درباره خاندان کارکيا

 يادداشت زير، برگرفته از مقاله‌ای به قلم دکتر علی‌نقی منزوی است که در جلد دوم «گيلا‌ن‌نامه، مجموعه مقالات گيلان‌شناسی» در سال ۱۳۶۹ چاپ شد. با اين تذکر که نوشته‌های داخل [] افزوده‌های ورگ، با استفاده از ساير منابع است.

کيا به معنی بزرگ و فرمان‌روا بود، کارکيا اضافهٔ مقلوب به معنی کارفرما است که بعدها در گيلان [و زبان گيلکی] به جای شاه به کار می‌رفته است (لغت‌نامه‌ها). خاندانی که بدين نام نزديک به دو و نيم سده از ۷۶۰ تا ۹۹۹ در گيلان فرمان‌روا بودند از يک زندگی اقتصاد فئودالی برخوردار بوده، مانند بيشتر ايرانيان آن زمان دارای حميت ايرانی‌گری و پيرو عقايد گنوسيسم اسلامی بودند. اسلام‌شناسان امروز، عقايد اسلامی گوناگون خاور دجله تا سند را به عنوان «گنوسيسم اسلامی» خوانده در برابر «اسلام سنی» می‌نهند که اعتقاد مردم باختر فرات تا مديترانه و شمال افريقا بود. هنگام ظهور دين مقدس اسلام، هريک از اين دو قوم، اسلام را بر زمینهٔ باورهای پدران خود پذيرا شده بودند. و چون خليفه‌گان و فرمان‌روايان عرب از مردم گروه دوم بودند، «اسلام سنی» مذهب رسمی به شمار می‌رفت.
خاندان کارکيا گنوسيسم اسلامی خود را در شرايط زمان و مکان ويژهٔ خود به رنگ نيمه‌رافض «زيدی‌گری» و شعبه «جارودی» آن نگاه می‌داشتند. زيديان در همان حال که رافض خلاف روحانی عباسيان بودند، در فروع احکام مذهبی از امامان سنی تقليد می‌کردند و همين نرمش، برای ايشان مصونيت‌گونه‌ای در دستگاه پيروزمند خلافت عباسی عرب فراهم می‌کرد، ولی در سدهٔ دهم، همين سنی‌زدگی زيديان موجب دل‌زدگی مردم ايران از ايشان و رو آوردن به صفويان شد.

نسب و تبار: خاندان کارکيا مانند چند خاندان ديگر از جمله مرعشيان و مشعشعيان و صفويان برای تثبيت حقانيت و توجيه مشروعيت حکومت خود برای ايرانيان که شرط فرمان‌روا را داشتن «فره ايزدی» به اصطلاح پيش از اسلام و «معصوم بودن» به اصطلاح پس از اسلام و «انسان کامل» بودن به اصطلاح صوفيه و مدينهٔ فاضلهٔ فارابی می‌دانستند و يکی از راه‌های انتقال اين صفات را در نژاد و خانواده می‌شمردند، ناگزير شده برای خود نسب‌نامه‌ای ساخته، خود را از نواده‌گان پيامبر به شمار آورند.

زنجيرهٔ فرمان‌روايان اين خاندان:
ليست فرمان‌روايان اين خاندان را زامباور و دکتر احمد سعيد سليمان از روی منابع معروف تاريخ طبرستان و گيلان و «جامع الدول» منجم‌باشی و تاريخ بارتولد و از منابع ترکيهٔ امروز «تورک تاريخ انجمنی مجموعه سی» چ ۱۳۴۱ ه. چنين آورده‌اند:

۷۶۰ هجری / کارکيا اميرکيا (پسر حسن‌کيا) / ۱۳۵۹ ميلادی.
۷۶۳ هجری / کارکيا علی‌کيا (پسر اميرکيا) / ۱۳۶۱ ميلادی.
۷۹۹ هجری / کارکيا رضاکيا (پسر علی‌کيا) / ۱۳۹۷ ميلادی.
۸۲۹ هجری / کارکيا ميرمحمد اول کيا (پسر مهدی‌کيا پسر رضا) / ۱۴۲۶ ميلادی.
۸۳۷ هجری / کارکيا ناصرکيا (پسر ميرمحمد) / ۱۴۳۴ ميلادی.
۸۵۱ هجری / کارکيا سلطان محمد دوم (پسر ناصرکيا) / ۱۴۴۸ ميلادی.
۸۸۳ هجری / کارکيا ميرزاعلی (پسر سلطان محمد) / ۱۴۷۸ ميلادی.
۹۱۰ هجری / کارکيا سلطان حسن اول (پسر سلطان محمد) / ۱۵۰۴ ميلادی.
۹۱۱ هجری / کارکيا سلطان احمد اول (پسر سلطان حسن اول) / ۱۵۰۶ ميلادی.
۹۴۰ هجری / کارکيا سیدعلی‌کيا (پسر سلطان احمد اول) / ۱۵۳۴ ميلادی.
۹۴۱ هجری / کارکيا سلطان حسن دوم (پسر سلطان احمد اول) / ۱۵۳۴ ميلادی.
۹۴۳ هجری / کارکيا خان‌احمد دوم (پسر سلطان حسن دوم) / ۱۵۳۶ ميلادی.
۹۷۵ هجری / چيره شدن شاه طهماسب و جانشين کردن خان محمد، پسر خان احمد / ۱۵۶۷ ميلادی.
۹۸۵ تا ۹۹۹ هجری / بازگشت خان احمد به پادشاهی.

شخصيت سياسی خان احمد
در سال ۹۹۹ شاه عباس بر گيلان چيره شد و خان احمد به عثمانی پناهنده گشت. مرز فرمان‌روايی کارکيا از شمال به دريای خزر و از خاور به حکومت مرعشيان طبرستان و از جنوب رودبار بود و در همين منطقه نيز گاهی اوقات رقيبانی مانند خاندان اسحاقيان در رشت با ايشان رقابت داشتند. به‌نام‌ترين فرد اين خاندان خان احمد پادشاه (۹۴۲-۱۰۰۹) پسر حسن کارکيا پسر محمد پسر ناصر پسر مهدی پسر رضا پسر علی والی «بيه‌پيش» گيلان است. او در سن يک ساله‌گی پس از مرگ پدرش به سال ۹۴۳ به تاج و تخت رسيد و در حمايت شاه تهماسب بزرگ شد. وی «نی‌نی» دختر سرافرازی را به همسری او درآورد که پسرش حسن را برای او بزاد. سپس خان‌احمد بر تهماسب بشوريد و در جنگی به سال ۹۷۵ اسير و به قزوين برده شده، در دژ قهقهه زندانی شد (عالم‌آرای عباسی. چ افشار، ص۱۱۱-۱۱۳)
پس از ده سال زندانی و هم‌بندی با شاهزاده اسماعيل به سال ۹۸۵ در پادشاهی (هم بند پيشين خود) شاه اسماعيل دوم سنی آزاد شد و به حکومت گيلان بازگشت. خان احمد تا سال ۹۹۹ پادشاه بود، در اين مدت مريم دختر شاه تهماسب را به همسری خود درآورد. او در اين سال بر شاه عباس نيز ياغی شد و شکست خورد، به والی ترک شيروان پناهنده شد و به استانبول رفت و همسر و دخترش در دربار اصفهان ماندند، دخترش به سال ۱۰۱۱ همسر شاه عباس شد و مادر او به سال ۱۰۱۷ درگذشت. دولت عثمانی برای خان احمد پناهنده، مواجب معين کرد، او در سال ۱۰۰۱ از استانبول به بغداد آمده، به سمت مستوفی آن منطقه که به تازگی ترکانش اشغال کرده بودند گمارده شد و مصطفی سانيکلی تاريخ‌نگار به معاونت او فرستاده شد و در همان‌جا به سال ۱۰۰۹ درگذشت.
ولی منجم‌باشی در «جامع الدول» می‌گويد: خان احمد هفت سال پايان عمر (۱۰۰۱-۱۰۰۸) را در استانبول گذرانيده است. گزارش پايان زندگی خان احمد در ترکيه در نشريه «تورک تاريخ انجمنی مجموعه سی» گسترده‌تر آمده است. (تاريخ الدول الاسلاميه. دکتر احمد سعيد سليمان، ص۳۰۸)

مذهب خان احمد دوم
هرچند او در نامه‌های خود که رابينو و نوائی از روی نسخه کتاب‌خانه سپهسالار چاپ کرده‌اند از زيديان بد گفته، از تشيع ۱۲ امامی دفاع کرده است، ليکن هم‌بند شدن او با اسماعيل دوم در دژ قهقهه و آزاد شدن او به دست اين اسماعيل که تسنن را به دست ميرمخدوم ناصی به ايران بازگردانيد و پس از يک سال با شورش مردم برافتاد و نيز ارتباط گرفتن خان احمد با عثمانيان (که در تذکره شاه طهماسب ياد شده) نشان سنی‌زده‌گی او است يا دست‌کم تظاهر او به گنسيستی کمتر از صفويان بوده است.

گوشه‌ای از علل سقوط خاندان کارکيا و پيروزی صفويان
برای آن‌که به اسبابی پی بريم که صفويان توانستند بيش از خاندان کارکيا توجه مردم ايران را جلب نمايند، بايد به نکات زير توجه بشود:

الف) مردم ايران ميان دو يورش عرب و مغول: مردم سراسر ايران پس از اندکی مقاومت برابر تازيان در دو سده نخستين، تسليم شده دين مقدس اسلام را به صورت گنوسيستی آن، بر پايه «توحيد اشراقی» که مبنای باور نياکان‌شان بود پذيرفتند، پس در برابر مذهب سنی حاکم که بر پايه توحيد عددی يهود و ملل سامی‌نژاد ديگر استوار بود، مقاومت می‌کردند. گنوسيسم اسلامی ايران در آن دو سده به صورت‌های گوناگون: مرجيان، قدريان، جهميان، معتزله، غلات شيعه خودنمايی می‌کرد. روشن‌فکران ايرانی که خواهان بازگشت استقلال کشور بودند همواره از گنوسیسم اسلامی به صورت سلاحی ايدئولوژيک برای رفض و طرد عرب از ايران استفاده می‌کردند. از دیده خليفه‌گان عرب، گنوسيسم اسلامی حتى بخش‌های خالی از رفض آن‌ها کفر به شمار می‌آمد و پيروانش مانند بزیغ و حلاج که خود را مسلمان می‌دانستند زنده‌سوز و کشته يا دست‌کم دربه‌در می‌گرديد[ند].

ب) مردم ايران پس از سقوط بغداد به دست مغولان تا آمدن صفويان: ترکان به جای عرب‌ها؛ سقوط تسنن قشری و توحيد عددی مادی در بغداد، عرب را در نزد ايرانيان گنوسيست مسلمان، از صورت ملت حاکم و تحميل‌کننده مذهب قشری سنی بيرون آورد. اين سمت را از اين تاريخ به بعد ترکان به عهده گرفتند که از سده سوم به بعد به دست همان خليفه‌گان عرب از آسيای ميانه به خاوران کشيده شدند و به هنگام ورود ايشان را به مذهب سنی حاکم درآورده بودند. تا بتوانند با گنوسيسم اسلامی ايرانيان مبارزه کنند.
[اما در طول تاريخ، کم‌کم ترکان نيز در برابر گنوسيسم اسلامی نتوانستند مقاومتی کنند و حتا در خيلی جاها بدان متمايل نيز شدند.] تيموريان هم که در دفاع از تسنن، گنوسيسم سامانی و بويه را برانداخته بودند نتوانستند برای هميشه در برابر ايده گنوسيسم اسلامی ايرانی ايستاده‌گی کنند. در کردستان، ترکان قره‌قوينلو و آق‌قوينلو ماننده تيموريان خراسان، گنوسيسم ايرانی را تا اندازه‌ای پذيرفته بودند.

ج) استان‌های ايران در سده نهم: در اين سده، به جز خراسان و کردستان که به دست ترکان بود، استان‌های ديگر هريک به دست يکی از خاندان‌های محلی به صورت خان‌خانی و اقتصادی تقريبا فئودالی اداره می‌شد. مازندران را مرعشيان، گيلان را خاندان کارکيا، آذربايجان را صفويان و خوزستان را مشعشعيان می‌چرخانيدند و هريک از ايشان برای خرسندی توده‌های مردم ايران که همگی اسلام را به صورت گنوسيستی باور می‌داشتند، چنان‌که درباره خاندان کارکيا دیديم، برای خود نسب‌نامه ساخته خود را از فرزندان پيامبر می‌شناساندند.
وجه مشترک همگی اين خاندان‌ها و همه ايرانيان در سراسر تاريخ اسلام گنوسیسم اسلامی (اسلام برپايه توحيد اشراقی) [اين] بود که اثبات امامت و رفض خلافت به صورت‌های نرم يا تند با درجات گوناگون در آن نهفته بود، اين رفض پس از سقوط خلافت بغداد به سا 656 به دست مغول چندان صدايی نداشت تا این‌که سم ستوران خلافت عثمانی کردستان را لگدمال کرد و به مرزهای آذربايجان رسيد و همين خطر برای گردآوری ايرانيان بسنده بود. اينک کدام‌يک از اين خاندان‌ها با عقايد گوناگون گنوسيستی که بر بخش هايی از کشور ايران حکومت داشتند برای رهبری همه ايران شايسته‌تر می‌بود؟

مشکلات عقيدتی که موجب ضعف برخی از فرقه‌ها شد
هرچند گنوسيسم اسلامی صفت وحدت‌بخش همگی ايرانيان در سراسر تاريخ اسلامی بود، ولی برخی از مشکلات عقيدتی برای گروهی از آن‌ها موجب برتری رقيب او می‌گرديد. مثلا تعمیم‌های عاميانه که برخی از غلات به باور «عصمت پيشوا» می‌دادند دشواری‌هايی برای ايشان پديد می‌آورد. اگر اثبات آن برای درگذشتگان آسان باشد، برای انسانی که دست‌اندرکار حکومت کردن بر مردم است، کاری ساده نبود. اين مشکل برای 12 اماميان معتقد به غيبت امام از آغاز سده چهارم حل شده بود. ولی برای غلات مشعشعی مانند اسماعيليان حل ناشده مانده بود و موجب ضعف ايدئولوژيک ايشان در برابر رقيب می‌گرديد. فرمانروای مشعشعی که چشمان برادران و پدر خود را کور کرد، چگونه می‌توانست عصمت خود را برای مردم اثبات کند؟ و بدين شکل به اسباب شکست يکی از رقيبان بزرگ صفويان که جنوب و باختر ايران و جنوب عراق را در دست داشتند پی می‌بريم.
رقيب ديگر صفويان، زيديان شمال بودند. هرچند رفض خلافت در ميان ايشان، بيش از صفویان پيشينه داشت، ليکن نرمش و سنی‌زده‌گی تا حد تقليد از امام سنی خطر آن داشت که زيديان با خليفه‌گان عثمانی همان راه روند که با عباسيان داشتند.
خاندان کارکيا خود بدين خطر پی برده بود و از احمد اول (پاشاه 911-940) به مذهب 12 امامی درآمدند (طبقات32:11) که هم رفض کامل‌تر از زيديان داشت و هم امامی حاضر که مزاحم شاه و دولت وقت باشد در ميان‌شان نبود. و از آن تاريخ خاندان کارکيا در گردانيدن مردم شمال به 12امامی کوشش بسیار کردند.
چنان‌که می‌بينيم، کارکياها نيز ماننده صفويان به برتری مذهب تشيع پی برده به جانشین کردن تشيع بر جای زيدی‌گری پرداخته بودند. بنابراين يورش‌های شاه طهماسب و شاه عباس بر اين خاندان جز بيم از نفوذ معنوی خاندان کارکيا که در سده نهم به دست آورده بودند دليلی ندارد. ده‌ها مؤلف و شاعر، ده‌ها مجلد کتاب و هزارها بيت شعر، پيش از صفویان برای تشيع در سایه خاندان کارکيا نگاشته و سروده بودند و صفويان از اين بيم داشتند.
صفويان تا ان روز [قدرت گرفتن خلافت عثمانی] مذهب اسلام گنوسیستی بی‌رفض خلافت عرب (راهی که غزالی برای آشتی دادن گنوسيسم اسلامی و تسنن عرب ساخته بود) را می‌داشتند. اين مذهب، پس از انقراض خلافت عرب و پيش از تاسيس خلافت عثمانی (سال‌های 656 تا 857) برای ايرانيان خطری بزرگ دربرنمی‌داشت، چون خلافتی در ميان نبود تا خطر چيره‌گی آن بر ايران در ميان باشد. پس بسياری از ايرانيان بدان گرويده بودند، ليکن پس از رسيدن سپاه ترک عثمانی به مرز آذربايجان، صفويان احساس کردند که پس از این تنها با گنوسيسم بدون رفض، در برابر نيروی خلافت نوپای عثمانی مقاومت نتوان کرد. ايشان برای جبران اين کمبود، نه تنها رفض را از ايرانيان وام گرفتند، بلکه به تقليد ديگر خاندان‌های ايرانی چون مرعشيان و کارکیا، نسب صفوی را که مخلوطی از ترک و کرد بود، به خاندان پيامبر (ص) رسانيدند و با دستبرد در کتاب «صفوه الصفا» تاليف ابن‌بزار و تغيير دادن آن، نسب نوين «سيدی» خود را تثبيت کردند و بدين شيوه با حمايت ايرانيان جلو يورش عثمانيان را گرفتند که خود موضوعی ديگر و بحثی ديگر است.

[در اين‌جا، توضيحاتی درباره حاکمان بيه‌پيش وبيه‌پس در زمان خاندان کارکيا می‌افزايم:
خاندان کارکيا، در ابتدا تنها بر منطقه بيه‌پيش حاکم بود. در بيه‌پس، خاندان ديگری با نام خاندان دباج يا اسحاق‌وند حکم می‌راند که معروف‌ترين حاکم‌شان اميره‌دباج نام داشت.
هم‌زمان با ايلخانان مغول و تا سال آغاز پادشاهی شاه اسماعيل صفوی (907 ه.ق) گيلان دستخوش چنگ‌های داخلی نواده‌گان خاندان دباج با هم و جدال ميان حاکمان بيه‌پيش و بيه‌پس از سويی ديگر بود.
وقتی پادشاهی بيه‌پس، در خاندان اسحاق‌وند به «امير اسحاق فومنی» رسيد، درست در سالی که اسماعيل صفوی خود را شاه اعلام کرد، يعنی 907 ه.ق، ميان بيه‌پس و بيه‌پيش قرار متارکه جنگ اعلام شد.
پس از امير اسحاق فومنی، جدال ميان کارکياييان و اسحاق‌ونديان (بيه‌پيش و بيه‌پس) دوباره از سر گرفته شد.
در زمان حکومت «امير حسام‌الدين» اسحاق‌وند (912 ه.ق) بر بيه‌پس، شاه اسماعيل تصميم به فتح گيلان گرفت که با فرستادن زن و فرزند از سوی اميرحسام‌الدين (حاکم بيه‌پس) به عنوان ميان‌جی، شاه اسماعيل از اين کار منصرف شد.
پس از اميرحسام‌الدين، پسر وی «اميره‌دباج» به حکومت بيه‌پس رسيد (922 ه.ق). وی از شاه طهماسب صفوی لقب مظفرالسلطان گرفت و اما پس از چندی از شاه طهماسب مستقل گشت و همين موجب يورش شاه صفوی به گيلان بيه‌پس گشت. مظفرالسلطان به شروان گريخت و در سال 943 ه.ق. در شروان به دست قزلباش‌ها دستگير و کشته شد.
در همين سال، پس از کشته شدن مظفرالسلطان (اميره‌دباج)، حکومت بيه‌پس نيز به دست حاکمان بيه‌پيش (خاندان کارکيا) افتاد که از سوی شاه صفوی حمايت می‌شدند. دليل اين حمايت اين بود که در زمان حکومت ترکان آق‌قوينلو در ايران، حاکم وقت لاهيجان، کارکيا ميرزاعلی، از اسماعيل هفت‌ساله (موسس سلسله صفوی) به مدت شش سال به مهربانی پذيرايی نموده بود. و در سال 943 ه.ق.، حکومت کارکيا، به خان احمد يک‌ساله، برادرزاده همان ميرزاعلی کارکيا رسيده بود.
به همين دليل، با حمايت صفويان، حکومت بيه‌پس نيز به پادشاه يک ساله خاندان کارکيا سپرده شد و وی پس از رسيدن به سن رشد، به طور رسمی به حکومت رسيد و چنان که خوانديد، بر شاهان صفوی شوريد.]