دیه شوِ تاریک سی دیدنِ صو

سال ۸۱ کامپیوتردار شدم و وبلاگنویس. یک وبلاگ که جز دو نفر رفیق نزدیک هیچکس نمی‌دونست نویسنده‌اش منم. (محض آسایش خاطر بعضی‌ها که به خیرشان امید نیست عرض کنم که وبلاگ سیاسی نبود لطفا شر مرسانید.)
اون زمان وبلاگها اغلب موزیکی برای خودشون داشتند. این آهنگ یکی از وبلاگهایی بود که یک شب توی اینترنت پیدا کردم. شعری به زبان لری بختیاری:

دیه شوِ تاریک سی دیدنِ صو
تی به ره منشین
ایبَرت خَو
حالا ایتری
دی نگو نترم
خوت وُری بدرو
بیاو چی افتو…

(دیگر، شبِ تاریک، برای دیدن صبح/ چشم به راه منشین/ که به خواب خواهی رفت،/ می‌توانی/ نگو نمی‌توانم/ خودت طلوع کن و/ همچون خورشید بیرون بیا)

اون شب تا صبح بارها و بارها این آهنگ تکرار شد. و فردا و پس فردا و همین طور تا روزها.
امروز خیلی اتفاقی یکی از وبلاگ‌نویس‌های قدیمی (گناهکار) شعرش رو توییت کرده بود و ناگهان همهٔ زمان سپری شدهٔ سالهای سپیده‌دمان اینترنت در ایران به ذهنم هجوم آورد.
همهٔ دوستیها و عشقها و غمها و شادیها و هیجانهای نوشتن و خوندن و ور رفتن با کدهای قالب وبلاگ و حتی خاطرهٔ تاریک و غم‌انگیز مگنا قرمزهای حجره‌های گورستان آسئدمحمد لاهیجان و همهٔ ناتوانیهای جمع‌شده در چیزی به نام جوانی؛ جوانی ترس‌محتسب‌خورده.

سنت وبلاگ‌نویسی توی کوران شبکه‌های اجتماعی و میل مفرط به نمایش، لرز-لرزان به راهش ادامه می‌ده و هنوز در مقابل نمایش همه چیز و همه کس توی ابزارهایی که هرچه بیشتر از ماهیت مکتوب و سیال و تودرتوی اینترنت کم می‌کنند، هنوز آرزوی تغییر رو با خودش داره. وبلاگها هنوز متنهایی هستند پر از پیوند و مسیر برای لغزیدن و سر خوردن و سر در آوردن از جاهای جدید و ناشناخته.

از سال‌های انتهای دههٔ هفتاد و اوایل دههٔ هشتاد، خیلی دور شدیم. دوباره گوش کردن به این آهنگ این فاصله رو به یادم میاره. و به یادم میاره که ما از نسلی بودیم که برای حفظ زبان مادری و هستی قومی خودمون (گیلک و لر و…)، برای دفاع از آزادی بیان و بیان تفاوتهامون و ساختن زندگی‌های بهتر، ساختن همهٔ چیزهایی که از ما و جوانیمون غصب شد و بابتش تنبیه شدیم، برای ایستادن روی پای خودمون وبلاگ می‌نوشتیم. کمی کدنویسی یاد می‌گرفتیم، کمی ترکیب رنگ و گرافیک، کمی ادبیات و کمی شبکه، کمی سیاست و یک عالم حرف. این زندگی ما بود و هست.

نوشتن از زبان مادری، از وبلاگ و نارضایتی‌مون از وضعیت جامعه و کشورمون، همگی مدیون اتفاق بزرگیه به نام اینترنت که با وجود همهٔ داروغگی‌ها و دهان بو کردن‌ها و بستن‌ها، دریای خروشان به هم پیوستن رودهاییه که ما هستیم. حتی اگر اون قدر له‌شده و غمگین باشیم که بی هیچ شناختی از هم توی یک چت شبانه از همدیگه بخوایم که: بیا با هم بیداد شجریان رو گوش کنیم.

دیروز دربارهٔ زبان خودم به زبان خودم نوشتم و امروز اجازه بدین دربارهٔ زبان مادری دیگران نوشته باشم؛ وبلاگ‌نویسی، اولین اتفاق توی زندگی من برای “درک حضور دیگری” بود. دیگری متفاوت، دیگری مخالف، و آها راستی، جملهٔ درخشان اون سال‌های تمام شده، “زنده باد مخالف من” بود؛

دیه شوِ تاریک سی دیدنِ صو
تی به ره منشین
ایبَرت خَو
حالا ایتری
دی نگو نترم
خوت وُری بدرو
بیاو چی افتو…


دیدگاه‌ها

9 پاسخ به “دیه شوِ تاریک سی دیدنِ صو”

  1. مريم دانای طوس

    شیمی دس دوروس…

  2. بهنام

    جملهٔ درخشان اون سال‌های تمام شده، “زنده باد مخالف من”
    دوباره آغاز خواهد شد….مطمئنم

  3. بهنام

    خئلی خورم بینیویشتی
    دمت گرم

  4. زنده است باد
    ζήτω

  5. تی دس در نوکونه

  6. هم سفر

    این دقیقاً اتفاقی است که در اکثر نفاط دنیا به اشکال مختلف رخ میده.
    به این همه پایداری و پشتکارت تبریک میگم , برادر

  7. سلام دوست نادیده. جالبه که در روز زبان مادری به واسطه فیلم ناگهان درخت و گشتن به دنبال آهنگ بانو فهیمه اکبر وبلاگ شما رو پیدا کردم. من گیلک نیستم اما عاشق رشت و فرهنگ گیلکی هستم و البته همه زبان‌های مادری در ایران عزیز. نمیدونم هنوز هم مینویسید یا مثل خیلی‌ها رها کردید، امیدوارم سپاسگزاریم به دستتون برسه. ?

    1. سلام دوست من. بله. هنوز و همچنان در اين وبلاگ مينويسم و پيشنهاد ميکنم اپيزود ويژهٔ فهيمه اکبر رو از بين بيست و شش اپيزود پادکست «بيس دئقه» پيدا کنيد و بشنويد. توی آرشيو اين وبلاگ که از آگوست ۲۰۰۵ تا حالا به فرهنگ و ادبيات و مسائل اجتماعی گیلکان ميپردازه، چيزهای جالبی پیدا خواهید کرد. خوشحالم از آشنایی. ?