تأملی کوتاه بر گذشته و اکنون هنر و فرهنگ در گیلان
با اتکا به تجربه میتوان دریافت که در اغلب غیرگیلانیها، به خصوص آنها که گرایشی به هنر و فرهنگ دارند، گیلان نوعی حس خوشایند نوستالژیک را برانگیخته میکند. حسی که خاطرهها و شنیدههایی از نهضت جنگل، جنبش سیاهکل، اولین مطبوعات و مجلات، تماشاخانهها و تئاترهای پررونق و نامهای تأثیرگذاری همچون رادی، محصصها، نجدی، عاشورپور، سایه، لاشایی و… را در بر و از همهشان نیرو میگیرد. این برانگیختگی توأمان با نگاه افتخارآمیزی به گذشته در اغلب گیلانیها نیز وجود دارد.
رواج هنر و فرهنگ در گیلان امری تصادفی نبود و به عوامل چندی بستگی داشت. آغاز روند مدرنیزاسیون و رشد طبقهی متوسط شهری در گیلان -که یکی از قطبهای اصلیِ انقلاب مشروطه بود- سریعتر از بسیاری نقاط دیگرِ ایران نمود پیدا کرد. به علاوه، نزدیکی به روسیه و قفقاز و امکان انتقال وجوه زندگی شهری مدرن از آنجا به گیلان هم در گشودگی فرهنگی و ورود تجهیزات و همچنین سبک زندگی شهری مدرن تأثیر زیادی داشت. امری که خود را بیش از هرچیز در عرصه های فرهنگی همچون رونق مطبوعات و تئاتر نشان داد و گیلان را به یکی از پیشروان تجدد و فرهنگ در ایران بدل کرد.
پیشگامی فرهنگی گیلان ضمن بازپسنگری مختصری به تاریخ، به خوبی قابل پیگیری است. به طور مثال، تئاتر گیلان از اولین روزهای ورود هنر نمایش در فرم مدرن خود به ایران -یعنی حدود دهه ی 1260 ه.ش.- فعالیت خود را آغاز کرد و طولی نکشید که در نخستین دهههای قرن شمسی حاضر دهها گروه تئاتر فعال تشکیل شدند و به اجرای نمایش پرداختند. هرچند در ابتدا این گروهها اغلب توسط هنرمندان ارمنی همچون گریگور یقیکیان ساخته و هدایت میشدند؛ اما به زودی ورود گیلانیان به حیطهی تئاتر نقش قابل تأملی در قوام و رواج آن بین مردم داشت. برای نمونه میتوان از جهانگیر سرتیپپور به عنوان فیگوری که وضعیت تئاتر گیلان را در سالهای نخستین نمایندگی میکند یاد کرد. وی -که از جوانی در زمرهی مبارزان نهضت جنگل بود و حتا در دورهای به اعدام محکوم شده بود- در اوایل دههی سی، دو سال شهردار رشت شد و در همین زمان کوتاه با اشتیاق و سابقهی فراوانی که در موسیقی و تئاتر داشت، بین این هنرها و زندگی طبقهی متوسط و حتا فرودست شهری پیوند ایجاد کرد. او نهادهای مدنی و موسسات خیریهای را به نفع مستمندان بنا نهاد و برای تأمین هزینههای ایجاد قرائتخانه، کلاسهای اکابر و تأسیس مؤسسات خیریه با نوشتن نمایشنامههای «ندای وطن»، «عاقبت وخیم» و «عشق خونین» و به نمایش درآوردن آنها با گروه تئاتر «جمعیت آزاد ایران» درآمد قابل توجهی به دست آورد که بخشی از آن را صرف ایجاد کلاسهای سالمندان و قرائتخانه کرد و نیز بخشی از آن را به خرید زمین ناصریهی رشت برای تأسیس بیمارستان پورسینا اختصاص داد. فعالیتهای سرتیپپور از چند منظر حائز توجه و اهمیت است: اول از آن جهت که اهمیت نقش یک مقام شهری را در رواج و اعتلای هنر مشخص می کند و دیگر از آن سو که نشان میدهد رونق تئاتر در گیلان زمانی آن چنان بوده که این امکان را فراهم م آورد تا با درآمد ناشی از آن به امور خیریه و شهری پرداخته شود. تئاتر گیلان در سالهای بعد با بستهتر شدن فضای سیاسی جامعه، رونق سینما و اختلافات درونی رو به افول گذاشت. این روند نزولی همچنان ادامه داشت تا در سالهای اخیر با جشنوارهای شدن، قوت و جان تئاتر مردمی شهرستانها به تمامی گرفته شد.
مطبوعات گیلان نیز از عصر مشروطه عرصهای برای عرضهی پررونقترین و پیشروترین مجلات و روزنامهها در ایران بود. دهها نمونه از این نشریات از «نسیم شمال» در اوایل مشروطه گرفته تا «پیام شمال» در دههی هفتاد شمسی، نقش درخور و مهمی در فضای فرهنگی دوران خود ایفا میکردند. گرایشات ادبی-هنری بسیاری از آنها یا انتشار ضمیمههایی در حوزهی شعر، ادبیات و نقد خود بر گرایش فضای فرهنگی گیلان به این حوزهها تأکید دارد. «بازار» ضمیمهی روزنامهای به همین نام بود که در دههی چهل شمسی توسط محمدتقی صالحپور در رشت منتشر میشد، نشریهی جریانسازی که همواره مطالبی از مهمترین نامهای ادبی و هنری زمانه را به عنوان نویسنده در خود داشت. «دامون» نیز که در نخستین سالهای پس از انقلاب تا اواسط سال 1360 منتشر میشد، با تأکید ویژه بر ادب و فرهنگ گیلکی نقش مشابهی را البته بیشتر در داخل گیلان ایفا میکرد. صالحپور در سالهای پس از انقلاب با چند شماره ضمیمهی ادبی «ویژهی فرهنگ، هنر و ادبیات نقش قلم» در سال 1365، «کادح» در 1367 (از شماره ی دوم به بعد)، «گیلهوا، ویژه ی هنر و اندیشه» (از شمارهی سوم به بعد) نقشی انکارنشدنی در ارتقاء مطبوعات ادبی گیلان داشت. پس از گیلهوا ویژهی هنر و اندیشه، دو ضمیمهی «هنر و پژوهش»، یک شماره ضمیمه «ویژهی شعر و داستان» در دههی هفتاد و دو شماره «ویژهی فرهنگ و هنر و ادبیات» توسط گیلهوا منتشر شد. اما در میان مجلات ادبی-روشنفکری پس از انقلاب در گیلان، دو نشریه از جایگاهی متمایز و والا برخوردارند. اولی گاهنامهی «پیام شمال» که در اهمیت آن همین یک نکته بس که امروزه یکی از اصلیترین منابع برای بررسی شعر دههی هفتاد به شمار میرود. این نشریه به مدیر مسئولی و (از شمارهی پنجم به بعد) سردبیری غلامرضا مرادی در سالهای پس از خرداد 76 منتشر میشد و دیگری ضمیمهی ادبی روزنامهی «پگاه» که طی دو شماره به دبیری بهنام ناصری منتشر شد. آن چه نقش پگاه و پیام شمال را در میان نشریات گیلان پررنگ میکند تعلق این دو به شعر، ادبیات، نقد و نظریهی ادبی پیشرو و تأثیرگذاری آنها در سطح ملیست. شوربختانه نشانی از این نشریات در گیلان امروز یافت نمیشود.
نگاهی گذرا به تاریخ هنرهای تجسمی در ایران، به خصوص در دوران اوج رونق و تجلی مدرنیسم در آن، نام بسیاری از گیلانیان را برجسته میکند. از جمله جلیل ضیاپور که «پدر نقاشی مدرن ایران» خوانده میشود و رهبری نسل اول هنرمندان نوگرای ایران را بر عهده داشته است. وی به همراه سایر هنرمندانی که در اروپا تحصیل کرده بودند، اولین انجمنها و نشریات هنری مدرن چون «انجمن خروس جنگی» را تأسیس کردند و به تقلید از سبک های هنری غربی به ویژه کوبیسم و معرفی و طرح مباحث تئوریک در باب آن پرداختند. این نقش در آثار سایر هنرمندان گیلانی همچون اردشیر و بهمن محصص، آیدین آغداشلو و فریده لاشایی تکرار شد و جمع تأثیرگذاری از بزرگترین هنرمندان نوگرای ایران را ساخت. نسلی که همه در این سرزمین پرورده شدند و بسیاری آموزش های اولیه ی هنری خود را در گیلان آغاز کردند.
با مرور تاریخ مطبوعات و هنرهای تجسمی و دراماتیک و توجه به وضعیت سیاسی-اجتماعی که امکان ارتقای هرکدام از اشخاص و محافل ادبی-هنری را در دورههای مختلف برمیسازد، می توان دلایل کامیابی گذشتهی گیلان در عرصهی فرهنگ و هنر را با دو سبب کلی فرمولبندی کرد؛
نخست: رشد فضای فرهنگ و هنر همواره همبستهی گشودگیهای سیاسی بوده است. دوران پس از انقلاب مشروطه، دههی 20 شمسی و فضای آزاد سیاسی پس از خرداد 76 از آن جملهاند. (به عنوان نمونه اغلب آثار درخشان موسیقی عاشورپور تا قبل از سال 32 تولید شدهاند) رد بسیاری از نشریات نامدار و تأثیرگذار و رواج هنرهای نمایشی را یا در این تاریخها میشود جست، یا در نسلی که زندگیاش از این حوادث تاریخی-سیاسی متأثر و از آزادیهای پس از آن برخوردار شده بود.
دوم: تاریخ هنر نشان میدهد که در همهی ادوار، آن چه موجب اعتلای هنر شده نه تنها آزادی و امنیت، بلکه پشتیبانیهای مالی و بیدغدغگی هنرمند برای تأمین نیازهای زندگی روزمرهاش بوده است. در ایران پیشامدرن، به دلیل شکل نگرفتن طبقهی بوروژوا این وظیفه همواره بر عهدهی حاکمان و سلاطین بود. از همینروست که هنر و فرهنگ ایران مثلاً در دوران ایلخانان مغول یا صفویان رونق میگیرد و برجستهترین شاهکارهای هنری این سرزمین را پدید میآورد و در برخی دورههای دیگر نزول میکند. همانطور که در قرن حاضر، در سالهای پس از جنگ جهانی که اروپا در ویرانی فقر و ناامنی به سر میبرد، هنرمندان و نویسندگان بسیاری به امریکا مهاجرت میکنند تا از پشتیبانی مالیِ دولتی و امنیتِ فراهم شده در آن کشور بهرهمند شوند و این امر سبب میشود تا شهر نیویورک برای نخستین بار در تاریخ، به قطب و مرکز هنری جهان بدل شود؛ مرکزیتی که تا به امروز هم ادامه دارد. حمایتهای دولتی از هنرهای تجسمی در ایران دههی 40 و تأثیر گشایش کانون پرورش فکری و موزهی هنرهای معاصر بر هنر مدرن و نوگرا، مصداقی برای همین موضوع است.
فضای راکد هنر و فرهنگ در جامعهی امروز ایران امری انکار ناشدنیست. برای توضیح چرایی این رکود دلایل زیادی را میتوان برشمرد: از تسلطِ جهانی گفتمان پستمدرنیسم و جو غیرسیاسی و بیخاصیت ناشی از آن تا مشکلات وطنی از جمله فقدان نهادهای اجتماعی برسازندهی فضاهای فرهنگی، محافل مستقل رسمی، جدی و البته قانونیِ اجتماع هنرمندان و اهالی فرهنگ، مشکلات شدید اقتصادی که عرصه ی هنر و فرهنگ را به این دلیلِ اساسی که توان ایجاد سرمایه و پول ندارد به عنوان حوزهای بهدردنخور، غیرضروری و تزئینی پس میزند؛ و مهمتر از همه محدود بودن عرصههای مجاز و مباح فعالیت فرهنگی و سد بزرگ «مجوز» که اسفنکسوار پیشاروی همهی آنانی که قصد انجام کار فکریِ جدی دارند، ایستاده است. و به عوض فضا را برای کارهای فرهنگی خنثی، مبتذل و گاه واپسگرایانه فراهم میکند. همهی اینها پیش از آن که به گیلان مرتبط باشد؛ نتیجهی سیاستگذاریهای فرهنگی هنری در ایران به صورت کلیست. اما گاهی چنین به نظر میرسد که سابقهی درخشان فرهنگی و مطبوعاتی در استان به جای آن که امکانی برای بهره بردن از تجارب گذشته را فراهم کند، بستر ممانعتِ بیشتر را مهیا نموده و در حالی که اغلب استانهای مدعی فرهنگ و هنر، دستکم به شکلی نمادین نشریهای را در حوزهی ادبیات و فرهنگ به کشور معرفی کردهاند، (به عنوان مثال با همین شرایط سیاسی-اقتصادی امروز، مجلهی «زندهرود» از اصفهان منتشر میشود و مخاطبانی در سراسر ایران دارد) تمام تا و توان فرهنگی گیلان به «گیلهوا»یی محدود میماند که این روزها ترجیح میدهد تا همچون یک نشریهی سطحیِ بینظر و کمحوصله منتشر شود و هیچ ربطی به گذشتهی خود در دههی هفتاد یا ضمیمههای هنر و اندیشهاش نداشته باشد. نهادهای مدنی مردمی همچون «خانهی فرهنگ گیلان» آنقدر کمند و سلیقهای اداره میشوند که بیشتر نقش یک موسسهی سرگرمی-آموزشی را ایفا میکنند تا محفل فکری و فرهنگی. متأسفانه مقامات فرهنگی به جای حفظ همین بضاعت اندک و پشتیبانی از آن یا فراهم کردن بستر مناسب برای ازدیاد بنیادهایِ مردمنهادِ فعال که وظیفهی اصلی دولت است، خود اقدام به برپایی موسسات موازی با امکانات دولتی و حتا نام مشابه میکنند؛ که نه تنها کمکی به ارتقای فرهنگ و هنر نمیکند، بلکه عرصهی فعالیت را برای هنرمندان مستقل تنگتر و اهل اندیشه را سترونتر میکند. گویی که صرفِ گرد آمدن افراد در مکانی عمومی با عنوانی فرهنگی که دولت سعی در راهاندازی آن دارد، میتواند از کسی هنرمند بسازد یا موجب فعالیتِ فرهنگیِ پویا و مشتاقانه بشود.
با این همه تمام دلایل بیرونقی فرهنگ و هنر در گیلان امروز به سیاستگذاریهای غلط و نظم مستقر فرهنگی کشور مربوط نمیشود. بلندای فرهنگ و هنر عرصهای نیست که هرکس در آن خود به تنهایی راه آغاز کند و صاحبِ نام شود یا اثری درخور بیافریند. همهی نامهای بزرگ لاجرم بر شانهی نامهای دیگری پا گذاشته و جان گرفتهاند. بیشک سهم بزرگی از آنچه گیلانِ پرسابقه را ناتوان و سترون ساخته به نسلی اختصاص دارد که خود با تکیه بر نا های بزرگ و دستان یاریگرِ سرتیپپورها، عاشورپورها و صالحپورها بالیده، اما کی توزی و اخلاق حقیرانه شانههایش را آنقدر فراخ نکرده تا جوانان امروز گیلان روی آن ببالند و این امکان را بیابند که از زیر سایهی پدرخواندههای خود بیرون بیایند. باید اعتراف کرد که خردهفرهنگ نوچهپروری و تنگنظریِ نسل میانی اهالی فرهنگ است که بیش از هر علت بیرونی گیلان را بیرونق و بیچیز ساخته است. نسلی که نه تنها شباهتی با نسل گذشتهی خود که از جان و مال و امنیتش برای «فرهنگ» مایه میگذاشت ندارد، بلکه «کار فرهنگی» را به دکانی برای کسب درآمد و نام بدل کرده و آن چه در این عرصه برایش کمترین اهمیت و ارزشی ندارد خودِ فرهنگ است.
نوستالژی و نگاه حسرتآلود به گذشته یکی از اثرات رکود و فقدان است. این مساله آنگاه سویهی رقتبار خود را مینمایاند که وضعیت اکنونیِ مردمی، چنان بیچیز و تهی باشد که برای ابراز وجود چارهای جز چنگاندازی به گذشتهی خود نداشته باشند. اکنون که گفتمان مسلط زمانه بر مبنای «منطق هزینه و فایده» استوار شده، این یادآوری تاریخی ضرورت مییابد که آن سوهای اندکی که تاریخ را درخشان کرده نه بر مبنای منطق فوق بلکه بر اساس پایداری و وفاداری به حقیقت هنر در ذاتِ خود پدید آمده است. شاید امروز این نگاه کمی ایدهآلیستی و بیمعنا به نظر برسد، اما درخشانترین آثار هنری در همین بیمعنایی و جدایی از منطق زندگی روزمره آفریده و معنادار شدهاند. شاید علیرغم آگاهی از این امر که روح زمانه قائل شدن وظیفهی تاریخی برای سوژههای انسانی را پس میزند، با سماجت باید تأکید کرد که وظیفهی نسل ما این است تا با تن ندادن و کنار کشیدن از بنگاههای «کار فرهنگی»، به این بیمعنایی دامن بزند و هنر و فرهنگ حقیقی نسل خود را بسازد.
دیدگاهها
2 پاسخ به “وقتی مردگان برخیزند”
سلام ورگ
می جیگهꞌ به روز بؤتم.
أمی ور بیه
راستی کاسپی سامؤنم جخترأندی. :)
تی قوربؤن
عکس دوم:
عطاری در رشت…
http://fararu.com/fa/news/189868/تصاویر-روایت-آنتوانخان-از-ایران-قاجار-مشاغل2