یا چهگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به «کار فرهنگی» عشق بورزم.
اگر بپذیریم که تفکر و زندگی همواره دو قطب مجزا، ناسازگار و گاه حتی متضاد جوامع بشری بودهاند و زندگی کردن به معنای روزمرهاش بینیاز از تفکر است، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که پیوند میان این دو، یعنی مداخله تفکر در زندگی روزمره، نه امری تصادفی و طبیعی بلکه نیازمند تلاش فردی و جمعی و کوشش مستمر است.
با اتکا به تجربهی شخصی و جمعی میتوان ادعا کرد که آدمیانی که فکر کردن را وارد زندگی خود کردهاند، یعنی آنان که کتاب میخوانند، با دوستان خود به بحث مینشینند و در پدیدههای پیرامون خود دقیق میشوند و مهم تر از همه اهل پرسشگری و طرح مسئلهاند، اندکی متفاوت از مردمان عادی یا به قولی عوام زندگی میکنند.
به نظر میرسد دستهبندی مطبوعات، کتابها و نشریات به کتاب یا نشریه «زرد» و در مقابل، کتاب و نشریهی روشنفکرانه نیز از همین تفاوت ناشی میشود. کتابها و نشریات زرد یا عامهپسند در خدمت زندگی روزمرهاند، غالباً از الگوهای مد روز تابعیت میکنند، هدفشان یاری رساندن به شهروندان برای تندرست زیستن، لذت بردن و در عین حال نیروی کارِ سالم بودن است و مهمتر از همه این نشریات مشوّق مصرفِ کالاهای جورواجورند؛ اطلاعات پزشکی و آشپزی میدهند، سرگرمی و جدول دارند، میخندانند، میگریانند، با سلیقهی عوام جور و هماهنگ هستند و با اخلاق جمعی و فرهنگ عمومیِ جامعه سر ستیز ندارند. همچنین در همهی دورهها با گفتار رسمی همخوان و همراهند. مطبوعات زرد نه ادعایش را دارند و نه اساساً قادر به طرح پرسش و مسئلهاند، چراکه پرسشگری با ماهیت مطبوعات زرد در تضاد است. زندگی روزمره به خودآگاهی نیازی نداشته و بدون آن نیز می تواند به حیات خود ادامه دهد.
کتابها و نشریات روشنفکرانه اما سهم زیادی در پیوند تفکر و زندگی دارند. بهخصوص در جامعهی ایران که بارِ اصلی تولید و ترجمهی فکر، نه بر عهدهی آکادمی، که بر شانههای نحیف مترجمان و روشنفکرانِ آزاد بوده است؛ مطبوعات روشنفکرانه اغلب یگانه محملِ ورود و انتشار تفکر بودهاند.
میتوان گفت رسالت اصلی کار روشنفکری در یک جمله «نقد کردن» است. نقدِ ویرانگر، نقدی که به تعبیر الیوت مثل نفس کشیدن ضروریست. «نقد» به مثابه ساطور قصابی، نه چاقوی جراحی. وجود ریشهی مشترک واژهی نقد یا Critique با Crisis به معنای بحران در زبان انگلیسی بر حسب اتفاق نبوده است. ترکیبِ مضحک «نقد سازنده» که در چند سال گذشته به شدت به کار برده میشود، چیزی نیست جز اخته کردن نقد و گرفتن سویههای رادیکال از آن.
برجسته کردن این تفاوت، متر و معیاری به دست میدهد تا به کمک آن جایگاهِ واقعیِ هر نوع کارِ به اصطلاح فرهنگی را مشخص کنیم و با کنار زدن رنگ و لعاب فریبنده و به دور از حبّ و بغض، پیشداوری، کینتوزی و تعارفات مبتذل مرسوم، موضع خود را در مقابل فلان کتاب یا فلان نشریه یا مقاله اعلام کنیم.
با نگاهی به ماهنامهها، گاهنامهها، نشریات و حتی کتابهایی که از چند سال گذشته و به طور مشخص از اوایل دههی هشتاد در گیلان انتشار مییابند متوجه استیلای گفتمانی میشویم که برخلاف وضعیت نشریات تا پیش از این تاریخ -که تا حدودی توانسته بود درگاه ورود به عرصهی تفکر برای مخاطبان خود بوده و در ورود تفکر به زندگی روزمرهی زنان و مردان گیلانی مؤثر باشد-، راه و رسم دیگری را بنا مینهد و از کارکردهای روشنفکرانه فاصله میگیرد تا فضای نشریهها و کتابها را انباشته کند از مشتی اطلاعات گردشگرانهی جالب و دوستداشتنی توریستی!
می توان نام این گفتمان (Discource) مسلط را «کار فرهنگی» گذاشت، گفتمانی که ارتباط ارگانیک خود با تفکر و پرسشگری -که اُس و اساس کار روشنفکرانه است- را از دست داده است. از همین جا میتوان توأمان وارد دو یا چند تعریف از فرهنگ شد و با اشاره به رویکردهای متفاوت و متضاد نسبت به مقولهی فرهنگ و کارِ فرهنگی، کارنامهی چند سالهی مطبوعات گیلان را داوری کرد. هرچند این داوری نیازمند میانجیها و وساطتهای بسیاری، از جمله توجه به فضای چاپ و انتشار مطبوعات، مشکلات مالی و محدودیتهای ممیزی، خستگی و وادادگی یا مهاجرت نویسندگان در طول این سالهاست، اما این نوشته قصد دارد بدون بیاهمیت دانستن هر کدام از این موانع، نگاهی درونماندگار (Immanent) به این مقوله داشته باشد.
رویکرد به شدت ایدهآلیستی و خنثی به «فرهنگ»، وجه اشتراک تمام مطبوعات گیلان در ده سال اخیر است. این رویکرد، اصطلاح «کار فرهنگی» را به امری «شیک» و عافیتبخش بدل کرده است. پیش فرض این نوع رویکرد آن است که آگاهی هرگز قرار نبوده است که خصلتی مداخلهگر در واقعیت داشته باشد. قدرت نقد کردن به معنای واقعیِ آن را از خود سلب کرده؛ چرا که از بحرانی شدن هر سامانی میهراسد و به عادتهایش خو کرده است. با گذشتهی تاریخیِ خود نه تنها برخوردی منتقدانه ندارد؛ بلکه ستایشگر بی چون و چرای آن نیز هست. شیفتهی گردآوری و ثبت و ضبط یادگارهای کهن و باستانی خویش است. باورداشتها و فولکلورهایش را جمع میآورد. که این خود فی نفسه هیچ ایرادی ندارد، هرچند که این ثبت و ضبطها نیز از شیوه های مدرن و بهروز دور است و این امر را کاملاً شخصی، دلی و ابتدایی پی میگیرد اما نکته در اینجاست که چنان شیفتهی این گذشته است که قادر نیست در عارضههای آن دقیق شود، تیغِ نقد به آن بکشد و ناتوانیها و درماندگیهایش را عیان سازد. گذشته، صرفاً به علت گذشته بودن و درگذشتن، اهمیت دارد؛ ضرورتی احساس نمیکند تا در بالا و پایینِ گذشته، ردّ امور سازگار و ناسازگار با نو شدن جامعهی سنتی را بگیرد. برخوردش با گذشته و تاریخ چنان است که گویی هر آنچه از گذشته رسیده نیک است و گرامی.
این رویکرد بین تاریخیت وجودمان با معاصر بودن آن نه تنها رابطهای دیالکتیکی برقرار نمیکند که اصلاً رابطهای بین این دو نمیبیند. به فرهنگ به مانند چیزی ویترینی و چیدمانی (Decorative) نگاه میکند. چنان از صنایع دستی و حصیر و جاجیم و چاروق و کوتام و کوزهی سفالی حرف میزند؛ تو گویی این چیزها همانقدر هنر محسوب میشود که برای مثال نقاشیهای بهمن محصص.
اهالیِ این رویکرد از «کار فرهنگی»، تمام سویههای رادیکال فرهنگ را از آن میگیرند، تا آگاهانه یا ناآگاهانه تحت انقیاد گفتمان مسلط از فرهنگ و «کار فرهنگی» باشند. گفتمانی که به فرهنگ به مثابه کالایی برای خرید و فروش مینگرد. این رویکرد به فرهنگ هرگز قادر به طرح این پرسش نیست که چرا در اغلب خانههای امروزی اشیاء سنتی فراوان شده است؟ میل به داشتن فانوسهای قدیمی نفتی یا حصیر، چادرشب و اشیای سنتی مشابه و حتی چیدمان گوشهای از خانه به سبک سنتی در کنار توالت فرنگی و تلویزیونهای LED از کجا ناشی میشود؟ تکثیر جنونآمیز سفرهخانههای سنتی از کدام میل تابعیت می کند؟ و بین احیایِ فانتزیِ چیزهایی از گذشته با نوسازیهای دیوانهوار دودههی اخیر ارتباطی نمیبیند.
داریوش آشوری در کتاب درخشان تعریفها و مفهوم فرهنگ دشواریِ وضعیت انسان را در مقابل دستگاه ارزشهای تثبیت شده و انجماد یافته، به شکل هولناکی در قطعهی زیر تصویر کرده است. این نمونهای از برخورد پرسشگرانه و متفکرانه است در مقابل آن نگاه ستایشگر به میراث های گذشته:
«فرهنگ چندان نیرومند است که می تواند جلو انگیزش جنسی را بگیرد و موجب «پاکدامنی» پیش از زناشویی شود و یا کسی را وادارد که برای همهی عمر سوگند پارسایی بخورد. فرهنگ میتواند کسی را از گرسنگی بکشد، در حالی که غذا فراهم باشد، زیرا برخی از خوراک ها «نجس» خوانده شده است. یا چه بسا کسی را به پاره کردن شکم دیگری یا شلیک گلولهای در مغز خود برانگیزد تا لکهی ننگی پاک شود. فرهنگ از مرگ و زندگی قویتر است.»
برخلاف زندگی روزمره که برای ادامهی حیات نیازی به خودآگاهی ندارد، تفکر بدون خودآگاهی و تأمل در نفس نمیتواند زنده بماند. مدعی کار فرهنگی در درجهی اول باید به فرهنگ به مثابه یک ابژه (Object) نگاه کند و فرهنگ را تبدیل به موضوعِ فکر خود کند. از فرهنگ پرسش کند، با ابزارهای نقد و سنجش مدرن و با تیغ برّان عقل به سراغ آن رود، نه چشم و گوش بسته تنها ستایشگر آن باشد و با سنگرگیری پشت کار فرهنگی و با لگوی (Lego) روشنفکرانه عملاً همان کارکرد نشریات زرد را داشته باشد و فقط با عنوان پرطمطراق «کار فرهنگی» برای خود نامی بتراشد و دکانی بسازد.
منبع: گیلهوا ۱۲۱
دیدگاهها
7 پاسخ به “فرهنگ علیه فرهنگ”
ممنون . به موضوع قابل تاملی اشاره بودی .
سلام
با تشکر از اطلاع رسانی
از مطلب ارزشمندتان بهره بردم
امان ازدست مردمی که فرهنگی بدون اندیشیدن درموردآن وصرفا به دلایلی ماننداینکه فرهنگ نیاکانشان این بوده یا اکثریت مردم جامعه آنراقبول دارند وبدون اینکه این فرهنگ راباعقل ومنطق خود بررسی کنند نه تنها آنراقبول دارند بلکه دیگران را به خاطر عدم رعایت آن تحقیر میکنند ویاحتی انانرا به این دلیل کشتن میدهند
هرفرهنگ وسنتی تازمانی قایل احترام است که به دیگر افراد وخصوصاحقوق انسانی آنها آسیب نزد وگرنه خوداین فرهنگ توهین امیز وضدبشری است
سلام ورگ
میتونم بگم در مطرح کردن این موضوع،این زاویه نگاهت رو خیلی دوست داشتم و واقعا از خوندن این مطلب لذت بردم
در تکمیل تنها بخش کوچکی از مطلب حاضر، شاید اولین چیزی که بذهنم میرسه این باشه که منع تاثیرپذیری اشخاص، از زیر و بم گذشته ای که از قبل وجود داشته میتونه دلیل محکمی باشه تا در ضمیر ناخودآگاه هرشخصی تاثیرپذیری بی چون و چرا، آنهم در قالبی شدیدتر از حالت معمول عیان شود… فکر میکنم ورگ خودتان هم به نمونه های بارز آن در جامعه کنونی واقف هستی و به دلایلی، نیازی به مطرح کردن مثال هایی از این قبیل نباشد …
بنابراین این تمایل وصف ناشودنی که در مطلب حاضر از آن یاد میشود موضوع غیرقابل پیش بینی نمی تواند باشد و دقیقا این همان چیزیست که علیه جمله ی معروف لامارتین ” زندگی یعنی جستجوی دائم ” نقش بازی میکند …
باز هم ممنونم از مطلب بسیار دقیقت
الان متوجه ی اشتباهم شدم که مطلب از آقای بابک حیدری می باشد
در عین حال بخاطر انتخاب هوشمندانه ت، سپاس
:)
خسته نباشید به آقای حیدری.
با خوندن اسم مقاله و مقدمه ی ابتدایی اون یکی از دغدغه های همیشگیم برجسته شد. اما متأسفانه از مقدمه که به بدنه ی اصلی مقاله نزدیک تر میشدم پراکندکی و پریشانی موضوع من رو مدام سردرگم می کرد. برآیند من اختلاط چند موضوع در یک متن بود که باعث شد من هیچ نتیجه گیری مناسبی از دیدگاه نویسنده نسبت به موضوع فرهنگ نداشته باشم.