ظهر یکروز تابستان بود که به خدمتش رسیدم. تازه از آلمان برگشته بود. تا لطف میکرد و شربتی میآورد، به کتابهایش نگاهی انداختم. روبهرویم و در سمت چپ، کتابهای آلمانی و انگلیسی یکطرف اتاق را پر کرده بود. سمت راستم هم کتابهای فارسی بود. میان انگلیسیها واژه «امپریالیسم» برایم برجسته است و در سمت راستم مجموعهای از تاریخ و فرهنگ و ادب ایران. به نظرم اتاق کارش نمایی از شخصیت علمی و افق فکری اوست. استاد بازنشسته دانشگاه «اولدنبورگ» آلمان، متولد رشت و تحصیلکرده آلمان در علوم سیاسی و استاد صاحبکرسی آنجاست. با او به مناسبت 11آذرماه، سالمرگ «میرزاکوچکخان جنگلی» درباره اقتصاد سیاسی نهضتجنگل، مذاکرات کراسین و برخی موضوعات مطروحه گفتوگو کردیم.
مهدی بازرگانی
• شما اعتقاد دارید که ما به تاریخ کمتر نگاه اقتصادی داشتهایم. شما علاوهبر اینکه مورخ نهضتجنگل هستید، استاد اقتصاد کشورهای در حال رشد هم بودهاید. نگاه اقتصادی، شما را به سمت تحلیل چه نکاتی میبرد؟
در مرامنامه جنبش جنگل که در کنگره کما تصویب شد، نظریات بسیار روشنی درباره اقتصاد ایران ارایه میشود. به اعتقاد من هنوز هم این برنامه بسیار پیشرفتهتر است. ای کاش آن برنامه اقتصادی در ایران پیاده میشد. شما بخش اقتصادی برنامه کما را مطالعه بفرمایید، در این مرامنامه از حقوق محرومین صحبت شده است.
• درباره کنگره کما و کسانی که در آن حضور داشتند، چه اطلاعاتی در دست است؟
مطلقا تا به حال چیزی به دست نیامده، علت هم این است که متاسفانه جامعه روشنفکری ما بهجای اینکه خودش را با مسایل ایران مشغول کند و برود در محل دنبال مطالب تاریخی بگردد، خودش را با مسایل چارگوشه دنیا مشغول میکند. نمیداند ایران چه خبر است اما میداند در آفریقا چه اتفاقی افتاده. این بیاطلاعی تاریخی روشنفکران – از جمله بنده – است که ما به مسایل داخلی ایران توجه نکردیم. یک گروهی راه نیفتادند بروند ببیند ده کُما کجاست؟ و در آنجا تحقیقاتی انجام بدهند. این وظیفه روشنفکران ایران است که بروند و الان اگر ممکن باشد به آرشیوهای دولت آذربایجان مراجعه کنند و پروندههای گیلان را که به روسی یا ترکی هست دربیاورند و منتشر کنند و منتظر نمانند یک مخبر خارجی، یک آلمانی یا آمریکایی مقالهای بنویسد که ترجمه کنند.
مرامنامه نهضتجنگل، جنبه جهانی دارد و روی طبقات زحمتکش تکیه میکند. از آزادی حقیقی صحبت میکند و تساوی میان انسانها. نکات فوقالعاده مثبتی در پیشنویس مرامنامه است. به بخش اقتصادیاش اگر مراجعه کنید، جالب است. میگوید منابع ثروت از قبیل خالصهجات، رودخانهها، مراتع، جنگلها، دریاها، معادن و کارخانجات، جزیی از علاقه عمومی است؛ یعنی حاکمیت مردم را بر آنها تصویب میکند. یعنی این یک نظامی است که در آن حاکمیت مردم فقط سیاسی و فرهنگی نیست، اقتصادی هم هست. این نشان میدهد کسانی که در کنگره کُما بودند آدمهای متفکری بودند. شما نامههای میرزا را بخوانید، خطاب به مدیوانی و لنین. ببینید چه محتوای سیاسی و تئوریک قویای دارد. این کار یک شخص نیست. اما اینکه چه کسانی این متون را نوشتند، ما هنوز آنها را نمیشناسیم.
• قبل از نهضتجنگل آیا ما چنین مرامنامههایی داشتیم؟
نخیر نداریم. قبل از میرزا مشروطه بود و آنجا چنین چیزی ننوشتند. ما مرامنامهای که تقسیمبندی خیلی جالبی داشته باشد و دقیقا سیاست و اقتصاد و فرهنگ را با هم یکجا مطرح کند، نداریم. مرامنامه نهضتجنگل یکی از برگهای زرین تاریخ ایران است که کسی درباره نویسندگانش اطلاعی ندارد.
• حدس هم نمیشود زد که این مرامنامه نهضتجنگل را چه کسانی نوشتند.
این به کنگره کُما و کسانی که در آن حضور داشتند بر می گردد، ولی هنوز هم ما اطلاعاتی درباره اینکه شرکتکنندگان در این کنگره چه کسانی بودند، نداریم. این مرامنامه نیاز به تحقیق مفصل دارد. چندنفر باید بروند کُما و راجعبه این موضوع از مردم در محل تحقیق کنند. ولی کسی تا بهحال چنین کاری نکرده است. چیزی که ما میدانیم همانهایی است که مرحومفخرایی نوشته و چون ایشان از تاثیرگذاران نهضتجنگل بودند، به اعتبار ایشان این نقل میشود. بعد از ورود ارتشسرخ، دواتفاق افتاد؛ یکی اینکه میرزاکوچکخان به انزلی رفت و قراردادی ٩مادهای منعقد شد که یکی از موادش این بود که دولت شوروی حق دخالت در نهضتجنگل را ندارد و اگر هم اسلحه بدهید پولش را میدهیم. ولی دولت شوروی به این قرارداد عمل نکرد. حزب کمونیست که تشکیل شد در اولین کنگرهاش اعلامیههایی که تهیه کردند به زبان روسی بود. چون اعضایی که در کنگره اول شرکت کردند همه ایرانیانی بودند که در باکو، قفقاز و جاهای مختلف زندگی میکردند. وقتی ارتشسرخ آمد آنها هم آمدند. ولی از کنگرههای بعدی اعلامیهها فارسی شد. این نشان میدهد که آنها با اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران آشنایی نداشتند. این حزب کمونیست به حزب عدالت و سازمان همت وابسته بود و بخشی از حزب کمونیست روسیه محسوب میشد. در نتیجه از نظر سازمانی مطیع و عامل اجرای سیاست شوروی بود. به همین جهت وقتی سیاست شوروی درباره میرزا تغییر کرد، رفتار حزب هم تغییر کرد.
• با وجود اینکه درباره انقلاب مشروطه هم جدال و مناقشه فکری زیادی وجود دارد، من این سوال را دارم که از لحاظ اقتصادی چه شباهتی بین آرمان انقلاب جنگل و آرمان انقلاب مشروطه وجود دارد؟
انقلاب مشروطه ایران محصول فعالیت بازرگانان ایران بود که میخواستند در برابر دربار برای خودشان حق مالکیت را تضمین کنند. چون تا زمان مشروطه شاه مالک کشور محسوب میشد و اگر میخواست میتوانست هرچیزی را یا هرملکی را از کسی بگیرد و به دیگری ببخشد یا نبخشد اما طبقه ثروتمند نورسیده ایران بهخصوص تجار و زمینداران میخواستند مالکیت قانونا حفظ شود جنبش مشروطه به این علت صورت گرفت و در قانوناساسی هم مالکیت تصویب شد یعنی قانونی شد و این خواست طبقات تاجر و ثروتمند ایران یعنی قانونیبودن مالکیت تضمین شد. در همان دوره مشروطه عدهای از دهقانها در گیلان و جاهای دیگر میخواستند درمورد همین حق ارباب، اصلاحاتی انجام دهند ولی بلافاصله از طرف مجلس به دهقانان یادآوری شد که مشروطه آنگونه که شما خیال میکردید، نیست، اگرچه مشروطه شده اما شما باید حق مالک را همانگونه مثل گذشته بپردازید. این مشروطه موجب بهوجودآمدن سلطه سرمایهداری تجاری و تثبیت مالکیت در ایران شد. در حالی که در نهضتجنگل صحبت از مالکیت جامعه بر اموال عمومی و اقتصاد در میان بود نه مالکیت عدهای خاص.
• میخواهم درباره یک مقطع خیلی حساس سوالاتی بپرسم. در سپتامبر 1920 میرزاصالح مظفرزاده و آقایگائوک از طرف میرزاکوچکخان برای کنگره خلقهای مسلمان به باکو رفتند. در آنجا چه گذشت و چرا اجازه سخنگفتن نیافتند؟
بله، کنگره تشکیل شد و در آن کنگره سلطانزاده و عدهای دیگر صحبت کردند. در مدارک منتشرشده صحبتی از متن سخنرانی مظفرزاده و گائوک وجود ندارد. آنهایی که صحبت کردند حیدرخان عمواوغلی و سلطانزاده بودند و نماینده سازمانهای مختلف که پروتکل به مقدار زیادی موجود است. اما در این پروتکل از مظفرزاده یا گائوک صحبتی در میان نیست.
• علت چه بود؟
برای اینکه اگر مظفرزاده و گائوک میخواستند صحبت کنند، مجبور بودند تضادهایی که در داخل نهضتجنگل است و مربوط به رفتار وابستگان دولت شوروی میشد را مطرح کنند. به همین جهت با بیاعتنایی و سکوت برخورد شد. چون دولت شوروی میخواست سیاست اقتصادی خودش را از دید مشاورانش پنهان کند. خدمت شما گفتم چندسال قبل در آلمان بعد از فروپاشی شوروی جلسهای تشکیل شده بود از اعضای کادرهای احزاب کمونیست اروپای شرقی و ازجمله شوروی و در این کنفرانس از من دعوت کرده بودند که در خصوص استعمار صحبت کنم. من ضمن اینکه درباره اقتصاد جهانی صحبت میکردم از نهضتجنگل و میرزاکوچکخان نیز یاد کردم و واکنش شرکتکنندگان بسیار جالب بود. افرادی که نشسته بودند و همه کادرهای احزاب کمونیست بودند -پیرزن و پیرمردها- از نهضتجنگل اطلاعی نداشتند که مشخص شد در مورد نهضتجنگل در مطبوعات شوروی سکوت کامل شده است. از سازش رهبری حزب کمونیست شوروی با رهبری لنین با انگلستان صحبتی به میان نیامده بود. در مطبوعات فارسی هم تا زمانی که من به آرشیوها مراجعه نکرده بودم و ماموریت کراسین یعنی ماموریتی که لنین داده بود که بروند با انگلیس کنار بیایند مطرح نشده بود، چیزی در این مورد هم مطرح نمیشود و کسی از این مساله اطلاع نداشت، ولی در اثر تحقیقاتی که در جریان کار دکترای خود انجام دادم، ماهیت ماموریت کراسین روشن و معلوم شد که در همان موقع رهبری حزب کمونیست شوروی با دولت انگلستان در حال مذاکره و سازش بود.
• آیامظفرزاده و گائوک میخواستند از تریبون کنگره ملل شرق برای بیان تعارض حزب مرکزی کمونیست ایران و نهضتجنگل استفاده کنند؟
بله، اینها چون از محتوای سیاستهای دولت شوروی با انگلستان اطلاعی نداشتند اما کادرهای حزب کمونیست از سیاستهای دولت شوروی و رهبران دولت مرکزی ایران اطلاع داشتند.
• داستان پشت پرده کنگره ملل شرق چه بود؟
وقتی انقلاب اکتبر صورت گرفت، روسیه یک کشور کشاورزی بود. یعنی آن موقع فقط در مسکو و سن پترزبورگ و باکو مراکز کوچک صنعتی وجود داشت. اکثریت جامعه روسیه را موژیکها (دهقانان) تشکیل میدادند. لنین میگفت کمونیسم یعنی اینکه ما الکتریسیته و راهآهن به روسیه بیاوریم، کشور را صنعتی کنیم. لنین معتقد بود بدون اینها در اینجا نمیشود کمونیسم را پیاده کرد. آن موقع جنگ جهانی اول تمام شده بود و تنها دولت انگلستان بهطور مقتدر در صحنه جهانی حاضر بود. به همین جهت حزب کمونیست روسیه شخصی به نام کراسین را به لندن میفرستد تا با دولت انگلستان قرارداد راهآهن و برق و صنایع ببندد. نخستوزیر انگلیس نامهای به چچرین مینویسد و میگوید وقتی شما در ایران و هندوستان علیه ما تبلیغات میکنید من چگونه به پارلمان انگلستان لایحهای ببرم که به شما کمک صنعتی شود؛ شما در ایران و هندوستان مزاحم ما نشوید تا ما با شما قرارداد ببندیم. مذاکرات مدتی طول کشید ولی عاقبت قرارداد منعقد شد. پس از این رویداد نهضتجنگل برای شوروی دردسرساز شد. اگر کسی دقت کند، میبیند که روابط شوروی و نهضتجنگل تابعی از پیشرفت مذاکرات کراسین بود. وقتی دولت شوروی میخواست انگلستان را تحت فشار قرار دهد میگفت میرزاکوچک رهبر زحمتکشان جهان است. اما زمانی که لندن روی خوش نشان میداد، میگفت ما با این یاغی کاری نداریم. در آن زمان دولت ایران هم ابزار دست انگلستان بود. تمام مذاکرات تهران و مسکو هم از طریق لندن انجام میگرفت. بنابراین هر سه توافق میکنند که نهضتجنگل از بین برود. عدهای که میخواستند از شوروی دفاع کنند از قرارداد کراسین کمترین سخنی به میان نمیآوردند.
• آقای دکتر، برخی منابع نوشتهاند که صورت مذاکرات بین میرصالح مظفرزاده و گائوک با لنین مکتوب شده است. آیا درست است؟
من هیچ سند مکتوبی را در آرشیو و اسناد ندیدم.
• همینطور که شما قبل از این هم گفتید تمامی اسناد میر صالح مظفرزاده و گائوک از کنگره خلقهای مسلمان در حال بازگشت به ایران، نابود شده است؟
بله، آنها وقتی وارد ایران میشوند در مرز ایران نمایندگان دولت شوروی از آنها بازجویی میکنند و عنوان شده بسیاری از اسناد و مدارک را دور ریختند و از بین بردهاند. اینکه آیا رونوشت مطالب کنگره باکو اکنون در آرشیوهای قدیمی دولت فعلی آذربایجان هست یا نه، جنبه تحقیق دارد. یک گروهی باید بروند و آرشیوها را با دقت مطالعه کنند.
• بعضیها این بحث را مطرح میکنند که میرزا شخص گائوک را نماینده خودش در گفتوگو با روسای حزب کمونیست در شوروی قرار میدهد و این گائوک، مترجم خوبی نبوده و مطالب را خوب انتقال نمیداده، بنابراین خودش ترجمه میکرده. آیا این درست است؟
نه این را چه کسی میگوید؟ سوال این است که آیا کسی در مذاکرات گائوک با نمایندگان حزب کمونیست حضور داشت؟ چه کسانی چنین ادعایی میکنند و چه مدارکی برای اثبات این ادعای ارایه میکنند؟
• گائوک تا لحظات پایانی در کنار میرزا کوچک قرار داشت و با خود میرزا کشته میشود و یخ میزند. ولی هیچ اطلاعی از این به بعد موجود نیست. حتی مشخص نیست پیکرش در کجا دفن میشود و به چه شکلی؟ آیا سر او هم بریده میشود؟
نه، میرزا و گائوک هر دو در راه دچار سرمازدگی میشوند و گائوک در اثر سرمازدگی میمیرد و خود میرزا هم که قادر به حرکت نبوده و به زحمت خود را در سرما تکان میداده -به نقل از مرحوم فخرایی – از دور یک نفر متوجه میشود که یک نقطه سیاهی، تکانی میخورد و میآید میبیند که پیکر بیجان میرزاکوچکخان در گوشهای افتاده، بنابراین کسی حضور نداشت که گائوک را دفن کند و بدینترتیب گائوک در زیر برف و سرما از بین رفت.
• چندوقت پیش خبری خواندم که شما دنبال پیداکردن خانواده میرزاکوچک هستید. آن پیگیری به کجا انجامید؟
دوستی دارم به نام آقای دکتر صراف. ایشان به یکی از بیمارستانهای تهران رفته بود و آنجا یکی از بازماندگان میرزا را پیدا کرده بود. خانمی مسن و مریضاحوال بود و عکسش را هم گرفته. بعد معلوم شد که چندتایی از خواهران میرزا به آمریکا رفتند و اینجا نیستند. میرزا یکبرادر و سهخواهر داشت.
این خانم طوری که آقای صراف گفتند شبیه میرزا بود اما مشکلی هم وجود داشت که ایشان بهدلیل حادثه رانندگی که برایشان پیش آمده بود، اختلال ذهنی داشت. از قرار، پرستاری از طرف خانمی (از خواهران میرزا) از آمریکا آمده بود تا پرستار او باشد. وقتی میرزاکوچکخان کشته شد، خانوادهاش تحت فشار قرار گرفتند و عدهای نام خانوادگیشان را از ترس عوض کردند. عدهای هم از گیلان فرار کردند. عدهای هم هویتشان را از ترس سیستم پنهان کردند. چون ضربه کاملا خشن و شدید بود. به همین دلیل خانه میرزا کوچک برحسب گذشت زمان مخروبه شده بود و در زمان رضاخان، «استادسرا» یک محله فقیرنشین شد. عده زیادی هم از ترس سیستم منکر داشتن روابط با خانواده میرزا شدند. یک آقای دیگر هم بودند در خانه آقای فخرایی که ایشان میگفت من پسر میرزا هستم. از لحاظ قیافه شبیه بود. ما آن زمان از او سند خواستیم، ولی چیز قابلقبولی نداشت که ارایه کند.
منبع: روزنامه شرق، شماره 2179، 13 آذر 1393
دیدگاهها
10 پاسخ به “آغاز و پایان نهضت جنگل؛ گفتگو با شاپور رواسانی”
کنگرهی کسما نیه؟
آؤ کُما هیسه!
کُما کویهئه؟ :)
damoon؛
منم ندؤنم. خأ مهدی بازرگانی یا خود آقای رواسانی جی واپورسئن.
با سلام و تشکر از سایت خوب ورگ که هم برای ما گیلکها آموزنده است و هم سایر هموطنهایمان در هرجای ایران زمین و فراسو. بنده اگر ناراحت نمی شوید. چند انتقاد هم به پرفسور رواسانی دارم.
1- ایشان اگر اشتباه نکنم. در اولدنبورگ هم اقتصاد خواندند هم تدریس کردند. خوب این چه ربطی به تاریخ معاصر و یا تاریخ ایران باستان دارد؟!! یعنی متخصص و یا درس خوانده تاریخی نیست که در این موارد نظر دهند؟!! ایشان در مورد نهضت جنگل یک نظراتی دادند که واقعاً برای من گیلانی عاشق میرزا عجیب و قریب است. نهضت جنگل یک نهضت اسلامی و ملی برای نجات گیلان و باقی نقاط ایران از ظلم و چپاول و استعمار انگلیس بود. اما ایشان طوری نظر می دهند که تو گویی جنگلیها یکی از شعبات بلشوویکها بودند.
2- ایشان پیشتر فرمودند که از طرفداران دکتر مصدق بودند.اما با عرض شرمندگی منی که بلاخره دست در مطالعات ملی شدن نفت دارم هیج جا اسمی از ایشان ندیدم بلکه ظاهراً در جوانی اعتقادی به مارکسیست هم داشتند که البته جوانی است دیگر!!
3- در مورد مدیریت ایشان بر مجموعه خانه میرزا و مشاوره هایی که می دهند انتقادهای زیادی مطرح است که البته خود بحث مفصلی دارد.
4- اسم محققی که ادعا می کردند که ترجمه کتیبه بیستون غلط است آخر ذکر نکردند. اگر یادشان باشد یکبار در جمعی از خود ایشان پرسیدم حرف تو حرف آوردند و ردش کردند!!!
5- در مورد ایشان از چند دوست ساکن آلمان تحقیق کردم. ظاهراً هیچ کار تحقیقی در مورد تاریخ انجام ندادند. برای من جال است ایشان که عین آب خوردن به داریوش بزرگ و یا هر فرمانروایی صفت جائر می بندند. یک خط در مورد فردریک کبیر انتقاد ننوشتند. بلاخره هرچی باشد ایشان سالها مقیم آلمان بودند و اگر محقق تاریخ ایران باستان و معاصر هستند( منتها نمی دانم از کجا مدرکشو گرفتند!!) می توانستند در مورد فردریک کبیر هم نقد بنویسند. دوستی دارم در آلمان که با پرفسور آن ماری شیمل کار کرده است می گفت نقد در آلمان آزاده منتها اگر به کسی ظالم و فلان بگویی و نتوانی ثابت کنی بدجور جریمه می شوی!!!
البته انتقادهای زیادی دیگری هم دارم که باز ایشان را ببینم خدمتشان حضوری عرض می کنم. ممنونم از مطلب خوبتان. پاینده باشید.
رضا؛
ممنون از کامنت شما. البته گمان نکنم خود آقای رواسانی به این سایت سر بزنند که پاسخگوی این پرسشها باشند اما اگر اجازه بدهید من به برخی از این پرسشها تا جایی که فکر میکنم میتوانم توضیحی عرض کنم:
۱- اینکه کسی در حوزهای صاحب نظر و کتاب و نظریه و بحث باشد ارتباط مستقیمی به رشتهای که در دانشگاه خوانده ندارد. موارد بسیاری در جهان داریم که افراد با رشتهی دانشگاهی متفاوتی و گاه حتا بدون تحصیلات دانشگاهی و تنها با مطالعهی بسیار و درگیری و تمرکز روی یک زمینهی مشخص در آن زمینه صاحب نظر شدهاند. به عنوان مثال، دستور زبان گیلکی که جناب جهانگیر سرتیپپور (از افتخارات شهر رشت) نوشتهاند، منبع مهمی برای شناخت گویش رشتی زبان گیلکی محسوب میشود، در حالی که میدانیم ایشان در دانشگاه رشتهی زبانشناسی نخواندهاند. نمیتوان به دلیل اینکه ایشان درجهی کارشناسی یا کارشناسی ارشد و بالاتر در این رشته ندارند صحت و اعتبار این کتاب را زیر سوال برد. تنها زمانی میتوان اعتبار این کتاب را زیر سوال برد که با معیارها و روشهای زبانشناسی به نقد کتاب مذکور بنشینیم. که البته تا به امروز نه تنها از اعتبار این کتاب کاسته نشده بلکه صدچندان شده و امروز خوشحالیم که جهانگیر سرتیپپور همت کرده و این داشتهی مهم مردم رشت و گیلان را با اصول علمی و بهروز تدوین کرده است.
یا داریوش آشوری که آثارش در حوزهی اندیشه و یا حافظشناسی و یا زبانشناسی از آثار خواندنی و مفید این حوزهها هستند و در حالی که ایشان به هیچ وجه تحصیلات در این زمینه ندارند فعالیتهای مهمی در حوزهی زبان فارسی کردهاند و تنها کتاب «فرهنگ واژگان علوم انسانی» ایشان و مجموعهی کلماتی که به پیکرهی زبان فارسی افزودهاند (مثل همین کلمهی معروف گفتمان که از ساختههای این استاد عزیز است) اعتبار و ارج دوچندانی به زبان فارسی بخشیده.
ضمن اینکه میدانیم آقای رواسانی پژوهشگر مهمی در حوزهی تاریخ معاصر ایران هستند و از نظریهپردازان شیوهی تولید در جوامع مستعمراتی محسوب میشوند و به همین جهت ناچار به ورود و مطالعه در حوزهی تاریخ و اجتماع نیز بودهاند.
از آن گذشته، دکترای ایشان در رشتهی علوم سیاسی بوده و نیز سالهای بسیار مدرس درس اقتصاد اجتماعی کشورهای در حال رشد بودند. که باز هم موضوعی بینارشتهایست.
رسالهی مهمی نیز با عنوان «جنبش سوسیالیستی در ایران از قرن ۱۹ تا ۱۹۲۲: جمهوری شورایی گیلان» دارند که در آلمان چاپ شده و گمان میکنم کتاب ایشان در ایران با عنوان «جمهوری شورایی گیلان» ترجمهی همان رساله باشد. مطمئن نیستم. دوستان مطلع مرا تصحیح کنند.
ایشان تلاشهای پژوهشی و قلمی بسیاری در جهت مقابله با نظریههای نژادی کردند. نظریههای نژادی که بستر شکلگیری افکار پان و نژادپرستانه شده است و ملتهای خاورمیانه را به جان هم انداخته و از اتحادشان جلوگیری کرده و سعی کردند به توسعهنیافتگی ملتها و کشورهای جهان سومی ازدریچهی آسیبی که از استعمار دیدهاند بپردازند.
فارغ از موافقت یا مخالفتی که ممکن است با آرا و اندیشههای ایشان داشته باشیم، اعتبار و توان علمی ایشان را نمیتوان تنها با ارجاع به مدرک بررسی کرد. کما اینکه همین حالا در حوزهی زبان گیلکی مهمترین و موثرترین تلاشگران، رشتههای تحصیلی متفاوتی دارند. اما بنا به احساس وظیفه، تصمیم گرفتهاند زندگی و زمان خود را صرف این مهم کنند. در ارتباط با زبان فارسی هم همین طور است. سنگرهای مختلف، نیاز به سربازان متعهد و دلسوز دارد که برای آموختن و کسب مهارت و تخصص تلاش کنند. مگر وقتی این کشور مورد حملهی دشمن قرار گرفت، همهی سربازان سنگر دفاع، متخصص نظامی و فارغالتحصیل مدارس نظامی بودند؟ اما ضرورت و علاقه، باعث شد که بروند و بیاموزند. آن هم نه لزوما در دانشگاه و مدرسهی نظامی.
۲- در طرفداری ایشان از مصدق، منابع زیادی حرف زدهاند که البته باز خودشان باید در این مورد اظهار نظر کنند. اما مارکسیست بودن تناقضی با طرفداری از مصدق ندارد. و تا جایی که بنده مطالعه کرده و خواندهام، مارکسیسم، ربط مستقیمی با جوانی ندارد. یک شیوهی تفکر است که بخشی از مردم جهان فارغ از نژاد و دین میتوانند داشته باشند یا نداشته باشند. گناه نیست که بر جوانی کسی ببخشیم. حتا افراد دیندار بسیاری هستند که مارکسیست هم هستند. از جمله مارشال برمن نویسندهی کتاب «تجربهی مدرنیته» (که در ایران با ترجمهی مراد فرهادپور منتشر شده) با اینکه خود را مارکسیست معرفی میکند، یک دیندار دوآتشه است. در واقع مارکسیسم آن طور که در منابع علوم انسانی و معرفی مکاتب فکری و فلسفی دنیا نوشته شده، دیدگاهی اقتصادی-سیاسی در نقد سیستم سرمایهداری حاکم بر جهان و نقدی مدرن بر مدرنیسم است. پس اینها نمیتواند با طرفداری از مصدق به عنوان رهبر یک جنبش ضداستعماری تناقض داشته باشد.
از همهی اینها گذشته، اینکه کسی طرفدار کسی یا چیزی باشد را باید خود آن فرد بگوید. ما که از قلب آدمها خبر نداریم. پس بیایید این را به خود ایشان واگذار کنیم.
۳-در مورد مدیریت ایشان بر مجموعهی خانهی میرزا من بیاطلاعم اما هرچه از دیگران شنیدهام همه ذکر خیر بوده. گویا اگر همت ایشان و دوستان دیگرشان و جمعی از اهالی فرهنگی شهر رشت نبوده این خانه به هیچ وجه بازسازی نمیشده. اینکه کسی بانی چنین خیر عظمایی باشد خودش آدم را خوشحال میکند. به هر حال در این مورد هم باز قضاوت کار بندهی بیاطلاع نیست. باید کسانی بنشینند و وضعیت فرهنگی و عوامل مختلف را در دو دورهی ریاست ایشان و بعد از آن با هم مقایسه کنند و نتیجه را به ما اعلام کنند.
۴- دربارهی کتیبهی بیستون که البته چون ربطی به بحث نهضت جنگل ندارد و از اطلاع و علاقهی بنده هم خارج است چیزی ندارم عرض کنم. خود ایشان البته باید اطلاعات دقیقتر دربارهی ادعای خودشان بدهند تا جای شبهه باقی نماند.
۵- تا جایی که بنده اطلاع دارم در منابع اروپایی تا دلتان بخواهد نقد و تحلیل دربارهی حاکمان گذشته موجود است. دربارهی فردریک کبیر هم هست. زیاد هم هست. جائر که خوب است! حتا گروههای موزیک راک و پاپ حق دارند ترانه و آواز در اعتراض و بد و بیراه گفتن به پادشاه و ملکه تولید کنند. (در بریتانیا یک گروه متال یک ترانه با مضمون تمسخر سرود ملی بریتانیا ساخت و منتشر کرد و توی آن هرچه بد و بیراه بود به ملکه گفت!) با یک جستجوی ساده در اینترنت فهرست طولانی از این دست محصولات فرهنگی را خواهید یافت. جائر گفتن به یک حاکم هم در ممالک غربی کاربرد و مفهومی که نزد ما شرقیان دارد، ندارد. به هر حال، بالاخره هر ادعایی را باید ثابت کرد. وگرنه میشود ادعای پوچ. ولی بین خودمان باشد، در همه جای دنیا، در طول تاریخ، اثبات جائر یا ستمکار بودن پادشاهان کار چندان سختی نیست. غربیها از راه همین انتقادها و افشاگریها به سیستم مشروطه و بعدها بیشترشان به جمهوری رسیدند. در بریتانیا، یکی از شاهان خود را به دار هم آویختند. تا جایی که من دیده و خواندهام، این جور که اینجا ما از هر نوشته و سخنی زود جوش میآوریم و فکر میکنیم همین حالاست که کیان ملت و دین و جامعه و اخلاق از هم بپاشد، آنجا از این خبرها نیست. نمیدانم چرا. یا کیان داشتههای آنها خیلی قرص و محکم است که این جور باجنبهاند و کیان مال ما خیلی سست است یا شاید ما به دلیل شرقی بودنمان احساساتیتریم و زودتر جوش میآوریم .این را باید یک متخصص بررسی کند.
ببخشید پرحرفی بنده را. امیدوارم در دیدار حضوری با آقای رواسانی این نقدها را با خود ایشان در میان بگذارید و گفتگوی خوبی دربگیرد. چه بسا بدل به یک مصاحبهی پرچالش و خواندنی هم بشود که در آن صورت ورگ با افتخار آمادهی انتشار آن قسمتهایی که به تاریخ گیلان مربوط است خواهد بود.
میر عمادٓ قؤلی عجأأأأأأأأأأأأأب :)
ورگ عزیز سلام. یا بهتره بگم هم استانی. اما چی کار کنم که زبونم عین عماد قویدل خوش نیست. اگر آپی را نگاه کنی از خود قازیان دارم باهات صحبت می کنم. به نیابت از خیلی ها تو استان بهت میگم اصلاً کارت درست نیست برار. شما کلاس زبان گیلکی بگذار. از زیبایی های این زبان و فرهنگ بگو. از مشکلات استان ما. چه می دانم کم کاری های مسئولین استان. از اینکه نمی توانیم نخبگانمان را نگه داریم و اگر کسی هم روی ما عرقی داشت و از سر علاقه سرمان دادی هم زد بهش گروهی حمله ور می شویم. البته ما غرب گیلانی با وجود اینکه این همه محرومیت داریم باز از این لحاظ از شماها بهتریم. شما میگی نمی خواهی وارد بحثی گردی و مانند بچگی انقدر بچه نیستی که فکر کنی قومی به اسم فارس که = تهران است. حقت را خورده. پس چرا از شاپور رواسانی صحبت می کنی. چرا این متن پان ترک پسند را شاپور رواسانی: نژادی به نام آریایی نداریم! وب مجی ات قرار دادی. البته اون بنده خدا گفته بود کلاً آریا. ترک و سامی نداریم. اما خوب هموطنهای پان ترک فقط قسمت اولش را شنیدند. امین عزیز زبان گیلکی را با باستان ستیزی و تاریخ ستیزی پیوند نزن. بشمار تا حالا چند نفر تو جاهای مختلف این را بهت گفتند. خودت بچه های کاسپی سامون را نصیحت می کنی. این نصیحت را از من گوش کن. شما که فلان گروه راک نیستی!!!. در آلمان کسی به اون گروه های راک کاری نداره . می دانی چرا؟ همان اعتیاد و هپاتیت سی برای اونها بسه. اما اگر همین الان در انگلیس به شکسپیر و یا ریچارد شیردل استادی ( نه فلان خواننده و یا … ) توهین کنه و نتونه ثابت کنه. هم دو ترم از تدریس محروم میشه و هم 10000 پوند جریمه. بعضی حرفهای بی سند استاد رواسانی توهینه. بی سنده. بدون مدرکه. باور کن آروزمه بیاد دانشگاه ما. این را از نزدیک خودم بهش میگم. صد رحمت به بهرام ما.
علی؛
البته ورگ هرگز اطلاعات شخصی خوانندگان کامنتنویس را -مگر در شرایط خاص- منتشر نمیکند ولی این بار چون خودتان درخواست کردید تا آی.پی را چک کنم بنده جسارت کرده و به درخواست شما عمل کردم.
البته شهر غازیان (یا به قول شما که گویا از اهالی بومی استان گیلان نیستید: قازیان!) در آی.پی شما مشهود نیست. یعنی من بلد نیستم که چهطور اسم شهر را از طریق آی.پی شناسایی کنم (البته به شما اعتماد صددرصد داشته و یقین دارم که از شهر غازیان برای ورگ کامنت نوشتهاید) اما در کمال تعجب در اینجا میبینم که آی.پی شما با آی.پی رضا (نویسندهی کامنتی که بالاتر مفصل پاسخش را دادم) یکیست! لابد یکی از این دو (علی و رضا) نام شناسنامهای و دیگری نامیست که به آن شهرت دارید. جالبتر اینکه این آی.پی با آی.پی یکی از خوانندگان قدیمی سایت به نام دوستدار گیل و تالش هم یکیست. من کمی گیج شدم از این همه تعدد اسامی.
نامها مهم نیستند. اندیشهها مهمند. همانطور که هم شما و هم آقای رواسانی در مخالفت با افکار پان و نژادپرستی همنظرید و در خیلی موارد هم شاید همنظر نباشید.
در کل ولی ممنونم از تذکر بهجای شما دربارهی آی.پی. و ممنونم از نظرتان. بیشک نظر خوانندگان، ذیل هر مطلب، به درک بهتر مطلب و گشودن نکاتی پیرامون بحث کمک خواهد کرد. ما را از نظرهای بعدی خود در وبلاگ ورگ (حال با هر نامی) محروم نگذارید.
در مورد ” کُما ” و “کَسما”
اون روستایی که در مصاحبه بهش اشاره میشه “کُما koma ” روستایی است در حومه ی سوماسرا . از مسیر جاده ی قدیمی و روستایی نزدیک به 4 تا 5 کیلومتر با کسما فاصله دارد . در نزدیکی ان و در بین مسیر ِ کما به کسما روستای ” سیمبر ” قرار دارد که یکی از پادگانهای آموزشی میرزا بوده و بقایای ساختمان ان هنوز موجود است . و البته امروزه بخشی از آن ساختمانها به صورت مغازه های روستایی وجود دارد .
سلام . اگر امکان دارد تلفنی از مرکز پژوهشی نهضت جنگل بر ای بنده بفرستید. ممنون.