چندی پیش و در روزهای تعطیلی ورگ، نویسندهی وبلاگ اسارهسو که در حوزهی مسائل مردمان استان مازندران تلاش میکند، نامهای برایم نوشت (البته از طریق ایمیل) و من نیز پاسخی نوشتم. بد نیست این گفتوگوی ایمیلی که به نوعی طرح مسأله نیز هست در ورگ منعکس شود. به همین دلیل متن دو نامه را با اندکی ویرایش منتشر میکنم.
./ نامهی اول
با سلام خدمت آقای ورگ عزیز
سوالاتی دارم که تصمیم گرفتم از شما بپرسم به این دلیل که: این مسیری است که شما قبلا طی کرده اید و شاید به این سولات برخورد کرده باشید و جواب آنها را یافته باشید.
به نظر من دوران دانشجویی دوران آرمانگرایی است، جوان با ورود به مرحله جدیدی از زندگی در پی ساختن آرمانشهر خود می گردد، بسته به پیش زمینه هایی که در مراحل مختلف زندگی بدست آورده است نوع این آرمانشهر متفتوت است. اما با به پایان رسیدن این دوران و گام گذاشتن در مراحل بعدی زندگی این آرمانگرایی تبدیل به واقعگرایی می گردد. مبارزان جوان که می خواهند دنیا را عوض کنند تبدیل به محافظه کاران دنیا دوست می شوند.
من فکر می کنم که دوران آرمانگرایی را پشت سر گذاشتم. آرمانشهر ذهن من متاثر دیالوگ ورگ بود. اما واقعیت جامعه ما در گیلان و مازندران چیز دیگری است.
من وقتی به افراد قومم مینگرم از این که برای حفظ هویت اینها اینقدر وقت و انرژی گذاشتم از خودم شرمنده میشوم.
نمی دانم شاید طبیعت سخت مبارزه مرا اینگونه کرده است. مبارزه برای هدف درست از مشخصههای انسان کامل است و فرد هر سختی را به جان می خرد. اما مبارزه برای یک هدف نادرست حماقت محض است.
من در مورد درستی یا نادرستی هدفم شک دارم. آرمانشهری که از طریق دیالوگ ورگ در ذهن من ساخته شده بود به نظرم ناممکن و در صورت ممکن بودن، بی فایده به نظر میرسد.
آرمانشهر ذهن من این بود:
در خانواده و در جامعه افراد به زبان مادری خود صحبت کنند، به تاریخ خود آگاه باشند، آداب و رسوم گذشته را حفظ کنند. در مدارس زبان و تاریخ و جغرافیای بومی تدریس شود. رسانهها …
1) این آرمانشهر بسیار دور از دسترس است.
در جامعه حرف زدن به زبان مادری نشانه بیسوادی، روستایی بودن، قدیمی، بیکلاسی و… است. به طوری که بسیاری از افراد جامعه این زبان را از دست داده اند(می فهمند اما قادر به تکلم به آن نیستند). کودکانی که امروزه به دنیا میآیند در شهر و حتی روستاها؛ والدین فارسزبان که هیچ، حتی والدین محلی زبان نیز با آنها فارسی صحبت می کنند. از صداو سیما و رسانه ها نیز بگذریم. هیچ ابزاری و یا بستری اجتماعی برای ساختن این آرمانشهر نداریم.
2) حتی در صورتی که این آرمانشهر ساخته شود ما به چه چیزی رسیدهایم؟ آیا در جامعهای که همه گیلکی یا مازنی صحبت میکنند و به تاریخ خود آگاهند و هویت خود را حفظ کرده اند :
هیچ دلالی دسترنج یک سال کشاورز را به جیب نمی زند؟
هیچ کارفرمایی حق کارگر خود را نمیخورد؟
هیچ بیکار و معتادی نخواهیم داشت؟
هیچ جنایتی رخ نمیدهد؟
زنان به جایگاه واقعی خود در اجتماع دست پیدا خواهند کرد؟
فساد اخلاقی در جامعه ریشهکن خواهد شد؟
سعادت دنیا و آخرت افراد تضمین میشود؟
و…
پس این مسیر در ساختن آن آرمانشهر مسیر اشتباهی است. آرمانشهر ما مثل وضع امروز اکراد سنی و اعراب و بلوچهاست. آنها همه به زبان مادری خود صحبت میکنند حتی لباس خود را نیزحفظ کرده اند اما جامعه ای سراسر نکبت و درگیر آداب و رسوم قبیلهای جاهلانهاند که تمام مشکلات فوق در آنها وجود دارد.
سوالات من به طور خلاصه:
آیا رسیدن به آن آرمانشهری که توصیف کردم ممکن است؟
در صورت ممکن بودن آیا آن آرمانشهر متضمن جامعه آرمانی است؟
آیا آرمانشهر ساخته ذهن من مطابق با آرمانشهر مد نظر شماست؟
فکر نمیکنید تمرکز بیش از حد بر بحث هویت نوعی بحث انحرافی در ساختن جامعه آرمانی باشد؟
قبول دارم که هویت و زبان مادری و آداب و رسوم چیزهای مهمیاند اما تبدیل شدن آنها به هدف غایی نوعی انحراف از پرداختن به اهداف اصلی است.
اگر به این مسائل پاسخ دهید کمک بسیار بزرگی به من میکنید.
با تشکر
./ نامهی دوم
سلام به رفیق نادیده اما گرامیام؛
دلیل این همه دیرکرد در پاسخ دادن به نامهات تنها و تنها این بود که نمیخواستم جوابی از روی رفع مسئولیت داده باشم و دلم میخواست این پاسخ به گفتوگوی میان من و تو دامن بزند.
تفکیک دو دورهی دانشجویی و پس از آن (کار و زندگی)، گرچه واقعیت دارد اما برای من پذیرفتنی نیست. در واقع این واقعیت را نه به عنوان یک قاعده، بلکه به عنوان یک آسیب میشناسم. آرمان و آرمانگرایی و کنش برای آرمان به نظر من نباید ویژهی دورهی سنی خاصی باشد و همین حالا من و بسیاری از رفقای من تلاش میکنیم که این قاعده را بشکنیم. چون فکر میکنیم خرج زندگی را در آوردن و در جامعهی طبقاتی به زیستن ادامه دادن تناقضی با مبارزه و تلاش در راه آرمان ندارد.
دغدغه و پرسشی که تو را به خود مشغول کرده، یک پرسش اساسیست که من فکر میکنم درگیری ذهن با آن، نشانهی خوبیست.
در سال 1383 هجری شمسی، با آغاز به انتشار نشریه دانشجویی نیناکی، کار و خط مشی این نشریه از سوی دو گروه زیر سوال بود. (آن زمان هنوز انگ و برچسب جداییطلبی و تجزیهخواهی پا به میان نگذاشته بود و سه گروه نشده بودند!) بخشی که از اساس زبان گیلکی و تمامی آنچه که به عنوان فرهنگ گیلکی معرفی میشد برایش چیزی خندهدار، بیکلاس و بیارزش و مایهی خفت و حقارت بود که خوب این تیپ، تیپ عامی و معمولی همه جای جامعه است که در دانشگاه هم بوده و هست. بخش دیگر اما دانشجویان فعال سیاسی و صنفی که معتقد بودند خط مشی نیناکی در واقع توانسوزی و تلاش بر سر موضوعی انحرافی و نادیده گرفتن اولویتهای صنفی و سیاسی دانشجویان است.
این بحث گروه دوم، همیشه و هنوز محل برای پرداختن دارد.
برای روشن شدن بخشی از وضعیت به ذکر سه بند و پس از آن اندکی به «دیالوگ ورگ» میپردازم.
بند یکم/ چه کسانی مشغول تلاش برای فرهنگ و هویت قومی هستند؟
این پرسش خیلی مهم است. چون مرزبندی ما را با آنانی که در کنارمان هستند و نیستند روشن میکند. آیا آنانی که نوستالژی زندگی روستایی را دارند و آرزومند بازگشت به دوران شیرین گذشتهاند و از زندگی شهری و هر آنچه که بوی مدرنیته و تقدسزدایی داشته باشد متنفرند، نیز همسنگر مایند؟ آیا آنانکه آرزومند بازگشت به مناسبات ارباب و رعیتیاند و تصویر شیرین مالکیت زمین پیش از اصلاحات ارضی انگیزه و رانهشان برای پول خرج کردن پای پژوهشها و مراسم سنتی و فرهنگیست، همسنگر مایند؟ آیا آنانی که همهی تضادهای اجتماعی را در سطح مسائل قومی و نژادی بررسی میکنند و گاه کار را به رفتار و افکار پان و یا نژادپرستانه میکشانند همسنگر مایند؟ آیا آنان که از دل هویتخواهی دست به برساختن «دیگری» میزنند که منشأ تمام شوربختیهای قوم است و بدین ترتیب رفتار ماخولیایی را که در ایرانپرستی و ستایش ایران باستان و کوروش کبیر و بد داشتن حملهی اعراب و مغولان به عنوان نقطهی عطف سقوط ارزشهای نیک باستانی، جاری و ساریست در ابعاد قومی نیز تشدید میکنند، همسنگر مایند؟
بند دوم/ دوست من، راه رفع یک-یک آن چیزها که نوشتهای مبارزهای جانکاه و نفسگیر به اندازهی طول عمر تاریخ جامعهی طبقاتی است که گاه در سطح تضادهایی چون حقوق سیاهان، حقوق زنان، حق تحصیل به زبان مادری، حفاظت از محیط زیست، مبارزه با استعمار، جنبشهای رهاییبخش ملتها و تلاشهای ملتها برای حفظ موجودیت و هویت خویش پی گرفته شده و گاه در سطح اساسیتر پیکار طبقاتی. بینتیجه هم نبوده که اگر تلاش تاریخی مردمانی بسیار نبود، سرمایهداری به عشق چشم و ابروی هیچ انسانی ساعت کار را به هشت ساعت تقلیل نمیداد و کار کودکان را ممنوع و دستمزد زنان را با مردان برابر نمیکرد و هیچ حکومتی به حقوق شهروندی مردمش احترام نمیگذاشت و شنود و تجسس و تفتیش عقاید دستکم در حرف ممنوع نمیشد. که همین حالا هم هر زمان از فشار مردمان کاسته میشود، بر فشار سنبهی آن طرف افزوده میشود. در هر حال، باید بدانیم که تلاش ما، بخشی از این مبارزه است و نه تمام آن و چیزی که به دنبالش هستیم، تنها بخشی از پاسخ ماست. یقین دارم که در جامعهای که انباشت هویت و تشخص ملی پا بگیرد، همهی مشکلات حل نخواهد شد و تضاد اساسی میان آنکه همه چیز را در انحصار خویش دارد و آنکه برای ادامهی زندگی ناچار به فروش نیروی کار و زمان فراغت خویش است از بین نخواهد رفت. اما به این نیز مؤمنم که دستکم این خود مرحلهای از بالا رفتن سطح آگاهی اجتماعی و توانا شدن در مقابله با غارت ثروتهای جمعی و از همه مهمتر بخشی از حرکت جهانی مبارزه با جهانیسازی و یکدست کردن همه چیز و همه کس است.
بند سوم/ هویت یک ساحت و بُعد منفرد و مجزا و صلب نیست. هویت هر فرد انسان، ساحتهای گوناگون، ابعاد متعدد و سیالیت دارد. یک فرد فرضی که انسانی سرخپوست، مرد، اهل شهر سیاتل، طرفدار تیم فوتبال بایرن مونیخ، نوازندهی پیانو، عاشق محیط زیست، همجنسگرا، مسیحی پروتستان و راننده اتوبوس است، به همین نسبت ساحتها و ابعاد هویتی گوناگون دارد: هویت سرخپوستی که حتی ممکن است ریشههای زبانی هم داشته باشد، هویت جنسیتی یک مرد، هویت شهری و تعلقی که به شهر سیاتل دارد، احساس تعلق به جمع هواداران تیم بایرن مونیخ، هویتی که از ساز پیانو و در ارتباط با موسیقی پیدا میکند، عضو حزب سبزها میشود، هویت جنسی همجنسخواهانه دارد و برای آن تلاش میکند، هویت مذهبی خاص خودش را دارد و هویت صنفی و طبقاتی یک راننده اتوبوس را هم با خود حمل میکند و ممکن است در اعتصاب رانندگان هم برای احقاق حق خود شرکت کند. تازه همهی اینها در طول زمان درگیر تغییر و تحول و تکامل خواهند بود. برخیشان بیواسطه و بدون حق انتخاب این فرد هستند (مرد بودن یا همجنسگرا بودن یا سرخپوست بودن) که عینیترند و برخی انتخاب شدهاند (مثل شغل و مذهب و…) و برخی زیربناییترند (مثل هویت طبقاتی و شغل که تعیینکنندهی بسیاری از ساز و کارهای هویتی خواهد بود).
دیالوگ ورگ؟
اما برسیم به آنچه که با عنوان «دیالوگ ورگ» نوشتهای و من سوالم این است که آیا منظورت از دیالوگ دقیقا مفهوم «گفتوگو» بوده یا آن چیزی را در ذهن داشتی که از دیسکورس به گفتمان واگرداندهاند؟
آرمانی که ورگ دنبال میکند که خوشبختانه این روزها این آرمان در دل بسیاری از کسان جوانه زده و میزند، جامعهای نیست که در آن همه گیلکی حرف بزنند یا همه لباسی خاص بپوشند. تلاش من، بر سر آفرینش در قالب زبانیست که به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم یکی از زبانهای زندهی فعلی دنیاست. گرچه در خطر انقراض. و دیگر تلاش برای انباشت هویت و رسیدن به یک «من ِ اجتماعی» که ریشههای عینی قومی و هویتی داشته باشد. ریشههای عینی آن موجود است که زبان گیلکی، جغرافیای تاریخی و طبیعی مشخص، جنگها و صلحها و کار و جشن و شادی و سوگ مشترک باشد. آن من ِ اجتماعی اما شکل نگرفته است و ریشههایش انکار میشود.
با توجه به دو بندی که نوشتم، کار ما، بخشی از مبارزهی انسان است برای به دست گرفتن هر آنچه که از او گرفته شده. زبان مادری، تشخص ملی و نگاه ویژهاش به جهان یکی از آنهاست. اما همه چیز نیست. به همین دلیل مهم است که لحظه به لحظه، تلاش برای رسیدن به این آرمان با تلاش دیگر انسانها در عرصههای مختلف مقایسه و بررسی شود تا اصالت و اولویت آن به حدی نرسد که بر فرض به دلیل اشتراک در هدف هویتخواهی، از کسانی که به بهانهی اعتراض به یک کاریکاتور، دانشجویان غیرتورک را مورد آزار و توهین قرار دادند حمایت شود.
تی خؤنابدؤن
لاهیجان
ورگ
پینوشت: نویسندهی وبلاگ اسارهسو در ایمیلی توضیح داد که منظورش از دیالوگ، مجموعه نوشتهها و کامنتهای سایت ورگ و جوی بود که این سایت در فضای مجازی ایجاد کرده است.