سال ۸۱ کامپیوتردار شدم و وبلاگنویس. یک وبلاگ که جز دو نفر رفیق نزدیک هیچکس نمیدونست نویسندهاش منم. (محض آسایش خاطر بعضیها که به خیرشان امید نیست عرض کنم که وبلاگ سیاسی نبود لطفا شر مرسانید.)
اون زمان وبلاگها اغلب موزیکی برای خودشون داشتند. این آهنگ یکی از وبلاگهایی بود که یک شب توی اینترنت پیدا کردم. شعری به زبان لری بختیاری:
دیه شوِ تاریک سی دیدنِ صو
تی به ره منشین
ایبَرت خَو
حالا ایتری
دی نگو نترم
خوت وُری بدرو
بیاو چی افتو…
(دیگر، شبِ تاریک، برای دیدن صبح/ چشم به راه منشین/ که به خواب خواهی رفت،/ میتوانی/ نگو نمیتوانم/ خودت طلوع کن و/ همچون خورشید بیرون بیا)
(بیشتر…)