سياگالش

دامداران سنتی استان گیلان و غرب مازندران به ویژه جنگل‌نشینان این سرزمين که در محل، اصطلاحاً گالش خوانده می‌شوند با نام سیاگالش (سیاه گالش) آشنایی دیرینه دارند؛ نامی اسطوره‌ای که با گذشت سده ها و هزاره‌ها، از گیس‌سفیدان و ریش‌سفیدان نقل شده و شبح کمرنگی از آن تا این زمان سینه به سینه به نسل حاضر رسیده است. نویسنده که خود از مردم آن دیارم و با زندگی سنتی دامدارن منطقه تا حدی آشنا، خاطره‌هایی از این نام اسطوره‌ای دارم که به قدر بضاعت ناچیز خود نکته‌هایی را به قلم آورده و به دوستداران فرهنگ سنتی تقدیم می‌دارم.
آنچه را که در وصف سیاگالش از پیران به خاطر دارم چنین است: سیاگالش موجودی ذهنی به صورت انسانی میانه‌بالا، سیاه‌چرده با پوششی شبانی؛ شلوار پشمی، پاپوشی از چموش و جوراب ساق بلند پشمی، پاتاوه، پیراهنی چپ یقه و در فصل سرما با سینه پوشی پشمی و شولا و کلاه پشمی و چوبدستی شبانی که شبان روزان در کوه و کمر همیشهٔ وقت، نگهبان چهارپایان سودمند وحشی چون آهو و گوزن و بز کوهی بوده و احشام اهلی را هم که گاهی دور از شبانان در کوه و صحرا   می‌چریدند مواظبت می‌کرد. کمتر کسانی بودند که سیاگالش را دیده باشند و تنها وصف او را از هم شنیده بودند چون سیاگالش به دیدهٔ همه نمی‌آمد و بینادیده ای باید می‌بود تا او را به دیده آورد.
در مجموع سیاگالش را نه موجودی زمینی و شبه بشری در تصور داشتندکه در غرایز چون انسان‌ها باشد، بلکه اگر چه در شکل و سیما در نمای انسانی بود ولی انسانی قدیس‌مآب و الهه‌مانند بود که به منش ایزدان، خیر مطلق بود و نگهبان گاوان و گوسفندان و پاسدار آهوان و گوزنان.
از جمله خصوصیات سیاگالش، متبرک بودن دست‌های او بود. به این معنی که اگر فرآورده‌های دامی چون شیر و کره و پنیر و ماست و کشک و غیره، در مصرف برکت‌زا بود، می‌گفتند که انگار سیاگالش به آن دست زده است. گالش‌ها عقیده داشتند که سیاگالش همیشه در کارهای آنان دقیقاً نظارت دارد و متناسب با خیر و شر عملکردشان، به آنان پاداش یا پادافراه می‌دهد. در صورت درستی به حاصل کارشان برکت می‌دهد و در صورت نادرستی مثلاً اگر شیر در آب دخل کنند، زیان می‌رساند.
به عنوان مثال اگر گاوی، گوساله‌ای، گوسفندی از دامداری در جنگل یا در آغل سقط می‌شد، صاحب آن باید به عمل گذشتهٔ خود بازگردد که چه ناحقی روا داشته است تا چنین واکنشی از سیاگالش به او رسیده است.

ریشه های این فرهنگ اسطوره‌ای را اگر چه می‌توان در آیین اهورایی ایران باستان بازیافت، اما در دیگر جوامع کهن نیز این چنین باورها سابقه‌ای پر دامنه دارد، از جمله در یونان باستان، الهگانی بودند که چهارپایان سودمند را حمایت می‌کردند که نمونه‌‌هایی از آنان به ذکر خواهد آمد. اما پیش از بررسی این باورها و تا حدی مقایسهٔ آنان با هم، شاید بیان پاره‌ای از علل پیدایش چنین باورهایی در بین مردم پیش از تاریخ خالی از فایده نباشد. در زمان حاضر بسیاری از عوامل طبیعی که اطراف ما را گرفته است برای ما ناشناخته نیست. جهش برق و غرش رعد، پیدایش نور و ظلمت و سرما و گرما و غیره برای انسان معاصر تعجب ایجاد نمی‌کند که هر یک از آنان برای پدران پیش از تاریخ ما موجب وحشت و اضطراب و حاوی برداشت‌هایی بی‌جواب بود و آن همه ایجاب می‌کرد که آنان برای رهایی از چنین پرسش‌هایی در پیدایش و عوارض این عوامل طبیعی، به اوهام و تخیلات روی آورند. تیر شهاب‌های برق در آسمان که لحظه‌ای همه جا را روشن می‌کرد و بعد تاریکی مطلق جای آن را می گرفت، غرش سهمناک رعد در لحظه‌هایی که انگار تمام آسمان فرو می‌ریزد، دل کلبه‌نشینان پیش از تاریخ ما را به شدت می لرزاند و پشت آن هم باران سیل‌آسا و سیل بنیان‌کن،  همین طور بود. لرزش زمین به هنگام زلزله یا فوران شعله‌های آتش از آتشفشان‌ها. ابراز لطف طبیعت نیز چنین بود؛ نسیم دل‌انگیز و جان‌بخش بهاری، رویش گل‌های زیبا، لطافت سبزه‌زارها و چشمه‌سارها؛ درخشش لذت‌بخش خورشید، نور افشانی ماه و چشمک ستارگان بی‌شمار در آسمان اگر چه موجب شادمانی و بشاشت آنان بود، اما انسان آن عصر برای این همه پدیدهٔ قهر و لطف پیرامون خود بهت‌زده بود و دنبال علت   می‌گشت و چون دانش تجربی مرحلهٔ ابتدایی آن زمان هنوز جوابی مستدل برای این همه پرسش نیافته بود، انسان‌ها تنها به گمان‌هایی متوسل می‌شدند که باعث تسکین آنان می‌شد.
اگر چه هیچ پایهٔ فکری معقولی نمی‌توانست داشته باشد؛ برای هر یک از این عوامل قدرت‌ها و خدایانی به ذهن می‌پروراندند.

این خدایان بیشتر شبه‌انسانی بودند؛ هم نرینه بودند هم مادینه، هم خور و خواب داشتند، هم خشم و شهوت و در بین آنان همچون آدمیان، درجات هم وجود داشت. مثلاً به باور مردم یونان باستان، زئوس تواناترین خدایان بود که در قلهٔ المپ (OLYMPE) در کوه‌های بین تسالی و مقدونیه تخت و بارگاه داشت. او فرمانروای دیگر خدایان بود. پدر او کرونوس فرمانروای جهان بود و مادر او «رثا» نام داشت؛ زئوس بر روی تختی نشسته و چوبی در دست داشت که به منزلهٔ صاعقه بود… که چون ابروها را درهم می کشید زمین می‌لرزید و تندر  می غرید.
ایرانیان قدیم این کلمه (زئوس) را «زاوش» و نام ستارهٔ مشتری دانسته‌اند. زئوس زنان متعدد داشت که هر یک نیمه‌خدایی در زمین بودند و از جانب پدر مأموریتهایی داشتند. «هرا» از جمله همسران زئوس و الههٔ آسمان و ماه بود و مجسمه‌سازان معمولاً وی را به شکل               ملکه‌ای که بر تختی نشسته است مجسم می‌کردند.
خدایان یونان هم بر آدمیان خشم می‌گرفتند و به هنگام غضب بر آن‌ها صاعقه می‌باریدند و سیل و توفان و دیگر بلایای طبیعی را بر آن‌ها فرود می‌آوردند و هم به هنگام رحمت از لطف خود بر آدمیان دریغ نداشتند.
خدایان کوچک از جانب زئوس بزرگ، گاه چند مسئوله بودند؛ برای مثال «هرمس» خدای باد پسر زئوس و «مائیا» فرشتهٔ باران بود؛ او را به سیمای جوان زیبایی مجسم می کردند که چابک‌دست بود… خدای بسیار زبردستی که کارهای گوناگون از او ساخته بود: پیام‌آور زئوس بود، از آسمان به زمین می‌رفت و پیام‌های او را می‌برد و خدایان را به انجمن می‌خواند؛ خدای گله‌ها و چوپانان نیز بود. مخصوصاً پشتیبان چهارپایان کوچک که در کوهساران می چریدند و به خصوص بز و گوسفند؛ بیشتر او را به سیمای کسی مجسم می‌کردند که بر روی بز نری نشسته یا قوچی را روی دوش خود جا داده است.
خدای دیگر «فوبوس» بود، خدای آفتاب؛ فوبوس به معنی درخشان. وی را به سیمای جوانی زورمند و زیبا با موهای زرین، نگاهی فروزان با کمانی سیمین تصور می‌کردند. می‌گفتند در بهار از سرزمین‌های شمال که در آنجا آفتاب با گردونه‌ای که چند قو آن را می‌کشند باز می‌گردد. فوبوس را خدای چراگاه‌ها و پاسبان گله‌های گاوان نیز می‌دانستند؛ فوبوس خدای جوانی و ورزش هم بود و از ورزشکاران، کشتی‌گیران، دوندگان و شکار افکنان پشتیبانی می‌کرد و نیز خدای جنگ، خدای پیشگویی و معجزه هم بود و می‌گفتند همه چیز را          می‌داند، و نیز خدای الهام‌بخش سرایندگان و خوانندگان و خدای شعر و موسیقی. پدر فوبوس، زئوس و نام مادرش را «لتو»  می‌خواندند.
در آیین مزدیسنا نیز موضوع گله، گاو و گوسفند و شبانی و چراگاه دامها از موارد خواص توجه اهورا مزدا و پیامبر مبعوث او زردتشت بوده است که این همه را می توان از اهمیت اقتصادی عصر شبانی دانست.
در آیین زردتشت از جانب اهورا مزدا نیروهای معنوی بسیاری گماشته می‌شدند تا از چهارپایان سودآور حراست کنند.
دستیاران اهورامزدا که امشاسپندان یا ایزدان نامیده می شوند نیز بر خلاف   الهگان یونان، همه موجوداتی آسمانی‌اند و فرشتهٔ رحمتند که می توان آنان را هم‌سنگ ملائک و فرشتگان تورات دانست.
شاخص‌ترین این ایزدان، امشاسپندان هفت‌گانه‌اند که هر یک از آنان برای سعادت آدمیان رشته‌ای از امور دنیوی را به عهده دارند؛ بهمن یا وهومن که یکی از امشاسپندان و مظهر و نمایندهٔ اندیشهٔ مقدس و خرد و دانایی اهورامزداست، در دنیا پرستاری جانوران سودمند و چارپایان با اوست.