چار تا آجور

 

دس تاودا، جالیباسی جا، خو شلوارأ اوساد، هول-هولکی خو پا جا فاکشه بوجؤر، دمپایی‌یأ را-دبؤ، لنگه-به-لنگه به‌پا گیفت، جه در بوشؤ بیرون. بغلی خانه زنگأ بزئه. جه چادرˇ دورون، قرصˇˇ دیمأ تاودأ بیرون، أنأ نیگا کودن دوبو. اوجور کی توند بامؤ بو. یوکؤ، سوستأ بؤ «ببخشید خانم، أ آجورانا، کی دیوارˇ سر سیمان بکوده؟»
خو کلمأجی گازانأ تاودأ بیرون بگؤفته:
«امی یاسین شمی مازیارأ، واورسئه!»
خاستی بگه «أمه مازیار خوره بیجا بکوده با شمی یاسین» نگوفته، بگوفته «حالئه من زنده‌یم خانم!»
زنای جه درˇ لا بگؤفته:
«حسین! محسن آقا أمه زاکانأ تایید بکوده، ترأ جخترأ شؤ؟!»
خو مره بگوفته «تا سگ خراب نداره، شال مرغا نگیره!»
توند واگردس زناکˇ طرف بولند بگوفته:
«تایید بکوده کی بکوده، مگه می زاکان، کویتا گونایا بکوده بید؟ أشانˇ آزار به کی برسه بو؟ شویید مدرسه، آمویید خانه، چی شویید کیتابخانه، کیتاب جی اَشانˇ دس نکفتی، أ آقا چی خاستی بگه، کویتا عیبا تانستی می زاکانˇ سر بنه؟ مگه آدم تانه ددار ای نفرأ سیا واسینه!»
ادامه خواندن “چار تا آجور”

سورخˇ وهار

[audio:http://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/10/surx-e-vahar.mp3|titles=surx-e-vahar]

ساز ؤ خؤندگی: فرشید قربانپور
شئر: بهرام کریمی

جیرأکشین (Download)

 

درجیکه دنود، درجیکه دنود
راشی مئن ایسأم جؤنˇ کؤر
نأجه دأرمه کی دخؤني مأ: بیه جؤر

یاد بأر مأ نیگار، سیوده‌رو کنار،
او سورخˇ وهار، بوتی مأ:
مي جؤنˇ ریکأی، سئه چوشمؤن سیکأی،
کی بوته کی بأی ببي مأ؟

درجیکه دوندی، تارکینأسرأدی،
می دیلأ پرأدی، کؤری!
تي گيسه تؤأدی، سئه شؤأ خؤأدی، می چومه آؤأدی کؤری!

أخر مو ببوم اي روزی خودا
أمه شیمی ور، مچه سر دوعا
تأ برم می ور، جؤرˇ جؤرˇ جؤر
اؤره کی ببی تو می أزلی کؤر

درجیکه دنود، راشي مئن ایسأم
اي همه آدم، مو تی جه بیپام
درجیکه دنود، راشي مئن تنهام
اي همه آدم، مو تی تنه خأم

فارسی:
پنجره رو نبند. من توی کوچه هستم دختر جون. آرزو دارم که صدام کنی و بگی: بیا بالا
منو به یاد بیار. کنار سپید رود، توی اون بهار سرخ، به من گفتی: پسر عزیز، پرنده‌ی کوچک سیاه چشم، کی میشه بیای و شوهرم بشی؟
اما تو پنجره رو می‌بندی، تاریکی رو پخش می‌کنی، دلم رو به باد می‌دی، دخترک! گیسوهات رو تکون می‌دی، شب سیاه رو به خواب می‌بری، چشمام رو پر آب می‌کنی، دخترک!
اگر یه روز من خدا بشم، میام به خونه‌ی شما، در حالی که روی لب‌هام دعاست، تو رو می برم پیش خودم، اون بالای بالا. اون‌جایی که تو بشی دختر (همدم) همیشگی من.
پنجره رو نبند، توی کوچه هستم. این همه آدم، من فقط برای تو بی‌قرارم. پنجره رو نبند،توی کوچه تنها هستم، این همه آدم، من فقط عاشق توم.

پرونده‌ی ویژه: جوک رشتی

در این پرونده چهار مطلب گرد آمده که امیدوارم با نظرهای شما کامل شود. با ایمیل از محمد قائد و سهیلا وحدتی برای بازنشر یادداشت‌هاشان در ورگ با ویرایش دوباره -طبق اصول نگارشی مرسوم در ورگ- اجازه گرفتم و در کنار یادداشت قدیمی «بله گیلک بی‌غیرت است» که طی سال‌های گذشته پرخواننده‌ترین یادداشت ورگ بوده، یادداشتی جدید نوشته‌ام که به نوعی نشان‌دهنده‌ی تغییر برخی از دیدگاه‌های خودم درباره جوک رشتی و مسأله‌ی غیرت است که با مقایسه دو یادداشت به آن پی خواهید برد. این شما و این هم چهار یادداشت این پرونده:

درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟/ سهیلا وحدتی
بله، گیلک بی‌غیرت است!/ ورگ
اکراد و الوار و غیره/ محمد قائد
پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان/ ورگ
روان‌کاوی ناموس و شعر «مادر مادرم» از ساقی قهرمان/ داریوش برادری
ما به چی و چرا می‌خندیم؟/ ورگ
جوک‌های نژادپرستانه در فضای مجازی و یک تکمله/ گروهی از دانشجویان انسان‌شناسی دانشکدهٔ علوم اجتماعی دانشگاه تهران

پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان

(۱)
اساس خنده‌دار بودن بسیاری از جوک‌ها، موقعیت پارادوکسیکال (متناقض‌نما) است. در داخل جوک موقعیتی رقم می‌خورد یا در قبال موقعیتی خاص، واکنشی پیش می‌آید که با عادت ذهنی ما تناقض دارد. نوعی از آشنازدایی که برعکس آشنایی‌زدایی ادبی در داستان، به جای رخ دادن در جهان درونی داستان، به طور مستقیم در جهان واقعی رخ می‌دهد و به همین دلیل خنده‌ی مخاطب را برمی‌انگیزد.
حال بسته به سطح آگاهی و تجربه‌های درونی و بیرونی فرد، گاه لیز خوردن روی یک پوست موز برای ذهن ایجاد تناقض و خنده می‌کند و گاه موقعیت‌های پیچیده و زیرپوستی این نقش را ایفا می‌کنند. مانند تناقض‌های عمیق -گاه زبانی- در جوک‌های انگلیسی.

(۲)
اغلب در جوامعی با فرهنگ رو به زوال، هم‌چون فرهنگ ایرانی -به رغم تمام ادعاهای مبنی بر هنر نزد ایرانیان است و بس!-، لودگی و با لوله به مغز کسی زدن و از متلک‌های کوچه و بازار استفاده کردن برای خنداندن مخاطب بس است.
ترویج نوعی خاص از کمدی در سریال‌های تلویزیونی که از سویی ذهن مخاطب را در سطح تناقض‌های پوچ و بی‌مایه نگاه داشته و از سوی دیگر به صورت زیرپوستی به کار ترویج لمپنیسم و زورسالاری و تحقیر روشنفکری و نگاه عقلانی به جهان مشغول است؛ به آن‌جا ختم می‌شود که برای مثال، در نمایش عمومی فیلم «جدایی نادر از سیمین» وقتی در یکی از صحنه‌های پایانی، شهاب حسینی (بازیگر نقش مرد فقیر) در آشپزخانه پی به دروغ همسرش می‌برد، دروغی که نشانه‌ی سقوط خانواده در بن‌بستی تراژیک است، وقتی شهاب حسینی از روی درماندگی در چنین موقعیتی، شروع به زدن مشت و سیلی به سر و روی خودش می‌کند، سالن از خنده‌ی تماشاگرانی که لابد مشتری پر و پا قرص سریال‌های نود شبی هم هستند منفجر می‌شود.

ادامه خواندن “پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان”

درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟

«یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می‌بینه زنش لخت روی تخت خوابیده…»
«یه روز یه رشتی در کمد را باز می‌کنه، می‌بینه حسن آقا…»

چه چیزی درباره لطیفه‌های رشتی خنده‌آور است؟

پژوهش درباره دلیل خنده‌دار بودن یک مطلب میدان‌های گوناگون روانشناسی، جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه، ادبیات و حتی علوم کامپیوتری را در بر می‌گیرد. براساس این پژوهش‌ها، به طور خلاصه می‌توان گفت که آن‌چه مطلب یا لطیفه‌ای را برای ما خنده‌دار می‌سازد یا حماقت کاراکتر لطیفه است، یا این‌که وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه‌پذیری و شناخت ما تناقض دارد. بدین ترتیب که تربیت اجتماعی ما یک سری انتظارات عمومی در ما ایجاد کرده که همه ما بر سر آن‌ها اتفاق نظر داریم. این تربیت اجتماعی بر اساس فرهنگ و سنت و عرف و مذهب و روابط اجتماعی‌ست که توسط همه ما به خوبی شناخته شده است و افزون برآن، توسط همه ما پذیرفته شده است. زمینه‌ی بیان یک لطیفه همین است که همه ما به پیش زمینه‌ی آن آگاهی داشته و این انتظارات عمومی را خیلی دقیق شناخته و پذیرفته‌ایم. بیان لطیفه در حقیقت بیان یک کنش یا واکنش ناهم‌خوان یا متناقض با این مجموعه از انتظارات عمومی ماست.

هنگامی که ماجرایی تعریف می‌شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می‌کند، ما آن را بانمک و خنده دار می‌یابیم.

بر این مبنا، می‌توان دید که در هر لطیفه خنده داری یک لایه پنهان فرهنگی وجود دارد که ناگفته می‌ماند زیرا که نیازی به بیان آن نیست و فقط کنش یا واکنش ناهمخوان و متناقض با آن است که در لطیفه بیان می‌شود. این لایه پنهان و ناگفته همان فرهنگی است که همه ما با آن کاملا آشنا هستیم و آن را به خوبی می‌شناسیم و در بطن این فرهنگ کاملا شناخته شده و پذیرفته شده ی ماست که می‌توانیم مسخره بودن و یا خنده آور بودن وضعیتی را که با آن ناهمخوان است، تشخیص دهیم و همه با هم بدان بخندیم. ادامه خواندن “درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟”

اکراد و الوار و غیره

حرف جُوک ِ قومی که پیش می‌آید معمولاً تلقی این است عده‌ای تهرونی ِ خودپسند بی‌کار و بی‌عار نشسته‌اند به سایر خلایق لنترانی می‌پرانند. اما به این سادگی نیست. وقتی طی دو قرن، سه هیئت حاکمه از شهرستون، و بلکه قعر در و دهات، به قدرت و ثروت رسیده‌ باشند تکلیف سایر شهروندان مهاجر هیشکی‌تبار (‌یعنی از زیر بوته در آمدهٔ‌) تهران روشن است.

به رفیقی جوّاک می‌گویم برای شما که اهل کتابی خوبیّت ندارد لطیفه‌ی لندنی درباره‌ی اسکاتلندی را به نام اصفهونی، و متلک مسکونشین علیه اهالی اوکراین را به نام جوک ترکی دوبله کنی.

کتاب معتبر نشانش می‌دهم: مضمون متلک به اهالی گیلان ریشه در حیرت مسافران عثمانی از شیوه‌ی زندگی مردم اروپا دارد، خصوصاً زنان خودمختار و شوهرانی بی‌خیال که عادت ندارند سر زن‌شان را ببُرند. و حتی به عصر برخورد فرهنگ‌ها طی جنگ‌های صلیبی در شرق مدیترانه‌ی هزار سال پیش برمی‌گردد و این‌که مسلمان‌ها می‌دیدند غربی‌ها ممنوعیتی برای حرف‌زدن و معاشرت زنان‌شان قائل نیستند و نزد آن‌ها محرم و نامحرم معنی ندارد.

به بنّای مهابادی می‌گویم کارش در نصب کاشی بالای شومینه به قدری خوب است که من ِ لـُر هم می‌پسندم.  سخت دلخور می‌شود و ماله را زمین می‌گذارد: «ما لـُر نیسیم آقا.»

با تته‌پته می‌کوشم توضیح بدهم منظورم آدم‌های طرف‌های خودم بود و قصد جسارت به ایشان نداشتم.  بی‌فایده است.  ظاهراً ربط ‌دادن کـُرد به لـُر، و این‌که کارش لـُرپسند باشد، اهانتی‌ست نابخشودنی. کار را نیمه‌تمام ول می‌کند و وقت رفتن حتی نگاهی به من نمی‌اندازد.
ادامه خواندن “اکراد و الوار و غیره”