(۱)
اساس خندهدار بودن بسیاری از جوکها، موقعیت پارادوکسیکال (متناقضنما) است. در داخل جوک موقعیتی رقم میخورد یا در قبال موقعیتی خاص، واکنشی پیش میآید که با عادت ذهنی ما تناقض دارد. نوعی از آشنازدایی که برعکس آشناییزدایی ادبی در داستان، به جای رخ دادن در جهان درونی داستان، به طور مستقیم در جهان واقعی رخ میدهد و به همین دلیل خندهی مخاطب را برمیانگیزد.
حال بسته به سطح آگاهی و تجربههای درونی و بیرونی فرد، گاه لیز خوردن روی یک پوست موز برای ذهن ایجاد تناقض و خنده میکند و گاه موقعیتهای پیچیده و زیرپوستی این نقش را ایفا میکنند. مانند تناقضهای عمیق -گاه زبانی- در جوکهای انگلیسی.
(۲)
اغلب در جوامعی با فرهنگ رو به زوال، همچون فرهنگ ایرانی -به رغم تمام ادعاهای مبنی بر هنر نزد ایرانیان است و بس!-، لودگی و با لوله به مغز کسی زدن و از متلکهای کوچه و بازار استفاده کردن برای خنداندن مخاطب بس است.
ترویج نوعی خاص از کمدی در سریالهای تلویزیونی که از سویی ذهن مخاطب را در سطح تناقضهای پوچ و بیمایه نگاه داشته و از سوی دیگر به صورت زیرپوستی به کار ترویج لمپنیسم و زورسالاری و تحقیر روشنفکری و نگاه عقلانی به جهان مشغول است؛ به آنجا ختم میشود که برای مثال، در نمایش عمومی فیلم «جدایی نادر از سیمین» وقتی در یکی از صحنههای پایانی، شهاب حسینی (بازیگر نقش مرد فقیر) در آشپزخانه پی به دروغ همسرش میبرد، دروغی که نشانهی سقوط خانواده در بنبستی تراژیک است، وقتی شهاب حسینی از روی درماندگی در چنین موقعیتی، شروع به زدن مشت و سیلی به سر و روی خودش میکند، سالن از خندهی تماشاگرانی که لابد مشتری پر و پا قرص سریالهای نود شبی هم هستند منفجر میشود.
(۳)
هر دو حالتی که در جوکهای رشتی زمینهساز خنده میشود (هالو بودن مرد رشتی و یا خونسردی و آرامش او در مقابل رابطهی همسر با دیگری) حالتهایی منحط و به شدت ارتجاعی برای خلق موقعیت کمیکند.
(۴)
در حالت نخست، با مسألهی خشونت جنسی و نگاه به زن به مثابه ناموس، مال و عورت روبهروییم. سهیلا وحدتی در یادداشت «چرا به جوک رشتی میخندیم؟» به خوبی به این مسأله پرداخته اما در حمله به این رویهی جوکهای رشتی، به جای تاکید روی آزادی تن، و به جای در نظر گرفتن قرارداد اجتماعی ازدواج از سویی و مسألهی رابطه و تعهد در رابطهی بیرون از ازدواج، تصویری از زن را نشان داده که به جای آزادی باید بر آن نام هرزگی گذاشت. زن رشتی حتی در دفاع خانم وحدتی هم، به هر حال با هر که از راه میرسد خواهد خوابید.
در حالی که در اروپا، ازدواج نوعی قرارداد است که به هر حال، نقض آن مسئولیتهایی در پی خواهد داشت. و در رابطهی بیرون از ازدواج هم، ورود نفر سوم به رابطه، از سوی هر یک از دو طرف با واکنش منفی روبهرو خواهد شد که اغلب و در نخستین مرحله در قالب واژه و ابراز انزجار خواهد بود و بعد مسألهی انتخاب مرد/زن برای ادامهی رابطه یا قطع آن فرا میرسد.
پس بحث بر سر خونسردی و بیتفاوت بودن نیست، مسأله نحوهی برخورد با خیانت است. اما در دفاعهایی همچون دفاع خانم وحدتی، وجود یک رابطه و پذیرش الزامهای آن از سوی دو طرف نادیده گرفته میشود و ما با یک گونه از زن و دو گونه از مرد روبهروییم:
زنی که به هر حال با هر که از راه برسد میخوابد، چون اختیار تن خود را دارد.
مرد سنتی ایرانی که در مقابل این رویداد دست به خشونت میزند.
مرد رشتی که خونسرد و بیتفاوت از کنار این اتفاق میگذرد.
میبینیم که در این وضعیت، زن به هر حال به صورت مجرد از رابطه و مرد و تنها در قالب تنی که یا محصور در خشونت جنسی مرد است و یا به صورت کامل رها و آزاد از هر چیز، حتی قید و بند رابطه تصویر میشود. شاید این گونه نقد از جوک رشتی، ریشه در سنت فرو افتادن از آن سوی بام ما ایرانیها داشته باشد. وگرنه در میان مردمانی که زن عورت و ناموس تلقی نمیشود هم برخورد با خیانت، با بیتفاوتی همراه نیست. بلکه به هر حال رابطه را دچار بحران میکند. بحرانی که باید از سوی دو طرف رابطه حل شود. اما در هر دو حالت مرد غیرتی دست به اسلحه و مرد بیتفاوت و خونسرد، ما با فرار از بحران روبهروییم. این میانه، هم مرد رشتی و هم زن رشتی مورد حمله قرار میگیرند.
(۵)
در حالت دوم اما، با نسبت دادن ویژگی منفی (هالو بودن) به گروه زیادی از مردم، «توهین» رخ داده و وقتی این گروه مردم، یک ققوم یا ملت باشند، ما با چیزی به نام راسیسم (نژادپرستی) روبهروییم. این گونه از نژادپرستی در فرهنگ ایرانی نمونههای بسیار دارد و میخواهم ادعا کنم که ما ایرانیها از این جهت یکی از کشورهای نژادپرست محسوب میشویم. این همه نفرت از دیگری در قالب جوک و شعر و سخنرانی (از اشعار فردوسی درباره اعراب بگیرید تا فعالیتهای جهتدار روشنفکران دوران رضاخانی تا سخنرانیهای مسئولان دولتی معاصر برای تحریک حس ناسیونالیستی ایرانیان) شاید در میان مردمان کشورهای کمی دیده شود.
همیشه و هرجا که در جمعی به جوک رشتی اعتراض کردهام از سوی دیگران (حتی دوستان گیلکی که در کل عادت به خندیدن به جوکهای بدون مطلع تورک و لور و رشتی ندارند و اغلب هم پشت فیگور روشنفکری سنگر میگیرند) متهم به تعصب شدهام و این توجیه را شنیدهام که اینها فقط جوکند و در همه جای جهان وجود دارند و شوخی محضند. و به سرعت مثالهای دم دستی همچون جوکهای اسکاتلندی مطرح میشود. لابد انگلیسیها با جوکهای قومیتی به قلههای مدرنیته دست یافتهاند!
گرچه نمیدانم در کشورهای توسعهیافته و مدرن، به واقع تا چه میزان اقوام خودی با صفتهایی چون خر، بیفرهنگ، خونسرد در برابر همهکسخوابی همسر، سوسمارخور و وحشی و… اطلاق میشوند. اما به هر حال، به گمان من وقتی کسی با توجیه «شوخی بودن» و «رواج این نوع جوک در جهان» سعی در تحمیق مخاطب معترض دارد، باید فرهنگ منحط و ارتجاعیش را به رخش کشید و تاکید کرد که رواج یک عمل زشت در معروفترین شهرهای جهان، به آن مقبولیت نمیدهد.
(۶)
برخورد ولنگار و نامسئولانه در برابر تبدیل «توهین نژادی» به نقل مجلس و گرمیبخش محفل، با عبارات غلطاندازی چون «ای بابا بیخیال» و «گیر نده» و «آدم نباید این قدر حساس باشه» و «من خودم رشتیام» و «این جوکها از روی حسادت به خوب بودن رشتیها و… است» و «تعصب چیز خوبی نیست» و… اگر از روی دورویی و لاپوشانی رذیلت موجود در این تفریح منحط نباشد، لابد از روی نادانیست. وظیفهی هر انسان روشنفکر و علاقمند به انسانیت این است که در هر حال، رگههای نژادپرستانه و ارتجاعی چنین تفریحی را نشانه رود.
(۷)
میگویند امر بیواسطه (امری که خودمان در شکلگیریاش نقشی نداشتهایم، همچون نژاد و جنسیت و نیاکان و…) افتخار ندارد. راست هم گفتهاند. اما نمیتوانم از اینکه در سرزمینی زندگی میکنم که مردمانش به زن نگاهی مثبت دارند و سالیان سال «گاو» را (به دلیل اهمیت حیاتی این حیوان مقدس در مناسبات تولید و تقدسش در آیین کهن مهرپرستی) با عباراتی چون مأر (مادر) و لا (خطاب دوستانه به دختر) فرا میخوانند و اقتصاد خانواده به دست زن میچرخید و لباس زنانش سرشار از رنگهای شاد بود و در همه جا -حتی میدان جنگ- میشد زنان را همدوش مردان دید و رقص معروفش (قاسمآبادی) رقص با وقار و دلانگیز و آهنگین یک زن با لباسی رنگارنگ است و اصلا رقصیدن زنان و مردان گیلک در میهمانیها و عروسیها امری پسندیده و ارزشمند است، ذوق نکنم. و البته نترسم از اتفاقی که طی دهههای اخیر دارد میافتد و آن رواج فرهنگ تعصب در میان همین مردم است که از این داشتههای خود خجالت میکشند و داسهایی که زمانی برای کشتن متجاوزان به این سرزمین تیز بود، کم-کم به کار دعواهای ناموسی میآیند.
(۸)
نوشتههای بند ۷ به این معنی و منظور نیست که ما گیلکان در بهشت زندگی میکردیم و انسانهایی خوب بودیم و حال آن بهشت و خوبی در حال نابودیست. تنها تاکید روی برخی ویژگیها و جهانبینیمان بود که مثبت بودند و یا دستکم میتوانستند و میتوانند نقشی مثبت در زیست مدرن داشته باشند.
از همین جایگاه است که باید ادعا کنم: هر گیلکی موظف است این ارزشهای انسانی گیلکان را زنده نگه داشته و فریاد کند و از رواج خشونت جنسی و بازگشتن زنان به کنج خانهها بترسد. در کنار افول زبان گیلکی و مرگ کشاورزی و کوه و جنگل و دریا، از بین رفتن نقش اجتماعی زنان نیز تهدیدی برای هویت قومی گیلکان است. آن را جدی بگیریم.
دیدگاهتان را بنویسید