«یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، میبینه زنش لخت روی تخت خوابیده…»
«یه روز یه رشتی در کمد را باز میکنه، میبینه حسن آقا…»
چه چیزی درباره لطیفههای رشتی خندهآور است؟
پژوهش درباره دلیل خندهدار بودن یک مطلب میدانهای گوناگون روانشناسی، جامعهشناسی، زبانشناسی، فلسفه، ادبیات و حتی علوم کامپیوتری را در بر میگیرد. براساس این پژوهشها، به طور خلاصه میتوان گفت که آنچه مطلب یا لطیفهای را برای ما خندهدار میسازد یا حماقت کاراکتر لطیفه است، یا اینکه وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعهپذیری و شناخت ما تناقض دارد. بدین ترتیب که تربیت اجتماعی ما یک سری انتظارات عمومی در ما ایجاد کرده که همه ما بر سر آنها اتفاق نظر داریم. این تربیت اجتماعی بر اساس فرهنگ و سنت و عرف و مذهب و روابط اجتماعیست که توسط همه ما به خوبی شناخته شده است و افزون برآن، توسط همه ما پذیرفته شده است. زمینهی بیان یک لطیفه همین است که همه ما به پیش زمینهی آن آگاهی داشته و این انتظارات عمومی را خیلی دقیق شناخته و پذیرفتهایم. بیان لطیفه در حقیقت بیان یک کنش یا واکنش ناهمخوان یا متناقض با این مجموعه از انتظارات عمومی ماست.
هنگامی که ماجرایی تعریف میشود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار میکند، ما آن را بانمک و خنده دار مییابیم.
بر این مبنا، میتوان دید که در هر لطیفه خنده داری یک لایه پنهان فرهنگی وجود دارد که ناگفته میماند زیرا که نیازی به بیان آن نیست و فقط کنش یا واکنش ناهمخوان و متناقض با آن است که در لطیفه بیان میشود. این لایه پنهان و ناگفته همان فرهنگی است که همه ما با آن کاملا آشنا هستیم و آن را به خوبی میشناسیم و در بطن این فرهنگ کاملا شناخته شده و پذیرفته شده ی ماست که میتوانیم مسخره بودن و یا خنده آور بودن وضعیتی را که با آن ناهمخوان است، تشخیص دهیم و همه با هم بدان بخندیم.
به بیان ساده، لطیفهها به گونهای آینهی فرهنگ ما هستند و ما میتوانیم فرهنگ خود و انتظارات اجتماعی خویش را در آنها بیابیم.
حال بیایید ببینیم آن بخش از فرهنگ ما که در لطیفههای رشتی پنهان شده چیست.
در مورد لطیفههای رشتی، معمولا محور لطیفه یک مرد رشتیست که مرد دیگری با زنش خوابیده است. آنچه لطیفهی رشتی را برای ما خندهدار میسازد معمولا دو حالت دارد. حالت یک این است که مرد رشتی هالوست و متوجه نمیشود که مرد دیگری با زنش خوابیده، و ما به حماقت او میخندیم. در این حالت به حماقت کاراکتر لطیفه میخندیم.
حالت دو این است که مرد رشتی متوجه این رابطهی جنسی میشود، اما واکنشی از خود نشان نمیدهد و به سادگی از کنار آن میگذرد. یعنی وضعیت تعریفشده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعهپذیری و شناخت ما تناقض دارد و از این روست که وضعیت به نظر ما خندهدار میآید.
حالا بیایید حالت دو را در نظر بگیریم و نگاهی عمیقتر به دلیل خندهدار بودن جوکهای رشتی بیاندازیم. هدف این است که ببینیم که تربیت و جامعهپذیری و شناخت ما چگونه است که واکنش مرد رشتی در تناقض با آن قرار میگیرد و ما را به خنده میاندازد.
مگر نه اینکه انتظار داریم هر مردی وقتی که مرد دیگری را با زنش میبیند، عصبانی شده، غیرتش به جوش بیاید و بزند یکی از آن دو یا هر دو را بکشد؟ و واکنش خونسرد و عاری از خشونت مرد رشتی ما را به خنده میاندازد!
در فرهنگ ما، ناموس و غیرت متاسفانه چنان ریشه دوانده که بدون آنکه آگاهانه بدان بیاندیشیم، در ذهنیت ما همواره جاریست. ارزش نهادن به ناموس و غیرت یک پیشزمینهی تربیتی و شناختی به ما میدهد که بر اساس آن است که جوک رشتی بانمک میشود.
اول از همه اینکه ما زن را ناموس مرد میدانیم و هنوز باور نداریم که زن هم یک انسان است که اختیار خود را دارد. یک دلیل خندهدار بودن جوک رشتی این است که زن را هنوز ابزار جنسی برای استفادهی مرد میدانیم. هر مردی که دستش برسد، به زن مرد رشتی تجاوز میکند و کنار او میخوابد. زن اعتراضی نمی کند، چیزی نمی گوید، و اصولا در همه جوکهای رشتی کاراکتری ندارد، و هنگامی که مردی به سراغ او میآید هیچ اعتراضی نمی کند. زن رشتی انتخابی ندارد، اعتراضی ندارد، صدایی ندارد، فقط یا لخت روی تخت خوابیده، یا مورد تجاوز مرد همسایه و بقال و حسن آقا قرار میگیرد. زن رشتی در همهی این لطیفهها فقط «ناموس» مرد رشتیست! مرد رشتی هم که به ناموس اهمیتی نمیدهد، پس هر مردی میتواند به زنش دستدرازی کند.
دوم اینکه مرد باید «غیرت» داشته باشد، یعنی اینکه از «ناموس» خود دفاع کند و اگر مرد دیگری را با زن خود دید، از خود خشونت نشان دهد و خون بریزد! دلیل اصلی بانمک بودن جوک رشتی همین تناقض آشکاریست که بین انتظارات فرهنگی ما درباره خشونت ناموسی و واکنش بدون خشونت مرد رشتی وجود دارد. به بیان ساده، اینکه مرد رشتی بدون ارتکاب خشونت از کنار ماجرا رد میشود، برای ما به شدت خندهدار است.
آخرین جوک رشتی را که شنیدهاید به خاطر بیاورید و به جای «مرد رشتی» یک «مرد سوئدی» را در آن قرار دهید. آیا باز هم بانمک و خندهدار است؟ طبیعیست که از مرد سوئدی انتظار نمیرود که دست به چاقو بزند و زن خود یا مرد دیگر را بکشد! فرهنگ و قانون کشور سوئد متفاوت است. خونسردی و عدم واکنش خشونتبار او با انتظارات فرهنگی ما از او تناقضی ندارد. انتظارات فرهنگی ما درباره خشونت ناموسی فقط در چارچوب فرهنگی خود ما و برای مرد ایرانی مصداق دارد.
این وضعیت رقتبار فرهنگی ماست! به عنوان روشنفکر به نقد حکومت جمهوری اسلامی میپردازیم که چرا دست به سنگسار میزند، ولی کمتر به نقد فرهنگ ناموسی و غیرتپرستی خودمان میپردازیم که مسبب قتل زنان و دختران بسیاری در این مملکت بوده و هست.
برای اینکه عمق این وضعیت رقتبار روشنتر شود، اجازه دهید چند خطی از کتاب «فاجعه خاموش (قتلهای ناموسی)» به قلم پروین بختیار نژاد را در اینجا نقل کنم.
«شیدا زن ۱۶ ساله مریوانی که یک کودک ۲ ساله نیز داشت… در حال حرف زدن با مردی در خیابان توسط برادرش به قتل رسید.
مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از ۲۹ سال زندگی مشترک در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.
خانوادهای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضاء یافتند. دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانوادهی آن دختر قاتل را بخشیدند.
سعیده دختر ۱۴ ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر و دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.
دلبر خسروی، دختر ۱۷ سالهای در دهی نزدیکی مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.
مرد ۴۶ سالهای همسر صیغهای و نوجوانش را که ۱۵ سال بیشتر نداشت به دلیل سوءظن با ضربات چاقو مجروح کرد و مردی که در خیابان در حال حرف زدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند.
در دزفول، جاسم که خود دارای سه زن بوده دختر ۱۵ سالهاش را به دلیل اینکه فکر میکرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.
باز در دزفول، مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و فرزند ۷ سالهاش را برید.
زهرا دختر ۷ ساله اهوازی زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدر زهرا)، به همراه وی به منزل پدریاش میرود، پس از بازگشت مورد سوءظن پدر خود قرار میگیرد. پدر به زهرای ۷ ساله شک میکند که شاید زمانی که او در منزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز داییاش قرار گرفته باشد. وی با این سوءظن به دست پدر کشته میشود.»
پروین بختیارنژاد در این کتاب تلاش کرده نمایی از فاجعه خاموش را به ما نشان دهد. مردهایی که او به ما نشان میدهد، مردهایی که سر دختر ۷ ساله، خواهر ۱۷ ساله و زن ۱۵ ساله خود را میبرند، مردهایی که هیچکدام «مرد رشتی» نیستند. اینان همه مردان باغیرتی هستند که از ناموس خود دفاع میکنند و واکنش آنها همخوان با انتظارات فرهنگی ماست، و از این رو برای ما خندهدار نیست!
ولی آیا واقعا این طور است؟ آیا ماجرای قتلهای ناموسی گریهآور نیست؟ اگر ما واقعا از هر مردی که زن یا دختر یا خواهر خود را با مرد دیگری میبیند انتظار نداریم که دست به جنایت بزند، چرا به جوکهای رشتی میخندیم؟ وقت آن نرسیده که از خود بپرسیم فرهنگ خشونت ناموسی را چرا پذیرفتهایم؟
آیا نباید از خود بپرسیم که نقش ما در رواج فرهنگ خشونت ناموسی چیست؟
آیا بهتر نیست آرزو کنیم که تناقض میان فرهنگ آشنا و پذیرفته شده ما و واکنش «مرد رشتی»، به نفع «مرد رشتی» از میان برود و همه مردهای ایرانی همانند «مرد رشتی» خونسرد و بی«غیرت» باشند تا هیچ زن و دختری قربانی خشونت ناموسی نشود؟
دیدگاهتان را بنویسید