طی چهار پنج سال اخیر، همهٔ ما از شکل گرفتن انواع و اقسام صفحهها و کانالها و سایتهای علاقمند به هویت قومی گیلک، تبری، تالش، کاسپی و… باخبریم. در واقع جریانیه که داره روز به روز فربهتر میشه و تعداد قابل توجهی از جوانان و نوجوانان بین سنین ۱۵ تا ۳۰ سال رو دربرمیگیره.
تا پیش از این در ایران، طی دهههای گذشته دو جریان فکری عمده، مسائل قومی رو دنبال میکردند. یکی جریانهای چپ و سوسیالیستی بودند و دیگری جریانات راستگرایی که میلی ارتجاعی برای بازگشت به دوران ارباب-رعیتی داشتند.
جریان اول، پس از حذف ساختاری چپ در ایران، نابود شد و در دههٔ ۷۰ در غیاب اولی، جریان گیلانشناسی از بطن دومی به وجود اومد.
در سنت گیلانشناسی، ثبت و ضبط داشتههای فرهنگی، ترویج نوعی اندیشهٔ بازگشت و تبلیغ روی کار فرهنگی ویژگی عمده محسوب میشدند. و صدالبته از همهٔ این موارد سیاستزدایی شد تا به کسی برنخورد و کار پیش برود!
در اوایل دههٔ هفتاد اگر هنوز کار فرهنگی و کوشش در مسیر گیلانشناسی برای جریانهای مترقی و روشنفکر هم واجد سویهای مترقی بود اما به مرور و به خصوص بعد از اجرای سیاستهای اقتصادی و سیاسیای که جامعه رو هرچه بیشتر به سمت مناسبات کالایی برد، تا حدی که امروز فرهنگ هم مثل هرچیز دیگری قابل خرید و فروش و نیازمند به سرمایهگذاری برای سودآور بودن شده، جریان گیلانشناسی خودش رو از شر آخرین بازماندههای جریان فکری منتقد خودش راحت کرد و عکس یادگاری گرفتن با هر مدیر و مسئولی که صرفا جایی گفته باید از زبان گیلکی حفاظت کرد رونق گرفت.
طی سالهای اخیر اما متاسفانه با پدیدهٔ سومی طرفیم که به ظاهر شبیه هیچ کدوم از اون دو جریان نیست. جمعیت جوان و هویتطلبی که خیلی راحت از تجزیهٔ ایران حرف میزنند یا خیلی راحت و به اصطلاح شوخی-شوخی در فکر پرچم و نقشه و چه و چه هستند. این شوخیها البته کم-کم با باز شدن پای جریانات پانترک در گیلان جدی شده.
شکی وجود نداره که همهٔ دولتهای منطقه، برای پیش بردن اهداف سیاسی خودشون روی جریانهای پان و ناسیونالیست سرمایهگذاری کرده و به کمک رسانهها بهشون جهت فکری میدن.
وقتی ما از جریانات پان و ناسیونالیست حرف میزنیم، باید بدونیم که بخش اکثریتشون آدمهایی از اقشار پایینی جامعه و زحمتکش هستند که از وضعیت دشوار زندگی به تنگ آمده، در حرفها و تبلیغات ناسیونالیستی راه نجاتی متصورند و در همبستگی حاصل از ناسیونالیسم، اون امنیت و تامین اجتماعی گمشدهای رو جستجو میکنند که دولتهای منطقه به کمک اجرای سیاستهای نولیبرالی و حذف شبکههای حمایتی همچون خانواده،محلات، دولت و… از مردم گرفتند.
در نتیجه، به عنوان مثال در منطقهٔ شمال غرب ایران وضعیت پیچیدهای حاکم شده. روابط پیچیدهٔ میان دولتهای ایران، آذربایجان، ارمنستان و ترکیه باعث شده که هر کدام از جریاناتی در کشورهای دیگه حمایت کنند. به عنوان مثال همایشهای تالششناسی که در ایروان برگزار میشه گوشهٔ چشمی هم به جمعیت تالشان حاضر در جمهوری آذربایجان داره هر بار جمعی از گیلانشناسان ایرانی رو هم میزبانی میکنه و خلاصه منافع دولتها، منطقه و زندگی مردم رو به میدان مین تبدیل کرده.
این وسط، جریانات پانترک هم با سو استفاده از وضع اقتصادی-اجتماعی جمعیتهای مهاجر ترک در مناطق مختلف، جریان جوان ناسیونالیست گیلک رو تحریک کردند و این جریان هم در واکنش به اون تحریکها، داره مسیری رو میره که متاسفانه به نفع مردم ایران و حتی مردم کشورهای همسایه نیست.
یکی دو سال اخیر بحثهای طولانی و بینتیجهای با دوستانی داشتم که خیلی راحت از محدود کردن یا حذف غیرگیلکهای مقیم در گیلان حرف میزنند یا دربارهٔ گیلان به عنوان پارهای جدا با سرنوشتی جدا از ایران سخنرانی میکنند.
متاسفانه به دلیل وجود جریانهای مختلفی که دائم هر شکلی از فعالیت قومی رو در ایران “تجزیهطلب” قلمداد میکنند، قضیه خیلی پیچیدهتر هم شده. (این فقط افترازنهای مجهولالهویهای مثل دوستدار کذا و زورو و… نیستند که سعی دارند تمایز بین فعالان قومی و جریانهای تندرو رو مبهم جلوه بدن بلکه متاسفانه از بالا و پایین این بدبینی وجود داره.)
این بحثها به جایی ختم نمیشه تا زمانی که نپذیریم انسانها حق دارند هر جایی زندگی کنند. تا نپذیریم که هویت و هستی قومی ما با حضور دیگران نابود و تهدید نمیشه. تا زمانی که نپذیریم، ترکها مدتهای زیادیست که به این سرزمین اومدهاند و هرگز زبان گیلکی رو تهدید نکردند.
این تفکر پان و ناسیونالیسم تندرو و تقسیمبندی مردم بر اساس نژاد و زبان و فرهنگ و دینه که همهٔ ما رو تهدید میکنه.
بله دوستان. فاشیسم و افراطیگری ما رو تهدید میکنه. همهٔ مردم کشورهای منطقه رو. از هر زبان و نژاد و دینی. همین حالا بخشی از مردم امریکا بر اساس وحشتاز مهاجران به یک دیوانه رای دادند تا رییس جمهورشون بشه. به کسی رای دادند که ممکنه بمبهای بیشتری روی سر ما مردم خاورمیانه بریزه.
منافع دولتها و قدرتمندان در همینه. تا اسلحه بفروشند. تا بر مردم سلطه داشته باشند. تا از اتحاد مردم علیه استثمارگران و مستبدان جلو بگیرند.
متاسفانه سنت گیلانشناسی با همهٔ سیاستگریزیش، چندان مشکل و اختلافی با جریان نوآمدهٔ ناسیونالیسم گیلک نداره. بدش هم نمیاد تا پروژههای راستگرایانهٔ اونها رو پیادهنظام جوان و هیجانزده پیاده کنند.
جناحهای سیاسی هم متاسفانه به خاطر منافع خودشون سر صندوقهای رای به صورت غیرمستقیم این اختلافات رو دامن میزنند.
ما ولی باید هوشیار باشیم که ایران رو به ورطهٔ حمام خون خاورمیانه نندازیم و هیچ امکانی به فعالیت و تبلیغ جریانهای افراطی ندیم.
در این بازی پیچیده، اگر بخواهیم به این بهانه که با یورش افراطیگری طرفیم، افراط رو مجاز بدونیم بدترین و مهلکترین اشتباه رو کردیم. یعنی همون طور که طرف مقابل پیادهنظام فاشیسم بوده ما هم در تقابل با اون به پیادهنظام فاشیسم تبدیل شدیم. و این اشتباهه.
گیلک، تبری، ترکمن، تالش، ترک، کرد، ارمنی، عرب، بلوچ، لر، فارس و… همه حق داریم و باید در کنار هم زندگی کنیم و با “درک حضور دیگری” به سمت خاورمیانهای متحد و خالی از نظامیان کشورهای مختلف و شرکتهای عمرانی بساز و بفروش همکارشون پیش بریم. به عراق نگاه کنیم. دولت امریکا تقریبا چیزی از عراق باقی نگذاشته.
باید به یاد داشته باشیم که “دیگری” همیشه متفاوت با ماست. و این تهدید نیست. تاریخ گیلکان، پیوسته با مهاجرت و ارتباط با بیرون بوده و نقاط شکوفایی تاریخی و فرهنگی ما همیشه در پیوند با اقوام دیگر (از اورارتوها تا روسیه و…) بوده پس نباید آمیزش با اقوام دیگر رو به عنوان تهدید معرفی کرد.
من به افزایش تمایل به فرهنگ قومی و هویت خلقی در بین جوانهای گیلک احترام میذارم و دوست دارم نامش رو “بیداری قومی” (قؤمي واخؤوي) بذارم چون تا زمانی که ما با نوعی بیداری قومی طرفیم، مردم یک قوم شروع به شناختن خودشون، نامیدن خودشون، ارتباط بیشتر با اقلیم و طبیعت و تاریخ خودشون میکنند و در نتیجه به نیروهایی تبدیل میشن که در سرزمین خودشون از طبیعت و هستی و مردم خودشون در مقابل عوامل نابودکنندهٔ طبیعت، اقلیم، فرهنگ و… دفاع میکنند. اما این بیداری اگر بخواد از روی دست اقوام دیگر گرتهبرداری کنه و دشمنتراشی و افراطیگری رو راه حل بدونه و مهاجرت و همزیستی با اقوام دیگه رو به جای عوامل اصلی، عامل نابودی فرهنگ و اقلیم خودش معرفی کنه، دیگه ما به جای بیداری قومی، با ناسیونالیسم افراطی طرفیم.
پس اختلاف اصلی سر اینه که ریشهٔ مشکلات رو در کجا بدونیم؟
بیداری قومی مبتنی بر گفتگو با اقوام دیگره. میل به شناختن “دیگری” داره. همسایه رو دوست داره. برای همسایه هم بیداری میخواد. اگر گیلکه، غم همخونهٔ تالشش رو میخوره. اگر کرده، به همسایهٔ ترکش نگاه میکنه و اون رو میشناسه. نسبت به آمیختگی تاریخی نژادها و فرهنگها واقعبینه و دنبال توهمهات ضدبشری خلوص نژادی و فرهنگی و زبان اصیل و سره و… نیست.
بسیاری دوستان در مقابل این حرفها به من گفته و میگن که این حرفهای روشنفکرانه قشنگه اما در واقعیت ترکها در گیلان کلونی خودشون رو دارند و دائم بر طبل توسعهطلبی قومی و چاپ نقشه و… میکوبند.
جواب من اینه که آیا جواب شما تکرار همون رفتاره؟ تا هر دو به پیادهنظام منافع فاشیستی در منطقه تبدیل بشین؟
جواب بعدی من اینه که باید بدونیم که وقتی در انتخابات رشت فلان تعداد رشتی ترک (بله! وقتی کسی شهری رو برای زندگی انتخاب میکنه، اهل اونجاست و رشت اگر کلانشهره باید بدونیم مهمترین ویژگی کلانشهرها چندفرهنگی بودنه. کی توی لندن که نمونهٔ عالی چندفرهنگیه نگران نابودی زبان و فرهنگ انگلیسیه؟) در انتخابات با تابلو ترک بودن شرکت میکنن، این اتفاق خوبی نیست چون شهروندان رو یک گام به پس میبره و اونها رو به اجزائی از کل بزرگ قومی (بخونید: ایل و قبیله) تبدیل میکنه. جریانهای سیاسی هم متاسفانه به خاطر راه یافتن به شورا و مجلس و… دائم این مسائل رو دامن میزنند. اما چرا مردم رشت نباید ترکهای مقیم رو هم به عنوان همشهری بپذیرند؟ مگر توی همین شهر بزرگترین مراسم خاکسپاری برای میناسیان ارمنی برگزار نشد؟ مگر میناسیان رشتی نبود؟
حرف من اینه که بله، من هم تحرکات منفی هموطنان پانترکم رو میبینم. ولی راهش تکرار این روش نیست. راهش ترویج همزیستیه. راهش بیاعتمادی به همهٔ جریانها و نهادهاییه که این تفرقهها رو تبلیغ میکنند. اگر ترکها در جامعهٔ ایران به راحتی حل نمیشن و دائم روی تمایزشون دست میگذارند (و متاسفانه جریانهایی در حکومت هم ازشون حمایت میکنند یا دستکم برخوردی نمیکنند.) ما نباید از اونها چیزی درست کنیم شبیه یهودیهای آلمان قبل از عروج هیتلر.
فاشیستها در آلمان با همین بهانه و تحریک ترس مردم علیه یهودیها و کمونیستها، جهنم برای همه به ارمغان آوردند.
من هم پرسشها و نگرانیهای دوستان رو درک میکنم اما اگر شما هم اندک اعتباری قائلید برای این دوازده سالی که صرف مسالهٔ بیداری قومی گیلکان کردم، الگوهای راستگرایانه و فاشیستی رو رها کنید. از “دیگری” لولو درست نکنید. عاملان اصلی بیکاری، فقر، اعتیاد، نابودی محیط زیست، هستی قومی و تنوع فرهنگی رو بشناسید و بیهوده زحمتکشان ترکی رو که برای “یک مۊشته پله” حاضر به انجام سختترین کارها در شهر و دیار ما شدند و حالا همشهری و همدیار ما شدهند مقصر قلمداد نکنیم. عاملان اصلی این وضعیت میترسند که ما دست به دست هم بدیم.
برای شفافیت موضوع پیشنهاد میکنم به حرفهای استیون هاوکینگ دقت کنید. او فیزیکدان بزرگ قرن ماست و دربارهٔ عاملان اصلی وضعیت ما حرف میزنه. این حرفها رو اینجا بخونید.
همچنین از لحاظ شباهتهایی که در تبدیل ترکهای مهاجر به دشمن در بین شما دوستان دیدم، پیشنهاد میکنم این جزوه رو بخونید که کارل مارکس دربارهٔ مسألهٔ یهود نوشته و میتونه به خیلی از سوالات ما دربارهٔ کلونیماندن هموطنان ترک پاسخ بده.
همچنین خوندن کتاب هجدهم برومر هم کمک میکنه تا ببینیم چطور با استفاده از ناسیونالیسم و ترس از مهاجران، دلقکهایی همچون ترامپ رای میارن. خود این دلقکها هیچ هم نیستند ولی برنامهٔ جریاناتی رو پیاده میکنند که خدا عالمه چه بلایی بر سر مردم ضعیف خواهد آورد.
پینوشت: اولین قربانیان چنین وضعی از قضا فعالان قومی هستند؛ این چوبهای دوسرطلایی که از طرف تندروها متهم میشن که “همین روشهای روشنفکرانه و بافرهنگبازی شماها وضع ما رو به اینجا کشونده!” و از طرف جریانهای تندرو و محافظهکار مقابل، عامل و بهوجودآورندهٔ اصلی این جریانات قلمداد میشن.
اما نه باید تن به افراطیگری اولین گروه داد و نه باید از افترای دومی ترسید.
گیلان و مازندران، بیش از اون ایران ما، فراتر از اون خاورمیانهٔ عزیز ما، این مهد تمدن و کشاورزی، و کلیتر بگیم کرهٔ زمین ما، جا و غذا برای همهٔ آدمها داره. آمار و علم این رو به خوبی نشون میده. و ما حق داریم زبان و فرهنگ و اقلیم خودمون رو حفظ کنیم؛ صدالبته در پیوند با کلیت این سیاره. با همکاری هم. فارغ از نژاد و دین و زبان.
به جای دشمنی و پاییدن همسایه و همخانه، زبان خودمون رو بیاموزیم. به زبان خودمون محتواهای ارزشمند تولید کنیم. از ادبیات مترقی و پیشرو در زبان خودمون دفاع کنیم و ویژگیهای قومی خودمون رو بشناسیم و نقد کنیم و خوبهاش رو (مانند دیگریپذیری، برابری زن و مرد، بخشندگی و دستودلبازی، اهمیت دادن به فراغت و زندگیدوستی و…) بپروریم و شک کنیم به دهانی که ارزشهای انسانی رو خوب میدونه اما غیرعملی! این درسیه که ما از میرزا کوچک باید بیاموزیم. ارزشها زمانی ارزشی دارند که بهشون عمل بشه.
این پیام من نه تنها به دوستان گیلک، بلکه همچنین به دوستان فعال قومی لر که پیوند عاطفی زیادی با هم داریم و همچنین همخانههای تالش و هماستانیهای ترکم هم هست.
دیدگاهتان را بنویسید