نگاهم به زبان معطوف به خصلتهای طبیعی زبانه و یکی از این خصلتها مسیریابی زبان به عنوان بخشی از روبنای اجتماعی در مسیرهای گوناگون و گاه شگفتیآوره. مثلا توضیح و موضع شما در قبال یک «فومنی ساکن لاهیجان» که برای فعل «دارند» میگه «دأند»، چیه؟ آيا نميشه تحولات و توافقهای زبانی رو هم در سايهٔ نوعی خودگردانی (Autonomy) دید؟ یعنی مثلا طبق تعریف کورنلیوس کاستوریادیس از خودگردانی: همهٔ تصمیمها را، جمعي میگیرد که موضوع تصمیمگیریها هربار به او مربوط است.
یا اگه این تعریف مارک ژریدارا رو بپذیریم که خودگردانی متضمن حذف هرگونه تمایز میان رهبران و رهبریشدگان و تصدیق توانایی انسانها برای سازمانیابی جمعی ست. پس آیا کل مسیری که ما برای زبان گیلکی پیش گرفتیم یکسره جدا از مسیر رسمیسازان و مرکزگرایان و علاقمندان به بخشنامهای برای روشن کردن تکلیف نویسندگان و کاربران این زبان کهن و رنگارنگ نیست؟
آیا نگاه ما که ذیل این نگاه، همچون سیستمهای بیولوژیک خودتنظیمشونده، که سلسلهمراتب در آنها نه بر اساس قدرت بلکه بر پایهٔ کارکرد شکل گرفته و این کارکرد همون اطلاع یا پیامرسانی چرخشی در میان هورمونهای عصبی و… محسوب میشه، در سیستمهای اجتماعی خودگردان هم الهامبخش ما نیست تا سلسلهمراتب نه بر اساس قدرت بلکه بر پایهٔ کارکرد، یعنی پیامرسانی تعمیمی استوار باشه؟ (با کمک از نظرهای هانری لهبوری Henri Laborit. در اين ارتباط به پی نوشت اين يادداشت نگاه کنين.)
میخوام بگم خود زبان، مرجع اقتدار سلسلهمراتبیه؛ به ویژه در حالت مکتوب خودش. چون گرایش به تمامیت و یکدستی داره مگر اینکه ما امکان بسگانگی متن و زبان رو احیا کنیم. سالها پیش در تقابل با راه حل کلاسیک و مرکزگرایانهٔ گویش معیار سعی کردم ايدهٔ فضای همگن رو مطرح کنم و حالا بعد از تجربيات و جستجوهای فراوان، اين ايده پختهتر و عملیتر شده. فراموش نکنیم که نسل ما به کمک اینترنت اولین نسل کوشندگان زبان گیلکی بود که فارغ از لهجه و شهر و روستا موفق به ایجاد شبکههای دوستی و همکاری شد که هنوز هم آثار مثبتش (نشريات دانشجویی نیناکی و زیته، مرزبندی با جریان گیلانشناسی، جنبش بیداری قومی گیلکان در اینترنت، پروژهٔ ویکیپدیای گیلکی، احیای نوروزبل و…) جلو چشمهای ماست. اختلافات محلی و کور بین شهرها و بین غرب و شرق در بین جوانها و نوجوانهای این مسیر، جای خودش رو به درک حضور ديگری و تلاش برای شناخت دیگری و آموختن لهجههای مختلف این زبان و حتی زبانهای همسایه داد؛ در حالی که در جریان مقابل (جریان گیلانشناسی) و به ویژه بعد از آغاز برنامههای نولیبرالی اخیر در رشت و شهرهای دیگه و گرایش انبوه روشنفکران گیلانشناس به حمایت از این سیاستهای نابودکننده و فلاکتساز (و البته نان و آب دار برای طبقه و قشری خاص) اندیشهها و خروجی این اندیشهها بیش از پیش به سمت مرکزگرایی و جعل واقعیت رنگارنگ قومی ما به نفع مرکز استان و به تبع اون در سطح پایینتر به نفع شهرهای بزرگتر هر منطقه پیش رفت.
از موضوع دور نشیم. بنا به گفتهٔ لهبوری، در جوامع صنعتیشده و بسیار پیچیدهٔ کنونی هرکس نه تنها باید در کارکرد خود صنعتگر (آرتیزان) باشه بلکه همچنین باید بدونه که این کارکرد کجا و چگونه در سیستمهای فراگیرندهاش میگنجه و ادغام میشه؟ سادهتر بخوام بگم یعنی باید روی هنر و هنرمندی در عرصهٔ کاربرد زبان هم تاکید کرد. اینجا هنر رو به معنای محدود و نقش مضحک هنرمند در جهان معاصر نگیرین که توش محمدرضا گلزار هنرمنده اما سازندهٔ یک میز زیبای چوبی هنرمند نیست!
جالبه بدونین که کلمهٔ آرت در زبانهای فرنگی در اصل همون معنی صنعت رو داره و در فارسی هم از کلمهٔ صنعت برای هنر استفاده میکردن و در واقع هنر بيش از اينکه موضوعی انتزاعی و ذهنی و مرتبط با الهام و فضاهای تر و تميز گالری و مجموعه های فرهنگی باشه، موضوعی مرتبط با صناعت و ساختن و زيباتر و راحتتر کردن زندگی و هماهنگی ذهن و بدن بوده. کلمهٔ هنر هم اگر به شاهنامه نگاه کنيم- واجد معناهايي نزديک به چیرگی و چیره دستی و استادکاری بوده و در واقع هنرمند ميتونسته نجار يا آهنگر يا نويسنده يا شمشيرزن يا نوازنده باشه.
بنابراین تخیل و امکان خلاقیت و ساختن مهمه. هر بخش از زبان که بهتر عمل بکنه در محدودهٔ همون عمل، رشد میکنه؛ نه اینکه از نردبان ترقی بالاتر بره يا آقايان در جلسهای رسمی ردای رسمیت بهش اعطا کنن. بنابراین در عرصهٔ زبان گیلکی با این رنگارنگی، این فرصت هم هست که هر لهجه بنا به تلاش و خلاقیت کاربرانش در کاربرد یا کاربردهای خودش رشد کنه و ورزیده بشه.
طرفداران گویش معیار، به عنوان مهمترین توجیه مشکل فهم متقابل و جمعی رو مطرح میکنن. ولی باید پرسید آیا همزبانها و هملهجهها فهم متقابل از هم دارن؟ شکست پروژهٔ زبان اسپرانتو (که سودای انسان بیوطن بود) و عدم امکان گفتگو و فهم دیگری در یک جامعهٔ طبقاتی (که باعث ميشه گاه دو همشهری در دو جهان کاملا متفاوت زندگی و سیاستورزی کنن) آيا به ما نمیگه که از قضا یکسانسازی، راه گفتگو و درک حضور دیگری نیست و برعکس، راه درست، تنوع و گوناگونیه؟
اما مدافعان مرکزگرایی، این ایده رو نشدنی و خیالی میدونن در حالی که این ایده اولین بار نه در خیال بلکه در بستر تجربهٔ نسل جدید علاقمندان به هویت قومی در زیته و بعدتر در اینترنت و به کمک اين ابزار و همين حالا در عرصههای مختلف از ماهنامهٔ اؤجا تا ویکیپدیا تا انبوه سايتها و وبلاگها و کانالها و گروههای اینترنتی آزموده و پخته شده و شاید به همین دلیله که ما حالا دیگه با عمل انجام شده روبروییم. اندیشهٔ پشت طراحان کیبرد گیلکی هم همين تسهيل فهم متقابل لهجهها بود و طُرفه اينکه منتقدان گيلانشناسش، در رد اين خط علاوه بر شباهتش به عربی (لابد به خاطر علائم و نه به خاطر عرب ستيزی!) به فاصله گرفتن اين خط از مرکز اشاره ميکنن. چرا که معتقدند بسیاری از نشانههای اين خط نه صرفا در خدمت لهجهٔ مرکزی، بلکه در خدمت لهجههای مختلف شرق گیلان و غرب مازندرانه. و درست هم میگن. چون این خط در مسیری از گفتگو و توافق بین جوانان تلاشگر در گیلکی نویسی و آشنا با الزامات گیلکی نویسی در دنیای امروز شکل گرفته و چه بسا با گفتگوها و توافقهای جدید امکانات بیشتری هم بهش اضافه بشه.
خوشحال میشم اگر شما هم توی این بحث شرکت کنید و دیدگاه خودتون رو بنویسین.
پینوشت: در این باره بیشتر بخونیم. مطالعهٔ اين منابع پيشنهاد ميشه:
- سيستم عصبی، الگویی برای ايده های لیبرتر.
- گفتههای هانری لهبوری در فیلم ِ عموی آمریکاییِ من، از اَلَن رُنه (۱۹۷۹)
- خودگردانی و سلسله مراتب. کورنلیوس کاستوریادیس. (چاپ شده در شماره های ۳و۴و۵ نشريهٔ اؤجا (تیر و مرداد و شهريور ۱۳۹۵).
دیدگاهتان را بنویسید