این متن به درخواست دوستانم در نشریه قاف در پاسخ به پرسش درباره «گویش معیار در زبان گیلکی» نوشته و در شمارهٔ اخیر این فصلنامه چاپ شد.
یکی از مهمترین پرسشهای پیشروی نویسندگان و شاعران و فعالان قومی گیلک، پدیدهٔ چندگویشی یا چندلهجهای بودن زبان گیلکی است. پیش از اینکه در باتلاق بحث قدیمی و بیمزهٔ «گیلکی زبان است یا لهجه یا گویش و اصلاً هر یک از این سه چیستند؟» گیر کنیم با شتاب از روی سنگهای واقعیت عملاً موجود بپریم و به کمک این سنگها و جای پاها که گذشتگان ما برای ما تعبیه کردهاند خود را به این پرسش برسانیم که با این چندگویشی بودن یا درواقع بسگانه بودن زبان گیلکی چه کنیم؟ زبان گیلکی طیفی پیوسته از رضوانشهر تا مناطق گستردهای از مازندران را دربرمیگیرد، از گیلکی بیهپس تا گیلکی مرکز استان تا گیلکی بیهپیش و گیلکی گالشی (دیلمی) و گیلکی تبری و… و منابع متعدد مکتوب تاریخی و شواهد متعدد موجود محلی و میدانی نام این زبان را گیلکی یا گلکی (به کسر گاف و لام) مینامند. برخی این چندگویشی را تشتت میدانند و از آن با عنوان مشکل یاد میکنند؛ مثل خود من، اگر که چند سال پیش از من میپرسیدید. بسیار پیش آمده که فلان شاعر یا نویسندهٔ همولایتی در پاسخ به این پرسش که «چرا در کنار کارهای فارسی، به زبان مادریات هم نمینویسی؟» پاسخ داده باشد «آخر به کدام لهجه؟» و نویسندگان و شاعران و روزنامهنگاران گیلکینویس هم با این پرسش دست به گریبان اند و چه بسا بسیارانی از هر دو گروه که خلق شاهکارهای ادبی در زبان گیلکی را به بعد از حل این «معضل» موکول کردهاند و البته این گروه اغلب منظورشان از حل معضل، راه حل مشخصی است که در ذهن دارند. بله. راه حل گویا مشخص است و فقط راه رسیدن به آن صعب است که مسالهٔ ما چند دهه لاینحل باقی مانده. به عنوان مثال در خانهٔ فرهنگ گیلان جلسهای برای بررسی این مشکل برگزار میشود و اسم این نشست، خود راه حل پیشنهادی برگزارکنندگان است. همیشه، راحتترین کار رجوع کردن به عادتهای ذهنی و عرفی است؛ کمترین شوک را به ما وارد کرده و بیشترین امتیاز را به نفع وضع موجود میدهد. تغییر اما داستان دیگری دارد.
ترجیح میدهم برای توصیف این پدیده از مفهوم بَسگانگی استفاده کنم. زبان گیلکی همچون هر زبان زنده و طبیعی دیگری بَسگانه (Multiple) است. چه از نظر تنوع لهجهها و چه از نظر پیوند طیفی میان این لهجهها و پیوند طیفی این زبان به طور کل با زبانهای همسایهٔ خود. پس موضوع این متن رودررویی با این ویژگی است که اگر از من بپرسید خواهم گفت رودررویی با زبان، چون زبان بسگانه است.
شتابزده از این موضوع مینویسم اما نه خام و ناموخته. این شتاب بیشتر از گستردگی موضوع حکایت دارد و انبوه حرفهای گفته شده که نیازی به تکرارشان نیست. مثلاً همین جا بحث گویش معیار و بسگانگی زبان گیلکی خیلی راحت گره میخورد به مسالهٔ خط گیلکی که خود داستانی مفصل دارد. انواع پیشنهادهای نگارشی در زبان گیلکی خود حکایت از تنوع نگاهها به بسگانگی زبان گیلکی هم دارد. به عنوان مثال، شیوهٔ نگارشی پیشنهادی ما در مجلهٔ «گیلانˇاؤجا»، نوعی ارتقای شیوهٔ پیشنهادی مجلهٔ گیلهواست ولی به اضافهٔ تلاش برای پیوند میان لهجههای مختلف زبان گیلکی و نگاهی برابر و افقی و اجتناب از مرکزگرایی و حذف دیگری. یادآوری این موضوع شاید یک تیر و دو نشان باشد؛ هم تلاشی برای ایجاد پیوند بین بحث بسگانگی زبان گیلکی با شیوهٔ نگارش گیلکی و هم یادآوری این موضوع مهم که راهحلهای ما نتیجهٔ مستقیم نگاه ما به جهان است.
*
راه حل کلاسیک و حاضرآمادهای که به ذهن برخی دوستان رسیده و میرسد، راه حل معروف گویش معیار است. صورت این راه حل ساده است: از میان لهجههای مختلف یک زبان که همچون شاخ و برگ نامنظم درختان جلو دید ما را برای دیدن جنگل گرفته، یک لهجه را به عنوان معیار انتخاب کرده و باقی را به قول خودمان گیلکها «خال میکنیم». کدام لهجه؟ پاسخها طبق معمول در «مرکز» قرار دارد. مرکزیت در این بحث هم البته نه جغرافیایی، نه تاریخی، نه فرهنگی بلکه سیاسی است. مرکزیت در اینجا چسبندگی به قدرت و حاکم است. چه دولتی نشسته در مرکز و چه سودای برساختن دولتی جدید برای هویتی جدید. البته همهٔ پاسخها همینطور سرراست به این مرکزیت ختم نمیشود پس ما هم وقتی از راه حل کلاسیک گویش معیار حرف میزنیم باید میدان دید وسیعتری را در نظر آوریم. اما این راه حل با همهٔ جزئیات درونیاش و با همهٔ بد و خوبش از سه دیدگاه ریشه میگیرد؛
الف. ناسیونالیسم؛ ناسیونالیسم در ایران دو روایت مختلف دارد که در جاهایی به هم میپیوندند و جاهایی برعکس. آن شکل از ناسیونالیسمی که از زمان «ممالک محروسهٔ ایران» و انقلاب مشروطه و تحت تأثیر انقلاب فرانسه در ایران شکل گرفت در مقابل ناسیونالیسم ایران نو مبتنی بر خون و خاک و مدرنیزاسیون آمرانه که در عصر پهلوی شکل گرفت و با حذف ارزشهای انقلاب فرانسه (آزادی، برابری و برادری)، مفهوم پادشاه آرمانی فرهمند و راهبر و پیشوا را جایگزین آن کرد. قصد برساختن دو نوع ناسیونالیسم (یکی خیر و دیگری شر) را ندارم ولی درک این تفاوتها به ما کمک میکند که نه در مقابل ناسیونالیسم گارد بگیریم و نه از جزئیات و تفاوتهای جزئی درونی آن عاجز بمانیم.
به طور مثال، ناسیونالیسمی از جنس ناسیونالیسم امثال محمود افشار که در مقالات خود راهکارهایی برای تضعیف و از بین بردن زبانهای غیرفارسی در میان کودکان ایران ارائه میکرد حتماً با ناسیونالیسمی که بر اساس حق شهروندی بنا شده باشد فرق دارد.
اولی، برسازندهٔ بخش عمدهٔ نگاه و تجربهٔ ما از ناسیونالیسم در عصر پهلوی و پس از آن است. نگاهی مرکزگرا و ضددیگری که تعریف خودش را از انسان ایرانی دارد: انسان فارسیزبان با مذهب شیعهٔ دوازدهامامی و نژاد آریایی و دین باستانی زردتشتی؛ که بیش از نصف مردم ایران با این تعریف از دایرهٔ ایرانی بودن خارج میشوند. این نگاه آنقدر خود را ادامه میدهد تا در سطح زبانهای قومی ایرانی هم بازتولید شود و مردم از زبانهای طبیعی خود انتظار شکلی مشابه زبان رسمی داشته باشند و در منابع قدرت زبان رسمی (دیوانسالاری، آموزش و رسانه) به دنبال راه نجات زبان خود جستجو کنند و خلاصه مراحل تکوین زبان رسمی را مسیری مقدر برای همهٔ زبانهای زنده بدانند و در نتیجه از تکرار عین همان پروژهٔ سرکوب و یکسانسازی ناسیونالیسم ایرانی در بین خود دفاع کنند. یعنی همزمان که منتقد این پروژه در قبال خود هستند، همین پروژه را برای نجات خود در قبال بسگانگی درونی خود تکرار میکنند.
ب؛ مرکزگرایی؛ در نتیجهٔ ناسیونالیسم و البته در کنار ساختار مرکزگرای دستگاه اداری و آموزشی و خیلی چیزهای دیگر ما، پرورش و تربیت اذهان بر اساس مرکزگرایی است. مرکزگرایی همیشه در حال تولید انسان پیرامون است. روستا در مقابل شهر، شهر در مقابل شهرستان و شهرستان در مقابل مرکز استان. این وسط گاه اتفاقات مضحک هم میافتد؛ مثل رایج شدن عبارت «شهرستانی» در مرکز استان در توصیف سایر هماستانیها؛ که البته سوغات مرکزگرایی در تهران است که با بازتولید مناسبات مرکزگرایانه احتمالاً تا همهٔ روستاها و شهرهای ما بسط یابد تا هر انسانی خود را مرکز پیرامون خود بپندارد!
مرکزگرایی، همان پدیدهای است که در نهایت منجر به برپا داشتن چادرهای مسافرتی در پیادهرو روبروی بیمارستانهای تهران میشود تا انسان «شهرستانی» شب را در آن سر کند به امید بهرهمند شدن از مواهب مرکز. و مرکز دائم در کار بلعیدن ارزش افزوده و نیروی کار پیرامون خواهد بود. همین حالا، چیزی به نام کلانشهر رشت بر جنازهٔ چند شهر (کوچصفهان، لشتنشا، خشکبیجار و…) بنا شده؛ شهرهایی گاه با قدمت شهریت بسیار بیشتر از مرکز استان که حال در حال بدل شدن به خوابگاه نیروی کار اعزامی به مرکز هستند. بخش بزرگی از این نیروی کار در حاشیههای شهر رشت خود بخشی از رشت شدهاند اما در حاشیه. یا لاهیجان در شرق گیلان بدل به مرکزیتی شده که شهرها و روستاهای پیرامون آن (از املش تا آستانه) پژمردگی خود را در توسعهٔ آن میبینند. مهم نیست که آن پژمردگی و عقبافتادگی چقدر تقصیر توسعهٔ مرکز است یا نیست، مهم این است که در ساختاری مرکزگرا و با توزیع نابرابر امکانات و ثروت، نارضایتی و بیاعتمادی افزایش خواهد یافت و با افزایش نارضایتی و بیاعتمادی، همبستگی و دوستی و اتحاد دشوار خواهد بود و همهٔ ما از کوچکترین روستاها تا کلانترین شهرها تنها به مرکز و حاکم اعتماد خواهیم کرد؛ به دیگری بزرگ که دیگر دیگری نیست چون آن بالای بالای بالاست.
ج. برندسازی؛ داستان در همان سطح ناسیونالیسم و مرکزگرایی خلاصه نمیشود. پدیدهٔ چند دههٔ اخیر، برندسازی، همهٔ مردم را تشویق به نامیدن و از آن خود کردن همهٔ ارزشهای پولساز کرده است. یکی خود را شهر نمونهٔ گردشگری جهان اسلام میخواند! آن دیگری به ضرب و زور غذاهای کل استان میخواهد خودش را به نام شهر خلاق غذا جا بزند، آن دیگری بر تابلو ورودی شهر آنچه خوبان همه دارند را یکجا ذکر کرده و در روستاها کمکم عبارت «به شهر/روستای شهیدپرور…» جای خود را به عبارت «به شهر/روستای سرسبز و توریستی…» میدهد و خلاصه کل مردم آتش زدهاند به مال خود و در بازار مکارهٔ برندسازی و جذب گردشگر و زمینخر و زمینخوار برای جنس خود اسامی دهانپرکن میسازند؛ از باران نقرهای بگیر تا مهد تاریخ و تمدن تا منطقهٔ آزاد! آخری چه عبارت فریبنده و زیبایی است! منطقهای را تصور کنید که آزاد باشد. کیست که عاشقش نشود؟ برندسازی از دههٔ هفتاد و به صورت نامحسوس در قالب فعالیتهای فرهنگی و گیلانشناسانه و به موازات سیاستزدایی از فرهنگ آغاز شد. مثلاً شما در شمارههای نخست گیلهوا در توصیف آوای «شوا» (همان صدای معروف بین فتحه و کسره که در کلمات گیلکی بسیار پراستفاده است) میخوانید که این صدا را «کسرهٔ رشتی» هم مینامند! آن زمان هنوز خیلی مانده بود تا پیلهباقلا و پامودورقاتوق بشوند باقلای رشتی و املت رشتی. همانطور که حالا چای فومن و املش زیر سایهٔ برند چای لاهیجان (و درواقع قدرت سندیکای کارخانهداران) در حال له شدن است و این وسط کیفیت چای و زندگی چایکاران قربانی برندسازان پرمایه و سرمایه میشود. از موضوع دور نشویم. برندسازی نام ایدئولوژیک برنامههای بانک جهانی است که شرح آن بحث مجزایی میطلبد اما تا آنجا که به بحث ما ربط داشته باشد، برندسازی آن نگاه مرکزگرا و آن ناسیونالیسم را در خود هضم کرده و به صورت تلطیفشده به مردم پس میدهد.
محمد مختاری سالها پیش دربارهٔ ساخت استبدادی ذهن نوشت و اینکه چگونه چنین ساختی در جامعهای استبدادی بازتولید میشود. مرکزگرایی بیشک یکی از نمودهای همین ساختار است. نگاهی سلسلهمراتبی و درختی که اساساً در جهان معاصر ما به عنوان حالت بدیهی و بهینه معرفی و جا انداخته شده است. هر آنچه جز آن، هرجومرج و آنارشی و ابهام تلقی میشود. انتخاب راه حل گویش معیار و اصلاً یک قدم پیشتر از آن، نگرانی در برابر زیبایی تنوع لهجه در زبان گیلکی نیز از نتایج همان ساخت ذهنی و عادت ما به سلسلهمراتب مرکزگرایانه است.
اما بیاییم فرض کنیم هیچ راه حل دیگری وجود ندارد و این بسگانگی، شری است که باید برطرف شود. فرض محال! اما فرض میکنیم. فرض کنیم آرزوی دیرپای دوستان گیلانشناس ما عملی شود. خوب! همهٔ ما میدانیم که راه حل مذکور همیشه یک همراه دارد. شاید هم همزاد. بدون هم بیمعنیاند. اولی، صدی است که چون آید لاجرم نود هم پیش ماست. تا از گویش معیار و آموزش زبان گیلکی حرف میزنیم حتماً پای دولت هم به میان میآید. نام آنهایی که باید حمایت کنند و اقدام کنند و خلاصه کاری کنند کارستان و در این کارستان هم از اساتید گیلانشناسی یاری بطلبند. کتابهایی برای آموزش زبان گیلکی به نوجوانان تدارک ببینند و مقالاتی بنویسند و برنامههایی بسازند و مردم را تشویق به استفاده از گویش معیار کنند. در این فرض ما، مشکلاتی هم پیش خواهد آمد. به عنوان مخالف این راه حل کلاسیک و مرکزگرا میخواهم این مشکلات را فهرست کنم.
الف. مهمترین مشکل که گویا تا به حال همین مشکل مانع شده تا بزرگان در مرکز استان آن نکنند که میپسندند، افزایش واگرایی و تفرقه میان گیلکان است. کتاب آموزش گیلکیای را تصور کنید که پس از انواع و اقسام سانسور و تأیید و بررسی با مطالبی به گویش مرکز استان برود به روستایی در جؤراشکور یا ارتفاعات فومن؛ به گمانم این تصور از آن تصویرهای بدون شرح باشد. عرق و تعلق گیلکان به روستا و شهر خود و فرهنگ و لهجهٔ خودشان یک واقعیت زیباست. این واقعیت حاصل تاریخ درازی است که بر ما گذشته و بیاطلاعی از این تاریخ ما را به سمت بخشنامههای اداری و تصمیمهای بیرحم مرکزگرایانه راه میبرد و کارمان نقض غرض خواهد شد. در این باره بعدتر بيشتر توضیح خواهم داد. فعلاً در حد همین تصویر بدون شرح از من بپذیرید.
ب. از نقض غرض گفتم. زبان گیلکی همچون بسیاری زبانهای دیگر در مقابل سلطهٔ زبانهای رسمی و مرکزی دچار ضعف شد. مردمانی پیدا شدند که میخواهند علیه این مرکزگرایی برخیزند و زبان خود را از کام این اژدهای مرکزگرایی بیرون کشند، همانطور که در فارسی هم کسانی با همین اژدها در سطح بینالملل دست به گریباناند (البته دست به گریبان اژدها نمیتوان برد؛ این را در حد کنایه از من بپذیرید) و درست سر بزنگاه در مقابل تنوع گویشی زبان خود همان روشی را به کار میبرند که خود از آن در عذابند. به این میگویند بازتولید مناسبات سرکوب و حذف.
ج. این راه حل به کمک و همکاری دولتها نیاز دارد و اصلاً مدافعان این راه حل هم آنجا که به عملی شدن (یا به قول بالاییها که هر شب توی تلویزیون شاهد زحمات و خدماتشان به مردم هستیم: عملیاتی شدن) راه حل مربوط شود، نگاه به دستان قدرتمند مرکز دوختهاند. من نمیدانم در کتابهای آموزشی چاپشده توسط آن شیفتگان خدمت چه محتوایی با گویش مرکز استان به دست کودکان و نوجوانان گیلک از رضوانشهر تا چابکسر و از کیاشهر تا ملکوت خواهد رسید اما این را میدانم که چنان منابعی، جایی برای شاعران و نویسندگان منتقد و پرسشگر و آثار درخشان آنها نخواهد داشت. شعر شیون فومنی (میرزا)در اجرای موسیقیایی پاپ و با مجوز حوزهٔ هنری از تیغ سانسور در امان نماند و با حذف یک بیت منتشر شد؛ حالا پیدا کنید پرتقالفروش را وقتی که مهمترین شاعران و نویسندگان گیلک همیشه آثاری سرفراز و مستقل آفریدهاند. چهطور نهاد یا مرکزی که با مهمترین قلههای ادبیات گیلکی مشکل دارد میتواند دستاندرکار آموزش زبان گیلکی به کودکان و نوجوانان گیلک (و احتمالاً غیرگیلک) باشد؟ بد نیست هر وقت که از سخنرانی جناب استاندار در لزوم تدریس زبان گیلکی ذوق میکنیم، به این پرسش هم فکر کنیم.
د. هر وقت که حرف از گویش معیار میشود، بحث از گویش مرکز استان است. اما از طرفی ما میدانیم که در مرکز استان که عمری نه چندان دراز دارد و مرکزیت خود را مرهون ورود صفویه به گیلان است، ما با یکی از فارسیآمیختهترین لهجههای زبان گیلکی طرفیم و از طرف دیگر تاریخ ادبیات فاخر ما به لحاظ جغرافیایی در جاهای دیگری طی قرون شکل گرفته که آثارش موجود است. که البته در این مورد اهل نظر همان راه حل تهران در مقابل زبانهای دیگر را تکرار میکنند: لغات و اطلاحات اصیل را از جاهای مختلف بگیریم و در گویش معیار خود وارد کنیم.
باری، این قصهٔ درازی است که تا حد ویراستاری متون گیلکی ادامه پیدا میکند. داستانها و درگیریهای خندهدار غمگینی که بنده به عنوان ویراستار متون گیلکی با ناشرها در رشت تجربه کردهام که بماند برای مجال و فرصتی که خواننده هم حوصلهٔ شنیدن غر و گلایه داشته باشد. خوانندهٔ ما اما اینجا دنبال این است که در نهایت بفهمد بالاخره چه باید کرد؟
مهمترین دلیل اقبال خیلیها به راه حل کلاسیک گویش معیار هم از همین «چه باید کرد؟» است و پاسخی که برای آن نداریم. همان استراتژی معروف: چون جایگزینی نیست پس همه از بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم!
ولی تاریخ به ما آموخته که چیزهای خوب را باید ساخت. در هیچ انتخابی، مخصوصاً این دوگانههای کاذب، هیچ خیر و خوبیای وجود ندارد.
تجربهٔ شخصی خودم به عنوان جوانی که زمانی به مدت دوازده سیزده سال در خانهٔ فرهنگ و اینترنت در حال سر و کله زدن با متن گیلکی هستم به من میگوید که ما برگهای برندهای داریم که راه حل جایگزین را به ما معرفی میکند اما این راه حل همچون اغلب راهها، تا پا نخورد صاف نمیشود. در این راه حل، دولت و اجبار و الزامی نیست که در یک شبانهروز بخشنامهاش را به همه حقنه کند. اما همین راه بوده که این زبان را تا به امروز به ما رسانده و همین حالا هم بخش اعظم پرورش زبان و ادبیات گیلکی در همین راه بوده اما راهپیمایان هر از چندی سر به آسمان بلند میکنند و دنبال معجزتی از سوی دستان نامرئی دولتاند. فراموش نکنیم مسئولیتهای دولت مبنی بر تأمین آموزش و پرورش رایگان و باکیفیت سر جای خودش است؛ ولی این که از دولت انتظار کمک در مسیر آموزش زبان مادری داشته باشیم بحثی دیگر است.
تجربهٔ اینترنت و به ویژه تجربهٔ دائرهالمعارف آنلاین و آزاد ویکیپدیا به من آموخته که نظمی افقی و خودگردان شاید در آغاز ترسناک و پر از هرج و مرج به نظر رسد اما در درازمدت چیزی را خواهد ساخت که حاصل کار و اعتماد و فهم جمعی است و در نتیجه یک جمع پاسدار آن خواهد بود. از سوی دیگر تاریخ کنفدرالیستی امیرنشینهای سرزمین فرشوادگر (گیلان و مازندران و گلستان امروز) به ما میگوید که این بسگانگی یک ویژگی تاریخی است و به جای دشمنی با آن باید آن را بپذیریم و بد و خوبش را بشناسیم. کاری که در سنت گیلانشناسی انجام نمیگیرد چون آن سنت علاقهای به نقد و پرسشگری ندارد. اما ببرهای جوان کاسپین که تجربهٔ انقلاب انفورماتیک آنها را با سیستمهای غیردرختی و ساختارهای افقی و ریزومی بیشتر آشناکرده و شبکههای مجازی به آنها امکان داده که فراتر از دعواهای قدیمی اینور آبی و آن ور آبی، از شهرها و روستاهای مختلف با هم دوستی و همکاری کنند، میتوانند و باید به ساخت مسیر جدید بپردازند.
تاریخ سرزمین ما، تاریخ امیرنشینهای مستقل و مرتبط با هم است. شکلی از کنفدرالیسم البته غیردموکراتیک و سلسلهمراتبی؛ اما همین شکل استقلال نسبی شهرها و روستاها از هم و در عین حال ارتباط ارگانیکشان با هم، شاید منجر به تأخیر شکلگیری شهر شد و شاید خیلی از پدیدههای فرهنگی و اجتماعی ما را شکل داد و در کنار همهٔ اینها، این طیف پیوستهٔ رنگارنگ لهجهها را برای ما به یادگار گذاشته و میتواند الهامبخش ما برای طراحی سیستم آموزشیای متفاوت باشد.
اینجاست که به جای چشم دوختن به بخشنامهها و دستورالعملها، باید مسیری در بستر «درک جضور دیگری» و تلاش برای فهم و پذیرش دیگری شکل بگیرد تا زبان خود را نه از عینک زبانهای رسمی مرکزی، بلکه از دیدگاه تاریخ خودمان ببینیم و بسگانگیاش را فرصتی درخشان و دموکراتیک قلمداد کنیم. این ترسناک نیست که در روستای آهندان سه لهجهٔ متفاوت گیلکی داریم. این تنها زمانی ترسناک است که خود آن مردم نقشی در تصمیمگیری و اجرای تصمیمها به ویژه در آموزش زبان مادریشان نداشته باشند. بله! برای بخشنامهنویسها هر تنوع و تفاوتی ترسناک است.
بنابراین پیشنهاد خام خودم را خلاصه میکنم؛ ما به طراحی سیستم آموزشیای نیاز داریم که اینجا آن را یک ماشین فرض میکنیم، ماشینی نرمافزاری. در هر روستا یا شهر، بر اساس لهجهٔ همان منطقه و توسط یک آموزگار میتوان به این ماشین ورودی داده شود و خروجی متناسب با همان منطقه را برای آموزش به کار برد. این ماشین در کل دو ورودی دارد:
یکی روند آموزشی معمول بر اساس لهجهٔ همان منطقه (افعال، لغات، ساختار جملهسازی و…) و دیگری ادبیات گیلکی که طی قرنها و با لهجههای مختلف تاکنون تولید شده و میتواند زبانآموزان را با تاریخ واقعی زبان و مردم خود آشنا کند. معرفی ادبیات گیلکی به زبانآموز علاوه بر تمام ویژگیهای مثبت ادبیات، باعث میشود تا زبانآموز به صورت قیاسی درک کلیای از طیف پیوستهٔ لهجههای زبان مادری خود به دست آورد و این طیف را تا مرزهای خود با زبانهای تالشی و تبری دنبال کند. (اینجاست که معلوم میشود چقدر مهم است در حال حاضر نویسندگان و شاعران ما تا میتوانند آثار عالی و با کیفیت به زبان گیلکی و با هر لهجهای که دوست دارند و میتوانند تولید کنند و تنها روش نگارش مشترکی درستخوانی این متنها را برای همه آسان کند.)
در نتیجه، یک زبانآموز در روستای شوییل، هم براساس لهجهٔ خودش و به کمک آن روش، زبان گیلکی میآموزد و هم درکی از تفاوت میان لهجهها به دست میآورد و با برخی لهجههای دیگر آشنا میشود و میفهمد که جز خودش دیگرانی هم هستند که ضمن اشتراک با او در زبان، تفاوت هم دارند و ضمناً، این دانشآموز شوییلی ما، اینها را از طریق متن و شعر نویسندگان و شاعران بزرگ تاریخ ادبیات گیلکی خواهد آموخت که خود این موضوع او را بیشتر از پیش با لغات گیلکی و لهجههای مختلف این زبان آشنا میکند.
برای این روش ما علاوه بر طراحی خود روش، به همکاری معلمان در روستاها و شهرها نیاز داریم تا چند ساعتی از هفته را به پشتوانهٔ اصل پانزدهم قانون اساسی به این کار اختصاص دهند. اینجاست که تازه به مسئولیت و نقش دولت میرسیم که آیا به معلمان اجازه میدهند تا از حق مصرح در قانون اساسی استفاده کنند یا نه؟
یکی از دلایل اصرار ما بر خط پیشنهادی در «گیلانˇاؤجا» همین بود که در درجهٔ اول خواندن متن را برای همه میسر کنیم حتی اگر معنی کلمات قابل فهم نیست، چون فهم در این روش پیشنهادی از طریق درک حضور دیگری حاصل میشود و به همین دلیل به تلاش دوطرفه نیاز دارد. و این را هم فراموش نکنیم که پس از سیطرهٔ چند قرنی بیان مکتوب، در قرن بیست و یکم، انقلاب انفورماتیک، اهمیت بیان شفاهی را به آن بازگردانده و این انقلاب و امکانهای حاصل از آن ابزاری درخشان در دست ماست تا پرورش زبان و ادبیات خود را به همزیستی مبتنی بر درک و گفتگو گره بزنیم.
ورگ (امین حسنپور)
لاهیجان
تیر ماه ۱۵۹۱ دیلمی
دیدگاهها
14 پاسخ به “بسگانگی در زبان گیلکی”
خوشحالم که ورگ بهروز شده است
و خوشحالتر که چنین یادداشت خوب و آموزندهای خواندم
پایدار و برقرار مانی. قلمت تواناتر
بعد از مدتها دوری بابت مشغله، این متن رو خوندم و تا حد زیادی فهمیدم و بفکر فرو رفتم. این فرآیند سه مرحله ای کلاسیک خواندن،فهمیدن و تحلیل کردن منو سرشار از لذت باستانی تولید محتوا در وبلاگ فارسی کرد. خوشحالم با تفکر و منطقی ،ورگ رو ادامه میدی. دمت گرم و تنات سالم
آرام آرش؛
خیلی مخلصم آرامی جؤن. :)
در این نوشته روی موضوعات مختلفی صحبت شده. من وارد بحث نمیشوم چونکه باوجود رابطه تنگاتنگ میان آنها (همچون زبان در مقابل گویش، بسگانگی، گویش معیار، خط گیلکی، غیره)، مسائل گیلان و Maazyan (فارسی: مازندران) آنقدر بغرنج و پیچیده هستند که هر یک نیاز به بحث مفصل خودش را دارد.
اما در رابطه با گفتار نتیجه، بنظر من پیشنهاد ورگ برای شرایط کنونی راه حل موقتی (نه دائمی) خوبی هست. چرا موقتی؟ بنظر من، پذیرش دائمی بسگانگی گویش گیلکی یعنی تن دادن به خواست دشمنان دیرینه کاس چراکه این پدیده انگلی آنهاست نه زاییده طبیعی خواست کاسیان. من وارد بحث چگونگی تکنیک های انگلی (Parasitic) نمیشوم چونکه اولا خیلی پیچیده و درکشان خیلی خیلی خسته کننده هست و دوم اینکه باید تجربه عملی در برخورد با پدیده های انگلی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی و شخصی و غیره داشته باشید و سوم اینکه من یکی از روش های انگلی در ایجاد بسگانگی گویش گیلکی Maazi بطور ساده و روان و کوتاه و با کمک مثال عینی در یک بحث قبلی ورگ عنوان کردم:
http://v6rg.com/?p=11477
البته منظورم از ذکر “تجربه عملی در برخورد با پدیده های انگلی اجتماعی و …” توانایی در “درکشیدن” اطلاعات هست که در پایین تر یک تعریف کوتاه تجسمی اش را خواهید یافت.
یکی از امتیازات پذیرش بسگانگی گویش در آموزش گیلکی اینه که در بعضی گویش ها امکان وجود واژههای اصیلی هست که در گویش های دیگر یافت نمیشوند. حذف این گویشها در مقابل یک گویش معیار یعنی حذف چنین واژههای اصیل.
در آینده، وقتی استفاده زبان گیلکی رواج پیدا میکند و روی غلتک میافتد، آنوقت تشنگی و نیاز گیلکان به یافتن واژههای اصیل کاسی رشد میکنند.
ولی بنظر من، خوش بینی و انتظارات ذکر شده ورگ از دولت در “حمایت و تدارک کتابهای آموزشی زبان گیلکی برای نوجوانان” و “تهیه مقالات و برنامهها” و “تشویق مردم به استفاده از گویش معیار” ساده اندیشی هست. چنین انتظارات حتی از آندسته از مسئولان استانی که در گیلان بدنیا آمدند و در گیلان بزرگ شدند و میتوانند به گیلکی حرف بزنند ولی در واقع گیلک نیستند ساده اندیشی هست. و اگر یک روزی ایندسته واقعا هماهنگ انتظارات عمل کنند از روی شرایط ناخوشایند و مصلحت بوده، نه از خواست قلبی. برای مثال باوجود اینکه شاه یک عرب بوده و از دشمنان اصلی Maazian (فارسی: مازندرانیها) بحساب میآمد، شرایط آن موقع باعث میشدند که خیلی از مسئولان استانی و شهری و روستایی Maazyan کاسی باشند. درصورتیکه بعد از انقلاب، اکثرا و یا همه مسئولان استانی و شهری ایرانی شدند. در این جمله پیشین، منظورم از ایرانی فقط فارسها و ترکهای آذری و بلوچها و کویری های ایران نیست بلکه عربها و ترکمنها و افغانها و هندیها و پاکستانی ها و قزاقها را هم در بر میگیرد که به ایران آمدند و در ایران بدنیا آمدند و ایرانی شدند. در کل، دلیل اصلی تمام ایرانیهایی (غیر از ایرانیهایی که از مردم اصلی غرب ایران هستند) که یا خود و یا پدرانشان به کاس (Maazyan و گیلان) مهاجرت کردند و میکنند این هست که مسائل جنسی شان توسط Vaajaarkaa (انگلیسی: Transmission) کاسیان فاش شد و برای نجات روی به Kaas آوردند و در آنجا پناه گرفتند تا با Maazi یا گیلک خواندن خود، ماسک پاکی و قلبی و … کاسی به صورت بزنند. در اثبات این نیازی به استدلالات نیست چراکه ما اینرا “درمیکشیم”.
استدلالهای معمولی در اینکه مزه برنج چگونه هست و چرا فیروزکوه و شهمیرزاد و دگر مناطق جنوبی کاس بخشی از استان های ایران هستند و چرا صفویه در کاس نسل کشی کرد و اصولا ایرانیهای آنوقت و حال چه نیازی به اشغال کاس داشتند و دارند و چرا قاجار در جنگ با روسیه شکست خورد و چرا قفقاز غربی (که در واقع به ایران تعلق نداشت) را به روسیه داد و چرا در مناطق شرقی مازندران (گلستان) ترکمن و بلوچ و ایرانی یافت میشوند و چرا قاجار تهران را به پایتختی برگزید و چرا ایرانیها در مناطق جنگلی کاس خانه میسازند و چرا … کم و بیش همانگونه هستند که در کتابها نوشته شدند و در مجلات چاپ شدند و در رادیو و تلویزیون پخش شدند.
ولی “درکشیدن” آنها مثل این هست که برنج را روی زبانتان مزه کنید و به آرامی بجوید و نمایش چراها و چگونگی های درونی و حقیقی (نه ظاهری) بقیه سوالات ذکر شده بالا را جلو چشمتان مشاهده کنید.
در برگشت به موضوع پذیرش بسگانگی گویش در آموزش گیلکی (به عقیده من، موقتی)، میخواهم خاطر نشان کنم که هیچکس نمیآید دست شما را بگیرد و کمکتان کند تا زبان گیلکی را رواج اندازید و واژههای اصیل را پیدا کنید.
حتی سبک نوشتن گیلکی با سبک فارسی باید فرق داشته باشد. من در جایی خواندم که سبک خاورمیانه و ایران زیگزاکی هست، سبک چینی مداری، ولی سبک انگلیسی مستقیم.
ما کاسیانی داریم که میتوانند کلمات اصیل کاسی را “دربکشند” ولی تا زمانی که کاس در دست کاسیان نیست وقتشان را صرفش اینکار نمیکنند. با وجود این، کاسیان فیروزکوه حدود 25 از این واژههای اصیل را “درکشیدند” و یکی اش کلمه گیلکی مازی Kel هست که بفارسی یعنی کوتاه. وبسایتهای گیلکی کلمه Kol را معادل آن در گیلکی معرفی میکردند. یک دیکشنری جیبی گرجی هم کلمه Kol را معادل کوتاه ترجمه کرده بود. ولی اگر از Google معنی گرجی کلمه کوتاه را بپرسید کلمه Mok’le را به شما معرفی میکند شاید بخاطر اینکه گرجی ها و ارمنی ها هم زبانشان چندگونه شدند. اصولا تمام قفقاز غربی همینجوری هست البته گیلکی از همه بدتر. قفقاز شرقی و شمالی که بخشی از ترکمنستان و قزاقستان و ازبکستان شدند.
خلاصه اینکه یکروز کاسیان فیروزکوه مصدر اصلی کاسی کوتاه را “درکشیدند” که میشد Kele6yi. ولی فراموش کردند “دربکشند” که آیا این مصدر متعدی هست یا لازم.
این یعنی واژه گیلکی مازی Kel درست هست اگرچه خود مصدرهای اصلی از بین رفتند و شبیه ساخت مصدری فارسی شدند:
Kel bien = کوتاه بودن
Kel hakerden = کوتاه کردن
Kel baiyen/bayyen = کوتاه شدن
مثلا کوتاه هستم میشه (Keleme (kele + me.
کلمه Kel در گیلکی مازی کاربرد زیادی دارد . مثلا یکی از معانی دیگرش “شخم” هست چونکه شخم زدن سطح زمین را “کوتاه” میکند.
کلمه Kel در گیلکی مازی کاربرد ترکیبی توسط پسوندهای “e” و “aa” هم دارد. مثلا (Kele (Kel + e یعنی اجاق و
(Kelaa (Kel + aa یعنی کلاه و روستای کشاورزی چونکه سطح اجاق قدیمی و کلاه نشانگر چاله کوتاه هست و سطح روستای کشاورزی نشانگر کوتاهی توسط شخم زدن.
همچنین (Keli (Kel + i یعنی لانه حیوانات چونکه لانه نشانگر سوراخی و کوتاهی یک سطح هست. ولی نمیدانم که آیا این شکل پسوند “i” هست یا شکل مرکب Kel + li که حرف دومی L برای آسانی حذف شده. چونکه Li که یعنی غار از خانواده همردیف Le و از خانواده تضادی Lu هست.
همانطوریکه میدانید نقش صفتی Kel از مهمترین کاربردهای وی هست و میتواند جایگزین کلمه Ketaa (کوتاه فارسی) در جمله شود. من که کوچک بودم، بیشتر از Kel استفاده میکردیم ولی حالا بیشتر از Ketaa.
Kel کاربرد زیادی در کلمات مرکب هم دارد. مثلا Kelum یعنی طویله، Pekel یعنی رد پا و دنباله چیزی و پی جویی مطلب، و Keltek یعنی زبان بسته، لال، و یا کسی که نمیتواند خوب حرف بزند چونکه یکی از معانی tek نوک هرچیزی هست و بدینگونه تلویحا مفهوم جلوی دهان را هم میدهد. و یا (Hepitek (He + pi + tek
یعنی ناپدید شدن چونکه He پیشوند اثباتی (در مقابل پیشوند منفی naa و ne و na) هست و از واژه کاسی اصیل Ehe (یا Ehen) گرفته میشود و Pi یعنی جلگه سبز و Tek هم همانطوریکه گفته شد یعنی نوک هر چیزی. پس pitek میشه نوک یا ابتدای جلگه کاس که از دور از دید انسان ناپدید میشه و پیشوند He به آن نقش اثباتی میدهد.
خوبی و زیبایی واژههای گیلکی قدیمی اینه که معانی زنده از طبیعت و یا اجتماع و یا فرهنگ و زندگی روزمره دارند.
واژه Kel دارای واژههای خانوادگی همردیف و ناهموزن هم هست. نمونه شان اینها هستند:
Kel, Kal, Kaal, Kul, Kil.
و هر کدام از اینها نقشهای نامبرده صفتی و ترکیبی را هم بازی میکنند. و هر کدامشان میتوانند دارای اشکال ترکیبی پسوندار بوسیله e و aa هم باشند.
مثلا Kal همخانواده ناهموزن Kel هست و معنی اش میشه رهبر. ولی Kalle میشه سر چون سر رهبر بدن هست. در صورتیکه Kaal همخانواده همردیفی Kel هست و یعنی میوه نرسیده، کند، فلج، . ولی همراه با پسوند e
(Kaale) یعنی سردرگم، زمین کشت نشده.
واژه Kul از همخانواده های ناهموزن Kel هست که مفاهیم پوست هر چیزی، پوست برآمده، پوست روی زخم، شانه و کتف، تفاله، و بلندی تپه را داره. شکل ناهموزنی این واژه بدین خاطر هستش که پوست هر چیزی لایه بالایی (نه پستی و پایینی) آن بحساب میآید. همچنین، معانی شانه و کتف و بلندی تپه و جوشیدن مایعات همگی نشانگر بالایی هستند. برای مثال وقتی آب میجوشد، غلغل آب نشانگر بالا رفتن سطحش هست و برای همینه که میگوییم Kullaak دریا.
پس حتی بدلیل این استدلال، واژه گیلکی و گرجی Kol یا Kul نمیتونه درست باشه چراکه نشانگر بالایی و بلندی هست نه کوتاهی و پستی و پایینی.
واژه Kil از همخانواده های همردیفی Kel بحساب میآید ولی متاسفانه یا معنی اش از بین رفت و یا اینکه من هیچوقت نشنیدم. ولی واژه (Kile (Kil + e کاربرد روزانه زیادی در گیلکی Maazi بخصوص برای کشاورزان دارد و مهمترین و رایجترین معنی اش هر نوع جوی هست. از جوی آب زمینهای کشاورزی (مثل جوی آب زمینهای کشاورزی کوهستانی) گرفته تا جوی خیابان های شهری تا جوی آب آسیاب (Assiu kile) و تا نهرهای کوه.
همانطوریکه در بعضی از بحث های قبلی ورگ گفتم خیلی از کلمات قدیمی گیلکی Maazi شبیه بعضی از کلمات انگلیسی و فرانسوی هستند که معانی شان حال و حوش (نه دقیقا) معانی آنهاست.
مثلا ، این واژههای گیلکی مازی:
Huri, Dadaa/Dade, Le, Rame, Ling, Pe/Paa, Tap, Is, Pat, Shurti, Minnek/Minnay, Mush, Ver, Telaa (Tel + aa), Meraafe (me + raafe), …
در مقابل این واژههای انگلیسی :
Hurry, Dad, Lie, Ram, Leg, Paw, Tap, Is, Pot, Short, Minimum (واژه یونانی), Mouse, Weiry, Tell, My + roughness, …
و واژه Kile (یا واژه Kil که مفهومش یا از بین رفته و یا من نمیدانم) شاید بهمینگونه شبیه واژه انگلیسی Kill باشد چونکه کشتن نشانگر پستی و کوتاهی و از بین بردن هست.
با توجه به این مطالب در مورد Kile، در جواب “لالو” که در یکی از بحث های قبلی ورگ از نظرم در مورد درویش علی کولاییان پرسیده بود بگویم که هیچ کدام از کتابهایش را نخواندم و نمیدانم در خارج از کشور یافت میشوند یا نه. ولی مورد ورود کلمات سانسکریت از طریق مهاجرین هندی به مازندران قابل هضم نیست. اینکه اعراب و ایرانیها و ترکها (ترکمنها و قزاقها و آذریها) و افغانها و بلوچها وارد مازندران (که شامل گلستان هم هست) و گیلان شدند شکی وجود ندارد. پس چرا که نه هندیها و پاکستانیها؟ همانطوریکه گفتم وقتی مسایل جنسی این گروه ها فاش میشوند به کاس مهاجرت میکنند و خود را بخشی از مردم کاس میکنند تا بهبودشان کنند. کاسیان همه اینها را صدها یا هزاران بار “درکشیدند” چونکه اینجور آدمهای وارداتی یکی-دوتا یا ده تا-صدتا نیستند. مثلا نسلهای گذشته خیلی زرنگتر از نسلهای امروزه بودند. وقتی یکسری عربها وارد مناطق شرقی مازندران (گلستان) شدند، کاسیان مسایل جنسی شان را همیشه میخواندند و آنالایز میکردند چونکه عربها و آسیایی های جنوبی و میانی و سیاها با بچههاشان مرتب رابطه جنسی داشتند. برای همین دولت ایران آمد و یکسری گرجیها را بعنوان اسیران جنگی به مناطق شرقی (مثل بهشهر) برد تا مهاجرت آن اعراب را با وجود گرجیها نورمالیزه کند. کاسیان فیروزکوه این اطلاعات را “درکشیدند”.
برگردیم به موضوع اصلی. صفحات وبسایت درویش علی کولاییان علت شباهت یکسری از کلمات گلکی به کلمات سانسکریت را ورود هندیها به مازندران میداند و واژه Kile را بعنوان مثال نام میبرد. به عقیده من، این زبان سانسکریت بود که کلماتش را از کاس بزرگ گرفت نه بلعکس. جریان اینطور بوده که 3329 سال پیش قزاقها برای اولین بار به قفقاز (کاس) شرقی (یعنی شرق دریای کاسپیین) حمله وحشیانه کردند و نسل کشی میکردند. بخاطر همین مردم به کشورهای آسیای جنوبی (هند و پاکستان و افغانستان) گریختند و با آنها مخلوط شدند. این را کاسیان فیروزکوه “درکشیدند”. ولی علت شباهت بین کلماتی مثل Kile و کلمات سانسکریت را “درنکشیدند”. من شخصا حدسم اینه که دلیل شباهت آن کلمات همان گریختن کاسیان شرقی دریای کاسپیین به آسیای جنوبی باشد. بر اساس اطلاعاتی که کاسیان فیروزکوه “درکشیدند”، هر چهار بر دریای کاسپیین را قفقاز (کاس) یا به انگلیسی Caucasus مینامیدند.
در برگشت به موضوع همخانواده ها و مشتقات واژه Kel، چگونگی خود کلمه کوتاه (گیلکی مازی: Ketaa) را این کاسیان “درنکشیدند”. ولی اینکه Kel قدیمی ترین واژه ی کوتاه بودن هست دلیل بر کاسی نبودن واژه Ketaa نیست. شاید ما دوتا یا حتی چندتا واژه برای کوتاه داشتیم و ایرانیها وارد زبانشان کردند. شاید هم ایرانیها آنرا از کلمات اروپایی وارد زبانشان کردند. همانطوریکه در یکی از بحث های قبلی ورگ گفتم، زبان و اشعار فارسی بطور انگلی درست شدند و بدین خاطر ارزش ضد معنوی، ضد انسانی، و ضد اخلاقی دارند. یعنی حتی کلماتشان را قصدا” وارد زبانشان کردند. دلایلشان طولانی است و لازم به بحثهای جداگانهای دارند.
مثلا، کلمه کده (مثل دانشکده) شبیه کلمه انگلیسی Kid هست. اینکه این کلمه واقعا در زبان فارسی وجود داشت یا از این و آن دزدیدند را شما باید “دربکشید”.
معادل کده در گیلکی مازی میشه Kete.
کلمه فارسی کوتاه باید از “کوت” و “اه” ساخته شده باشد. در صورتیکه در گیلکی مازی امروزه Ket، Kat، Kut Kaat و غیره کلماتی هستند که با حروف صدادار a, e, 6, i, o, u , aa متغیر ولی همخانواده شدند. ولی اینکه آیا kutaa شکل درستش هست یا Ketaa، بطور استدلالی و حدسی فکر میکنم Ketaa درست باشد چونکه Kutaa از Kut و پسوند aa درست شده. در صورتیکه Kut یعنی هرچیز انباشته شده و بدینرو نشانگر بلندی (نه کوتاهی و پستی) میباشد. البته این فقط دلیل استدلالی من هست و شاید اشتباه کنم.
البته از این همه کلمات نامبرده شده بالا فقط Kele6yi و 6he و Maaz و Maazi و Maaziyan/Maazian و Maazyan و Kaas و Kaasiyan /Kaasian را کاسیان درکشیدند. بقیه توضیحات استدلالی هستند و بدین خاطر میتوانند اشتباه باشند.
در زبان کاسی، بله میشد 6he که همچنان در زبان گیلکی Maazi باقی ماند. این معادل “آها” فارسی هست که بایستی از کاسی دزدیده باشند. اما بعدها در دیکشنری وبسایت Tabarestan.ir دیدم 6hen یا Ehen هم معنی بله میدهد. من هیچوقت این را نشنیده بودم و اگر کسی در صحبت هاش آنرا بکار برد من حرف آخرش (n) را متوجه نشدم. فکر میکنم 6he شکل کوتاه 6hen باشد. بهر حال، بنظر من 6hen در وسط جمله بهتر از 6he ترکیب میشه.
یک کلمه دیگر “بله” در گیلکی مازی Are هست که معادلش در فارسی میشه آره. درصورتیکه در گرجی Ar و Are معنی “نه” میدهند.
بهر صورت، صحت اینرا کاسیان فیروزکوه بسختی “درکشیدند” چونکه چندتا از دشمنان ایرانی کاس سنگ اندازی میکردند و نمیگذاشتند. و بدینرو شاید نیاز به تکرارش باشد.
مازیار؛
دوست من، پیشنهاد میکنم این متن رو دوباره بخونی. چون به نظر میرسه اغلب موارد مورد ادعای متن رو کاملا برعکس متوجه شدی. مثلا نگاه متن به کمک و دخالت دولتی.
از طرف دیگه، اغلب موارد مطرح شده از سوی شما نیاز به اثبات و ارائه شواهد منطقی داره. مثلا زبان کاسی. یا مقابلهتون با فرضیهٔ آقای کولائیان. امیدوارم کلیات فرضیههای خودتون رو به صورت مدون و با ارائهٔ سند و مدرک و منبع و به کمک استدلال علمی در یک مقاله بنویسید تا در ورگ منتشر کنیم.
جانِ ورگ! اتتا چِگ مِوِسه هاییر!
1. در نوشته بالا باید میگفتم Kele6i نه Kele6yi.
2. واژه Parasitic که در بالا ذکر کردم انگلیسی است نه گلکی.
3. در مقابل واژه گلکی Ver، بجای واژه انگلیسی Weiry بایست میگفتم weird.
4. برای واژه انگلیسی Minimum ، توی پرانتز گفتم که ریشه اش یونانی هست ولی می بایست میگفتم لاتین هست.
آقای مازیار واقعا حرف های شما سر و ته نداره و بقول معروف شبه علم هست
یک سری رطب و یابس.
جناب مازیار! لطف کنید ابتدا کتاب های درویش علی کولاییان را بخوانید بعد درباره اش اظهار نظر کنید. فقط مشابهت واژگانی نیست، بسیاری موارد دیگر هست.
ورگ عزیز
ببخشید. آن قسمت از متن درباره کمک دولت را اشتباهی متوجه شدم.
در مورد استدلالهای علمی، باید بگویم که “درکشیدن” اطلاعات علمی هست. ولی اکنون علم قادر به آن نیست همانطوریکه علم 100 سال پیش قادر به خیلی چیزها نبود که امروزه هست. علم زمانی قادر به “درکشیدن” اطلاعات میشود که بتونه احساس را شبیه سازی (Simulate) کند. زمانی که علم قادر به شبیه سازی احساسات میشود آن ربات دیگه مثل آدم زنده هست و برای مثال میتونه احساس “میل” و “دوست داشتن” به یک چیزی را داشته باشد.
مازیار جان، این اصطلاح درکشیدن که استفاده میکنی دقیقا به چه معناست و معادل انگلیسی یا فارسی رایج امروزی این فعل چیه؟
به گلکی میشه Vaajaar و به انگلیسی Revelation. در فارسی کلمه خاصی وجود نداره مگر اینکه بگویی “فاش کردن از طریق درکشیدن اطلاعات”.
هیچکس نمیآید در موردش چیزی بنویسه چونکه مثل بعضی چیزها، این را کسانی که میدانند فقط عمل میکنند. البته واژههای Vaajaar و Revelation برای فاش سازی با روش های معمولی مثل اخبار هم بکار میرود ولی منظور من این معنی معمولی اش نیست.
اشتیاق نقش مهمی در یاد گرفتنش دارد.
ظاهرا در توضیح معنی Hepitek اشتباه کردم چونکه دیکشنری Tabarestan.ir میگه معنی Pitek میشه ” مه غلیظ که باعث محو شدن محیط میشود “
پیتکی pitki یعنی مه.