مردی که از کشته شدنِ دشمنانش در جنگ، آزرده و غمگین می‌شد!

این متن پیشتر در سایتهای دیگری هم منتشر شده که دکتر عظیمی به دلیل نقصی که در نحوه‌ی انتشارشان وجود داشت، متن را با تغییراتی جدید به ورگ برای انتشار دوباره سپرد، که می‌خوانید.

تحولات خاورمیانه، رواج خشونت‌های مذهبی، کشتار و برده‌گیری زنان و کودکان و موج نفرت‌پراکنی‌های عقیدتی و مذهبی، سال‌های سیاهی را برای منطقه رقم زده و همه چیز را دستخوش خشونتی بنیادگرایانه کرده و ارزش‌های اومانیستی انسان مدرن را در خطر نابودی قرار داده. در چنین وضعیتی، چهره‌های درخشانی چون میرزا کوچک جنگلی، برای اقوام و ملت‌هایی چون ما می‌تواند الهام‌بخش نوعی دیگر از زیستن و مبارزه و ساختن باشد؛ زیستن و مبارزه و ساختنی به‌دور از مرگ‌اندیشی و بردگی و ویرانی. دکتر ناصر عظیمی، در این متن تلاش کرده تا با برکشیدن دو چهره‌ی تاریخی و روبرو نهادنشان، دست روی اهمیت این مساله بگذارد. گرچه در بخشی از جزئیات این قیاس و چندوچون عملکرد کوچک جنگلی، باید گفت که این متن نظر و رای ورگ نیست اما در کلیت، صدایی‌ست که ورگ هم با آن همراه است و خوشحالم که ناصر عظیمی مثل همیشه ورگ را جایی مطمئن برای انتظار اندیشه‌اش دانسته. با هم این متن را بخوانیم.

یادداشتی برای نود و پنجمین سالگرد انقلاب جنگل

کوچک‌خان نیز به رسم زمانه و در شرایط استبدادِ مطلق قاجاری قدرت را از لوله‌ی تفنگ نشانه رفته بود اما او برخلاف همرزمانش در کشتنِ حتا دشمنانش بس محافظه کار و حتا بیزار بود. این وجه از شخصیت کوچک‌خان همیشه مورد انتقاد بسیاری از همرزمانش هم در جناح راست جنگل و هم در جناح چپ آن قرار داشت و به خاطر آن برخی او را ترسو و غیرانقلابی می‌نامیدند. جالب است که همین وجه از سیمایش تا امروز چندان مورد توجه نبوده و برجستگی این خصیصه‌ی انسانیِ یک انقلابیِ تفنگ به دوش را که بر خلاف معمول عدم خشونت را در متنِ مرگ و زندگی، جایگزین خشونت انقلابی کرده بود، چندان نمایانده نشده است. گویی ما نیز در ناخودآگاهمان برای شخصیت هایی در چنین موقعیتی، این گونه رفتارها را بر نمی تابیم!. اجازه می‌خواهم تا نمونه هایی ارائه کنیم که در کانتکست تاریخی زمانه و حتا در طول انقلاب‌های قرن بیستم کمتر معمول بوده است.

در کشته شدن مفاخر الملک
در همان اوایل که کار جنگلیان بالا گرفت و نامشان بر سرِ زبان‌ها افتاد، مفاخر الملک که پله‌های قدرت را با سرعت برق و باد پیموده بود و به ریاست شهربانی رشت رسیده بود، در معیت کنسولگری روسیه در رشت برای خاموش کردن صدای جنگلیان، فراتر از وظیفه اش، پا پیش گذاشت. ابتدا در دستگیری، بازجویی و شکنجه‌ی جنگلیان حد نگذاشت اما به زودی به تحریک کنسول روس تصمیم گرفت که به کسما برود و ضمن سرکوب جنگلیان در آن دیار ، زنده یا مرده‌ی کوچک‌خان را با خود به رشت بیاورد. در مدتی کوتاه با کمک کنسولگری روسیه در رشت نیرویی بزرگ به هم زد، از آب پسیخان گذشت، جمعه بازار، صومعه سرا و کسما را فتح کرد و ضمن غارتگری‌های زشت،  مغرورانه اقدامات سبکسرانه‌ای انجام داد. اما  در حمله‌ی مجاهدین جنگل سربازانش تسلیم و خود نیز دستگیر شد. دانست که طبق معیارهای زمانه، حکمش اعدام است. از کوچک‌خان خواست که او این کار را در حقش نکند. کوچک‌خان نیز چنین کرد و دستور داد تا او را در خانه‌ی یکی از مجاهدین جنگل به نام «صالح» در کسما نگهدارند و البته گفت که باید محاکمه شود. او تاکید کرد که کسی نباید به او صدمه‌ای برساند. این گونه سخن گفتن و موضع گیری کوچک‌خان برای کسانی که او را می‌شناختند معنی و مفهوم مشخصی داشت. به طور عموم برای تخفیف مجازات و یا رهایی افراد از دست مجاهدین جنگل چنین می‌کرد. به گفته‌ی ابراهیم فخرایی «لیکن به این دستور ترتیب اثر ندادند و مفاخر الملک با ضربه تیر موزرِ«محمد حسن» [خواهر زاده‌ی حاج احمد کسمایی] در خون خود غلطید و از پای درآمد» (فخرایی۱۳۵۷ ص۷۰). فخرایی می‌نویسد که این کار به دستور حاج احمد کسمایی بوده است. زیرا به گفته‌ی او «خواهر زاده بدون اجازۀ دایی جرات مبادرت باین کار را نداشت». کوچک‌خان پس ازاین اقدام «آزرده خاطر گشت که چرا در بارۀ یک اسیر اینطور رفتار شده و شاید یکی از علل اختلافات بعدی میرزا و حاجی احمد از همین مسئله ریشه گرفته باشد»(همان ص۷۰). کوچک‌خان متاثر از این واقعه، همه سربازان اسیر شده‌ی مفاخر الملک را جمع می‌کند و می‌گوید «ما همه برادریم و گرچه این انتظار را از برادارنمان نداشته ایم که بجنگ ما بیایند… از این تاریخ هر کس مایل باشد میتواند با استغفار از گذشته در کنار ما قرار بگیرد و هر کس مایل نباشد آزاد است هر کجا که دلش میخواهد برود… میرزا [دستور داد] به همه خرجی [راه] بدهند و [به سربازان مفاخر الملک] توصیه کرد که چشم و گوششان را باز کنند و آلت دست قرار نگیرند» (همان، ص۷۱).

ارمنی‌کشی در ایران جایی ندارد!
می‌دانیم که در جریان جنگ جهانی اول و از سال ۱۹۱۵ (برابر ۱۲۹۴ خورشیدی) در امپراتوری عثمانی به گفته‌ی ارمنیان کشتار وسیعی از آنان به راه افتاد که برخی آن را تا بیش از یک میلیون نفر نیز گفته‌اند. دولت ترکیه این آمار را قبول ندارد ولی کشته شدن شمار زیادی از ارمنیان را در جریان جنگ اول در امپراتوری عثمانی کتمان نمی‌کند اما معتقد است که آنان به دلیل مصائب جنگ جان خود را از دست داده‌اند. همان گونه که دیگر اقوام نیز کشته شده اند. اما بسیاری از کشورها این واقعه را یک کشتار و قوم‌کشی می‌دانند. از جمله متحد عثمانیان در جنگ اول یعنی کشور آلمان از مواضع خود در این واقعه انتقاد کرده است. غرض آن که پس از این واقعه در عثمانی، زمانی که  جنگلیان در جنگ با قوای اشغال گر انگلیسی‌ها در گیلان،  رشت را برای مدت کوتاهی به تصرف در آوردند، یکی از افراد جنگلی به نام «عثمان افندی» دسته‌ای تشکیل می‌دهد و با استفاده از هرج و مرج پدید آمده در این شهر، در صدد آزار ارمنیان در رشت بر می‌آید. برخورد کوچک‌خان در این زمنیه جالب است. داستان را از زبان صادق کوچک پور که با عثمان افندی نیز دوستی داشته و خود این زمان یکی از فرماندهان جنگلی حاضر در رشت بوده بشنویم: «در همین حین خبر رسید که عده‌ای از مجاهدین ترک [جنگلی] به خانه‌های ارامنه هجوم برده و قتل و غارت می‌کنند. میرزا عده‌ای را به همراهی من مامور کرد که فوری از عملیات بی رویه آنها جلوگیری نمایم. ما فوری به طرف سید ابوجعفر [میدان شهرداری امروز و اطراف قبر استاد جعفر] حرکت کردیم. دو قسمت شدیم. عده‌ای به طرف خانۀ اوادیس که مرکز ارامنه بود و من به طرف بازار حرکت کردم. نزدیک تخت داروغه که رسیدم، دیدم عثمان افندی با پانزده نفر مجاهد به طرف «جیر کوچه» میروند. آن‌ها را متوقف کردم. عثمان افندی با من رفیق بود. گفتم ارامنه ایرانی همه برادر ما هستند و میرزا از این اقدام شما خیلی عصبانی است و مرا مامور جلوگیری کرده است و من باید شما را به حضور میرزا ببرم. اطاعت کرد. به اتفاق پیش میرزا رفتیم. آن‌ها ارشاک ارمنی را که مهمانخانه چی بود کشته بودند. میرزا همین که عثمان افندی را دید به او تغیر کرد [توپید] و گفت: شما ماجرای جنگ ارمنی و مسلمان را تازه کرده اید. شما دشمنان مشترک ما را که انگلیس‌ها هستند و در دو قدمی ما سنگر بندی کرده و عده‌ای از هموطنان ما را به خاک و خون کشیده اند رها کرده اید، عده‌ای از ارامنه را که بی پناه و دفاع هستند، می‌خواهید انتقام بگیرید. این عملیات شما ضربت بزرگی به ما وارد کرده است و دیگر بوجود شما در رشت احتیاجی نیست. فوری با همراهان باید به جنگل بروید. به آن‌ها مجال صحبت نداد و روانه جنگل نمود و به من دستور داد که شما وسایل رفاه و تامین جانی خانواده‌های ارامنه را فراهم کنید و من به طرف خانۀ اوادیس حرکت کردم. خیلی از خانواده‌های فقیر [ارمنی] آنجا جمع شده بودند. با رئیس هیئت ارامنه ملاقات کردم. او خیلی وحشت داشت و باور نمی کرد که میرزا از این اقدامِ ترکها متنفر است. وقتی که فهمید میرزا آن‌ها [عثمان افندی و همراهانش] را از شهر بیرون فرستاده،  به خانه اوادیس آمدیم و در حق میرزا دعا گفت» (صادق کوچکپور، خاطرات، ص۱۳. به کوشش محمدتقی میرابوالقاسمی).

در جنگ سسار
جنگ معروف به سسار در روستای سسارِ فومناتِ آن روز بین جنگلیان و قزاق‌های روسیِ اشغالگرِ گیلان اتفاق افتاد. قزاق‌ها با تمام قوا برای نابودی کوچک‌خان و یارانش به این حمله دست زده بودند. دکتر شاهپور آلیانی نوه‌ی حسن خان آلیانی در کتاب «نهضت جنگل و حسن خان آلیانی» از  نبردی در سسارِ آلیان می‌گوید که کوچک‌خان جنگلی‌ها را از کشتنِ سربازانِ قزاقِ روسیِ شکست خورده و در حال فرار منع می‌کند و همین امر موجب اختلاف بین کوچک‌خان وحسن خان آلیانی یکی از رهبران قدرتمند جنگل می‌شود. در واقع در اینجا نیز او با مرد قدرتمند دیگری همانند حاج احمد کسمایی بر سر خشونت درگیر است. ما می‌دانیم که اختلاف بر سر همین موضوع که دکتر آلیانی  از آن سخن به میان آورده، در تشکیلات جنگل بین کوچک‌خان و مرد قدرتمند آن روزهای جنگل حسن خان آلیانی اختلاف شدیدی بروز می‌کند: «در سسار آلیان ، جنگ سخت بین قزاق‌ها وجنگلی‌ها در گرفت که جنگلیان پیروز شدند. عده‌ای هم [از جنگلی ها] شهید گشتند وگروهی زخمی. تعدادی از دشمن نیز اسیر شدند. قزاق‌ها عقب نشستند و متواری شدند. معین رعایا [حسن خان آلیانی] دستور تعقیب قزاق‌ها را صادر می‌کند تا بقیه نیز نابود شوند و جنگلیان روحیه بگیرند چرا که در این هنگام به علت مشکلاتی چند روحیه مجاهدان جنگل رو به ضعف بود. مرحوم میرزا موافقت نمی کند و از معین رعایا می‌خواهد بهتر است که شهدا را شست و شو دهیم و کفن و دفن نماییم، آنگاه قزاق‌ها را تعقیب کنیم. معین رعایا نمی پذیرد و می‌گوید: اینان شهیدند و نیازی به شست و شو ندارند و با لباس [هم] می‌توان دفن کرد» (شاهپور آلیانی ۱۳۷۹ ص ۴۰). دکتر آلیانی با تایید اقدامات حسن خان آلیانی می‌نویسد «این امر موجب کدورتی اندک بین میرزا و معین الرعایا می‌شود. البته معین الرعایا در بین عموم با میرزا کمتر مشاجره می‌کرد اما پنهانی و در نشست‌های خصوصی مشاجره هایی داشتند [ولی] در این مورد، [حسن خان آلیانی] تحمل نکرد و جلوی او ایستاد زیرا او باید پاسخگوی مردم آلیان باشد که خود را درقبال آنان مسئول می‌دانست… این بود که معین الرعایا میرزا را با افرادش [در آلیان] تنها می‌گذارد و [به صورت قهر] به بیجار [کردستان] می‌رود» (شاهپور آلیانی۱۳۷۹ ص۴۰). هر چند دکتر آلیانی می‌گوید که بین کوچک‌خان و حسن خان«کدورتی اندک» اتفاق می‌افتد اما ما می‌دانیم که این کدورتِ اندک به مشکلی بزرگ منتهی می‌شود و در نهایت کوچک‌خان کسی را برای آوردن حسن خان به کردستان می‌فرستد.

در راهپیمایی بزرگ جنگلیان
بعد از این که حاج احمد کسمایی یکی از دو رهبر اصلی جنگلی‌ها در ۷ اسفند ماه سال ۱۲۹۷ خورشیدی خود را به دولت وثوق الدوله تسلیم کرد، معلوم شد که بحرانی بزرگ برای جنگلی‌ها در غرب گیلان فرا رسیده است. ماندن جنگلی‌ها در کسما و گوراب زرمیخ به هیچ وجه میسر نبود. با تسلیم شدن حاح احمد، سردار معظم خراسانی (تیمورتاش بعدی) حاکمِ وقت گیلان و قوای انگلیس مشترکاً اعلامیه‌ای صادر کردند که همه‌ی جنگلی‌ها باید خود را بی هیچ شرط و شروطی تسلیم کنند و یا منتظر حمله‌ی قوای دولتی و انگلیسی باشند. به ناگزیر کوچک‌خان و یارانش یک ماه  و نیم بعد از تسلیم حاج احمد در اواخر فروردین ۱۲۹۸ خورشیدی دست به یک راهپیمایی بزرگ به سمت شرق گیلان زدند. مجاهدینِ همراه کوچک‌خان به هزار نفر می‌رسیدند. آنها قدم به قدم مورد حمله‌ی طیاره‌های انگلیسی، قوای قزاق دولتی، نیروهای بسیج شده‌ی فئودال‌ها و اربابان محلی  قرار داشتند که فکر می‌کردند مرگ جنگلی‌ها فرا رسیده و می‌توانند در افتخار شکست کوچک‌خان و جنگلی‌ها شریک شوند! جنگلی‌ها بعد از وارد شدن به لاهیجان به همراه دکتر حشمت به صورت نوعی فرار به جلو به سمت تنکابن به حرکت درآمدند. در این حرکت بود که قزاق‌های دولتی در تعقیب جنگلی‌ها  شبیخون‌های کشنده می‌زدند و قصد داشتند کار را تمام کنند. اما کوچک‌خان مرتب به مجاهدین جنگل توصیه می‌کرد حتی المقدور از رویارویی با سربازان قزاق دولتی دوری کنند و به ویژه از کشتن سربازان قزاق که همگی از طبقه‌ی پایین جامعه بودند، بپرهیزند. این توصیه‌ها به گونه‌ای بود که گروهی از فرماندهان مجاهدین و به ویژه خالو قربان را سخت عصبانی کرده به طوری که آنان در مقابل کوچک‌خان ایستادند و از فرمان او سرپیچی کردند. روایت این واقعه را محمد علی گیلک نویسنده‌ی کتاب انقلاب جنگل که همراه راهپیمایان بوده چنین ثبت کرده است: «بغیر از کوچک‌خان که در اثر صحت مزاج و زور و بینه و یا علل و جهاتی دیگر اینهمه مصائب را با روی باز و چهرۀ گشاده استقبال میکرد و مثل همیشه خندان و بشاش به نظر می‌رسید، بقیه [پس از طی مسافتی طولانی و دسته و پنجه نرم کردن با مرگ و زندگی] بکلی پژمرده و زرد و لاغر شده بودند. حتی اسبها نیز قدرت راه رفتن نداشتند. در یک چنین وقتی، چند نفر از سردسته‌های مجاهدین جلو میرزا را گرفته با آنکه همه وقت نسبت به او با ادب رفتار میکردند در نهایت تندی گفتند: علت اینهمه بدبختی این است که از دشمن فرار میکنیم. میرزا با سیرۀ همیشگی و ادب جواب داد ما نباید به برادر کشی رضایت بدهیم. از این جواب، آن جمع عصبانی شده و به قزاقها دشنام هایی سخت داده و میرزا را نیز تهدید کردند. کوچک‌خان سر را پایین انداخت و گفت خود دانید و حرف دیگری نزد. نفرات تصمیمی به جنگ گرفتند و خالو قربان ریاست آنها را به عهده گرفت. مجاهدین عوض آنکه به حرکت خود ادامه دهند به عقب برگشتند و با قزاقها دست به یقه شدند و جنگ سختی در گرفت و عده‌ای از آنان را کشته و بقیه را تا چند فرسخ دنبال کردند و بالاخره کاری شد که قزاقها از آن پس جرئت نکردند به تعقیب بی باکانۀ خود ادامه دهند» (محمد علی گیلک، ۱۳۷۱ ص۲۰۲). همین اتفاق در نزدیکی تنکابن در جایی که  خستگی و دشواری راه، امان از همه بریده و سربازان قزاق دولتی هم در هر جایی کمین کرده بودند، باز هم از طرف یکی دیگر از فرماندهان جنگلی یعنی فرمانده نصرالله تکرار شد. صادق کوچکپور که در محل حاضر بوده می‌نویسد که کوچک‌خان در جواب این اعتراض گفت که: «جنگ با قزاقان [دولتی] یک نوع برادرکشی است. آن‌ها آلت دست انگلیسی‌ها شده و با پول آن‌ها دنبال ما می‌آیند. ما هم [برای این که به کشتن آن‌ها مجبور نشویم] اینقدر آن‌ها را به راه‌های صعب العبور می‌کشیم تا خسته شوند، بالاخره شاید پشیمان شوند» (کوچکپور ۱۳۶۹ ص۲۲).

در عقب‌نشینی نیروهای انگلیسی از انزلی و رشت
قوای انگلیسی از تابستان ۱۲۹۷ خورشیدی که ارتش تزاری در اثر  انقلاب اکتبر در گیلان رو به تلاشی رفت، جای این ارتش را در گیلان پر کرد. بعد از استقرار این نیرو در گیلان، آن‌ها با کمک سردار معظم خراسانی، تشکیلات جنگلی ‌ها را در راهپیمایی بزرگشان تا مرز نابودی پیش بردند اما نتوانستند ضربه نهایی را بزنند. می‌دانیم که در همین راهپیمایی بود که دکتر حشمت پس از تسلیم خود به قوای قزاق دولتی و نیروهای انگلیسی و در برابر چشمان قوای دولت متمدن انگلیسی به سبک قرون وسطا و بدون محاکمه‌ای اعدام شد.
اما از اردیبهشت سال ۱۲۹۹ خورشیدی و با روی کار آمدن بلشویک‌ها در جمهوری آذربایجان و تاراندن قوای ژنرال دنیکن فرمانده‌ی دریایی ضد انقلابیون سفید در دریای خزر به طرف انزلی و سپس حمله‌ی بلشویک به این بندر، روشن بود که نیروهای انگلیسی حامی ژنرال دنیکن در رشت و انزلی ممکن است دست به عقب‌نشینی از گیلان بزنند. سرانجام روز موعود فرا رسید و انگلیسی‌ها با حمله‌ی بلشویک‌ها به انزلی و فعال شدن جنگلی‌ها در رشت و انزلی شروع به تخلیه و عقب‌نشینی از انزلی و رشت کردند. اکنون زمان مناسبی بود تا جنگلی‌ها انتقام حمایت بی‌دریغ آن‌ها از قوای قزاق دولتی و اشغال گری را بگیرند. احسان الله خان در همین اندیشه بود. او در خاطراتش می‌نویسد که: «من که به نظرم می‌رسید انگلیسی‌ها مجبور به عقب نشینی شده از راه بزرگ انزلی، رشت، قزوین حرکت خواهند کرد، به کوچک‌خان پیشنهاد کردم یک دسته مجاهد به ناحیه «سیاه رود» [در نزدیکی امام زاده هاشم] بفرستند که ضد عقب نشینی انگلیسی‌ها عمل کند اما کوچک‌خان این پیشنهاد را رد نمود» (خاطرات احسان الله خان۱۳۸۵ ص۱۴۸ به کوشش فریدون نوزاد). کوچک‌خان نه تنها شبیخون زدن از پشت به دشمنش را به هنگام عقب نشینی در سیاه‌رود نمی‌پذیرد بلکه پیشنهاد شبیخون دیگری را در خمام نیز از طرف احسان الله خان رد می‌کن د:«من [باز هم] به کوچک‌خان پیشنهاد کردم حال که او موافق نیست دسته‌ای به سیاه‌رود بفرستد، در خمام بین رشت و انزلی موضع گرفته، آماده باشیم و هنگامی که بلشویک‌ها از روبرو [به انگلیسی ها] حمله می‌کنند ما نیز از پشت، دست به حمله بزنیم. کوچک‌خان این پیشنهاد را نیز نپذیرفت. آنوقت من به ابتکار خود چند نفر را به رشت و انزلی فرستادم» (احسان الله خان، همان، ص ۱۴۹).

در حمله‌ی بلشویک‌ها به  قوای جنگلی‌ها در فومنات
در ۹ مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی جناحی از جنگلی‌ها به رهبری احسان الله خان به همراه بلشویک‌های حزب عدالت (حزب تازه تاسیس کمونیست ایران) و با حمایت ارتش سرخِ دولت شوروی در گیلان کودتایی علیه دولت کوچک‌خان در رشت انجام دادند و دولت کوچک‌خان سقوط کرد و قدرت به دست بلشویک‌ها افتاد. در این زمان کوچک‌خان مدتی بود که رشت را ترک کرده و به فومنات یعنی مقر همیشگی خود رفته بود. بلشویک‌ها پس از به دست گرفتن قدرت در رشت، انزلی و لاهیجان به تعقیب جنگلی‌ها در غرب رودخانه‌ی پسیخان پرداختند. هدف ظاهراً این بود که به طور کلی کوچک‌خان و طرفدارانش را در فومنات یعنی مقر سنتی و همیشگی‌شان نیز سرکوب کنند. آنها رهسپار این دیار شدند. این در حالی بود که کوچک‌خان در ۱۰ مرداد یعنی یک روز پس از کودتا نامه‌ای به مدیوانی یکی از اصلی‌ترین فرمانده‌های ارتش سرخ و حامی کودتای ۹ مرداد  نوشته و تاکید کرده بود که «دوایر رشت و انزلی را تخلیه و بشما واگذاشتیم و گفتیم ما گوشه‌گیری اختیار میکنیم تا شما اداره نمائید» (فخرایی۱۳۵۷، ص۲۹۱). او قدرت را به آسانی به آن‌ها واگذار کرده بود.
با این حال  قوای دولت بلشویکی در رشت پس از دستیابی به تمام قدرت به سوی فومنات در پی جنگلی‌ها روان شدند. آن‌ها در رودخانه‌ی پسیخان یعنی مرزنشین سنتی جنگلی‌ها با صادق کوچکپور یکی از فرماندهان جنگلی‌ها روبرو می‌شوند. کوچکپور بدون اطلاعِ کوچک‌خان با دسته‌ی مجاهدین زیر فرمانش در مقابل نیروهای بلشویک می‌ایستد و مقاومت می‌کند. کوچک‌خان که این زمان در فومن بوده بلافاصله پس از اطلاع از درگیری کوچکپور با بلشویک‌ها از طریق تلفن کوچکپور را فرا می‌خواند و با تندی پیغام می‌دهد که عقب‌نشینی کرده و «فوری به طرف فومن حرکت کند» (کوچکپور، همان، ص۴۳۶). کوچکپور توضیح می‌دهد که: «صبح [فردا] میرزا با عده‌ای از فومن پیش من آمد که از این جریان پکر بودم. از من دلجویی کرد و گفت ما با بلشویکها جنگ نداریم و صلاح نیست با آنها معارضه به مثل نمائیم. بالاخره آنها متوجه اشتباهات خود خواهند شد. [و بعد] دستور داد که [برای جلوگیری از جنگ با بلشویک ها] جمعه بازار را تخلیه و به طرف جنگل [فومن] حرکت کنیم» (کوچکپور، ص۴۳). اما نیروهای بلشویک برای تمام کردن کار جنگلی‌ها و یا  سرکوب شدیدشان از آب پسیخان گذشتند، ملاسرا، جمعه‌بازار و شفت یعنی قلمرو سنتی جنگلیان را به اشغال درآوردند. کوچک‌خان مرتب برای احتراز از برادرکشی دستور عقب‌نشینی می‌داد. صادق کوچکپور که خود یکی از فرماندهان دسته‌های مجاهدین بود در خاطرات خود می‌نویسد که عقب‌نشینی‌های پی‌درپی کوچک‌خان مقابل بلشویک‌ها با این استدلال که نباید برادرکشی کنیم، سرانجام صدای مجاهدین جنگل را درآورد.  او می‌نویسد: «سربازان شوروی از پسیخان عبور نمودند. در جمعه‌بازار با مشهدی انام [یکی از فرماندهان سابق جنگلی‌ها که حالا به طور مستقل و جدا از کوچک‌خان بود] مشغول جنگ شدند. من از فلاح آباد تا فومن پستهایی گذاشته بودم که مراقب باشند. قضیه را به میرزا گزارش دادم. دستور داد که در جنگ جمعه بازار [با بلشویک ها] شرکت نکنم و اگر بلشویک‌ها خواستند به منطقۀ فومن که امنیت آنجا به من محول شده بود تجاوز کنند از آنها جلوگیری نمایم… بعد از سه روز مشهدی انام کشته شد و سید جلال چمنی بجای او عهده‌دار جنگ شد… روس های [بلشویک] توپخانه را به کار انداختند. توپ‌ها در پل گاز رودبار [ًدر حوالی جمعه بازار] کار گذاشته [شده] بودند. از آنجا به طرف صومعه‌سرا تیراندازی می‌شد. بیشتر گلوله‌ها به خانه‌های مردم می‌ریخت. من از این موضوع خیلی ناراحت بودم تا اینکه تصمیم گرفتم که برخلاف میل میرزا برای رهایی مردم بیچارۀ صومعه‌سرا داخل کارزار شوم». او می‌گوید «موقعی [که] مشهدی انام در جمعه بازار می‌جنگید یک نامۀ تضرع آمیز به من نوشته بود و از من تقاضای کمک نموده بود. بعد که کشته می‌شود در من خیلی تاثیر کرده بود و از فوت او خیلی تاسف خوردم. [حالا] در جنگ صومعه‌سرا نیز سید جلال یک نامۀ تند و خشن به من نوشته بود. جملات، خیلی زننده بود. مثلاً شما غیرت ندارید… من جواب نامه را ندادم ولی چگونگی را به میرزا نوشتم… و نوشتم چه شما اجازه بدهید و چه اجازه ندهید من تصمیم گرفته‌ام که بلشویکها را از این حدود برانم »(صادق کوچکپور ۱۳۶۹ صص۴۷ -۴۸). کوچک‌خان در حالی‌که بلشویک‌ها علیه او در رشت کودتا کرده و سپس به قلمرو سنتی جنگلی‌ها که از ابتدای شروع جنبش جنگل تا پیروزی انقلاب همیشه در غرب رودخانه‌ی پسیخان به آنان تعلق داشت، تجاوز کرده بودند به دلیل چیزی که برادرکشی می‌نامید، دستور مقاومت به مجاهدین جنگل در مقابل تجاوز نیروهای ارتش سرخ و قوای دولت بلشویکی در رشت نمی داد. سرانجام کوچکپور می‌نویسد که خود بدون اجازه‌ی کوچک‌خان با کمک دیگر مجاهدین دست به حمله زده و نیروهای احسان الله خان، خالو قربان و ارتش سرخ را وادار به عقب‌نشینی به شرق رودخانه‌ی پسیخان می‌کند. اما جالب است که کوچکپور می‌نویسد: «این اقدامات من به گوش میرزا رسید، خیلی ناراحت شد. از طرفی، سید جلال و همراهان او خوشحال و مرا قهرمان این جنگ نامیدند» (همان، ص۵۰).
این موارد تنها نمونه‌های اندکی از روایت‌هایی است که همرزمان کوچک‌خان چه موافقانش و چه مخالفانش نقل کرده‌اند و جالب است که در تمام موارد بالا او مورد انتقاد بوده است. او برخلاف عرف و اخلاق زمانه از خشونت پرهیز می‌کرد و کوشش داشت تا  جنگ را به صحنه‌های کشتن نفرت‌انگیزی از دشمنان خود تبدیل نکند.

آیا او «ماندلا»ی ایران نبود؟
کوچک‌خان در متن و کانتکست تاریخی بسیار متفاوتی از دوره‌ی «ماندلا» زندگی می‌کرد. ما می‌دانیم که ماندلا در دهه‌ی ۱۹۶۰ با مبارزه‌ی مسلحانه و خشونت‌آمیز با آپارتاید و نژادپرستان در آفریقای جنوبی شروع کرد اما سرانجام رسید به مبارزه‌ی عدم خشونت. هنگامی که در آفریقای جنوبی، انقلاب به پیروزی رسید، لحظه انتقام از طرف سیاهان بر علیه سفیدپوستان نژادپرستِ بی‌رحم فرا رسیده بود. همه چیز حاکی از قتل عامی گسترده می‌داد. اما او جمله‌ی تاریخی «ببخش و فراموش مکن» را در خطاب به سیاهان خشمگین گفت و نفوذ معنوی او چنان بود که سیاهان آرام شدند و به رفتاری متمدنانه‌تر از سفیدها دست یازیدند. این است نقش تاریخی شخصیت در تاریخ بشر و همین است که نام او برجامانده است و خواهد ماند. نزد همه‌ی بشریت. فارغ از نژاد، ملت، دین و ایدئولوژی. اگر نبود خشم و خروش انتقام‌گیری سیاهان از چند دهه خشونت سفیدپوستانِ انگلیسی‌تبارِ به اصطلاح متمدن، او حتا ظرفیت آن را داشت که گامی فراتر نهاده و بگوید: «ببخش و فراموش کن». وقتی «انسان، دشواری وظیفه است»، چه وظیفه‌ای برای انسان بالاتر از «صلح، مهر و مدارا» ست؟ برای همین است که ماندلا در«روح این جهان بی‌روح» حلول کرده است و هر جا خشونتی‌ست، روح او غمگین، هر جایی عشق و مدارا و همزیستی است، روحش به پرواز در می‌آید و حی و حاضر لبخند می‌زند. روح او حاضر است و ناظر، چه غمگین و چه شاد.
ماندلا

کوچک‌خان نیز از تبار ماندلا بود. شاید بهتر است بگوییم که ماندلا از تبار کوچک‌خان بود.  زمانی که انقلاب جنگل در گیلان در ماه جون سال ۱۹۲۰ به پیروزی رسید، ماندلا کمتر از دو سال داشت و کوچک‌خان در این زمان هنوز در کانتکست تاریخی قرون وسطای ایرانی زندگی می‌کرد. یک جامعه‌ی شرقی که حتا پس از انقلاب مشروطیت و آمدن قانون، دوست فرهیخته‌اش دکتر حشمت را می‌توانستند در حضور نیروهای انگلیسی متمدن، در مقابل چشمان رشتیان، بدون محاکمه‌ای به دار بکشند. جالب است که از این منظر آنان هر دو در مقابل دولت فخیمه‌ی انگلیسی ایستاده بودند. برای حریت و حقوق انسان.
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی دشمن خونی‌اش مفاخر الملک را که آرزوی  مرگش را داشت، می‌توانست ببخشد و از کشتن او به قول فخرایی «آزرده خاطر» شود و همه‌ی سربازانی را که به کشتنش آمده بودند، آزاد کند و «خرجی راه» بدهد و پدرانه هشدار دهد که «آلت دست قرار نگیرند».
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی از آزار و اذیت به قول خود برادران ارمنیِ دگراندیشش بر می‌آشفت و تکفیری زمانه‌ی خود را، تبعید می‌کرد از دیار رشتیان به جنگل. او از جنگلیان نبود که از جنگلیان شهر پناه برده به بیشه‌های جنگل. او همانند سعدی، شاعر بشردوست ایرانی که گفته بود «بنی آدم اعضای یک پیکرند»، همه را از آدم ابوالبشر می‌دانست. چه مسلمان، چه مسیحی. خدای او رحمان و رحیم بود و آویزه‌ی هر دو گوشش همواره دو آیه از قرآن بود: «لا اکراه فی الدین»، «یستمعون القول و فیتبعون احسنه».
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی که  از تعقیب و کشتن سربازانِ  روسی ِ شکست خورده که میهنش را اشغال کرده بودند، سرباز می‌زد و کسانی را که  به قصدِ تعقیب و کشتن سربازانِ شکست خورده، تیغ به دست، هلهله زن و کف آلود برای روحیه دادن به مجاهدینش! بازمی‌داشت و بهانه می‌تراشید.

کوچک جنگلی

آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی که در راهپیمایی بزرگ جنگلیان تمام گزمه‌های ظلم، بسیج شده بودند تا در مرگ او افتخار‌ی برای خود کسب کنند اما او سخت مراقب بود که گزمه‌هایش کمتر کشته شوند و چه آزرده و غمگین سر به زیر می‌افکند وقتی حتا یارانش در کشتن دشمنانش از هم سبقت می‌گرفتند.
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی رفقای همرزمش صحنه‌ی انتقام برای دشمنان انگلیسی برنامه‌ریزی کرده و او را دعوت به شبیخون زدن می‌کردند و او هر بار شبیخون ارتش شکست خورده را رد می‌کرد، حتا اگر ارتش قدرت زمانه باشد که آفتاب در امپراتوریش غروبی نداشت.
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی با همه‌ی مبارزه‌ی طولانیِ مرگ و زندگی در راه انقلابش، قدرت را دودستی وانهاد و سخاوتمندانه گفت که «دوایر رشت و انزلی را تخلیه و بشما واگذاشتیم و گفتیم ما گوشه‌گیری اختیار میکنیم تا شما اداره نمائید». او فقط یک ماه به قدرت چسبید و سپس این شیرین‌ترین عطیه‌ی دنیایی را وانهاد. ماندلا هم یک دوره ریاست جمهوری را پذیرفت و در مقابل اصرار مردم دیارش گفت که بگذار دیگران هم تجربه کنند.
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود، وقتی که همرزمان بلشویکش که به ظاهر آرزوی واحدی در سر داشتند او را از قدرت به زیر کشیدند و فراریش دادند به بیغوله‌های جنگل‌های فومنات و در همان جا نیز آسوده‌اش نگذاشتند و برای کشتن او حمله‌ور شدند و او به یاران مجاهدش دائماً دستور عقب‌نشینی می‌داد. چرا که روح بزرگش بر آن بود که «ما با بلشویکها جنگ نداریم و صلاح نیست با آنها معارضه به مثل نمائیم. بالاخره آنها متوجه اشتباهات خود خواهند شد».
آری کوچک‌خان نیز ماندلای زمانه‌ی خود بود و ماندلای زمانه‌ی ما نیز می‌تواند باشد اگر چشم‌ها را بشوییم و جور دیگری بنگریم، به انسان، به قدرت، به دیگران و دیگراندیشان، به کودکان، به…

ایمیل نویسنده: nazimi54@yahoo.com


دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “مردی که از کشته شدنِ دشمنانش در جنگ، آزرده و غمگین می‌شد!”

  1. میترا

    عدم خشونت حتی در مبارزه.. خیلی خوب بود.