چگونه میتوان به هویت قومی توجه کرد اما در دام قوممداری و هویتطلبی نیافتاد؟ انتخاب بخش عمدهاي از روشنفکران فرار از هر نوع سیاست هویتی بوده و کرنش در مقابل روند جهانیشدن حذف زبانها و فرهنگها و یکشکل شدن همهکس و همه چیز روی سیارهٔ ما.
نیاز به شناخت خویشتن قومی، به عنوان نتیجهٔ فرایندي تاریخی که از میان خاطرات و جنگها و بلایا و شادیها و مناسبات تولیدی و اقلیم مشترک عبور کرده و به صورت زبان، آداب و رسوم، هنر و ادبیات و سایر ویژگیهای قومی درآمده، نیازي نیست که بتوان آن را انکار کرد. دقیقاً همین نیاز و اشتیاق میان تودههای مردم در جاهای مختلف جهان است که دولتها در کشورهای مختلف از آن به نفع بسیج مردم علیه یکدیگر و ادامهٔ سلطهٔ خویش بر طبقهٔ کارگر و چه بسا گرمابخشی به بازار اسلحه و اقتصاد جنگ استفاده میکنند. نیروهای مترقی، با خالی کردن فضای پاسخگویی به این نیاز، تصور میکنند که تلاش تاریخی انسان برای ساختن جهاني بهتر را از پیرایهٔ تعصبهای قومی و نژادی پاک میکنند اما در عمل فقط سنگر را برای واپسگراترین و بداندیشترین نیروهای راستگرا با عقاید ضدمهاجر و ضددیگری و ضدزن خالی میکنند.
این یک واقعیت ساده و روشن است که مردم روی کرهٔ زمین به انواع و اقسام رنگها و فرهنگها و زبانها زندگی میکنند و این تنوع و رنگارنگی، همچون تمام چندگونگیهای طبیعت، از گلها و خزهها گرفته تا ماهیان و چارپایان و… جلوهٔ درخشاني از امکان آزاد و برابر زیستن در طبیعت است. پس باید رد جنگهای خانمانسوز قومی و مذهبی و سلب حقوق اولیه در دولتهای آپارتایدي همچون اسرائیل را نه در وجود هویتهای قومی متفاوت بلکه در سیاستهای هویتی مشخصي گرفت که در پی توجیه ستمي خاص هستند. وگرنه، به رسمیت شناختن هویت قومی، بدون سنجاق کردن برتری خاصي به آن تا وسیلهٔ توجیه هیچ ستمي علیه هویتهای قومی دیگر نشود، یکي از مهمترین گامها در آموختن درک حضور دیگری است.
اما جمع مشتاقان و پیکارگران برای هویت قومی جمعي یکدست نیست. آنچه به عنوان هویتطلبی و فعالیت قومی در ایران امروز میشناسیم، طیف گستردهاي از نیروها را شامل میشود که بسته به موضع طبقاتیشان، از امکانات مادی و تاریخی کاملاً متفاوتي برای پیش بردن سیاست هویتی خود استفاده میکنند. طیفي گسترده از دلتنگان دوران ارباب رعیتی بگیرید تا سنتگراهایي که در مقابل موج دنیای جدید در هویت کهن قومی خود پناهگاهي میجویند تا راستگرایان مدرني که آرزوی پرچم و دولت و سرود ملی مستقل دارند تا جریانهای طرفدار خودگردانی و مشارکت جمعی اقوام در سرنوشت خویش.
اما برای ناظر بیرونی همهٔ این جریانهای گاه شدیداً متضاد با هم، کل یکشکل و مبهمي به نظر میرسند و صدای این کلیت مبهم، اغلب صدای اجزای قدرتمندتر و ثروتمندترش است. بیخود نیست که در استان گیلان، دم و دستگاه گیلانشناسی با انبوه رسانهها و امکانات و مؤسسات در اختیار خود و با جلب رضایت کارگزاران حکومتی، توانسته صدای مسلط بر جریان احیای بازشناسی هویت قومی در گیلان باشد؛ جریاني که نیم قرن از عمرش میگذرد.
مهمترین نشانهٔ بازشناسی جریانهای مترقی و پیگیر همزیستی جهانی بشر در عین حفظ تنوع هویتی از جریانهای شیفتهٔ ساختن دولت و ملتي جدید و دعوت یک قوم به پرستش بتي نو، این است که یک سیاست هویتی مترقی هرگز در پی ساختن تقسیمات جدید و اصالتبخشی جدید و ساده، بگوییم، ساختن چارچوب ملی جدید به جای تقسیمات و اصالت رسمی موجود نیست. اما این همهٔ داستان نیست. اجازه بدهید از کلیگویی فاصله بگیریم و موقتاً نگاهي جزئی به سرگذشت هویتطلبی در گیلان بیاندازیم.
تجربهٔ جنبش انقلابی جنگل از نظر بینالمللی بودن، تجربهاي خاص در تاریخ سیاسی ایران و گیلان است. مداخلهٔ میرزا برای جلوگیری یورش ترکها به ارمنیها در گیلان تنها یکي از نشانههای سیاست هویتی حاکم بر نهضت جنگل و بعدتر جمهوری شورایی در گیلان است؛ از آن مهمتر حضور وسیع رزمندگان کرد و ترک و ارمنی و تالش و گیلک و چک و آلمانی و روس و… در وضعیتي انقلابی و پر بیم و امید بود. روزنامهٔ جنگل آغازگر چاپ شعر گیلکی است و این موضوع در کنار سابقهٔ همزیستی ادیان و اقوام در گیلان موجب شکلگیری یکي از دو زمینهٔ اصلی جریان احیای بازشناسی هویت خود در گیلان شد. گیلان، سرزمیني که تا پیش از یورش صفویان در ۱۰۰۰ هجری قمری همواره به صورت سرزمیني امیرنشین با نظام استبدادی غیرمتمرکز ملوکالطوایفی و استقلال نسبی از قدرتهای بزرگ منطقه و شکل خاص زیست کشاورزی و ساختار شهرها و روستاهای نزدیک به هم و مستقل از هم (که در ساختار طیف لهجههای زبان گیلکی تبلور پیدا کرده) با مناسبات اربابرعیتی در شکل تیولدارانهٔ نظامی، همواره فاقد یک نامگذاری کلی (به عنوان هویت کلی قومی) بوده و مسالهٔ قومی و هویتی در اینجا پس از اشغال گیلان توسط صفویه، با نخستین قیامهای دهقانی علیه زمینداران وارد سیاست شد. زمینداران سابق، دهقانان و بیچیزان را به شورش علیه مالکان و اربابان جدید و غیربومی ترغیب کردند و خیلی زود کنترل اوضاع از دست مالکان و اربابان سابق هم خارج شد و شکل قیامي گسترده و رادیکال (قیام غریبشاه) به خود گرفت که در تاریخهای رسمی صفویه از آن با عنوان «فتنهٔ گیلان» نام برده شده است.
بررسی این برش از تاریخ گیلان برای فهم دو زمینهٔ مختلف جریان احیای شناخت خویشتن قومی، اهمیت دارد. هویت خویش، اساساً در برخورد با «دیگری» معنا مییابد.
در گیلان، برشهای تاریخی خاصي، مردم منطقه را با همهٔ تضادها و چندگونگیها و نظام غیرمتمرکزش در برابر دیگري قرار داد و ناچار به اندیشیدن در چیستی قومی خویش کرد. شاید کهنترین این رودرروییها، در زمان دولت آشور بوده باشد، که منجر به ارتباط از طرف تمدن اورارتو با مردم گیلان به عنوان سرزمیني امن از حملات آشوریان شد. آنچه به عنوان تمدن درخشان مارلیک میشناسیم، احتمالاً سنتز این رویارویی است. رسیدن اعراب به جنوب البرز، یکي دیگر از این برشهاست که احتمالاً منجر به تقویت نیروهای محلی حاکم در گیلان (همان کلیشهٔ معروف خطر دشمن خارجی و مقطع حساس کنونی!) و بازآرایی نظم حاکم با استفاده از ایدئولوژی «پادشاه فرهمند» ساسانی شد؛ چرا که حاکمان محلی که تا دیروز از خراج و سر نهادن به حکم پادشاه دولت ساسانی سرمیپیچیدند، حال سکه به نام شاهان گذشته میزدند و ادعای نسب بردن به آنها میکردند.
برش اشغال گیلان توسط صفویان و ادغام گیلان در دولت مدرن ایران که صفویه را باید نقطهٔ آغازش دانست، و تغییر نقش جغرافیای سیاسی گیلان بر اساس محور تازهاهمیتیافتهٔ اروپا-انزلی-رشت-پایتخت، بیشک یکي از مهمترین همین برشهاست.
با چنین مقدمهٔ تاریخیاي، گرایش به هویت قومی و بازشناسی خویشتن،با دو زمینه در گیلان شکل گرفت. یکي از این دو زمینه، اساساً سبقهاي دهقانی و ضد مناسبات مالکیت بر زمین داشت و زمینهٔ دوم، اساساً در پیوند با «دوران خوش گذشته» بود. این دو زمینه، تا همین امروز، پیشبرندهٔ جریان احیای بازشناسی خود در گیلان بودند. و از قضا در برهههایي همچون پس از جنگل، پس از اصلاحات ارضی، در دههٔ هفتاد (با فروپاشی شوروی و تولد دولتهای جدید پیرامون دریای کاسپین و اهمیت یافتن دوبارهٔ محور انزلی-رشت-پایتخت) و در اغلب این برههها با تغییر در آرایش مالکیت زمین، مسالهٔ هویت قومی مورد توجه بیشتر قرار میگرفت.
پس از سرکوب جنگل، نظم نوین رضاخانی، بسیاري از روشنفکران و منتقدان را هم به خود جذب کرد. خاطرات جهانگیر سرتیپپور از رشت روزهای پس از سرکوب جنگل، نشان از ستایش دخالت دولت در همه چیز و امنیت و سکوت پادگاني با رنگ و لعاب فرنگیمآبی دارد. در همین سالها فریدون کشاورز مشغول ترجمهٔ آثار گیلانشناسانهٔ خودزکو است. از هر دو زمینهٔ مذکور، افراد و جمعهایي در تلاشند تا به باروری زبان و فرهنگ و هویت گیلکی توجه کنند اما با روشها و انگیزههای مختلف.
زمینههای شکلگیری رشتهٔ دانشگاهی گیلانشناسی از اواخر قاجار با مطالعات رابینو آغاز شده بود و این موضوع تا دههٔ ۸۰ به درازا کشید اما در این مسیر، هرچه بیشتر، زمینهٔ مورد تأیید دولتها و مورد حمایت از سوی سرمایه، دم و دستگاه گیلانشناسی را به راه انداخت. به ویژه در دههٔ هفتاد، با اینکه هنوز رشتهٔ دانشگاهی گیلانشناسی شکل نگرفته بود، گفتار دم و دستگاه گیلانشناسی دیگر به گفتار مسلط تبدیل شده بود. هرچه فرهنگیتر کردن گرهگاههای بحرانی و هرچه غیرسیاسیتر کردن فرهنگ، ترویج حس خوشایند نسبت به دوران طلایی گذشته، قرار دادن هویت قومی و زیست مدرن در تقابل با هم و خلق مرزها و دستهبندیهای قومی و میل به داشتن چارچوب ملی جدیدي از آن خود، نتایج این سلطهٔ گفتمانی بود.اخیراً با گسترش سیاستهای نولیبرالیستی و پولسازتر شدن دم و دستگاه گیلانشناسی، ترویج نوعي خودشیفتگی قومی و شهری با هدف برندسازی از هویت و پول درآوردن از آن هم در دستور کار قرار گرفته و این همه با اتکا بر دههها تحقیر قومی مردم این سامان و افزایش بیکاری و اعتیاد و فقر بین مردم، پیش برده میشود.
از صبحي که عکاس ارمنی، مجبور به گرفتن عکس از سر بریدهاي میشود که دو قزاق با چمدان به عکاسی میآورند تا ببرند خدمت سردارسپه، تا روزي که در انتخابات شورای اسلامی رشت لیست «رشتیها» منتشر میشود و جناحهای سیاسی بنا به منافع خود هیزم در آتش اختلافات قومی در شهر بزرگي میریزند که منطقاً باید پناهگاه اقوام مختلف باشد، زمان زیادي نگذشته اما برای کنار زدن زمینهٔ مترقی و انسانی توجه به هویت قومی (که نشریهٔ دامون آخرین تریبون عمومی آن بود) و تسلط گفتار گیلانشناسانه زماني کافی بود.
در نقطهٔ پایان این مسیر، همانطور که در آغاز گفتیم مهمترین نشانهٔ بازشناسی جریانهای مترقی و پیگیر همزیستی جهانی بشر در عین حفظ تنوع هویتی از جریانهای شیفتهٔ ساختن دولت و ملتي جدید و دعوت یک قوم به پرستش بتي نو، این است که یک سیاست هویتی مترقی هرگز در پی ساختن تقسیمات جدید و اصالتبخشی جدید نیست؛ و گفتار گیلانشناسی به طور مستقیم و غیرمستقیم، به واسطهٔ چارچوب و اصالت تازهساخت خودش این حق را پیدا میکند که راهحلهای جدیدي در مقابل ستم و نابسامانی وضعیت موجود قرار دهد؛ راهحلهایي بر اساس چارچوبهای هویتی و در نتیجه ضد همزیستی و صلح.
باید دقت کرد که وجود رشتهٔ دانشگاهی گیلانشناسی موضوعي جداست گرچه در تسلط گفتار دم و دستگاه گیلانشناسی، این رشتهٔ دانشگاهی تازهتولد هم بنا به محافظهکاریهای معمول سیستم دانشگاهی ما در همان مسیر گام خواهد برداشت.
این بررسی تاریخی را با اشاره به پیچیدگی سیاسیجغرافیایی منطقهٔ شمال غرب ایران و قفقاز تمام کنیم؛ چرا که روابط پیچیدهٔ میان دولتهای ارمنستان و ایران و آذربایجان و نزاعهای مختلف از جمله قرهباغ، نزاع تالشهای مخالف دولت آذربایجان، فعالیتهای پانترکیستی دولتهای ترکیه و آذربایجان و… مسیر توجه به هویت قومی در میان گیلکان و تالشان را به همراه آن دو زمینهٔ مذکورش به وضعیتي پیچیده رسانده که نیاز به هوشیاری و آمادگی نیروهای مترقی دارد. چرا که روشنفکر طبقهٔ کارگر، نمیتواند همچون روشنفکر طبقهٔ دیگر، با طبعي جهانوطنی به این واقعیت پشت کند، بلکه با درکي انترناسیونالیستی (بینالمللی)، ملتها و اقوام را فارغ از دولتها به رسمیت میشناسد.
مبنای سیاستهای هویتی هویتطلب و ناسیونالیستی، طرد است و نه جذب. به همین دلیل مثلاً راهحل «گویش معیار» بهترین راهحل آنان برای حل مسالهٔ تنوع لهجهها و گونههای زبانی است. اما سیاست هویتی نیروهای مترقی، که بیشک بر مبنای تحلیل طبقاتی از وضعیت و تقاطع آن با ستمهای جسنیتی و قومی و… خواهد بود، باید بر اساس جذب حداکثری باشد.
سادهتر بگوییم، هر مدلي از جامعه و هر مدلي از تلاش برای رسیدن به آن جامعه که داشته باشیم، باید در این مدل به مسالهٔ هویتهای قومی و زبانها توجه شود. یکي از دلایل اهمیت این موضوع، اتفاقاً نقد ایدئولوژی ناسیونالیستی و انواع هویتطلبیها و وطنپرستیهاست. دلیل مهم دیگر این است که بدون درک روشني از هویتهای قومی و مناسبات مطلوب بین آنها، تشکلیابی و اتحاد میان طبقهٔ کارگر دشوارتر از همیشه خواهد بود.
کارگر ترک و کارگر گیلک، هر دو مجبورند لبنیات گران بخرند؛ ولی هر یک از این دو در موج هویتطلبی سالهای اخیر احتمالاً جمعآوری کلمات از یاد رفتهٔ ترکی و گیلکی را وظیفهٔ خود بدانند. و چه بسا طعمهٔ جریانهای جداییطلب یا فاشیست شوند.
گفتار مترقی پیرامون هویت قومی بیشک باید بتواند این پیچیدگی را برای آن دو نفر توضیح دهد و برای این کار باید به کمک نقد مرکزگرایی، پیوندي میان آرمان جهان بدون استثمار و ازخودبیگانگی و به رسمیت شناختن هویت قومی به وجود آورد.
اما ما از چه گفتاري حرف میزنیم. این نشانهها شاید برای معرفی درک ما از تلاش برای به رسمیت شناختن هویتهای قومی و طراحی مدلي برای همزیستی دموکراتیک و خودگردان کافی نباشد. پس باید باز هم واضحتر حرف بزنیم. اول از همه تکرار کنیم که خودگردانی، همانطور که در شمارههای مختلف اؤجا دربارهاش خواندیم، ربطي به جداییطلبی و تجزیهطلبی ندارد. و همانطور که گفتیم، ما تجزیهطلبی را تلاش برای ساختن چارچوبي نو و در نتیجه همچنان هویتطلبانه و غلط میدانیم.
ما برعکس مشتاقان ساختن دولت و ملت و مرزي نو، و یا همچون آناني که به واقعیت تفاوتهای قومی و زبانی پشت کرده و از بیوطنی و جهانوطنی حرف میزنند، صرفاً قصد نفی وضعیت را نداریم و معتقدیم این هر دو گروه چون تنها در مقام نفی وضعیت هستند خود دوباره چیزي شبیه وضع موجود خواهند ساخت (به اقلیم کردستان عراق نگاه کنید) و به همین دلیل از بینالملل مناسبات برابر میان ملتها (یا قومها یا هر نامي که میپسندید) بی وساطت دولتها و خودگردانی حرف میزنیم.
بدون اولویت دادن به اینها، همیشه در خطریم که زیر پرچم هویتي جدید بایستیم و رضایت به حذف هویتهای خردتر بدهیم. هویت، وساطت سلطه و تمرکز قدرت سیاسی است. پس باید برای بازتوزیع منابع قدرت و ثروت تلاش کرد و با یادآوری و به رسمیت شناختن هویتها و تکثر آنها، زمینهٔ مشارکت برابر آنها را در قالب شوراهای خودگردان فراهم ساخت.
سابقهٔ مناسبات کشاورزی، شکل قرارگیری روستاها و مسالهٔ زمین، تاریخ غیرمتمرکز و فرهنگ طیفی، وجود رویداد بینالمللی درخشاني همچون جنبش انقلابی جنگل و سابقهٔ دیگریپذیری در منطقه، همگي از امکانهای بومی ما برای این مسیر است. این را هم فراموش نکنیم که با افزایش بیکاری و فقر و کاهش رفاه، دیگریپذیری هم از میان ارزشهای قومی ما در حال رخت بربستن است و این نشان میدهد که تکیه بر ارزشي به عنوان ارزش ذاتی یک هویت اشتباه است.
به عنوان نکتهٔ آخر این را هم یادآوری کنیم که منظور ما از خودگردانی به هیچ وجه نسخهٔ مدیریت محلی و محلهای موجود نیست که در رشت به صورت سرای محله از روی دست شهردار تهران ساخته شد و آن هم خود تقلیدي از روش نولیبرالی امثال دیوید کامرون بود. انتصاب یا انتخاب متأثر از نظارتهای بیرونی هیچ ربطي به خودمدیریتی و خودگردانی و دموکراسی نداشته و ندارد. قدرت هویتها، از قدرتگیری در محل زندگی و کارشان سرچشمه میگیرد. در جوامع امروز که دربارهٔ کوچکترین موضوع کوچهٔ محل زندگی اختیاري نداریم، اساساً تو گویی هویتي نداریم. هویت واقعی مردم زماني تأمین میشود که جوانان این سامان سر کار بروند و در ادارهٔ شهر و روستا و محلهٔ خود دخالت مستقیم داشته باشند.