خلابر و خلابران:
معنی و مفهوم دقیق خلابر و خلابران تاکنون مشخص نشده است لیکن بیتردید آنان از مستخدمان دولتی بودند زیرا از دولت «مرسوم» میگرفتند و کار آنان نیز در ارتباط با نظامیان بود. منوچهر ستوده تصحیحکنندهی کتاب مرعشی، آنان را «سربازان خاصهی سلطان» میداند و رابینو میگوید که آنان «خدمتگزارانی [بودند] که خوراک و خوابگاهشان را امیران کیائی تامین میکردند» (رابینو، ۱۳۶۹ ،ص ۱۱۲). و کسانی نیز گفتهاند که طایفهی خلعتبری امروزی در تنکابن از گروه خلابران بودهاند. در هر حال ما میدانیم که آنان در یک نهاد وابسته به حکومت کار و حقوق دریافت میکردند: «و موضعی که[در نزدیکی رانکو] گوراب و خلابران [را] مقام است، برنجار [بیجار] و مزارع مردم میبود، آنجا را [سید محمد کیا حاکم رانکو] خشک فرمودند ساختن و درختها بر گرداگرد آن میدان فرمودند نشاندن و جهت خلابران صومعههای مرغوب به گرداگرد آن میدان بفرمود تا تمام کردند و خلابران را آنجا نقل نمود» (مرعشی، صص ۱۴۰-۱۴۱). «و آنها [اسیران جنگی] را، خلابران لاهجان دست و گردن بسته، به رانکو بردند وبه حضرت اعلی [حاکم رانکو] رسانیدند. این معنی را موجب اتفاق حسنه دانسته، شکر حضرت تعالی شانه به تقدیم رسانیدند و خلابران را تحسین نمودند و بر ازدیاد مرسوم [حقوق] هر یک امر کردند» (مرعشی، ص ۲۰۱). «برفور خلابران رانکو را بفرمود تا مجموع جبه و جوشن بپوشند» (همان، ص ۲۲۷). «مولف حقیر [ظهیرالدین مرعشی] را امر کردند که با خلابران تنکابن و دویست نفر دیگر از لشکر لشتنشاه و پاشیجا و گوکه به قریه بیورزن رود و آن مقام را تالان نموده از راه بالا، موازی معسکر همایون [که]متوجه خرزویل [هرزویل] بودند، برود» (همان، ص ۲۶۱).
خنادهان:
به گفتهی استاد ستوده و به نقل از برهان قاطع، «خناده» به فتح اول در زبان گیلکی به کسی گویند که فرمان سپهسالار را به لشکر بر ساند: «بعد از هفت روز بعضی از عساکر شکور [اشکور] به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان بود، رسید وبه ضبط قزوین اشتغال رفت» (مرعشی، ص ۳۳۰). «لشکر دیلم به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان ایشان بود هم رسیدند اما تا آمدن قاصد و رسانیدن جواب، بزرگان آن ولایت صلاح چنان دیدند» (همان، ص ۳۳۹).
منقلا لشکر:
این واژه ترکی و به معنی پیشقراول لشکر بود: «در این اثنا خبر رسید که منقلای لشکر جرار حضرت پادشاه سعید سلطان بوسعید تیموری به سمنان رسید» (مرعشی، ص ۳۳۱). «بر پشته آن موضع مزرعه، سه قوشون سواران آراسته پیدا شدند اما معلوم نبود که همین سه قوشونند یا خود منقلای لشکرند که دیگر در عقب خواهند آمد» (مرعشی، ص ۴۳۷).
خاصگیان:
خواص و نزدیکان حاکم بودند: «و صد نفر از خاصگیان خود را همراه گردانیدند» (مرعشی، ص ۱۷۱). «[سلطان محمد کیا] و اکثر خاصگیان را اسبهای تازی با زین و لجامهای [لگامهای] زرین و سیمین ببخشید» (همان، ص ۲۷۱).
جاسوسان:
گروه جاسوسان که گاهی از آنان به نام مفتن نیز نام برده میشود، وظیفه داشتند از دشمنان حاکم اطلاعات جمعآوری کرده و به نظامیان و حاکم اطلاع دهند: «ملک کاوس را از قلعه نور، جاسوسان که در کار بودند، خبر دادند و او بگریخت» (مرعشی، ص ۲۸۴).
کدخدازاده:
ما دقیقاً نمیدانیم که کدخدا در این دوره در گیلان برای چه وظایفی انتخاب میشد و نحوهی انتخاب آن چه بوده است. میتوان حدس زد که او در هر ده و روستا رابط اصلی رعایا با حاکم محلی و یا مالک بوده است. اما این که آیا او مباشر حاکمان محلی و صاحبان ملک در ضبط حاصلات و یا بهره مالکانه نیز بوده است یا خیر، چیز مستندی نداریم. متاسفانه هر سه منبع ما در خصوص روابط و مناسبات بین تولیدکننده و مالکان هیچ نکتهی مشخصی ارائه نمیکنند. گویی این روابط، امر جاافتادهای بوده ونیازی به بیان آن به عنوان یک موضوع مورد اختلاف و یا سوژهای برای بیان یک مسئلهی اجتماعی در هیچ موردی وجود نداشت. با این حال کدخدایان به عنوان یگ گروه اجتماعی مشخص و یا شغلی وجود داشته است: «و مادر آن سید از کدخدازادههای بیهپس بود که اینجا [بیهپیش] آورده [و از اهل تسنن] نقل مذهب فرموده، در حباله زوجیه خود در آورده بودند» (مرعشی، ص ۱۷۸). «و فرزندی دیگر، کارگیا بازیکیا نام [داشت که] از عورت [زن] دیگر که دختر کدخدازاده ای بود، به وجود آمد» (همان، ص ۱۸۸). «فرود آمدند و به خانه کدخدای نزول نمودند و آن خانه را زیر و بالا خانه بود» (همان، ص ۲۵۱).
نقارهچی و طبال:
نقارهچیها و طبالها عموماً در خدمات نهادهای نظامی و دولتی بودند.به نظر میرسد که در دو مراسم، نقارهچیها و طبالها حضور داشتند. یکی در مراسم جشن و شادی و پیروزی بود که نقارهی نشاط زده میشد و دیگری نقارهی عزا و سوگواری: «چون سید مرتضی از آن فتح باخبر گشت، بفرمود تا نقارههای نشاط [را] فروکوفتند» (مرعشی، ص ۱۵۲). همچنین: «طبل نشاط را غلغله به فلک اعلی رسید» (همان، ص ۱۷۴). در برخی موارد اعلام حکومت و قیام نیز با نقاره اعلام میشد: «لشکر بسیار از ارباب شقاوت و ادبار بر سر خود حاضر ساخته و نقاره به نام خویش زده و امیره دوباج ملقب و موسوم گشت» (عبدالفتاح، ص ۶۱).
متولیان وقف:
وقف در سنت اسلامی بسیار متداول بود ولی در منابع مورد بررسی ما در این دوره چندان از آن یاد نشده و تنها در یک مورد مشخص عبدالفتاح فومنی از وقف یک روستا در ولایت فومن توسط مظفرالسلطان (امیره دباج) برای همسر شاهزادهی خود (که خواهر شاه اسماعیل بود) پس از مرگش یاد کرده که مقرری آن روستا وقف «مقبره صفویه در اردبیل» و برای این کار متولی تعیین شده بود: «و قریه واقعهدشت من محال فومن را که هر ساله مبلغ یکهزار تنکه [سکهی رایج این دوره] نو مقرری قریه مذکوره بود، وقف مزار مرحمت آثار آن صفیه روزگار [خیرالنسابیگم] نموده، وقفنامه را به مهر و نشان سادات و قضات و اصول و اعیان گیلان رسانیده و به آستانه متبرکه فرستاده، قریه مذکوره را به تصرف متولیان آستانه واگذاشت» (عبدالفتاح، ص ۳۷). مرعشی هر چند از متولیان وقف یادی نمیکند لیکن در یک مورد از اتفاقی سخن میگوید که در همین رابطه چند نکتهی مهم دارد. وقتی کارگیا حسامالدین عموی کارگیا سلطان محمد حاکم بیهپیش در سال ۸۵۲ هجری فوت کرد، او به قول مرعشی هیچ «خلفی» نداشت. در نتیجه در خصوص ارثیهی باقیماندهی او، سلطان محمد حاکم بیهپیش دستور زیر را صادر کرد: «و مِلک او را به عمال اشارت کردند که جهت دیوان اعلی ضبط نمایند و اموال[منقول] را آنچه بعد از ادای دین مظالم مانده بود، وقف مشهد مبارک او کردندتا مِلک خریده، منافع آن را صرف فقرا و مساکین کنند» (مرعشی، ص ۲۶۹).
علما و فقها و صلحا و حفاظ:
این گروه اغلب در نوشتههای این دوره به صورت یکجا از آنان نام برده میشود ونشان میدهد که قشر معین و متحدی را از نظر کارکردی تشکیل میدادند: «و از لاهجان، علما و فقها و صلحا و حفاظ و خواجگان معتبر، مجموع لباس سوگواری در برکرده، با انواع صدقات و موهبات روان گشتند» (مرعشی، ص ۹۵). همچنین هنگامی که سید علی کیا از سادات امیر کیایی موفق به تسخیر رانکو و شکست ناصرودیان شد: «به اتفاق اصحاب و اعیان و فقها و صلحا و مفتیان شرع شریف و موافقان آن دولت دین حنیف از تنکابن و رانکو، ظفر بر یمین و سعادت بر یسار، با تکبیر و تهلیل و ترویج امور دین، متوجه تسخیر لاهجان گشتند» (همان، ص ۴۰). آنان در مشروعیت دادن به یک حکومت نیز از اهمیت برخوردار بودند. به عنوان مثال هنگامی که بیهپیش به دست سید علی کیا از دست ناصرودیان بیرون آمد و سید علی کیا برای نخستین بار به لاهیجان آمده و جای ناصرودیان نشست، آنان که در زمان حکومت ناصرودیان در این شهر صاحب نفوذ بودند، به گفتهی مرعشی نقشی فعال در این مراسم ایفاء کردند و برای سید علی کیا به رسم زیدیان شرایط امامت قائل شدند مگر یکی از آنان که به حالت قهر به رشت رفت که در آن زمان شهری بود در ناحیهی اهل تسنن و حنبلی مذهب: «و حضرت هدایت شعاری [سید علی کیا] به لاهجان نزول اقبال فرمودند و فقها و صلحا و داعیان شرع شریف و مفتیان دین حنیف، مجموع، مقدم شریف آن حضرت را مغتنم شمردند و بیعت کردند و امام و مقتدای خود دانستند و مجموع بر آن قائل شدند که آنچه شرط امامت است در مذهب زید بن علی علیه السلام [بنیانگذار زیدیه] که خصایل خمسه است، در او موجود است. مگر فقیه یحیی بن محمد صالحی که طرف نقیض [را] گرفته، بگذاشت وبه رشت رفته، امیره محمد تجاسبی [حاکم رشت] را دید و توصل به اذیال دولت او نمود و [درآنجا] ساکن گشت… غرض که مجموع اهل ادیان روپیش گیلان، به امامت سید اید[سید علی کیا] اعتراف نموده، او را مفترض الطاعه و نافذ الحکم اهل اسلام دانستند» (مرعشی، ص ۴۱).
حفاظ:
حفاظ همان حافظان قرآن بودند که تلاوت قرآن را با صوت و صدای خوش میخواندند و به ویژه در مراسم عزا و سوگواری از صاحبان عزا دستمزد دریافت میکردند: «حفاظ را وظایف تعیین نموده تا شب و روز به تلاوت قرآن مجید مشغول باشند [در سال ۸۲۰ هجری] و اکنون [زمان نوشتن کتاب] نیز هستند» (مرعشی، ص ۱۴۲).
وعاظ:
وعاظ نیز یک گروه اجتماعی مشخص بودند که وظیفهی موعظه و منبر داشتند. این گروه اغلب با گروه «حفاظ» نام برده میشوند: «[ناصر کیا] هفت روز پای برهنه، بر سرِ خاک و خار و خاشاک مینشست و حفاظ و وعاظ را به ختم قرآن و گفتن نصایح و مواعظ امر فرمود» (مرعشی، ص ۲۵۳).
مردم صنعتکار:
هر چند مرعشی از انواع صنعتکاری در این دوره نامی نمیبرد ولی میتوان حدس زد که این گروه میبایست شامل آهنگران، مسگران، داس و چاقو و شمشیرسازان بوده و همچنین در ساختن ابزار و آلاتی نظیر بیل و کلنگ و نظیر آن دست داشتند: «و بر سر آن گوراب [بازار]، [سید محمد کیا حاکم رانکو] دکانهای چند فرمودند ساخت و مردم صنعتکار از هر نوع آنجا بنشاندند» (مرعشی، ص ۱۴۲).
بقال و بزاز:
از این گروه تنها در یک جا نام برده شده و آن زمانی است که حاکم رانکو تصمیم گرفت که شهرک کوچکی در تیمجان در نزدیکی رودسر بسازد و درآن از جمله محوطهی بازاری بنا کرد که به نظر او خیلی مناسب بود اما مرعشی مینویسد که اصناف و بازاریان که بدانجا منتقل شده بودند، از آن استقبالی به عمل نیاوردند: «و [به] بقال و بزاز تیمجان را امر شد که رخت خود را بدانجا برند… وقتی که [ساخت بازار] تمام شد، مولف حقیر [مرعشی] را بر خاطر است که مردم تیمجان که بدان بازار نقل کرده بودند، بسیار تضرع و زاری مینمودند» (مرعشی، ص ۱۴۱).
توشمالان:
این واژه توسط لاهیجی به کار برده شده و مربوط به مراسمیست که میرزا علی حاکم بیهپیش درسال ۸۹۴ هجری در روستای «کیسم» در کنارهی سفیدرود برپا کرده بود و علاوه بر این که حکام بیهپس و بیهپیش به آن دعوت شده بودند، مردم زیادی نیز به مراسم آمده بودند: «و در آن مجلس بهشتآئین که مجلس انس انعقاد یافت و بزم صحبت آرایش پذیرفت، ساعتی به تفرج کشتیگیران، اوقات به مراد گذرانیدند و پیشکشها از هرگونه تحف عرض کردند. بعد از این توشمالان [آشپزان] چربدست مواید اطمعه گوناگون کشیدند» (حسین لاهیجی، ص ۵۰). پیداست که آشپزی به عنوان یک شغل در این دوره بیشتر در خدمت دولت و نهادهای وابسته به آن ویا طبقات مرفه بود. البته در بازار نیز احتمالاً در عرضه «انواع اطمعه و اشربه و قنادی و حلواها» نیز آشپزان فعال بودند.
صراف:
صرافان نیز دراین دوره فعال بودند ولی در منابع ما از فعالیت و یا گستردگی آن چیزی دیده نمیشود: «و از جانب برادر خود کارگیا سید احمد، خواجه[ی] مکرم، خواجه حاجی محمد صراف را صلاح دانستند» (مرعشی، ص ۲۰۲). یادآوری کنیم که شیخ نجمالدین مسعود رشتی از زرگران به نام رشت بود که به محض ورود اسماعیل (به گیلان بیهپس) او را در خانهی خود در رشت جای داد و بعدها یکی از عناصر پرنفوذ در دولت شاه اسماعیل محسوب میشد.
حمامی، دلاک، سرتراش و آبکش:
حمام در شهرهای جوامع اسلامی از اهمیت مهم برخوردار بود و اغلب نیز در کنار مساجد ساخته میشد و در آن چند گروه مشخص شغلی فعال بودند. یکی حمامی بود که ادارهی حمام و بر پا نگه داشتن آن به عهدهی او بود: «چون حمامی اعلام سیادتمآبی [حاکم لاهیجان] گردانید که انوز روزی بدان حمام رفت» (مرعشی، ص ۵۰). دلاکان نیز در حمام وظیفه تنظیف مشتریان را داشتند و علاوه بر دکانهای خود در شهر، در حمام نیز کار میکردند: «چون انوز از حمام بیرون رفت، چهار من ابریشم به حمامی داد و دو من به دلاک بخشید» (همان، صص ۵۰-۵۱). واژهی سرتراش تا سالهای اخیر نیز در گیلان رواج داشت و کار او تراشیدن سر و صورت بود لیکن تعمداً تنها لقب سر تراش به او داده بودند: «و دو [من] به سرتراش هبه نمود» (همان، ص ۵۱). آبکش وظیفه استخراج آب از چاه حمام و پر نگه داشتن همیشهی خزینهی حمام را به عهده داشت: «و دو من [ابریشم] به آبکش که از جهت حمام لاهجان آب از چاه میکشید عطیه فرمود» (همان، ص ۵۱).
صناع و تجار:
صناع (صنعت گران) و تجار به گونهای که مرعشی از آن در داخل شهر لاهیجان نام میبرد نشان از اهمیت این صنف در این شهر دارد. میرزا علی حاکم بیهپیش در سال ۸۹۱ هجری به هنگام برگزاری عروسی خواهرش با امیره اسحاق فومنی حاکم بیهپس، دستور برگزاری جشنی در شهر لاهیجان داده و صناع و تجار را موظف کرده بود که بخشی از هزینهی برگزاری آذینبندی شهر را از جانب خود تقبل کنند: «اصحاب و ارکان دولت جمع شدند و بنیاد سور و سرور کرده، شهر [لاهیجان] را بفرمود تا آذین ببندند و هر یک از صناع و تجار به آلات و اسباب صنعت خود آرایش شهر و بازار کردند» (مرعشی، ص ۴۵۶). لازم است دراین خصوص دقت شود که وقتی از اهمیت این صنف در شهر لاهیجان صحبت میکنیم، باید بلافاصله تاکید شود که اهمیت در مقیاس شهر لاهیجان در این تاریخ مدنظر است که به باور نگارنده تنها مرکز جمعیتی در گیلان بود که با تساهل میتوان آن را شهر نامید و طبق برآورد نگارنده احتمالاً در این زمان بین ۵ تا ۷ هزار نفر جمعیت در خود جای داده بود.
بنا:
بنایی و بنایان به ویژه بنایان ماهر از اهمیت مهم برخوردار بودند: «بفرمود تا بنایان ماهر بر سر کار آیند و در رانکو طرح قصری به غایت خوب فرمود انداختند و از آجر و صاروج بساختند» (مرعشی، ص ۱۴۰). «به موضعی که مشهور است به سُمام، استاد اجل، استاد پیر علی بنا را به سر کار داشته، قلعه مرغوبی از خشت پخته بفرمودند، ساخت» (همان، ص ۱۴۵).
مزارعان:
به رغم این که این گروه از تولیدکنندگان یعنی دهقانان و کلیهی تولیدکنندگان روستایی بسیار پرشمار و به سبب غلبهی کامل اقتصادی کشاورزی، اهمیتشان در تولید زیاد بود لیکن نام و پیشهی آنان در متون محلی این دوره بسیار کم انعکاس یافته است ولی چنان که مرعشی از آنان یاد میکند، گویا در روابط معینی که همان مزارعه باشد تولید میکردند. مزارعه قراردادیست که مالک، زمین خود را به زارع میدهد و بخشی از تولید را بین یک پنجم تا نصف به تناسب سهمی که در عوامل تولید تقبل میکند از زارع دریافت مینماید. حصهی مالک بنا به سهمی که در عوامل پنجگانهی تولید یعنی زمینِ، آب، تخم، گاو و کار (زارع)، تامین میکند، متفاوت است. هرچند هیچ سندی در خصوص میزان دریافت سهم مالک دراین دوره درگیلان در دست نیست لیکن بر اساس اسنادی که در قرن نوزدهم در دست داریم، به طور عمومی در کشت برنج یعنی کشت اصلی گیلان، بیشتر از یک سوم محصول، به مالک تعلق میگرف(۱): «و بر آن رودخانه سدی بسته از آنجا بگذرانیدند و به رودخانه و لیسارود آوردند و تقسیم آب نموده… و مردم دیار و مزارعان آن مقام را از آن با بهره و نصیب ساختند» (مرعشی، ص ۱۴۳).
رعایا:
در منابع این دوره در موارد اندکی از رعایا به مفهوم رعیتها و کسی که روی زمین مالک کار میکند نام برده شده است. جالب است که در همین موارد از جابهجایی رعیت سخن رفته است و نشان میدهد که این امر معمول بوده است: «فرمودند که بعضی ملک ملکی مرا عمال او تصرف نمودهاند و بعضی رعایا را دلالت کرده از هر بلوک به رودبار نور بردهاند و آنجا اقامت دادند» (مرعشی، ص ۳۰۲). «[سلطان محمد] برادر ارشد خود شاه یحیی را به انواع عنایات و عطوفات مستمال ساختند واملاک و قرای چند که از عم مرحوم ایشان کارگیاحسامالدین [که فرزندی از او باقی نمانده] در رودبار لمسر بود، بدیشان دادند و در لاهجان و رانکو هر جا که ارادت داشتند، از شهری و روستایی، رعیت چند بدو بخشیدند» (مرعشی، ص ۲۷۳).
باغبان:
باغبان در این نوشته، نه باغداران تولیدکنندهی محصولات کشاورزی (که دراین زمان احتمالاً به صورت باغداری تخصصی آن گونه که در فلات مرکزی ایران عمل میشد، در گیلان یا وجود نداشت و یا بسیار اندک بود) بلکه بیشتر باغبان گیاهان زینتیست که آن هم نه به صورت تولید تجاری بلکه در زیارتگاهها و یا در محوطهی خانه و باغ حاکمان، شاهزادگان و یا اکابر و اعیان مشغول به کار بودند. موردی که مرعشی بدان اشاره میکند مربوط به بقعهایست در «روستای سرلیل» در جنوب لاهیجان که مرعشی آن را قشلاق دیلمان مینامد و میرزا علی حاکم بیهپیش دستور داده بود درختان مثمر و زینتی در آن بکارند و باغبان استخدام کنند: «از جمله نزاهت و لطافت آب و هوای آن بقعه مبارکه که یکی آنکه اول شکوفیدن گل که از تحویل آفتاب به جوز است [خرداد] تا آفتاب به میزان [مهر] بلکه در سالهایی که هوا به اعتدال گذرد تا اوایل عقرب [آبان] در آن بستان همیشه گل سرخ میباشد. چنان که دسته-دسته [گلها را] باغبان چیده میآورد و آنقدر نیز گاهی میشکوفد که در فصل خزان، گلاب میکشند و به تحفه و هدایا نزد احبا و اخوان ارسال میدارند» (مرعشی، ص ۴۲۸).
کِشتیبان (موخداوند):
در گیلان بیهپیش و بیهپس که دارای سواحل طولانی دریای خزر بود(۲)، کِشتیران و کِشتیبانی شغل شناخته شدهای بود. از کشتی، گاه برای فرار افراد مهم از دست دشمن (عموماً به مازندران یا شیروان در قفقاز جنوبی) و همچنین برای جنگ به ویژه در نوار ساحلی استفاده میکردند. اما در زندگی روزمره نیز برای حمل بار تجاری و یا غیرتجاری و افراد نیز از نقطهای در ساحل به نقطهای دیگر کاربرد داشت: «به تخصیص فرضههای مازندران، کشتیبانان بسیار بدانجا [رودسر] آمده، کشتیهای بزرگ بنیاد کرده، به تمام رسانیدند» (مرعشی، ص ۱۴۳). کشتیبان در این دوره در گیلان بیهپیش، «موخدواند» نامیده میشد: «با کیا جلال مازندرانی که از تخمه جلال ازرق بود و در هنگام خروج سادات مازندرانی و دفع کیایان، جلال که ایشان بقیه السیف بودند فرار نموده، به گیلان اقامت داشتند و در فرضه [بندر] لنگرود به کشتیبانی مشغول بودند [و] از آن سبب او را «موخداوند جلال» میگفتند» (همان، ص ۱۶۳). استفاده از کشتی و کشتیرانی تنها به سواحل دریای خزر محدود نمیشد بلکه به ویژه در سفیدرود نیز کشتیبانی البته با قایقهای کوچکتر اهمیت داشت. زیرا پل زدن بر روی این رود با تکنولوژی آن زمان مستلزم هزینهی بسیار و شاید ناممکن بود و از این رو سفیدرود مرز جداکنندهی بزرگی از نظر فرهنگی و سیاسی به حساب میآمد که تاثیر خود را در تمایزات فرهنگی دو بخش ازگیلان یعنی شرق و غرب این رودخانه بر جای گذاشته است: «آب سفیدرود را دراین موسم عبور به جز کشتی میسر نیست و من کشتیها را خواهم شکافتن و سر راه ایشان را گرفتن، چنانکه یک تن از ایشان به در نروند» (مرعشی، ص ۱۷۲). همچنین در جنگی که بین بیهپیش و حاکم رشت در سال ۸۶۳ هجری در گرفت، لشکریان بیهپیش تنها از طریق کشتی توانستند از ساحل غربی (در روستای کیسم) به ساحل شرقی آن برسند: «چون به کنار آب [سفیدرود] رسیده آمد، عبور عساکر به جز به کشتی میسر نشد»(همان، ص ۲۹۰). در برخی موارد از کشتیبانان با نام ملاحان و از کشتی با نام «ناو» نام برده شده است: «و جمعی را با کیا محمد سپهسالار شکور[اشکور] همراه کردند واشارت شد که ملاحان، گذر آب رودخانه گوارود را پیدا کنند تا یک طرف کیای مذکور از آب بگذرد و پشت گیر نماید و…» (مرعشی، ص ۲۴۴). همچنین: «خود را به ساحل بحر رسانید و به ناوی که ملاحان جهت شستاندازی به دریا تردد مینمودند، نشسته بایک نفر نوکری که ملاحی میدانست به رستمدار رفت» (همان، ص ۲۵۳). فرار حاکمان گیلان از طریق کشتی به شیروان به ویژه از اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم بسیار متداول شده بود. به عنوان مثال مظفرالسلطان (امیره دباج فومنی) در سال ۹۴۲ هجری با روی کار آمدن شاه تهماسب مجبور شد از گیلان فرار کند: «از سیاه رودبار [رشت] روانه «سیاه رودگان» و «پیر بازار»(۳) شده به خانه میرعمر نزول میکند و در منزل مذکور داعیه رفتن شیروان نموده به تهیه اسباب کشتی و کرجیها پرداخته در عرض یک هفته احمال و اثقال خود را به کشتی در آورده… متوجه شیروان گردید» (عبدالفتاح، ص ۳۹).
شکارچی و صیاد:
در گیلان به سبب وجود جنگل و مراتع پرپشت، چرندگان و پرندگان برای شکار از اهمیت بسیار برخوردار بودند. این شغل بازماندهی دوران جمعآوری و شکار در دوران عصر سنگ در گیلان است که بیش از نواحی دیگر در ایران دوام آورد و به دلیل وفور صید و شکار یکی از راههای تغذیه ساکنان این دیار بدون نیاز به کشاورزی محسوب میشد. با این حال در نوشتههای این دوران کمتر بدان پرداخته شده است: «و اسطلخی [استخری] عظیم در پایان قریه کلهدره [در نزدیکی رودسر] بنیاد کرده، بهاندک مدت، تمام فرمودند که مرغابیان بسیار از آنجا صید [شکار] میکردند» (مرعشی، ص ۱۴۴). نخجیر در گیلان نیز شکار شاهانه بود که توصیف آن را مرعشی به نیکوترین وجه بیان کرده است: «روز نخجیر واقع شد و جانور چند صید شدند» (همان، ص ۴۲۵).
شاعران و مداحان:
شاعران و مداحان در نوشتهی مرعشی یکجا نام برده شده است. به نظر میرسد در شهرهای کوچک دیگر کار شاعری نمیتوانسته خارج از دایرهی قدرت و مداحی باشد: «و چون نسق اساری فرمودند به کام دل باز گشته، به هشتبر لاهجان فرود آمدند و شاعران در اوصاف و مداحان در مدایح آن حضرت [کارگیا امیر سید محمد] رطباللسان گشتند» (مرعشی، ص ۱۷۴).
مطربان و سازندهها:
گروه مطربان که در گیلان به ویژه آنان را تا همین اواخر «سازنده» یعنی زنندهی ساز میگفتند، شامل گروهی میشد که برای مواقع جشن و سرور و عروسی کارشان بالا میگرفت: «و کارگیا یحیی جان با اکابر و اشراف الموت استقبال نمودند و با دف و چنگ و نی و مطربان خوش الحان به خیر مقدم تشریف دادند» (مرعشی، ص ۳۸۵). همچنین: «فرمودند که سازندهها از هر قسم که در اردو حاضر بودند، سازها به نوازش در آوردند و به دستور او آئین عیش و سرور از لاهیجان تا کیاباغ به استقبال خان احمد خان مبادرت نمودند» (عبدالفتاح، ص ۵۴).
کُشتیگیران:
کُشتی یکی از ورزشهای گیلانیان در این دوره بود اما کشتی شغل محسوب نمیشد و دستمزدهای ناشی از کشتی گرفتن برای کشتیگیران نیز به صورت انعام و آن هم زمانی که کشتی میگرفتند و در کشتی پیروز میشدند توسط افراد تماشاگر داده میشد. بنابراین اگر از کشتی دستمزدی هم حاصل میشد به صورت مداوم نبود و معمولاً چون کشتی محلی میباید در فضای آزاد صورت گیرد، مراسم کشتی گرفتن عموماً محدود به فصل تابستان بود.با این حال آنان به صورت یک گروه مشخص اجتماعی و از نظر فرهنگ حاکم، در گروههای اجتماعی طفیلی در جامعه شناخته میشدند. به عنوان مثال هنگامی که حاکم بیهپس فوت کرده و فرزند بزرگش حاضر به جانشینی او نمیشد و علاقه به کشتی و کشتیگیری نشان میداد، لحن مرعشی در خصوص او مشخصکنندهی ارزش و منزلت پایین اجتماعی این گروه نزد فرهنگ حاکم است: «خیال فاسد او [امیره دباج فرزند حاکم بیهپس] بر آن جاری گشته بود که [با] کُشتیگیران و مردم زورگر در آویزد وکشتی بگیرد»(ص ۳۸۹). «و کُشتیگیران را چون امر شده بود که با او مساهله کنند همچنان میکردند و میافتادند و او از آن شادمان و فرحان میشد» (همان، ص ۳۹۰). همچنین: «بفرمودند تا جوانان زورگر کشتی بگیرند» (همان، ص۴۲۵).
درویشان:
از گروه درویشان چندان سخن نرفته است لیکن موردی که مرعشی بدان اشاره کرده، نشان میدهد که این گروه به صورت یک گروه مشخص اجتماعی وجود داشته و نزد حاکمان دارای منزلت و نفوذ اجتماعی بودند: «او [امیره محمد رشتی حاکم رشت] را فرزندی بود به سن پنج شش سال (تجاسپ نام)، آن را با جمعی از درویشان رشت همراه ساخته، نزد نظامالدین یحیی به التماس تمام فرستاد» (مرعشی، ص ۲۹۲).
اوباش و اراذل:
در فرهنگ حاکم بر این دوره، این گروه از منزلت اجتماعی طفیلی برخوردار بود و مطرود تلقی میشد. به تعبیر امروزی جزو گروه لمپنها به حساب میآمد: «و چون سلطان حسین را مزاج بر قرار نبود و با مردم اوباش و اراذل مصاحبت میکرد وبه شرب خمور و فسق وفجور اشتغال مینمود و نصیحت مشفقانه را قبول نمی کرد» (مرعشی، ص ۱۹۶). مرعشی در یک مورد حتا این گروه را همراه با شاعران نام برده است: «از کثرت تناول مسکرات و ارتکاب به مناهی و معاصی پروای گفتگو با خلایق نداشت و با اوباش و اراذل و شاعرپیشه و مسخرهطبع و مثل هذا روز و شب مداومت مینمود» (مرعشی، ص ۳۷۷).
جراحان:
گروه جراحان ارزش و اعتبار زیادی به ویژه در مواقع جنگ پیدا میکردند. آنان همیشه همراه لشکر بودند و به هنگام زخمی شدن و یا تیر خوردن سربازان، به آنان ابتدا شربتهای بیهوشکننده میخوراندند و سپس تیرهای بدن را بیرون میکشیدند و زخمها را پانسمان میکردند: «زخمیان را شربت دادند و پیکانها که مانده بود، بفرمودند بیرون آورند» (مرعشی، ص ۱۵۱). همچنین: «و کسانی را که زخمی شده بودند، جراحان ماهر را که بر سر کرده، بفرمودند تا هر که پیکان مانده باشد، بیرون آرند… و مجموع مجروحان را علی قدر مراتب جراحتهم شربت و مرهم بها دادند…» (مرعشی، ص ۲۱۷). و گاه که زخم زخمیان شدید بود آنان را در پشت صحنهی جنگ به صورت سرپایی مداوا میکردند و سپس برای مداوای بیشتر به شهر میفرستادند: «کسانی که زخمی بودند، ملاحظه رفت. هرکهرا پیکان مانده بود، جراحان را گفته شد تا بیرون آوردند و زخمهای مجموع [زخمیان] را به مرهم نهادن و معالجه کردن امر رفت و آنها را که جراحت سخت بود، روانه [شهر که امکانات بیشتری بود] کرده آمد» (مرعشی، ص ۲۸۲). «زخمیان را هر که پیکان داشت فرمود نه شد تا بیرون آوردند وبه مراهم مداوا کردند وآنها را که جراحت سخت بود بیرون [از معرکه جنگ] فرستاده شد» (همان، ص ۳۴۰).
اطبا:
اطبا معمولاً به پزشکان غیر جراح اطلاق میشد که درمان بیماریهای عمومی را به عهده داشتند: «و اطبای ماهر و حکمای حاذق آنچه ممکن بود در معالجه تقصیر نکردند» (مرعشی، ص ۲۲۳). «و سایر اطبا که هر یک در آن زمان خود از حکمای دوران در طبابت سبق برده بودند،آنچه دانستند و توانستند [در معالجهی ناصر کیا حاکم لاهیجان] تقصیر نمی کردند» (مرعشی، ص ۲۶۵). مرعشی در یک مورد یکی از طبیبان لاهیجان را به بقراط دوم حکیم معروف یونانی تشبیه کرده است: «جناب حکیم زمان علامه دوران ابقراط ثانی، مولانا نعمت الله طبیب که در جمیع علوم خصوصاً در علم طب و عمل آن یگانه عصر خود بود» (همان، ص ۴۱۲).
خیاطان:
بدون تردید خیاطی یکی از پیشههای متداول در این زمان بود لیکن در منابع ما از آنان سخن زیادی نرفته است. دریک مورد مرعشی از خیاطی نام میبرد که مردم اورا «دگمه بند» خطاب میکردند و جالب است که مرعشی مینویسد که او در کارخانهی دولتی خیاطان مشغول به کار بوده است. بیتردید این گونه کارگاههای دولتی در خدمت جنگ و دوخت لباس برای سربازان لشگر بوده است: «یکی پاشیجایی[روستایی نزدیک لشتنشا]الاصل که «حسن شاه دگمه بند» نام داشت و مدتی بود که در رودسر صنعت آموخته، در کارخانه خیاطانِ دیوان [در رودسر] کار میکرد» (مرعشی، ص ۲۳۰).
یهودیان:
از یهودیان در مواردی نادر نام برده شده است. دریک مورد در جنگی که بین کارگیا میراحمد و حاکم بیهپیش درگرفته بود، مرعشی مینویسد که در این جنگ برخی از یهودیان طرفدار کارگیا میراحمد در جنگ دستگیر شدند: «چنانکه سه نفر را یهودی از یهودیان قریه چاکان(۴) از ناحیه جیرکشایه شکور [اشکور] بگرفت و اسب و سلاح ستانده، به درگاه اعلی [ناصرکیا] آوردند» (ص ۲۴۵).
عورت:
نیمی از جامعه یعنی زنان را عورت یا عورات مینامیدند. عورت در لغت به معنی عضوی که شخص به سبب شرم آن را میپوشاند (فرهنگ معین). همچنین «عورت در فقه هر چیزیست که نظر کردن اجنبی بدان جایز نباشد» (دهخدا). به نظر میرسد که کاربرد واژهی عورت برای زنان نیز از همین مفهوم برخاسته باشد: «دخترش همچنان که ذکر رفت در حباله زوجیه او بود و از او فرزندی از آن عورت پیداشد» (مرعشی، ص ۲۵۲).
کنیز و غلام:
داشتن کنیز و غلام در خانهی درباریان و همچنین ثروتمندان این دوره معمول و خرید و فروش آن نیز در بازارهای شهری متداول بود لیکن در نوشتههای منابع ما مشخص نیست که غلامان و کنیزان شهر لاهیجان از کجا خریده و یا به عنوان هدیه از طرف کدام حکام دیگر پایشان بدانجا کشیده شده بود. لازم است تاکید شود که از کار و خدمات کنیزان و غلامان تنها در خانه استفاده میشد و ما سندی در اختیار نداریم که از آنان در کار تولید محصولات کشاورزی و صنعتی نیز استفاده میشده است: «چون عروس را [از رشت]به لاهجان رسانیدند، «درر و لآلی» بسیارنثار کردند و کنیزان و غلامان پیشکش نمودند» (مرعشی، ص ۲۶۴). در جایی مرعشی از آزاد کردن کنیزان سلطان محمد توسط پسرش که به تازگی به قدرت رسیده بود سخن به میان آورده است. میرزا علی حتا برای کنیزان و غلامان آزاد شده، بر طبق گفتهی مرعشی، مرسوم و مواجب تعیین کرده بود: «[سلطان علی میرزا حاکم جدید] غلامان زرخریده غفران پناهی [سلطان محمد پدرسلطان علی میرزا] را [در سال ۸۸۳ هجری] خط آزادی داده، جهت هریکی مرسوم و مواجب نسق فرمودند» (همان، ص ۴۱۵). اما در سال ۹۱۱ هجری در جایی که لاهیجی، حادثهی قتل سلطان حسن را با فرمان سلطان میرزا علی توصیف میکند، مینویسد که میرزا علی همراه غلامان خود منتظر اجرای حکم بوده است: «و میرزا علی [حاکم لاهیجان] با ملازمان و غلامان خود به آن طرف رودخانه منتظر بود» (لاهیجی، ص ۲۱۴). در اینجا البته ممکن است واژهی غلامان به مفهوم عام آن یعنی چاکران و نوکران حاکم نیز به کار رفته باشد.
جانوردار و جانورداری:
ظاهراً در گیلان نیز تربیت برخی جانوران نظیر قوش و شاهین و باز برای شکار متداول بوده و در این دوره برخی بدان اشتغال داشتند. البته مرعشی موردی را که ذکر میکند به تفریحات سلطانی مربوط میشود که از روی تفنن و علاقه انجام میشد: «و حضرت اعلی [سلطان محمد حاکم لاهیجان] بهنفسه در علم جانورداری چون بینظیر بود، هر ادنی قوشچی به تعلیم آن حضرت، شنغار و چرغ و شاهین و بحری میآموخت و به عقار و کلینگ میپرانید و آن جانور[ان] از مخلب و منقار آن قوشها جان به در نمی بردند» (ص ۲۷۱).
شهری و روستایی:
در این دوره نیز جمعیت از نظر مکان جغرافیایی به دو گروه اجتماعی بزرگ یعنی شهری و روستایی تقسیم میشد: «[سلطان محمد] برادر ارشد خود شاه یحیی را به انواع عنایات و عطوفات مستمال ساختند واملاک و قرای چند که از عم مرحوم ایشان کارگیا حسامالدین [که فرزندی از او باقی نمانده] در رودبار لمسر بود، بدیشان دادند و در لاهجان و رانکو هر جا که ارادت داشتند، از شهری و روستایی، رعیت چند بدو بخشیدند» (مرعشی، ص ۲۷۳). هر چند ما میدانیم که شهر و جمعیت شهرنشین در گیلان قرون وسطا نسبت به فلات مرکزی ایران بسیار اندک بوده لیکن مفهومی که در این دوره از شهر و شهری در گیلان وجود داشت این بود که به ساکنان مرکز ولایت که اغلب دارای گوراب یا بازار هفتگی نیز بود، شهر و ساکنان آن را شهری میگفتند، بدون این که از نظر کارکردی آن مرکزِ جمعیتی واجد کارکرد شهر بوده و کاربرد واژهی شهر در مورد آن دقیق بوده باشد. حتا در یک نوشتهی معتبر از اصیلالدین زوزنی در حدود سال ۶۵۰ هجری که در کتاب تاریخ اولجایتو (القاشانی) عیناً ذکر شده، آمده است که: «بازاریان را شهری و برزیگران را گیل» گویند (القاشانی، ص ۵۸). در اینجا به خوبی روشن است که منظور از برزیگران همان روستائیان و روستاییست و با توجه به ویژ گیهای اجتماعی گیلان در این دوره، بازاریان تنها میتوانستند در شهر حضور داشته و بنابراین، در متون این دوره در گیلان، بازاری معادل شهری به کار رفته است. لاهیجی نیز دست کم در دو مورد مطلبی را ذکر میکند که همین مفهوم یعنی مترادف بودن برزیگر با روستایی و بازاری با شهری را میرساند: «از وحشت بیاختیار عساکر بیهپیش و بیمقابله و محاربهای از هزیمت یافتن ایشان اطلاع حاصل کرده با دهاقین و شهری در عقب مردم بیهپیش آمده» (لاهیجی، ص ۱۷۱). همچنین: «و دهاقین و بازاریان رشت که سواران نامدار بیهپیش را دست بسته میآوردند» (لاهیجی، ص ۱۷۲). پیداست که در این دو نقل قول چیزی که کاملاً روشن است این است که در اولی دهاقین یعنی همان برزیگران در مقابل واژهی شهری قید شده و در نتیجه معادل روستایی به کار رفته و همین طور در نقل قول دوم، بازاریان در مقابل دهاقین و معادل شهری به کار رفته است. لازم است بگوییم که فقدان شهر در تاریخ قدیم گیلان یکی از ویژگیهای اصلی تاریخ این بخش از کشور ماست.(۵)
این مقاله بخشی از کتاب در دست انتشار نگارنده تحت عنوان «گیلان در پویش تاریخ» است.
پانوشتها:
۱) در روابط ارباب و رعیتی در غرب گیلان به ازای هر هکتار زمین، زارع میبایست بیست قوتی یا ۶۶۰ کیلوگرم برنج تحویل ارباب میداد. اگر مقدار عملکرد در هکتار برنج دراین زمان را حدود ۱۵۰۰ کیلوگرم بدانیم، سهم ارباب دقیقاً ۴۴ درصد محصول بود. البته اگر عملکرد را حدود ۱۸۰۰ کیلوگرم به حساب آوریم این مقدار کمتر و به ۳۷ درصد میرسید. در خصوص ابریشم سهم مالک در صورت تهیهی تخم کرم ابریشم، عموماً یک سوم بود.
۲) برای دریای خزر در این دوره نامهای دریای قلزم، آبسکون و بحر خزر در منابع ذکر شده است.
۳) ظاهراً این نخستین بار است که از پیر بازار به عنوان بندر نام برده شده است. قبلاً در همین ناحیه از فرضه خمام نام برده می شد. پیر بازار بعداً در قرن هیجدهم و نوزدهم و اوایل قرن بیستم مهمترین بندر شهر رشت و گیلان محسوب می شد واز آن نقطه تا رشت راه آهنی به طول ۱۲ کیلومتر کشیده شد که از قدیمیترین خطوط ریلی ایران محسوب میشود.
۴) روستای چاکان هم اکنون نیز به همین نام در دهستان شوئیل بخش اشکور از شهرستان رودسر وجود دارد.
۵) در این زمینه نک: عظیمی ناصر، فقدان شهر، ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان، سایت انسانشناسی، بخش فرهنگ گیلان
منبع: سایت انسانشناسی
——-
گروههای اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا (بخش یکم، بخش دوم، سوم و چهارم)
دیدگاهها
2 پاسخ به “گروههای اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش چهارم و پایانی”
[…] گروههای اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا (بخش یکم، بخش دوم، سوم و چهارم) […]
جمهوری آذربايجان پروزه ايجاد ۵۰ جزيره مصنوعی شامل مجتمع های تجاری و مسکونی، به همراه بلندترين برج جهان به بلندی ۱۰۵۰ متر را آغاز کرده است و تاکنون چند کيلومتر از آب های ساحلی خود را به سمت دريا خاکريزی کرده است.
هزينه اين پروژه ۶۰ ميليارد دلار تخمين زده شده است، رقمی که معادل کل توليد ناخالص ملی آذربايجان است.
اما ايران می گويد احداث جزيره توسط آذربايجان در دريای خزر، اکوسيستم اين دريا را نابود خواهد کرد.
رييس سازمان حفاظت محيط زيست ايران روز سه شنبه اعلام کرد که ساخت جزاير مصنوعی در دريای خزر موجب نگرانی است.
به گزارش ايرنا ،خبرگزاری جمهوری اسلامی، محمد جواد محمدی زاده، مشاور محمود احمدی نژاد و رييس سازمان حفاظت محيط زيست گفت: ساخت جزاير مصنوعی و تغيير کاربری در دريای خزر توسط برخی کشورهای حاشيه به ويژه جمهوری آذربايجان و تا حدودی ترکمنستان موجب نگرانی ايران شده است.
رييس سازمان حفاظت محيط زيست همچنين از پی گيری های ايران در اين زمينه خبر داد و افزود جمهوری آذربايجان و ترکمنستان در مذاکرات شفاهی اطمينان داده اند که به اکوسيستم ساحل خزر آسيبی نمی رسد.
اخيرا، عبدالرضا کرباسی معاون محيط دريايی سازمان محيط زيست ايران نيز به خبرگزاری مهر گفته بود که ساخت جزيره در آذربايجان با تغيير مسير هيدروليکی آب در خزر و افزايش کدورت آب، آبزيان اين منطقه از خزر را نابود میکند.
بگفته وی، در آب کدر ميزان نفوذ نور خورشيد به داخل آب کاهش يافته در نتيجه از يک سواکسيژن لايه های تحتانی کاهش می يابد و از سوی ديگر ذرات معلق با ايجاد خش بر روی پوست آبزيان با توجه به وجود فاضلاب خانگی در دريای خزر و آلودگی های ميکروبی زمينه را برای ايجاد زخمهای عفونی و مرگ و مير آبزيان اين اکوسيستم فراهم می کنند.
کنسرسيوم «اوستا» بعنوان اپراتور اين پروژه تاکنون گزارشی درباره آثار زيست محيطی ساخت جزاير مصنوعی منتشر نکرده است، اما چنگيز اسماعيل اف رئيس مرکز تحقيقات علمی “خزر” دانشگاه دولتی باکو در گفتگو با راديو فردا بر اين باور است که ساخت جزاير مصنوعی تازگی ندارد و تجربه نشان داده است که اين جزاير تبعات زيست محيطی چندانی ندارند.
بانک ملی ايران يکی از سهامداران کنسرسيوم «اوستا» است.
با اينهمه، اين کارشناس آذربايجانی ابراز تعجب کرده است که آذربايجان با وجود داشتن ۱۷ جزيره طبيعی که ۶ جزيره آن، از جمله جزيره «پير اللهی» اين قابليت را دارند که مجتمعهای بزرگ تفريحی در آنها ساخته شوند، ساخت جزاير مصنوعی و مجمتعهای بزرگ با هزينه ۶۰ ميليارد دلاری اصولا چه لزومی دارد، در حالی که سهم درآمدهای توريستی در کل توليد ناخالص ملی آذربايجان کمتر از ۱ درصد است و صنايع غيرنفتی اين کشور به شدت نيازمند سرمايه گذاری هستند.
پروفسور اسماعيل اف درباره تبعات زيست محيطی ساخت جزاير مصنوعی می گويد که با توجه به اينکه آب دريای خزر هميشه در جريان است، کدورت آب به زودی به حالت اول برخواهد گشت.
اثرات سوء زيست محيطی بسته به موادی دارد که در ساخت اين جزاير استفاده خواهد شد، مثلا در جزاير نخل شکل امارات، مرجان ها و آبزيان از بين نرفتند. در کنار سکوهای نفتی مکزيک و نروژ هم ميکرو ارگانيزم ها و آبزيان به حيات خود ادامه می دهند و خللی در اکولوسيستم دريا اتفاق نيفتاده است.