افسانهها همیشه قصههایی شیرین خواندنی یا شنیدنی نیستند؛ گاه باورهایی اشتباه هستند پیرامون چیزی که منجر به نتیجهگیریها و تصمیمهای اشتباه دربارهی آن چیز میشوند. این متن قرار است به برخی از این افسانهها دربارهی زبان گیلکی و به طور کلی زبانهایی که در یک کشور با یک زبان رسمی، «زبان قومی» یا «زبان مادری» نام میگیرند بپردازد و برای افسانهزدایی از این موضوع تلاش کند.
زبان گیلکی؟ نه خیر! گویش یا لهجه درست است.
زبانشناسی مدرن به طور تقریبی هیچ یک از این سه عنوان را به رسمیت نمیشناسد. در واقع زبانشناسی بیش از همه با مقولهای به نام «گونهی زبانی» سروکار دارد و این که ما به یک گونهی زبانی خاص چه عنوانی بدهیم بیشتر معلول شرایط اجتماعی و سیاسیست. به عنوان مثال زبانهای سوئدی و نروژی تفاوتهای واژگانی بسیار بسیار اندکی با هم دارند اما چون دو دولت مختلف بر این دو زبان حاکم است، هر دو زبان خوانده میشود در حالی که در زمان پهلوی اول، دولت حاکم به سختی میتوانست بپذیرد که ترکی گویش و لهجه نیست و زبان است!
در نتیجه، در اغلب جهان، این که یک گونهی زبانی لهجه یا گویش یا زبان نامیده شود امری سیاسیست و اغلب زبان رسمی کشور را زبان و باقی را گویش یا لهجه مینامند. و این نکته را فراموش نکنید که هربار حرف از لهجه یا گویش بودن گیلکی میشود، درواقع این بحث در نسبت با زبان فارسی مطرح شده است. درواقع بحث گویش یا لهجه بودن یک گونهی زبانی همواره در نسبت با زبانی دیگر مطرح میشود و در کشورهایی که چندین زبان دارند، در نسبت با زبان رسمی.
از اینها گذشته، دلایل مشخصی برای اثبات این که گیلکی زبان است وجود دارد:
۱- اگر گیلکی لهجه است؛ پس اصفهانی یا شیرازی یا یزدی چیست؟ آیا کسی که تاکنون یک کلمه هم گیلکی نشنیده باشد معنی این شعر مأمولی مظفری را درخواهد یافت: «مو غریبؤن موسؤن دیمه دیمه’کؤنه مجم/ شئره درزئن چاکونم می دیل درزه فودوجم/ وخته گه تا شمره لیم می ای کاره بگؤم/ غم ریشه’ دیل مئن شئر زوان جی سوجم»؟
۲- زبان گیلکی، دستگاه صرفی و نحوی ویژهی خودش را دارد که با فارسی متفاوت است.
ترتیب صفت و موصوف و همچنین مضاف و مضافالیه به طور کامل برعکس زبان فارسیست. یعنی اگر ما در فارسی میگوییم «دختر زیبا»؛ در گیلکی میشود «خؤجیر دَتَر» (خؤجیر: زیبا. دَتَر: دختر. البته دَتَر با کؤر و لاکو و کلکا و کیجا فرق دارد و معادل daughter انگلیسیست) و یا به جای «درختِ سبز» در فارسی میگوییم «سبز دار».
همینطور، در گیلکی ساختهایی برای فعل داریم که با فارسی متفاوت است. به عنوان مثال ما در گیلکی میتوانیم فعل مستمر را منفی کنیم: شؤدرم (دارم میروم)، که منفیاش میشود نشؤدرم یا شؤدنئم (هر دو به معنی دارم نمیروم) که میدانیم در فارسی ترکیب «دارم نمیروم» نادرست است.
یا در گیلکی فعلی داریم که شاید باید آن را گذشتهی تمنایی نامید. به عنوان مثال: «تو أگه ایسأبی، مو می غذا خؤردنابوم.» که یعنی: اگر تو بودی، من غذای خودم را میخورده بودم. که در فارسی به همان صورت ماضی استمراری «میخوردم» بیان میشود و ساخت ویژهای ندارد.
و یا فعلی داریم که شاید باید آن را گذشتهی تجربهشده یا گذشتهی نقلی نامید. به عنوان مثال: «مو ای درسه بخؤنده دأنم.» که یعنی: من این درس را خوانده دارم. که در فارسی به صورت «خواندهام» بیان میشود.
همچنین در گیلکی حرف اضافهی «جا» و «جی» (هر دو به معنای «از») پس از کلمه میآیند.
این موارد و موارد بسیار دیگر نشان میدهند که زبان گیلکی دستور ویژهی خودش را دارد.
۳- تاکنون تعداد زیادی فرهنگ لغت گیلکی از جمله فرهنگ محمود پاینده، مرعشی، سرتیپپور، نوزاد، جهانگیری و… منتشر شده و همین حالا بنده به عنوان ویراستار خبر دارم که دو فرهنگ گیلکی قطور دیگر هم در دست تهیه است. فقط به عنوان نمونه، فرهنگ لغات گیلودیلم محمود پاینده که بیشتر مختص واژههای گیلکی شرق گیلان و غرب مازندران است، با تعداد صفحاتی بیش از ۷۸۰ صفحه، با احتساب به طور متوسط و خیلی بدبینانه پنج لغت در هر صفحه، ۳۱۲۰ واژه در خود جای داده است. این تنها بخشی از تعداد کل واژگان مستقل از فارسی در زبان گیلکیست. یک جستوجوی کوتاه در اینترنت بکنید تا ببینید تعداد واژگان مورد اختلاف بین دو زبان نروژی و سوئدی چندتاست!
۴- اگر به شاخههای زبانهای هند و اروپایی دقت کنیم میبینیم که زبانهای ایرانی به سه شاخهی اوستان (Avestan)، شرقی و غربی تقسیم میشوند. زبانهای غربی خود به دو دستهی شمالغربی و جنوبغربی تقسیم میشوند.
زبان فارسی در خانوادهی زبانهای ایرانی جنوبغربی قرار دارد و اما گیلکی در خانوادهی زبانهای ایرانی شمالغربی.
از شاخهی ایرانی جنوبغربی، زبان فارسی کهن منشعب شده و از فارسی کهن، دو شاخهی لری و فارسی میانه. زبانهایی همچون دری، فارسی و تات از همین فارسی میانه منشعب شدهاند.
از آن سو اما، زبانهای ایرانی شمالغربی به دو شاخهی مادی و زبانهای کاسپین تقسیم میشوند و زبان گیلکی یکی از زبانهای شاخهی کاسپین است.
همانطور که میبینیم، اگر زبانهای ایرانی غربی را به مثابه یک پدر بگیریم و دو گروه شمالغرب و جنوبغرب را دو برادر که پسران این پدر باشند، آنگاه زبان گیلکی نوهی یکی از این دو برادر است و زبان فارسی نیز نتیجهی آن یکی برادر.
نوشتن و پرداختن به زبانی که شهر به شهر لهجههای متفاوت دارد بیهوده است.
البته اگر قرار بود در طول تاریخ همه روی نتایج حاضر و آماده کار کنند ما هنوز باید در عصر سنگ باقی میماندیم. جلگهی گیلان در زمانی نه چندان دور، سراسر باتلاق و جنگلهای انبوه بود با خیل حشرات و حیوانات و بیماریهای مهلکی که انسان عابر از این منطقه را راضی به مرگ میکرد (مرگ میخواهی برو به گیلان!)؛ اما انسان گیلک کهن با به زیر آمدن از کوهها و جنگلزدایی و زهکشی از باتلاقها، شرایط را برای کشت برنج و سکونت دائم انسان کهن در جلگه فراهم کرد. و هرگز نگفت که این کار بیهوده است.
زبان گیلکی که در لهجهی گالشی خود در کوهها دستنخوردهتر و اصیلتر باقیمانده در انتقال به جلگه، به لهجههای بیشتری تقسیم شده و وجود رودخانهها این تشتت را سیستماتیک کرده به صورتی که در دو سوی رودخانههای عمدهای چون پسیخان یا سفیدرود یا پولورود و یا درهی نوشا تغییر در لهجههای زبان گیلکی ملموستر است. تفاوتهای مذهبی در دوران قدیم و وضعیت ملوکالطوایفی و عدم تمرکز قدرت سیاسی در این منطقه نیز این تشتت را دامن زده. اما با همهی این اوصاف فراموش نکنید که یک گیلک از هر منطقهای، لهجههای دیگر را میفهمد گرچه نتواند به آن لهجه صحبت کند. اما آیا میدانید که در زبان کردی چند لهجهی عمده وجود دارد که یکدیگر را حتا نمیفهمند؟
تا گویش معیار انتخاب نشود نمیتوان به گیلکی نوشت و خواند.
اینطور نیست. همین حالا و بیش از چهل سال است که بدون گویش معیار، گیلکی نوشته و خوانده میشود، در مجلهها شعر و داستان به این زبان چاپ میشود و کلی کتاب مجموعه شعر و مجموعه داستان و حتا یک رمان ترجمه (از آلمانی به گیلکی) منتشر شده است.
انتخاب گویش معیار در محدودههای ملی و با تصمیمگیری یک دولت مشخص انجام میگیرد. اما در وضعیت زبانهای قومی مانند گیلکی، مهمترین موضوع، تولید محتوا به این زبان است. حال با هر لهجهای که بود اشکالی ندارد.
فارغ از این موضوع نباید فراموش کنیم ایدهی انتخاب گویش معیار یک راه حل کلاسیک است که به درد وضعیت زبانی مثل گیلکی نمیخورد.
در گسترهی جنوبی دریای کاسپین به طور عمده ما طیف پیوستهای از گونههای زبانی را داریم که به طور کلی در سه دستهی زبانهای تالشی، گیلکی و تبری تقسیم میشوند. گیلکی گسترهای از رضوانشهر تا چالوس را دربرمیگیرد و البته فراتر از چالوس هم مردم بومی زبان خود را گِلِکی مینامند [نگاه کنید به: ایران کلباسی. گویش کلاردشت (رودبارک)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، ۱۳۷۶]؛ ولی آنچه که ما به عنوان زبان گیلکی میشناسیم دستکم تا چالوس، حدود و ثغور مشخص دارد. محدودهای که در طول تاریخ به جز استثناهایی، هرگز یک دولت مرکزی مقتدر نداشته و تا پیش از الحاقش به ایران در زمان شاه عباس صفوی، سیستم معمول آن سیستم ملوکالطوایفی بوده و هرگز انباشت سرمایه و قدرت در آن شکل نگرفته. به جز استثنای شهر لاهیجان [نگاه کنید به: تاریخ تحولات اجتماعی-اقتصادی گیلان؛ نگاهی نو. دکتر ناصر عظیمی دوبخشری. نشر گیلکان. ۱۳۸۱] که آن هم هرگز تبدیل به قدرتی سراسری در منطقه نشد.
از سوی دیگر، مرکز استان که باید مرکز فرهنگی آن هم باشد در زمینهی تولید محتوا به زبان گیلکی موقعیتی برابر با سایر شهرها دارد. از اساس به دلیل ارتباط با پایتخت و مرکز اداری و تجاری و سیاسی بودن استان و بنا بر نتایج منطقی هر نظام متمرکزی، فرهنگ و زبان گیلکی در رشت دستخوش بیشترین استحاله و فارسیشدگی گشته است. توجه کنید که این فارسیگشتن با ورود واژگان و مفاهیم از یک زبان به زبانی دیگر تفاوت دارد.
در حال حاضر هم هیچ قدرت اجرایی یا اداری برای دیکته کردن یک گویش به عنوان گویش معیار وجود ندارد. هر آنچه که از تولید محتوا به زبان گیلکی داریم حاصل تلاشهای غیررسمی، غیردولتی و خودجوش بزرگان، گروهها و نهادهای مردمی است که در شهرهای گیلکنشین حضور دارند.
بنابراین تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار، در شرایطی که:
– هیچ بازوی اعمال ارادهای وجود ندارد،
– در صورت وجود چنین بازویی امکان پذیرش از سوی همهی این گسترهی پهناور بعید است،
– هیچ فرهنگستان یا کانون نویسندگان و چیزی شبیه آن وجود ندارد که آغازگر راه باشد و نویسندگان و شاعران همهی مناطق را دربر گیرد،
– نوشتار اداری و رسمی به گیلکی وجود ندارد که لزوم این مسأله را ایجاد کند،
– و از همه مهمتر هیچ گویش غالبی وجود ندارد،
در عمل نشدنیست و تاکید روی تقدم آن بر سایر امور، تعطیل کردن هر نوع تلاش و کوششی برای گیلکینوشتن و ترویج گیلکیخوانیست.
اما پرسش مهمتر این است که چرا ما باید برای برگزیدن گویش معیار تلاش کنیم؟ این یک راه حل کلاسیک است. اما آیا تنها راه حل، همین راه حل کلاسیک است؟
من در مقالهای مفصل تلاش کردم نشان دهم که این راه حل کلاسیک، برای گیلکها و زبانشان کاربردی ندارد چون وضعیت قوم گیلک و زبان گیلکی وضعیتی کلاسیک نیست و تلاش کردم راهحلی جایگزین به نام «ایدهی فضای همگن» را پیشنهاد کنم. (نگاه کنید به: امین حسنپور. وضعيت غيرکلاسيک، راهحل غيركلاسيك میطلبد (نقدی در حوزه زبان گيلكی). گیلهوا. ش۱۱۳. فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۰. ص۹. در ورگ: بخش یکم، دوم و سوم)
این زبان تاریخ ادبیات و تاریخ مکتوب ندارد.
سابقهی ادبیات گیلکی سابقهای بسیار کهن است. اشعار بسیاری از شاعران کهن گیلکیسرا همچون بُندار رازی و ديواروَز ديلمی به ما رسيده است. همچنین امير پازواری در تاريخ ادبيات گيلكی شخصيتی ممتاز است و اميریهای زيادی (ترانههای منسوب به امير) از بهشهر تا آستانه اشرفيه جمعآوری شده و جالب اينكه بسياری از اين اميریها به احتمال بسیار زیاد توسط مردم و طی قرون سروده شده و به امير نسبت داده شدهاند.
در حوزهی ادبیات مکتوب نیز، دیوان اشعار گیلکی پیرشرفشاه دولایی [به کوشش دکتر محمدعلی صوتی، ناشر بنياد فرهنگ ايران، تهران، ۱۳۵۸] از قرن هشتم قمری به دست ما رسیده است. همچنین از قرن نهم نیز غزلیات گیلکی قاسم انوار باقیمانده و به همین صورت منابع مکتوب دیگری که برای شرح مفصل آن نگاه کنید به: رضا مدنی. نوشتههای گيلکی و تالشی خطی و چاپشده (از سده هشتم تاکنون). گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی، جلد دوم، چاپ ۱۳۶۹.
خواندن و نوشتن به گیلکی دشوار است حتا برای آنان که زبان گیلکی را به راحتی حرف میزنند.
توانایی در تکلم به یک زبان دلیل کافی برای توانایی در نوشتن و خواندن آن زبان نیست. مگر یک تهرانی که زبان مادریاش فارسیست، بی این که به مدرسه رفته باشد یا جایی دیگر خواندن و نوشتن فارسی آموخته باشد، میتواند یک خبر ساده به زبان فارسی را بخواند؟ هر زبانی برای خواندن و نوشتن به سواد نیاز دارد و سواد داشتن نیز به آموزش نیازمند است. گیلکینویسی در مجلهها و سایتها و کتابها، گرچه آشفتگی دارد اما در بخش زیادی از این منابع رسمالخط واحدی کم-کم در حال رواج است و به کار بردن آن نیاز به آموزش دارد.
هدف از ترویج زبان و ادبیات گیلکی، ترویج تجزیهطلبیست.
متأسفانه این باور غلط در اذهان بخشی از مردم ایران جا افتاده که فعالیت و تلاش برای حفظ و آموزش زبانی قومی و بها دادن به زبانهای مختلف در ایران به یکپارچگی کشورمان ضربه خواهد زد.
در حالی که کشورهای بسیاری هستند که به زبانهای مختلف خود اهمیت میدهند و هرگز چنین نگرانی ندارند. در کانادا، انگلیسی و فرانسوی همزمان زبان رسمیاند و یا در هند تجربهی درخشانی از چندین و چند زبان در کنار هم شکل گرفته. مساله این است که از اتفاق، محدود کردن و حذف و نادیده گرفتن هویتها و زبانهای مختلف مردم ایران است که ضربههای جبرانناپذیری به یکپارچگی و حس تعلق مردم به کشور خواهد زد.
ایرانی بودن، اگر بر اساس حقوق شهروندی تعریف شود و هر ایرانی، فارغ از این که چه نژاد و زبان و دین و عقیدهای دارد، ایران را از آن خویش بداند، هرگز آسیبی به تمامیت ملی ایران وارد نخواهد آمد. البته از سوی دیگر، فعالان در حوزهی زبان و هویت قومی هم باید هوشیار و آگاه باشند و مسئولانه رفتار کنند و بدانند که خدشه وارد شدن به تمامیت ارضی ایران به زیان تک-تک مردم این کشور خواهد بود و همنشینی اقوام و ملتهای مختلف ایرانی در کنار هم، سابقهای تاریخی دارد.
نباید تلاشهای صادقانه برای ترویج و آموزش و اعتلای زبان و ادبیات قومی را در ورطهی سودجوییها و تندرویهایی افکند که آثار نامطلوبی بر زندگی مردم گذاشته و موجب نفرتپراکنی و دشمنی بین آنان میشود.
آموزش زبان یک قوم به این دلیل لازم است که کودکان آن قوم در فهم زبان فارسی مشکل دارند و روی درسشان تأثیر بدی میگذارد.
نه خیر! آموزش زبان مادری و قومی حق مسلم هر انسانیست. حتا اگر آن فرد زبان رسمی کشورش و دو سه زبان دیگر را مثل بلبل حرف بزند! مسالهی هویت و تشخص و وابستگی به ریشههای قومی مسالهی کوچکی نیست. نابودی یک زبان هم اتفاق کوچکی نیست.
متأسفانه ذهنیت اغلب ما ایرانیها جوری شکل گرفته که همیشه طالب معادلههای تکمجهولی و یافتن تکپاسخ برای پرسشهامان هستیم و از هر پیچیدگیای گریزانیم. حال آن که در بسیاری از کشورهای پیشرفتهی جهان، اینکه یک کودک همزمان دو یا سه یا چهار زبان را بیاموزد امری پیشوپاافتاده است. باید یاد بگیریم که میتوانیم همزمان ایرانی باشیم و فارسی را به خوبی بیاموزیم و هم گیلک باشیم و زبان گیلکی را در حد اعلا فرابگیریم و از ادبیات غنی قومیمان لذت ببریم و از انباشت آگاهی و تجربه و احساس قومی خود سیراب شویم و نیز زبانهایی همچون انگلیسی یا آلمانی یا عربی را برای ارتباط با جهان بیاموزیم.
بنابراین، نباید مسالهی آموزش زبانهای قومی را در کلیشههای رایجی که یک روستای دورافتاده در دل کوه یا جنگل را تداعی میکند مطرح کرد. در پیشرفتهترین شهرهای کشورمان هم، زبانهای قومی باید آموزش داده شوند تا نسلهای بعد، مفهومی چندرنگ و پرگنجایش از ایران و ایرانی بودن را تجربه کنند.
مرگ هر زبان، مرگ حجمی از آگاهی و بسته شدن پنجرهای به جهان است. مرگ زبان یک قوم، مرگ تشخص بخشی از انسانها و هدر رفتن رسوب رودخانهی صیرورت مردم آن قوم در طول تاریخ است. کلمه به کلمهی زبان گیلکی، تبار و احساس و رنگ و داستان و معنا و دلالتی با خود دارد که تنها با ترجمهی نعلبهنعل به زبانی دیگر قابل حفظ و انتقال نیست. این زبان را بیاموزیم و به این زبان بنویسیم و بخوانیم و باور کنیم که این امر، هیچ تناقضی با زبان رسمی و ملیمان فارسی و یا زبان جهانی انگلیسی ندارد.
این یادداشت در روزنامهی شرق (ویژهی گیلان) پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳ چاپ شده است.
دیدگاهتان را بنویسید