افسانهها همیشه قصههایی شیرین خواندنی یا شنیدنی نیستند؛ گاه باورهایی اشتباه هستند پیرامون چیزی که منجر به نتیجهگیریها و تصمیمهای اشتباه دربارهی آن چیز میشوند. این متن قرار است به برخی از این افسانهها دربارهی زبان گیلکی و به طور کلی زبانهایی که در یک کشور با یک زبان رسمی، «زبان قومی» یا «زبان مادری» نام میگیرند بپردازد و برای افسانهزدایی از این موضوع تلاش کند.
زبان گیلکی؟ نه خیر! گویش یا لهجه درست است.
زبانشناسی مدرن به طور تقریبی هیچ یک از این سه عنوان را به رسمیت نمیشناسد. در واقع زبانشناسی بیش از همه با مقولهای به نام «گونهی زبانی» سروکار دارد و این که ما به یک گونهی زبانی خاص چه عنوانی بدهیم بیشتر معلول شرایط اجتماعی و سیاسیست. به عنوان مثال زبانهای سوئدی و نروژی تفاوتهای واژگانی بسیار بسیار اندکی با هم دارند اما چون دو دولت مختلف بر این دو زبان حاکم است، هر دو زبان خوانده میشود در حالی که در زمان پهلوی اول، دولت حاکم به سختی میتوانست بپذیرد که ترکی گویش و لهجه نیست و زبان است!
در نتیجه، در اغلب جهان، این که یک گونهی زبانی لهجه یا گویش یا زبان نامیده شود امری سیاسیست و اغلب زبان رسمی کشور را زبان و باقی را گویش یا لهجه مینامند. و این نکته را فراموش نکنید که هربار حرف از لهجه یا گویش بودن گیلکی میشود، درواقع این بحث در نسبت با زبان فارسی مطرح شده است. درواقع بحث گویش یا لهجه بودن یک گونهی زبانی همواره در نسبت با زبانی دیگر مطرح میشود و در کشورهایی که چندین زبان دارند، در نسبت با زبان رسمی.
از اینها گذشته، دلایل مشخصی برای اثبات این که گیلکی زبان است وجود دارد:
۱- اگر گیلکی لهجه است؛ پس اصفهانی یا شیرازی یا یزدی چیست؟ آیا کسی که تاکنون یک کلمه هم گیلکی نشنیده باشد معنی این شعر مأمولی مظفری را درخواهد یافت: «مو غریبؤن موسؤن دیمه دیمه’کؤنه مجم/ شئره درزئن چاکونم می دیل درزه فودوجم/ وخته گه تا شمره لیم می ای کاره بگؤم/ غم ریشه’ دیل مئن شئر زوان جی سوجم»؟
۲- زبان گیلکی، دستگاه صرفی و نحوی ویژهی خودش را دارد که با فارسی متفاوت است.
ترتیب صفت و موصوف و همچنین مضاف و مضافالیه به طور کامل برعکس زبان فارسیست. یعنی اگر ما در فارسی میگوییم «دختر زیبا»؛ در گیلکی میشود «خؤجیر دَتَر» (خؤجیر: زیبا. دَتَر: دختر. البته دَتَر با کؤر و لاکو و کلکا و کیجا فرق دارد و معادل daughter انگلیسیست) و یا به جای «درختِ سبز» در فارسی میگوییم «سبز دار».
همینطور، در گیلکی ساختهایی برای فعل داریم که با فارسی متفاوت است. به عنوان مثال ما در گیلکی میتوانیم فعل مستمر را منفی کنیم: شؤدرم (دارم میروم)، که منفیاش میشود نشؤدرم یا شؤدنئم (هر دو به معنی دارم نمیروم) که میدانیم در فارسی ترکیب «دارم نمیروم» نادرست است.
یا در گیلکی فعلی داریم که شاید باید آن را گذشتهی تمنایی نامید. به عنوان مثال: «تو أگه ایسأبی، مو می غذا خؤردنابوم.» که یعنی: اگر تو بودی، من غذای خودم را میخورده بودم. که در فارسی به همان صورت ماضی استمراری «میخوردم» بیان میشود و ساخت ویژهای ندارد.
و یا فعلی داریم که شاید باید آن را گذشتهی تجربهشده یا گذشتهی نقلی نامید. به عنوان مثال: «مو ای درسه بخؤنده دأنم.» که یعنی: من این درس را خوانده دارم. که در فارسی به صورت «خواندهام» بیان میشود.
همچنین در گیلکی حرف اضافهی «جا» و «جی» (هر دو به معنای «از») پس از کلمه میآیند.
این موارد و موارد بسیار دیگر نشان میدهند که زبان گیلکی دستور ویژهی خودش را دارد.
۳- تاکنون تعداد زیادی فرهنگ لغت گیلکی از جمله فرهنگ محمود پاینده، مرعشی، سرتیپپور، نوزاد، جهانگیری و… منتشر شده و همین حالا بنده به عنوان ویراستار خبر دارم که دو فرهنگ گیلکی قطور دیگر هم در دست تهیه است. فقط به عنوان نمونه، فرهنگ لغات گیلودیلم محمود پاینده که بیشتر مختص واژههای گیلکی شرق گیلان و غرب مازندران است، با تعداد صفحاتی بیش از ۷۸۰ صفحه، با احتساب به طور متوسط و خیلی بدبینانه پنج لغت در هر صفحه، ۳۱۲۰ واژه در خود جای داده است. این تنها بخشی از تعداد کل واژگان مستقل از فارسی در زبان گیلکیست. یک جستوجوی کوتاه در اینترنت بکنید تا ببینید تعداد واژگان مورد اختلاف بین دو زبان نروژی و سوئدی چندتاست!
۴- اگر به شاخههای زبانهای هند و اروپایی دقت کنیم میبینیم که زبانهای ایرانی به سه شاخهی اوستان (Avestan)، شرقی و غربی تقسیم میشوند. زبانهای غربی خود به دو دستهی شمالغربی و جنوبغربی تقسیم میشوند.
زبان فارسی در خانوادهی زبانهای ایرانی جنوبغربی قرار دارد و اما گیلکی در خانوادهی زبانهای ایرانی شمالغربی.
از شاخهی ایرانی جنوبغربی، زبان فارسی کهن منشعب شده و از فارسی کهن، دو شاخهی لری و فارسی میانه. زبانهایی همچون دری، فارسی و تات از همین فارسی میانه منشعب شدهاند.
از آن سو اما، زبانهای ایرانی شمالغربی به دو شاخهی مادی و زبانهای کاسپین تقسیم میشوند و زبان گیلکی یکی از زبانهای شاخهی کاسپین است.
همانطور که میبینیم، اگر زبانهای ایرانی غربی را به مثابه یک پدر بگیریم و دو گروه شمالغرب و جنوبغرب را دو برادر که پسران این پدر باشند، آنگاه زبان گیلکی نوهی یکی از این دو برادر است و زبان فارسی نیز نتیجهی آن یکی برادر.
نوشتن و پرداختن به زبانی که شهر به شهر لهجههای متفاوت دارد بیهوده است.
البته اگر قرار بود در طول تاریخ همه روی نتایج حاضر و آماده کار کنند ما هنوز باید در عصر سنگ باقی میماندیم. جلگهی گیلان در زمانی نه چندان دور، سراسر باتلاق و جنگلهای انبوه بود با خیل حشرات و حیوانات و بیماریهای مهلکی که انسان عابر از این منطقه را راضی به مرگ میکرد (مرگ میخواهی برو به گیلان!)؛ اما انسان گیلک کهن با به زیر آمدن از کوهها و جنگلزدایی و زهکشی از باتلاقها، شرایط را برای کشت برنج و سکونت دائم انسان کهن در جلگه فراهم کرد. و هرگز نگفت که این کار بیهوده است.
زبان گیلکی که در لهجهی گالشی خود در کوهها دستنخوردهتر و اصیلتر باقیمانده در انتقال به جلگه، به لهجههای بیشتری تقسیم شده و وجود رودخانهها این تشتت را سیستماتیک کرده به صورتی که در دو سوی رودخانههای عمدهای چون پسیخان یا سفیدرود یا پولورود و یا درهی نوشا تغییر در لهجههای زبان گیلکی ملموستر است. تفاوتهای مذهبی در دوران قدیم و وضعیت ملوکالطوایفی و عدم تمرکز قدرت سیاسی در این منطقه نیز این تشتت را دامن زده. اما با همهی این اوصاف فراموش نکنید که یک گیلک از هر منطقهای، لهجههای دیگر را میفهمد گرچه نتواند به آن لهجه صحبت کند. اما آیا میدانید که در زبان کردی چند لهجهی عمده وجود دارد که یکدیگر را حتا نمیفهمند؟
تا گویش معیار انتخاب نشود نمیتوان به گیلکی نوشت و خواند.
اینطور نیست. همین حالا و بیش از چهل سال است که بدون گویش معیار، گیلکی نوشته و خوانده میشود، در مجلهها شعر و داستان به این زبان چاپ میشود و کلی کتاب مجموعه شعر و مجموعه داستان و حتا یک رمان ترجمه (از آلمانی به گیلکی) منتشر شده است.
انتخاب گویش معیار در محدودههای ملی و با تصمیمگیری یک دولت مشخص انجام میگیرد. اما در وضعیت زبانهای قومی مانند گیلکی، مهمترین موضوع، تولید محتوا به این زبان است. حال با هر لهجهای که بود اشکالی ندارد.
فارغ از این موضوع نباید فراموش کنیم ایدهی انتخاب گویش معیار یک راه حل کلاسیک است که به درد وضعیت زبانی مثل گیلکی نمیخورد.
در گسترهی جنوبی دریای کاسپین به طور عمده ما طیف پیوستهای از گونههای زبانی را داریم که به طور کلی در سه دستهی زبانهای تالشی، گیلکی و تبری تقسیم میشوند. گیلکی گسترهای از رضوانشهر تا چالوس را دربرمیگیرد و البته فراتر از چالوس هم مردم بومی زبان خود را گِلِکی مینامند [نگاه کنید به: ایران کلباسی. گویش کلاردشت (رودبارک)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، ۱۳۷۶]؛ ولی آنچه که ما به عنوان زبان گیلکی میشناسیم دستکم تا چالوس، حدود و ثغور مشخص دارد. محدودهای که در طول تاریخ به جز استثناهایی، هرگز یک دولت مرکزی مقتدر نداشته و تا پیش از الحاقش به ایران در زمان شاه عباس صفوی، سیستم معمول آن سیستم ملوکالطوایفی بوده و هرگز انباشت سرمایه و قدرت در آن شکل نگرفته. به جز استثنای شهر لاهیجان [نگاه کنید به: تاریخ تحولات اجتماعی-اقتصادی گیلان؛ نگاهی نو. دکتر ناصر عظیمی دوبخشری. نشر گیلکان. ۱۳۸۱] که آن هم هرگز تبدیل به قدرتی سراسری در منطقه نشد.
از سوی دیگر، مرکز استان که باید مرکز فرهنگی آن هم باشد در زمینهی تولید محتوا به زبان گیلکی موقعیتی برابر با سایر شهرها دارد. از اساس به دلیل ارتباط با پایتخت و مرکز اداری و تجاری و سیاسی بودن استان و بنا بر نتایج منطقی هر نظام متمرکزی، فرهنگ و زبان گیلکی در رشت دستخوش بیشترین استحاله و فارسیشدگی گشته است. توجه کنید که این فارسیگشتن با ورود واژگان و مفاهیم از یک زبان به زبانی دیگر تفاوت دارد.
در حال حاضر هم هیچ قدرت اجرایی یا اداری برای دیکته کردن یک گویش به عنوان گویش معیار وجود ندارد. هر آنچه که از تولید محتوا به زبان گیلکی داریم حاصل تلاشهای غیررسمی، غیردولتی و خودجوش بزرگان، گروهها و نهادهای مردمی است که در شهرهای گیلکنشین حضور دارند.
بنابراین تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار، در شرایطی که:
– هیچ بازوی اعمال ارادهای وجود ندارد،
– در صورت وجود چنین بازویی امکان پذیرش از سوی همهی این گسترهی پهناور بعید است،
– هیچ فرهنگستان یا کانون نویسندگان و چیزی شبیه آن وجود ندارد که آغازگر راه باشد و نویسندگان و شاعران همهی مناطق را دربر گیرد،
– نوشتار اداری و رسمی به گیلکی وجود ندارد که لزوم این مسأله را ایجاد کند،
– و از همه مهمتر هیچ گویش غالبی وجود ندارد،
در عمل نشدنیست و تاکید روی تقدم آن بر سایر امور، تعطیل کردن هر نوع تلاش و کوششی برای گیلکینوشتن و ترویج گیلکیخوانیست.
اما پرسش مهمتر این است که چرا ما باید برای برگزیدن گویش معیار تلاش کنیم؟ این یک راه حل کلاسیک است. اما آیا تنها راه حل، همین راه حل کلاسیک است؟
من در مقالهای مفصل تلاش کردم نشان دهم که این راه حل کلاسیک، برای گیلکها و زبانشان کاربردی ندارد چون وضعیت قوم گیلک و زبان گیلکی وضعیتی کلاسیک نیست و تلاش کردم راهحلی جایگزین به نام «ایدهی فضای همگن» را پیشنهاد کنم. (نگاه کنید به: امین حسنپور. وضعيت غيرکلاسيک، راهحل غيركلاسيك میطلبد (نقدی در حوزه زبان گيلكی). گیلهوا. ش۱۱۳. فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۰. ص۹. در ورگ: بخش یکم، دوم و سوم)
این زبان تاریخ ادبیات و تاریخ مکتوب ندارد.
سابقهی ادبیات گیلکی سابقهای بسیار کهن است. اشعار بسیاری از شاعران کهن گیلکیسرا همچون بُندار رازی و ديواروَز ديلمی به ما رسيده است. همچنین امير پازواری در تاريخ ادبيات گيلكی شخصيتی ممتاز است و اميریهای زيادی (ترانههای منسوب به امير) از بهشهر تا آستانه اشرفيه جمعآوری شده و جالب اينكه بسياری از اين اميریها به احتمال بسیار زیاد توسط مردم و طی قرون سروده شده و به امير نسبت داده شدهاند.
در حوزهی ادبیات مکتوب نیز، دیوان اشعار گیلکی پیرشرفشاه دولایی [به کوشش دکتر محمدعلی صوتی، ناشر بنياد فرهنگ ايران، تهران، ۱۳۵۸] از قرن هشتم قمری به دست ما رسیده است. همچنین از قرن نهم نیز غزلیات گیلکی قاسم انوار باقیمانده و به همین صورت منابع مکتوب دیگری که برای شرح مفصل آن نگاه کنید به: رضا مدنی. نوشتههای گيلکی و تالشی خطی و چاپشده (از سده هشتم تاکنون). گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی، جلد دوم، چاپ ۱۳۶۹.
خواندن و نوشتن به گیلکی دشوار است حتا برای آنان که زبان گیلکی را به راحتی حرف میزنند.
توانایی در تکلم به یک زبان دلیل کافی برای توانایی در نوشتن و خواندن آن زبان نیست. مگر یک تهرانی که زبان مادریاش فارسیست، بی این که به مدرسه رفته باشد یا جایی دیگر خواندن و نوشتن فارسی آموخته باشد، میتواند یک خبر ساده به زبان فارسی را بخواند؟ هر زبانی برای خواندن و نوشتن به سواد نیاز دارد و سواد داشتن نیز به آموزش نیازمند است. گیلکینویسی در مجلهها و سایتها و کتابها، گرچه آشفتگی دارد اما در بخش زیادی از این منابع رسمالخط واحدی کم-کم در حال رواج است و به کار بردن آن نیاز به آموزش دارد.
هدف از ترویج زبان و ادبیات گیلکی، ترویج تجزیهطلبیست.
متأسفانه این باور غلط در اذهان بخشی از مردم ایران جا افتاده که فعالیت و تلاش برای حفظ و آموزش زبانی قومی و بها دادن به زبانهای مختلف در ایران به یکپارچگی کشورمان ضربه خواهد زد.
در حالی که کشورهای بسیاری هستند که به زبانهای مختلف خود اهمیت میدهند و هرگز چنین نگرانی ندارند. در کانادا، انگلیسی و فرانسوی همزمان زبان رسمیاند و یا در هند تجربهی درخشانی از چندین و چند زبان در کنار هم شکل گرفته. مساله این است که از اتفاق، محدود کردن و حذف و نادیده گرفتن هویتها و زبانهای مختلف مردم ایران است که ضربههای جبرانناپذیری به یکپارچگی و حس تعلق مردم به کشور خواهد زد.
ایرانی بودن، اگر بر اساس حقوق شهروندی تعریف شود و هر ایرانی، فارغ از این که چه نژاد و زبان و دین و عقیدهای دارد، ایران را از آن خویش بداند، هرگز آسیبی به تمامیت ملی ایران وارد نخواهد آمد. البته از سوی دیگر، فعالان در حوزهی زبان و هویت قومی هم باید هوشیار و آگاه باشند و مسئولانه رفتار کنند و بدانند که خدشه وارد شدن به تمامیت ارضی ایران به زیان تک-تک مردم این کشور خواهد بود و همنشینی اقوام و ملتهای مختلف ایرانی در کنار هم، سابقهای تاریخی دارد.
نباید تلاشهای صادقانه برای ترویج و آموزش و اعتلای زبان و ادبیات قومی را در ورطهی سودجوییها و تندرویهایی افکند که آثار نامطلوبی بر زندگی مردم گذاشته و موجب نفرتپراکنی و دشمنی بین آنان میشود.
آموزش زبان یک قوم به این دلیل لازم است که کودکان آن قوم در فهم زبان فارسی مشکل دارند و روی درسشان تأثیر بدی میگذارد.
نه خیر! آموزش زبان مادری و قومی حق مسلم هر انسانیست. حتا اگر آن فرد زبان رسمی کشورش و دو سه زبان دیگر را مثل بلبل حرف بزند! مسالهی هویت و تشخص و وابستگی به ریشههای قومی مسالهی کوچکی نیست. نابودی یک زبان هم اتفاق کوچکی نیست.
متأسفانه ذهنیت اغلب ما ایرانیها جوری شکل گرفته که همیشه طالب معادلههای تکمجهولی و یافتن تکپاسخ برای پرسشهامان هستیم و از هر پیچیدگیای گریزانیم. حال آن که در بسیاری از کشورهای پیشرفتهی جهان، اینکه یک کودک همزمان دو یا سه یا چهار زبان را بیاموزد امری پیشوپاافتاده است. باید یاد بگیریم که میتوانیم همزمان ایرانی باشیم و فارسی را به خوبی بیاموزیم و هم گیلک باشیم و زبان گیلکی را در حد اعلا فرابگیریم و از ادبیات غنی قومیمان لذت ببریم و از انباشت آگاهی و تجربه و احساس قومی خود سیراب شویم و نیز زبانهایی همچون انگلیسی یا آلمانی یا عربی را برای ارتباط با جهان بیاموزیم.
بنابراین، نباید مسالهی آموزش زبانهای قومی را در کلیشههای رایجی که یک روستای دورافتاده در دل کوه یا جنگل را تداعی میکند مطرح کرد. در پیشرفتهترین شهرهای کشورمان هم، زبانهای قومی باید آموزش داده شوند تا نسلهای بعد، مفهومی چندرنگ و پرگنجایش از ایران و ایرانی بودن را تجربه کنند.
مرگ هر زبان، مرگ حجمی از آگاهی و بسته شدن پنجرهای به جهان است. مرگ زبان یک قوم، مرگ تشخص بخشی از انسانها و هدر رفتن رسوب رودخانهی صیرورت مردم آن قوم در طول تاریخ است. کلمه به کلمهی زبان گیلکی، تبار و احساس و رنگ و داستان و معنا و دلالتی با خود دارد که تنها با ترجمهی نعلبهنعل به زبانی دیگر قابل حفظ و انتقال نیست. این زبان را بیاموزیم و به این زبان بنویسیم و بخوانیم و باور کنیم که این امر، هیچ تناقضی با زبان رسمی و ملیمان فارسی و یا زبان جهانی انگلیسی ندارد.
این یادداشت در روزنامهی شرق (ویژهی گیلان) پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳ چاپ شده است.
دیدگاهها
259 پاسخ به “افسانههای زبان گیلکی”
برای اولین بار سوای دلخوری گذشته مقاله ای از شما دیدم که با نتیجه گیری خوب و منطقی به پایان رسید فقط برای اطلاع شما و اگر نظر مرا پاک نکنی، سایر خوانندگان این چند نکته را خدمت شما عرض می کنم.
1- هیچ آدم عاقلی من رشتی را به جرم دوست داشتن گیلکی تجزیه طلب فرض نمی کنه مگر اینکه به مفاخر ملی مورد قبول اکثریت هجمه ای غیر اخلاقی کنم و یا دنبال نیاکانم در ضحاکی ها باشم!!
2- اینکه بگوییم در فارسی همیشه صفت بعد از اسم درست نیست. برای چند نمونه نوجوان. پیرمرد. پیر دختر. پژمردگی . که در شکل باستانی به صورت جدا از هم و همانطور که می بینید صفت قبل از اسمه. مثال دوم اشعار فارسی که بارها صفت قبل از اسم آمده و بسیار شبیه دستور زبان همریشه گیلکی اش هستش. اگر فردوسی بعد از حمله اعراب به جای برخواست از خراسان از لاهیجان و یا فومن بلند میشد قطعاً زبان رسمی ( و نه تک زبانه مورد دیکته رضاشاهی) بین اقوام گیلکی می شد و بسیاری از خصوصیات باستانی اش توسط خود اقوام تغییر می یافت. فارسی امروز با فارسی باستان و حتی فارسی دری خیلی تفاوت داره چرا که از فردوسی و یا اسدی طوسی به بعد تا خاقانی. سعدی. و شعرای یا نویسندگان هر قوم و هر منطقه تغییر یافت.
3- شما شعر گیلکی آوردید که نه تنها منی که گیلکی ام بسیار ضعیفه که قطعاً بسیاری در لاهیجان و رشت هم ممکن است معنی شعر را نفهمند. این فقط به معنی فراموشی گیلکی نیست.
من هم می توانم متنی از کلیله دمنه و یا حتی نامه یک دانشجو به مادرش در 100 سال پیش بیاورم و یا حتی طوری فارسی بنویسم که نه تنها شما که افرادی که در اصفهان و شیراز هم هستند متوجه نشوند. چنانچه در گویش شیرازی واژگانی است که من ساکن تهران اصلاً متوجه نمی شوم!!
در خود انگلیسی هم بسیاری متنهای شکسیپیر را نمی فهمند که آثار ویلیام فاکنر عده ای زیادی متوجه نمی شوند. چون بسیاری از واژگان به تدریج فراموش می گردند.
در فارسی باستان و یا دری به جای اعتراف عربی از خستو استفاده می شد. فکر می کنید چند نفر معنی این واژه را بلد باشند؟!! تازه در میان قشر تحصیل کرده؟!!.
4- در مورد نروژی و سوئدی خوب فرمودید تفاوتشان حتی از گویش لاهیجانی و گویش فومنی از زبان گیلکی کمتره و حتی شاید از گویش صومعه سرایی به نسبت گویش فومنی از زبان گیلکی!!! حالا باز سوئد و نروژ سالها یک کشور بودند. هلندی و آلمانی هم بسیار به هم شبیه هستند و سالها با هم تحت دو ملت متخاصم جنگیدند. لذا می بینید حتی زبان مشترک نمی توانه یک قوم و یک ملت را کنار هم نگه داره.
اگر نگاه کنیم سوای فارسی که زبان ارتباطی گیلانی با ترکه. اصفهانی. عرب و شیرازی و بوشهری . کرد و لره. ما به هم بسیار شبیه هستیم. همین آزاد منشی زنان ما به همراه سلحشوری آنها در قبایل بختیاری ( یک رگه من گیلانیه و یک رگم بختیاری ) . ترکمنها . بعضی قبایل کرد و در میان شیرازی ها دیده میشه. یعنی جاهایی که ارزشهای دیکته شده و نه فطری در میان قبایل و گروهها رنگ می بازه!!!
پس ما ایرانیان فطرتاً زنان شیرمرد و مردانی داریم که غیرت را در وحشی گری و آزار زنان خلاصه نکردند. ما ایرانیان وقتی مهمانی به خانه امان می آمد زنان را در پستو قایم نمی کردیم و این موارد بعدها از دیگران به غلط یاد گرفتیم. ماها غیرت را خیلی بیش از دیگران و در جایی که لازم بود نشان می دادیم.
5- زمان رضاشاه تمام شده . این را باور کنیم. زمانی هم که چپهای افراطی نه به حب شناخت واقعیت که از لج نظام شاهنشاهی به تاریخ ایران باستان ناسزا می گفتند و به هر استدلالی سعی می کردند که هرگونه نسبت خود را با آن تاریخ پنهان کنند هم گذشته است. این را هم باور کنیم. من امیدوارم نه فقط هم تبارانم که تمامی زبانهای کشورم در فضایی خردمندانه و بدون تنگ نظری از دیگران و بدون حاشیه رفتن این باشندگان به تاریخ به تمامی حق و حقوق خود برسند.
همه نوشته های شما جای بحث داره! ولی برای آزمایش من این متن شعر با زبان شاعر ضبط شده برای چند جوان گیلک که در روستا های استان گیلان بزرگ شده اند فرستادم و همگی دقیقا مفهوم را دریافتن و هر کدام به دلیل تغییر لحجه کلمه ای را جایگزین یکی از کلمات کردن که در گویش آنها متفاوت بود،مثل موسؤن = مورسؤن مجم = مؤجم ، ولی مثال خوبی زدید این متن شعر مثل کلیله و دمنه قدیمی نیست، مثل اینه که شعر شاعر اخوان ثالث را بگویید جوانان تهران یا شیراز متوجه نمی شوند شاید برخی از کلمات غریب باشد ولی ازآن لذت می برند… اگر خواستید این آزمایش را انجام دهید فایل صوتی با زبان شاعر هست همین قسمت را جدا کنید برای دوستان گیلانی بفرستید جالب اینکه تا تنکابن هستند کسانی که گیلکی صحبت می کنند و متوجه می شود!
مردم طالقان و الموت و رودبار از قوم تات هستند و خود را تات مینامند و هیچ ارتباطی با گیلک ها ندارند حتی در شمال نواحی تات نشین قوم گالش در نواحی سیاهکل و اشکورات و رانکوه و دو هزار ساکنند که خود را جدا از گیلک ها میدانند یعنی تات ها اصلا با گیلک ها هم مرز نیستند و گیلک ها محدود به جلگه گیلان هستند.
باز هم امین تاکیید می کنم بنده آرزومه که زبان گیلکی حفظ بشه. حتی تدریس بشه و نشر پیدا کنه. من و امثال من که می دانی در رشت و لاهیجان.انزلی و لنگرود کم هم نیستیم با این مشکل داریم که به اسم گیلکی کارهای دیگری انجام بشه که پیشتر با هم سرش جر و بحث داشتیم . مثل اینکه کسی پیش من قارچ شناس برای تشخیص بیماری اش بیاد به جای تشخیص بیماری اون از مکانیک سیالات صحبت کنم و یا به طراحی آیرودینامیک ماشینش گیر دهم. اون هم به من بگه مرد حسابی اینها چه ربطی به مشکل ناخن من داره. بگم چرا نمی گذاری به کارم برسم و بعد بحث بالا بگیره!!! این نظر مرا هم پاک کنی عیب نداره ولی خواهش می کنم حداقل یکبار هم شده رویش فکر کن. آدم از هم تبار غیر هم سویش که هیچ از دشمنش هم می تواند اندرزی را قبول کنه یا حداقل رویش فکر کنه.
خوب بنویشتی .. تی دس درد نوکونه . مئبه جالب بو که زندگی در گیلؤن ، اول کوهستؤنِ مئن شکل بأیته ، بذین جلگه مئن .
موفق ببی.
سلام
خوروم بؤ برأر
مو گه می نیویشتن^ مئن همه جا جی ایستفاده کونم. (ایستفاده کونمه رئه چیزی دؤنی؟ )
آمو وأ خالی گیلکی بنویسیم و بخؤنیم و بخؤنیم و بخؤنیم (بسچی دورؤس بنویسیم)
damoon؛
أهأ جؤن. خأ نویشتن و خؤندن. می شعار اینه: خأ سو ته خؤندن و یکته نویشتن. ;)
:) فندرستی؟؟؟
مه رم بؤتم گه بخؤنیم ؤ بخؤنیم ؤ بخؤنیم
حدود 15 سال پیش ، فریون نوزاد در جایی – به نظرم یک مصاحبه تلویزیونی با شبکه ی محلی گیلان ( باران ) – گفته بود که باید از واژه ی ” نیم زیان” برای گیلکی استفاده کرد ، چون قابلیت های کافی و درون زا برای تحقق یک زبان کامل را ندارد . البته من تخصصی در این مورد ندارم و صرفا جهت اطلاع عرض شد .
هنوز مانده تا دوستدار تالش گیلک، قوم گیلک را بشناسد. هیچ آدم عاقلی آن قدر دگم نیست که یک چیز را حقیقت مطلق مقدس بداند و بر آن پافشاری کند. هیچ وقت یک محقق واقعی حقیقت را با معیار پذیرش یا عدم پذیرش اکثریت یا اقلیت نمی بیند و بچۀ یتیمی که پدر و مادرش را می خواهد همه جا دنبال آنان می گردد چه در میان ضحاکی ها یا هر جای دیگر. هجمۀ غیر اخلاقی در همۀ موارد بد است چه به چیزهایی که برای اکثریت مقدس اند و چه به چیزهایی که برای اقلیت مقدس اند اما تقدس زدایی از سوژه ها چیز پسندیده ای است.
فازت چیه؟ فازت را مشخصه کن؟
اصلا هم معلوم نیست که یک پانگیلک رشتی هستی. هیچ طبری غریب موسده نمیشه! این یادت باشه!
قومیت ما طبری هست تو هم از حسادت دق کن چون نمیتونی هویت و قومیت مارا تغییر بدی!
همان جریر طبری تو تاریخ طبری سکنه طبرستان را طبری مینامد. نامی اصفهانی سکنه مازندران را طبری مینامد. در طرائف المقال حتی مردم گیلان را طبری نامیده شدند چه برسد به مازندران! در نسب نامه های خطی نسب مردم بومی مازندران طبری قید شده. در تاریخ طبرستان و مازندران نام طبری ذکر شده.
رابینو که میگوید مردم گیلان به شدت خونشان با ترک و مغول در آمیخته شده و سکنه امروزی گیلان ترکیبی از مهاجران مازندرانی و آذربایجانی و قفقازی و عراقی هستند. حالا بماند که اکثر منابع گیلانی ها را عرب بنی ضبه معرفی میکردند.
برای ما گیل گیل نکن ما اصلا در مازندران چیزی به نام گیل نداریم و تو عمرمون هم چیزی به نام گیل نشنیدیم معلومه تو مازندران اصلا زندگی نمیکنی. در مازندران الفاظ تَوری و مازرونی و مازندی و تات و گلک و گالش و کرد داریم. ما جلگه نشین ها به خودمون مازرونی و مازندی میگیم و سکنه کوهستان به خودشان تات میگن و کشاورزان روستایی به خودشان گلک میگن و دامداران روستایی به خودشان گالش میگن و چوپانان روستایی به خودشون کرد میگن و همه ی اینا شغل و سبک زندگی هستند و قومیت همگی طبری هست. طبری های گلستان به خود کتول میگن.
در تاریخ الجایتو امده گیل به معنی برزگر یعنی کشاورز هست. خودزکو میگه گیل به معنی گِل هست و گیلک به معنی کشاورز و گالش یه معنی دامدار هست. پاینده لنگرودی هم میگه لفظ گیلک به معنی جلگه نشین و کشاورز هست و گالش به معنی دامدار و کوهنشین هست یعنی حتی در گیلان هم گیل و گیلک ربطی به قومیت ندارد. این هم بماند که خود تالش ها (تولش ها) میگن در همین معنا از لفظ گیلیک و گالش استفاده میکنند. برجیان میگه گیل به معنی کشاورز هست و کرد به معنی چوپان هست. همه آمدند تحقیق کردند به نتایج مشابه رسیدند. گیل گیلان یعنی گیل پسر گیلان که نام نواده جاماسپ ساسانی بود که بعدها لقب پادشاهی شمال ایران میشه و حمزه اصفهانی میگه به شاه طبرستان پتشخوارگرشاه گفته میشد. یک سوال چرا ما نوروز گیلی نداریم چرا تقویم گیلی نداریم ولی نوروز و تقویم طبری داریم چون گیل قومیت نیست چون گیل (گِل) نمیتونه قومیت باشه ولی طبری قومیت هست ضمنا تپوری ها از سفیدرود تا هیرکانیا بودند و حتی بطلمیوس میگه سکنه دیلم تپوری هستند و همانطور که حمزه اصفهانی دیلمیان را طبری معرفی میکند و در طرائف المقال کل گیلان طبری معرفی میشوند. در دوران اشکانی یک قوم سکایی به نام گلای ساکن داغستان بودند در بهترین حالت بگیم تو از تبار سکایی ها هستی! در دوران هخامنشی و در روزگار اسکندر تپوری ها در مازندران در کنار آمارد ها با یونانی ها جنگیدند و آریان و کوینت کورس دو مورخ یونانی به این وقایع اشاره کردند و حتی گفتند ساتراپ تپوری تا سپیدرود امتداد داشته و امارد هم بخشی از سرزمین انها بود. یعنی شرق گیلان کاملا تپوری بودند و بعد ها تپوری ها وارد غرب گیلان هم شدند.
از کی تا حالا تنکابن خاک گیلان شده؟ بعد به دروغ میگی مازندرانی هم هستی ولی میای میگی تنکابن خاک گیلانه؟ برو خودتو سیاه کن!
محمد طوسی کل گیلان را جز طبرستان معرفی میکنه. حمزه اصفهانی دیلک را خاک طبرستان میدونه. هوسمی و شوشتری تا سپیدرود را خاک طبرستان میدونند. ابن اسفندیار و اولیالله و مرعشی و ملاشیخعلی خان گیلانی تا ملاط لنگرود را خاک طبرستان میدونند. نه تنها هویت و قومیت و زبان و تاریخ ما نمیتونید ازمون بگیرید بلکه بهتون اجازه نمیدیم ادعای خاک مارا کنید.
بیا پایین بچه کمتر شعر بگو تپور ی طایفه سکایی ،کوچ نشیمنه آسیایه میانه وارده خاک کوهپایه هیرکانی شدن تاریخ از دوره آدمهای نخستین شکارچی،گرداورنده تا میانه سنگی آهن قدمتمون از شما جلوتر آثار باستانی در گیلان نمانگر هپلگروپ ژنی ثابت کرده این چرندیات تو پیچ طبری مازنی ب خورده بیسوادی مثل شما دادن خودتم نفهمیدی چی میگی ی بار میگی مغولن،ی بار عرب !!توهین همه بلدن حیف که اصالت ی گیلک اجازه نمیده ی مازنی توهین کنه شما که آنقدر دنبال تاریخ سازی هستین رو اصالتتون کار کنین بین ما شما زمین در آسمان ،علم ،اثار باستانی ،ژن همچین ثابت کرده همه ایران میدونن …
فقط متوجه نشدن نیست که باعث زبان مستقل شمرده شدن گیلکی می شود بلکه تفاوت در فونتیک و واژگان و دستور زبان با سایر زبان های ایرانی ـ در عین اشتراکاتی که گیلکی با زبان های ایرانی، زبان عربی، ترکی و… دارد ـ و وجود مفاهیم غیر هم ارز با زبان هایی چون فارسی، پهلوی، اوستایی و دلایلی دیگر موجب می شود تا گیلکی مثل آلمانی یک زبان مستقل به حساب بیاید، که هر چند هرگز قدرت زبان آلمانی را ندارد اما امکانات خودش را برای قدرتمند شدن و بالیدن دارد.
خیلی از تغییراتی که در فارسی و همریشه هایش ایجاد شده به علت تغییر آوایی ایجاد شده و گاه هم این تغییرات آوایی آنچنان شدید شده که واژه ها در موارد دیگری استفاده شدند.
نمونه معاصر آن what a gonna a do در نیویورک این را به این صورت می شنوید در آتالانتا che gonna a do
همینطور که می بینیم زبان انگلیسی که در حدود 300 یا 400 سال به این قاره آمریکا وارد شده در خیلی موارد مانند این تغییر آوایی یافته است. اگر 2000 سال دیگر به این منطقه برویم می بینیم این تغییرات بین مناطقی مانند آتالانتا و شمال آمریکا به حدی رسیده و آنقدر واژگان بومی ایجاد شده که شاید زبان آتالانتایی یک زبان مستقل به حساب بیاید.
در حدود 2000 سال پیش نیاکان ما به خاله داییزه می گفتند. به جامعه هازه. حالا چی؟
در منطقه شیراز به سیب زمینی آلو می گویند.
یا به این واژگان نگاه کنید : نروک. کل خوردن. احتمالاً با کل خوردن تنها هموطنان تنکابنی و آملی آشنا هستند.
این دو واژه فارسی هستند منتها امروز فقط در حوزه دامپروری استفاده می شوند.
لذا همانطور که لالو جان می بینی زبان یک قطعیت کامل نیست یک جریان سیاله که مرتب در حال تغییره و بر اساس ذوق و سلیقه. ارزشها و نیازها مرتب در حال دگرگونی
چرا از اقوام و شهرها مثالی بزنم.
در خانواده من و شما ممکن است جملاتی بار خاصی داشته باشند که در خانه عمو و عمه آن بار را نداشته باشند. یعنی حتی مفاهیم ارتباطی دو تا خانواده در این حد نزدیک هم می تواند تغییر کند.
لذا شگفت انگیز نیست که در طی زمان فارسی. کزدی. لری.لکی. گیلکی. مازنی. بلوچی. سیستانی و …. در محدوده زبان باستانی متولد شوند. به نظر من همه اینها بایستی حفظ شوند منتها با راه درست و خرد جمعی و پرهیز در بحثهای مناقشه بر انگیز.
ضمناً لالو جان گیلک یتیم نیست. سرور است فقط خود باید را باور کند!!!.
بعد از این همه مدت هنوز هم باید توضیح داد که گیلکی زبان هست و نه لهجه و اکثرا هم مخاطبین جواب ها واقعا انگار آمادگی ذهنی ندارن قبول کنن که گیلکی زبانه، بارها شده توضیح و دلیل های زیاد دادم ولی باز هم قبول نشده.
یه نوع نگاه از بالا به پایین از سوی کسایی هست که نمیخوان گیلکی رو به عنوان زبان قبول کنن. قبل از هرچیز مخاطبین دوست ندارن این نگاه رو از دست بدن.
صابر؛
بله صابر جان. راه حل این بحثهانیست. باید کار کرد و اونقدر به گیلکی متن و محتوا و صدا و تصویر خوب تولید کرد تا اون کسی که «نمیخواد» قبول کنه هم قبول کنه. در واقع مهم نیست این زبان رو چی بنامن. مهم اینه که این زبان تو زندگی آدمها جاری و ساری باشه. وگرنه الان همه سانسکریت رو زبان میدونن اما چه فایده؟
جالب است که نقد جناب لالو به من تایید می شود و یکی از پاسخهای من به ایشان تایید نمی گردد. به این نامهربانی عادت کردم اما باز هم نظرم را می نویسم.
جناب لالو ببخشید میشه به من رشتی هویت گیلک را نشان دهید؟ میشه به منی که کلی قوم و خویش در گیلان دارم هویت گیلان را نشان دهید.
گیلک اگر هم یتیم شده نه توسط شاهنامه و یا فریدون که توسط خودش این بلا سرش آمده. ضمن آنکه ما مگر از همگرایی خویش با مازنی ها صحبت نمی کنیم؟ به من بگویید مقبره های منتسب به ایرج ، سلم و تور در سه گنبدان ساری به چه معنی هستند؟!!
من غیر عاقل و دگم و شما عاقل و آزاد اندیش!! عرض بنده این است که ادبیات گیلکی و فرهنگش حفظ شود بدون اینکه به حاشیه رویم. این دگمیت است؟!! این غیر عقلانی است؟!!
تقدس گرایی؟!! برادر بلاخره دو تا فیلم نصف و نیمه ای از میرزا کوچک خان ساختند. کدام فیلمی برای فردوسی و یا کوروش بزرگ ساخته شده که شما می گویید با تقدس گرایی مبارزه نمود. آن هم با شیوه پورپیرا و غیاثی که فحش است و نه نقد!!
قرار است ان شاءالله ماشاءالله فیلمی در آینده ای که هنوز معلوم نیست کی می آید برای کوروش بزرگ ساخته شود؟!! چطور است یقه آقای معلم را به خاطر این خطای لایغفر که البته هنوز صادر نشده بگیریم؟!!
ای وای که هنوز نقد و توهین برای من و تو خط و مرزی ندارد و تو به راحتی به من دگم و بی عقل می گویی و یکی از پاسخهای بنده هم به شما در محاق مدیریت محترم!! می بینی برادر مانده تا توان نقد هم را بدون گذر از مرزهای اخلاقی به دست آوریم!!. هنوز مانده برای عدالتی که هنوز در وجود خودمان نیست تا مبارزه نماییم!! اما فرمودی گیلک یتیم دنبال ضحاکیان می تواند برود!! عجب توجیه زیبایی؟!! پس بایستی تمامی سارقین را نه تنها مجازات نمود که به آنها جایزه هم داد. چرا که هر کدام توجیهی دارند!! رفیق ناباب ، تربیت بد، کمبود امکانات ، مریضی والدین و …. ضمناً آبرار چه کسی گیلکها را یتیم که نه اما ضعیف کرده؟ فرماندار دیلمی ری که نامه می نویسه به محمود غزنوی و از او برای ظفر بر پسر عمش فرماندار همدان کمک می خواد؟!! آن هم به دستور نوشیروان ساسانی بوده؟!! یا با توطئه ریچارد فرای مرحوم!!!
چه کسی گیلکها را مظلوم کرده؟ فلان مدیر بومی خودمان که فقط موقع گرفتاری همه چیز را گردن تهران می اندازه؟!!
چه کسی گیلک را ناتوان کرده؟ حاشیه روی بعضی از خودمان که همه کار می کنیم و فقط موقع اعتراض بقیه می گوییم اینها مخالف زبان مادری هستند؟!! نمی گوییم 90 درصد کارمان چیز دیگری بود که ربطی به زبان مادری بدبخت که عین گوشت قربانی از آن استفاده می کنیم ، ندارد. امین جان این نظر را هم تایید نکردی به اطلاع این هم تبار لالوی عزیز برسان.
یکی از کامنتهای دوستدار تالش و گیلک به دلیل اینکه (برای چندمین بار از سوی این فرد) حاوی شماره موبایل شخصی و درخواست تماس و محتوای بی ربط به مطلب بود حذف شد. لازم به توضیح نباید باشد که اینجا سایت دوستیابی نیست.
خواننده گرامی ورگ به من بی اطلاع و بی عقل گفتند خواستند به من رشتی هویتم را نشان دهند. سوای اختلاف فکری شما که ادعای حراست از فرهنگ دارید نمی توانید مودبانه تر صحبت کنید؟!!. سایت دوست یابی بار چندان جالبی ندارد!!! اگر حرف را مزه مزه بکنیم بهتر نیست؟!!
ورگ به هیچ وجه ادعای «حراست از فرهنگ» را نداشته و از اساس فرهنگ را چیزی ثابت و صلب و محدود و محصور و نیازمند به «حراست» نمیدانم. درباره ی نگاهم به فرهنگ رجوع شود به نوشته هایم در آرشیو این وبلاگ.
باز هم مثل همیشه عالیست.
با تشکر از ورگ عزیز
دوستدار تالش و گیلک تا زمانی که زبان مشترک ما زبان علم باشد می توان با یکدیگر گفت و گو کرد. بنابرین:
1- شما گفتید: «1- هیچ آدم عاقلی من رشتی را به جرم دوست داشتن گیلکی تجزیه طلب فرض نمی کنه مگر اینکه به مفاخر ملی مورد قبول اکثریت هجمه ای غیر اخلاقی کنم و یا دنبال نیاکانم در ضحاکی ها باشم!!» من هم گفتم: «هیچ آدم عاقلی آن قدر دگم نیست که یک چیز را حقیقت مطلق مقدس بداند و بر آن پافشاری کند.» یعنی این تصور امروز شماست که ضحاک بد بود و فریدون خوب و ما گیلکان فریدونی هستیم نه ضحاکی. ولی اگر زبان علم را می پذیرید نباید این فکر در شما به عقیده ای تبدیل شود که به هر قیمت بخواهید از آن دفاع کنید. من به دنبال نیاکانم در ضحاکی ها نیستم و او را آدم موجهی نمی دانم، اما اگر کسی خلاف عقیدۀ من را داشت به جای این که فکر او را محکوم کنم، می آییم هر کدام شواهد و استدلال های خود را می ریزیم روی دایره و می کوشیم به نتیجه ای بهتر برسیم. اما شما می گویید اگر یک گیلک نیاکانش را در ضحاکی ها جست و جو کند فی نفسه کاری غلط است و می توان به او برچسب تجزیه طلب زد که این خود محکومیت فکر آن طرف را در پی دارد. نقد من یه شما این بود که چرا این گونه فکر کردن را فی نفسه غلط می دانید چون تصور فرشته بودن فریدون و اهریمن بودن ضحاک اگر چه درست باشد اما ابطال پذیر است! دوست من در فلسفۀ علم شرط اول علمی بودن سخنی آن است که ابطال پذیر باشد! این به معنی نسبیت مطلق یا غیر قابل اعتماد بودن علم نیست! بلکه این یعنی ما همواره می توانیم به برداشت های کامل تری نسبت به برداشت های پیشین برسیم و اگر چه فریدون را حق و ضحاک را باطل بدانیم اما نباید اختلاف آرا را محکوم کنیم چون همین اختلاف فکر موجب پیشرفت می شود و نظری غیر نظر رایج داشتن فی نفسه محکوم نیست! چون سخن ما ولو کاملاً درست باشد به دلیل ماهیت علمی اش ابطال پذیر است و به دنبال ابطال آن رفتن فی نفسه غلط نیست. فقط باید زبان مشترک ما علم باشد که باز هم احتمال اختلاف شدید در آن می رود اما کار به محکوم کردن طرف مقابل نمی کشد. مرام من این است که دزدان را محکوم می کنم چون برای جامعه مضر می دانم اما فکری که باعث می شود آن عمل را انجام بدهند محکوم نمی کنم. ممکن است من افکار ارسطویی و حوزوی مرتضی مطهری را برای جامعه مضر بدانم و عملی که برپایۀ آن انجام شود (مثلاً دربارۀ حقوق زنان) را محکوم کنم اما خود آن فکر را هرگز محکوم نمی کنم چون تضاد افکار موجب رشد اندیشه ها می شود. ممکن است گروه فرقان را مضرترین گروه برای جامعه بدانم و عمل آنان را به شدت محکوم کنم اما فکری که باعث شد آن عمل را انجام دهند محکوم نمی کنم. شاید عمل تجزیه طلبی را محکوم کنم اما فکر تجزیه طلبی را محکوم نمی کنم و می کوشم زبان علم را زبان مشترک مان قرار بدهم. بنابرین اگر یک گیلک فکر کند که نیاکان من ضحاکی اند و ضحاک آدم خوبی بود و فریدون بد و در این زمینه تحقیق آکادمیک کند تا نظریه اش رد یا اثبات شود کاری پسندیده است و محکوم نیست و اگر به جای زبان علم زبان دیگری برگزید هم عملش هم فکرش را نقد می کنم اما محکوم نمی کنم چون فی نفسه غلط نیست.
مفاخر ملی مورد قبول اکثریت هم به همین گونه می توانند به نقد کشیده شوند بنابرین حتی اگر کورش دارای نقش منفی در تاریخ بدانیم یا بگوییم داریوش بزرگ شما در کتیبۀ بیستون به زبان ایلامی می گوید تیر در مقعد مخالفانم فرو کردم و… پس ظالم و مستبد بود و رستم در هفت خوان نه یک حماسه ساز بلکه او نیز هم چون کاوس و سپاهیان ایرانی متجاوزی به خاک مازندران بود که رقبایش را ترور می کرد! مادامی که زبان مشترک ما همان زبان علم باشد نمی توانید نظر ما را فی نفسه غلط بدانید و محکوم کنید!
من گمان می کنم شما همان آدم عاقلی هستید که زبان علم را به جای زبان امثال پورپیرار می پذیرید.
2- اگر شما دنبال همگرایی با مازندران بودید نباید می گفتید مازنی. برادر من مردم مازندران همواره گیلک بوده اند و هستند و خود را گیلَک/ گیلِک/ گِلِک و زبان خود را گیلَکی/ گیلِکی/ گِلِکی می نامیده اند که همه ریشه در گیل دارد. بنابرین واژۀ جعلی مازنی که از دورۀ پهلوی باب شده تنها و تنها موجب واگرایی می شود! (پیش خودشان واژۀ مازندران را ریشه یابی کردند به مازن رسیدند در حالی که هیچ پشتوانه ای نداشت و اکثر محققان تاریخ آن را قبول ندارند فقط عده ای مدعی روشنفکری در مازندران آن را به کار می برند و در کلۀ مردم بی خبر فرو می کنند!).
من اهل مازندران هستم و به خودم مازرونی و به زبانم مازرونی میگم و گیلک بودن مردم مازندران را تکذیب میکنم. ما مازندرانی ها گیلک نیستیم البته منکر وجود مردمان کرد و گیلک و گالش و تات در مازندران نیستم ولی ما مازندرانی ها یا به قول محلی ها ما مازرونی ها گیلک نیستیم. برای همگرایی با گیلان قرار نیست هویت قومی خودمان را از دست بدهیم مگر گیلان فقط گیلک هستند مگر گیلان گالش و تات و کرد و تالش و ترک ندارد! مگر این گروه از گیلانی ها به زبانشون گالشی و تاتی و کردی و ترکی نمیگن! برای همگرایی با گلستانی ها چه کار کنیم؟ گلستانی ها هم تات و کتول و مازرونی و ترکمن و سیستانی دارند الان باید خودمونو ترکمن بدونیم یا خودمونو سیستانی بدونیم؟؟؟
اگی ناراحت ناوونی افتخار کامبه مازرونی هستمه.
شما درکی از کلمه گیلک ندارید. در مازندران خیلیا خودشونو گیلک نمیدونند و برعکس اکثرا خودشونو مازنی میدونند و برخی هم خودشونو گالش و تات و غیره میدونند. گیلک وابسته به قوم مازندرانی هست و در زبان مازنی گیلک یعنی روستایی اونم نه هر روستایی. گیلک یعنی وابسته به گیل و گیل یعنی دهقان.
3- ظاهراً شما فکر می کنید که گیلکی از زبان های باستانی ایرانی مشتق شده که در طی زمان از یکدیگر جدا گشته اند و اول همۀ اقوام ایرانی به یک زبان سخن می گفتند که تنها در در تلفظ واژگان متفاوت بود و لهجه های لری، گیلکی، کردی، تالشی و… وجود داشتند که به دلیل تفاوت در جغرافیای زندگی بود و گذشت زمان آنها را به زبان های گوناگون تبدیل کرده و از هم جدا ساخته است. اما من چنین نمی اندیشم، من فکر می کنم که زبان گیلکی در محدوده ای خارج از زبان های باستانی ایران شکل گرفته و در ادامه به دلیل همجواری با سایر نقاط ایران از زبان های دیگر تأثیر پذیرفته و بر آنان تأثیر گذاشته است. در زبان فارسی هم حدود 60 در صد واژگان عربی و… اند و من می توانم از همان کلیله و دمنه نصرالله منشی برایت واژگانی عربی مثال بیاورم که خود عرب زبان امروزه نمی فهمد! در باب البوم و الغربان انگار زبان عربی است با چند تا واژۀ فارسی! ولی این یک چیز طبیعی است و دلیل نمی شود که ما فارسی را لهجۀ سی و سوم عربی بنامیم! نه! پس چطور گیلکی را لهجۀ این یا آن زبان و یک زبان وابسته می دانید؟ زبان گیلکی با توجه به دستور متفاوت، واژگان اصیل متفاوت، فونتیک متفاوت و مفاهیم غیر ارز یک زبان مستقل است مثل آلمانی؛ منتها ضعیف نگه داشته شده است؛ چون در دوره های اخیر به کار گرفته نشده که غنی شود. مفاهیم غیر هم ارز یعنی مفاهیمی که در زبان گیلکی شکل گرفته اند و در زبان فارسی نیستند که برایشان واژه ای باشد ناچار واژه ای که در زبان گیلکی آن مفهوم را می دهد هنگام ترجمه به چند معنای متفاوت که هر کدام واژه ای دارند ترجمه می شود. این خود یعنی زبان ما در محیط دیگری شکل گرفته مثل آلمانی و انگلیسی که اگر چه با زبان های ما هم ریشه اند و همه هند و اروپایی اند اما هر کدام در محیط منحصر به فرد خود شکل گرفته اند.
دوست عزيز اگر مطالعات زبان شناسي باستاني خودتون رو گسترش بدين مي بينيد كه زبان گيلكي از مشتقات زبان اوستايي است… از اساتيد زبان هاى باستان در دانشگاههاي معتبر مثل تهران يا شهيد بهشتي سوال بفرماييد حتما راهنمايي مي كنند.. دكتر منشي زاده… ابوالقاسمي … مرحوم خانلري و بسيارى از اساتيد ديگر اين رو تاييد كردن… زبان شناسي با دلم مي خواهد يا فكر مي كنم و قبول دارم و ندارم كه نيست … تطبيق ريشه ها و واژه ها در متون و قياس ريشه شناختى كلمات تعيين كننده است
دوست گرامی؛ شما هم اگر مطالعات زبان شناسی خودتان را گسترش بدهید خواهید دید که زبان اوستایی از خانوادۀ زبان های ایرانی شرقی است در حالی که زبان گِلِکی فعلاً از خانوادۀ زبان های ایرانی غربی شمالی است، پس ربط مستقیمی به یکدیگر ندارند که گلکی ریشه در اوستایی داشته باشد. می توانید با اساتید زبان های باستانی دانشگاه تهران گفتگو کنید.
4- «گیلک یتیم است» یعنی هویتش را نمی شناسد، اعمال نیاکانش را نمی شناسد که بداند از کجا به اینجا رسیده است. ظاهراً شما هم از این قاعده مستثنی نیستی به همین خاطر من گفتم: «هنوز مانده تا دوستدار تالش و گیلک، قوم گیلک را بشناسد». شما نمی دانید که محدودۀ درست گیلکان کجاست و زبان گیلکی چگونه به وجود آمد و شکل گرفت و کی رشد کرد و کی زخم خورد، شما نمی دانید که گیلک چرا و از کی گیلک نامیده شد و چگونه در نواحی گیلک نشین پراکنده شد، در دورۀ باستان نیاکان ما چه می کردند؟ در دورۀ اسلامی چطور؟ دورۀ ایران مدرن چطور؟ داشته های فرهنگی ما چیست که بتوانیم آنها را به دنیای امروز عرضه کنیم تا سهمی در شکل گیری هویت کلی بشری داشته باشیم؟ چرا هویت ما را به رسمیت نمی شناسند؟ – آیا تاکنون این چنین در تاریخ گیلکان مسئله یابی کرده اید؟؟ – چرا حکام دارالمرز با یکدیگر متحد نمی شدند و این سرزمین مدت ها چند پاره بود؟ چرا تمام مردم این دیار و گروهی از نخبگان خود را گیلک می خواندند اما گروهی از نخبگان از نام هایی دیگر استفاده می کردند؟ چرا این سرزمین همانند اروپا به تکامل ابزار تولید نرسید؟ چرا به دموکراسی و حقوق شهروندی نرسید؟ چرا راه ارتباطی میان گیلکان نبود و چرا این راه ساخته نمی شد، اما راه فیروزکوه و… توسط شاهان ایران ساخته می شد؟؟؟ چرا حکام دارالمرز مدام در کشاکش با یکدیگر بودند آیا این موجب جدایی تدریجی مردم فرشوادگِر از یکدیگر شد یا برعکس؟ زمینه های عینی و ذهنی این اختلاف در فرشوادگِر چه بود؟ در کدام یک از دربار های فرشوادگِر ما سنت تاریخ نویسی داشتیم؟ انگیزۀ تاریخ نویسی مورخان دارالمرز چه بود؟ این سنت از کجا به کجا رفت و چه تأثیری از پیرامون خود پذیرفت و چه تأثیری بر پیرامون خود گذاشت؟ آیا این سنت را هم چون مکتب تبریز و مکتب هرات می توان یک مکتب نامید؟ این سنت ریشه در چه داشت و چه تأثیری بر آیندۀ جریان تاریخ نگاری در ایران نهاد؟ جغرافیای تاریخی فرشواگِر با تمام تغییرات تاریخی آن را می توانید برایم ترسیم کنید؟ پیدایش ادبیات گیلکی و روند شکل گیریش را می توانید برایم تبیین کنید؟ کشت برنج از چه زمانی به نواحی گیلک نشین آمد و منبع عمده تغذیه و تجارت ما شد؟ ابریشم چطور محصول صادراتی ما شد و کی ما تولید آن را فرا گرفتیم؟ گاو بومی گیلان و مازندران از چه زمانی بومی این دیار شده است؟ آیا مسیر گسترش کشت برنج در نواحی گیلک نشین را می توانید برایم ترسیم کنید؟ بی شمار مسئلۀ پی پاسخ دیگر را می توان در تاریخ گیلکان جست که نشان می دهد به این هویت توجه نشده و روی آن کار نمی شود مگر اندکی که کارهایشان برد چندانی ندارد. چون هویت گیلکان صاحاب ندارد. چون هویت گیلکی هم مثل خود گیلک یتیم است اما ورگ و گیله وا برای آن زحمت می کشند و من همین جا از آقایان جکتاجی، حسن پور، فرید مجتهدی و… تشکر می کنم که چنین راهی را پیمودند و امیدوارم که با کارهای بعدی که در این زمینه می شود و یا شده است و باید برد پیدا کند تحولی عظیم در شناخت و جریان دادن هویت گیلکان ایجاد شود.
1- دوست من در کجا و کی بنده گیلکی را لهجه خواندم. می شود به من و سایر خوانندگان نشان دهید!!! اگر با دقت می خوانید بنده عرض کردم گویش لاهیجانی از زبان گیلکی. گیلکی زبان است. این را هم در نظراتم در این سایت و هم در وبلاگ خودم بارها تکرار کردم.
2- حرف بنده در مورد زبان انگلیسی کلی بود و بیشتر بر انشعاب تمامی زبانهای هندواروپایی حاضر در ایران و اروپا از یک زبان واحد بود که به قول پرفسور مولر بین 10 تا 13000 سال پیش صورت گرفته است.
3- اینکه حتی از لهجه 33 ام نام ببریم و بعد رد کنیم با عرض معذرت بی معرفتی است. این ادعای مضحک پیشتر موجب آسیب به بعضی هموطنان ترک زبان ما شده که در کنار خانم آلمانی ناشناس و ناپیدا و ادعای صحبت کردن هواپیمای به زبان غیر انگلیسی دستمایه تمسخر در فضای مجازی بوده و البته ترکشهایی از آن به زبان بیگناه ترکی خورده است!!! امیدوارم از تکرار آن قصد خاصی نداشته باشید. اوج ادبیات عثمانی آثاری به نام دیوان است که تا 90 درصد آن واژگانی به فارسی است. و اتفاقاً این بخش مایه تفاخر کارشناسان محترم این بخش از فرهنگ ترکیه امروزی است.
4- دوست من بی شمار کتاب به فارسی نگارش یافته که شما به کلیله دمنه رفر دادید!!!. وگرنه شاهنامه ، دانشنامه علایی ، قابوس نامه ، سفر ناصر خسرو و ……… هم حاوی 60 درصد عربی هستند؟!!! تازه باشند. این را در جلسه ای در مرند به چندین هموطن تحت تاثیر پان ترکیسم عرض کردم اینجا هم خدمت شما عرض می کنم اسپانیایی بین 70 تا 80 درصد لاتین ، رومی ، عربی و تنها 20 درصد از وندال قدیم در بر دارد اما کدام آدم عاقل آنرا لهجه ای از لاتین می داند ؟ لذا اسپانیایی هم زبان است و هم بسیار زیبا و هم پر کاربرد.
به همین صورت گیلکی هم زبان است. واژگان مخصوص به خود دارد ، دستور زبانش تفاوتهایی دارد و در عین حال با کردی. فارسی. لری و لکی شباهت و همریشگی دارد اما ویژگی یک زبان را هم دارد. حالا چند درصد مکتوبات از آن باقی مانده مهم نیست تکرار می کنم گیلکی زبان است.
ببینید همریشگی مانع تفاوت نیست و قطعاً محل زندگی ، تفاوتها نیازها ، دور افتادن اقوام ایرانی هندو اروپایی تبار از هم موجب چنان تغییراتی شده که این زبانهای متعدد ایجاد شدند. کی و کجا بنده عرض کردم فارسی مادر همه زبانهاست که شما این برداشت را کردید؟!!! اما در مور تاثیر پذیری و غیر همریشگی با شما موافق نیستم. فارسی از عربی و ترکی و ترکی از فارسی تاثیر پذیرفتند اما همریشه نیستند اما به گواه متخصصین فارسی. کردی. لری. لکی. گیلکی. بلوچی. زازاکی. طبری و … همریشه اند و همه روی هم اثر گذاشتند.
5- با شما موافقم مازنی صحیح نیست بلکه درست آن طبری و یا همان تپوری است.. و اینکه طبری ها را گیلک بدانیم عین لهجه خواندن گیلکی ستم است.طبری ها و گیلکها هر دو نیای مشترک دارند و اما هیچکدام زیر مجموعه هم نیستند. حتی در صورت وجود چنین فرضیه هایی که کی زیر مجموعه دیگری بوده است از شما می پرسم چقدر با هموطنان ساروی و آملی آشنایی دارید؟ آیا آنها هم این گفته شما را قبول دارند.
6- ببخشید شما چه خوشتان بیاید یا نیاید کوروش را با زهتابی ، غیاثی آبادی و پورپیرا نمی توان منفی کرد. همانطور که خودتان هم اشاره کردید ملاک تعدد تحقیقات و معتبر بودن آنهاست. از شما می پرسم چند تحقیق معتبر بین المللی ( و نه فقط اشپیگل که مجله علمی و پژوهشی نیست!!) به کوروش وجه منفی داده است؟!!!
7- نوع نگاه شما به داریوش بزرگ با عرض معذرت ملهم از نگاه جناب غیاثی آبادی است. ببینید اولاً ایشان بیشتر محقق خود آموخته هستند تا آکادمیک و لذا هم دچار جزم اندیشی شدند و هم بعضی جاها حب و بغض شخصی و بسیاری هم موارد کتاب گزنفون را طور دیگری خواندند!! و یا چیزهایی عنوان می کنند که واقعیت ندارد!! دوم بیاییم به زمان داریوش بزرگ نگاه کنیم. مملکت دچار آشوب است و هرگروهی در پی دزدی و چپاول. ببخشید شما جنایتکارانی که معترض زن و بچه مردم می شوند به شیرموز و پای سیب دعوت می کنید؟!! انتظار داشتید 2000 و اندی سال پیش چه رفتاری صورت گیرد؟ همان الان می توان گروه داعش را با نصیحت از کشتن زن و بچه و مردمان بیگناه باز داشت؟
و چگونه است که صدها فیلم در مورد ژولیوس سزار ساخته می گردد که به زنان گل هم رحم ننمود و رفتارش هزار بار بدتر از حاکمان باستانی ما بود.
ماهی در تقویم به نامش است و سزار تا قرنها بعد نشانه ابهت و غرور تا جایی که وارد روسها شده و مبدل به تزار می گردد. بنده ابداً قصد بت ساختن از شخصیتی ندارم اما گاهی ناخوداگاه یاد این بیت
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمانا می کرد می افتم. غربی ها پدر ما را با شمشیر شاه آرتور در آوردند و ما در قرن بیست یکم می خواهم با ضرب و زور از ضحاک چهره ای مظلوم بسازیم. چرا؟ از هموطن تهرانی دلخوریم!!!
وگرنه دوست من اگر چند فیلمی از فردوسی و کوروش و داریوش ساخته شود ما می توانیم در دانشگاهها و نه در فضای مجازی با حضور متخصصین این رشته حسابی هم نقدشان کنیم ( البته نقد و نه هجو!!)
8- از قدیم گفتند یک سوزن به خودت بزن و یک جوالدوز به دیگران. در وب مجی امین جان مطلبی است به در دفاع از میرزاکوچک خان قهرمانی که من از بچگی با داستانهایش بزرگ شدم و قطعاً هم از جهت یک ایرانی و ریشه در گیلانش از هر هجمه ای به ایشان ناراحت. اما چگونه است که در جواب پان ایرانیستها به آنها لج پران بگوییم و مدیر محترم هم آن مطلب را جالب بداند و بعد بگوییم خوب با هم بشنیم کوروش را نقد کنیم و اگر هم شد ضحاک را منجی طبقه پرولتاریا!! همانگونه که بسیاری از ایرانیان و به خصوص گیلانی ها به میرزا علاقه دارند به دیگران هم حق دهید که کوروش را ورای نظر شخصی شما دوست داشته باشند. اگر دیگران حق ندارند به میرزا تجزیه طلب بگویند ما هم حق نداریم که به علت بغض امثال غیاثی آبادی و یا نظر چپ گرایانه پرفسور رواسانی به ایشان هر آنچه بخواهیم بگوییم. این کار یعنی پارادوکس.
یعنی عدم تعهد عده ای از ما به عدالت!!!. این در صورتی که باز دو فیلمی در مورد میرزا ساخته شده و بلاخره یک فرودگاهی و چند اتوبان به نامش است!!!
به همین علت رفتارهای دوگانه است که بنده با عرض معذرت بنده می گویم اینچنین سخنانای در مورد کوروش ، داریوش و شاهنامه وجه نقادانه ندارند و بی حب و بغض شخصی نیستند. تجربه به بنده ثابت نموده که بیشتر این افرادی که وارد این بحثها می شوند همه نوع قصد و غرضی دارند الا نقد بدون جهت!!!. و جالب تر آنکه این افراد که به راحتی شعار مبارزه با بت شکنی از فرزندان ایران زمین می دهند در برابر همان نوع رفتار در مورد شخصیت و اعتقاد مطلوب خویش اصلاٌ شکیبا نیستند!!! البته قصد بنده این نیست که دوست داشتن مردآویج دیلمی و کوروش در کل کشور اجباری گردد. خیر هر کسی اعتقادی دارد بنده مخالف خلط این عقاید پشت معرفی کردن زبانهای شهر ، دیار و قوممان است. اینجا من مخالفم چر که بیش از همه آن زبان مظلوم آسیب می بیند .
9- در مورد مازنداران می دانید تحقیقات متعددی انجام شده که خلاف نظر محققان دوران رضاشاهی این منطقه معروف به طبرستان ( یا واژه بهتر تپورستان ) یا نامهای دیگری به غیر از مازنداران بوده و لذا غیر منطقی است که هم حماسه آرش و فریدون ، ایرج از یک منطقه باشد و هم جنگ رستم در همان منطقه!!
درود بر شما. ما مازندرانی ها به خودمون مازرونی و به زبانمون مازرونی میگوییم. البته استان ما تات و تالش و گالش و گیلک و کرد هم دارد ولی این ها تاثیری روی هویت ما ندارند. وجود چند قوم در یک استان یک امر طبیعی هست مثلا در گیلان اقوام تات و تالش و گالش و کرد و ترک هم سکونت دارند و این موضوع این استان را به یک استان چندقومیتی تبدیل میکند یا مثلا در گلستان مازرونی ها تات ها کتول ها ترکمن ها قزلباش ها سیستانی ها سکونت دارند. احساس میکنم لالو سعی دارد بین مازرونی ها و گیلک ها تفرقه ایجاد کند و تمام کامنت های این فرد ضد مازندران و ضد هویت مازندران و ضد تمامیت ارضی مازندران و ضد تاریخ مازندران هست. کسی که غرب مازندران را خاک گیلان بداند و گیلان را برتر از مازندران توصیف کند قطعا دوستدار مازندران نیست چه برسه به اینکه مازندرانی باشد. البته ما مردم عادی گیلان را جدا از این تفرقه افکنان میدانیم.
در مورد ضحاک اضافه کنم. به هیچ وجه با نماد مار و اینها مشکل ندارم. مار در مکتب میتراییسم و باورهای ایرانی که البته فقط محدود به گیلان هم نبوده و در همه نقاط ایران قبل از ظهور جوامع کشاورزی نشان از زندگی و نامیرایی شخص بوده. همین کلمه بیمار و که یعنی بی+ مار ( منظور مارهای زندگی ) و آرم نظام پزشکی را نگاه کنید تا نقش و نگار مار تا اواخر دوره هخامنشی. لذا با مار و این نشان مشکل ندارم.
بلکه شخصیتی که مغز جوانان را طعمه حیوانش حالا هر حیوانی کند ( می خواهد مار باشد یا پلنگ !!! )و هنوز هم هیچ یافته علمی قابل استنادی تایید کننده توجه او به طبقه فرودست نیست را نمی توان برتر از فریدون بدانم. حالا هرچقدر از بی فرهنگی عده ای در تهران ناراحت باشم اما وجدان و تحقیق بدون بایاس نمی توان به این بهانه به گوشه ای پرتاپ نمود و بعد هم ادعای مبارزه با ظلم نمود. ظالم ، ظالم است و هرگز در پی عدالت نیست چه ظالمی که آدمهای بیگناه را در نزدیکی کربلا می کشد و چه آنانی که به علت بغض از روزگار به هوای نقد به تاریخ هجمه کنند و نزاعی در دیروز را دلیل وضعیت امروز خود بدانند!!! که در این صورت اقوام ما با همه فراز و نشیبها و گاهی هم نزاع در مقایسه با قبیله های چینی هم را ناز می کردند!!!. قطعاً سومدیریت در این نوع رفتارهای امروزی دخیل است اما ما تا زمانی که خودمان را اصلاح نکنیم نمی توانیم مدیران مصلح و شایسته تربیت نماییم. حالا این ضحاک دوستی به کنار . باز یک عقیده شخصی است. ممکن است یک نفر هم عاشق دراکولا باشد. اما اینکه فردی و یا جریانی ضحاک دوستی وارد گیلکی دوستی کنند خود بدترین نوع جنایت در حق زبان و فرهنگ گیلکی است.
دوستان پان گیلک در وبلاگ ها و مجلاتشان خیلی نسبت به ما مازنی ها جفا میکنند, نمی دانم دلیلش چیست؟ شاید میخواهند انتقام میرزا را از ما بگیرند. دروغ های بسیار بسیار بزرگی در زمینه تاریخی به نفع خود و به ضرر مازندران مطرح میکنند. کلا هر جا به نفعشان باشد ما با یکی هستند و هر جا به ضررشان باشد هفت پشت بیگانه میشویم و اصلا وجود خارجی نداریم. مثلا این جماعت هیچوقت در هیچ نوشته ای از مرز غربی با تالشان حرفی نمی زنند چون به ضررشان است و با اصل گیلان بزرگ در تضاد است. اما در هر نوشته ای مرز شرقی خود را مطرح میکنند که از چالوس تا گرگان بسته به شرایط متغیر است (مرز اصلی روستای زوار نشتارود است). گیلکان برادران ما هستند اما زیاده خواهی های این دوستان فقط دشمنی ها را زیاد میکند متاسفانه.
من خودم چالوسی ام اکثریت مردم چالوس مازندرانی گویش می کنند تا خود نشتارود در شرق تنکابن زبان مردم مازندرانی هست معلوم نیست چرا بعضیا دوست دارند به هویت و زبان ما بتازند
در همان چالوس اگر از پیرمردها و پیرزن ها بپرسی می گویند زبان ما گیلکی است. نویسندۀ زبان شناس کتاب گویش کلاردشت هم زبان مردم کلاردشت را گیلکی نامیده است.
چالوس بغل دست نوشهر ماست و مردمش به زبانشون مازنی و مازرونی و مازندرونی میگن. ضمنا مازرونی و گالشی و تاتی و طالقانی و گیلکی گویش های زبان طبری هست. شما چه بخواهید چه نخواهید از قوم طبری هستید. زنده باد قوم طبری از علی آباد کتول تا رضوانشهر. اجازه نمیدیم ۲/۵ میلیون طبری ساکن در گیلان را گیلک و گالش و تات کنید. کلاردشت هم طبری زبان هستند و به گویش مازرونی از زبان طبری صحبت میکنند و رشتی ها با گویش گیلکی از زبان طبری صحبت میکنند.
زبان ما مازندرانی هست. گیلکی زبان نیست گیلکی لهجه ای از زبان مازندرانی هست. در چالوس منظور از گیلکی لهجه مهاجرین گیلانی هست. ما به زبان خودمون مازنی و مازندرانی میگیم. تو اول فرق بین زبان و لهجه را متوجه شد بعد اظهار فضل کن.
چالوسی ریکای عزیز؛ خاطره ای به يادم اومد. در دوران دانشگاه همکلاسی ای داشتم اهل چالوس. و دوست دیگری اهل ساری. اين هر دو اصرار داشتن که زبانشون گیلکی نيست. تا اينکه يک روز به روستای پدريشون در ارتفاعات چالوس رفتيم. پيش از اون اين دوستان گمان ميکردن من يک گيلانی تماميت خواه هستم که اصرار دارم داشته های اونها رو به نام گيلان بزنم و هرچه من ميگفتم برعکس هر آنچه ما در گيلان داريم شما عين همون رو در مازندران داريد ولی خیلی کهنتر قبول نميکردن.
توی اون روستا من با مادربزرگ دوستم گيلکی حرف زدم و اون هم جوابم رو داد. و چون اين دوستان از گيلکی فقط گیلکی رشتی توی ذهنشون بود نميدونستن که گاه توی غرب گيلان کسانی که اطلاعات اندکی دارن گيلکی ما در شرق گيلان رو مازندرانی ميدونن!
بهرحال اون شب توی صحبتها دوستم ناخودآگاه حين حرف زدن برای بقيه که ميخواست تعريف کنه ورگ با مادربزرگم به زبان محلی حرف زد يک جا از دهنش پريد که ورگ با مادربزرگم گلکی حرف زد!
خوب من هم طبيعتا سريع پرسيدم چي؟ چرا گفتی گلکی؟ (و نه گيلکی که ما تلفظ ميکنيم.) و اون گفت بابابزرگ و مادربزرگش اين طور ميگن ولی نميدونن.
دوستم پدربزرگ و مادربزرگش رو به کم اطلاعی از تاريخ باشکوه مازندران متهم کرد و گفته های عده ای مازندران شناس رو ترجيح داد. همون شب دوست اهل ساری ما هم به ياد آورد که مادربزرگ اون هم از کلمهٔ گلکی استفاده ميکرد و البته اون هم معتقد بود به اشتباه!
من اون شب نتونستم دوستانم رو قانع کنم که گذشتگانشون در ناميدن زبانشون اشتباه نميکردند. نشد. ولی اشکالی هم نداشت. مهم اين بود که ما همزبان بوديم. عين اين مشکل رو با دوست عزيزی که خودش رو تات ميدونست داشتم. وقتی که بهش گفتم من باهان گيلکی حرف ميزنم و تو هم تاتی جواب بده. گاهی به دليل گارد هويتی، نميشه روی چيزی بيش از حد اصرار کرد. ولی چه چيزی بهتر از اين که به هم فرصت بديم و با هم گفتگو کنيم.
از نوشهر درود میفرستم به تمام طبری های چالوس.
نوشهر و چالوس یک شهر هستند و یک زبان و گویش دارند. مرزی بین دو شهر وجود ندارد.
همه با افتخار طبری و مازرونی هستیم و دسیسه دشمنان قوم طبری را خنثی میکنیم.
در نوشتههای پهلوی، ضحاک با پاژنام (صفت) بیور اسب برابر با دارندهٔ هزار اسب (اسبان بسیار) نیز آمدهاست (منبع: ویکی پدیا).
پس ضحاک یا همان اژی دهاک، می تواند، از تبار هزار اسبی های مذکور در کامنت قبلی ام بوده باشد. چرا در دماوند به بند کشیده شد؟ نمی خواهم و نمی خواهیم از اژی دهاک، قدیس بسازم/بسازیم، اما اجازه بدهید گاهی سوال کنیم و بپرسیم و در بیان روابط و علت و معلول ها جستجو کنیم. اجازه بده! دوستدار تالش و گیلک، شخصا هیچ قومی را به اندازه گیلکها (و همسنگ لرها) ایرانی نمی دانم. تاریخ ثابت کرده است، هرکجا که ایران، آخرین نفسها را می کشیده است، ما بوده ایم، که سرپا نگهش داشته ایم. مثالهایش را خودتان بهتر می دانید.
مسعود عزیز یک رگ من بختیاری است و رگ دیگرم گیلانی. خاندان محترم شما را خوب می شناسم. خاندان اصیلی هستند و همسنگ با آل اسحاقی های شفت. ریشه اجداد گیلانی من هم از سرخبنده رشت هستند که یکی از محلات قدیمی رشت است و حتماً با آن آشنا هستید. شما هم به قیام جنگل رجوع کنید جد من حاجی باقر جان از اسپانسرهای مالی میرزا کوچک خان بودند و البته بابت این همراهی و عدم چرخش بعضی مانند کریم خان رشتی و پافشاری بر میرزا دوستی توسط رضاشاه مورد غضب قرار گرفتند آنچنان که آوردن نامشان در کتب به نوعی سانسور شد و بسیاری از زمینهای ما خیلی خود جوش مصادره شد!!!. از سویی دیگر با دکتر پورباقر هم نسبت قوم و خویشی دارم که یکی از پایه گذاران روان شناسی نوین در ایران هستند. به همان صورت با دکتر گیلک و مهندس گیلک هم نسبت خانوادگی داریم. البته ما با اینکه مانند شما به آن قدمت نیستیم بارها به علت این نسب خانوادگی مورد اتهام ای خان زاده و فلان قرار گرفتم. البته هر آنچه از چپهای افراطی رسد ذخیره ای است برای آخرت بنده!!
لذا به خدمات نیاکان همه ما و مظلومیتها یش آگاه هستم و آرزومه که همه جای ایرانمان من جمله گیلان جانش از این خمودگی امروز به نشاط شایسته اش برسد.
بحث خوبی مطرح کردی. چرا در دماوند به بند کشیده شد. به باور بنده و با شواهد متعدد به نظر می رسد که شمال البرز رستنگاه اصلی مبارزه با سیستم ضحاکی بود.
اگر ضحاک را همان آژی دهاک و یا به نوعی آخرین فرمانروای ماد فرض کنیم. همه از مخالفت اجداد کاسی ما با ایشان آگاه هستیم و حتماً می دانید که کوروش بزرگ با کمک نیاکان ما تخت را از پدر بزرگش گرفت!! این یک تلقی است که با نگاه به شاهنامه هم تایید می گردد.
نگاه بعدی آثاری است از حضور فردی با مختصات ضحاک در میان رودان امروزی و برخوردی که میان کاسیان و اقوام سامی پیش آمد که در اینجا اتفاقاً ضحاک قهرمان سامیان بود و غاصب سلطنت کاسیان. باز به شاهنامه نگاه کنید. اول جمشید شاه بود و بعد ضحاک آمد یعنی ضحاک فرد ثانوی بود!!
دوستان به تصور اینکه بنده با مار مشکل دارم ورداشتند مقاله مفصلی در مورد مار نوشتند. افسوس که مشکل من با نابودی مغز جوانان است و نه مار ، شیر و پلنگ!!
ببنید امروز هم عده ای به جای حل معضلات ملی و استانی دنبال اسطوره ساختن از ضحاک هستند و خورد آن به جوانان. این کار شبیه کار ضحاک که مغز جوانان را طعمه حیواناتش می کرد نیست؟!!
1- شما گیلکی را لهجه نخواندید اما گفتید که در طی زمان در محدودۀ زبان های باستانی متولد شده است یعنی شما گیلکی را یک زبان می دانید که به همراه کردی و لکی {البته سیستانی و شاید لری گویش فارسی اند} و بلوچی و… با گذشت زمان از زبان های باستانی ایران متولد شدند. غیر از این است؟ خب این یعنی ابتدا تعداد زبان ها کم بود و به مرور زمان زبان های جدیدی متولد شدند مثل کردی و گیلکی و… مگر اصطلاحات زبان های ایرانی باستان، زبان های ایرانی میانه و زبان های ایرانی نو به همین موضوع اشاره ندارند؟ پس شما معتقدید که گیلکی ابتدا زبان نبود و تفاوت آن با زبان های پهلوی و اوستایی در حد لهجه بود و به مرور یک گویش و سپس یک زبان مستقل شد غیر از این است؟ مگر شما نگفته اید که: «همینطور که می بینیم زبان انگلیسی که در حدود 300 یا 400 سال به این قاره آمریکا وارد شده در خیلی موارد مانند این تغییر آوایی یافته است. اگر 2000 سال دیگر به این منطقه برویم می بینیم این تغییرات بین مناطقی مانند آتالانتا و شمال آمریکا به حدی رسیده و آنقدر واژگان بومی ایجاد شده که شاید زبان آتالانتایی یک زبان مستقل به حساب بیاید.»؟ شما روند زبان مستقل گشتن گیلکی را نیز همین گونه می بینید مگر غیر از این است؟ پس شما گیلکی را امروز یک زبان مستقل می دانید که گویش ها و لهجه های متعددی دارد. اینجا با شما موافقم؛ اما شما ریشۀ اولیۀ زبان گیلکی را در زبان هایی چون پهلوی و اوستایی می جویید و گیلکی را لهجۀ آنها می دانید که به مرور با مرگ اوستایی و پهلوی، لهجه های نواحی مختلف مثل مناطق گیلک نشین و کرد نشین و… {در درجۀ اول به دلیل تغییر آوایی واژگانی که ابتدا شبیه هم بودند} تبدیل به زبان های مستقلی شدند؛ غیر از این است؟ در اینجا من با شما مخالفم اما ابتدا بگویم که شما نوشته های مرا چه دفعۀ اول و چه این دفعه درست نخواندید و بیخودی حاشیه روی کردید. در ادامه توضیح خواهم داد.
2- شما گفتید: «اینکه حتی از لهجه 33 ام نام ببریم و بعد رد کنیم با عرض معذرت بی معرفتی است». من نمی فهمم معنای این جملۀ بی سر و ته چیست؟ و در ادامه آن سخنان نامربوط برای چه آمده اند؟ ظاهراً شما به خواندن متن من پیش فرض های خودتان را به آن تحمیل می کنید در حالی که هیچ علم هرمنوتیکی این اجازه را به شما نمی دهد! من گفتم: «من فکر می کنم که زبان گیلکی در محدوده ای خارج از زبان های باستانی ایران شکل گرفته و در ادامه به دلیل همجواری با سایر نقاط ایران از زبان های دیگر تأثیر پذیرفته و بر آنان تأثیر گذاشته است». بعد زبان فارسی را مثال زدم که واژگان اصیل خودش را داشت و بعداً 60 درصد آن عربی و ترکی و… شد که باز در دوره هایی واژگان اصیل آن احیاء شدند. من فارسی را لهجۀ سی و سوم عربی نخواندم که دوباره حرف خودم را رد کنم! من در واقع ادعای دیگران را رد کردم و می گویم که چون تاریخ زبان و ادبیات فارسی بر ما تا حدود زیادی آشکار است، می دانیم که فارسی ابتدا خود یک زبان بود که بعداً واژگان عربی وارد آن شدند و تازه هنوز معادل اصیل خیلی از لغات عربی در فارسی هست: عقل/ خرد، قبل/ پیش، بعد/ پس… اما چرا این مثال را برایت مطرح کردم؟ تا به تو بگویم که سرنوشت زبان گیلکی نیز همین بوده است! گیلکی در خارج از محدودۀ اوستایی و پهلوی و… شکل گرفت {با توجه به دستور متفاوت، واژگان اصیل متفاوت، فونتیک متفاوت و مفاهیم غیر ارز با زبان های نامبرده} و سپس در طی زمان بر پهلوی و… تأثیر گذاشت و از آنان تأثیر پذیرفت. یعنی دقیقاً وارونۀ آنچه که شما می گویید! امیدوارم این دفعه دیگر به ادعای من پی برده باشد و با برداشت های انحرافی صفحۀ اینترنت را سیاه نکنید.
لالوی عزیز منظور بنده فقط گیلکی نبود من همین رسمی فارسی را هم لهجه ای می دانم از یک زبان اولیه شاید من خوب توضیح ندادم و شما به اشتباه افتادید منظور من زبان اولیه ای است که مادر همه زبانهای ایرانی است. بله یک زبان واحد بوده و لزوماً هم اوستایی هم نبوده. شاید خود اوستایی هم لهجه ای از یک زبان دیگر بوده. این به علت جهش پذیری زبانهای هندواروپایی و گویشهای آن هست. به عقیده حقیر اولین کسی که به نوعی ترمز بر این جهش پذیری حداقل در خانواده زبان فارسی و گویشهای آن کشید فردوسی بود .
منظور من گذشته ای دور تر از پهلوی میانه است. و نه تنها گیلکی که فارسی. لری. کردی و … همه در ابتدا یک زبان بودند. این حرف من نیست حرف پرفسور مولره که بنیان گذار رشته زبان شناسی در دنیاست. و باقی زبان شناسها به نوعی شاگرد ایشان محسوب می شوند و هنوز هم نتوانستند چارچوب نظری ایشان را رد نمایند و تا امروز این حرف مورد تایید بزرگانی مانند پورداوود و …. قرار گرفته است. با عرض معذرت یافته های دکتر ستوده هنوز تایید نشده و البته شاید در آینده به نتیجه شما برسیم.
عرض کردم با این دوستانی که فرمودید به عقیده حقیر به جایی نمی رسیم. من با عرض معذرت از همه دوستان اما تا جایی که به وقایع امروز نگاه می کنم نگاه خالی از حب و بغض نمی بینم. ان شاءالله من اشتباه کرده باشم!!.
ضمناً من نمی فهمم شما که انقدر داریوش بزرگ را در ردیف چنگیز خان مغول قرار می دهی و به راحتی به آن بت شکنی می گویید و برخورد علمی ،چرا در برابر گیلکی انقدر موضع میگیرد. من همه زبانها را عرض کردم از فارسی و لری و گیلکی تا سایر زبانها. ا
باز اگر تحقیق دانشگاهی معتبر که مورد قبول مجامع جهانی باشد استقبال می کنم.راستی آیا هست؟
ضمناً جای شما بودم به نقد هموطن مازنی بیشتر توجه می کردم. ببینید عرض کردم شما اول بنده را متهم به لهجه بودن گیلکی کردید در حالی که خودتان می دانید این صحت ندارد. بعد گفتید گیلک یتیم دنبال ضحاک می تواند برود. بعد صحبت از بحث علمی می کنید!!!! خودتان قضاوت کنید؟ کار شما حاشیه رفتن نبود؟
بعد هم ناخواسته مازندارانی ها زیر مجموعه گیلکی که صحبتتان تمام نشده این هموطن را ناراحت نمود. اگر ما حق داریم از رفتار بعضی نو تهرانی ها ناراحت شویم بایستی در مورد هموطنان تالش و مازندرانی با دقت بیشتری صحبت کنیم.
اینجاست که من به ضرس قاطع عرض می کنم در حال حاضر کنشگران مدنی ما به عدالت کامل اعتقاد ندارند به نوعی ما همه از هر قوم و زبانی حق را چیزی می دانیم که مطلوب ما باشد. همه به خارجی ها رفر می دهیم اما آنجا که به نفع هموطن دیگر باشد آن محقق می شود یهودی فلان و بهمان!!!. اما به نفع ما باشد به همان محقق شیرجه زنان رفر می دهیم!!!. این دوست من حاشیه روی است وگرنه در پیام اول من خیلی محترمانه حداقل نتیجه گیری امین را تایید کردم اما شما شروع کردید به دگم گفتن بنده. بی عقل و آی تو هویتت را نمی فهمی و تو لهجه گفتی. انتظار دارید بنده هم اتهامات شما را تایید کنم؟!! در حالی که هیچکدام به هم سمت استادی نداریم!!
دوست من چه انتظاری از بقیه داریم وقتی چهارکلمه حرف حساب بدون اتهام نمی توانیم به هم بزنیم.
3- خطاب به کاربری با نام «مازنی» بگویم که بیخود گستاخی نکن و به دیگران برچسب پان نزن و نگو «دروغ های بسیار بسیار بزرگی در زمینه تاریخی به نفع خود و به ضرر مازندران مطرح میکنند»؛ مگر این که به ما نشان بدهی کجا؟ چنان که در بالا گفتم زبان مشترک ما تنها زبان علم می تواند باشد، اگر شما مخالفی «مرا با تو حرفی نیست». واژۀ جعلی مازنی {به مثابه نام قوم} پیش از پهلوی نه نزد مردم مازندران و نه در منابعی که دربارۀ مازندران مطلبی دارند هیچ سابقه ای ندارد. خود واژۀ مازندران اصیل است اما هیچ ربطی به مازن ندارد. هر کس فقط مسئول سخن خودش است و من همه جا می گویم مرز غربی گیلکان رضوان شهر است و بعد از آن تالشان هستند و تالش قومی غیر از گیلک است. مرز شرقی گیلکان کردکوی و روستاهایی از استان گلستان {که تاریخاً جزو هزارجِریب/گِری بزرگ هستند} می باشد. هنوز در روستاهایی چون چاشم، هیکوه، فولادمَله {نه فولاد محله!} که امروز جزو سمنان اند و تا سی سال پیش دهستان پشتکوه بخش دودانگۀ ساری بودند مردم خود را گِلِک و زبان شان را گِلِکی می نامند!! در ضمن گیلک بودن لزوماً به معنای گیلانی بودن نیست چون گیلانی دایره ای کوچک در دایرۀ بزرگ تر گیلکی است و مازندرانی نیز دایره ای کوچک در دایرۀ بزرگ تر گیلکی است بنابرین گیلانی، دیلمی، مازندرانی، تبری و… همه گویش هایی از زبان گیلکی اند و گیلک و گیلکی هر دو ریشه در گیل دارند که جالب است بدانید اولین کسانی که در تاریخ ادعا کردند ما گیل هستیم همین مازندرانی ها بودند! مازیار مازندرانی (حکومت از 218 ه.ق تا 225 ه.ق) در نامه هایش به خلیفۀ عباسی خود را گیلِ گیلان {=گیل ها} می خواند و خلیفه هم او را جیلِ جیلان {گیلِ گیل ها} می خواند. این اولین سند باقی مانده ای است که در آن یک نفر خود و مردمش را گیل می خواند. باز جالب اسیت بدانید که تا همین پنجاه سال پیش که هنوز واژۀ جعلی «مازنی» جا نیافتاده بود وقتی یک گیلانی به ساری یا شاهی می رفت به او و زبانش می گفتند رشتی و خودشان را گیلَک/ گیلِک/ گِلِک می نامیدند و زبان شان را گیِلَکی/ گیلِکی/ گِلِکی و گیلانی ها را گیلک نمی دانستند!! حالا چی شد گیلک بودن را با گیلانی بودن خلط می کنید و خودتان را مازنی می دانید؟؟
مازنی جعلی هست؟؟؟؟ پس چرا ما مردم مازندران به خودمون مازنی و مازرونی و مازندرونی میگیم و به زبانمون مازنی و مازرونی و مازندرونی میگیم.
چطور میشه یک لفظ جعلی باشه در حالی که خودمون داریم استفاده میکنیم!
ادعا کردی که لفظ مازنی و مازندرانی در تاریخ نیامده؟ برو کتاب ظهیرالدین مرعشی را که خود این فرد ساکن استان گیلان بود و در خدمت سادات کیایی بود را بخوان که هم از لفظ زبان طبری استفاده کرده و هم از لفظ زبان مازندرانی استفاده کرده.
حالا تویی که داری خودتو برای گیلان میکشی و مازندران را در برار گیلان خُرد و کوچک نشان میدهی فکر کردی لفظ گیلک خیلی اصالت داره؟
اصلا لفظ گیلک قدمتی نداره تو همان گیلان خیلی ها خودشونو گیلک نمیدونند به خودشون تالش و گالش و تات و دیلمی و کوهی و رشتی میگن و به زبانشون تالشی و گالشی و تاتی و دیلمی و رشتی میگن!
ضمنا لفظ گالش و تات و کوهی در مازندران هم استفاده میشود و این گروه از مازرونی ها به زبانشون گالشی و تاتی میگن.
در همان گیلان به کسی که رعیت کشاورز جلگه نشین باشد گیلک میگن. این دیگه حرف ما نیست حرف خود مردم روستاهای گیلان و پژوهشگران گیلانی هست.
و اما از نوک کاشت برنج و اینکه لالو جان به ضرب و زور می خواهی جدایی بیاندازی باز این نگاه شما ملهم از دکتر ک….. است. درسته؟ حالا من از شما می پرسم از کجا معلوم که به جای از هند به مازنداران و گیلان چه اشکالی دارد که این آمد را به رفت و آمد و یادگیری مهارتهایی مبدل سازیم. در ثانی از هند هم آمده باشند مگر نفع کننده قرابت قومی گیلکها با سایر ملت ایران است. ضمناً دوست من بنده حقیر چندین کتاب دارم که بعضی از آنها تحت نظارت دانشگاه چاپ شده و بعضی در چاپخانه خصوصی. انتشار در دانشگاه میدانی یعنی چی ؟ یعنی شورای داوری از بزرگانی مانند دکتر روزبه زرین کوب و….. کتاب را مطالعه می کنند و اگر نواقصش اندک باشد به مولف ارجاع تا برطرف شود و اگر زیاد باشد اصلاً چاپ نمی گردد. مطالعات شما ناشی از کدامین کتاب است؟ کتابی که در انتشارات جناب ج…… نشر یافته و احتمالاً هم سو با نظر ایشان است یا اینکه داوری علمی شده است. یا کتابی که مرجع بین المللی است و یا مراجع معتبری مانند بریتانیکا و یا موسسه تحقیقاتی وابسته به آکسفورد و کمبریج؟ کدامین آنها دوست من.
در مورد دیگری
دوستان ورداشتند یک مقاله پیدا کردند که گیلکها با گرجی ها قرابت بیشتری دارند و مثل همیشه متاسفانه کل مقاله را هم مطالعه نکردند چرا که ذر همان مقاله استنادی این دوستان به صراحت از قرابت بین اقوام ایرانی صحبت شده است. این منهای کلی تحقیق و پایان نامه است که بر قرابت فوق العاده اقوام ایرانی با هم تاکیید دارند.
عذر خواهی می کنم که نفی را اشتباها نفع نوشتم.
4- دوستدار تالش و گیلک! چنان که می بینید که مردم مازندران گیلک بوده اند نه چیز دیگر! البته پیش از قوم گیلک اقوامی چون آماردها و تپورها و… در این حوالی بوده اند که جای دقیق شان مشخص نیست {آمل هیچ ربطی به آمارد ندارد!} و از منابع یونانی ـ رومی اینها را می شناسیم وگرنه در منابع ایرانی دورۀ باستان حتی یک بار نام مازندران، تپورستان، تپور، آمارد… نیامده! فقط شاپور یکم ساسانی در کتیبۀ کعبۀ زردشت هنگام معرفی مناطق تحت فرمان خود از {کلیۀ پریشخوار} نام می برد {که همان فرشوادگِر است} و پسرش بهرام را گیلان شاه لقب می دهد. از خود مردم جنوب کاسپین که هیچ مکتوبی از دورۀ باستان نمانده و از این لحاظ در تاریکی مطلق به سر می بریم! اما اوایل دورۀ اسلامی بر سکه های اسپهبدان نام تپورستان/ تپولستان نقش بسته و در مهرهای اواخر ساسانیان نام آمو {آمل} و رودان/ لودان {رویان} ذکر شده. بنابرین در این فقر منابع دورۀ باستان از متون اروپایی ها می فهمیم که آماردها توسط فرهاد یکم شکست خوردند و اکثراً کوچانده شدند، تپوران نیز لابد کوچانده یا در گیلکان حل شدند و فقط نام تپورستان ماند، سپس گیلکان نام مازندران را آوردند و از مازندران به گیلان رفتند! دقت کنید گیلکان از مازندران به گیلان رفتند! ساده ترین دلیلش این است که گیلان شرقی بیه پیش {این ور رود} و گیلان غربی بیه پس {آن ور رود} خوانده می شود؛ منطقی است که گیلکان ابتدا به ساحل شرقی سپید رود رسیده و آنجا را بیه پیش نامیده باشند؛ و سپس به ساحل غربی سپید رود رفته و آنجا را بیه پس نامیده باشند! در دورۀ اسلامی که منابع ما بیشترند می بینیم که مردم رویان و مازندران {= تبرستان} خود را گیل می خوانند از این رو مازیار خود را گیل گیلان {گیل ها} و خلیفه او را جیل جیلان می خواند و ابن خردادبه ـ لابد می دانید چه جغرافیدان معتبری بوده ـ در وصف تبرستان می گوید که حاکم آنجا را لقب «گیل گیلان» و «فَرشوادگِرشاه» می باشد!! فردوسی طوسی در شاهنامه پس از کین خواهی منوچهر از سلم و تور: سپه را ز دریا به هامون کشید/ ز چین دژ سوی آفریدون کشید// چو آمد به نزدیک تمیشه باز/ نیا را به دیدار او بد نیاز// ز دریای گیلان چو ابر سیاه/ دُمادُم به ساری رسید آن سپاه. فریدون با مردم بومی مازندران به استقبال منوچهر می رود: به زرین ستام و به زرین کمر/ به سیمین رکیب و به زرین سپر// ابا گنج و پیلان و با خواسته/ پذیره شدن را بیاراسته// همه گیل مردان چو شیر یله/ ابا طوق زرین و مشکین کله. می بینیم که منابع فردوسی مازندرانیان را گیل می خوانند. نظامی گنجوی در اسکندرنامه هنگامی که اسکندر با سپاه ایران و روم و… به جنگ روس ها می رود پهلوانان او را بر می شمارد: زریوند گیلی ز مازندران/ نیال یل از کشور خاوران. زریوند هنگام رجز خوانی: زریوند مازندرانی منم/ که بازی بود جنگ اهریمنم. زریوند چندین نفر را می کشد تا این که کشته می شود و اسنکدر ناراحت می شود: جهاندار از آن کار شد تنگدل/ که سالار گیلی درآمد به گل. پس منابع نظامی هم مازندرانیان را گیل می دانستند! تا در ادامه ناصرالدین شاه در سفرنامه اش به مازندران کردهای تبعیدی را ایل و بومیان کلاردشت را گیل می خواند! و تا امروز که هم چنان مازندرانیان خود را گیل می دانند مگر کسانی که از دورۀ پهلوی تحت تأثیر تبلیغات و شانتاژ واژۀ مازنی یا تبری را به کار می برند که عموماً پز روشنفکری هم می دهند. مردم مازندران حداقل از دورۀ مازیار این عنوان را برای خود به کار می بردند و گیل بودن را در تضاد با مازندرانی/ تبرستانی بودن نمی دیدند. به مناسبت شهرت مازندران به تبرستان زمانی «زبان تبری» به جای گیلکی نزد نخبگان رواج داشت یعنی زبان اهل تبرستان و زمانی که مازندران جایگزین شد «زبان مازندرانی» به معنای زبان اهل مازندران رواج داشت تا قضیه برای بقیه روشن باشد. چون سرزمین فرشوادگِر چندپاره شده بود و اتحاد سابق وجود نداشت و حاکمان اصالتاً غیربومی دیلم و تبرستان (اسپهبدان ساسانی تبار و سادات عرب تبار) که به قومیت مردم بومی توجهی نداشتند. فقط در گیلان به دلیل شباهت لفظی واژۀ گیل را در سطح نخبگان به کار می رفت. سادات و اسپهبدان بومی شده و زبان بومی را به کار می بردند اما همواره به نیاکان مشهور خود در خارج از مرزهای گیلان و مازندران مباهات می کردند و تاریخ گیلکان پیش از انوشیروان را به محاق می بردند. چون اسپهبدان از دورۀ انوشیروان سر کار آمدند و از پیش از آن از منابع مکتوب هیچ اطلاعی نداریم به جز نامۀ تنسر که آن هم ترجمۀ ترجمۀ یک نامه است! که گروهی در انتساب آن به دورۀ اردشیر شک دارند و آن را از جعلیات شاهان بعدی می دانند.
مردم مازندران را با خودت جمع نبند. من مازندرانی هستم و خودمو مازرونی میدونم. در شعاع صد کیلومتری منطقه ما هیچکسی خودشو گیلک و گیل نمیدونه. اصلا لفظی به نام گیل نداریم و حتی لفظ گیلک هم به گوشم نخورده. حالا تو به دروغ ادعا میکنی مازندرانی ها خودشونو گیل و گیلک میدونند پس منم میتونم با همین منطق بگم مردم گیلان خودشونو مازرونی و طبری میدونند!
پس اینایی که به خوشون مازنی و مازرونی میگن نخود هستند؟!
در گیلان گالش و تالش و تات و دیلمی و کوهی داریم که به زبانشون گالشی و تالشی و تاتی و دیلمی میگن. در مازندران هم گالش و تات و کوهی داریم که به زبانشون گالشی و تاتی میگن. در گلستان هم کتول و تات داریم که به زبانشون کتولی و تاتی میگن. در گرمسار استان سمنان که جنوبی ترین منطقه مازندرانی زبان هست به زبانشون اَلیکایی میگن. در شهمیرزاد به زبانشون شامرزایی میگن. در طالقان هم که یکی از جنوب غربی ترین مناطق مازندرانی زبان هست به زبانشون طالقونی و بادسری و بازرودی میگن. در الموت هم به زبانشون تاتی میگن.
حرفای تو منو یاد حرفای کولاییان میندازه که میگه طبری ها لفظ گیلک را از مازندران به گیلان بردند. البته ایشان ادعا نمیکند که گیلک از مازندران به گیلان رفت چون گیلک را قوم نمیدونه و گیلک را یک سبک زندگی و شغل میداند که درمفهوم کشاورز برنجکار هست هرچند برخی گیلک و گیل را در مفهوم کشاورز جو کار هم استفاده میکنند همانطور که لفظ گالش در مفهوم چوپان دامدار کوهنشین استفاده میشود و لفظ کرد در مفهوم چوپان رمه دار استفاده میشود.
البته قبول دارم گیلک های فعلی از قوم طبری هستند و گیلکی گویشی از طبری هست ولی اینکه بگیم لفظ گیل از مازندران به گیلان رفت عجیب هست اگر چنین میبود اولا باید به مازندران گیلان میگفتند نه گیلان فعلی! دوما در اسناد تاریخی گلای نام مردمی سکایی تبار ساکن جمهوری آذربایجان بود که از آن نواحی به سرزمین کادوسیان یعنی گیلان فعلی آمدند! سوما گیل گیلان شاهزاده ساسانی از گیلان به طبرستان آمد نه اینکه از طبرستان به گیلان رفته باشد! چهارما بهرام ساسانی با لقب گیلتنشاه بر گیلان حکومت کرد نه بر تپورستان! پس ادعای شما طبق اسناد پوچ هست.
ادعا کردی لفظ تپور و تپورستان ذکر نشده!
مورخان ارمنی به زبان ارمنی از لفظ تپرستان برای نامیدن مازندران استفاده کردند.
در سکه های ساسانی طبرستان به زبان پهلوی دقیقا نام تپورستان ذکر شده.
در سنگ نبشته های هخامنشی نام تپوری ذکر شده.
امروزه سنگ نبشته های هخامنشی یک به یک دارند توسط زبانشناسان باستانی ترجمه میشوند و در دو سنگ نبشته نام قوم تپوری ذکر شده. این سنگ نبشته ها به زبان پارسی باستان هستند. در کتیبه های ایلامی هم لفظ تپیر ذکر شده. در اسناد یونانی هم به لفظ تپوری و تپیری اشاره شده که در گیلان و دیلم و مازندران و گلستان سکونت داشتند و در برخی منابع حتی مردمی با همین نام ساکن ارمنستان و آذربایجان و اسپانیا و پرتغال بودن.
در خود مازندران و گیلان و طالقان و غرب گلستان هنوز که هنوزه لفظ تَبَری و تَوَری استفاده میشود و نواحی با نام طبرکوه و طبران و طبر آباد و طبرسو و طبرسا و طویر و غیره در مازندران و گیلان وجود دارد و حتی نام تیر هم دگرگون گشته لفظ تپیر میباشد مانند تیرکلا و غیره.
لقب پادشاهن طبرستان هم پتشخوارگر بود و گیل گیلان نام یکی از نوادگان ساسانی بود که اجدادش از ارمنستان به گیلان رفتند و سپس وارد طبرستان شدند و گیلِ گیلان به معنی گیل پسر گیلان هست چون گیلان یا گیلانشاه که فرزند فیروز بود بعد از پدر به پادشاهی گیلان رسید و فرزندش گیل یا گیل گیلان پس از گیلان به حکومت رسید و در خدمت آذرولاش پتشخوارگر شاه طبرستان در آمد و سپس ابتدا رویان را فتح کرد و بعد از آذرولاش به پادشاهی طبرستان رسید و به خود لقب پتشخوارگرشاه داد از این دوره شاهان ساسانی تبار دابویی به خود لقب پتشخوارگرشاه و گیل گیلان و اسپهبد خراسان میدادند و این لقب تا زمان مازیار هم باقی ماند همین مازیار دو برادر داشت که یکی از برادرنش منسوب به طبری بود هرچند ریشه خاندان مازیار هم به قوم پارس میرسید. حمزه اصفهانی هم میگوید پادشاه طبرستان را گیل گیلان گویند یعنی گیل گیلان به عنوان لقب پادشاهی استفاده میشد در حالی که سابقا به شاه طبرستان فقط پتشخوارگرشاه یا فرشوادگرشاه میگفتند. پشتخوارکوه در کتیبه شاپور فقط شامل کوهستان طبرستان میشد چرا که لفظ گرگان و دیلم جدا از آن ذکر شده. آموی هم احتمالا نام شهری در خراسان بود و لفظ آمل توسط خود آملی ها آمِل تلفظ میشود همانطور که چالوسی ها به چالوس چالِس و بابلی های به بابل بابِل میگن.
تو در حدی نیستی که بخوای برای قوم طبری و مردم مازرونی تصمیم بگیری هر کی هستی برای خودت هستی. تو نمیتونی همه مردم مازندران را با خودت جمع ببندی تو نماینده مردم مازندران نیستی و کسی چنین حقی به تو نداده فقط میتونی راجب خودت اظهار نظر کنی. فردا آمدیمو گفتی مردم مازندران همه بودایی هستند ما خودمونو بودایی میدونیم قرار نیست ما حرف تورو قبول کنیم اگر تو بودایی شدی ربطی به ما ندارد. یک مازندرانی میتونی مسلمان باشه یا زرتشتی باشه یا … . من گمه مازرونیمه تجا گتر نتننه امسه تصمیم بیره. هلا امه برم جور درشونه.
کص نگو رشتی. تو اول برو باباتو پیدا کن نمیخواد راجب تبار مازندرانی ها نظر بدی. مازندرانی ها از قوم طبری هستند. ولی گیلانی ها ترکیبی از مردمان مازندران و عراق و آذربایجان و قفقاز هستند. ما مازنی ها به آدم بی پدر گیلک میگیم. اسا شه گی ره بخار نخانه امه وسه گی خاری هاکنی گیلک شفته کص بور شه پی یره پیدا هاکن هارش ته پی یر مازنیه ترکه فارسه یا روسه .
1- ” خطاب به کاربری با نام «مازنی» بگویم که بیخود گستاخی نکن” می بینید هموطن بنده هم وقتی کسی ضحاک را مظهر انسانیت معرفی می کند و یا به خودشان اجازه می دهد به هجمه کنندگان به میرزا کوچک عزیز را لجن پران گوید و شگفتا که همین فرد محترم هم مطلب زشتی در مورد کوروش می گذارد ، مانند شما برآشفته می شوم. جالب آنکه به عنوان جایزه مطلبش هم وب مجی می گردد!!! من کشته این عدالت هم تبارانم هستم!!!!!!. البته خوشحالم چرا که هر چقدر ازاین موارد پاردوکس می بینم بیشتر بر درستی اندیشه ام در مورد این جریان پی می برم.از گذرگاه شک عبور کردم و به منزلگه یقین رسیدیم.
حالا می فهمم چرا گیلان عزیزم با این همه پتانسیل رشد چرا انقدر پژمرده شده!!!.
خدا رحمت کند مرحوم مظفری. هرچه بود عشق بود به گیلکی بدون خلط با باستان ستیزی و عقاید شخصی!!!! افسوس که جای این مردان اصلاً پر نمی شود. خداوند به استاد نوزاد طول عمر دهند. یاد اشعار حماسی مهکامه محصص می افتم و رفتار اقلیتی از هم تبارانم در امروزگان!!!. دریغ و صد دریغ.
خدا را شکر که بنده با همه عیوبم خلاف جهت استادانم و افرادی که دوست دارم حرکت نمی کنم!!! از گل نمی گویم و از اندیشه ام خار خارج نمی گردد!!!
اما شما هم ظاهراً از بنده ناشکیباتر هستید و زود عصبانی شده و عنان ادب را در نقد را از یاد می برید.
2- ” امیدوارم این دفعه دیگر به ادعای من پی برده باشد و با برداشت های انحرافی صفحۀ اینترنت را سیاه نکنید.”
شما اول به بنده چند تهمت زدید و بعد هم ادعا کردید که هویت خودم را نمی شناسم. برداشت شما انحرافی نبود؟ شما در نوشتن مرزهای ادبی را رعایت کردید؟!! به چه حقی به خودتان اجازه می دهید به دیگران بی عقل ، دگم بگویید؟ ضمناً یکبار دیگر هم به شما عرض کنم تعدد منابع و صحت منابع به نفع همریشه بودن گیلکی با فارسی است. تعدد منابع و صحت آنها. تعدد یعنی یکی انکار در برابر بی شمار تاکیید !!! باز هم تکرار می کنم فارسی و گیلکی از یک خانواده اند و هیچکدام لهجه دیگری نیستند. و این سوای اثرات واژگانی اینهاست.
مفهوم گلک و یا گیلک در طی قرون با تغییرات زیادی همراه بوده است و با وجود مستندات شما هموطنان مازندی نظر دیگری دارند. چه شد نظر آنها گستاخی شد ؟ من هم بایستی سطر پاسخم را با شما با این عتاب آغاز می کردم. برادر سوزن نزده جوالدور را به دیگران حواله نده. چی شد ؟نظر من سیاه کردن صفحه اینترنت. این ادب است و اخلاق در نوشتن؟!!
بحث در اینجا با شما به پایان می رسد. عرض کردم اگر دوست داشتید بیرون فضای مجازی در محیط آکادمیک با هم بحث می کنیم. وگرنه همه در اینترنت شیر هستند و متخصص تاریخ اقوام!!
دوستدار تالش و گیلک متأسفم که شما صبر نمی کنید تا تمام نظرات من تا ثبت بشوند!! من کسی را غیرعاقل و دگم گفتم که فکر دیگران را فی نفسه غلط می داند و محکوم می کند و برچسب می زند. این با خودتان است که جزو آن گروه باشید یا نه! من گفتم هنوز مانده تا شما قوم گیلک را بشناسید که یعنی شما اطلاع چندانی ندارید. اگر نه به سوالاتی که بار اول در بند 4 آن بالا مطرح کرده ام جواب بدهید! مثل این که آن همه سوال را ندیده اید! فرصت خوبی است تا اگر اطلاعی دارید به ما بگویید و منابع تان را ذکر کنید! دیشب به طور اتفاقی وارد سایتی به نام کاسپی سامون شدم که دیدیم آنجا میان شما و گردانندگان سایت چه جنجالی به شده بود! تازه فهمیدم برخی کامنت های شما در باب این که دربارۀ میرزا کوچک خان فیلم ساختند و این که از پورپیرار و رواسانی و غیاثی و زهتابی صحبت می کنید که به جز پورپیرار اسم هیچ یک را نشنیده بودم و آثار هیچ کدام از چهار نامبرده را نخوانده ام! به چه دلیل بود! لابد شما مرا از گردانندگان یا هواداران سایت کاسپی سامون می دانید آقای جعفری؟ درست گفتم؟ من در بند 1 پریروز گفتم: «من گمان می کنم شما همان آدم عاقلی هستید که زبان علم را به جای زبان امثال پورپیرار می پذیرید». آیا این به این معنی نبود که من منش و روش و بینش امثال پورپیرار ـ که با وجود نخواندن آثارش از مدعیات و شیوۀ استدلالش مطلعم ـ بیزارم؟ شما باز در جواب هم دیروز هم امروز مرا متأثر از نامبردگان و نیز متأثر از پان ترکسیم و… دانستید جز به این دلیل که مرا جزو دار و دستۀ کاسپی سامون می دانستید؟ من از مقالات تاریخی آنان و این که خواستگاه سومریان را گیلان می دانند اصلاً خوشم نیامد و به یکی از آنان گفتم نفس حرکتتان درست است ولی باید اصلاح بشود که ایشان هم پذیرفتند و من کم کم منابع و روش ها را به آنان معرفی می کنم. من پریروز در بند 1 گفتم: «من به دنبال نیاکانم در ضحاکی ها نیستم و او را آدم موجهی نمی دانم، اما اگر کسی خلاف عقیدۀ من را داشت به جای این که فکر او را محکوم کنم، می آییم هر کدام شواهد و استدلال های خود را می ریزیم روی دایره و می کوشیم به نتیجه ای بهتر برسیم. اما شما می گویید اگر یک گیلک نیاکانش را در ضحاکی ها جست و جو کند فی نفسه کاری غلط است و می توان به او برچسب تجزیه طلب زد که این خود محکومیت فکر آن طرف را در پی دارد». بنابرین شما چرا دیروز و امروز باز بحث ضحاک را پیش کشیده اید؟ من سخنم با شما این بود که اگر مخالف دیگران هستید زبان علم را زبان مشترک قرار دهید و نه این که فکر طرف را محکوم کنید و عقاید خاصی را به او نسبت بدهید. ضمناً سعی نکنید در وهلۀ اول تبار فکری دیگران را حدس بزنید. مطمئن باشید به این نون و ماست ها پی به تبار فکری من نمی برید پس بیخودی مرا متأثر از این و آن ندانید. براستی حرف هایی که شما توی دهن من گذاشتید بیشتر و بیشتر است یا سخن من که تنها شما را کم اطلاع دانستم و هنوز هم می دانم؟ شما از سکوت من سوءاستفاده کردید، من کی به ساخت فیلم از فریدون و کورش و داریوش و فردوسی اعتراض کردم و گفتم از میرزا فیلم بسازید؟ ضمناً خودتان می دانید که به خاطر گرایشات اسلامی از میرزا فیلم ساخته می شود والّا چرا از ابراهیم پورداود یا منوچهر ستوده یا بیژن جزنی یا احسان طبری فیلم و سریالی که در صدا و سیما یا سینماها نشان بدهند ساخته نمی شود؟ خودتان بهتر می دانید. من کی گفتم داریوش در ردیف چنگیز خان است ظلم هم خود درجاتی دارد. هر چند قصد من از گفتن مثالهایی دربارۀ کورش و داریوش و رستم بحث با شما دربارۀ آن موضوعات نبود (چون نمی توان اینجا دربارۀ آن همه موضوع بحث کرد!!) بلکه این بود که بگویم شما باید زبان علم را به کار ببرید و نه این که دیگران را محکوم کنید!! اما اکنون می گویم که بروید متن بابلی کتیبۀ بیستون را بخوانید! کتیبۀ بیستون به سه زبان بابلی، ایلامی، فارسی باستان نوشته شده که تفاوت هایی با هم دارند و هر سه به دستور داریوش نگاشته شده اند و او عامدانه این تفاوت ها را ایجاد کرده چون مخاطب آن سه زبان متفاوت بوده! در متن بابلی تعداد کشتگان هر جنگ نوشته شده که زیادی زیاد است و حتی گمان می رود که شهر مرگوش (مرو) به دست سردار داریوش قتل عام شده باشد. قصدم مناقشه با شما در این زمینه نیست فقط گفتم تا بدانید من آثار آدم هایی که نامبرده اید را نخوانده ام و کتبیه های باستانی از روی خط و زبان خودشان می خوانم و در تحلیل تاریخ باستان از آثار کسانی چون پی یر بریان و یوزف ویسهوفر استفاده می کنم. آیا شما آنان را می شناسید؟ آیا آنان مثل نام هایی که شما می برید اند؟ استادان کالج های تاریخ اروپا هم معتبر نیستند؟ البته من به لحاظ معنوی شاگرد آن هایم ولی مریدشان نیستم و از کتاب هایشان بهره های بسیاری برده ام. چرا شما از این که من حرفی دربارۀ کورش و داریوش و رستم زدم بر آشفتید؟ صبر کردید تا من توضیح بدهم؟ (مضاف بر این که قصد من مثال آوردن بود و در مثل مناقشه نیست) ضمناً من رستم و کاوس را طبق ابیات شاهنامه متجاوز غارتگر خواندم چه فرقی می کند مازندران کجا باشد؟ می بینی که با چه پیش فرض هایی به سراغ متن من می آیی؟ فکر کردی من به خاطر تصعب رستم را می کوبم ولی برایم مهم نیست مازندران هفت خوان کجاست (هر چند فقط و فقط به لحاظ علمی فکر می کنم همین مازندران است) در نهایت قضاوت دربارۀ درستی یا نادرستی کار رستم و کاوس و گناه کاری یا بی گناهی شاه مازندران و دیو سپید و ارژنگ دیو، ربطی به این ندارد که مازندران هفت خوان کجا بوده است.
بنده قصدم این است که شما فکر دیگران را محکوم نکنید برادر من. هی فکر نکنید که پشت هر سخنی که گفته می شود جریان خاصی وجود دارد. والسلام.
لالو؛
دوست ناشناخته اما گرامی من. فراوش نکنید اگر چند وقتیست که کامنتهای خوانندگان ورگ باید پس از تایید منتشر شوند (و این موضوع مشکلات زیادی را هم برای خودم و خوانندگان ورگ به وجود آورده) این موضوع تنها و تنها نتیجهی رفتار همین کاربر (دوستدار گیلک و تالش) در این سایت است. متاسفانه کمی طول میکشد تا همه بفهمند که نباید وارد هر گفتوگویی شد. بد نیست این یادداشت را بخوانید:
http://v6rg.com/?p=9604
نو یک پان رشتی هستی و با اهداف خاصی داری کامنت میذاری. پانگیلکیسم مفهومی ندارد چون قومی به نام گیلک وجود خارجی ندارد و گیلک به مفهوم رعیت کشاورز جلگه ای هست.
تو هویت طبری خود را فراموش کردی چون مردم رشت هم از قومیت طبری هستند. تو گیل بنی ضبه نیستی. تو از ثوم بزرگ تپوری هستی. شما رشتیا باید به هویت واقعی خود یعنی هویت طبری برگردید.
در ضمن شما فقط یک کار می توانید بکنید؟ لطف کنید و به تحقیقات تمام زبان شناسان بزرگ دربارۀ زبان گیلکی (گیلانی، مازندرانی) دنیا نگاهی بیاندازید، ببینید ارجاع آنها به کجاست؟ وقتی آنها یک واژه یا جملۀ گیلکی را می آورند، وقتی که دستور زبان یا شناسه های گیلکی را توضیح می دهند، وقتی فعل صرف می کنند و ساختار صرفی و نحوی آن را توضیح می دهند به کدام کتاب های مرجع استناد می کنند؟ منوچهر ستوده و هر چه که ستوده از زبان گیلان و مازندران جمع آوری کرده است! به علاوۀ کارهای صادق کیا و جهانگیر نصری اشرفی. بسیار خوب چه کسی کار اینها را داوری بین المللی کرده است؟ هیچ می دانی اگر کار اینها زیر سوال برود کار تمامی کسانی که زبان گیلکی را ریشه یابی کردند و برایش دستور درآوردند و فعل هایش را صرف کردند هم زیر سوال می رود؟ نظریات سابق هم زیر سوال می رود؟ شما نسخ خطی پرتعدادی را که تازه پیدا شده خوانده ای؟ نه! پس صبر کن تا این متون تصحیح انتقادی شوند انتشار یابند! آن موقع با خواندن اینها ما می توانیم درک خود را از تاریخ و زبان گیلکان کامل تر کنیم. اینها را بیان کردم تا بگویم که روش من در بررسی چیست. با دیدی انتقادی به اصل منابع موجود دربارۀ سوژه ای که می خواهم بشناسم رجوع می کنم.
دوستدار… این که یکی در یک تحقیق آکادمیک یا شبه آکادمیک فکر کند که ضحاک آدم خوبی بود و فریدون بد اگر زبان علم را بپذیرد عیبی ندارد. اما آن به اصطلاح «مازنی» به اشخاص حقیقی و حقوقی تهمت ایدئولوژیک می زند. برای همین گستاخی است. یکی آمد و گفت من چنین نظری دربارۀ ضحاک به مثابه سوژۀ یک تحقیق تاریخی دارم. ما می توانیم او را نقد کنیم. اما آیا «مازنی» قصدش کار آکادمیک و نیتش تحقیق تاریخی بود یا تهمت زنی مثل خودت که بر روی حرکت دیگران تهمت می زنی. هر چند شما آدم قابل قبولی هستی چون که زبان علم را می فهمی یا حداقل قبول داری. از این که گفتی تحقیق باید معتبر و بین المللی باشد خوشم آمد. امیدوارم این کامنت های آخری را هم بخوانی تا درست متوجه مطلب بشوی. سیاه کردن صفحات اینترنت از سوی شما آنجا بود که بیخود بحث میرزا کوچک خان و دلخوری از تهران و پورپیرار و… را پیش کشیدی!!! خوشحالم که حداقل دکتر روزبه زرین کوب را می شناسی ولی فکر نکن فقط خودت می شناسی یا فقط ایشان متخصص هستند. من هیچ جا توهین نکردم ولی «مازنی» به دیگران تهمت ایدئولوژیک زد. شما هم در جواب دادن خیلی عجول هستید. و حاشیه می روید شما هنوز نمی دانید که من گیلانیم یا مازندرانی!! حتی نمی دانید که من گیلک هستم یا نه!!! ولی در ذهن خود مرا یک گیلک گیلانی فرض کردید!! پس حق با من نبود که شما با پیش داوری های ذهنی تان با دیگران روبرو می شوید؟ امیدوارم این نوشته را بخوانید و بعد در دنیای واقعی هم دیگر را ببینیم.
جناب لالو, بنده گستاخی نکردم و برچسب هم نزدم, نظرات شما در وبلاگ ها مجلاتتان خود گویای همه چیز است. این دروغ های بسیار بسیار بزرگ را در جای مناسب مطرح خواهم کرد. یکی از آنها همان مرز کذایی است و دیگری جعلی دانستن مازنی, برادر گیلک اگر اوستا را مطالعه بفرمایید در چندین جا از دیوان مازنی نام برده. داستان های زیادی از شاهنامه در مازندران رخ میدهد. اگر توانستی نگاهی به تاریخ طبرستان بینداز که بابی را به ریشه نام مازندران اختصاص داده که بعد از حمله مغول رواج بیشتری یافته. اینها نمونه هایی هستند که دروغ پردازی شما در جعلی نامیدنو معاصر دانستن مازندران و مازنی اثبات میکند. اینکه اسپهبد مازیار خود را گیل گیلان هم می نامد دلیلی بر گیلک بودن او نیست. چون گیلان هم تحت فرمان اوست خود را اینگونه میخواند. این اشعار هم باید بررسی بشوند شاید ابیات را جابجا آورده باشید در مجموع شعر شاعری که درگیر قافیه و عروض است نمی تواند دلیل علمی باشد. شما یک مازنی را گیر نمی آوردی که قومیت خود را با گیلانیها یکی بداند و برود زیر چتر گیلان بزرگ شما. وارونه جلوه دادن ها و داستان سرایی های دوستان بین ما و شما ایجاد واگرایی میکند که این به نفع ما نخواهد بود.
قصد بحث و درگیری کامنتی ندارم, گلایه ای داشتم در مورد برخی تحریفات تاریخی شانتاژ هایی علیه مازندران مطرح میشود. پان گیلکم هم تهمت ایدولوژیک یا توهین نیست, اصطلاحی است که عده ای از تالشان به جریان ج. نسبت داده اند. تا آنجا که در حوزه ادبیات و فرهنگ و هنر و تاریخ است این جریان زحمات فراوانی هم میکشند جای تقدیر و تشکر دارد. اما یکسری تحریف های تاریخی و شانتاژهایی علیه مازندران از سوی برخی ها مطرح میشود که زمان و مکان مناسب در فضای مجازی آنها را مطرح کرده و پاسخ خواهم داد. موفق باشید
مازنی جان
خبر تاسفباریست اگر درست باشه که هموطنان تالشی به شخصیت و کارهای مرد بزرگی چون جکتاجی (هرگز نام این مرد بزرگ رو به صورت مستعار نخواهم آورد) عنوان پان میدن. اونهم هموطنانی که از زرتشت تا مولانا را به سبک تاریخنگاریهای برخی پانترکها تالشی کردن و از فرصتهای ژئوپولتیکی منطقهی شمال غرب ایران (ارمنستان و آذربایجان و گنجه و نخجوان) نهایت بهرهبرداریهای سیاسی و غیرسیاسی رو میکنند (از برگزاری همایشهای تالششناسی پیدرپی در یروان ارمنستان به دلیل اختلاف بین این کشور با جمهوری آذربایجان و تقویت تالشان آن کشور بگیرید تا داشتن رادیو تالشی با پخش برنامه برای هردوسوی مرز و…).
حال این دوستان چهطور یک مرد را که تنها یک نشریه و یک انتشاراتی محقر اما پرکار داره، پان مینامند؟ آیا معنی پان را نمیدونن؟ آیا هر فعال قومی که به سبک و سیاق آقایان/خانمها کار نمیکنه و عقیدهاش با عقیدهی ایشان ناموافقه پان محسوب میشه؟ یا هرکسی که با تمام وجود جان و عمر و زندگیش روبرای قوم خودش صرف کرد و در این مسیر نه حق کسی رو بخوره و نه چاپلوسی کسی رو بکنه و نه به کسی خیانتی کنه و نه دروغی به هم ببافه و نه از رانت و حق و حساب غیرقانونی استفاده کنه و نه حتا نفرتی میان هیچ دو طایفه و دو قومی برانگیزه و نه حتا یک کلمه در نفی تمامیت ارضی کشور حرف بزنه و تازه الهامبخش آغاز فعالیتهای قومپژوهانه در بسیاری از همین هموطنان مازندرانی و تالش هم بوده باشه، چنین کسی پان محسوب میشه؟
چه بسیار از کتابهای مربوط به تاریخ و فرهنگ مازندران که توسط انتشاراتی محقر اما پربار همین مرد در اومده؟ و همچنین تالشی.
این رشتیا خودشونو نشون دادند سعی دارند ما طبری های مازندران را با بقیه اقوام درگیر کنند. بین ترکمن و گرگانی تفرقه میدازند و وقتی با مقاومت گرگانیا رو به رو میشن شروع به توهین میکنند. چون خودشون با تالش و گالش و تات و دیلمی و ترک و کرد در گیلان درگیری دارند میخوان مارو هم تحریک و درگیر کنند.
ما مازرونی ها با کتول و گالش و تات و گرگانی متحدیم و اجازه نمیدیم یک رشتی در امور داخلی ما دخالت کند.
جناب «مازنی» از زبانی که شما در این دو کامنت اخیر به کار بردید خوشم آمد. اگر زبان علم را می پذیرید پس بیایید و ادعایتان را به شکل یک نظریه در بیاورید تا نزد بزرگ ترین استاد تمام های رشتۀ تاریخ در بزرگ ترین محافل آکادمیک ایران و جهان ببریم تا داوری بین المللی بشود، لازم نیست شما در فضای مجازی مطرح کنید اگر زبان علم را قبول دارید باید کارتان علمی، مستند و همه جانبه باشد و نزد محققان برجستۀ تاریخ ایران داوری علمی بشود. کسی می خواهد دربارۀ تاریخ اظهار نظر کند با دانش آموختۀ رشتۀ تاریخ باشد یا حداقل به شکلی دیگر تمام آن مراحل را طی کرده باشد. زبان علم یعنی پیش از تحقیق باید بی طرف بود و پس از تحقیق باید از حق دفاع کرد. بنابرین اگر مازنی بودن مازندرانی ها برای شما یک عقیده است و به آن ایمان مذهبی دارید جای شما اینجا نیست و شما را نمی رسد که دربارۀ تاریخ قلم بزنی و مطمئن باش دانشگاه ها و دپارتمان های تاریخ سراسر ایران و جهان با شدت هر چه تمام تر پاسخ امثال تو را خواهند داد، اگر واقعاً برایت سوال است که مازندرانی ها از قوم گیلک اند یا مازنی یا تبری یا چیز دیگر و می خواهی یک تحقیق آکادمیک بکنی بسم الله ما و شما آنچه در چنته داریم می ریزیم روی دایره و نتیجه گیری مان را می بریم تا داوری علمی بشود. واقعاً سوال بجایی است چون نام هر قومی مشخص است الّا نام قوم بومی ساکن مازندران. بنابرین اگر علم تاریخ را قبول داری و پاسخ به این مسائل را در حیطۀ تخصص علم تاریخ می دانی باید در برابر آن سر فرود بیاوری. اکنون لطف کنید به کامنت های بعدی دقت کنید:
1- اصطلاح پان چه گیلک یا غیر آن هم تهمت است هم توهین چون من نمی توانم همین جوری به دور و اطرافم بگویم تو لیبرالی تو پان اسلامیستی تو کمونیستی تو بهایی هستی چون ممکن است طرف واقعاً نباشد و شما با این برچسب هویت واقعی او را تحریف می کنید چیزی که اینجا از آن می نالید. تالشانی که این اصطلاح را به کار می برند هم تهمت زن و توهین کننده اند و باید بدانی این برچسب ها تبعات بعدی هم دارد. تو می خواهی با این برچسب قضاوت خودت را به خواننده القاء کنی: دروغ های بسیار بسیار بزرگ می گویند چون پان گیلک اند. چون پان گیلک اند هویت مازنی ها را به رسمیت نمی شناسند و زیر مجموعۀ خود می دانند. تو دقیقاً این گونه می اندیشی؟ نه؟
تو در حدی نیستی که بخوای هویت یک قوم ریشه دار مثل قوم مازنی را به رسمیت بشناسی یا نشناسی.
قوم مازنی یا به قول ما محلی ها قوم مازرونی یکی از ریشه دار ترین اقوام ایران هست و ریشه در قوم بزرگ طبری دارد همانطور که کتول و تات و گالش و گیلک از تبار قوم طبری هستند.
ما قومی به نام گیلک را به رسمیت نمیشناسیم چون گیلک قوم نیست بلکه شغل و سبک زندگی هست و به مفهوم رعیت کشاورز جلگه ای هست. از کی تاحالا سبک زندگی شده قومیت!
تو پانگیلک نیستی چون گیلک قومیت نیست که بخواهیم پانگیلگ داشته باشین. اما صدرصد یک پان رشتی هستی!
مارمه مازرونیمه. مه گت گتون طبری بینه. مه زوون طبریه مه پیر پیرون طبری بینه. تو نتونی امجا تصمیم بیری. اسا هرسو هارش. ایجه اوجه نیه.
2- شما گفتید: «شما یک مازنی را گیر نمی آوردی که قومیت خود را با گیلانیها یکی بداند و برود زیر چتر گیلان بزرگ شما». بنابرین شما فکر می کنید که گیلک خواندن مازندرانی ها آنها را زیر چتر گیلان می برد و زیر مجموعۀ گیلان می کند و من مدافع همین تفکرم. به نظرم نظرات مرا اصلاً نمی خوانید: «در ضمن گیلک بودن لزوماً به معنای گیلانی بودن نیست چون گیلانی دایره ای کوچک در دایرۀ بزرگ تر گیلکی است و مازندرانی نیز دایره ای کوچک در دایرۀ بزرگ تر گیلکی است بنابرین گیلانی، دیلمی، مازندرانی، تبری و… همه گویش هایی از زبان گیلکی اند و گیلک و گیلکی هر دو ریشه در گیل دارند» یعنی من معتقدم گیلک=گیلانی نیست، گیلکی=گیلانی نیست. پس می توان هم گیلک بود و هم گیلانی نبود. چنان که مردم یمن هم عرب هستند هم زبان شان عربی هم یمنی اند. مردم مازندران نیز هم گیلک اند هم زبان شان گیلکی هم مازندرانی اند. من فکر نمی کنم هر جا گیلک نشین بود باید مردمش را گیلانی نامید. اگر عده ای از هموطنان گیلانی مازندران را جزو گیلان دانسته اند کاملاً اشتباه کرده اند و من با مستندات نشان می دهم که مازندرانی ها هرگز گیلانی نبوده و نیستند. اما همواره گیلک بوده اند و هستند چنان که خواهم گفت.
لالو؛
با اجازه پابرهنه به میان بحث بدوم و این توضیح را هم در جهت تایید حرفهایت اضافه کنم که گیلکان ساکن کوهستانهای شرق گیلان و غرب مازندران که گالش خوانده میشوند و دامدارند همیشه به جلگهی پایین دست خود (چه غرب مازندران و چه شرق گیلان) گیلان میگفتند و هنوز در برخی مناطق میگویند. یعنی به منی که از لاهیجان رفته باشم به شوییل میگویند «گیلؤن جی بمأی» (از گیلان آمدی).
بنابرین گیلک بودن = زیر مجموعۀ گیلان بودن نیست. ضمناً شما گفته اید: «اینها نمونه هایی هستند که دروغ پردازی شما در جعلی نامیدن و معاصر دانستن مازندران و مازنی اثبات میکند». متأسفم که نظرات من را نمی خوانی چون من برخلاف برخی معتقدم: «خود واژۀ مازندران اصیل است اما هیچ ربطی به مازن ندارد». بنابرین این کار زشتی است که حرف در دهن دیگران بگذاریم من همه جا برخلاف خیلی ها واژۀ مازندران را بسیار اصیل و باستانی می دانم ولی معتقدم که واژۀ مازنی جعلی است و ابداع دورۀ پهلوی است و مازندران ربطی به مازن ندارد. من کتاب تاریخ تبرستان اثر بهاءالدین محمد بن حسن بن اسفندیار کاتب و امثال آن را مو به مو از اول تا آخر می خوانم دوست من چون محقق این حوزه ام چون من کارم این چیزهاست. شما اگر واقعاً آن را خوانده بودی می دیدی که خود ابن اسفندیار مازندران را واژه ای جدید می داند ولی اشتباه می کند. من با شما موافقم مازندران واژه ای اصیل است. در کتاب ابن اسفندیار از قول شاعری می خوانیم: جنت عدن است گویی کشور مازندران/ در حریم حرمت اسپهبد اسپهبدان. اما در این کتاب و هیچ کتاب دیگری از لفظ مازنی استفاده نشده است.
کص نگو رشتی. تو اول برو باباتو پیدا کن نمیخواد راجب تبار مازندرانی ها نظر بدی. مازندرانی ها از قوم طبری هستند. ولی گیلانی ها ترکیبی از مردمان مازندران و عراق و آذربایجان و قفقاز هستند. ما مازنی ها به آدم بی پدر گیلک میگیم. اسا شه گی ره بخار نخانه امه وسه گی خاری هاکنی گیلک شفته کص بور شه پی یره پیدا هاکن هارش ته پی یر مازنیه ترکه فارسه یا روسه .
3- شما گفتید: «دروغ های بسیار بسیار بزرگی در زمینه تاریخی به نفع خود و به ضرر مازندران مطرح میکنند». کجا من به ضرر مازندران صحبت کردم؟ می توانید به من نشان دهید؟ من حتی گفتم کاوس و رستم را غارتگر و متجاوز می دانم و دیوان مازندرانی را بی گناه و مازندران شاهنامه را در همین مازندران خودمان می دانم اینها به نفع مازندران است مگر نیست؟ پس لطفاً از توهم در بیایید دوست من شما گفتید: «نظرات شما در وبلاگ ها مجلاتتان خود گویای همه چیز است». من وبلاگ دارم؟ من مجله دارم؟ چرا یک چیزی را که نمی دانی به من نسبت می دهی؟ اگر یک عده ای مجله دارند، وبلاگ دارند، به من چه؟ «آیا این دروغ بسیار بسیار بزرگ» هست یا نیست؟ می توانی شواهد خود را در این زمینه بیاوری؟ من برای چیزی که مربوط به تاریخ است شواهد خود را آورده ام و می آورم، شما برای این همه اطلاعاتی که ادعا می کنید و چیزهایی که به من و دیگران نسبت می دهید شواهد خود را بیاورید. شما می دانی من مازندرانی ام یا گیلانی؟ گیلک هستم یا نه؟ اگر معنای واژۀ «لالو» را می دانستی آن وقت می فهمیدی، پس دقت کن:
نتیجه ای که از خواندن تمامی کامنتهای فوق می گیرم:
واگرایی، همون چیزی که در خیلی از کامنتها بهش اشاره شد اما برای گریز از آن اقدامی نشد. در برخورد فرهنگهای مختلف با یکدیگر در دنیای امروز، شما می توانید به چیزی بیندیشید، فخر بفروشید یا به قول امروزیها باهاش حال کنید، به شرطی که حال دیگران گرفته نشود. خیلی ساده است. کره ای و ژاپنیها را ببینید، در اوج فناوری، رسوم گذشته را حفظ می کنند و با پاسداشت و تکرار آن، حظ هم می برند، چه ایرادی دارد؟! حالا یکی هم در ایران عزیر ما از سرودها و موسیقی گالشهای کوه نشین شرق گیلان لذت ببرد، یا از اینکه از چند متر پارچه برای خودش شلوار درست کند، یا اینکه کلاه و پاپوش پشمینه بپوشد، ریشش را به مانند میرزا انبوه کند، چه ایرادی دارد؟ اما اگر همین هموطن برای اثبات موسیقی خودش، موسیقی اقوام دیگر را زباله بنامد، زبان دیگر اقوام را مانند سخن حشرات، فرهنگ خود را نماد غیرت و فرهنگ و رسوم دیگران را نماد بی غیرتی بنامد و بودن در زیر یک چتر را ننگ، بازهم چنین خواهد بود؟ اصلا زیبایی کارهای فرهنگی، تاریخی شناخت شباهتها هست. مثلا در افغانستان کرزی و احمد زی را داریم از طایفه پشتو، کرزی یعنی فرزند کر و احمد زی هم فرزند احمد، حالا ما بگوییم که اهه افغانها شبیه مغولها هستند و …
هر انسانی که کرامت دارد و انسانیت را می فهمد نه به دیگری توهین می کند و تهمت می زند و و نه اجازه می دهد که دیگران به او توهین نمایند. دوستدار گیلک و تالش شاید، دغدغه بسیاری از دوستان خواننده و نقاد این صفحات همین بوده باشد و به نوعی آنچه در رفتارهای دوستان گیلانی می بینید، نه حمله به هنجارها و داشته های دیگران، بلکه تلاشی است، برای دفاع در برابر هجوم بی امان و تهاجم بیرحمانه فرهنگی علیه یکی از اصیل ترین اقوام ایرانی. جوان گیلانی، دیگر نام بزرگان، نام آوران، دانشمندان و ادیبانش را نمی شناسد، اما تمامی شخصیتهای دروغین سریالهایی نظیر حریم سلطان و جومونگ را می شناسد. برای شروع کار توصیه می کنم در مورد فرمانروایان مشترک گیلان و لرستان تحقیق کنید. به رسوم، لغات و فرهنگ مشترک، بی شک یافته ها بسیار خواهند بود و لذت بخش.
ضمنا سخن گفتن و مثال زدن از شباهتهای گیلان و مازندران بی معنی است و تلاش برای اثبات تفاوتهای گیلانیها و مازندرانیها. زیرا جغرافیا، اقلیم، زمین و خاک و منابع یکسان، تاریخ مشترک، نژاد مشترک و قیافه های مشترک، نیازی به اثبات ندارد. به قول انگلیسیها مانند روشن کردن شمع در برابر خورشید است. فقط همین یک نکته را داشته باشید که کوههای اشکور از محدوده شرق شهرستان های رودبار و سیاهکل شروع شده و تا کلاردشت امتداد دارند. اگه شما هموطن مازندرانی من (اگه همینجوری دوست دارید، من هم همینجوری صدایتان می کنم) از نامیده شدن، به نام گیلانی و گیلک، اکراه دارید، شخصا از اینکه کسی مرا شمالی، مازندرانی، اشکوری و رشتی بنامد، ممنون هم خواهم شد. چه ایرادی دارد هم شهری دکتر فضل اله رضا و دکتر سمیعی باشم، مایه مباهاتم خواهد بود.
گیلانیا همیشه ما را مازندرانی یا مازرانی مینامیدند و اسمی غیر از آن استفاده نمیکردند همانطور که به سکنه جنوب گیلان گالش و تات میگفتند و هنوزم همینو میگن. در مازندران من مازرونی به هویت یک کوهی و تات و گالش مازندرانی احترام میذارم. ولی شما رشتی ها سعی دارید هویت تات و تالش و گالش و دیلمی را در گیلان جعل و تحریف کنید.
رشتی های لاهیجان بیشتر از رشتی های رشت در دشمنی با هویت طبری گیلان و مازندران هستند.
وقتی میگیم طبری منظور مازندران نیست چرا که گالش و تات و کوهی و مازرونی و کتول و گیلک هم از قومیت طبری هستند و طبرستان یعنی گیلان و مازندران و طبری یعنی سکنه مردم مازندران و گیلان.
4- با عرض معذرت، ایرادات شما نشان از ناآگاهی مطلق شما در این مسائل دارد: جدا از این که همواره مازندرانیان خود را مازندرانی نامیده اند. خود را گِلِک/ گیلِک/ گیَلک و زبان شان را گِلِکی/ گیلِکی/ گیلَکی می نامیده اند از پدر، مادر و پدر بزرگ، مادر بزرگت بپرسی خواهی فهمید. تو کاملاً درست می گویی که مازندرانی ها هرگز خود را گیلانی نمی دانستند اما آنها هرگز گیلانی ها را گیلک نمی دانستند که خودشان را مازنی یا تبری بنامند!! بلکه خود را گِلِک/ گیلِک/ گیلَک گیلانی ها را رشتی می دانستند. می گفتند ما گِلِکی/ گیلِکی/ گیلَکی گب می زنیم، آنها رشتی گب می زنند. در ساری و شاهی این موضوع به کرات مشاهده شده. بنابرین مازندرانی ها و گیلانی ها از یک قوم اند: گیلک و یک زبان دارند با گویش ها و لهجه های متعدد: گیلکی. اما مدت های مدید از یک سرزمین نبوده اند. دوست من، من برای تو ارزش قائلم به خاطر همین این همه وقت می گذارم پس دقت کن: مولانا اولیاءالله آملی در کتاب خود تاریخ رویان که به سال 764هـ.ق. به دربار کجور {مرکز رویان} تقدیم کرده می گوید به سبب واقعۀ هائله {هم ریشه با هولناک} ای که در مازندران رخ داد {سال 750 هـ.ق.} پناه به شما آوردم و ناچار از وطن خود هجران کردم و به شما پناه آوردم و مورد لطف شما واقع شدم…!! البته او از ایران هم سخن می گوید، اما وطن اصلی خود را مازندران {ساری و آمل} می داند و حتی کجور را وطن خود نمی داند چه رسد به جاهای دیگر. اینجا بحث وطن شرعی نیست با وجود این که کجور به آمل نزدیک تر است تا ساری ولی مولانا کجور را وطن خود نمی داند و در غم وطن می گوید: نباشد خوشتر از مازندران جای/ خدایا خیمۀ ما زن در آنجای!! بنابرین می بینی که چون مازندران زیر نظر آل باوند بود و رویان زیر نظر اِستَنداران و تنکابن زیر نظر گیلان، مولانا غرب مازندران امروزی را وطن خود نمی داند. هر جا وطن اوست که زیر نظر آل باوند باشد. چندین قرن جدایی حکومت های دارالمرز {نام مشترک گیلان و مازندران و رِستَمدار در زمان صفویه} و چندپارگی دارالمرز موجب شده تا هیچ مازندرانی خود را گیلانی نداند و هیچ گیلانی خود را مازندرانی نداند و به هم ریچار بار کنند. اما آنها همه گیلکند و زبان شان گیلکی است و نام مشترک گیلان و مازندران یک زمانی فَرشوادگِر و زمانی دارالمرز بوده است. لطفاً به ادامه سخنم دقت بکن:
اگه گیلانیا همه گیلکند چرا در کوهستان گیلان هیچکس خود را گیلک نمیداند و به خودشان گالش و تات و دیلم میگن و در جانب غرب گیلان به خود تالش میگن؟ چرا در مازندران اکثر مردم به خود مازرونی و مازندرونی و مازنی میگن و بسیاری کوهنشین های مازندران به خود کوهی و تات و گالش میگن و در کنارش خود را مازندرانی و طبری میدانند ولی خود را گیلک نمیدونند. چرا در توهم سیر میکنی. چرا خودت را به نادانی میزنی.
مردم گیلان و مازندران و گلستان از قوم طبری هستند تو نمیتونی ۲/۵ میلیون طبری ساکن در گیلان را به گیلک و گالش و تات تبدیل کنی. تو چه بخوای چه نخوای از قوم طبری هستی و مردم گیلان هم طبری و مازنی هستند و امروز کل شمال را مازنی مینامند.
امروز ثابت شده که مازرونی ها و کوهی ها و کتول ها و طالقانی ها و گالش ها و گیلک ها همگی از قوم طبری هستند.
گیلک شغل و سبک زندگی بخشی از قوم طبری هست و گیلک به معنی رعیت کشاورز جلگه ای هست.
حتماً خودت می دانی که مردم ییلاق خودشان را یلاقی می دانند و هیچ وقت حاضر نمی شوند خود را مازندرانی بدانند مثل مازندرانی ها که حاضر نیستند خود را گیلانی بدانند و همه حق دارند نه یلاقی مازندرونی است نه مازندرونی گیلونی و نه گیلونی دیلمی اما همه گیلک هستند و زبان شان گیلکی است با گویش ها و لهجه های متعددش و نام مشترک سرزمین شان در گذشته پَریشخوار/ فَرشوادگِر بوده که در زمان صفویه به آن دارالمرز می گفتند. ضمناً من گفتم گیلکان از مازندران ابتدا به گیلان بیه پیش و سپس به گیلان بیه پس رفتند. بنابرین من کجا مازندران را جزو گیلان دانسته ام؟ اگر هم وطنان گیلانی می گفتند چرا گیلان را حاصل توسعۀ مازندران به سمت مغرب می دانی؟ باز یه چیزی.
تو که رشتی هستی مگه نمیدونی دیلمی ها تات ها و گالش های گیلان خودشونو گیلک نمیدونند.
ولی در مازندران چه مازرونی چه گیلک چه کوهی و چه گالش و چه تات خودشونو مازندرانی و طبری میدونند. گالش های کوهستان مازندران و تات های هزارجریب و بلده و کلباد همگی خود را مازندرانی و طبری میدونند. فکر کردی میتونی با این حرفات بین طبری ها و مازرونی های مازندران تفرقه بندازی مثل تفرقه ای که میخواستی با اسم های مختلف مثل مارلیک و سعید از گرگان و امیر از مازندران و شیما بین ترکمن و گرگان یا بین مازندران و گرگان میخواستی بندازی.
از رضوانشهر تا علی آباد کتول همه از قوم طبری هستیم. همه مردم شمال را با اسم مازنی میشناسند. رشتی و لاهیجانی و گرگانی و کتول و ساروی و آملی و نوشهری و چالوسی و کلاردشتی و شهسواری و رامسری همگی را مازنی میگن.
تو از قوم طبری و تیره مازرونی یعنی مازنی هستی.
5- شما گفتید مازیار حاکم گیلان بوده برای همین گیلِ گیلان نامیده شده!! این نشان از بیسوادی مطلق شماست و این که دنبال تحقیق نیستید فقط با این که مازندرانی ها گیلک نامیده بشوند عناد دارید. والّا اگر همان تاریخ تبرستان را بخوانید و تاریخ تبرستان و رویان و مازندران اثر سید ظهیرالدین بن سید نصیر الدین مرعشی یا تاریخ رویان یا تواریخ دیگر را بخوانید می فهمید که مازیار هرگز حاکم گیلان نبود! او حتی حاکم دیلم هم نبود چه رسد به گیلان! او ابتدا حاکم کوهستان خودش بود بعد حاکم دشت و کوه رویان و مازندران {تبرستان} شد و در جواب خلیفه که او را به دربار می خواند می گفت می خواهم به غزای دیلمیان بروم! یعنی دیلم جزو خلافت اسلامی نبود چه رسد به حکومت مازیار! پس دیلم و گیلان در محدودۀ مازیار نبودند. {مازیار بعداً علیه خلیفه قیام کرد، ابتدا به ظاهر اسلام آورد که خلیفه حکومت را به او داد}. پس این یعنی مردم رویان و مازندران خود را گیل می خوانند و مازیار به تبع آنان خود را گیلِ گیلان. گیلان اینجا به معنی سرزمین گیلان نیست بلکه یعنی گیل ها پس گیل گیلان=گیل گیل ها. خلیفه هم به تبع مازیار را جیل جیلان می نامد. حتی وقتی مازیار را دستگیر کردند و نزد خلیفه بردند کودکان آنجا برای مازیار شعر ساختند و او را جیل جیلان خراسان نامیدند. {خلیفه مازیار را اسپهبد اسپهبدان می خواند ولی مازیار خود را اسپهبد خراسان می نامید!}.
6- متأسفم برای شما! هر کس که شاهنامۀ فردوسی و اسکندرنامه نظامی را خوانده می داند که من ابیات را کاملاً درست آورده ام و از شاهنامۀ میرجلال الدین کزازی استفاده کرده ام. ضمناً شما از تاریخ و ادبیات مثل این که خیلی فاصله داری! همه جا مورخان از دیوان شعرا در زمینۀ تاریخ اجتماعی و فرهنگی استفاده می کنند و ضمناً یک قافیه تعیین کنندۀ کل معنا نیست و شعرای توانمندی چون فردوسی و نظامی دچار مشکل نمی شوند و تازه یک بار، دوبار، نه ده بار. بار دیگر شعر نظامی در اسکندرنامه را یادآور می شوم: زریوند گیلی ز مازندران/… یعنی تأیید اصالت واژۀ مازندران و گیل بودن مردم مازندران و عدم تضاد میان گیل بودن با مازندرانی بودن. من نمی دانم شما چرا گیل بودن را با گیلانی بودن یکی رفته اید؟ کی گفته که هر گیلی گیلانی است؟ ضمناً شعر و نثر هم دیگر را تأیید می کنند، اگر شعر فلان است نثر چطور؟ علاوه بر مازیار و خلیفه، ابن خردادبه به صراحت می گوید گیلِ گیلان لقب پادشاه تبرستان است. صراحت از این بیشتر می خواهی. اگر شما عناد نداری و حق پذیری بگو چی باید بگه تا شائبۀ شما برطرف بشه؟ خب مردم تبرستان {رویان و مازندران} گیل اند و طبعاً لقب حاکم آنها می شود گیلِ گیل ها. ضمناً دوستدار… که می گوید: «مفهوم گلک و یا گیلک در طی قرون با تغییرات زیادی همراه بوده است». بفرماید چه تغییراتی؟ شواهد ایشان چیست؟ چرا عنوان گیلک را برای گیلانیان دارای بار قومی می دانید ولی برای مازندرانیان نه؟ وقتی در مرتفع ترین مراتع ییلاقی مازندران که خود یلاقی ها می گویند: بَندِبِن {زیر کوه ـ علاوه بر این نام چند روستا نیز بَندِبِن می باشد}، فردی به گروهی فارسی زبان اشاره می کند و خطاب به پسرش {به گلکی} می گوید: وِشون گِلِک نینه {آنها گِلِک نیستند} این یعنی چه؟ آن را به چه باید تعبیر کنیم؟ جناب دوستدار… پاسخ بدهید.
منوچهر ستوده به طایفه های گیل و گیلک در مازندران اشاره کرده و آنها را جز طوایف طبری و مازندرانی محسوب کرده است. در اینکه گیل و گیلک طایفه طبری هستند شکی نیست چراکه در کجور طایفه ای به نام گیلک و در نور طایفه ای به نام گیل وجود دارد که همگی خود را مازندرانی و طبری میدانند پس عجیب نیست مازندران فردی با نام گیل داشته باشد همانطور که الان طایفه هایی با نام کرد و گالش داریم که آنها هم از قون طبری و مازرونی هستند.
ابن اسفندیار و اولیالله آملی و ظهیرالدین مرعشی که هر سه اهل شمال ایران بودند زبان و قومیت مارا طبری نامیدند.
جریر طبری هم به قوم طبری در شمال ایران اشاره کرده. در طرائف المقال هم آمده که مردم گیلان از قوم طبری اند و بطلمیوس مردن دیلم را از قوم تپوری نامیده است.
همچنین فردوسی در شاهنامه در دوران لشکرکشی اعراب به ایران در زمان یزدگرد سوم به اقوام طبری اشاره میکند:
چو میروی طبری و چون ارمنی به جنگاند با کیش آهرمنی
چو کلبوی سوری و این مهتران که گوپال دارند و گرز گران
همی سر فرازند که ایشان کیند به ایران و مازندران برچیند
نظامی در وصف زبان دری به زبانهای تازی، بخاری و طبری اشاره مینماید:
زان سخنها که تازی است و دَری در سواد بخاری و طبری
در مازندران ما میگیم وشون مازرونی نینه. حتی تات های هزارجریب و بلده و کلباد میگه وشون تات نینه و گالش های سوادکوه و کجور میگن وشون گالش نینه و کوهی ها میگن وشون کوهی نینه.
امروزه طبری های مازندران به ترتیب خود را مازرونی و کوهی و گالش و تات مینانند و طبری های گیلان خود را گیلک و گالش و تات و دیلمی مینامند و طبری ها گلستان خود را کتول مینامند و طبری های البرز خود را تات و طالقونی مینامند و طبری های سمنان خود را شامرزایی و تات و الیکایی مینامند.
شما لجبازی میکنید وگرنه بهتر از همه میدانید که هم شما و هم سایر رشتی ها از قون طبری هستید.
7- ضمناً جناب مازنی! در تاریخ تبرستان که شما نام بردید و متون متعدد دیگری، از سپری که مردم مازندران استفاده می کنند با عناوین سپر گیلی، گیلی سپر، سپرهای گیلی یاد می شود. بنابرین اگر طبق عقاید شما فقط گیلانیان گیل هستند یعنی سپر مردم مازندران را هم گیلانی ها می ساختند؟ می بینید که شما چگونه به هویت مازندران لطمه می زنید؟ {هر چند محقق واقعی کاری به این چیزها ندارد}. شما که مردم مازندران را مازنی می دانید پس سپر گیلی را هم از گیلان وارد می کردند و خودشان نمی توانستند بسازند؟ ولی من فکر می کنم که ـ طبق شواهد پیش گفته و هم این مورد ـ مردم مازندران گیل بودند به همین خاطر سپری که خودشان می ساختند و در جنگ به کار می بردند به سپر گیلی موسوم بود. موفق باشید.
جناب ورگ، خیلی مایلم بدانم که در کدام نقاط مردم کوه جلگه ها را گیلان نامیده اند چون قبلاً گفته بودید در مازندران مرکزی هم این را شنیده اید. مطمئناً بومیان مازندران و گیلان در محدودۀ تاریخی شان ـ منهای تالش ـ گیل بوده اند اما در سرزمین های مختلفی می زیستند که نام مشترک آن پیش از اسلام پَریشخوار/ فرشوادگِر، در زمان قوت گرفتن دیلمیان، دیلم {که دیلم خاصه خود جزوی از دیلم بود} و در زمان صفویه دارالمرز بود. گیلان، مازندران، کبودجامه، رویان، رِستمدار، دیلم… نام هایی هستند که مدام تکرار می شوند، تغییر می کنند یا فراموش می شوند. دربارۀ مازندران ظاهراً مردم در بهشهر آن سنتی که جلگه ها را مازندرون/ مازرون و ییلاقات را یلاق بنامند ندارند. اما در ساری، قائمشهر، بابل چنین سنتی وجود دارد. در دیوان امیری پازواری به تصحیح منوچهر ستوده و محمد داودی درزی کِلایی چنین بیتی آمده {صفحه اش الآن یادم نیست} چنین شعری آمده: چی بو لارجون ـ مازندرون بوی بو؟ / کَرِسنگ دشت ـ چادر الوون بوی بو؟ یعنی چی می شد لاریجان مازندران می شد؟ کرسنگ دشت {محلی در شهرستان آمل} چادر الوان می شد؟ بنابرین ظاهراً در آمل نیز چنین سنتی وجود دارد. رِستَمدار که نام جدید رویان بود، به گفتۀ اسکندر بیگ ترکمان در تاریخ عالم آرای عباسی، از آمل مازندران تا تنکابن گیلان گسترده بود. حال سوال این است که علاوه بر ییلاقات تنکابن و سخت سر که طبق سنت جلگه ها را گیلون می گویند، در ییلاقات رِستَمدار {کِلاردشت، کجور، یوش} نیز پایینی ها را گیلونی می دانند یا مازندرونی یا چیز دیگر؟ البته این تقسیم بندی ها تا حدودی نسبی است یعنی یک مکان می تواند نسبت به جایی گیلون/ مازندرون باشد و نسبت به جایی دیگر یلاق به حساب بیاید.
لالو؛
در شرق گیلان به طور تقریبی در تمام کوهستانها، گالشان به «جیرا» (در مقابل «جؤرا») و در واقع به جلگه گیلان میگویند. من خودم به شخصه در شوییل و در روستای ملکوت (از توابع املش) شنیدهام. همچنین در جؤراشکور و روستای میج که در غرب مازندران واقع است. در واقع به نظر میرسد در بین گالشان گیلان به معنی جلگه است و هیچ دلالت قومی خاصی ندارد.
دیگه کارا به جایی رسیده که تا آمل را گیلان مینامی!!!! در طرائف المقال گیلان بخشی از مازندران ذکر شده و سکنه گیلان طبری نانیده شدند. در منابعی متعدد ذکر شده که تا دلتای سپیدرود مازندران است و کل گیلان و دیلم هم طبرستان نامیده میشد خوشبختانه ما جلگه را مازرون یا مازندرون و جیر مینامیم و کوهستان را کوهسون و جور مینامیم.
شما هرچه دست و پا میزنید بیشتر هویت طبری و مازنی مردم گیلان مشخص میشود.
زکریای قزوینی در آثار البلاد و اخبار العباد و ابن عبدالحق بغدادی طبرستان را ناحیهای بین عراق و خراسان توصیف نمودهاند.
محمد بن محمود بن احمد طوسی طبرستان را اقلیمی دانست که حد آن از بلاد اران تا جرجان و حدی تا دریای خزر تا طالقان است و گیلان و دیلم را جز طبرستان معرفی نمود و حمزه اصفهانی، مورخ قرن سوم، دیلم را بخشی از طبرستان ذکر نمودهاست.
یوزف مارکوارت طبرستان را همان پتشخوارگر میداند و ابن فقیه همدانی پتشخوارگر را بخشی از طبرستان و از شهرهای رویان میداند. طبق نظر ابن فقیه همدانی رویان از کورههای طبرستان است و از شهرهای رویان: چالوس، لارز، شرز و بذشوارجر است. مارکوارت زبان گیلان را لهجه ای از زبان مازندرانی نامید.
گای لسترنج میگه طبرستان و مازندران مترادف و به یک معنی بودند، اما در همان حال که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق میشد اسم مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که از دلتای سفیدرود تا جنوب خاوری بحر خزر امتداد دارد اطلاق میگردید.
قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین و ابوجعفر محمد بن یعقوب هوسَمی گیلانی در کتاب ابانه مینویسند: مسطور است که از کنار رود سفیدرود تا آنجا که از توابع تنکابن است تا جرجان، طبرستان خوانند و از آنطرف سفیدرود تا فومن جیلان گویند.
دهخدا در فرهنگ خود ذیل واژه تبرستان مینویسد:
آنچه از تاریخ طبرستان معلوم است و آن ولایت به تبرستان که لفظ فارسی قدیم است موسوم شده و حدود آن رویان، نور، کجور، آمل، ساری، استرآباد، گرگان، لاریجان، گیلان، دماوند، سوادکوه، دامغان، سمنان، تهران، رودبار و قزوین بوده.
ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مینویسد: حد طبرستان از طرف شرقی دینارهجاری و از طرف غربی ملاط که آن قریه شهر هوسم که اکنون به فرضه رودهسر اشتهارد دارد. حد مازندران از طرف شرقی بیشه انجدان میباشد و از طرف غربی ملاط میباشد. حد گرگان حالیا که به استرآباد مشهور است و اصلاً دهستان میگفتند شرقی دیناره جاری است که حد شرقی تمام طبرستان است و غربی انجدان که حد شرقی مازندران است. به گفتهٔ ظهیرالدین مرعشی مازندران بخشی از طبرستان است و سرزمین طبرستان، گرگان و مازندران هر دو را در بر میگرفت.
بنابراین مازندران و طبرستان شامل تمام گیلان و دیلم میشد.
متاسفانه لپتابم خراب شده به منابع دسترسی ندارم که جواب شما رو به صورت علمی و دقیق بدم الان با موبایل آنم. نظریاتی که مطرح کردین خیلی جالبه پیشنهاد میکنم توی گیله وا چاپش کنید. اصل موضوع اینه که زبان مازنی با گیلکی تفاوت داره. صرف افعال و شناسه هاش فرق میکنه. شما یه مثال از دیوان امیر پازوار زدین بنده هم یه مثال از کتاب زبان گیلکی پور هادی میزنم که چند سال پیش در نمایشگاه کتاب تهران خریدم. می خورند در مناطق مختلف گیلان به این صورت صرف میشود:
1. لیاول رودبار xarend
2. ضیابر و گسکر xor6n
3. حسین آباد آستانه xor6d6
4. لنگرود xon6n
5. خله مله شلمان xon6n
6. املش xor6n
7. گالشی اشکور xar6n
8. شنبه بازار فومن xur6n
در مازندران عمدتا: Xerenne
در بعضی مناطق آمل و بابل: Xernene
در گیلکی با وجود اینکه از نظر جغرافیایی مناطق به هم بسیلر نزدیک اند اما تفاوت های زیادی در لهجه ها و صرف افعال وجود دارد. تقسیم بندی بیه پسی و بیه پیشی و گالشی یا دیلمی مورد قبول زبان شناسان است.
در مازنی با وجود بعد مسافت از غرب گرگان تا غرب چالوس (دقیق تر یساقی گرگان تا زوار نشتارود) تفاوت کمتری وجود دارد.
مساله دیگر هم اینست که در مازندران تفاوت عمودی (بین مازرون و یلاق) وجود ندارد تنها تفاوتهای جزیی در شرق به غرب مشاهده می شود. اما در گیلان تفاوت های فاحش عمودی مشاهده میشود بعضی از مناطق حتی زبان هم تغییر میکند. یعنی گیلان گیلکی بیه پیش یا بیه پس است اما در ییلاق ممکن است گالشی یا تالشی تالشی باشد.
جناب مازنی! شما هرگز نمی توانید جواب مرا بدهید! این مسائل تاریخی و زبان شناختی از عهدۀ کسانی برمی آید که یا تحصیلات آکادمیک در دپارتمان های معتبر این رشته ها داشته باشد یا خودش روش ها را یاد گرفته و منابع را جست و جو کرده باشد! اما وقتی شما مازیار را حاکم گیلان می دانید، دیگر چنان از مرحله پرتید که من یقین دارم رشتۀ شما علوم انسانی نیست و فنی یا ریاضی یا تجربی هستید! والّا وای به حال علوم انسانی که چنین دانش آموزان / دانش جویانی می پذیرد!
اصل موضوع اینه که من اینجا 25 بار با نام «لالو» نظر دادم اما هیچ کس توجه نکرد که من فارس هستم یا گیلک؟ گیلک مازندرانی هستم یا گیلک گیلانی؟ دوستدار… و مسعود و ورگ باید می فهمیدند که من گیلانی نیستم و جناب «مازنی» شما هم اگر واقعاً مازندرانی بودی باید می فهمیدی که من مازندرانی ام و «لالو» واژه ای مازندرانی است به معنای «سیب پخته و رسیده». این یک مفهوم منفرد است که می گفتم هم ارز آن در زبان های فارسی، پهلوی، اوستایی… پیدا نمی شود و باید جای دیگری جست و جو بشود ولی متأسفانه این واژه و بسیاری دیگر تاکنون ریشه یابی نشده اند. در فارسی برای میوه ای که می رسد و قشنگ می پزد از صفت های «پخته» و «رسیده» در کنار اسم میوه استفاده می شود: سیب رسیده/ پخته، گلابی رسیده/ پخته، انار رسیده/ پخته… در زبان گیلکی ـ که قطعاً نام درست زبان ما مازندرانی ها است ـ از اصطلاحات بَپِته/ پَته به معنای پخته استفاده می شود چنان که پَته اَسری یعنی اشک پخته/ اشک گرم/ اشک آتشین.
شاعر برنتی می گوید: می یا کوهِ پشت جه هاکرده تالی/ وارش ره ونگ هاکرده بوو حالی// وارش پَت پَته اَسری ره جِر هِدا/ دَهیل ره مَشت هاکرده دل ره خالی.
نرمِ وارش بَشِسته کوه و صحرا/ تِتی اِسپه چادر بَزو همه جا// هَلی تِتیِ دیم {جه} پَت پَته اَسری/ کَلِنه بِنه آ خِد ره دِنه جا.
پَت پَته اَسری= اشک های پخته/ اشک های گرم/ اشک های آتشین. تکرار کردن صفت هم در گیلکی مازندرانی هم در گیلکی گیلانی، برخلاف فارسی، اوستایی، پهلوی ـ قابل توجه جناب دوستدار…! ـ به معنای جمع بستن عبارت وصفی است چنان که در گیلان پیلِ دار= درخت بزرگ که در مازندران گَتِ دار= درخت بزرگ و درختان بزرگ در گیلانی {در برابر مازندرانی باید گیلانی را به کار برد نه گیلکی!} می شود: پیل پیلِ دار و در مازندرانی می شود: گَت گَتِ دار.
به شباهت واژگانی و مهمتر از آن دستور زبان توجه می فرمایید؟! من آن قدر می توانم مثال بزنم که ثابت کنم گیلانی و مازندرانی هر دو گیلکی اند و یک زبان اند. هیچ کس تفاوت این دو را نفی نمی کند «مازنی» جان! اما وقتی ترکی آناتولی، ترکی چغتایی، ترکی آذربایجانی و ترکی چین با آن همه تفاوت!! همه ترکی نامیده می شوند، فارسی تاجیکستان، افغانستان، ایران… همه فارسی است {نصف اشعار رودکی را شما متوجه نمی شوید} آن وقت یقین بدان که مازندرانی و گیلانی، هر دو را می توان گیلکی خواند!!!
خلاصه این که «لالو» فقط به سیب رسیده و پخته دلالت می کند و برای سایر میوه ها و… اصطلاح «لالو» به کار نمی رود. پس «لالو» یک مفهوم منفرد است. ظاهراً چنین مفهومی در سایر زبان های ایرانی وجود ندارد که بخواهد برای آن واژه وجود داشته باشد. اگر کسی خلاف این را به من نشان بدهد خوشحال می شوم که به دانسته هایم افزوده شود.
حالا کسانی که کامنت ها را دنبال می کنند درک می کنند که چقدر دوستدار… حاشیه روی کرد و پیش کشیدن دلخوری از تهران و میرزا و تأثّر من از پورپیرار و… چقدر مفت و بی ارزش بوده است و شما جناب «مازنی» با تصور این که من گیلانی ام هم وطنان گیلانی را پان و بسیار بسیار دروغگو خواندید که این کارتان را گستاخی نامیدم؛ چون ناراحت شدم از این که به خاطر حرف من کسانی دیگر ـ که نه من آنها را دیده ام و نه آنها مرا دیده اند ـ مؤاخذه بشوند. من با دیگران ممکن است با تندی صحبت کنم اما نمی آیم آنها را محکوم کنم اگر کسی بگوید ضحاک نمایندۀ پرولتاریا بود و مازندرانی ها مازنی اند، آن را کاملاً غلط می دانم و نظرم را می گویم اما این افکار را فی نفسه غلط نمی دانم بنابرین محکوم نمی کنم که از پورپیرار و… متأثرید و از فلان جا و فلان جا خط می گیرید و از فلانی پول می گیرید و تجزیه طلب هستید و… {ولو موارد فوق چیز خوبی هم باشند نسبت دادن آنها به دیگران چون ضحاک را نمایندۀ پرولتاریا می دانند یا مازندرانی ها را مازنی می خوانند اصلاً درست نیست}. سکوت من دربارۀ هویتم آشکار کرد که چقدر برخی ها در گفت و گو با دیگران دچار پیش فرض هستند؛ به جای این که متن طرف را با دقت بخوانند و آنچه نمی دانند را بپرسند!!
جالبه جناب «مازنی» چون بین گویش های گیلانی و مازندرانی {از زبان گیلکی} فرق دیدند و «گیلک» به «گیلان» شبیه تر بود خود را مجاز دیدند ما را «مازنی» بخوانند! اظهر من الشمس است که این واژه جعلیست؛ برخلاف «مازندران» که واژه ای اصیل است و هیچ ربطی به «مازن» ندارد. از مازیار بگیر تا فردوسی تا نظامی تا ناصرالدین شاه و خود یلاقی ها و مازرونی ها بومیان یلاق و مازرون را گیل/ گیلَک/ گیلِک/ گِلِک و زبان شان را گیلَکی/ گیلِکی/ گِلِکی خوانده اند و می خوانند کسانی که لفظ «مازنی» را جعل کردند به قول شما «بسیار بسیار دروغگو» هستند جناب مازنی! آیا نیاکان شما خود را گیلَک/ گیلِک/ گِلِک از نوع مازندرونی/ مازرونی یا یلاقی و متفاوت با گیلانی/ رشتی و زبان شان را گیلَکی/ گیلِکی/ گِلِکی و متفاوت با گیلانی/ رشتی نمی دانستند؟؟!! باز اگر ما را به تپورها و زبان تبری وصل می کردید یک چیزی، ولی شما از واژه ای بی سابقه حرف می زنید که هرگز بر زبان مردم عادی و نخبگان مازرون و یلاق به ویژه مورخان آن دیار نرفته بود!!
دوتا مساله وجود داره
۱. هیچ مازنی قومیت خودش رو با گیلک ها یا به اصطلاح رایج در مازرون رشتیای جا یکی نمی داند. شما نمی تونی به زور این احساس هم قوم بودن رو ایجاد کنی, حالا میخوای رشتی ای باشی که خودش رو مازنی جا زده یا یک مازنی فریب خورده (شرمنده واژه بهتری پیدا نکردم)
۲. مساله ای دیگری مورد تایید همه زبانشناسان قرار گرفته متفاوت بودن دو زبان گیلکی و تبری است, اگه یکی بود که اجازه نمی دادن ویکی مازرونی و گیلکی در کنار هم ایجاد بشن. ما به دو زبان متفاوت سخن می گوییم چون وقتی بنده مازنی صحبت میکنم شمای رشتی متوجه نمی شوی و بالعکس, پس نمی توانیم یک قوم واحد باشیم. تفاوت زبان ها اظهر من الشمس است, یک نمونه صرف افعال هم برای شما ذکر کردم که با زیرکی از کنارش گذشتید. همچنان که با زیرکی از کنار دیوان مازنی در اوستا به کرات ذکر شده گذشتید.
مازنی جعلی نیست, مازنی حقیقت هفت هزار ساله ایست که در طول تاریخ جاری و ساری بوده, شما خیلی کوچکتر از آنی که بخواهی با دوتا کامنت و وبلاگ و مقالات جهت دارت سه و نیم ملیون مازنی رو محو کنی ببری زیر چتر رشتیا.
مازنی جان؛ به نظر میرسه به جای بحث لجبازی میکنی. چون تا جایی که من کامنتهای مازنی رو میخونم هیچ کجا نمیگه که مازندرانیها باید برن زیر چتر کسی. چه رشتیها و چه هر کس دیگری. دائم روی تفاوت میان مازندرانیها و گیلانیها تاکید داره اما زبان هر دو رو گیلکی میدونه. در واقع داره تلاش میکنه که بگه زبان گیلکی داشته و میراث هر دو مردم هر دو سرزمینه و این دو سرزمین پیوستگیهای تاریخی بسیاری داشته و دارن. وگرنه من لاهیجانی هم خودم رو رشتی نمیدونم. اما زبانم گیلکیست. با اینکه تفاوت گیلکی لاهیجان با گیلکی چالوس همونقدره که با گیلکی رشت.
و حتا من فکر میکنم صورت باستانیتر و اصیلتر گیلکی نزد مازندرانیها باقیه. همونطور که ما در تطور واژههای گیلکی تبدیل کسرهی کشیده به مصوت ای رو داریم (سئب به سیب. مئخ به میخ. و…) گئلکی (گِلکی) هم بعدتر در گیلان به گیلکی بدل شده.
این تاکید روی گیلکی بودن زبانهای مردم گیلان و مازندران در جهت نابودی هویت یکدیگر نیست یلکه در جهت تداعی گستردگی و پیوستگی این اقوامه. همونطور که وقتی چند کشور اسپانیولیزبان یا چند استان کردزبان معرفی میشن قرار نیست هر یک دیگری رو تخطئه کنه.
حال اگر اصرار داری دیگران رو فریبخورده و کوچک و الفاظی از این دست بنامی مختاری.
ورگ عزیز, من هم معتقد به پیوستگی و گستردگی مورد نظر شما هستم. اما این پیوستگی با جعلی خواندن و نفی دیگری به دست نمیاد. اولین گام پذیرش و احترام به هویت همدیگر است. شما حاضری از این به بعد به جای استفاده از کلمه گیلکی, فقط از واژه گلکی استفاده کنی؟
مازنی جان؛
مگر کسی از شما خواست به جای گلکی که خودم بارها و بارها در روستاها و کوهستانهای مازندران از مردم شنیدهام بگویید گیلکی که شما از من چنین چیزی میخواهید؟ شما بگو گلکی ما هم بگوییم گیلکی. ولی هیچیک ازعناوین فرعی استفاده نکنیم. باور کنید سمت ما هم از این عناوین فرعی همچون لاهیجی، دیلمی و… فراوان است و مدافعانش برای اثبات اینها از زمین و زمان دلیلتراشی میکنند.
تازه اگر گلکی گفتن من باعث به هم پیوستن مردمان دو سرزمین خواهد شد حاضرم بگویم گلکی. چون به شخصه هیچ تفاوتی بین گلکی و گیلکی قائل نیستم و معتقدم که ما به زبانهای مختلفی از مادرزبان گلکی/گیلکی حرف میزنیم.
دوست من، کشت برنج، سوادآموزی و بسیاری موارد اساسی دیگر ابتدا از مازندران به گیلان آمده و همهی مدارک و اسناد کهنتر زبان مشترک ما گیلانیهاو مازندرانیها در سرزمین مازندران باقی مانده. باور کنید هدف این وبلاگ دستاندازی به چیزی نیست؛ دارد به میراث کهن و مشترکی اشاره میکند که در این نوارهی میان البرز و کاسپین انسانهایی چون ما را پرداخته است. وگرنه باور کنید بین شرق گیلان و غرب مازندران پیوند و اشتراکهایی بسیار زیاد وجود دارد در حالی که میان شرق گیلان و غرب گیلان همواره جنگهای مذهبی بوده. پس مساله به هیچ وجه گیلان یا مازندران نیست. این تقسیمبندیهای استانی مربوط به جغرافیای سیاسی به هیچ وجه محل بحث و نزاع ورگ نیست.
هیچ یلاقی هم نیست که با کسی که خود را «مازنی» و «تبری» می خواند احساس یکی بودن داشته باشد ولی امثال تو کم اطلاع و شبکۀ تبرستان و کسانی که مردم یلاق را مجبور به کوچاندن به مازرون کردند دارند این احساس را ایجاد می کنند وگرنه پدربزرگ و مادربزرگ من به جلگه های جنوب البرز می گفتند عراق عجم و به جلگه های شمال البرز می گفتند مازندرون/ مازرون بنابرین این حرف مردم ماست. من بچۀ آن پدری هستم که در اشاره به گروهی فارسی زبان به پسرش گفت: وشون گِلِک نینه. این حرف مردم یلاق و مازرون است که ما گِلِک/ گیلِک/ گیلَک هستیم. هر سۀ این واژگان به کار می روند، نه فقط واژۀ گِلِک. در سوادکوه می گویند گِلِک. در برخی روستاهای ساری می گویند گیلِک در نور می گویند گیلَک؛ که همه ریشه در واژۀ گیل دارند و گِلِکی و گیلَکی دو تا قوم متفاوت ایجاد نمی کنند. بنابرین من همان واژۀ گیلَکی را به کار می برم چون گیلانی ها را جزو خودمان می دانم. معلوم نیست شما از کجا به این نتیجه رسیدی که این کار یلاق و مازرون را جزو گیلون می کند؟
این شما هستید که با زیرکی از زیر سوالات من در رفتید! بار دیگر می پرسم پدر مادر و پدربزرگ مادر بزرگ شما قومیت و زبان خود را چه می نامیدند؟ چرا مردم رویان و مازندران در قرون اولیۀ هجری خود را گیل می نامیدند؟ این نکته از آنجا معلوم می شود که لقب حاکمان تبرستان گیلِ گیل ها بوده نه مازنِ مازن ها! یا تبرِ تبرها! سپری که می ساختند موسوم به سپر گیلی بوده نه سپر مازنی! {تا جایی که حافظه ام یاری می دهد نخستین بار در زمان ونداد هرمزد و قارن پدربزرگ و پدر مازیار به سپر گیلی اشاره شده} منابع فردوسی و نظامی از گیل بودن مازندرانی ها خبر می دهند، در شاهنامه و سایر منابع از دیوان مازندران یاد شده نه دیوان مازنی!
ناصرالدین شاه گواهی می دهد که بومیان کلاردشت خود را گیل می خوانند نه مازن! یا تبر! ما خودمان را گِلِک می نامیدیم و مردم نور گیلَک ولی خود را از یک قوم می دانستیم! با وجود اینکه مولانا اولیاءالله آملی در کتاب تاریخ رویان به تصحیح دکتر منوچهر ستوده، کجور را وطن خود نمی داند، با وجود آنکه میرتیمور مرعشی در کتاب تاریخ خاندان مرعشی مازندران به تصحیح دکتر منوچهر ستوده مازندران و کوه را دو سرزمین متفاوت می داند و شاعر می گوید چی بو لارجون مازندرون بوی بو/ کرسنگ دشت چادر الوون بوی بو. ما همواره یلاقی و مازرونی و… گِلِک و گیلَک و گیلِک را از یک قوم می دانستیم تنها تفاوت حکومت ها موجب تفاوت و چندپارگی سرزمینی شده بود و یلاقی خود را مازرونی نمی دانست و مازرونی خود را گیلونی نمی دانست و گیلونی خود را دیلمی نمی دانست.
شما نه تعریف علمی از زبان را می دانید و نه تعریف علمی از قوم را. شاخصه های قومیت عبارتند از اشتراک سرزمین، تاریخ، شیوۀ معیشت، زبان، فرهنگ… همه محققان تاریخ این حوزه می دانند با وجود حکومت های چندپارۀ ما، ما اشتراک سرزمینی و اقلیمی داریم و درگذشته یک سرزمین بوده ایم با نام پَریشخوار/ فَرشوادگِر، که در زمان آل بویه دیلم خوانده می شد و در زمان صفویه با وجود آنکه هر گوشه یک مدعی داشت به کل سرزمین ما دارالمرز می گفتند. اشتراک در شیوۀ معیشت که مسلم است: کشت برنج، پرورش رَزمی گو… که در میان تمام گیلکان از کردکوی تا رضان شهر مشترک است. تاریخ مشترک که با نگاهی به منابع می توانی آن را دریابی هرچند تو به خاطر کم اطلاعی محضی که داری یا به خاطر عناد به گیل بودن مازندرانی ها، با تحریف تاریخ، گیلان را هم جزو حکومت مازیار دانستی!! اما اگر به منابع مادی: سکه ها، بناها و… و منابع مکتوب از اسناد اداری و خانوادگی تا تواریخی که به دست مورخان دارالمرز نوشته شده یا دیگران دربارۀ دارالمرز نوشته اند، نظری بیافکنی متوجه مطلب می شوی. فرهنگ مشترک را در آداب و رسوم مشترک، لباس مشترک و جشن های مشترک می توانی ببینی. در تمام موارد پیش گفته تفاوت هم وجود دارد چنان که در اقوام کرد و ترک و فارس هم جا به جا تفاوت وجود دارد. اگر شما زبان یک گیلانی را در وهلۀ اول نمی فهمی مدت کمی آنجا بمانی می فهمی چنان که یک ترک آذربایجان هم وقتی می خواهد به استانبول برود باید ابتدا ترکی استانبولی را مقداری آموزش ببیند وگرنه فی البداهه زبان آنها را کامل نمی فهمد و یک فارس که از نجف آباد به تاجیکستان می رود مدتی طول می کشد تا زبان آنها را کاملاً بفهمد. ضمناً بین یلاق با مازندرون هم تفاوت عمودی وجود دارد چون وقتی که من اصیل صحبت می کنم حتی خیلی از پیرمردهای مازندرونی متوجه سخنم نمی شوند، خود تو بعد چند روز معنای واژۀ «لالو» را در نیافتی. البته در آن جاهایی که ارتباط وجود داشته، مثلاً گالش ها ییلاق قشلاق می کردند مردم کاملاً متوجه حرف هم می شوند. بین گیلان و مازندران هم ارتباط چندانی نبوده و جدایی افتاده والّا تحقیقات زبان شناسی نشان خواهد داد که اینها به یک زبان {گیلکی} حرف می زنند.
در مازندران هم تشتت زبان از روستا به روستا وجود دارد مثل «دارد»: داننه، دارنِ، دارنُ، داینه… بگو: بار، بائور، باهور، بارو، بائو، بَئو، بَئور… گفتند: باهوتِنه، بائوتِنه، باتِنه، بَئوتِنه، بَتِنه، باوتِنه… بَننه!!! از همه جالب تر همین آخریه: بَننه {گفتند}!! مثال های متعدد در تأیید تمام حرف هایم می توانم بزنم فقط مجالش نیست.
یک بار گفتم باز هم می گویم: «لطف کنید و به تحقیقات تمام زبان شناسان بزرگ دربارۀ زبان گیلکی (گیلانی، مازندرانی) دنیا نگاهی بیاندازید، ببینید ارجاع آنها به کجاست؟ وقتی آنها یک واژه یا جملۀ گیلکی را می آورند، وقتی که دستور زبان یا شناسه های گیلکی را توضیح می دهند، وقتی فعل صرف می کنند و ساختار صرفی و نحوی آن را توضیح می دهند به کدام کتاب های مرجع استناد می کنند؟ منوچهر ستوده و هر چه که ستوده از زبان گیلان و مازندران جمع آوری کرده است! به علاوۀ کارهای صادق کیا و جهانگیر نصری اشرفی. بسیار خوب چه کسی کار اینها را داوری بین المللی کرده است؟ هیچ می دانی اگر کار اینها زیر سوال برود کار تمامی کسانی که زبان گیلکی را ریشه یابی کردند و برایش دستور درآوردند و فعل هایش را صرف کردند هم زیر سوال می رود؟ نظریات سابق هم زیر سوال می رود؟»
تو و امثال تو جعال تاریخ هستید که می گویید مازنی ها هفت هزار سال بودند. در حالی که از دورۀ باستان حتی یک سند نداریم که از مازن سخن بگوید حتی نام مازندران و تبرستان هم نداریم و گیلان شاه داریم اما تبر شاه و مازن شاه نداریم و از لفظ پَریشخوار برای نامیدن مازندران و گیلان استفاده می شود. آیا بر استخوان اجساد پیدا شده در هفت هزار سال پیش نوشته شده که ما مازنی هستیم؟ مطمئناً چیزی نوشته نشده. شما نمی توانید هر چیزی که در مازندران پیدا می شود را به قومی که امروز ساکن است نسبت بدهید چه بسا متعلق به قومی پیشین باشد چنان که خیلی از آثار باستانی استان فارس متعلق به ایلامی هاست که پیش از قوم پارس ساکن آن نواحی بودند.
هم من و هم پدربزرگ و مادربزرگت و همۀ مردم مازندران خود را گِلِک/ گیلِک/ گیلَک می دانیم که ریشه در گیل دارد و لقب حاکمان ما گیلِ گیل ها بوده. اگر امروز تو خجالت می کشی نزد دیگران به ویژه تهرانی ها گیلک نامیده شوی مشکل خودت است. شما هرگز دنبال هم گرایی نیستید چون اگر بودید واژۀ گیل را از ما مردم یلاق و مازندران نمی گرفتید. برخلاف دروغگویی های تو خیلی از مردم مازندران خودشان را با گیلانی ها از یک قوم و زبان می دانند بدون آنکه زیر چتر گیلان رفته باشند. پس تو لازم نکرده فکر پیوستگی و گستردگی باشی چون امثال تو که می خواهند واژه های تبری و مازنی را جا بیاندازند، نه تنها موجب واگرایی میان گیلان و مازندران شدند، بلکه میان خود مردم مازندران نیز اختلاف افکندند. تو برات فرقی نمی کنی که تبری درسته یا مازنی فقط می خواهی گیلک و هرچه شبیه آن است به تو اطلاق نشود تا با گیلانی ها اشتباه نشوی، تو اگر هم بفهمی گیلک درسته باز کراهت داری به کار ببری چون مشکل تو هویت واقعی مازندران نیست بلکه گیلانی شناخته شدن است چون بین مردم ایران جا نیافتاده که گیلک گیلانی با گیلک مازندرانی فرق داره تو نمی خواهی به عنوان گیلک شناخته بشوی و به هر دری می زنی که گیلک شناخته نشی و به جای استفاده از زبان علم و پاسخ علمی به من لجبازی کردی و به من تهمت زدی و مجله و وبلاگ و… حرف زدی که روحم خبر ندارد.
تو اگر احترام به هویت می فهمیدی به هویت پدر و مادرت و تمام نیاکانت احترام می گذاشتی که خود را گِلِک/ گیلِک/ گیلَک {گیل در زمان مازیار} می نامیدند. به راستی چرا شبکۀ تبرستان و امثال تو به هویت ما که خود را گِلِک/ گیلِک/ گیلَک و زبان مان را گِلِکی/ گیلِکی/ گیلَکی می نامیم احترام نمی گذارید و آن را نمی پذیرید و مدام هویت ما را زیر پاهایتان له می کنید؟ مسلماً تمام حرف های من مستند است و ورگ عزیز تو می توانی با ویرایش حواشی آن، آن را به صورت یک مقالۀ کوتاه در همین ورگ انتشار دهی، اما جناب مازنی به بهانۀ لپ تاپ در حالی که می داند تخصصی در این زمینه ندارد شروع به ناسزا گفتن و در رفتن از زیر تحقیق آکادمیک کرده است.
«لالو» در اینجا یا گیله وا نمی تواند با تحقیقات علمی/ پژوهشی یا نوشتن کتاب برای همیشه این مسئله را حل کند تا حداقل از الف تحقیقات قوم شناسی مردم مازندران و گیلان عبور کرده باشیم، اما محققان و دانشجویان و استادانی از خود مازندران برخواهند خاست که به تو و فریب خوردگانی چون تو نشان خواهند داد که آنچه پدر و مادر ما می گفتند که گِلِک/ گیلِک/ گیلَک هستیم و گِلِکی/ گیلِکی/ گیلَکی حرف می زنیم و مازیار و مردمش می گفتند ما گیل هستیم، درست است و واژۀ جعلی مازنی و واژۀ متأخر تبری {نسبت به واژۀ متقدم گیلکی} شایستۀ ما نیست!!!! بزرگ ترین آنها منوچهر ستوده است و تو چه دانی که منوچهر ستوده کیست؟! البته نباید مرید هیچ کس بود و باید با دید انتقادی سخن هرکس را بررسی کرد اما چون تو چشمت به کسانی است که در مازندران کتاب سازی می کنند بگذار با محققان واقعی آشنایت کنم: ابراهیم باستانی پاریزی دوست منوچهر ستوده همه جا به او که بیش از 8 دهه محقق حوزۀ دارالمرز بوده و پدر جغرافیای تاریخی ایران است احترام می کرد و منوچهر ستوده به نوعی او را قبول نداشت! باستانی کیست که ستوده از او بالاتر است؟ همان کسی که امسال نوروز به رحمت ایزدی رفت. باستانی کسی است که در زمان حیاتش در گروه تاریخ دانشگاه تهران تالاری را به نام او تالار باستانی پاریزی نامیدند! در آلمان در برخی رشته ها دو واحد باستانی شناسی تدریس می شود که شیوۀ تاریخ نگاری و… او را مطالعه می کنند یعنی دانشجوی آلمانی اگر نتواند در امتحان مربوطه سوالات مربوط به باستانی پاریزی را پاسخ بدهد و این دو واحد را پاس کند به او مدرک لیسانسش را نمی دهند! ستوده به دلایل سیاسی در سال 1358 از دانشگاه تهران کنار کشید و کمتر شناخته شده است ولی بالاتر از باستانی است. حالا چنین اشخاصی می گویند مردم مازندران گیلک اند و زبان شان گیلکی. تازه این ها استادان نسل قدیم اند، استادان نسل جدید و محققان جوان هم می گویند بومیان مازندران گیلک اند و زبان شان گیلکی. کسانی که کارهایشان داوری علمی می شود و به زودی به این مناقشات پایان خواهند داد؛ «لالو» کار را به آنها واگذار می کند، او فقط می خواست برخی حقایق را بدون جهت خاصی طبق مطالعۀ خودش بگوید. جهت دار جناب «مازنی» است که به هر دری می زند تا گیلک خوانده نشود.
امو گیلانیشان تبری و مازنی ایسیم. تو چی گوتدری. گیلک چی ایسه دیگه. گیلک کشاورز گونیم. گیلک امی شغل ایسه.
اینم سبک خودتون.
قومیت و زبان من مازنی است. اگر در پی پیوستگی و گستردپی هستید، می توانیم تحت لوای طبرستان بزرگ که شامل «گیل و دیلم و رویان و لاریجان و مازندران و کبود جامه و استر آباد و قصران» است متحد شویم.
1. حداقل یک یلاقی/کوهی هست که با من که خود را «مازنی» می خوانم احساس یکی بودن کند، آن هم پدر بزرگم است.
بنده مازنی هستم از طایفه خنار سوادکوه و سوادکی هم دارم، مهندس ارشد از دانشگاه سراسری گرفتم و شاغل سازمان دولتی هستم. بنده و شبکه تبرستان کسی را مجبور به کوچیدن به مازرون نکردیم. ما هم به آنسوی البرز میگوئیم عراقات و به جلگه می گوئیم مازرون.
بین تبرستون (کوهستان) و مازرون (جلگه) از نظر جغرافیایی تفاوت هست اما از نظر قومیت و هویت و زبان به هیچ وجه من الوجوه تفاوتی وجود ندارد، برخلاف آنچه که در گیلان به وضوح مشاهذه میشود. بنده در مازرون کسی را نمی شناسم که به نوعی یلاقی/کوهی نباشد، این تقسیم بندی شما بین کوه و مازرون از نظر هویتی ایجاد کردید به مساله را ذهن متبادر میسازد که شما مازنی نباشید.
گلک در گذشته استفاده میشده و هنوز برخی از افراد کمسواد استفاده میکنند اما این یک غلط رایج هست که از سوی نخبگان و اکثریت عوام تصحیح شده. غلط رایج هم یک بحث مفصلی است در زبان و ادبیات؛ دلیل باب شدن این غلط رایج را من نمی دانم اما شاید در دوره ای امیری گیلک تبار این را جا انداخته باشد (ولله اعلم). پدر بزرگ من هم به زبانش گلکی میگفت نه به قومیتش، اما چند وقت پیش مازنی را زبان خودش شنیدم و حجت بر من تمام گشت.
اتفاقا ذر دانشگاه دوست گیلکی داشتم بسیار فرد خوبی بود با هم صمیمی هم بوذیم. دوست عزیز معمولا پرتغال خونی سوغات میاورد من هم ولیک و کِنِس شور، البته می گفت ما به این میگوئیم سیالالا و کونوس اما شور نمی اندازیم. دوستی وصمیمیت بود اما احساس قومیت مشترک وجود نداشت.
2. برسیم دروغ های بزرگ تاریخی شما:
“مردم رویان و مازندران در قرون اولیۀ هجری خود را گیل می نامیدند” منبع این را ذکر کن. کجا مردم مازندران خود را گیل می خواندند؟!!
در بحث مازیار و ابن خردادبه خلط مبحث کردی. مازیار صد سال بعد از ابن خراداد به است. ابن خردادبه به علت شهرت آل ذابویه که فرزندان گیل گیلانشاه (گاوباره) بودند این مطلب را ذکر کرد؛ این گیلانشاه اصلا گیل نیست بلکه از شاهزادگان ساسانی است که پدر بزرگش فیروز از دربند آمد و حاکم گیلان شد.
اینکه مازیار خود را گیل گیلان مینامد منبع تاریخی شما چیه؟
در اوستا دقیقا آمده دیوان مزینه و دروغپرستان ورن. شاهنامه یکی دو جا گفنه گیل مازندران برای کم نیاوردن قافیه. سپر گیلی هم ازون حرفاست؛ همه ظرف چینی دارن؛ چون ظرف چینی دارن چینی هستند؟
در خصوص واژه گیلان، نکته ای به ذهنم رسید که گره گشا است: مردمان کوهستانهای منطقه تنکابن (شهسوار) وقتی می خواهند به جلگه زیر پایشان اشاره کنند، آن را گیلان، می نامند. شخصا معتقدم که واژه گیلان ریشه در جغرافیای آن دارد، به سرزمینی که گل (گیل) فراوان دارد، همانند تالش که تول (تیل یا توول) فراوان دارد. اگر دقت کنید تالش را Talesh, Talysh,Talish می نویسند. سرزمینهای جلگه ای شمال ایران، بزرگترین نشانه اشان وجود زمینهای گلی و باتلاقی بوده است. این نام می توانسته بعدها برای نامیدن اماکن، اشخاص، قریه ها و شهرها و حتی اقوام نیز بکار رفته شده باشد.
ضمناً جناب مازنی، ما همگی تحت لوای ایران بزرگ، گرد هم آمده ایم و می آییم و تحت لوای هیچ گروه و دسته ای دیگر نخواهیم رفت و بس.
شما هرگز از قوم مازنی نیستید! من که بچۀ مازندران می گویم و پدر بزرگ و مادر بزرگ شما می گویند که مردم مازندران از قوم گیل هستند و شما اگر آسمان را به زمین بیاورید و خودتان را بکسید من اجازه نمی دهم که 3.5 میلیون گیلک را به زور مازنی کنید. ضمناً من و سایرین زبان علم را به کار می بریم و مردم مازندران قطعاً زبان علم را خواهند پذیرفت. چیزی که بیاطلاعی چون شما از فهمیدن و به کار بردن آن عاجز است. فقط بر پیش فرض های قبلی تان تأکید منی کنید. من یک گیلانی نیستیم که به دنبال پیوستگی و گستردگی باشم من یک اصالتاً یلاقی هستم که جانم به لبم رسیده از این که مدام مردم یلاق و مازندران که گیل هستند تبری خوانده می شوند یا واژۀ جعلی و مزخرف مازنی دربارۀ آنها به کار می رود. به خدمت بیاطلاعت عرض کنم طبرستان هرگز شامل گیل و دیلم نبوده است. آن زمان که شاه غازی به جنگ غُزان می رفت به جهت جنگ با فتنه گران غز مردم گیل و دیلم و قزوین به او پیوستند. در دورۀ باستان حاکم فَرشوادگِر بر تبرستان و رویان و دنباوند و گیل و دیلم مسلط بوده که نامۀ تنسر به آن اشاره شده ترجمۀ ترجمۀ این نامه آن هم به شکل ناقص به دست ما رسیده و جعلیاتی در آن هست اما ما این یک مورد را می پذیریم که حاکم تبرستان بر رویان و دماوند و گیلان و دیلم هم مسلط بوده و پایتختش مازندران امروزی بوده. اما آن سرزمین مشترک تبرستان نام نداشت بلکه نام مشترک مازندران و گیلان، فَرشوادگِر/ پَریشخوار بود. در کتیبۀ کعبۀ زردشت شاپور یکم پسرش بهرام را گیلان شاه می خواند که یعنی آن نواحی را از جشنسف/ جسنف حاکم فرشوادگر انتزاع کرده است. در دورۀ اسلامی این دیلمیان بودند که بر فرشوادگر مسلط شدند و گیل و دیلم خاصه {دیلم اصلی} و کوه قارن و تبرستان {+رویان} و گرگان و قومس را دیلم می نامیدند. کوه قارن که شامل هزارجریب تاریخی {دودانگه (پریم) و سه تا چهار دانگه (کیاسر) و سواد کوه و بندپی و لاریجان می شد جدا از تبرستان محسوب می شد. در دورۀ صفویه با وجود آن همه مدعی قدرت این سرزمین ها را به طور کل دارالمرز می نامیدند. بنابرین اگر دنبال نام مشترک هستی از پریشخوار/ فرشوادگر، دیلم، دارالمرز باید یکی را انتخاب کنی. پس تبرستان بزرگ یا گیلان بزرگ یا مازندران بزرگ نداریم عزیزم.
ما قوم و زبانی به نام مازنی نداریم چنان که گفتم محققان بزرگ مازندرانی و یلاقی این موضوع را اثبات خواهند کرد که ما گیل هستیم و جلوی تبلیغات و دروغ های بی سر و ته شبکۀ تبرستان و کتاب سازان و فریب خورده هایی چون تو را خواهند گرفت. آن وقت تو می توانی در خانه ات بنشینی و بگویی من مازنی ام و زبانم مازنی است ولی تو یک نفر بیشتر نیستی. 50 سال است که شبکۀ تبرستان و رسانه های مختلف هویت ما زا نادیده می گیرند و زیر پاهایشان له می کنند مطمئن باش وقتی محافل آکادمیک معتبر ایران و جهان پذیرفتند که ما مردم مازندران و کوه قارن و… گیل هستیم تمام تبلیغات امثال تو بی اثر می شود. چون مردم زبان علم را می پذیرند نه حرف کسی که هیچ تخصصی در تاریخ و زبان شناسی ندارد.
من جواب تمام سوالات تو را دادم اما تو هم چنان از پاسخ به شواهد من یا پذیرفتن آنها در می روی. ضمناً مسنتدات من را می توان یک مقالۀ علمی کرد اما شما نه خودت زبان علم را به کار می بری نه محققی در حد منوچهر ستوده معرفی می کنی که حرف شما را تأیید کند. این عبارتی که شما آوردید: رویان و لاریجان و مازندران و کبودجامه و استرآباد وقصران خود نشان می دهد که مازندران ابتدا بخش کوچکی از تبرستان بود و ربطی به مازن ندارد و هرگز مردم تبرستان مازنی نیستند بلکه هم چنان که مازیار تبرستانی می گفت و ابن خردادبه گفته است ما گیل هستیم. گیل. ضمناً نگفتی پدر مادرت و پدربزرگ مادربزرگت خود مازنی و تبری می نامند یا گِلِک/ گیلِک/ گیلَک که همان گیل می باشد؟
ضمناً ورگ عزیز از این پس به جای سخن گفتن از گیلان و غرب مازندران که این شائبه را در ذهن دوستان ایجاد می کند که شما در پی انتزاع غرب مازندران هستید بدون توجه به تالش ها، فقط از مناطق گیلک نشین سخن بگویید و آن را دارالمرز بنامید چون پَریشخوار/ فَرشوادگِر به این زودری سر زبان ها نمی افتد و واژۀ دیلم هم محل مناقشه خواهد بود. ما اینجا همان جشن های شما را برگزار می کنیم، همان زبان شما را داریم و… پس خیلی می توانیم به هم کمک کنیم. هم چنان که گفتم علاوه بر مازندران، غرب گلستان و شمال سمنان هم خود را گیلک می دانند و این که برخی نمی فهمند گیلک بودن=گیلانی بودن نیست و به معنای الحاق در گیلان نیست مشکل خودشان است. ضمناً پایتخت حکومت فَرشوادگِر در دورۀ باستان مازندران بود که امیدوارم این موجب جبهه گیری دوستان گیلانی نشود؛ چنان که گیل خواندن مردم مازندران با آن همه شواهد و مستندات علمی موجب جبهه گیری و لجبازی «مازنی» شد که آبروی ما مردم استان مازندران را برد و شاید هم او وانمود می کند مازندرانی است!! من در پایان از شما تشکر می کنم و نوید می دهم که به زودی خود مردم مازندران و یلاقات آن ثابت خواهند کرد که ما گیل هستیم تا دیگر انگشت اتهام به سوی هم وطنان گیلانی ما نرود!!
تو یک گیلانی هستی حتی آنقدر اطلاعاتت ضعیف هست که نمیدونی به کل شمال طبرستان و به سکنه ان طبری میگفتند حالا با عنوان یک مازندرانی بین طبری ها اختلاف میندازی میگی فلان جا جز طبرستان نبود. میخوای بگم طبرستان از کجا تا کجا بود. تو هرچی میخوای باش برای ما اهمیتی ندارد. ما از قوم طبری هستیم و گیلک هم بخشی از قوم طبری هست همانطور که گالش و کتول و کوهی و تات و مازرونی بخشی از قوم طبری هست. تو هنوز نمیدونی ما همچنان از لفظ تبری و توری استفاده میکنیم. تو که داری طبرستان را کوچک میکنی برو کتاب طرائف المقال و عجایب المخلوقات و حمزه اصفهانی را بخون که حتی دیلم و گیلان هم جز طبرستان بودند. جالبه تو از گیل حرف میزنی و ادعا میکنی شرق مازندرانی هستی ولی اطلاع نداری تو کل شرق مازندران چیزی به اسم گیل نداریم و گیل فقط در برابر ایل در غرب مازندران استفاده میشود. گیل و گیلکی یعنی کشاورز که بخشی از پیشه قوم طبری بوده و هست و خواهد بود. حتی در خود گیلانم مردم به گیلک و گالش و تات و تالش و ترک و کرد تقسیم میشن. از حدود 450 قمری تا 650 قمری این ما طبری ها و حکام طبرستان بودیم که بر دیلم و گیلان مسلط شدیم تو اگه مازندرانی بودی اینا را میدونستی و این را از تاریخ ما حذف نمیکردی ولی چون دوست نداری هیچ جا برتری مازندرانی ها را نشان بدهی به اینها اشاره ای نمیکنی. تو از کشتار 18000 دیلمی به دست باوندیان طبرستان چه میدونی؟ از کشتار و قتل عام دیلمیان به دست سادات کیایی چه میدانی؟ همین دیلمیان هم مانند گیل ها عرب بنی ضبه بودند و همون مورخان میگفتند سکنه دیلم عرب بنی ضبه هستند کما اینکه هنوزم قومی عرب به نام دیلم در جنوب عراق و شمال عربستان و خوزستان وجود دارد. فکر کردی ما مثل شما تک بعدی فکر میکنیم. اگه قرار ما را حذف کنید همه باید حذف بشن. منطق مردم مازندران همیشه همینه بوده و هست تو اگه مارو میشناختی دست روی این مسائل نمیذاشتی ما هیچ ترسی از شما نداریم شما هستید که باید از ما بترسید چون شما تمام زورتونو زدید ولی برای ما تازه اولشه. تا نیم قرن دیگه سکنه رشت دوباره به هویت طبریشون برمیگردند کماینگه در اشکورات خیلیا خود را طبری میدونند. شما بزرگترین دشمن هویت قوم و زبان طبری هستید ولی قومیت ما به بلندای تاریخ هست امثال تو عددی نیستند که بخوان مارو حذف کنند. شما هرچی میخوای باش برای ما نمیتونی تصمیم بگیری.
ما از قوم طبری و مازرونی هستیم تو هم هرگز گیلک نیستی و از قوم طبری هستی. به تواجازه نمیدیم که ۲.۵ میلیون طبری ساکن گیلان را گیلک کنی. بهت اجازه نمیدیم هویت مازرونی ها و کوهی ها و کتول ها و دیلمیان و گالش ها و تات ها و طالقانی ها را تحریف کنی. مثل اینکه باید با امثال شما مثل خودتون برخورد کرد. بقول دوستان طرائف المقال حق مطلب را ادا کرده و ذکر کرده که مردم گیلان از قوم طبری هستند.
بطلمیوس هم سکنه دیلم یعنی گیلان و کوهستان گیلان را تپوری ذکر کروه.
تو ریشه گیلک را در کلمه گیل میدونی و گیل هم از سرزمین گیلان میاد خودت داری حرفای خودتو نقض میکنی! پس از نظر خودت هم گیلک یعنی گیل و گیل یعنی گیلانی!
گیلان یعنی سرزمین گیل ها. مفهوم واژه کاملا مشخص هست. گیل به معنی گِل هست و گیل یعنی کسی که ساکن منطقه جلگه ای هست و گیلان یعنی سرزمین گِلی یعنی جایی که جلگه ای هست و گِل آلود هست. در گیلان فقط به جلگه گیلان میگن و شما انتظار دارید به مردم کوهستان گیلان که اصلا به خودشون گیلک نمیگن و به خودشون گالش و تات و دیلمی و تالش میگن هم گیلگ بگید. در مازندران هم به جلگه مازرون یا مازندرون میگن ک حتی کوهی های مازندران هم خودشونو مازندرونی میدونند حتی همون تات ها و گالش های مازندران هم به خودشون مازندرونی میگن.
صابی گیل ها را طایفه ای عرب میدونست و ما به تو اجازه نمیدیم که با گیل نامیدن خودت، خودت را بی آبرو کنی. بله ما عرب و جیل عرب نیستیم!
ما مازرونی هستیم و اگر استفاده از لفظ مازنی اینقدر تورو آزار میدهد بهتر است دیگر از رشت به مازندران نیایی تا این لفظ را نشنوی!
طبری منی می گپ مه گوائه.
قوم طبری یعنی: مازرونی، کوهی، کتول، گالش، گیلک، طالقانی، الموتی، الیکایی، شامرزایی.
قوم لاتین یعنی: اسپانیایی، کاتالانی، پرتغالی، آراگونی، ایتالیایی و …
قوم اسلاو یعنی: روس، لهستانی،صرب، کروات و …
قوم ژرمن یعنی : آلمانی ، داچ ، هلندی، انگلوساکسونی، دانمارکی و …
قون سامی یعنی : عرب، یهودی ، آشوری، سریانی و …
قوم فارس یعنی: تاجیک، خراسانی، کرمانی و …
من شره مازرونی دومه ته نتونی امه هویت سه امجا تصمیم بیری. تو شه تونی فقط شجا تصمیم بیری. گیلانشون طبری هسنه طبریِ گالش و طبریِ تات و طبریِ گیلک و …
شما هرگز گیلک نیستید چون گیلک قومیت نیست. گیلک شغل و سبک زندگی هست و در خود گیلان به رعیت کشاورز جلگه ای گیلک میگن و کوهنشین های گیلان خود را گیلک نمیدونند و به خود گالش و تات و دیلمی میگن و در مازندران هم لفظ کوهی و گالش و تات در کوهستان رایج هست و اکثر مردم مازندران خود را مازنی و مازرونی و مازندرونی مینامند. مردم مازندران مازنی هستند چون به خودمون مازنی و مازرونی و مازندرونی میگیم و ما مازرونی ها بخشی از قوم طبری هستیم همانطور که کتول و تات و کوهی و طالقانی و گالش و گیلک از قوم طبری هستند. در مازندران هیچکس خود را گیل نمیداند و لفظ گیل کاملا برای ما غریب هست. پس سعی نکن از طرف مازرونی ها حرف تو دهن مازرونی ها بندازی. تو بگی گیل ما فکر میکنی منظورت گِل هست. چون به گِل گیل میگیم. تو با این گیل گیل گردنت ثابت کردی مازندرانی نیستی البته مردم گیلان هم از قومیت طبری هست و تو نیز طبری و مازنی هستی و با لجبازی نمیتونی اینو تغییر بدی. تو هرچی هستی به خودت ربط داره نمیتونی راجب هویت ما تصمیم بگیری تو وگیل و وصی ما نیستی! مردم مازندران را با خودت جمع نبند. ما مازرونی ها روی هویت خودمون غیرت داریم و هنوز بی ریشه نشدیم.
گیلان و دیلم بخشی از خاک طبرستان بودند و در طرائف المقال ذکر شده که گیلان بخشی از طبرستان هست و مردم گیلان از قوم طبری هستند. بطلمیوس سکنه دیلم را از قوم تپوری نامید. کتزیاش قوم تپوری را سکنه شرق گیلان و مازندران نانید که همسایه کادوسیان بودند.
زکریای قزوینی در آثار البلاد و اخبار العباد و ابن عبدالحق بغدادی طبرستان را ناحیهای بین عراق و خراسان توصیف نمودهاند، که در کنار دریای خزر واقع شدهاست و شهرها و دهات بسیار دارد و محمد بن محمود بن احمد طوسی طبرستان را اقلیمی دانست که حد آن از بلاد اران تا جرجان و حدی تا دریای خزر تا طالقان ایت و گیلان و دیلم بخشی از طبرستان است و حمزه اصفهانی، مورخ قرن سوم، دیلم را بخشی از طبرستان ذکر نمودهاست.
دهخدا در فرهنگ خود ذیل واژه تبرستان مینویسد:
آنچه از تاریخ طبرستان معلوم است و آن ولایت به تبرستان که لفظ فارسی قدیم است موسوم شده و حدود آن رویان، نور، کجور، آمل، ساری، استرآباد، گرگان، لاریجان، گیلان، دماوند، سوادکوه، دامغان، سمنان، تهران، رودبار و قزوین بوده.
قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین و ابوجعفر محمد بن یعقوب هوسَمی گیلانی در کتاب ابانه مینویسد: مسطور است که از کنار رود سفیدرود تا آنجا که از توابع تنکابن است تا جرجان، طبرستان خوانند و از آنطرف سفیدرود تا فومن جیلان گویند.
گای لسترنج میگه طبرستان و مازندران مترادف و به یک معنی بودند، اما در همان حال که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق میشد اسم مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که از دلتای سفیدرود تا جنوب خاوری بحر خزر امتداد دارد اطلاق میگردید.
حالا بگو چرا احساس خوشحالی میکنی که فلان جا یه زمانی جز مازندران و طبرستان محسوب نشد؟؟؟؟ یعنی تا این حد با مازندران و مازندرانی ها پدرکشتگی داری!
حالا که اسناد ثابت کرده گیلان هم جز طبرستان بود چرا دستت میلرزه بنویسی که گیلان خاک طبرستان و مازندران است!
ببخش که توی گفتگوی شما دخالت میکنم. اما خداوکیلی شما متوجه نشدی که این گیلان در اینجا چه معنی داره؟ مرد حسابی شما اگر یک روز هم توی عمرت به ارتفاعات مازندران رفته باشی این رو دیگه باید میدونستی. گالشهای ارتفاعات چالوس هم به جلگه میگن گیلان. این موضوعیه که خیلی وقته در همین سایت تحلیل شده. به نظرم بعدتر با خونسردی بیشتر و کینه و بغض کمتر به این سایت سری بزن شاید فایدهای داشت. فعلا اون قدر عصبی هستی که یک سره پای همه پستها داری کامنتهای تکراری و نامعتبر میذاری فقط برای اینکه کم نیاری. باور کن کسی چشم طمع به مازندران نداره. البته اگر واقعا مازندرانی باشی و نه در حال انجام وظیفه. چون این کامنتت یه کم تابلو و شکبرانگیز بود!
چقدر سخته آدم با کسی که بحث منطقی و مستندات علمی و سخنان بزرگان رو قبول نداره بحث کنه (چه رسد به قانع کردنش)
جناب مازنی :
قوم بزرگ گیلک (که البته شما خودتون رو از اونها نمی دونید) اگه تا به امروز مورد بی مهری قرار گرفته بخاطر اینه که هویت خودش رو دوست داره، بهش افتخار میکنه و به هیچ قیمتی نمی خواد اون رو از دست بده
اما شما اگر امروز مورد بی مهری قرار گرفتید در رفتار خودتون به دنبال علتش بگردید یک دلیلش اینجا برای شما اثبات شد که خودتون رو با تاریخ جعلی تافته ی جدا بافته ای می دونید
قوم بزرگ گیلک خخخ! از کی تا حالا گیلک قوم شده؟؟؟ مگه خودتون به رعیت کشاورز جلگه ای گیلک نمیگید! میگه گیلک شغل نیست! چطور قوم شدید در حالی که تو استان گیلان خیلی ها به خودشون رشتی و تالش و تات و گالش و دیلمی میگن و خودشونو گیلک نمیدونند!
چرا از این قوم گیلک اسمی در تاریخ نیامده!!!
من از قوم بزرگ طبری و مازرونی سخن میگم که شما هم از همین قوم طبری و مازرونی هستید ولی خیال میکنید از نام شغلی اجدادتون استفاده کنید باکلاس تر به نظر میرسید!!! گیلگ یعنی کشاورز و گالش یعنی چوپان و دامدار و کرد یعنی چوپان. خوب دکتر و مهندس که باکلاس تره! از فردا میتونی بگی از قوم دکتر هستی!
دوست عزیز اگر معیار اینه که کی چی میگه که من توی روستاهای ارتفاعات مازندران از مردم محلی همیشه شنیدم که میگن زبان ما گلکی هست. خوب پس مشکل حل شد. پس اسم زبان شما گلکی هست. البته دیدم از نیما یوشیج هم فاکت آوردی که اگر اون رو هم معتبر بدونی از نظر اون زبان شما تاتیه. این رو بارها توی اشعارش گفته. پس بنا بر روش و معیار خودت اگر پیش بریم زبان شما گلکی و توی پرانتز تاتیه.
بگذریم از این که وقتی حرف از زبان میشه امثال شما ناگهان موضوع رو به نژاد و قومیت و… ربط میدن.
آقای حسن پور چرا میسوزی حالا. کیکاووس مگه گیلانی نبود همان کیکاووس به زبانش طبری گفته. باشه زبان شما لاهیجانی ها گیلکی هست توی پرانتز طبری هست.
ما به زبانمون مازندرونی میگیم اینکه یکی در دهات های مازندران به زبانش تاتی یا گالشی یا گلکی بگه یعنی گویشش تاتی و گالشی و گلکی هست. اسم زبان ما طبری هست و توی پرانتز مازندرانی هست. گیلکی هم گویشی از زبان طبری هست.
من به زبانم زبان مازندرونی میگم تو نمیتونی به من بگی زبانمون چی هست چون نه کاره ای هستی نه عددی هستی. حالا به سوختن ادامه بده.
من صدها آدم در دل گیلان میشناسم که اصالتشون برای استان ها و اقوام دیگست ولی به خودشون گیلک و گالش میگن. حالا برای ما پان بازی دربیارید.
با سلام
از گرگان از طریق ناهار خوران و روستای زیارت که به سمت استان سمنان برویم در مرتفع ترین نقاط کوهستانی که دیگر جز سمنان حساب می شوند روستاهای بسیاری وجود دارد که وقتی از انها می پرسید شما کیستید و زبانتان چیست ؟ می گویند ما گلک هستیم
روستاهای نوژن و مُجن و گالپوش و …
بعد به شهمیرزاد قسمتهای دشت سمنان می رسیم
کسانی که قطار سوار شده اند و به مشهد رفته اند می دانند که یکی از ایستگاههای قطار قبل از میامی ایستگاه گیلان است به نام روستایی که در آن نزدیکی است و روستای گیلان یا جیلان معروف است
بعد از روستای گیلان در میامی سمنان روستای ری آباد قرار دارد که آن هم نشانه بارز هویت گلکی / گیلکی این مناطق است
بعد از گیلان(روستای میامی) و ری آباد به سنگ سوراخ می رسیم و سپس به مناطق درق و ایور که الان با 4500 و 3000 نفر جمعیت شهر محسوب می شوند و بعدش گرمه و جاجرم قرار دارد
گرمه وجاجرم خود را تات می دانند و می دانیم که لفظ تات در واقع از طرف حاکمان ترک به گیلکها اطلاق می شده همانطور که تاتهای کرج و طالقان و تاکستان (سیادخن) را ترکها به این نام خوانده اند و رویشان مانده است . در حالیکه تاتهای جنوب البرز از نظر قومی با گیلکها یکی بوده اند یک قومند و اکنون هم زبانشان کاملاً مشابه امتداد طیف زبانهای گلکی / گیلکی است .
تات هم گیلک یا گلک است . منتها به دلیل جدایی حکومتی و ارتباطی شناختشان از یکدیگر کم شده است . یک گیلک به راحتی با اندکی توجه کاملاً متوجه حرف زدن یک تات می شود (به دلیل طیف تغییرات تدریجی در زبانهای گیلکی).
از آن سو در سمت شرق هم که به خراسان شمالی و مرزهای ترکمنستان برویم یک حالت چهارخانه و شطرنجی دیده می شود به طوریکه در خراسان شمالی به صورت در هم تنیده روستاهای تات(گلک) , ترک ، ترکمن ، و کرد(کورمانج) در میان یکدیگر واقع شده اند و مردمانشان در صلح و صفا با یکدیگر زندگی می کنند تا در آینده چه پیش آید
این حالت در هم تنیده و شطرنجی در ماوراالنهر (ترکستان) تا تاجیکستان و نورستان و کافرستان وجود داشته
علت اینکه گفتم تا چه پیش آید را در ادامه می نویسم:
این حالت چهارخانه و شطرنجی در قفقاز و آران (جمهوری آذربایجان) هم وجود داشته و در آنجا تالشها و تاتها و لزگی و آوارها و ترکها و … به صورت درهم تنیده وجود داشتند
اما تا چه پیش آید .. تا وقتی مردم با هم زندگی می کنند مشکلی پیش نمی آید اما وقتی حکومتی تمامیت خواه بر سر کار آید سعی در از بین بردن هویتهای دیگر می کنند و تلاش می کند قلمرو خود را تک قومیتی (از قوم حاکم) کند . شوروی خانات بخار و خیوه و … را از بین برد و یک تقسیم بندی جدید در ماورالنهر ایجاد نمود به صورت ترکمنستان ، اوزبکستان ، قزاقستان و … و در دامه باقی هویتها را طی قرن گذشته از میان برد از آنجای که هویتهای تاجیکی و تاتی و کردی به ایران متمایل بوده اند به تدریج موجبات نابودی آنها را فراهم کرد .در آذربایجان هم ترکها را مسلط نموده در حال هویت زدایی از تاتها و تالشها و آوارها و لزگی ها می باشد.
در ایران هم تاتها را با ترکها و دیگر هویتها در جنوب البرز در حال جایگزینی هستند.
طالقان ، کرج ، تاکستان (سیادخن) از شههی عمده تات (گیلک) هستند اما روز به روز در حالل تغییر هویت یا محدودیت و کوچک شدن و مهاجرت جمعیتی منفی می باشند.
در خراسان شمالی هم ترکمنها به دلایل غیر قومی محروم نگاه داشته شده اند. تاتها را هم با تبلیغات فارس محسوب می کنند و بن ترک و کرد جنگ و رقابت ایجاد نموده اند تا وقتی اینها مشغول رقابت هستند و درگیرند فارسها را کوچ داده و مسلط نمایند.
من در اینجا به دلیل اینکه لالو با مازنی = دوستدار دروغین = گیلامرد به بحث پرداخت شمه ای بیان کردم
تا بدانیم که گیلک / گلک بسیار فراتر از این است و دائماً دشمنان قصد تفرقه در بین ما را دارند و در حال هویت زدایی و تجزیه ما هستند . در کتب تاریخی قدیم همه جا از شهر باکو یا بادکوبه به عنوان شهر بزرگ تات ها نام برده می شود و لنکران و عنبران و لونده ویل و ارده بیل از شهرهای اصیل تالشها هستند .
من به لالو پیشنهاد می کنم که این مسائل را به نحوی اثرگذار در جامعه مطرح نماید و در اینجا با مازنی = دوستدار دروغین = گیلامرد بحث نکند
این دشمنان دوست نما بهتر از ما از این مسائل مطلعند و بعضی چیزها را که نمی دانند از طریق ما متوجه می شوند و در مقابل یک اقدام کلامی ما آنها صد اقدام عملی و ریشه ای برای هویت زدایی طراحی وانجام خواهند داد
بنابراین باید با سیاستی بالاتر از آنها دست به کار شویم و از هویت خد پاسداری کنیم
یک مثال :
بشگرد یا بشاگرد یکی از اصیل ترین مردم کشور را دارد. آنها پیرو دین خاصی نیستند و تا سالهای پیش به طورکلی برای دولتها و حکومتهای کشور شناخته شده نبودندو در کوهها و دشتهای مکران زندگی می کردند
آنها زبان اصیل و عقاید خاص خودشان را دارند
مانند هر زبان اصیل در کشور مانند بلوچی و فارسی محلی سعدی و حافظ زبان انها کاملاً شبیه به گیلکی است (نه شبیه به فارسی دری افغانی) من خود شاهد بودم که در آنجا برای اجرای عدالت و شناخت راستگو چگونه همانند دوران باستان عمل می کردند . می دانید که سوگند خوردن یعنی گوگرد خوردن . کسی که متهم می شود بیان می کند که من سوگند (گوگرد سمی) می خورم اگردروغ گفته ام می میرم و اگر راستگو باشم و به من تهمت زده باشند پروردگار جهان گوگرد سمی (سوگند) را بر من بی اثر می کند.
شاهد بودم که در بشگرد دیگ بزرگی از روغن جوشان که شعله در زیرش بود را آوردند و وردی خواندند و متهم دستش را در روغن جوشان فرو نمود و نسوخت و بی گناهیش ثابت شد . مثال را برای این زدم که بدانید چقدر انها اصیلند . حالا شناخت مردم کشور از بشگرد چقدر است ؟ هیچ . هویت زدا ها در بشگرد مشغول چه کاری هستند : در ادامه بخوانید
مدتی است که در بین مردم بشگرد عده ای پیدا شده اند که روضه خوانی و مداحی می کنند . با این کار دو کار انجام می دهند یک اینکه عقاید دینی بشگردی ها را آرام و بی سروصدا دارند تغییر می دهند دوم اینکه زبانی به کار می برند که نیمی بشگردی و نیمی فارسی است و از این راه زبان بشگردی را خراب و محو می کنند . عده ای پیدا شده اند که ماهواره عربست در بشگرد نصب می کنند تا 30 ، 40 کانال صدا و سیما را مردم ببینند و فارس شوند (منطقه تحت پوشش آنتن های زمینی نیست) . پایگاههای بسیج هر روز بیشتر می شود و مردم و جوانان جذب می شوند و ماسم مختلف و سفرهای زیارتی و.. ترتیب داده می شود تا هویت دینی و زبانی آنها فارس شیعه شود در مقابل همسایگان بلوچشان. این ها بخشی از کارهای هویت زدایی از بشگردی هاست
بنابراین اگر ما در تقویت و حفظ هویت گیلکی خود بکوشیم و یک اقدام کلامی انجام دهیم ، در مقابل هویت زدا ها دست به صد اقدام عملی و ریشه ای برای هویت زدایی و تفرقه در بین ما می زنند پس باید خیلی هشیارتر باشیم و فکری اساسی بکنیم و آن ها را حساس نکنیم که تیشه بر ریشه خود می زنیم
چون هویت زدا ها مسلط هستند و ما چیزی در دست نداریم
با بحث با عوامل هویت زدا به نتیجه ای نمی رسیم جز اینکه آنها ریشه ای تر عمل خواهند نمود. و هویت زدایی را تشدید می کنند و سرمایه های ما را از بین می برند
چی واسه خودت میگی! تو فعلا راجب گیلان حرف بزن که بیش از نصف جمعیت گیلان به خودشون رشتی و تالش و تات و گالش و کوهی و دیلمی میگن و خودشونو گیلک نمیدونند! طالقانی ها به خودشون طالقونی میگن حالا چطوری گیلک شدن در حالی که خوشونو گیلک نمیدونند. مگه شدنیه! پس الا عربا بگن قدیم صابی و دیگر مورخین گیل ها / جیل ها را عرب معرفی کردند پس گیلک ها عربند یا یاقوت حموی یک جا میگن گیل ها فارس هستند پس گیلک ها فارس هستند! یا در طرائف المقال آمده گیلانی ها طبری اند پس گیلان طبری هستند! یا بطلمیوس گفته مردم دیلم از قوم تپوری هستند و دیلم هم شامل جلگه گیلان و کوهستان گیلان میشد پس میشه گفت کل گیلان و دیلم از قوم تموری و طبری هستند!
اسم گیلک را دیگران به شما داده اند چون طبق همین منطق مردم کوهستان گیلان یعنی گالش ها و تات ها و دیلمی ها به جلگه گیلان میگن و به مردم آن منطقه گیلک میگن پس میشه ادعا کرد این نام را آن مردم به شما دادند! ضمنا در گیلان به رعیت کشاورز جلگه ای گیلک میگن پس طبق همین قاعده نام گیلک را مردم کوهستان به کشاورزان جلگه ای دادند! حتی رابینو میگه مردم مازندران سکنه غرب مازندران را گیلک مینامند یعنی نام گیلک را خود مازندرانی ها به سکنه غرب مازندران مثل رامسر دادند هرچند همون رامسر در کوهستان به خودشون گالش میگن و خودشونو گیلک نمیدونند و خیلی از رامسریا در جلگه خودشونو مازندرانی میدونند.
ضمنا اگه یکم اطلاعاتت بالا بود میدونستی در مازندران خیلیا به خودشون مازرونی و مازندرونی و کوهی و تات و گالش میگن. نکنه اینا هم از نظر تو یک چیز دیگر هستند و اشتباها به خودشون مازرونی و مازندرونی و کوهی و تات و گالش میگن! کتول ها چی؟ اونام اشتباه به خودشون کتول میگن در حالی که زبانشون طبری هست. الیکایی ها چی؟ اونا اشتباه به خودشون الیکایی میگن در حالی که زبانشون طبری هست.
طالقانی ها چی؟ اونام اشتباه میگن طالقونی هستیم!
شهمیرزادی ها چی؟ اونام اشتباه میگن شامرزایی هستیم!
اصلا از لحاظ تاریخی فقط به منطقه جلگه ای گیلام از رودسر تا فومن گیلک و گیل میگفتند بعد چطور این نام را تا کوهستان الموت و رودبار که به خودشون تات میگن و سابقا دیلمی بودند توسعه میدهی! تو اصلا از تاتی چه میدانی! تو از زبان تاتی طالقان و الموت و قفقاز و خراسان و هزارجریب و کلباد و بلده و رودبار چه میدونی!
فارسی میگن من دارم میگم.
طالقانی میگن من درم میگوم.
مازندرانی میگن من درگمه.
کتولی میگن من درگومبه.
گیلانی میگن مو گوتدرم.
ساختار که متفاوته و ساختاررو دستور زبان طالقانی بیشتر به فارسی شباهت داره ولی واژگان و افعالش به مازندرانی شباهت دارند حتی روستاهای غربی طالقان هم مازندرانی زبانند ولی اونام مثل تات های طالقان به خودشون طالقونی و به زبانشون طالقونی میگن.
خوشبختانه تات های طالقان هم مثل مازرونی ها از دسیسه شما آگاه شده اند.
افتخار کمه یتا مازرونیمه. شره مازرونی و طبری دومه. هرس هارش ایجه اوجه نیه.
به مازنی همکار دوستدار !
نیاز نیست که ما تحت لوایی با هم متحد شویم
ما همه گیلک / گلک هستیم چه بخواهی چه نخواهی !
شما تفرقه نینداز و از آموزگار بزرگتان انگلیس پیروی نکن که قرنی است با سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن کشور ما را ویران نموده اید .
قبل از همه ما انسانیم و حکم برادری در بین ما جاری است
در ثانی قرنهاست که تاریخ مشترکی داریم و به هم دلبسته ایم ( مردمان کشور )
و در نهایت هویت و زبان مشترکی به نام گیلکی یا گلکی مارا یگانه ساخته که خاری در چشم دشمنان بی هویت ماست .
مازنی ناآگاه نیست بلکه وظیفه اش ظاهراً تفرقه اندازی است.
و چنین افرادی با بحث و دلیل و مدرک قانع نمی شوند چون هدفشان چیز دیگری است و دریافت حقیقت و واقعیت برایشان هدف نیست.
3. بله عوام از غلط رایج گلک برای زبان استفاده میکردند، اما بین هویت زبان قومیت خود با گیلانی ها تفاوت قائل بوده و هستند. لفظ وطن در مازندران برای محل تولد به کار میرود نیما هم یوش را وطن می نامید؛ تعجب میکنم شما که خود را مازنی معرفی میکنی چه طور از این موضوع اطلاعی نداری اما از تمام مقالات گیله وا مثل سپر گیلی و گیل گیلان و وطن اولیا و … اطلاع داری؟!! شما به زور میخواهی ما را زیر مجموعه گیلان کنی در صورتی ما زبان و تقویم و آداب و رسوم و موسیقی مان متفاوت است. مرز اقوام را نه در زبان بلکه در موسیقی آنها باید جست جو کرد. تفاوت موسیقی تالشی گیلکی دیلمی و مازنی کاملا آشکار است. مقام های مازنی توجه کن: امیری، کتولی، طالبا، نجما، حقانی، هرایی، هژبرخوانی، مشدی پلوری، ممزمون، ذبیح پهلوون و … به جز امیری اثری از آنها را در گیلان مشاهده نمی کنی. ما افسانه ها و اساطیر و قهرمانان متفاوت داریم. اینها همه را کنار بگذاریم بچسبیم به سخن فلان جغرافی دان و بهمان تذکره نویس که از هزاران کیلومتر دور تر و صدها سال بعد تر شنیده هایی را نقل کردند و اینا بشود دستاویز بعضی ها برای رسیدن به مقاصدشان.
4. ولله من لالو را از هرکی اعم از کوهی و مازرونی پرسیدم نشنبده بود. شاید شما این را در یک منطقه خاص شنیده باشی. مثلن ما سوسک میگوئیم پتال، در صورتی پتال در جای دیگر کاربرذ دیگر دارد، ازین دست موارد زیاد است. بعضی از کلمات حتی در خانواده های مختلف معنی متفاوتی میدهند. برای گاو و گوسفند صدها جور اسم داریم شما یکی را یاد بگیری، بزنی بر سر دیگران مثلا کابی یا تشک را چون نشنیده ای پس شما اصیل نیستی و ما دو قوم متفاوت هستیم. این تقسیم بندی بین یلاق و مازرون مشخص میکنه مازنی نیستی، اگه هستی آدرس بده مال کدام منطقه یا طایفه ای. استاد ستوده و پاریزی را میشناسم، اتفاقا شخص استاد ستوده در مصاحبه با آقای حسن پور به شدت از بعضی جریان سازی های آن گروه مزبور انتقاد کردند. لطفا از نام اساتید برای رسیدن به مقاصدتان سو استفاده نکنید و به اصطلاح حرف در دهانشان نگذارید.
5. مازنی زبان پویایی است و تشتت در موارد خاص وجود دارد مربوط به فرآیند واجی زبان است. شما هم با زیرکی به خاص ترین این استثنائات اشاره کردید. اما در گیلکی تشتت صرف افعال عمومیت دارد. در صرف افعال گیلکی علاوه بر شناسه حتی زمانها هم در مناطق مختلف فرق میکند که این مورد را به هیچ عنوان در مازنی مشاهده نمی کنید.
6. نکات جالب توجه در مورد قوم گیل وجود دارد که از سایر اقوام شمال آنها را متمایز میکند. شما ارجاع میدهم به مقاله مهاجران صاحب خانه آقای عبدلی در تاریخ تالش تنها گزیده از آن را مطرح میکنم.
“در هیچ یک از منابع پیش از میلاد اشاره ای به وجود مردمی با نام گل ، گیل و گیلک در اراضی جنوب غربی دریای کاسپین نشده است. نویسندگانی چون پلوتارک و استرابون که در نخستین سده میلادی و در دوره اشکانیان می زیستند، از گل ها و لک ها به عنوان طوایفی قفقازی یا کرده اند.”
“دست کم در سراسر ایران و در هر حوزه جغرافیایی اقوام کهن بومی بهترین منطقه را برای سکونت خود برگزیده اند . نقاط جلگه ای گیلان به علت وجود رطوبت شدید ، آب و هوای ناسالم (خصوصا در بهار و تابستان ) و انبوه جانوران موزی بدترین منطقه برای سکونت انسان به شمار می امده است و تا اوایل سده اخیر که شبکه آب بهداشتی و لوله کشی شده و وسایل رفاهی مانند یخچال ، کولر و پنکه در گیلان وجود نداشت ، تالشان و گالشان حتی تصور سکونت در نقاط جلگه ای را به خود راه نمی دادند و حتی الامکان در ماههای گرم از مسافرت به آنجا خودداری می نمودند . تا آن زمان ساکنان غیر گیلک نقاط جلگه ای مرکب از دو گروه بودند .
الف ) مهاجران غیر بومی .
ب ) تالشان یا گالشانی که به دلایل مختلف ناگزیر بودند دست کم در فصلهای سرد در جلگه مقیم شوند . حال اگر گیل ها از اقوام کهن بومی گیلان باشند چرا در بدترین منطقه ی این استان ساکن شده اند وحتی جایی درنقاط کوهستانی نداشته اند تا لااقل ماههای گرم سال را در آن به سر برند وچرا نخستین سکونت گاه های گیلک ها در طول سواحل استان گیلان عمدتا مسب و حاشیه رودهای قابل قایقرانی یا پیرامون مردابها بوده است.”
” چنان که آمد گل ها و لک ها یا لِک های یاد شده در منابع کهن ارمنی ، دو طایفه ی یک قوم قفقازی به شمار آمده اند . گیل ها نیز خود را گیلِک (گیل + لِک ) یا گیل مرد می خوانند . جالب این که در زبان لزگیان – که از بومیان جنوب داغستان و شمال ج.آذربایجان می باشند – لک به معنی مرد می باشد ( مینورسکی 1375/ ص200) از این رو می توان ( گیل+مرد) را صورت دیگری از نام ترکیبی (گیل+لِک) به شمار آورد.”
گیلکان تنها قومی در خطه شمال هستند که یلاق ندارند.
چند نکته رو باید یادآوری کنم:
– تعداد درخواستهای دوستان برای اصلاح و ویرایش کامنتهاشون داره زیاد میشه و من مجبورم دیگه این کار رو نکنم. لطفن خودتون موقع نوشتن کامنت دقت کنید. چون گاهی بیست تا سی تا ویرایش درخواستی در هر نوبت باید روی کامنتها اعمال بشه.
– کاش در بحثها و استدلالها، نظر خودمون رو به روشنی بیان کنیم و نظر مخالف رو با دلیل و استدلال رد کنیم. نه اینکه طرف مقابل رو به جریان یا گروه یا برچسبی خاص نسبت بدیم و دربارهی مقاصد و نیاتش حرف بزنیم. محدوده، عنوان، سرزمین و قومی که برای ما دارای ارزشه و هر گزندی که بهش میرسه برامون ناخوشاینده، نباید معیار ما برای بررسی درستی و نادرستی واقعیت بشه.
– دربارهی گفتوگو با منوچهر ستوده این توضیح رو بدم که ایشان با اختصاص چند صفحه به یک زبان قومی غیرفارسی مخالف بودند. در واقع به این اعتبار برای ایشان گیلان و مازندران تفاوتی نداره.
– در ضمن دربارهی یلاق داشتن یا نداشتن گیلکهای جلگهنشین دچار سوءتفاهم هستید مازنی جان. در واقع این نشان از مطالعه و اطلاعات کم شماست. مقالهی آقای عبدلی هم به همین دلیل همیشه برای افراد ناآگاه از چند و چون رابطهی بین گیلهمردها و کلاییها و گالشان جذابیت دارد اما برای کسی که از نزدیک میداند چی به چیست این مقاله پر از تناقضگوییها و غلطهای عجیب و غریب است.
فکر نکنید با یکسری تاریخ سازی و داستانپردازی می تونید قوم مازنی رو زیر سوال ببرید و ما را متصل کنید به گیلکان قفقازی مهاجر تالاب نشین که در خود گیلان هم پایشان به کوهستان باز نشده.
هرکس میتونه هویت خودش رو هرجور که تمایل داره تعریف کنه مازنی، دیلمی، گیلک یا هر عنوان دیگه ای اما به نظرم مشکل اصلی اینجاست که در یکی از کامنتهای آخر دوستمون ((مازنی)) به چشم می خورد که جعلیات و تحریفات ((علی عبدلی)) در مقاله ای که مستندات قابل توجهی نداره و هیچ تارخنگار یا انسان شناس دیگری هم غیر از ایشون مورد تایید قرار نداده مبنای قضاوت در مورد گیلکها قرار می گیره امیدوارم تحصیلکرده های گیلک ( و متخصصان در حوزه هایی مثل تاریخ و انسانشناسی)بتونن به صورت مستند و علمی این مقاله سرشار از تحریف و جعل عبدلی رو مورد نقد قرار بدن چیزی که باعث شده با عنوان ((گیلکان قفقازی مهاجر تالاب نشین)) خطاب بشیم نوشتار عبدلی به حدی ضعبف و کم مایه هست که هیچ بنیان استواری نداره و تنها هدفش این بوده که با آسمان ریسمان بافتن ثابت کنه تالشها ساکنان اصلی این خطه و گیلکها مهاجر و غیربومی بودن
یا این شدتی که لالو به مازنی ناسزا میگوید و علیه طبرستان موضع میگیرد و متقابلاً گیل و دیلم را بالا میبرد مشخص است که کجایی است. وجدان داشته باش و خودت رو جای دیگران جا نزن.
مازنی جان؛
ضمن اینکه از هر دو طرف خواهش میکنم با بردباری بیشتری حرف بزنیم؛ باید این تذکر رو بدم که من طی این چند روز متوجه شدم که این لالو کدام یک از خوانندگان ورگه و باید اطمینان بدم که از ساکنین شرق مازندرانه که به هر دلیلی (که برای خودش ارزش داره) با اسم مستعار کامنت نوشته. اما من به شما اطمینان میدم که ایشان اهل گیلان نیست. و البته برای یک گیلانی داشتن این همه اطلاعات دربارهی تاریخ و زبان مردم مازندران کمی عجیب هم هست.
من نمیدونم چرا در جغرافیای ایران همیشه سعی دارند از اصطلاحات سیاسی فحش بسازند.دوست مازنی شما از رو چه حسابی به ما میگی پان گیلک؟؟؟
من به شخصه بحث تاریخی رو زیاد دوست ندارم و وارد این مساله که مازنی و گیلک در چند هزار سال پیش با هم فلان اشتراک رو داشتند نمیشم.بعضی از دوستان برای زیاد کردن گستره جغرافیایی گاهی اوقات از یکی بودن مازنی و گیلک حرف میزنند ولی به هر حال بین این دو قوم افتراقاتی هم وجود دارد.
بطورکلی از چالوس تا رضوانشهر گیلکستان است که ربطی به پان گیلک ندارد.
فکر نکنم هیچ گیلکی در سیستم فارس پرور ایران توانایی زیر سوال بردن قوم دیگری رو داشته باشه بلعکس این فارس های حاکم هستند که سعی در زیر سوال بردن قوم مازنی و گیلک و سایر اقوام دارند.برای مثال چه دلیلی دارد که جوان مازنی لهجه تهرانی را از خود تهرانی ها بهتر صحبت کند یا چه دلیلی دارد که فلان سرمایه دار یزدی یا اصفهانی در فلان شهر مازنی نشین چندین ویلا داشته باشد.بهشت زیبای مازندران متعلق به خود مازنی هاست نه سرمایه داران فارس.
چالوس از کی تا حالا گیلکستان شده نکنه بخاطر یه عده مهاجر لنگرودی گیلکستان شده.
چالوس و کلاردشت همیشه خاک قوم طبری و سرزمین طبرستان بوده و هست و خواهد بود مازندران اصلا با گیلان همسایه نبوده و با دیلم همسایه بوده که خود دیلم و گیلان هم در گذشته بخشی از طبرستان بوده و سکنه ان هم طبری نامیده شدند چنانچه در طرائف المقال هم مردم گیلان طبری نامیده شدند و گیلان بخشی از طبرستان نامیده شده.
عباس آباد که کاملا طبری مازندرانی هستند و تنکابن هم اکثرا طبری مازندرانی هستند و فقط کمی از طبری های گیلانی تاثیراتی پذیرفته اند.
رضوانشهر هم خاک تالش هاست و مرز بین دو قوم طبری و تالش هست.
در دوران باستان از سپیدرود تا گرگان بخشی از ساتراپ تپوری بوده و غرب سپیدرود خاک کادوسیان یعنی تالش ها بوده نه بنی ضبه های مهاجر که از عربستان به قفقاز رفتند و بعد به شمال آمدند.
ورگ جان، دوستانتان ناسزا هاس زیادی را نصیبم کردند من از همه گذشتم. این جناب لالو هم نیاز نیست خود را معرفی کند فقط آدرس محل یا طایفه خود را بگوید.
مازنی عزیز :
با این جملات نمی توانید احساس ترحم کسی را برانگیزیدتا از اطلاعات بسیار اندک وجعلی شما بگذرند در ضمن اگرهمچنان لپ تاپتان خراب است لطفا به منابعی که دربالا معرفی شد مراجعه کنید حتما در کتابخانه ای در اختیار شما قرار خواهد گرفت
روشنگری در باب اقوام ایران
کرد – بلوچ – گیلک
کسانی که با کرد ها و بلوچ ها آشنایی ندارند گمان می کنند که آنها مردمانی از یک ریشه و طائفه می باشند که گسترده شده اند و فکر می کنند هرجا شنیدند کرد یا شنیدند بلوچ با یک هویت واحد روبرویند . در حالی که اصلاً چنین نیست
کسانی که نام کرد یا بلوچ روی آنهاست از همه نظر با یکدیگر اختلاف دارند
کردها را مثال می زنم : از نظر زبان ، لباس ، موسیقی ، تاریخ ، حکومتها ، غذا ، معماری ، و خیلی چیزهای دیگر که مجموعاً هویت را می سازند در بین کردها (همچنین بلوچ ها) تفاوتهای زیادی وجود دارد
حتی طبق تحقیقات علمی اورامانی ها ، گورانی ها ، دیملک ها و زازاهای ترکیه که همه اینها امروزه کرد شناخته می شوند در اصل گیلک هستند و تاریخ مهاجرت های آنان و ارتباطات زبانی آنها با گیلکها شناخته شده است
اما پس چرا جهانیان امروز آنها را کرد می شناسند ؟
پاسخ : وجود پشتوانه سیاسی ، امروز شبکه های کردی اغلب دو لاین صدا دارند یکی سورانی ( کردهای حاکم ) و دیگری کورمانجی (اکثریت کردها) علت چیست ؟ واضح است تفاوت کورمانجی و سورانی اینقدر زیاد است که مردم عادی نمی توانند زبان دیگر را درک کنند . ولی به هر دوی کورمانجی و سورانی ؛ کردی گفته می شود
حتی در تقسیم بندی علمی زبانها ؛ اورامانی ، گورانی و زازکی جز زبانهای کاسپینی تقسیم بندی می شوند یعنی گیلکی و اورامانی و زازاکی و گورانی در یک گروهند ولی در تبلیغات کردها ، آنها را جز زبانهای کردی معرفی می کنند . گیلکها چون پشتوانه سیاسی ندارند نتوانسته اند قلمرو خود را حفظ کنند ولی کردها به دلیل پشتوانه سیاسی هم قلمرو خود را حفظ نموده اند هم بر آن افزوده اند با تقویت کردهای شمال خراسان ، و کردنامیدن زازاها ، اورامانی ها و گورانی ها
بلوچ ها همینطور هستند و زبان های بلوچی هم آنقدر با هم متفاوتند که برای یکدیگر قابل فهم نیستند اما همه خود را بلوچ می دانند . مثلاً در بلوچی مکران گفته می شود « نامت که ؟ » یعنی نامت چیست ، اما در بلوچی سرحدی می گویند « ت نام کی ؟ » کسانی که زبانشناسی بدانند عمق تفاوت تی نام را با نامت می فهمند
یا در بلوچی پاکستان هنوز جنسیت وجود دارد و جنس مونث با پسوند ـانی شناخته می شود . در سرحدی می گویند ماث ، پث ، براث ولی در مکرانی می گویند مات ، پت ، برات و در گیلکی می گویند مار ، پر ، برار . یعنی دو همسایه بلوچ سرحدی و مکرانی تفاوت در حد مکرانی با گیلکی دارند
درضمن در روسی و تالشی هم به برادر می گویند برات! که مشابه بلوچی مکرانی است
خلاصه :
منظورم این بود که
1) یک دست نبودن در میان گیلکها فقط وجود ندارد و کردها و بلوچ ها هم یک دست نیستند
2) ولی بلوچها و کردها همه به هویت خود آگاهی دارند به دلیل پشتوانه سیاسی و عواملی که آنها را متحد می کند مانند ارتباط بایکدیگر و جدایی از دیگران ، دین و مذهب مشترک و فعالیتهای فرهنگی – سیاسی یکپارچه کننده
3 ) اما گیلکها به یکپارچگی خود آگاهی ندارند و فعالیتهای تفرقه اندازانه و جداکننده در میان آنان اعمال شده و آنها را حتا تا مرز دشمنی هم کشانده اند ، دلایلش زیاد است ، نبود گیلک در خارج از مرزها ، نبود فعالیتهای یکپارچه کننده و افزایش آگاهی هویتی، نفوذ دشمنان و تغییر بافت جمعیتی و کوچ منفی و ورود مهاجران غیر گیلک ؛ نبود رسانه های همگانی و ارتباط دهنده
غفلت فرهنگی – هویتی
مطلب دیگر در خصوص اقوام
کرد – بلوچ – گیلک
باید بدانیم که همه اینها در واقع یک هویت مشترک بوده اند
یعنی کرد و بلوچ و گیلک در گذشته یک هویت مشترک را می ساختند که در طی زمان از یکدیگر جداشدند
توجه می دهم به زمان ظهور اقوام کرد – بلوچ و گیلک
اقوام کرد و بلوچ از قرن 4 و 5 هجری به صورت یک قوم ظاهر می شوند
تا قبل از آن کرد دلالت داشت بر کوچرو ها و کرد معنی کوچنده می داده و هرگز به عنوان یک قوم به کار نمی رفته
بلوچ هم به عنوان مردم محلی در مقابل کوچ یعنی مهاجرن استعمال می شده و مفهوم قومی نداشته
اما پس از هجوم سلاجقه و مغول که مراکز قدرت بومی را ازمیان برداشتند تا زمان صفویه که برای اولین بار با یکپارچگی مجدد قلمرو کشورمان روبرو می شویم یعنی به مدت 600 تا 700 سال حکومتهای مجزایی در جغرافیای کشور وجود داشته اند که این جدایی حکومتی سبب جدایی ارتباطی و تحولهای مجزا در بین مردم ما شد
یعنی مردمانی که پیش از این در زمان حکومتهای دیلمی به یکپارچگی هویتی رسیده بودند طی 6 ، 7 قرن جدایی هویتهای مجزایی پیدا کردندو از این زمان است که در حدود قرن های 4 و 5 هجری گروهی از مردم ما به عنوان کرد با بار معنایی قومی و گروهی دیگر با نام بلوچ با بار معنایی قومی شناخته شدند
گیلکها با کرد و بلوچ یک تفاوت دارند .
زمان ظهور کرد و بلوچ و جداشدن آنها به عنوان هویتهای مستقل قومی به قرن 4 و 5 هجری برمی گردد ولی گیلکها از زمان ساسانیان حداقل در تواریخ مستند به عنوان یک قوم شناخته می شدند . که فرزند شاهپور اول به عوان گیلانشاه حداقل مفهوم قومی گیلک را به 1800 سال پیش برمی گرداند
شاید یکی دیگر از تفاوتهایی که باعث شده گیلک در مقابل کرد و بلوچ آنقدر به هویت خود اصرار نداشته باشد قدمت و وضوح آن بوده است که برای همگان آشنا بوده
اما همین غفلت در قرن گذاشته سبب شده که هویت گیلکی کمرنگ شود
گیلک به عنوان قدیمی ترین گروه مردمی در کشور نیاز به پاسداری از هویت خود دارد
آن هم در این روزگار که هویت زدا ها با تمام قدرت تیشه بر ریشه یکپارگی مردم می زنند
گیلکها و بلوچها و کردها در نهایت مردمانی با یک هویت بوده اند که امروز از یکدیگر دور شده اند
نام گیلک رمز اتحاد مردمان ما در مقابل هویت زداهاست
گیلک همچون کرد و بلوچ شامل طیفی از تنوع فرهنگی ، زبانی ، معماری ، لباسی ، اقتصادی ، غذایی ، موسیقی ، رقص ، و … می باشد
تنها هویت های جعلی و دست ساز هستند که در درونش تنوعی دیده نمی شود مانند هویت ملتهای جدیدی که در قرن گذشته در ترکیه و ایران ساخته شده . در روند رشد طبیعی ملتها و اقوام وجود طیفی از تنوع همیشه دیده می شود . در زبان در فرهنگ ، در موسیقی … در قرنهای پیش رادیو تلویزیون نبوده که همه مردم یک کشور را کاملاً شبیه هم کند. فاصله ها سبب بروز تفاوتهای جزئیمی شده و سپس ای تفاوتهای جزئی در مناطق بسیار دور تفاوتهای بیشتری را رقم می زده
الان دو منطقه مجاور تات و گیلک در طارم زبان یکدیگر را با کمی دقت متوجه می شوند اما یک گیلک رشتی شاید زبان یک گیلک والش آباد گرگان را به خوبی نفهمد (والش آباد گرگان به معنی همان ولش رشتی یا بولش لاهیجانی است یعنی تمشک )
حتی ریشه های یگانگی گیلکها با بلوچها هنوز یافت می شود
ضرب المثل:
بلوچی : مجی مجی دیت رنگی گیپت ، مردی مردی دید فندی گیپت
گیلکی : بج بج ءَ دینه رنگ اوسانه ، آدم آدم ءَ دینه فن اوسانه
شاید این ضرب المثل ریشه اش به هزار سال پیش برسد
متن و آوا ها یکسانند ولی معانی فرق می کنند
مج در بلوچی یعنی خرمای نارس ، خرمای نارس وقتی در کنار خرمای رسیده قرار می گیرد می رسد و رنگ می گیرد . فند هم در زبان بلوچی یعنی پند یعنی مرد با دیدن مرد دیگر عبرت می گیرد
اما در ضرب المثل گیلکی بج یعنی برنج ، برنج در کنار برنج رنگ می گیرد و آدم آدم دیگر را می بیند فن از او یاد می گیرد
مطمئناً این ضرب المثل یکی بوده و درطی قرنها الفاظ آن مثل بج / مج و فند / فن برای مردمان مختلف معنای دیگری یافته تا با فرهنگ و زندگی روزمره اش دارای معنی باشد
این را بدانید که حتی اگر گیلان وجود خارجی هم نداشت و یا حتی زبان گیلانیان صد درصد با زبان مازندرانیان فرق داشت ما همچنان خود را گیلک می نامیدیم و می نامیم و اساسا گیلک نامیدن ما ربطی به گیلان ندارد.
برار جان بور شه مله ، شه گت گتون ر بائور شما چه تی گب زننی ، نائوتنه گلکی برو مه شه گس ر گیوتین جه وریمه :)
برار جان ، وشون که دَکِّل شه ر مازندرونی ندوننه
خوانی بائوری مَردِم اتا شو بختنه ، سوایی هرستانه بائوتنه اسا گلکمی!!!
حالا با اسم تپور میای مطلب میذاری؟
قبلا با اسم لالو و امیر کامنت میذاشتی حالا تپوری شدی!!!
با چهار کلمه مازندرانی آن هم با دستور غلط و لفظ بازی باعث نمیشی که ما تورو مازندرانی بدونیم! حتی یک درصد هم مازندرانی اصیل می بودی که با توجه با اسمت نیستی هم باعث نمیشد سفسطه های تورو قبول کنیم. طرائف المقال قومیت اقوام شمال را تعیین میکند و می گوید مردم مازندران و گیلان از قومیت طبری هستند.
تو حتی نمیدونی در مازندرانی خیلیا به زبان خود مازرونی میگن و بخش دیگری از مازندران به زبان خود گالشی و تاتی و … میگن. در استان گلستان که طبری ها به زبان خود کتولی میگن!
گلکی هم توسط گلک ها یعنی روستایی های کشاورز استفاده میشه. گلک ها هم طبری هستند و هیچ کدامشون خودشونو گیلک نمیدونند هرچند لفظ گیلک در گیلان هم ربطی به قومیت نداره.
تویی که زور میزنی مازندران را بکوبی و گیلان و دیلم را بالاتر از مازندران معرفی میکنی قطعا مازندرانی نیستی و مازندران هم مهاجر گیلانی و سمنانی دارد! همانطور که گیلان و سمنان مهاجر مازندرانی دارد!
افتخار میکنم طبری هستم به شما اجازه نمیدیم بین طبری ها یعنی مازرونی و گلک و تات و کرد و گالش و کتول تفرقه بندازید.
افراد بیسواد در گذشته زبان خود را گلکی می نامیدند که یک غلط رایج است مثل واژه ناهار. همین افراد هویت قومی خود را با گیلکان متفاوت می دانند (گیلکان در مازندران رشتی نامیده میشوند و این خود غلط رایج دیگری است که جناب حسن پور در بالا به آن اشاره کرد).
من هنوز منتظرم که جناب لالو محل یا طایفه خود را معرفی، همچنین جناب تپور.
امه مله هر کی باوّه گلکی من ونه سه توضیح دمبه که شما گنّی گلکی اماره رشتیای جا اشتفا گیرنّه. وشونم گنّه اگی ایننتی هسه اما دکّل نمبی گلکی گمبی مازنی. ونه نمونه مه گت پیر.
من فکر میکنم استدلال از هر دو طرف تا همینجا کفایت کند و شخص ثالث خواننده خود متوجه مواضع هر دو طرف خواهد شد.
دوست عزیز مازنی، برای نظر و اعتقاد و باور بومی مردم سرزمین خودش اعتباری قائل نیست و مردم بومی و قدیمی تبرستان را دچار بیسوادی و باور غلطمیداند و نظر مورخان و نویسندگان متاخر و اغلب غیربومی را ارجح میداند.
طرف دیگر بحث هم دائم به واقعیت مورد باور و استفادهی مردم بومی تبرستان از گذشته تا کنون ارجاع میدهد.
قضاوت با دیگران است که آیا نام یک زبان یا مکان را باید از اهل همان زبان و مکان پرسید یا باید آنان را نسبت به نام زبان و مکان خویش جاهل فرض کرد و رفت سراغ میل شخصی.
جایگاه رشت
قبل از هرچیز باید بدانیم که از زمان نفوذ فراماسون ها در کشور ما روند تغییرات طبیعی دستخوش تغییر شده و تغییرات مصنوعی که توسط فراماسون ها طراحی می شود در سرزمین ما پدید آمده.
اقدامات فراماسونها از اواسط سلطنت ناصرالدین شاه ( آخرین پادشاه مقتدر کشور ) شروع شد پس از او تا کنون هرشاهی بر سرکار آمده نتوانسته مستقل باشد و ناصرالدین شاه را باید آخرین پادشاه مستقل کشور دانست که توسط توطئه فراماسونری ترور شد.
فراماسونری جریانی است که خواهان حکومت جهانی است به سرکردگی خودشان . برای این منظور برای از بین بردن ادیان و خاندانهای حکومتگر دنیا برنامه ریزی نمود تا هیچگونه اقتداری در مقابل سلطه جهانی آنان موجود نباشد
برای این کار به ترویج انقلاب ها در دنیا و برقراری حکومتهای به اصطلاح جمهوری در دنیا اقدام نمود . و سپس دست نشانده های خود را در راس آن به اصطلاح جمهوری ها یا حکومتهای انقلابی قرار داد.
انقلاب مشروطه در ایران را باید در امتداد همین جریان دانست
از زمان انقلاب مشروطه روند تغییرات طبیعی دستخوش تغییر شده و اراده فراماسون ها عملی می شود.
ملت سازی یکی از اقدامات فراماسونری است. جهان اسلام را به این ترتیب به چهار ملت جدید ترک و فارس و عرب و هندو تقسم نمودند و جریانهای پان فارس ، پان عرب ، پان تورک و پان هندو را پدید آوردند
پان فارس نصیب ما شد .
پان فارس در قلمرو ایران سیاست هویت زدایی از مردمان بومی و صاحبان اصلی ایران را اجرا می کندو به جای آن سیاست ترویج هویت جعلی و جدید ساخته فارسی را پیگیری می کند
برای ملت جدید فارس تاریخ جعلی و زبان پاک تهیه دیدند و در برنامه آنان ترویج دین زرتشتی توسط پارسیان هند هم وجود داشت که به شکست انجامید و بعد تصمیم به ترویج دین جعلی بهایی زدند و با شکست آن هم به تقویت شیعه در مقابل یک میلیارد مسلمان سنی و ایجاد دشمنی بین مسلمانان دست زدند ( یکی از اهداف بزرگ فراماسونری نابودی اسلام است) . حضور افراد برجسته فراماسونری و پارسیان هند در زمان شکل گیری ایران نوین به دست رضاشاه واضح و مبرهن است.
در این میان هویت گیلکی هم در جریان فارسی سازی ایران یکی از قربانیان است.
تاریخ را باید به دو قسمت تقسیم نمود ؛
قبل از استقرار ملت سازی رضاشاهی و بعد از آن
قبل از رضا شاه و تا زمانی که هنوز جعل ملت جدید رضاشاهی کاملاً عملی نشده بود مناطقی که اکنون به عنوان شمال شناخته می شود را مردم سراسر ایران به نام رشت می شناختند . اگرچه یک غلط مصطلح بوده.
حتا تا سالهای دهه 60 هم بسیاری از مردم شمال را در جای جای ایران به عنوان رشتی می شناختند
یک گرگانی یک آملی یک تنکابنی یک آستارایی در مناطق دیگر به عنوان رشتی شناخته می شدند
مثل الان که به مناطق بسیاری تهران گفته می شود ولی در واقع کیلومترها با آن فاصله دارند. زیرا شناخت مردم از کشور کم بوده و مثلاً اگر طرف می گفته من چافی هستم کسی متوجه نمی شد اما رشت را همه می شناختند
زیرا رشت مرکز بازرگانی ایران بوده و تمام کالاهایی که از اروپا به ایران می آمده از رشت به داخل کشور پخش می شده و رشت به عنوان مرکز بازرگانی بین همه کشور شناخته شده بوده
اما بعد از روی کار آمدن رضاشاه جریان عوض می شود
برقراری جمهوری گیلان ( جمهورری شوروی ایران )
نفوذ روسها و تاسیس حزب کمونیست ایران در انزلی
برگزاری مناسبتهای جهانی مثل روز زن 8 مارس در انزلی
فتح تهران توسط گیلکها در جریان مشروطه
وجود قدرت نظامی نهضت جنگل
باسوادی و روشنفکری مردم گیلان
گسترش روزنامه نگاری و روزنامه خوانی در گیلان
گسترش تئاتر در گیلان
ایجاد مدارس مدرن در گیلان و تحصیل زنان
احداث کتابخانه های عمومی
تشکیل نهادهای مدنی غیر دولتی
انجمنهای فرهنگی
در کنار مرکزیت اقتصادی رشت
و …
باعث شد که نابودی رشت و گیلان در صدر کارهای جریان ملت سازی فارسی رضاشاه قرار گیرد
در اطلسی که در 1304 در اسطنبول چاپ شده و بسیار از رضاشاه تملق نموده جمعیت رشت را 45 هزار نفر ذکر کرده یعنی سومین شهر پرجمعیت ایران در همین اطلس جمعیت تبریز 55 هزار نفر تهران 85 هزار نفر و اصفهان 33 هزار نفر و مشهد 25 هزار نفر ذکر شده
جالب است که جمعیت کرمانشاه هم 40 هزار نفر ذکر شده زیرا کرمانشاه هم از شهرهای مهم ایران بر سر راه غتبات بوده و مرکزیت داشته
جالب است که به دلیل جریانات جنگ جهانی اول و جمهوری و جنگل تقریباً نصف رشت در آتش سوخته و جمعیت بسیاری از آن فرار کرده بودند و در سالهای قبل هم به دلیل شیوع بیماریها حداقل دو مهاجرت بزرگ از رشت به تهران رخ داده بود
در یکی از این مهاجرتها ده هزار از جمعیت افراد سرمایه دار رشت به تهران مهاجرت نمودند و در مناطق شمالی تهران که ن موقع ییلاق بوده یعنی در تجریش ساکن شدند. اگر این اتفاق ها نیافته بود جمعیت رشت بالاترین در کشور بود.
اما رضا شاه چه کرد
رشت را نابود کرد و هیچ اقدام عمرانی در آن انجام نداد
رشت که جنگ زده بود و در جریان جنگ جهانی اول و نبرد جمهوری با رضاشاه ویران شده بود بازسازی نشد
حتی راه آهن و مسیر تجاری آن به اروپا هم مسدود شد
راه آهن : رضاشاه از گرگان تا تهران راه آهن کشید و پل ورسک را که یک طرح بسیار سخت بوده انجام داد ولی برای رشت راه آهن نکشید
هیچ کارخانه روغن ، قند ، آردکوبی و … در رشت ساخته نشد
جاده ها رشت ساخته نشد اما از مازندران به عراق سه راه کشیده شد
شهر شاهی را در نزدیک ترین جا به زادگاه خود در جلگه مازندران ساخت و رویای پایتخت شدن آن را داشت
تئاتر گیلان را محدود و نابود کرد و فقط اجازه لودگی در آن را داد
جک سازی بر علیه گیلک شروع شد
روزنامه ها و آزادیخواهان محدود شدند
… و این جریانات محدود سازی و نابودسازی همچنان ادامه یافت
رشت که بزرگترین شهر شمال و حتی پرجمعیت ترین شهر ایران در قبل از روی کار امدن رضاشاه بود اهمیت خود را ازدست داد و تحقیر و تمسخر آن در کشور ترویج شد
به دلیل احساس خطر از گیلکها
گیلکی که توانسته تهران را فتح کند و جمهوری تشکیل دهد یک خطر بالقوه است که باید از بین برود
در سالهای اخیر …
مراکز تلفن ایران عبارتند از
011 بابل
021 تهران
031 اصفهان
041 تبریز
051 مشهد
061 اهواز
071 شیراز
081 همدان
جایگاه رشت کجاست؟
جایگاه همدان کجاست ؟
جایگاه کرمانشاه کجاست ؟
جایگاه کرمان کجاست ؟
بابل آیا همردیف دیگر شهرهاست
شماره پلاک خودرو : ایران 46 رشت ایران 56 و 76 سایر نقاط گیلان
11 تهران
12 مشهد
13 اصفهان
14 اهواز
15 تبریز
16 قم
17 ارومیه
18 همدان
19 کرمانشاه
جایگاه رشت کجاست
می بینیم که دیگر رشت جز شهرهای مهم کشور نیست
شهری که قبل از ملت سازی رضاشاهی بالاترین جایگاه را در کشور داشته امروز جز ده شهر اول کشور نیست
حتی کلانشهر شدن رشت هم به سختی عملی شده و چندین بار صحبت از لغو آن شده و الان هم که این اسم را دارد هیچگونه مزایای کلانشهری به /ان تعلق نمی گیرد و تنها در حد یک نام است
همدان می شود پایتخت تاریخ و تمدن ایران اسلامی
اصفهان می شود پایتخت فرهنگ و ادب ایران
مشهد می شود پایتخت معنوی ایران و پایتخت فرهنگی جهان اسلام
و رشت می شود …
مگر رشت پایتخت روشنفکری و مدرنیته ایران نیست
مگر رشت پرچمدار استقلال همیشگی ایران نبوده
آن زمان که همه کشور به دست بیگانگان بوده رشت و گیلان تنها جایی بوده که همیشه پایدار بوده
آیا رشت لایق آن نیست که پایتخت سرافرازی ایران نام گیرد
اگر جریان حیات طبیعی تاریخی در کشور ادامه می یافت رشت اکنون یکی از 3 شهر بزرگ ، ثروتمند و مهم کشور می بود
با گوگل ارث به نقشه شهرهای ایران نگاه کنید
گنبد کاووس ( به جرم ترکمن بودن) و رشت ( به جرم گیلک بودن) تنها شهرهایی هستند که بافت شهری از کمربندی و خیابانهای اصلی بیرون زده
اگر خیابان کشی های لازم در رشت و یا گنبد انجام شود وسعت این شهرها حداقل 3 برابر خواهد شد
زشت جای نفس کشیدن ندارد
کمربندی نساخته اند . همه ماشینها هدایت می شوند به مرکز شهر و کوچه های تاریخی و قدیمی . ترافیک سنگین مردم را کلافه می کند و مردم به خاطر رانندگی و ترافیک کلافه اند و با هم درگیر می شوند
تقصیر مردم نیست
تقصیر ان کسی است که مانع تسعه رشت می شود
رشت باید 3 برابر الان وسعت داشته باشد
به اصفهان و قزوین و شیراز و مشهد نگاه می کنیم
کمربندی های احداث شده بسیار فرار از بافت شهری است
نقشه اصفهان و کمربندی های احداث شده اصفهان را طی 20 الی 30 سال آینده از تهران بزرگتر خواهد نمود
فولادشهر ، خمینی شهر ، مبارکه ؛ نجف آباد ، بهارستان ، شاهین شهر و … همگی به هم وصل شده اند و یک کلان شهر بزرگ را پدید آورده اند
اما خود شهر رشت بافت شهریش از کمربندی بیرون زده
بگذریم از اینکه با اتصال شهرهای تاریخی کوج اسبان ، لشت نشا ، خمام ، سنگر ، و … رشت ها قابلیت تبدیل به یک کلانشهر بزرگتر از تهران را دارد
اما چه بگوییم که سیاست بر نابودی رشت و تغییر هویت گیلکی آن و جایگزین نمودن هویت آن با فارسهاست
اگر هریک از شهرهای خمام ، سنگر ، لشت نشا ، کوج اسبان و … در جای دیگری بودند هریک مرکز شهرستان می شدند و بودجه بود که سرازیر می شد
شهرهای نامبرده تاریخی هستندو مثل شهرهای اطراف اصفهان جدیدالاحداث نمی باشند
برای فولاد مبارکه آب کارون را کیلومترها منتقل کرده اند تا ذوب آهن بتوان کار کند
اصلاً ذوب آهن باید در کنار منابع آب باشد نه در کویر اصفهان
آب نوشیدنی را برای بزرگ کردن اصفهان به ذوب
گیله پئر؛
این مسائلی که دربارهی فراماسونری مطرح میکنید از اعتبار استدلال شما به شدت میکاهد. تا کی باید برای تحلیل و بررسی مسائل به دنبال دستان و جریانهای پشت پرده باشیم؟
کاش مردم سرزمین خود را به مطالعه و اندیشیدن به مسائل خو بدهیم تا اینطور گرفتار خرافات و توهم توطئه نشوند. معلوم است که هر کسی و هر گروهی و هر ملتی هر کاری که میکند برای منافع خودش است. ما جوری از منافع و دست پشت پرده حرف میزنیم که انگار خودمان هر کاری میکنیم برای منافع کسی غیر از خودمان است.
ورگ عزیز و سایر مخاظبان! من بعد از چند روز آمدم و دیدیم در نبودم من عجب بحث هایی درگرفته :) و پنج شش ساعت وقت گذاشتم تا جواب تمام سخنان «مازنی» را بدهم ولی یک ثانیه فقط یک ثانیه برق پرید و تمام زحماتم را به باد داد این است که باید صبر کنید و این چند روز یا حداقل چند ساعت هم چنان خوانندۀ ورگ باشید تا پاسخ لازم را بدهم.
اقای مازنی من ندومبه ته کجه وچه هسی که فک کاندی قدیمیا بی سوادنه نا برار ام زوون گلکی هسه و اما هم گیلکمی وشون هم ات چی دونستنه که اینه گاتنه ..شعرهای امیرپازواری که املی بیه رو بخوندستی یا نه؟شه ره گیلک معرفی کانده ..قومی به اسمی مازنی وجود نداره خود تبری از ریشه کلمه تپور گرفته شده کمی هم تحقیق کنی متوجه میشی تپور از کجا اومده و در کجای تاریخ محو شده .من تو یکی از روستاهای ساری به دنیا اومدم والان هم اونجا زندگی میکنم از زمان رضاشاه تا به حال برای تحریف اصالت مازندران تلاش گسترده ای صورت گرفته اما شکست خورده منابع تاریخی موجود هس که ثابت کند ما گیلک یا گیل هستیم رشت مظهر گیلک نیس فقط یه شهره مثل ساری و چالوس بخاطر وجود جوک های رشتی شما احساس میکنه که که اگه خود گیلک بدونی یعنی با رشتی ها یکی شده و بخاطر جوک های رشتی احساس تحقیر میکنی ..متاسفانه احساس خودباختگی و کوچیک بودن منحصر به شما نمیشه و بخش وسیعی از شمال ایران فرهنگ مناطقی مثل تهران و اصفهان رو بالاتر از خودشون میدونند ..برار می پیر می گت پیر هرکی اشناسمبه قدیمی ادم شه زوون ره گلکی گانه توم بیه بورده
امیر جان، در درجه اول زبان مازنی و گیلکی دو زبان متفاوتند چون وقتی باهم حرف بزنند متوجه مفهوم کلام همدیگر نمی شوند. علاوه بر آن موسیقی، تاریخ، اساطیر، قهرمانان، تقویم و آداب و رسوم و جشن های ما متفاوت است. شما به جرم یک غلط رایج نباید همه اینها را زیر سوال ببری.
اینها نام دریای مازندران را نمی پذیرند. نام ببر منقرض شده مازندران را بر نمی تابند. اینها حتی حاضر به تبدیل “ی” به “کسره” نیستند و گیلکی را کلگی نمی گویند. می خواهند استان ما را تجزیه کنند، روزی نیست که رامسری و تنکابنی را تحریک نکنند. اگر فکر می کنی چیزی از این عشق یک طرفه به گیلان نصیبت می شود سخت در اشباهی (البته اگر مازندرانی باشید).
خدا رو شکر الان واقعا مازنی جا افتاده و گلکی توم بیّه بورده شه سه.
جان ته پیر امیر پازرواری آملی بیه؟ بعد شه ندونسته فکر کرده پازواریه!
امیر در کجای اشعارش خودش رو گیلک معرفی میکنه می تونی آدرس دقیق بدی؟
با سلام
بعد از خواندن تعداد زیادی از کامنت ها به این نتیجه رسیدم که با این نگرشی که اینجا در گفتگو هست به نتیجه ای مثبت و کمک به گیلان و زبان گیلکی نخواهیم کرد چون افراد به راحتی از روش حمله به شخص استفاده میکنند و گفتگو را به جدل و سوق میدهند. به واژه هایی چون ” شما هرگز نمی توانید جواب مرا بدهید” ” خطاب به کاربری با نام «مازنی» بگویم که بیخود گستاخی نکن” یا سخن از” زبان مشترک ما زبان علم” ولی از هر نوع شیوه ای جهت پیروز شدن بر دیگر کسانی که کامنت میگذارند استفاده میکنند. البته اگر موضوع نوشته به صورت غلط انداز ” افسانههای زبان گیلکی” نبود به هیچ وجه آن را نمیخواندم و به نظرم آمد که آقای ورگ تحقیقی در مورد افسانه های گیلکی کرده و آن را اینجا گذاشته اند که سبب همگرائی دوستان شود ولی ایده کاملا بر عکس بود و سبب واگرائی گشته. چه بهتر بود چند شعر یا چند چیستان و یا چند ضرب المثل از بزرگی چون محمد ولی مظفری آورده می شد و در مورد ریشه و ساخت و دیگر چیز ها صحبت کرد و دوستان را جهت تولید چنین گنج های با ارزش فرا خواند.
شما اول کلماتی مشترک زیادی که بین مازندرانیها و گیلان و تالشها رو بشمار کلماتی مثل ورگ و غیره تفاوت گیلکی مازندران و گیلان در برخی مواقع به تغییر اعراب منتهی میشه …برات مثال میارم ترک های ترکیه که زبانشان ترکی استانبولی هست زبان ترکمن ها رو نمیفهمن و فرهنگشون با هم فرق داره ولی هردوشون ترک هستند یا ترک های ازبک زبان ترکمن هارو نمیفهمن ولی هردوشون ترک هستند مثلا زبان سورانی و کرمانجی کردی با هم فرق داره..دقیقا همین قضیه برای ما صدق میکنه ..در مورد دریای مازندران اسم جهانی این دریا کاسپین است کاربرد هر اسم دیگری برا این دریا جعل است.. همونطور که عربها اسم جعلی برا خلیج فارس گذاشتن ما هم نباید ان را تکرار کنیم ..اتفاقا ادامه این روند هویت سازی به اسم مازنی باعث شده اونا بخوان جدا بشن همونطور که فراموش کردن اصالت باعث شد .گرگان و سپس شهسوار و فیروزکوه و رودهن و بومهن جدا بشه این تازه اولشه همونایی که هویت تبری و مازنی تو سر ما کردن به زودی گلوگاه و بهشهر و کیاسر و سوادکوه شمالی رو هم به استان گلستان و سمنان و تهران الحاق میکنند الان دارن مذاکره پشت پرده میکنند…50 سال است ما تبدیل به تبری و مازنی شدیم به نیاکان خودمون پشت کردیم درحالی زبانمان از انها به ارث برده بودیم اتفاقا خیلی ها دوست دارن گیلان و مازندران متحد نشن تا زمینهاشون تبدیل به ویلا بشه و نه صنعتیوجود داشته باشه و زبانشان نابود بشه..مشکل شما فقط ی است گلکی همون گیلکی و گیلکی همون گلکی است. شما که فقط میگی مازنی دیگه چی میگی؟ادمای مثل شما روزانه یکساعت هم گلکی حرف نمی زنند بعد به اونایی که هر روز دارن به این زبون حرف می زنند میگن نه زبون شما مازنی هس!!!دیوان امیر مازندرانی بخون متوجه میشی کجاش اومده شعرهاش تو گیلان هم محبوبه
در عرض ۵۰ سال تبری و مازنی شدیم؟! ما همیشه طبری و مازرونی بودیم و هنوزم مثل اجدادمون به خودمون مازرونی میگیم و هنوزم لفظ تبری و توری در مازندران رایج هست. اسم طبری و مازندرانی و تپوری در مازندران قدمت چند هزار ساله داره نه ۵۰ ساله! همین که گیر گلک هستی نشون میده مازندرانی نیستی چون در مازندران کوهی و تات و گالش هم داریم ولی اسمی ازش نمیاری! همانطور که شما رشتی ها به تالش ها و گالش ها و تات ها و دیلمیان گیلان اشاره ای نمیکنید و اصلا نگران هویت گالش و تات و تالش و دیلمی در گیلان نیستید و سعی در تحریف هویت آنها دارید!
شما از کی تاحالا دلسوز مازندران شدید شب و روز که ادعای شهرهای مازندران را میکنید و بار ها دیدم امثال شما خواستار الحاق تنکابن و رامسر به گیلان شدند بعد برای گلوگاه و سوادکوه نگرانید که بین مازرونی ها با تهرانیا و گرگانیا تفرقه بندازید مثل تفرقه ای که بین ترکمن و گرگان سعی داشتید بندازید. مردم مازندران از گلوگاه تا رامسر به مازندران و مازندرانی بودن خود افتخار میکنند. گیلان قرن ها تپوری و طبری بود و حتی بطلمیوس گیلان و دیلم را تپوری معرفی کرده و طرائف المقال هم گیلانیا را طبری نامیده و در عرض دویست هویت طبری جلگه گیلان به گیلک تبدیل شد شاید این زیر سر روس ها یا ترکان صفوی باشد که نام شغل و سبک زندگی را جایگرین نام قومی کردند چراکه گیلک نام سبک زندگی و شغل هست ولی طبری نام قومیت مردم جلگه گیلان هست. کوهستان گیلان که اصلا گیلک ندارد و مردمش تات و گالش و دیلمی و کرد و ترک هستند.
تو که ادعا میکنی مازندرانی هستی چرا با نام دریای مازندران مخالفت میکنی و از نام دریای کاسپین دفاع میکنی. خوب قشنگ بگو رشتی هستی دیگه. تازه کاسپین ربطی به گیلان نداره و کاسپین نام قومی ساکن در جمهوری آذربایجان بود بعد چند ساله دارید لفظ کاسپی را جا میندازید که بگید همه از قوم کاسپی هستید و زبانتون کاسپی هست بعد با نام مازنی مخالفت میکنید که مخفف لفظ مازرونی هست. اگه کاسپین که نامی هست که یونانی ها به این دریا دادند و امروز بین المللی شده پس نباید با نام مازنی مشکلی داشته باشی چراکه امروز تمام طبری ها یعنی مازرونی ها و گالش ها و تات ها و گیلک ها و کوهی ها و کتول ها با نام مازنی شناخته میشن و مازنی نام بین المللی ما شده.
زبان مردم گیلان طبری هست و گیلکی و گالشی و تاتی گویش های زبان طبری هست مثل کتول و مازرونی و طالقانی که گویش های زبان طبری هستند.
گیلان تا سال ۶۵۰ قمری جز طبرستان بود بعد کی گیلان را از طبرستان جدا کرد؟ خود گیلانیا گیلان را از طبرستان جدا کردند. راست میگید دوباره به مازندران الحاق بشید یا رودسر و املش را که تا سال ۱۳۱۶ جز مازندران بودند را به مازندران برگردانید.
این مطلب به روشنگری در خصوص نامگذاری و معروف شدن اقوام و ملل سرزمینها می پردازد.
همیشه تاریخ را پیروزمندان می نویسند و صدای آنان است که به گوش جهانیان می رسد
لزوماً پیروزمندان حقایق رابیان نمی کنند بلکه فقط دیدگاه خود را می شناسانند
یکی از مسائلی که مربوط به اسامی و نام اقوام ملل و سرزمینها می باشد مرتبط با قدرت و گستردگی آنان است که سبب تاثیرگذاری فرهنگی و نفوذ کلامشان می شود .
وقتی غالب شدید دنیا را به میل خود تغییر می دهید و دنیا به میل شما در می آید . این یک روند طبیعی است
در ابتدا مثالی از آلمان :ک
مردمان آلمانی گروههای مجزایی بودند که هیچگاه نتوانسته بودند قدرت بزرگی تشکیل دهند که برای طولانی مدت نقش مهمی در عرصه تاریخ داشته باشند
این مردمان که پیووستگی های نژادی زبانی فرهنگی بایکدیگر داشتنند همییشه حکومتهای کوچکی داشته و دائماً در حال نبرد باا یکدییگر بودند
سرانجام یکی از اقوام آلمانی به نام پروس توانست حکومتی قدرتمند تشکیل دهد و به نام امپراطوری آلمان شاخته شد . بعد هم هیتلر روی کار آمد و با بررسی تاریخ گذشته ، تاریخی با دیدگاه آلمانی نوشته شد و مفهوم رایش سوم پدید آمد
آلمان یک قسمت کوچک از سرزمینهای آلمانی است که در مجاورت فرانسه قرار دارد و فرانسویان به خاطر این همسایه تمام دیگر آقوام مرتبط با آنها را آلمان نامیدندو با توجه به گسسترش نفوذ فرانسه در آفریقا و بین اعراب و خاورمیانه و هندوچین و شرق دور نام آلمان از طریق فرانسویان وارد زبانهایی دری و عربی و آفریقای و آسیایی شد
اما مردم آلمان خود را دویچ می دانند و سرزمینشان را دویچه لند می خوانند
انگلیسی ها و روس ها از گذشته با اقوام ژرمن در رتباط بودند و کشور آلمان یا دویچه لند را به نام جرمنی و در روسی گرمانیا می نامند. در مناطقی که زبان انگلیسی مسلط است نام آلمان به جرمنی و ژرمنی معروف است
مشابه این شناخت در خصوص اقوام و ملل دیگر هم صادقاست
هایاستان نام بومی ارمنستان ، عرب و ترک و گیلک به ارمنستان می شناسد و اروپایی ها آرمنیا
هلاس نام بومی یونان است . مسلمانان یونان و یوانستان و اروپائیان گریس می نامند
مایگار نام بومی مجارستان است . از طریق عثمانی اعراب و شرقی ها مجارستان می نامند و اروپایی ها هانگری ! به نام قوم متجاوز هون ( هیاطله سفید)
لهستان تلفظ عثمانی است که به ما رسیده ،،خوشان پولسکا م گویند و در انگلیسی پولند
هند تلفظ پهلوی سند است . اولین سرزمینی که از هندوستان با ما اررتباط بوده و بهه نام سند که ما هند تلفظ می کردیم کل سرزمینشان را هند و بعدها توسط ترکان هندوستان نامیده شد
خودشان به جای هند می گویند : بئارات / بهارات ( حزب بئاراتیا جاناتا معروف است)
اما ما گیل و گلک هستیم . اعراب در ابتدا با سرزمین دیلم گیلکها آشنا شدند لذا به نام دیلمی یا دیالمه معروف شدیم بعدها اعراب توانستد بر بخشی از گیلکها در سرزمین تاپور ها مسلط شوند لذا این گروه از گیلکها را مجزا از دیالمه دانستند و آنان را طبری وسرزمینشان را طبرستان نامیدند.
بعدها اعراب با گروه دیگری از گیلها که مسلمان زیدی شده بودند (بر خلاف دیالمه که اسلام را نمی پذیرفتند)
آشنا شدند که اینها سرزمینشان را به نام خود گیلان می نامیدند و اعراب آنها را جیل و جیلان می شناختنند . در اینجا هم از نام سرزمین استفاده شده .
به این ترتیب می بینیم که مردمان گلک به خاطر جدایی حکومتی و مذهبی از طرف دیگران به عنوان گروههای مجزا شناخته شدند درحالیکه تا همین امروز هم همه آنان خود را گلک یا گیلک می دانند . تفاوت لفظ گیلک و گلک در حد لهجه می باشد همانند تفاوت اصفهانی با اصفهونی یا کورد با کُرد .
اکنون گیلکها در سرزمینهای مختلفی مانند استان گیلان و مازندران و گلستان و سمنان و آذربایجان و تهران و قزوین و زنجان و حتا خراسان وجود دارند .
سابقاً در تقسیم بندی های قومس و طبرستان و دیلمان و گیلان و مازندران و استراباد و عراق (عراق عجم) بودند و گاه به طبری و دیلمی و … معروف می شدند. اما آنچه اصل ماهیت و هویت این مردم می باشد همان گل یا گیل بودن و گیلک یا گلک بودن است که در طی هزاره ها ثابت مانده است و هرازگاهی هویتهایی به نام سرزمین از سرزمینهای گیلکان زبانزد می شود و بعد از مدتی از بین می رود اما نام گلک (گیلک) است که تا زمانی که این مردم هستند در جهان می درخشد
تو برو فکری برای گیلان بکن که تو همون گیلان خیلیا خودشونو گیلک نمیدونند و به خودشون گالش و تات و تالش و دیلمی میگن نمیخواد تو دنیای مجازی جهان را فتح کنی. حالا جدا از مهاجران ترک و کرد و لر ساکن در گیلان. بعد آمدی آذربایجان و خراسان را گیلک کردی. مریضی! آذربایجان گیلکش کجا بود آذربایجان اصلا گیلک نداره ولی گیلان ترک داره. خراسان گیلکش کجا بود خراسان اصلا گیلک نداره ولی گیلان فارس داره. از کی تا حالا گیلک قوم شده تو همون گیلان به رعیت کشاورز جلگه ای گیلک میگن خارج از جلگه ی گیلان کسی خودشو گیلک نمیدونه! سکنه کوهستان گیلان اصلا خودشونو گیلک نمیدونند! حالا ژاپن تا پرتغال را گیلک معرفی میکنی. مثل اون دوست نابغتون که فرانسه و ایرلند و اسکاتلند را گیلانی و رشتی معرفی میکنه!
ما مازرونی ها خودمونو گیلک نمیدونیم و به خودمون مازرونی میگیم و خودمونو طبری میدونیم و ضمنا گیلک ها هم از قوم طبری هستند. گیلک اسم شغل و سبک زندگی هست و ربطی به قومیت ندارد. مازرونی و کوهی و گیلک و کتول و گالش و تات همگی زیرمجموعه قوم طبری هستند. طبرستان نامش از قوم طبری نشات گرفته شده که خودش معرب نام قوم تپوری هست که نام تپورستان از آن نشات گرفته شده بود. گیل ها همیشه از دیلمی ها جدا بودند همانطور که گیلک ها از گالش و تات و دیلمی جدا هستند طوری صحبت میکنید ما از وضعیت گیلان خبر نداریم.
اینکه یک قوم به چند شاخه تقسیم شود و مردم خود را با جند نام بشناسند امری عادی هست. مثل لاتین ها و اسلاو ها و سامی ها و فارس ها که با چندنام متفاوت خود را میشناسند. طبری ها هم از علی آباد کتول تا رضوانشهر با چند نام متفاوت مثل کتول و مازرونی و کوهی و تات و گالش و گیلک و طالقونی و الیکایی و شامرزایی و غیره همدیگر را میشناسند. بطلمیوس سکنه دیلم را تپوری معرفی کرده و در طرائف المقال هم ذکر شده گیلانیا از قوم طبری هستند. هنوزم لفظ تبری و توری در گیلان و مازندران و گلستان و طالقان رایج هست. در گیلان طبرسرا و طبرسا داریم که نشان از وجود قوم طبری در غربی ترین نواحی گیلان دارد.
از لحاظ تاریخی قوم طبری یا تپوری از خراسان تا قفقاز سکونت داشته و هنوزم در قفقاز مردمی با نام طبری یا طبرسرانی وجود دارند.
شما چه بخواهید چه نخواهید طبری هستید.
:))
عالی بود این جمله آخر. شما چه بخواهید چه نخواهید…
ارجاعت به بطلمیوس هم محشر بود. خوانندهٔ نکتهبین با خوندن این کامنت پی به بسیاری مسائل خواهد برد.
کصخل تو خودت از حرف رفیقای کصخلت خندت نمیگیره. از چی میسوزی؟ از اینکه شما گیلانی ها هم طبری هستید؟ خوب مگه غیر از این هست. کاری کردید که طبری های مازندران چشم دیدن طبری های گیلان را نداشته باشند.
یه مشت کصخل رشتی که خیلیاتون اصالت کرد و لر و مازنی و آذری دارید دور هم جمع شدید میخواهید برای بقیه تعیین تکلیف کنید.
ما گرگانی هستیم و فرهنگ و زبان پارتی گرگانی داریم درسته که خیلیا به این گویش صحبت نمیکنند اما ما مازندرانی یا گیلانی نیستیم و عده ای از مردم گلستان گیلک یا مازنی هستند نه همه ی مردم گلستان ما قدیمیترین تمدن شمال ایران، قدیمیترین تپه ی ایران، بلندترین برج آجری جهان، سومین دیوار بزرگ جهان و بزرگترین بافت تاریخی شمال ایران را داریم شماها در حدی نیستین که مردم گلستان را گیلک جلوه بدین و ببر مازندران، ببر هیرکان بود در اصل و بیشتر نمونه های این ببر در استان ما زندگی میکرد و آخرین ببر هم در گلستان مرد و قدیمیترین و درست ترین نام دریای مازندران یا کاسپین، دریای هیرکان بود شماها از زبانتان پاسداری کنید ولی نام شهر و دیار مارا بخود نسبت ندهید باتک تک شماها هستم ما از نژاد پارتی هستیم که سوارانش شهرت جهانی دارد ما کاسپین نیستیم ما هموطنان گیلکمان را دوست داریم اما به هیج وجه گیلک یا مازنی نیستیم بازهم میگم ما گیلک یا مازنی نیستیم و بخاطراینکه جندسال جزو مازندران بودیم دلیل براین نمیشه که مازندرانی باشیم ما استرآبادی و هیرکانی هستیم.
ممنون اقای گیله پئر …زنده باد پانزده میلیون گیلک در تبرستان و گیلان و سمنان و تهران و گلستان و قزوین و زنجان …شیما از ساری
آهان نوشتی ساری که باورمون بشه مثلا ساروی هستی. ساری که اصلا کسی خودشو گیلک نمیدونه باز مینوشتی رامسر یک چیزی بود! گیلک تو قزوین و زنجان و سمنان چیکار میکنه! پایین تر هم با اسم مارلیک و لالو و سعید از گرگان و امیر از مازندران میام گذاشتی و سعی کردی بین اقوام دیگر تفرقه بندازی.
زنده باد ۲/۵ میلیون طبری ساکن در گیلان. همین برای تو کافیه دیگه لازم نیست بگیم ۱۵ میلیون طبری ساکن مازندران و گیلان و گلستان و تهران و البرز و قزوین.
لالو جان منتظر نظرات ارزشمندت هستيم،و جناب مازني،بنده و بقيه مازندراني ها افتخار ميكنيم كه شاگرد اول مقطع فوق ليسانس رشته تاريخ دانشگاه تهران،يك مازندراني است كه تحقيقات بسياري در مورد خطه كاسپين انجام داده و اگه شكي در هويت ايشون داري كيتوني از اساتيد دانشگاه رشته تاريخ ،صفت گل،روزبه زرينو… از فردي كه معزوف به علامه شده بىپرسجو كني تا لالو رو بشناسي
گرگانی جان
قصد هیچکس از ما دست درازی به داشته های دیگران نیست
«جغرافینویسان یونانی پس از دوره ی رونق حوزه ی علمی اسکندریه، اصطلاح دریای هیرکانیرا بهجای دریای کاس پین بهکار بردهاند.»
«کاوشهای باستان شناسی قدمت گرگان قدیم را بیش از هفت هزار سال تخمین میزند.»
این دو تکه از مقاله ی «نام صحیح بزرگترین دریاچه ی جهان چیست؟» بود و نوشتم که بگم قصد ما دست درازی نیست
اما آیا شما می دونید که گرگان اصلی در واقع در نزدیکی شهر گنبده؟ و این گرگان امروزی در واقع همون استرآباده که افراد بزرگی ازش سربرآوردن؟
شما مطمئن باش که گیلک بودن ربطی گیلانی یا مازندرانی بودن نداره همونجور که در قزوین هم گیلک داریم اما خب همه از نام گیلک بخاطر تداعی کردن نام گیلان و متعاقب اون رشتی گریزانن.
دوست من هیرکانیان قوم بزرگی بودن و بنده به شخصه احترام خاصی بهشون قائلم در بزرگیشون همین بس که آب و هوا و نوع جنگل های کل خطه شمال البرز به هیرکانی در کل دنیا معروفه (و خب البته تو ایران به …)
دوست من شما اگر گرگانی اصیل هستی (باید مشخص بشه کدوم گرگان! گرگان باستانی یا گرگان معاصر) پس تکلیف مشخصه.
در پناه حق
قدیمی ترین نام برای دریایی که امروز خزر یا مازندران نامیده میشود نام دریای گرگان هست که هم ایرانیان باستان این دریا را درایه ورکانه نامیدند و هم یونانیان آن را دریای هیرکانی نامیدند و نخستین مورخ یونانی که به این دریاچه اشاره کرد از نام هیرکانی استفاده کرد.
مطمئن باش که نام کاسپین ربطی به گیلان و مازندران ندارد که بخاطرش حاضری از نام حقیقی این دریا یعنی نام دریای گرگان چشم پوشی کنی.
مردم قزوین هم تات و فارس و ترک هستند نه گیلک و مازنی.
گرگان هم یک ایالت بود تا اینکه بخواد شهر باشد و شهرهای گرگان هم شامل شهرهای جرجان و شهرستان و کبودجامه و استرآباد بود. ایالت گرگان از شرق محدود به خراسان و از جنوب محدود به قومس و از شمال محدود به داهستان و از شرق محدود به طبرستان بود و شرقی ترین شهر طبرستان تمیشه بود که در کردکوی قرار دارد و بنابراین کردکوی مرز گرگان و طبرستان بود.
مردم گرگان هم فارس و فارس زبان هستند و زبانشون با زبان مازنی روستاهایی غرب گرگان و کردکوی و بندرگز و زبان مازنی علی آباد که موسوم به کتولی هست متفاوت هست.
ضمنا همه مازنی زبان ها مازنی نیستند و بخشی از مازنی زبان ها منطقه غرب گرگان و کردکوی و بندرگز اصالتا کرد و ترک و تات و سنگسری هستند و در علی آباد و کردکوی و بندرگز روستاهای سیستانی نشین داریم.
مولف حدودالعالم هزار سال پیش زبان مردم استرآباد را فارسی گرگانی نامید و بنابراین هیچ کسی نمیتواند فارس زبان بودن مردم گرگان و استرآباد را زیر سوال ببرد و هرکس فارسی صحبت کند فارس هست و مردم گرگان هم پارس هستند و از نسل هیرکانی های آریایی هستند.
داستان گرگان
گرگان هم داستانی دارد …
ولی « ما برای وصل کردن آمدیم ، نی برای فصل کردن آمدیم »
گرگانی اصیل ما که نژادپرست نیستیم
ما که نگفتیم همه مردم دنیا گلک هستند
من می دانم که در گرگان چه جو ضدمازندرانی یی وجود دارد
من می دانم که نام بلوارهای اصلی هر شهر که به سمت مشهد می رود باید بلوار امام رضا باشد و بلوارهایی که به سمت جنوب کشور می رود باید نام خلیج فارس داشته باشد … اما چه جالب ! نام بلوار سمت آریا و انجیراب را گذاشته اند بلوار « هیرکان » به جای بلوار خلیج فارس ! آیا تعجب آور نیست در کشوری که سعی می شود تمام اقوام نادیده گرفته شوند و حضورشان انکار شود یک دفعه ای در گرگان همه هیرکان زده می شوند !
باید بدانیم که گیلک های گیلان از همه مظلوم ترند . اگر در مازندران سعی می شود هویت های جدید تبری و مازندرونی (مازرونی – مازنی) ایجاد کنند و در گرگان سعی می کنند هویت جدید هیرکانی ایجاد کنند ولی در گیلان هیچ هویتی برای مردم قائل نیستند . در گیلان خطاب رسمی گیلانی است . در هیچ رسانه رسمی شما به نام گیلک بر نمی خورید . گیلک یک لفظ بایکوت شده است .
برای مثال آرشیو روزنامه های جام جم و ایران و همشهری را در چند سال پیش بررسی می کردم ، در طی سالها انتشار بیش از ده پانزده سال انتشار این نشریات یک بار حتی یک بار لغت گیلک استفاده نشده بود ! می دانید چرا ؟ چون در دیدگاه رسمی اصلاً مردمی به نام گیلک یا گلک وجود ندارد آنها می دانند که اگر گلک ها ( گیلک ها) به هویت خود آگاه باشند و متحد باشند می توانند قدرت زیادی پیدا کنند و می ترسند . به همین دلیل اول وجود گلک یا گیلک را انکار می کنند و بعد هم دشمنی در میان آنها می اندازند و در کنار آن گروههای کوچک جعلی را تقویت می کنند .
آقای علی اردشیر (لاریجانی) زمانی که رئیس صدا و سیما بود و تازه داشتند شبکه های استانی را راه اندازی می کردند بحثی استراتژیک در مورد یکپارچکی کشور نمود و مثالی از هند آورد
گفت که در هند برای اینکه گروهی از مردم قدرت نگیرند و دردسر ایجاد نکنند از سیاست خطوط متقاطع استفاده می شود به چه صورت … مثلاً اگر بخواهیم مسلمانان هند را به صورت یک واحد ببینیم با جمعیت قدرتمندی مواجه می شویم پس می آییم آنها را می شکنیم ، مسلمان پنجابی را با مسلمان گجراتی با مسلمان اوتارپرادشی جدا می کنیم و بینشان تفاوت می اندازیم و تفاوتها را بزرگ می کنیم تا به گروههای کوچکی تقسیم شوند که قدرت عملی نداشته باشند. پنجابی ها را هم همچنین می شکنیم تا به نام پنجابی گروه بزرگی تشکیل نشود ، پنجابی مسلمان با پنجابی سیک با پنجابی هندو با پنجابی بودایی با پنجابی مسیحی اختلاف داشته باشند و متحد نشوند
آقای علی اردشیر (لاریجانی) فرمودند که هدف ما از شبکه های استانی در کشور همین است که گروههای کوچک ایجاد کنیم . یعنی گیلکها یکپارچه نباشند ، کردها یکپارچه نباشند ، بلوچها یک پارچه نباشند ، سنی ها یکپارچه نباشند ، ترکمن خراسان شمالی خود را جدا از ترکمن گلستانی ببیند ، سنی تالش خود را جدا از سنی کرد ببیند ، کرد کرمانشاهی خود را جدا از کرد ایلامی بداند ، لک چیز جدایی از لر وکرد باشد و گیلک (گلک) ها هم همینطور گلک مازندرانی خودرا هیرکانی بداند ، گلک ساری خود را تبری بداند ، گلک آملی خود را مازنی بداند ، گلک نور به دنبال استان جدا باشد گیلک شرق و غرب گیلان با هم دشمن باشند ، تات ها خود را فارس بدانند نه گیلک ، گلکهای سمنان و خراسان و تهران نادیده گرفته شوند . تاتهای قزوین و کرج و طالقان و تاکستان و زنجان و آذربایجان محو شوند و فارس نامیده شوند .
بنابراین در کشوری ها که هویت های اصیل و موجود نادیده گرفته می شوند می بینیم که هویتهای جعلی تبلیغ می شود تا مردم تجزیه شوند و وقتی که تجزیه شدند و یگانگی و یکپارچگی در بینشان نبود نسل بعد آقای گرگانی هیرکانی و مازنی فارس می شوند . چون این آقای هیرکانی فارسی صحبت می کند و آن آقای مازنی هم فارسی صحبت می کند . اگر گلکی صحبت می کردند می دانستند که گلک هستند و زبانشان هم گلکی است و زبان اجدادشان هم گلکی است .
برادر هیرکانی و مازنی ، نسل بعد شما فارس می شوند . شما هم اکنون فارس هستید ولی خودتان خبر تدارید ! چه چیزی از هویت هیرکانی شما دارید ؟ زبان هیرکانی دارید ؟ لباس هیرکانی دارید ؟ موسیقی و رقص هیرکانی دارید ؟ … هیچ … فقط یک اسم دارید … یک اسم خاک خورده را از اعماق تاریخ برداشته اند و برای دوره گذار قبل از فارس شدن کامل بر شما گذاشته اند … یک اسم توخالی … نسل بعد می نویسند که هیرکانی ها هم گروهی از فارسها هستند که در گرگان زندگی می کردند گروه دیگری از فارسها هم به نام مازنی در مازندران وجود داشتند !!!! بعد به عقب نگاه می کنند و می بینند بله این آقای هیرکانی یا مازنی همه چیزش که فارسی بوده فقط یک اسم داشته که آن هم در نسل جدید به خاطر بی محتوا بودن حذف می شود و به سلامت همگی فارس می شوند و فارسی سازی کشور به سلامت تمام می شود .
اما داستان گرگان هم داستانی است .
این گرگان که استراباد یا استارباد نام داشته با آن گرگان تاریخی که فخرالدین اسعد گرگانی داشته صدها کیلومتر فاصله دارند . گرگان تاریخی نابود شده و اثری از آن نمانده . معتقدند که گرگان تاریخی در حوالی مرز ترکمنستان باید باشد. اما رضا شاه در جریان فارسی سازی کشور هویت بسیاری از شهرها را هم عوض کرد .
از جمله گرگان که یک از شهرهای تاریخی بوده در روی نقشه وجود نداشت بنابراین برای اینکه جلوی ترکمنها و گلک ها را بگیرد درمرز بین آنها به خیال خود می خواست یک شهر بزرگ فارسی و مرکز فارسی سازی درست کند لذا نام استراباد را به گرگان تغییر داده و تلاش در بزرگ کردن آن نمود و هرچه که متعلق به گرگان تاریخی بوده به نام این استراباد بست .
الان مردم گرگان جعلی به مفاخر گرگان واقعی افتخار می کنند و حس غرور دارند اما چه باید گفت که آن مفاخر ربطی به این گرگانی ها ندارد . ولی حس غرور و افتخار تحریک کننده است . نام تالار بزرگ فرهنگی شهر گرگان تالار فخرالدین اسعد گرگانی است.
اما استراباد مردمش از چه گروه و دسته ای هستند
استراباد یا گرگان فعلی محل استقرار ایل قاجار است یعنی گرگانی اصیل امروز باید ترک قاجاری باشد همانند بجنورد که محل استقرار ترکهای شادلو بوده و مردم اصیل شهر بجنورد ترکند امروز . اما از گرگانی های اصیل (قاجار ها) امروز چندان اثری نمانده . زیرا گرگان یا استراباد در مرز ترکمنها و گیلکها قرارداشته و عده زیادی از گلک ها و ترکمنها در گرگان زندگی می کنند . بسیاری از مردم گرگان امروز تعطیلات به روستاهای اطراف می روند که همگی گلک هستند . اکنون جمعیت گلک و ترکمن در گرگان غالب است و گرگانی های اصیل ( قاجار ها ) تقریباً منقرض شده اند . مقصودلو ها از گرگانی های اصیل ترک قاجاری می باشند . اما قبل از اینکه ایل قاجار در استراباد (گرگان) ساکن شود ، استراباد هم مانند بسیاری از روستاهای اطرافش مانند والش آباد و لمسک و آهنگرمحله و انجیراب و … گلک بودند . همچنین در اطراف استراباد (گرگان غیر تاریخی رضاشاه ساخته) تک و توک روستاهای ترک و کرد هم وجود داشته که از لحاظ جمعیتی در مقابل اکثریت گیلکی قابل مقایسه نبودند و امروزه آنها هم اکثر خود را گلک می دانند مانند روستای جلین که اکنون شهر شده یا کردمحله و کردجزی ها که گلک شده اند .در دهه چهل و پنجاه که ایجاد دو شهر فارسی و مرکز فارسی سازی به نام گرگان و گنبد نتوانست جلوی پیشروی ترکمنها را بگیرد و آنها مهار نشدند از کوچ دادن زابلی ها در میان ترکمنها استفاده شد و الان و حدود پنجاه سال است که عده کثیری از زابلی ها در میان ترکمنها و استان گلستان پراکنده شده اند . زابلی ها نرخ زاد و ولد بسار بالایی دارند و می توان گفت در جنوب شرق گلستان اکثریت جمعیت را زابلی ها تشکیل می دهند . آنها در ابتدا به عنوان کارگر و کشاورز و سیل زده به ترکمن صحرا وارد شدند و سپس آنقدر زادوولد کردند که اکثریت یافتند و صاحبخانه شدند .
مثال بعد از روستای نوده ملک در شرق گرگان روستای گناره وجود دارد . عده ای از زابلی ها به نام جهانتیغ به عنوان سیل زده و مهاجرکارگر روزمزد در این روستا پناه گرفتند و الان بعد از پنجاه سال آنقدر جمعیتشان زیاد شده که در کنار تابلوی روستای گناره یک تابلو هم نصب کرده اند به نام « جهانتیغ » یعنی یک روستا با دو نام !
اکنون جمعیت زیادی از زابلی ها هم در گرگان ساکنند و به عنوان اقلیت بزرگ ولی بی فرهنگی شناخته می شوند .
روستای « قلعه حسن / قلاسن » در کنار شهرک گلهای گرگان هم فیوج نشین است .
به هرحال گرگان تاریخی نابود شده و این گرگان همان استراباد گلکی است.
گرگانی که رضا شاه به وجود آورد از امامزاده عبدالله تا «چهارراه میدان» و میدان مازندران به شکل یک خبابان دراز بوده .و تنها بافت قدیمی شهر گرگان فعلی همین قسمت است.
رضا شاه در ییلاق شمال استراباد یک کاخ برای خود ساخت که الان به نام میدان کاخ (ولی عصر) و شاالیکوبی و کوچه ویلا معروف است
در سمت شرق کاخ رضاشاهی که قبلاً کتابخانه و الان موزه شده لشکر را ایجاد نمود که در آن زمان خارج شهر بوده و الان در وسط شهر قرار گرفته. در زمان رضا شاه ساکنین گرگان گلک های بومی و قاجارهای مهمان صاحبخانه شده بودند و گرگانی های اصیل فرزندان آن خانهای قاجاری هستند که الان اقلیت کوچکی را تشکیل می دهند و جمعیتشان رو به نابودی است.
همچنین در جریان انقلاب 1917 شوروی عده ای قزاق به استراباد پناه آوردند و در پشت لشکر یعنی خارج از شهر آن زمان ساکن شدند که الان به نام قزاق محله معروف است.
در سال 1384 و 1385 که استان گرگان و بعد گلستان تشکیل شد در ط ده الی پانزده سال وسعت گرگان حدود چهاربرابر شد . و شهر به سمت مناطق خوش آب و هوای جنوبی به سمت ناهارخوران گسترش یافت . چاله باغ ، دادگاه انقلاب ، تابلو ، انبارجهاد ، حافظیه ، استرابادی ، تپه صداوسیما ، کارواش ، النگ دره ، قوری ، و …. تا خود ناهارخوران .
با این گفته ها جمعیت گرگان عبارتند از :
گلکها ی بومی ، زابلی ها ، ترکمن ها ، گرگانی های اصیل ترک قاجار ، قزاق ها ، قلیلی فیوج و مهاجران شاهرودی و رشتی و دامغانی و شهمیرزادی ( گلکهای مهاجر)
این خلاصه ای بود از تبدیل استراباد به گرگان غیرتاریخی و قلب ماهیت گلک ها به هیرکانی و فارسی .
تبری و مازنی من درآوردی هستند آن وقت گیلک که به معنی کشاورز و دهاتی هست واقعی هست؟
فازت چیه ناموسا؟؟؟
تا بوده قومیت ما طبری بوده و هنوزم از لفظ تَوری استفاده میکنیم و اون گلک هم ربطی به گیلان نداره و گلک ها یعنی کشاورزان روستایی مازندران هم از قوم طبری هستند همانطور که گالش ها یعنی دامداران روستایی مازندران از قوم طبری هستند.
قشنگ مشخص هست تو عمرت مازندران نیامدی ما جلگه نشین ها به خودمون مازرونی و مازندی میگیم و کوهنشین ها به خودشون تات میگن و چوپان های روستایی به خودشون کرد میگین و دامداران روستایی به خودشون گالش میگن و کشاورزان روستایی به خودشون گلک میگن. هیچ کدوم این ها قومیت نیستند و همگی یا شغل هستند یا سبک زندگی هستند حتی طبری های گلستان به خود کتول میگن.
شما نمیتونید برای ما هویت سازی کنید هویت ما در تاریخبه ثبت رسیده پس بیهوده خودتان را خسته نکنید. قومیت ما طبری هست و تا ابد هم طبری هستیم و حتی در کتاب طرائف المقال هم آمده مردم گیلان از قوم طبری هستند و رابینو میگود گیلانی ها خونشون به شدت با ترک و مغول ترکیب شده و سکنه گیلان در واقع مهاجرانی از مازندران و قفقاز و آذربایجان و عراق هستند.
اصلاح می کنم :
استان گرگان در سال 1374 از استان مازندران جدا شد و در سال 1375 به استان گلستان تغییر نام یافت
در بافت تاریخی استراباد در ییلاق جنوب غربی آن زمان که بعد در سمت غرب کاخ رضاشاه واقع شد زمین کنسولگری روسیه هم وجود دارد که قابل ذکر است.
یعنی کنسولگری روسیه ، کاخ رضاشاه و لشکر رضاشاهی ( الان لشکر 30 پیاده گرگان) مناطق خارج شهر آن زمان گرگان جدید را تشکیل می دادند
ما گرگانی ها پارت هستیم و پارت هم یکی از اقوام آریاییست .تحقیقاتی که انجام شده ثابت کرده آریایی ها ساکنان بومی ایران بودند و از ایران به مناطق دیگر مهاجرت کردند( به نتایج ژنتیک دکتر مازیار اشرفیان بناب مراجعه کنید)
آوو! مو چی دؤنسم می مطلب هنی درازه پیدا کؤنه و أمئبه داستان بنه. بحث به گرگان برسه! هی کس قرار نیه زورازوری خودشه یا دیگریه گیلک دخؤنه. باور بکونین. هیکس!
سلام، تی دست درد نوکونه. تی خصوصی پیامه فیگیفتم. اشن خیلی خب بؤن و اه جملاته کوتا جرگه میئن تغییر بدیدم… می گیلکی گپ زئن خب نیئه ولی سعی کودن درم می زوانه تقویت بوکونم.
قیمت بعدی آموزش سی++ هفته دیگه آماده به و انه پست طولانی تر ایسه. انه حتما قبل اینتشار تره روانه کونم.
شیمی قوربان
من تا حالا اگه امیدی به اتحاد کاسپین ها یا گیلک ها داشتم ، دیگه ندارم
چه وضعشه؟
یکی میاد میگه شناسه فعل های ما فرق داره ، پس ما گیلک نیستیم
یکی رفته تاریخ باستان دنبال اسپرم های هیرکانیا می گرده
میرن از ویکی پدیا اینجا کپی کی کنن
فوق فوقش نفری یه دونه کتاب خودندن ، همون یه دونه رو هم خشک و خالی قبول کردن
ببر ؟ ببر ؟ عمو جان ببر هم مثل هیرکانیا منقرض شد ، اخه جنگل کاسپین ها یکسرست ، مثل دریا
ببر شما این طرفی نمی اومد
دوستان ، حالا که اینجوری ، از سر کوچه تا ته کوچه ی ما مردم از نژاد ( هلند کره هندی ) هستند ،
چشماشون هندی ، بینی شون هلندی ، لباشون کره ای
ما به هر سه زبان مسلطیم و فرهنگ و سبک زندگی آنها را داریم
درود بر هکه ( هند ، کره ، هلند )
تقصیر گیلانی ها هم هست دیگه ، انقدر آمارد آمارد کردین ، کادوس کادوس کردین که همه دنبال یه نژادن ،
ولله بالله همه یکی هستیم ، هیرکان ، تپور ، امارد ، کادوس ، همه پر
این افسانه ها چیه
حدود 2200 ساله که همه یکی شدیم ، بومی ها ( همون کادوس ، تپور و …)
همه حل شدند
*** بخشی از مقدمه ی کتاب نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان تالیف درویش علی کولائیان به قلم استاد دکتر منوچهر ستوده:
” وضع جغرافیایی ایران زمین غیر از وضع جغرافیایی سایر کشورهاست. شمال و جنوب آن دریاست و راه ورود به این کشور گشاده است. از طرف غرب با روم شرقی(ترکیه فعلی) همسامان بوده است که ساکنان آنجا نیز با ما همیشه در جنگ بوده اند. فقط از طرف شرق یعنی هندوستان ما در امان بودیم و هندی ها یک بار هم به ایران حمله نکرده اند.
اوائل دوران اشکانیان گروهی از هندیان کشاورز و گله دار به ایران کوچ کرده اند. اینان به مازندران یعنی ساری و اطراف آن قدم به خاک ایران گذاشته اند و در زمین های اطراف ساری و کنر رودخانه تجن ماندگار شدند…
***
آخه ما چرا انقدر ساده و بی سوادیم؟ :)
ترک های گرگان یعنی قاجار ها و ترکمن ها ایرانی نبودند همشون مهاجر بودند .گرگانی های اصیل پارت آریایی هستند و نژاد ما با ترکمن ها و ترکهای قاجار فرق داره.سعی نکنید خودتون رو به ما هیرکانی ها بچسبونید ما یکی از اصیل ترین اقوام آریایی هستیم
ورگ در ارتباط با این بحثهای نژادی و پیش کشیدن آبا و اجداد هزارساله بیطرفی خود را اعلام میکند؛ چرا که بارها و بارها در بحث هویت قومی تاکید کردهام که خاک و خون و نژاد را به پشیزی ارزشمند نمیدانم.
من یک گرگانی هستم ، متولد گرگانم و خودم را گرگانی می دانم . پدر و مادرم از روستای پاسند و سدن هستند که چسبیده به گرگانه
گیله پئر راست می گه که روستاهای اطراف گرگان مثل سدن و پاسند مردمش گلک بودند و پدر و مادر من هم گلکی حرف زدن بلدند ولی ما امروز خودمان را گرگانی می دانیم و در گرگان تقریباً همه فارسی حرف می زنیم و ماها که متولد گرگانیم گلکی حرف زدن بلد نیستیم .
به نظر من ما گرگانی ها نباید به دنبال نامهای عجیب و غریب و تاریخی که خارجی ها نوشته اند بگردیم . هیرکان در گذشته ما سابقه ای نداره و چند ساله از چندتا کتاب تاریخی یونانی و غربی بیرون کشیده شده به نظر من هیرکان تلفظ دیگه گرگانه . هیرکان – گرگان . پس چرا به جای گرگانی خودمان را هیرکانی معرفی کنیم مگر گرگانی چه عیبی دارد . شاید فکر می کنیم هیرکانی با کلاس تره !
من به همون گرگانی بودنم افتخار می کنم و دنبال این نیستم که قبلاً چی بوده و حالا چی شده . گرگان شهر هفتاد و دو ملته و من فکر می کنم هیچکس و هیچ قوم و گروهی صاحب گرگان و اصل گرگانی نیست . هرکی میاد توی گرگان و گرگانی میشه فقط یه گرگانیه . دیگه نه زابلیه نه گلکه نه ترک نه چیزای عجیب غریب دیگه
بفرمائید به گرگان شهر زیبای ما و از مناظر و طبیعت و کوه و آبشارهاش لذت ببرید.
گرگانی ها خیلی مهمان نوازند و همه شون اهل حالند . حتما بهتون خوش می گذره و دیگه دنبال این جور بحثای الکی نمی رید .
ای نادان. با اهالی سدن گرگان صحبت کردم اونا به خودشون تات و به زبانشون تاتی میگفتند. حداقل اسم یک روستایی را نام ببر که مردمش دقیقا از همون لفظ استفاده کنند. در اینکه تو عمرت پاتو تو گرگان نذاشتی شکی نیست چون هویت گرگانیا و لهجه گرگانیا مشخصه و تاریخشون هم مشخصه. تمام توصیفاتت درمورد گرگان اشتباه بود. شما گیلکا هر بار خودتونو اهل یک جایی معرفی میکنید. اینم بخاطر بی هویتیتونه چون معلوم نیست باباتون کیه. کمتر راجب قوم تبری (مازرونی) گوه بخورید چون ما مازندرانی و گرگانی ها شما گیلکا رو تخم خودمونم نمیدونیم.
من خوشحال میشم همشهری من از گرگان دو کلمه به زبان پارتی یا هیرکانی صحبت کنه تا ثابت کنی که گرگانی ها پارت هستن وقتی علی اباد کتول و کرد کوی و چندین شهر دیگه و همچنین گرگان به گلکی مازندران صحبت میکنن به علت اختلاط نژادی زبان رو معیار میگیرن …طبق اثار باقی مانده از پارت ها مثل مجسمه ها تصویری که از پارت ها هس .صورت های گرد ولب های خوش فرم و چشم های بادامی است الان چند درصد گرگان چشمان بادامی دارن؟چشمان بادامی بیشتر به ترکمن ها میخورد با توجه به اینکه پارت ها از اقوام سکایی بودن..حتی در مقایسه زبانی ترکمن ها کلمات مشترک زیادی با پارت ها دارن
در سنگ نوشته های هخامنشی محدوده ایالت پارت از شمال به داها (دهستان)و از مشرق به هریوه (هرات امروزی) در غرب افغانستان و از جنوب به کارامانی (کارامانیا – کرمان امروزی در جنوب ایران) و از مغرب به ایالت ماد محدود بوده است علت چشم بادامی بودن بسیاری از خراسانی ها پارت بودنشان است اما در گلستان فقط ترکمن ها چشم بادامی هستن .در خصوص اقوامی که به اریایی ها منسوب شده اند هیچ گونه اشتراک ژنتیکی دیده نمیشود
متاسفانه وقتی مطالعه نباشه دوستان از روی تعصب حرف میزنن
دوستی به معیار زبان بودن اشاره کرد وقتی کسی زبانش فراموش شد قومش هم فراموش میشود هیچ تردیدی با این وضعیت نسل های بعدی مازندران و گیلان و گلستان خود را فارس بنامند چون نمیتوانند ثابت کنند از قوم دیگری هستن زبان هویت هر قوم هست
اقای مهدی گرگانی متاسفانه بعله فارسی حرف میزنن اما این ضعفه که گرگان زبان مادری شو فراموش کرده
ترکمن های از نژاد مغول هستند ، پارت نیستند. پارت ها از نژاد آریایی هستند
ای خطهی دلیران. باشه. خوب. خا. خؤ. باشد. تو آریایی. تو پارتی. قبول. بیخیال.
ولی بین خودمون باشه، از آیپیهای کاربری بعضی از افراد مشخصه که چهقدر گرگانی و «از گرگان» هستند! D:
گرگان پارت نیستند. سکنه باستانی گرگان هیرکانی ها تپوری ها دربیک ها و داهه بودند. ترکمن و فارس هم برادر ما مازرونی ها هستند با هیچ قومی نباید درگیری داشت. مغول ربطی به ترکمن ندارد و حتی تفاوت ژنتیکی فراوانی دارند.
گرگان خاک پاک نژاد اصیل آریایی،خطه فاتحان یونان،ایران شمالی،فینیقیه،لیدیه،مصر،روم،حجاز…..
ولی به هر حال دوستان گرگانی میدونستین پسوند “گان” یک پسوند ترکی است که در خیلی از مناطق ترک نشین کاربرد داره مثل “زنگان(زنجان)،آزربایگان(آزربایجان)،چهره گان و… حتی در ویکی پدیا فارسی هم صحبت از ترک بودن پارت ها هست.
اون برج آجری هم در شهر ترکمن نشین گنبد کاووس قرار داره که گیلک ها ساختنش.
دوست من، ترک بودن یا همریشه با ترکها بودن بد نیست. اقوام مختلف طی قرون در جاهای مختلف با هم آمیخته شدند و با هم بدهبستانهای فراوان داشتند. به شخصه هیچ تمدنی را سراغ ندارم که بی کمک مهاجرت و بدهبستان بین ملتها پدید آمده باشد.
کاش کمی به داشتههای همین امروز خود فکر کنیم و اینکه چهقدر در تمدن و فرهنگ جهان نقش و سهم داریم و این قدر سر سهمبری از نیاکان به جان هم نیفتیم.
آخر چهطور میتوان ادعا کرد پارتها ترک یا گیلک یا کرد یا فارس بودهاند وقتی که که این عناوین مال همین چند قرن اخیرند و در هزارههای پیشین به کار نمیرفتند؟
آقای رشتی که با اسمهای مختلف مثل مارلیک و سعید از گرگان و امیر از مازندران و لالو پیام گذاشتی مشخصه که از حرف های گرگانیا آتش گرفتی. اگه یک گرگانی بگه گیلان خاک فاتحان طبرستانی و عرب و مغول و ترک و روس بود چی میگفتی؟ ترکان صفوی گیلانو فتح کردن! بلاذری به فتح گیلان توسط اعراب اشاره کرد! طبرستانی ها چند دوره در زمان گشنسپ شاهان و باوندیان و استنداران گیلان را فتح کردن! روس ها هم چند دهه گیلان را فتح کردن! ساسانیان هم گیلان را فتح کردن! حالا برای گرگانیا غمپز در میکنید! گان پسوند ترکی هست! چرا شعر میگی.
گان یکی از پسوند های قدیمی زبان پهلوی هست و ضمنا گرگان بصورت گرگ+ان هست نه گر+گان! گنبد هم ترکمن نشین نیست حدود ۴۰ درصد جمعیت گنبد ترکمن هست بقیه سکنه اش غیر ترکمن هستند و از قومیت سیستانی و فارس و آذری و کرمانج و مازرونی و کتول و سمنانی و دامغانی و … هستند. خواستی مثلا بین اقوام ساکن گلستان تفرقه بندازی یا بین گرگانی و ترکمن تفرقه بندازی! چون شما با ترکای انزلی و ترکای منجیل و ترکای آستارا و کردای عمارلو و تات های رودبار و گالش ها و دیلمیان و تالش های فومن و تالش های رضوانشهر مشکل دارید دلیل نمیشه بین بقیه هم تفرقه بندازید. برج آجری را مردم به دستور دیلمیان ساختند. حالا چرا تو خود رشت چیزی نتونستید بسازید! دیلم چه ربطی به گیلک دارد! اصلا اون زمان گیلکی وجود نداشت حتی اسمی از گیلک هم وجود نداشت. دیلمی ها ربطی به گیلک ها ندارند و خودشونو گیلک نمیدونند. خود گیلک هم قومیت نیست و طبق گفته خود مردم گیلان به رعیت کشاورز جلگه ای گیلک میگن و گیلک ها در جلگه گیلان سکونت دارند.
جالبه یکجا با اسم مارلیک آمدی پارت ها را به ترکا چسبوندی و به گرگانیا توهین کردی و سعی کردی بین ترکمن و گرگانی تفرقه بندازی و جای دیگه آمدی با اسم سعید از گرگان پارت ها را به ترکا چسبوندی و بعد با اسم امیر از مازندران آمدی همین کار را کردی! دست شما برای ما رو شده تا کی میخواهید بین مردم تفرقه بندارید.
دوست عزیز، کاربر لالو از اهالی یکی از روستاهای کوهستانی شرق مازندرانه و هویت ایشون پیش بنده محفوظه. در ضمن به شما اخطار میکنم ادب و تربیت رو رعایت کن. با قلدری حرف نزن. اینکه ادعاهای بی پایه مطرح کنی اشکال نداره. خوانندگان قدیمی ورگ به این مدل کامنتها عادت دارند. اما حد و حدود خودت رو بشناس وقتی در مورد مردم گیلان یا مازندران یا گرگان و… حرف میزنی.
تو حد خودتو بشناس وقتی داری راجب مازندران حرف میکنی. تو کی باشی به من اخطار کنی؟ تو کی هستی راجب استان ما صحبت میکنی؟ من قلدر هستم قلدری هم حرف میزنم مشکلی داری میتونی بزنی زیر گریه. خدا رو شکر کل ایران میدونند شما گیلکا به چی معروفید من چیزی نمیگم خوانندگان خودشون میدونند منظورم چیه شرمی هم ندارم به زبون بیارم چون با رعناهاتون خاطره زیاد داریم.
من نه از تو و نه از قماشت هیچ احدی نمیترسم یک تنه همتونو حریفم. رضا قلدر چیکارتون کرد منم روش داداچ. برای من لات مجازی نشو شکوندن شاخ امثال تو برای من کاری نداره .از لاغری داری میمیری. چو هسکا امه گی ره نخر شمه کینگه دله چو المی.
لالو اگه مازندرانی هست بیاد خودشو معرفی کنه. آدرس بده و اسم و فامیل بده در خدمتش باشیم. چرا مثل موش جا خورده. چرا مثل گیلکا از ما مازنیا فرار میکنه؟ منتظر نام کامل و ادرس لالو هستم.
شرق مازندران اصلا نمیدونند گیل چی هست این فرد چه مازندرانی هست گیل گیل میکنه و گیلان را سر مازندران میکوبه هی گیلان گیلان میکند و فکر میکند گیلان چه تحفه ای هست. بابا یتا کینگ و پپش انه ارزش ندارنه گیلانه کیجائون سه دسمال بکشی. گیلان به کتفمم نیست. مگر غیر از این است این لالو یک رشتی است یا یک مهاجر یا مزدور شفت؟
اولا گنبد شهرترکمن نشین نیست و تلفیقی از اقوام ترکمن و فارس گرگانی و فارس سیستانی و فارس شاهرودی و آذری و بلوچ و قزلباش هست.
دوما برج آجری را گیلک ها نساختند بلکه برج آجری را فارس های گرگان برای فرمانروایان دیلمی ساختند و الان طایفه ای به نام دیلم در گرگان وجود دارد که خودشونو کتول میدونند ولی احتمالا کتول نباشند و دیلمی باشند.
سوما گان پسوند پارسی هست مثل دهگان و صدگان و هرمزگان و …
چهارما گرگان یعنی گرگ+ان یعنی سرزمین گرگ ها که در پارسی باستان بهش ورکانه و در یونانی بهش هیرکانیا میگفتند.
پنجما پارت ها قومی آریایی بودند همانطور که هیرکانی ها یعنی گرگانی ها آریایی بودند و زبان پارت ها هیچ شباهتی به ترکی ندارد ولی تا نود درصد شبیه به فارسی هست.
ششما اشکانیان از تیره پرنی قوم داهه منطقه داهستان در شمال هیرکانیا بودند که نزدیکترین طایفه داهه به هیرکانیا بودند که از داهستان به هیرکانیا آمدند و سپس از هیرکانیا رفتند منطقه پارت را تصرف کردند و بعد هم با شکست یونانیان تمام ایران را فتح کردند ولی در نهایت توسط پارس های ساسانی منقرض شدند ولی برخی خاندان هایشان در اوج قدرت باقی ماندند و متحد شاهان پارسی ساسانی شدند.
هفتما پارت را در زبان های باستانی پرثو یا پارثو مینامیدند که صورت دیگر لفظ پارس و پرس هست و حتی یکی از طایفه های قوم ماد پارتاکن نام داشت که ساکن اصفهان بودند و ماد و پارس و پارت هم آریایی بودند و از قوم ایر بودند که نام ایران هم برگرفته از نام آنهاست.
گان یک پسوند فارسی است . پان ترک های محترم لطفا پسوند ها و واژه های فارسی رو به نام ترکی مصادره نکنید . انقدرم تاریخ جعل نکنید پارت ها و سکاها ترک نبودند بلکه ایرانی نژاد بودند
یعنی شما واقعا نمی دونید همه اقوام گیلک، فارس، مازنی، تالشی، پارت، ماد، کرد،لر، بلوچ همه این اقوام از یک خاندان مشترک هندواروپایی هستند؟؟؟ و زبان همه این اقوام از ریشه مشترک هندواروپایی و هندوآریایی هستش؟ قبول دارید یا نمی خواهید که قبول کنید؟؟؟
زبان از یک ریشه است درسته ولی اقوام از یک خاندان نیستند چطور میشه این اقوام با این گستردگی از یک خانواده باشند در حالی که ما گیلک ها با ملل شرق و جنوب شرق اروپا قرابت داریم و شما فارس ها با افغان ها و تاجیکها.
در ضمن نزدیکی زبان ربطی به نزدیکی دو قوم نداره.در حال حاضر اسکاتلند انگلیسی زبان است و انگلیس هم انگلیسی زبان است ولی در حال حاضر مردم اسکاتلند دارند برای حق حاکمیت ملی خودشون و استقلال از بریتانیا مبارزه می کنند و ماه آینده میلادی هم رفراندم استقلال دارند.
یعنی واقعا فقط جای یه آزمایشگاه تعیین نژاد از طریق دی ان ای و اندازه جمجمه و اینا خالی یه. اونچه این وسط از دست رفته خودِ دعوتی بود برای از دست ندادن نوعی از آگاهی که در زبان گیلکی زنده ست ولی ظاهرا همه انقدر درگیر اجدادشون و مدال های افتخار اند که لحظه حال و جوابِ اون آگاهی به مسائل این لحظه کلا موضوعیت نداره.
در ضمن جناب ایرانی(بخوانید فارس)اگر واقعا خودتان به این مساله ایمان دارید که فارسی،گیلکی،تالشی،کردی،بلوچی و….از یک ریشه هستند پس چرا فقط زبان فارسی را در مملکتتون رسمی کردید و رسمی شدن زبان های گیلکی،کردی،بلوچی و… را برابر با تجزیه طلبی می دانید؟
چرا کوکان گیلک و کرد و بلوچ و … حق تدریس به زبان مادری خود را ندارند و مجبور هستند به زبان فارسی درس بخوانند؟مگر نه این است که به گفته خودتون این زبان ها با هم از یک ریشه اند پس چرا یک زبان را بر دیگری در جغرافیا موسوم به ایران ارجحیت داده اید؟
اگر واقعا ایمان دارید که اقوام فارس،گیلک،کرد،بلوچ و… از یک ریشه هستند پس چرا نخبگان فارس و نیروهای اپوزیسیون فارس در مقابل این همه نابرابری علیه اقوام غیر فارس سکوت کرده اند و واکنش نشان نمی دهند و در برابر هر گونه فعالیت هویت طلبانه اتهام های “پان” و “تجزیه طلبی” می زنند؟مگر نه این است که به گفته خودتان تمام این اقوام از یک ریشه اند پس چرا یک قوم بر دیگری در جغرافیای موسوم به ایران ارجحیت دارد؟
ما دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟
اولا که افغانها اکثرشون از نژاد مغول هستند و قرابتی با فارسی زبانان ایران ندارند. خاستگاه زبان فارسی ایران باستانه و زبان فارسی مثل زبان گیلکی یک زبان ایرانی از شاخه هندواروپایی و هندوآریاییه . دوما که مگه حکومت دست فارس هاست ؟ جناب آیت الله خامنه ای اصالتا ترک آذربابجانی اند ترک های بسیاری در مجلس و دولت و … فعالیت می کنند . چهارما حاضرم صدها شهر فارسی زبان رو نام ببرم که منطقه محروم اند به عنوان مثال شهرهای استان بوشهر که دارای منابع عظیم نفت و گاز خلیج فارس هستند ولی منطقه محروم اند یا هرمزگانی ها،شهرهای خراسان( به جز مشهد بقیه داغون اند) ، کرمان، شهرهای فارسی زبان خوزستان مثل آبادان، شوشتر، دزفول و … منطقه سیستان و همه اینا فارسی زبان اند پس چرا منطقه محروم اند؟ نفت و گاز فارس های جنوب ایران رو کجا می برن؟ اگه سه تا استان کاملا فارسی زبان بوشهر و فارس و هرمزگان با هم متحد بشن و معترض بشن و اجازه ندند که نفت و گاز خلیج فارس صرف مناطق ترک نشین ایران بشه اونوقت ضررش برای شما ترک هاست. کرمان قطب معدن ایرانه هزاران معدن طلا و مس و اورانیوم و …ولی چرا بسیاری از شهرهای این استان وضعیتشون از شهرهای آذربایجان داغون تره؟فارس ها به شما نیازی ندارن این شمایید که به منابع مناطق فارسی زبان ایران نیاز دارید. در ضمن اجرای اصل 15 قانون اساسی جمهوری اسلامی خواسته اکثریت فارس هاست و اینکه تا الان اجرا نشده مقصرش فارس ها نیستند پان ترک ها و سایر تجزیه طلب ها رفتارایی از خودشون نشون دادند که این شبهه رو ایجاد کرد که اجرای این اصل ممکنه باعث تجزیه ایران بشه . و یه نکته مهم دیگه اینه که فارسی زبانان ایران اولا خودشون رو ایرانی می دونند و خیلی به قومیتشون تاکید نمی کنند برای ما ایرانی بودن مهمه برای همین معمولا فارس ها نمیگن من فارسم ، همیشه میگن من ایرانی ام نژاد فارس ها آریایی هستش که هزاران ساله ساکن این سرزمین اند حتی نام ایران هم یعنی سرزمین آریایی ها ، نام باستانی ایران پرشیا بوده ( سرزمین پرشین ها یعنی سرای فارس ) تمدن های هزاران ساله مثل شهر سوخته سیستان، سیلک کاشان، جیرفت کرمان، شهر ری ، تمدن های هزاران ساله استان پهناور فارس و صدها تمدن دیگه همه میراث فارس های ایرانه .شهر شیراز به عنوان یک شهر فارسی زبان رو با شهر تبریز به عنوان یک شهر ترک زبان مقایسه کنید تبریز با فاصله بسیار زیادی از شیراز از نظر توسعه یافتگی جلوتره . حکومت های قدرتمند فارس و آریایی ( مادها- هخامنشیان- اشکانیان- ساسانیان) رو با حکومت های ننگین ترک مقایسه کنید ، حکومت ترکان صفوی اغاز جنگ های بین شیعه و سنی و باعث ایجاد تنش های قومی در ایران شدندشاهان ترک صفوی از جمله شاه عباس ملعون و شاه اسماعیل ترک باعث و بانی بسیاری از اختلافات شیعه با سنی شدند که تا امروز هم ادامه داره … حکومت ترکان قاجارکه همه می دونند چقدر بی کفایت بودند ، حکومت ترکان خورازمشاهی و اشتباه شاه ترک باعث حمله مغول ها به ایران شد قومیتی که بیشتر از همه توی ایران بهش ظلم شده فارس ها هستند چون این تاریخ و فرهنگ ماست که داره نابود میشه و تاریخ عربو ترک رو جایگزینش می کنند . یه فیلم یا سریال ساخت ایران رو نام ببرید که درباره ایران باستان باشه. هیچ فیلمی توسط ایران از تاریخ ملت آریایی ساخته نشده. این رفتارها و پان بازی ها و توهین به فارسی زبانان ایران برای شما هیچ سودی نداره و بیش تر به ضررتون خواهد شد. تا الان قومیتی به نام فارس در ایران نداشتیم فارس ها رو از روی اسم شهرشون می شناختیم مثلا اصفهانی، شیرازی، تهرانی، مشهدی، دزفولی، بوشهری، بندرعباسی و … ولی پان ها و جریانات ضد ایرانی و ضد فارس شرایطی به وجود آوردند که نیازه همه پرشین ها (فارسی زبانان ایران) با هم متحد بشند. ادمین نامردی اگه کامنت منو حذف کنی
پرشیا جان چرا باید کامنت تو رو حذف کنم وقتی که نه توش به کسی توهین کردی و نه به کسی تهمت و نسبت بدون مدرک و دلیل زدی؟ ضمن اینکه با بخشهایی از حرفهات هم موافقم و مطمئن باش وبلاگ ورگ هرگز موافق پان گرایی و نفرت پراکنی نیست و طرفدار همزیستی همه ی اقوامه. همه ی اقوام و ملتهای ایران باید با هم برای ایرانی آزاد و آباد و برای عدالت و آزادی برای همه ایرانیان فارغ از زبان و نژاد و دین و مذهب و جنسیت و عقیده متحد بشن.
سلام
از خواندن مطالب ارزشمندتان بهره بردم
خیلی جالب بود
ممنون که هر از گاهی دعوتمان می کنید و مطالب ارزشمندتان را معرفی می کنید. ضمن خوشحال می شم که همیشه خبرم کنید چون گاهی اوقات وقفه نیز می افته
متشکرم
ما فارس ها شما گیلک ها از از خودمون می دونیم و معتقدیم زبان های گیلکی و لری و کردی واژگان بیشماری از فارسی باستان و فارسی پهلوی دارند . ما همه آریایی هستیم که هزاران ساله با هم در ایران زندگی می کنیم اقوام متعدد آریایی باید با هم متحد باشن . ما ارمنی ها رو هم ایرانی می دونیم دیگه چه برسه به کرد ها و گیلک ها که ایرانی اصیل اند . شما چرا با فارس ها دشمنی می کنید؟ فارس ها که همریشه شما هستند. معتقدیم نام اصلی دریای شمال، دریای کاسپین هستش که مربوط به قوم ایرانی کاسپی میشه ، ولی ترک ها نام این دریا رو جعل کردند و نام جعلی خزر رو به کار می برند خزرها از اقوام ترک تبار مهاجم و دشمن ایران بودند که چندین بار به ایران حمله کردند ولی موفق نشدند یک وجب از خاک ایران رو تصرف کنند واقعا جای تاسف داره که نام دشمن ایران رو بذاریم روی مهمترین و بزرگترین دریاچه ایرانمون.نام جعلی خزر فقط مورد علاقه ترک ها و کشورهای ترک زبانه تا چند سال پیش هم نام کاسپین در تمام نقشه های ایران به کار میرفت ما ایرانی ها باید تلاش کنیم تا نام ایرانی کاسپین دوباره در همه نقشه ها و اخبار و رسانه های ایران به کار بره . شما چرا به مهاجرت های بیشمار ترک ها به غرب گیلان حساسیت نشان نمی دید؟ تا چندین سال پیش هیچ ترکی در گیلان و قزوین و همدان نبود ولی انقدر مهاجرت کردند تا این مناطق رو تصرف کردند و یه اخلاق بسیار بدی که ترک ها دارند اینه که به هر جایی که مهاجرت می کنند اونجا رو سرزمین آبا و اجدادی خودشون می دونند و غصبش می کنند ( دقیقا مثل اسراییلی ها رفتار می کنند) باید مردم تالش زبان و تات زبان به زبان تالشی و تاتی که زبانهای ایرانی و همریشه فارسیه تکلم کنند و این زبانها حق تدریس داشته باشند تا هویت ایرانی گیلان و قزوین و همدان حفظ بشه . من فارس هستم و معتقدم به جز ترکی و عربی ، سایر زبانهای اقوام ایرانی با هم قرابت و نزدیکی دارند و از یک ریشه اند حتی زبان بومی آذربایجان هم ترکی نبوده ولی الان این زبان مردم اون مناطقه و محترمه .اغلب حکومت های ترک مثل قاجار و ایلخانی و سلجوقی و … از ترکهای مهاجم بودند و تبار ایرانی نداشتند . بعد از حمله اعراب تا چندین سال حکومت مقتدر در ایران نداشتیم تا زمانی که سامانیان فارسی زبان از خطه خراسان برخاستند و اولین حکومت محلی ایرانی بعد از حمله اعراب رو تشکیل دادند و دوران اوج شکوفایی فرهنگ و ادب ایران زمین زمان اونها بود که با حمله ترکان به ایران متاسفانه دوباره ضربه سنگینی به کشورمون وارد میشه اگر هم حکومت های غیر ایرانی ترک موفقیت هایی بدست آوردند به دلیل وجود وزیران ایرانی بوده و گرنه ترکها از خودشون چیزی نداشتند فقط تخریب می کردند . ما فارس ها تمام مردم شمال رو دوست داریم و براشون احترام قایلیم باید ملت آریایی در مقابل دشمنان بدخواه متحد بشیم.
درود بر همه اقوام هندواروپایی و هندوآریایی ایران.
زبان گیلکی گیلان و گلکی مازندرانی و تالشی جز زبان های شاخه کاسپی هستش و ما از قوم بزرگ کاسپین هستیم اقوام کادوس.تپور.امارد.گیل به نوشته مورخان قبل از ورود اریایی ها به ایران در این مناطق زندگی میکردن و ازمایش ژنتیک یک موسسه المانی ثابت کرد که مردم گیلان ومازندران ریشه قفقازی دارن و اریایی نیستن تازه فرهنگ ما هم به مردم قفقاز جنوبی نزدیکتره
واقعا نمیدانید کلماتی مستقل بیشماری مثل شوکا ریشه هند و اریایی ندارن؟
فیروزکوه..رودهن و بومهن و شهسوار از مازندران جدا کردید و به استان فارس نشین تهران و سمنان الحاق کردین بعد از ما میخوایید با شما متحد بشویم؟
زبان گیلکی و تالشی و مازنی زبانهای ایرانی هستند ، در ضمن آریایی ها ساکنان بومی ایران بودند تحقیق پروفسور اشرفیان بناب ثابت کرده مردم ایران ریشه ژنتیکی مشترکی دارند .
ورگ هیچ مسئولیت و اعتقادی دربارهی مزخرفات مربوط به آزمایش ژنتیک و دی.ان.ای و خون و نژاد و از این دست باورهای قرون وسطایی ندارد.
زبان های کاسپی همه از شاخه هندواروپایی و هندوایرانی و در نهایت ایرانی هستند
یه سوالی ازتون دارم اونم اینه که اگه گرگانیا گیلکن چرا طرز حرف زدنشون چه در گذشته و چه در حال حاضر با طرز شماها فرق میکنه
و برای پاسخ به برخی دوستان باید بگم که به کل گلستان میگفتن گرگان و مرکز ایالت گرگان زمین تاریخی در سه کیلومتری گنبده و ما ترک یا ترکمن یا سیستانی نیستیم همه ی این اقوام مهاجرن و ما اونارو جزو خودمون نمیدونیم اما گیلکای گلستان گلستانین و مهاجر نیستن فقط زبونشون بخاطر همسایگی با مازندران هوض شده و سدنیا گیلکی صحبت نمیکنن یا جلینیاهم همینطور
و بنظرم ایرانی بودن از هرچیزی مهمتره و زبان رسمی و ملی هممون پارسیه اما نباید به این خاطر به زبان و گویش مادریمون پشت کنیم شماهم کار ارزشمندی دارین انجام میدین
محمد بن احمد شمسالدین المقدسی جغرافیدان قرن چهارم هجری میگوید: «زبان کومش و گرگان به هم نزدیک است. ها بکار میبرند و میگویند هاکن و هاده و آن را حلاوتیست، و زبان مردم طبرستان بدانها نزدیک است مگر در آن شتاب است».[۱۶]
دانشنامه ایرانیکا گویش گرگانی را همان طبری میداند.[۱۷] لغتنامه دهخدا نیز گویش قدیم گرگانی را نزدیک به زبان مازندرانی و گویشهای سمنانی دانسته و تصریح کردهاست که هنوز هم در روستاهای اطراف گرگان گویشوران زبان مازندرانی زندگی میکنند.[۱۸]
در نظر داشته باشید که ابوعبدالله مقدسی درباره زبان گرگان تاریخی گفته بود هاکن و هاده و زبانش به طبرستان نزدیک است و گرگان تاریخی نزدیک مرز های خراسان بوده .
بومیان اصیل گرگان فعلی (یا استراباد قدیم) همون مازندرانی زبان ها هستند دوست عزیز . شاهد این مدعا شرق گرگان میشه کردکو.ی که مازندرانی گویش میکنند و غرب گرگان میشه علی آباد کتول که گویش مازندرانی و موسیقی مازندرانی داره و جنوب گرگان میشه رشته کوه های البرز و انوطرف شاهرود سمنان که گویشور فارسی خراسانی مهاجر داره و شمال گرگان امروزی میشه مناطق ترکمن نشین . حالا بیابید پرتغال فروش را و بپرسید این لهجه اقلیتی که در شهر گرگان ( و نه در روستاهای گرگان) در میان انبوه مازندرانی زبان های گرگان و شهر های اطراف زندگی میکنند و به گویش فارسی شبیه خراسانی گویش میکنند اونهم گویشی که هیچ شباهتی با زبان های کاسپینی نداره ، بفرمائید مهاجر و تحت تاثیر از کجاست ؟ میاین و مهاجرت میکنید و بعدا ادعای خاک دارین
ما گرگانیا پارس هستیم و زبانمان هم پارسی هست و از نسل هیرکانی ها هستیم.
مولف حدودالعالم هزار سال پیش زبان مردم استرآباد را فارسی گرگانی نامید.
ما نه مازنی هستیم و نه ترک هستیم و نه گیلک هستیم و نه تات هستیم و نه سیستانی هستیم.
گرگان فقط یک طایفه به اسم گیلک داره که اونا ترک قزلباش هستند سمت آزادشهر سکونت دارند و زبانشونم ترکی هست و اصلا گیلانی نیستند.
گرگان دوتا طایفه به نام مازنی و مازندرانی داره که برای گرگان نیستند و متعلق به روستاهای غرب گرگان و کردکوی و بندرگز هستند.
مازنی ها مرز خودشونو دارند ترکمن ها مرز خودشونو دارند گرگانی ها هم مرز خودشونو دارند.
زبان ما گرگانیا با زبان مازنی روستاهای غرب گرگان و کردکوی و بندرگز و زبان مازنی علی آباد کتول که موسوم به کتولی هست متفاوت هست.
بخشی از مازنی زبان های گلستان اصالتشون مازنی نیست و اصالتا کرد و تات و ترک و گودار و سنگسری هستند که هم در علی آباد و هم در کردکوی و بندرگز و روستاهای غرب گرگان سکونت دارند و مازنی زبان شدند. بندرگز و کردکوی و علی آباد روستاهای سیستانی نشین دارند چرا مازنی ها اینارو نمیگن.
من نمیدونم شما چجوری میتونيد خودتونو به اون همه قوم باستانی متصل کنيد در صورتی که نتايج آزمايش ژنتيک نشون ميده کاملاً تازهوارد هستيد.
طبق آزمايش کروموزوم وای در رشت، يک پنجم مردان از نژاد گرجی(G)، يک چهارم ارمنی(J2)، ده درصد عرب(J1)، يک چهارم مشابه هند و اروپای شرقی(R1a)، ده درصد مشابه اروپای غربی(R1b) و .. هستند.
در ساری هم يک سوم مردان ارمنی(J1)، يک چهارم گرجی(G)، پنج درصد عرب(J1)، ده درصد مشابه هند و اروپای شرقی(R1a)، چهار درصد مشابه اروپای غربی(R1b) و مابقی ترک، مغول و آفريقايی هستند.
نبايد هم به تحقيقات علمی توجه کنيد؛ چون دستتان رو رو میکنه.
نمیدونم باید باز هم تاکید کنم که نظریات افرادی مثل «به تو مربوط نيست!» برای بشر خطرناکه یا نه؟ این مسائل تا جایی که برای دریافتهای علمی و بررسی شکلگیری ترکیبهای جمعیتی و از این دست اهداف علمی باشه هیچ اشکالی نداره اما وقتی در بحثهای هویتی و قومی کار به ژن و دی.ان.ای و از این دست مسخرهبازیها میکشه باید سعی تمام کرد تا از ترویج افکار نژادپرستانه و تاکیدهای غیرمدرن و ارتجاعی روی نژاد و خون پیشگیری کرد.
در درستی و وجود چنین آزمایشی شک وجود داره اما حتا اگر چنین آزمایشی انجام هم گرفته باشه من برای تمام کسانی که بحثشون حول این موضوع و این دغدغه میگرده متاسفم. وجود اینها برای جامعهی گیلک و بعد برای جامعهی ایرانی مضر و خطرناکه. نخستین کتاب مجموعه شعر گیلکی (ایجگره) رو در دههی چهل یک گیلک به نام علی اکبر مرادیان گروسی نوشت که در اصل کُرده. پس نگرانها و دغدغهمندان دی.ان.ای . ژن و اصالت نژادی لولههای آزمایش خودشان را برای موارد دیگری استعمال کنند.
دی ان ای برای شما جذاب نیست چون گیلان بیشترین اختلاط ژنتیکی را دارد. فقط بیست درصد گیلان هاپلوگروپ پدری یکسان دارند و ما بقی متفاوتند!
حالا بماند که بیش از نصف جمعیت گیلان خود را گیلک نمیدونند و به خود گالش و تات و دیلم و تالش میگویند به اضافه کردهای رودبار و ترک های انزلی و منجیل و آستارا!
گروسی ها کرد هستند پس گیلک نمیشوند! سمیعی ها هم ترک تبریز هستند! بسیاری از مردم گیلان اصالت ترک و کرد و عرب و مازندرانی و فارس دارند و این سرزمین قرن ها محل تبعید یا فرار اقوام دیگر بود. رابینو به روشنی مینویسد گیلانی ها ترکیبی از مردم مازندرانی و قفقازی و آذربایجانی و عراقی هستند. در کتب دیگری هم به همین موضوع با تنوع بیشتری اشاره شده است.
دیانای برای ما چذاب نیست چون نگاه مدرن و علمی رو به نگاه عقبماندهٔ قرن نوزدهمی ترجیح میدیم و برای مفاهیمی مثل نژاد و قومیت ژنتیکی اعتباری قائل نیستیم. رابینو هم آزمایش ژنتیک انجام داده بود؟ آخه این حرفهای صد من یه غاز رو چرا میزنی؟ عیب نیست؟ این بازی تفرقه بین مازندران و گیلان رو هم که با ظرافت راه انداختی، به پشم هم حساب نمیکنم و واردش نمیشم. :))
هر وقت دلیل و استناد علمی داشتی در خدمتم. آزمایش ژنتیک و نژادشناسی رو ببر جایی که نژاد رو قبول دارن. ما اسب نیستیم. انسانیم.
حرف شما کاملا درست است .
ورگ جون اگر مأ ایجازه هدی خأم هم می نظره راجع به تی آخرین نظر بوگوم و هم می گیلکیِ تمرین بوکونم .مو فکر کونمه کی تی گپ مین یه چیزی نؤوته بومونسه دره. اونم می نظر رابطه ای ایسه کی قدرت, “علم” أمرا دأره. هین نؤتن ِ وأسی مجبور بوؤسی کی مذهبی حوکمون منستن, حلال و حرام تعیین بوکونی. و جخترا دی کی کولن “علم” درستی زیر سوال ایسه. و البته اونه شر تاسف أمرا کم نبه.مو فیک کونمه أ “گیلکؤنه ادبیات و فرهنگ و غیره” جیگا ، نوتونه راسیستونه پیش بی تفاوت بمونی. مثلن با ای بندأ به شرایط کامنتون ایضافه کودن -حاوی نژاد پرستی باشد. مأ م با بوگوم کی نؤنمه ای گپ گوتأن شأ ایسه کی :
“ارتجاعی” ره , فقط شأنه ایته “انقلابی” مرا محدود و معیین کودن.یا نه. فیکر کؤنمه کی حألا کامنتون قبل از انتشار بررسی بده.
محسن؛
تی دس درد نکونه کی گیلکی بنویشتی. خؤروؤمم بنویشتی.
دوروس گونی. ورگ خأ خو موضعه نژادپرستؤنˇ پیش مشخص بکونه. این که بنویشتی ارتجاعˇ پیش، فقط شأنه ایته انقلابی تفکرˇ همره ایسأن می نظرم ایسه.
تمؤمˇ می پروژهی فکری و کاری، گیلانشناسی و شرقشناسی و سنتپرستی و ارتجاع و نژادپرستی و رؤمانتیک ناسیونالیسمˇ جی تؤفیر دأنه و دایم حقسأی کأدرم کی می فاصله’ ایشؤنˇجی حفظ بکونم. چون خودمˇ کاره پیوند بخؤرده دؤنم با ایرانˇ رؤشنفکری گه مشروطه جی سر بیته تا ایسه.
بررسی بده! :)
«رؤشنفکری گه مشروطه جی سر بیته تا ایسه»
یعنی چوتؤره؟
damoon؛
ایرانیئن وختی غربه بدئن تازه بفأمسن دونیا هو کوچیکی نیه گه خوشؤن خیال گودن و فکر گودن دونیا هف اقلیمه شناسنن و ای هف اقلیمˇ آدمؤن همه ایشؤنˇ شاهنشاه و ظلالله (خودا ساینه!) قدرقدرتˇ نگینˇ جیر ایسأن و بدئن دونیا اصلن ندؤنه ایرانیم هنأ و ندؤنه ای ایران یکته تورˇ پادشاهم دأنه که خیال کؤنه شاهˇ شاهانه و روس و چین و فرنگ و حجاز و یمن همه اینˇ جی ترسنن و تازه بفأمسن ایشؤن همه خیاله و ایرانیئن نداری و مریضی و بیسوادی و پسدکتگی مئن دسˇپا زئهدرن و دونیا خو راهه شؤدره.
ایتؤ بو گه یه پاره ایرانیئن به فکر دکتن کی چی خأ گودن و چره أمه هنی پس دکتیم؟ آیتاله نائینی جی بگیر تا جمالالدین اسدآبادی تا تقیزاده و آخوندزاده و زینالعابدین مراغهای و…
مشروطه هیتؤ سرأیته. مشروطه، یکته آرمان و نأجه بو. غربه دئن و شناتن باعث ببؤ أمه خودمؤنه بشناسیم و هو زمتˇ جی تا ایسه ایرانˇ سنتپرستؤن، هرچیزˇ نؤ و مؤدرنˇ پیش ایسنن و اونه تکفیر کؤنن. او زمت کی تازه لوکوموتیو (ماشیندودی!) بمأبو یک سری گوتن ای هو دجّاله گه از علایم ظهوره و روایاتˇ مئن بمأ دأنه کی ایکته چیشم دأنه و اینˇ دوماغˇ خؤله جی دود هنه! ویدئو و اینترنت و ماهواره قصهم هونˇ نقله.
خلاصه ایرانˇ مئنˇ تجدد و پیشدکتن یکته پورغورصه قصه ایسه کی تا الؤنم سره دأنه. ای مئنه، رؤشنفکرؤن، هوتؤ حقسأی کأدرن و ای راهˇ مئن شهید و بکوشتهم زیاد بدأن؛ صوراسرافیل و ملکالمتکلمینˇ جی بگیر کی باغˇ شاهˇ مئن، محمدعلی شاه ظل السلطان امیر مؤمنان سلطانˇ قدرقدرت چین و ماچین(!)ˇ فرمؤنˇ جی خفه ببؤن تا حیدرعمواوغلی و میرزا و حشمت و ارانی و…
ایسه ایشؤنˇ مئن یه اره لیبرال و راست بون و یه پاره چپ و کؤمؤنیست و یه پاره مذهبی. ولی هر سو جرگه مئن، صداقت و انسان و ایرانˇ غمه خؤردن دبو. خؤندن و نویشتن و دؤنسنه مردومˇ مئن پخش گودن. هچی مردومه دگلأندأن (فریب ندأن) کی شمه تاریخˇ پورشکوه دأنین و فلان بین و بسار بین و غرب خأ بأ شیمه جی یاد بگیره و الؤن دونیا ایسأ بینه شمه چی کأدرین و چی کؤنین و همه توطئه دچهدرن شیمره نابودأکونن و…
نأ! بلکی مردومه واخؤأگودن کی أی مردوم! دونیا پیششؤدره و شمه خوتین. شمه چاپلوسی و رشوهخوری و توسریخوری و خرافات و مریضی مئن دسˇپا زئهدرین و دونیا اصلن شمره نشناسنه جوز وختی خأن شیمه موادˇخامه غارت بکونه. ویریسین و باموجین و باموجؤنین و چاکونین.
ای جرگه اشتباه و سأب نی بودن. بیسأب نبون. همه نی یک جور عقیده ندأشتن. یه پاره گوتن خأ پا چیکˇ جی تا سرˇ توک غربی ببیم. یه پاره گوتن خأ خودمؤنˇ جی یکچی کشف بکونیم. یه پاره گوتن یکته زوردار دؤلت خأنیم رضاخانˇ مورسؤن کی جؤرˇ جی مردومه پیش تؤده و کشوره چاکونه. یه پاره گوتن خأ جیرˇ جی مردومه آموتن کی مردوم خرافات و بیسوادی و تنبلی جی دورأبون.
اما بد و خوب، هرچی که بو، ای تاریخ، ای رؤشنفکری حقسأی یکته سنت و تاریخ دأنه که أمه وا اوشؤنه اعتماد بکونیم. چون هی جرگه بون که همیشک تاریخˇ مئن یأرش (جرات) دأشتن و پیش دکتن و مردومه کتاب و خؤندن و آموتن و انتقاد و ستمˇ همره جنگسنه باموتن.
سنتپرستؤن، مرتجعؤن، خرافاتدوستؤن، مردومفریبؤن، رانتخورؤن و استثمارگرؤن، اوشؤنی گه ایشؤنˇ نؤن مردومˇ حماقت و جنگ و دعوا و خون و خونریزی روغؤنˇ مئن بزئه ایسه، همیشک اول از همه رؤشنفکرؤنه فؤش دئنن و اوشؤنه زئنن و کوشنن. چره؟ گونن رؤشنفکرؤن باعثˇ مردومˇ بدبختین. اما رؤشنفکرؤنˇ کار مگه چیسه؟ جغرزˇ واپورسئن و نقد گودن و آؤخوریˇ خالی نیمه’ نشؤن دأن و به یاد أوردن؟
ملتی گه رؤشنفکر ندأنه و اینˇ رؤشنفکرؤن امنیت و یأرش ندأنن گه نقد بکونن و غؤر بزنن، هرگیز خو بده نشناسنه و هوتؤ پسدکته مؤنه.
سلام
ممنون
«یه پاره گوتن خأ خودمؤنˇ جی یکچی کشف بکونیم» تو چندی ای نظرˇ أمره موافقی ؤ به نظر تو چندی شأنه أمو خو جی یکچی بیاجیم ؤ هونه دومباله’ بئیریم؟
مثن هوجور گه شریعتی گوت أمی ایرانی-اسلامی فرهنگˇ پیش تودیم
damoon؛
می نظر اینه گه أمه خأ أمی هویت و بنه’ بشناسیم امما اشتباهه أگه خیال بکونیم أمی بوگذشته’ن و فرهنگ و سنتˇ مئن یکچی دره کی تینه أمره نجات بده و أمئبه کیمیای سعادت و اکسیر ایسه.
مؤدرنیت، چیزی ایسه که أمه خأ اونه بشناسیم. مؤدرنیت (مدرنیته) دونیا آدمؤنˇ حقسأیˇ نتیجه ایسه و ایتؤ نیه گه أمه بگؤیم أمه خأنیم دونیا جی ایشؤنˇ فند و تکنولوژیه هگیریم اما غربˇ ارزشؤنه (انسانی ارزشؤن، مؤدرن ارزشؤن و…) نخأنیم و خأنیم هوجور زندگی بکونیم گه أمی پئرؤن گودن. ایتؤ أگه ببون بونخایی (بنیادگرایی) سرأگینه.
أمره یادأنشون کی همیشک دو جرگه مؤدرنیتˇ جی فرار کؤنن اما دو ته مسیرˇ مختلفˇ مئن. اولی پَسمؤدرنیت (پُستمدرنیسم) ایسه و دومی بونخایی. هردوته مؤدرنیتˇ عقلگیری (عقلگرایی) و ساتگیری (ساختارگرایی) همره موشکل دأنن.
مؤدرنیتˇ داشتهن و باموته’ن و ارزشؤن دونیا شی ایسه و دوروسه کی أمه قرن پنجوم و شیشوم ه.ق به بعد دئه دونیا دؤنش و هیچچی مئن نقشی ندأشتیم و أمی نقش خالی ببؤ موادˇ خام و نیرویˇ انسانی (ایسه چی «مغز» و چی «بال») صادر گودن امما أمنم باخی مردومˇ همره ای زمینˇ سرنوشتˇ مئن شریکیم.
أمی بنه و ریشه و هویته خأ خؤرؤم بپیرأیم و اونˇ مئنه وامجیم اما نأ اوجور کی بخیاله «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد». أمه خأ خودمؤنˇ پاماله’ و خودمؤنˇ جاجیگه’ ای گتˇ دونیا مئن بیاجیم.
می پیشنهاد اینه گه ای دو ته کتابه (داریوش آشوری شی) حتمن بخؤنی:
ما و مدرنیت
زبان باز
دئه اینکه می وؤتˇ مئن چنته تازه کلمه دره کی پیشنهاد کؤنم حتمن ائره’ بخؤنی:
http://v6rg.com/?p=1584
دؤنم کی ائره’ پیشتر بخؤندی اما چون ای صفحه دایم بهروز بؤدره، هنده بخؤن.
خا أمی بنه شناسی ای مفهومه نخسأنه کی أمی گوذشته مئنˇ جی یکچی خأنیم ؤ هو یکچی أمی وأسی اکسیره مؤنه؟
damoon؛
مو به اکسیر اعتقاد ندأنم. قرونˇ وسطی مئن کیمیاگرؤن اکسیرˇ دومبال دبؤن. همه چی بیاتن جغرزˇ اکسیر! علم و مؤدرنیت ثابت بوده کی اکسیری ننأ.
تاریخ خوشئبه دؤنشه. مثلن “والتر بنیامین” راجه به تاریخ گونه کی تاریخ یکته فرشته’ مؤنه کی أمی سرˇ جؤر پرواز کأدره و هوتؤ کی پیش شؤدره، اینˇ دیم رو به پسه. ای یعنی أمه هر دفأ کی تاریخه خؤندهدریم و پیرأستهدریم، معطوف به أمی حال اونه خؤنیم. أمی زماتین جیگه جی بوگذشته’ نیگا کؤنیم. نشنیم پس. هئره ایسأیم و تاریخه واخؤنیم!
تاریخ قرار نیه أمئبه “درسˇ عبرت” بدأره و “چراغˇ راهˇ آینده” ببون. چون هر تفاقی زماتˇ مئن تکین و منفرده و دئه تکرار نبنه. تاریخ أمره قاعدهمندی نشؤن دئنه امما پیشگویی نکؤنه. پیشگویی زمتم دئه اکسیرˇ دومبال وامتنˇ مورسؤن سر بمأ.
تاریخ، یکته قدیمی گوله مورسؤن نیه کی أمه غبار و خاک و گوماره اونˇ جی پاکأکونیم تا اونه خؤرؤم-خؤرؤم بشناسیم. تاریخˇ حقیقت، أمی زماتین وضعیتˇ مئن تعیین بنه و هینˇ وأسی هر زمت و عصرˇ مئن یک جوره. مثلن اوجور کی میرزا کوچی خؤن مشروطه’ واخؤنده و اونˇ جی خو مبارزه و مسیر ئبه تصمیم بیته، هوجوری نیه گه پوراحمدجکتاجی مشروطه’ واخؤنده. أمنم مشروطه’ أمی تاریخی چومفارس و أمی زماتین نیگاهˇ مئن خؤنیم. چره؟ چون بوگذشته مؤهم نیه. الؤن مؤهمه. بوگذشتهمخو اهمیته الؤنˇ جی هگینه.
مؤدرنیت یعنی هین. مؤدرن یعنی «امروزی»، «نؤ» و «جدید». ای جدید و نؤ و تازه بؤن او جدید و نؤ و تازهیی نیه کی أمه خیال کؤنیم. هوتؤ کی Modern نی New نیه. هینˇ وأسیم ایسه کی نشأنه مؤدرنˇ کلمه جا بنیم نؤ یا نوین یا تازه یا جدید. یکته مثال زئنم؛ بدی بعضیئن یکته زیبیل سیدی سال ۸۱ جی تاایسه جیمأگوده دأنن و همهته سرم بنویشته نأ «جدید»؟ ائره جدید بؤن دئه آخرین بؤن و تازه و کرج بؤن نیه. معاصر و زماتین بؤنه. وختی دئه زماتین نیه، دئه جدیدم نیه.
أگه بشیم تاریخ بخؤنیم که اونˇ مئن گنج و اکسیر بیاجیم، خودمؤˇن نسل و زمت و عصره تباه کأدریم. هوتؤ کی تا الؤنم کم تباه نبؤیم. ملتی گه همیشک خو بوگذشته زمتˇ مئن زندگی کؤنه و اونˇ همره خودارضایی کأدره و دایم یا پیش از اسلامˇ نأجه’ دأنه یا اسلامˇ پسیه خأنه احیا بکونه یا دوته دیکتاتورˇ خونریز (محمدرضا و رضا پهلوی) وأسی خودابیامرزی سرأدئنه! ای کردˇکار و تفکر، هوتؤ کی فرؤید (روانکاو) خو مقالهی «ماتم و ماخولیا» مئن نویسنه، یکجور مالیخولیا ایسه. البته فرؤید مستقیم اینه نگونه. فرؤید اؤره راجه به ای گب زئهدره کی بیمارˇ مالیخولیا، کسی ایسه کی خو عزیزˇ مردنˇ پسی، منه ماتم و اوروشواره (سوگواری) بکونه و خو عزیزه به صورت نمادین (سمبلیک) بکوشه (دفن بکونه) و ایتؤ اینˇ مرگ و فقدان و دنبؤنه قبول بکونه. پس دکئنه مالیخولیا مئن. یعنی باور ندأنه کی او عزیز بشؤ و دئه دنه و او زمت سربمأ و هینˇ وأسی هی اونˇ گبه زئنه و هی خأنه واگرده او زمت.
أمه، هی نگاهˇ وأسی کی به تاریخ دأنیم، یکته ملتˇ بیمار و مریضیم. مالیخولیای ملی باعث ببؤ کی پیش نشیم. دایم نأجه دأنیم و خیال کؤنیم پیله پیله کس بیم. دوروس یکته معتادˇ مورسؤن کی هی گونه «او وخت جوؤن بوم مأ ندی؛ باریک میؤن بوم مأندی!»
مسأله این نیه کی جوؤنی خؤرؤم بیم یا نأ. مساله اینه کی تاریخˇ فرشته کردˇکردار یکجور دیگره. دامؤن جؤن، أمه خیلی چیزؤنه خأ مؤدرنیت و غربˇ جی یاد بگیریم. جخترأندیم کی هی «تاریخ خؤندن» و «تاریخه پیرأستن» و اصلن تاریخه غربˇ جی یاد بیتیم. ناواله أمی تاریخؤن همیشک خلقت آدمˇ جی سرأیت تا پادشاهانˇ اساطیری و أمئبه “تاریخ” (History) و اسطوره (Myth) تؤفیری ندأشت. البته شرقˇ مئنم أمه تاریخنویسی مئن نظریهپرداز دأنیم. نوا اوشؤنه کتمان بکونیم. البته نأ ایرانیئنˇ مئن. بلکی عربؤنˇ مئن. عربؤن هوتؤ کی پیله جهانی نویشتنکس و رؤماننویس و هؤنرمند دأنن (بخیاله اوشؤن History جی به Story برسئن و أمه Myth جی به اؤسانه و افسانه و حکایت و نقل!)، یکته پیله جهانی تاریخنویس و تاریخدؤن دأنن “ابنˇ خلدون”ˇ نؤمی؛ کی گونن علمی تاریخنویسیه او بنابوده و جامعهشناسی علمˇ مئنم پیشقدم بو.
أمه ایرانیئن امما هوزاره! سیا پیرأن دوده، مو قوشمأزه، ونگ به گولی، پورسرˇصدا و پورادعا، وادی مئن سرگردؤنیم و قبرؤنˇ مئنه وامجنیم و هی یکته قبر سر نشینیم و خاکه ورأشین زئنیم بلکی أمی اکسیره بیاجیم و أمی بمرده’ خاکˇ جی ویریسؤنیم و زنده واکونیم! أمی خوردˇخوراک هو وادی مئن خیرات و حلوا و خورما ایسه و أمی رفعˇ حاجتمˇ او وادی کیشˇدارؤنˇ بون کی یک زمان مقدس بؤن و آبادی شی.
خیلی غمانگیزه که أمه خؤدمؤنˇ تاریخˇ مئن أمی سأب و اشتباه و اونچی دومبال کی أمره ایتؤ چاگوده نیم! شنیم یکچی دومبال کی اونه گولاز بکونیم! عجبا! پس چره ایتؤ ببؤیم أگه أمی تاریخ پورگولازه؟ هرچی بو توطئه و دوشمندؤنˇ بددیلی بو؟ تازه چیه گولاز کؤنیم؟ أمی تاریخ چیسه؟ پادشاهؤنˇ نؤم و سلسله’نˇ لیست. کی بملکیه بکوشته و کؤره’ بیته و کی بنیشته کو تختˇ سر. أمی تاریخخؤنی، درزˇبینه ایسه! أمی تاریخˇ فرشته، کادرˇ مئن دنه. هنی پس بوشؤ، کادرˇ جی خارج ببؤ. دئه نئسأکی أمئبه نقل بکونه او پسپسؤن چی بدئه.
ممنون
اول واسه متن خیلی خوبتون ممنون که فرهنگ گیلکی رو به جوونا معرفی می کنید خیلی مفید بود ، خوندن کامنت ها یک ساعتی طول کشید اما می ارزید.نظرات زیادی وجود داره نمی دونم درست هست یا نه یه سری می گن کوروش همون سلیمان بوده و به خاطر همین اکثر تاریخدان ها تاریخ ایران رو از 2500 سال پیش حساب می کنن و نظریه های جدید می خواد اثبات کنه که ایرانی ها یهودی بودند. از تمام این ها بگذریم مردمان زیادی با نژادهای مختلف وارد این مرز و بوم شدن و رفتن،ایران به امانت به ما رسیده و باید سعی کنیم از مرزهامون دفاع کنیم نه اینکه هر کدوم یه خط کش ورداریمو مرزهای چندین هزار ساله اجدادمونو زنده کنیم.نتیجه تجزیه شدن رو تو کشورهای همسایه میشه دید .ممنون
یادآور شوم که فرموده بودید که گیل گیلان خواندن مازیار مصداق اینه که مازندرانیها قبل از گیلانیها خودشون را بعنوان گیل معرفی میکردند اینگونه نیست چرا که با کمی تحقیق و تفحص در تاریخ آورده اند که مازیار خود از بومی های مازندران نبوده و به احتمال قوی دارای ریشه گیلانی بوده همانگونه که عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار از آل زیار بود و آل زیار نیز خاندانی گیلانی بودند که مرکز خلافت خود را پس از تصرف نواحی شرقی شمال و کوچاندن بسیاری از گیلانیها (گیل و دیلمیها) به مجاورت خود جرجان را مرکز حکومت خود قرار دادند. لذا وقتی میگویند عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار کتاب قابوسنامه را برای فرزندش گیلان شاه نوشته با اینکه در جرجان و نواحی شرقی شمال حکومت میکردند اصالت این خواندن نیز با با پسوند و پیشوندهای امثال گیل و دیلمی گیلان و … اشارت به اصالت صرفا گیلانی بودن این خاندان دارد. (کلا ویژگی ستیره جویی علیه بیگانگان همواره به شهادت تاریخ با گوشت و خون نژاد گیل و دیلم اجین بوده و رهبری بسیاری از این قیامها حتی در خارج از نواحی گیلان با منشا گیلانیهای مقیم سرزمینهای مجاورشان بوده)
حمزه اصفهانی میگوید به پادشاه طبرستان پتشخوارگر شاه و اسپهبد اسپهبدان و جیل جیلان میگویند. اینا القاب پادشاهان بوده ربطی به قومیت نداشته. جیل جیلان نام نخستین پادشاه دابویی طبرستان بود که پدر بزرگش جاماسپ از شاهان پارس بود و به دلایلی از منطقه پارس به گیلان و مازندران آمدند. خاندان مازیار از تبار سوخرا بودند و سوخراییان از نواحی پارس به طبرستان آمدند و آنها هم مهاجر بودند. آن زمان دیلم که شامل گیلان و تالش و دیلم (رودبار و سیاهکل و الموت) میشد بخشی از طبرستان بودند حمزه اصفهانی دیلم را جز خاک طبرستان برشمرده است. کسی کتاب تاریخ طبرستان و تاریخ رویان و تاریخ مازندران را خوانده باشد میداند که نگارنده های این سه کتاب که هر سه اهل طبرستان بودند مردمان مارا طبری نامیدند و اشعاری هم که در کتاب خود آوردند آنها را اشعاری به زبان طبری توصیف کردند. چند شجرنامه قدیمی برای منطقه کجور و سوادکوه و هزارجریب هم دیده ام که نسب مردم را به قوم طبری نسبت میداند. نام بسیاری از مردم گرگان تا رودسر دارای پسوند طبری بوده و همین پسوند گویای همه چیز هست. نام هایی مثل طبری گرگانی – طبری آملی – طبری هوسمی (رودسر) – طبری رازی (ری) – طبری سروی (ساری) – طبری رویانی (کجور) – طبری چالوسی – طبری کلاری (کلاردشت) – طبری هراسی (هرس کلاردشت) – طبری مامطیری (بابل). هر سرزمینی به نام قومش نامیده میشد حتی گرگان هم به واسطه قوم هیرکانی هیرکان و ورگان و گرگان نامیده میشد یا طبرستان به واسطه قوم طبری طبرستان نامیده میشد که نام قوم تپوری بود و قبل از اسلام این سرزمین تپورستان نامیده میشد یا نام سرزمین دیلم که بر گرفته از نام قوم دیلم بود. امروز هم جلگه مازندران به واسطه نام مازرونی ها مازرون نامیده میشه یا کوهستان مازندران به واسطه نام کوهی ها کوهسون نامیده میشه.
وه هارشیه وشونه خیل خرد هسته هرسانه خانه اتا جوری شه ره گت نشون هادن باون اما خلمی.
اما افتخار کامبی مازرونی هستمی.
با سلام به همه گیلک ها و گلک ها و البته به همه تالش های عزیز.
با تمام وجود به عنوان یک مازندرانی خودم رو یک گیلک می دانم و به گیلک بودن خود نیز افتخار می کنم و باید تصریح نمایم که اگر ما مازندرانی ها به عنوان گیلک شناسنامه خود را پاره نماییم نام پدر و مادرمان عوض نمی گردد و همچنان گیلک باقی می مانیم.!taa dareme geme gelak zende booe کسی که با اسم مازندرانی نظر می دهد،سخنانش هیچ گونه محلی از اعراب ندارد.مقالات استاد کولائیان که ایشان هم اهل ساری مرکز استان مازندران می باشند به ویژه مقاله (گیل،گیلک،گیلکی) ایشان در وب سایت http://www.kulaian.com برای اثبات بطلان ادعاهای خانوم یا آقای “مازندرانی” کافیست.استاد کولائیان در این مقاله خود به زیبایی اثبات می نمایند که استعمال لفظ گیلک از سوی همه مازندرانی ها در سرتاسر مازندران و شرق استان گلستان و شمال استان سمنان و شمال استان تهران کاملا استعمال صحیحی می باشد.یادمه که در طی خدمت سربازی دوستان ما که اهل روستاهای شمال شهرستان های شاهرود و دامغان و گرمسار در استان سمنان بوده اند و البته تمامی دوستان شهمیرزادی ما،همگی با تاکید ستودنی ای خود را گلک(گیلک) می نامیدند و چه قدر کوته بینانه می باشد که بگوییم پیرمرد ها و پیرزن های مازندرانی و صد البته بسیاری از جوانان امروز مازندران و حوزه تبرستان بزرگ به غلط خود را گلک معرفی می نمایند.گویی که این مردمان در سرتاسر پهنه تبرستان بزرگ دهه ها و شاید سده ها از سوی دستگاه های تبلیغاتی گیلانی ها!! مورد بمباران فرهنگی قرار گرفته اند که امروزه خود را گیلک می نامند!!!!!! و پر واضح می باشد که هیچ گاه چنین نبوده است.مگر غیر از این می باشد که ما مازندرانی ها زبان خود را گلکی می نامیم!! آری ، گلکی مازندران و گیلکی گیلان با یکدیگر متفاوت اند اما این دلیل جدایی این دو از یکدیگر نمی باشد بلکه سندی است متقن و غیر قابل انکار بر قدرت و گستره تنوع گیلکی این زبان کهن.مگر می شود گفت چون کردی کردان ترکیه برای بسیاری از کرد های ایران قابل فهم نیست از این رو یا کردان آن سوی مرز کرد نیستند و یا کردهای این سوی مرز کرد نمی باشند!!؟ حال آن که می دانیم هردو گروه کرد هستند با دو کردی متفاوت اما با ریشه هایی مشترک.گلکی مازندران و گیلکی گیلان نیز این گونه می باشد،دو گیلکی متفاوت اما با ریشه هایی مشترک.و باید اضافه نمود که تالشی نیز در عین زیبایی و تالشی بودن خود، سراسر دارای اشتراکات فراوان با گیلکی گیلان و گلکی مازندران می باشد.تاریخ مازندران هیچ گاه کمک گیلگ های گیلان را به گیلک های سرتاسر تبرستان بزرگ در طی حمله تیمور فراموش نخواهد کرد.zende booyi gilak , taalesh ! te vesse emaa mirmi
در تاریخ مازندران هیچ اشاره ای به گیلک ها نشده است و هیچ جا نامی از گیلک نیست و حتی سکنه گیلان را دیلمی نامیده است و گویا قومی به نام گیلک وجود خارجی نداشته است. در همین کتاب هم به سکنه مازندران طبری گفته شده است که امروز ما مازندرانی ها به خودمون مازرونی و کوهی میگیم و به زبانمون مازرونی میگیم. این را باید بگویم من منکر وجود گیلک ها و گالش ها و تات ها و کردها در مازندران نمیشم. بله امروز مردمی با نام تات و گالش و گیلک و کرد در مازندران وجود دارند که زبانشان را تاتی و گالشی و گیلکی و کردی مینامند همانطور که در گیلان بسیاری از گیلانی ها گالش و تات و تالش و کرد و ترک هستند و زبانشان را گالشی و تاتی و تالشی و کردی و ترکی مینامند. ولی شما اینجا علاوه بر اینکه تاریخ را تحریف میکنی و نام مردمی را میاوری که در تاریخ مازندران هیچ اشاره ای بهشون نشده و اینجا هم مازرونی ها و کوهی ها را از مازندارن حذف میکنی و حتی گالش ها و تات ها را که قومی مشترک در مازندران و گیلان هستند را حذف میکنید و مازندرانی ها را حقیر نشان میدهی که گویا در تاریخ محتاج گیلانیا بودند و این موضع شما نشان از این دارد سخت از هویت مازرونی در مازندران بیزارید. اگر به تاریخ طبرستان و رویان و مازندران و دیلم نگاه کنیم میبینم طبری ها و دیلمیان دو قوم متحد بودند و حتی بین قرون پنجم تا هفتم طبری ها بر گیلان و دیلم حکومت میکردند و در آخر گروهی از شاهان محلی گیلانی سرزمین خود را از سیطره طبری ها خارج کردند اگر گیلانی ها میخواستند با ما طبری های مازندران یکی باشند بعد از سه قرن سرزمین خود را از طبرستان جدا نمیکردند. در قرن هشتم مردمان گیل دست به کشتار مردمان دیلم زدند تا نام دیلم از ذهن ها حذف گردد و نام گیلان جایگزین آن شود و امروز هم به دنبال حذف مازرونی ها و گرگانی ها هستید و در استان گیلان هم به دنبال حذف تالش و گالش و تات و کرد و بازماندگان دیلمی از گیلان هستید!!! این که برخی دوستان گفتند گیلانی ها در برخی منابع تاریخی طبری نامیده میشدند بسیار برای من جالب آمد. اینکه گیلک ها و گالش ها همانند کتول ها و مازرونی ها و کوهی ها طبری باشند چیز جالبیست که باید بیشتر راجب آن تحقیق شود. یعنی ما دو گروه مردم داریم یک گروه طبری های مازندران و یک گروهی طبری های گیلان. اگر شما واقعا گیلک باشید و خودت را طبری هم بدانی ما را به طبری بودن گیلک ها نزدیک تر میکند. چون دیدم برخی تات ها و گالش های مازندران هم خود را طبری میدانند و خود بنده که کوهی هستم هم خودم را طبری و مازرونی میدانم.
اسا کی هارشیمه اما تومبی ایتی باویم گیلکون طبری هسنه گالشون طبری هسنه تاتون طبری هسنه همتی کی مازرونیون و کوهیون و کتولون طبری هسنه.
اما افتخار کامبی که مازرونی و طبری هستمی.
zene baave taberi. mazeroone vesse ema miyermi.
از جمله مناطقی که از دیرباز در زمره اماکن تمدنی مازندرانیان بوده است سرزمین به غایت کهن کجور می باشد که هنوز نیز حتی در بین نوجوانان آن زبان مازندرانی با استحکامی ستودنی،تکلم می شود.در سرزمین کجور روستایی به نام انگیل(angil) قرار دارد که ساکنان آن از اقوام غیر مازندرانی می باشند که در اعصار گذشته به کجور کوچانده شده اند.علت نامگذاری این روستا را عده ای از پژوهشگران مازندران در نوشتاری پیرامون وجه تسمیه اماکن و طوایف استان مازندران این چنین بیان نموده اند که پیشوند ان(an) در ابتدای واژه انگیل پیشوند دیگرساز است،همچون ان(an) در ابتدای واژه انیرانی (ان+ایرانی) و انیرانی هر مردمی را گویند که ایرانی نباشند.اگر این تحلیل را بپذیریم باید بگوییم که مردمان کجور خود را گیل دانسته اند و مردمان غیر گیل را انگیل نامیده اند.با تشکر.
گیل در زبان مازندرانی به معنی دهقان هست. انگیل روستایی هست که مردمش به زبان مازندرانی صحبت میکنند. انگیل میشه غیر دهقان. صدها نام با نام قوم تپیر (تبری) داریم مثلا روستاهای تویر و تبیر و تبرسو را در مازندران برگرفته از نام قوم تپیر (تبری)هست یا تبرکوه را در مازندران داریم که برگرفته از نام قوم تپیر (تبری)هست یا روستاهایی با نام تبرسرا و تبرکلایه در گیلان داریم که برگرفته از نام قوم تپیر (تبری) هست. مردم مازندران و گیلان از قوم تبری هستند و مازرونی و گیلک و گالش و تات و کتول بخشی از قوم تبری هستند.
گیل در زبان مازندرانی به معنی دهقان هست. انگیل روستایی هست که مردمش به زبان مازندرانی صحبت میکنند. انگیل میشه غیر دهقان. صدها نام با نام قوم تپیر (تبری) داریم مثلا روستاهای تویر و تبیر و تبرسو را در مازندران برگرفته از نام قوم تپیر (تبری)هست یا تبرکوه را در مازندران داریم که برگرفته از نام قوم تپیر (تبری)هست یا روستاهایی با نام تبرسرا و تبرکلایه در گیلان داریم که برگرفته از نام قوم تپیر (تبری) هست. مردم مازندران و گیلان از قوم تبری هستند و مازرونی و گیلک و گالش و تات و کتول بخشی از قوم تبری هستند.
با سلام.نظرات لالو و گیله پئر واقعا عالیه.دمتون گرم.زنده بوئه امی گیلک و گلک و تالش.
با سلام.این همه می گیم که هویتی به نام مازنی نداریم و مردم مازندران و غرب گلستان و شمال استان نهران و شمال استان سمنان گلک هسند ، بعدش شما داخل مطلب (هفت نکته که باید دربارهٔ آریایی قهرمان و عرب سوسمارخور بدانید! ) از کلمه جعلی مازنی استفاده می کنین!!!!!!!!!!!!!
کارن تبرستانی؛
دوست عزیز، اگر کمی به لینک مطلب، سر و شکل صفحه و باقی جزئیات واضح دقت میکردید متوجه میشدید که مطلب مذکور نه نوشتهی ورگ است و نه در وبلاگ ورگ منتشر شده.
مازنی نداریم پس ما که به خودمون مازرونی میگیم از فضا آمدیم؟؟؟ در مازندران مازرونی داریم کوهی داریم تات داریم گالش داریم گیلک داریم کرد داریم بعد شما همه ی اینارو حذف میکنید. جالبه هر اسمی را قبول ندارید سریعا میگید جعلی هست! کی گفته مازنی کلمه جعلی هست اگر جعلی هست چرا در کوهستان مازندی و مازندرونی میگن و در جلگه مازنی و مازرونی میگن. شما فقط به تبری های منطقه نگاه بنداز چقدر توش لفظ مازندی میارن. خدا رو شکر نود درصد مردم مازندران خودشونو مازرونی یا به قول شما مازنی میدونند حتی ما کوهی ها هم خودمونو مازرونی میدونیم. خیلی جالبه با اسم تبرستان بین مازرونی ها تفرقه میندازید!!!
قطعا گیلک یک زبان مستقل است
متاسفانه احساسات عاشقانه شما به شهرتان شما را از نتیجه گیری درست بازداشته شما را به دوگانه گویی وا میدارد.
نمیدانم چرا اصرار دارید تکرار کنید آنطور که ادعا میکنید “قدرت نسبی تاریخی لاهیجان را” نسبت به اطراف.
اول، شما را به خواندن تاریخ گیلان و قدرت های منطقه ای آن دعوت مینمایم. دوم، پیشنهاد میکنم بیشتر فارق از هرگونه احساسات کور کننده راجع به گویش استاندارد تحقیق کنید.
شئمه مطلب خوجئر بو.
اما امو نخئنیم مازنین امی جئ دیلخور ببون.
تا جائئ که امو واخور بوبویم گیلون و مازندرون و توالش و قزوین همه گوتن کاسپی. و گوتن ایشون همه کاسپین زیر مجموعه بو..
گوتن گیلون نام بو (ورنا)
پس مازندرانی ها ازین قضیه نگران نباشن. نام گیلان در قدیم (وارنا ) بوده
ورن ربطی به گیلان نداره اینم یک نظریه جدید هست. طبق اسناد کهن ورن در طبرستان بوده و ورکه آمل و ورند ساری همان ورن تاریخی هستند.
کاسپین هم ربطی به ما نداره و قومی در قفقاز بود چون جیل های بنی ضبه از قفقاز آمدند حالا میخواهید همه را به کاسپی بچسبونید.
کل شمال طبرستان بود و مردمش طبری بودن.
نام گیلان در قدیم ورنا بود؟ کجا نام گیلان ورنا بود؟ کدام “کاسپی”؟
چه عجب… ما يك مقاله علمى و منطقى زبان شناسي ديديم… موفق باشيد
سلام به همه گیلکون
ایتی از مشکلاتی که امه داریم انه که رشت میان یا کلان شهران میان امه زکون فارسی گو زنن (فارسی لهجه مره) یعنی گیلکی گو زهنه خوشانره کسر شان دانن متاسفانه خیلی هم زیادا به و هچ کس هم توجهی نوکونه . باور کونین اگه حتو پیش بوشو شاید یه قرن هم طول نکشه که گیلکی مره با خودافظی بوکونیم . الان شوما شبکه باران نیگاه بوکونین موجریان همو فارسی گو زنن واقعا تاسف باره . بایین یه فکری ان قضیه واسی بوکونین
زنده باد ایران زنده باد گیلان
سلام.مقاله ی زیبائی بودحتی برای من که فقط چندباردرسفر این زبان را درگفتگوی بین زنان فروشنده ی بازارسبزی شنیده بودم.خوشم می امد اما ازان حتی یک کلمه سردر نمی اوردم.البته مادرشهرخودمان هم یک لهجه داریم که شمالی ها ازان سردر نمی اورند.دریکی ازهمان سفرهای به شمال زیبا دریک گلفروشی جوان فروشنده ازمن می خواست که حرفی راکه به ان زبان زده بودم دوباره تکرار کنم چون او خوشش امده بودازان لهجه.{ای نا چن زه گو ن دی لی یا چو ما له شدس .می می شد سا فوش کرد؟}به طور کلی همه ی لهجه ها ی درهمه ی اقلیمها زیباست وباید نگاهبانشان باشیم.حالاهر طورکه می توانیم.یکی با مقاله نوشتن.یکی با جمع اوری .ویکی مثل من با حرف زدن با ان لهجه تاجائی که ممکن است.تابقیه هم یادشان بیاید .به خصوص حالا دراین شبکه های اجتماعی فرصت خوبی مهیاشده.مادرگروه خودمان افرادتازه مثل کودک یک ساله دارندازنواین لهجه رایاد می گیرد.حتی افرادمسن ازبس به ان لهجه حرف نزده اندفراموشش کرده اند.چه برسدبه بچه ها ی دبستانی که اصلا نمی دانندبوده.حا لا کا صدا تا خار نم یاد او ن دوقو له او رو سی یادا کا دی دم د لوم گرف می می تو نم گیر یه کو نم چش شوم دو قل وه اتی شس.ازدیارقمشه
لطفا مقداری هم از این افسانه ها پرهیز کنید:
۱- نفهمیدن یک سخن نشان از اینکه آن به زبان دیگری ست نیست. مثلا اگر یک افغانی به ناشمرده سخن گوید یک تهرانی آن را نمی فهمد حال که هر دو فارسی ست.
۲- با آن بخش از گفته ات که نام گزاری به عنوان زبان یا لهجه ریشه ی سیاسی دارد کاملا موافقم ولی کلیت این موضوع جنگ بر سر واژه هاست و واقعیت را تغییر نمی دهد. بهتر از به همان دسته بندی آکادمیک و جهانی تکیه کنیم که زبان فارسی خودش یک زیر گروه است و سر دسته ای نیست که زبان گیلکی را شامل شود و از روی سهل انگاری ست که زبان فارسی که در قانون اساسی هم به اشتباه آمده زبانی مادر طلقی شود. نام درست این سر دسته ی مشخص از زبانی که راجبش صحبت می کنیم همان زبان های ایرانی ست که زبان فارسی و زبان گیلکی و زبان کردی نیز از زیر شاخه های آن است که باز خود اینها ممکن است زبان زیر شاخه داشته باشند مثل کردی کرمانجی یا فارسی دری.
۳- از تفاوت در ساختار دستوری گفتی حال آنکه مشخصه ی یک زبان از زبان دیگر تنها افعال آن می تواند باشد چون اسم ها به راحتی از زبانی به زبان دیگر به وام می روند. وقتی می شنویم «کامپیوتر رو ران کن» یک جمله ی فارسی شنیده ایم چون فعل آن فارسی است هر چند باقی واژه ها انگلیسی ست جدا از اینکه فارسی پاکیزه ای نیست…
۴- از واژه های خاص زبان گیلکی گفتی که باز وجه ممیز زبان نمی تواند باشد. گو اینکه در شاهرود هم واژه های ویژه های برای خود دارند. شاید در انزلی یا فومن هم واژه های خاصی باشد که آن وقت آنها هم باید بگویند ما برای خودمان زبان فومنی داریم. حتی فعل های خاص در زبان هایی مانند گیلکی و لری نشان از این دارد که فعل هایی از کهن زبان ایرانی فرضی در برخی زبان های دیگر به فراموشی رفته است که اتفاقا زنده کردن و به کار گیری آنها در دیگر زبان های ایرانی بسیار این زبان ها را غنی خواهد کرد.
۵- از نبود اراده ی متمرکز برای تعیین گویش معیار گفته ای نکند می خواهی ایراد اصلی ات را در تمرکز فرهنگی در اندازه ای کوچک تر در خطه ی گیلان اعمال کنی که باقی گویش های گیلکی به نفع مثلا رشتی به حاشیه رانده شوند. اینکه می شود نقض غرض.
متشکرم حسین جان از وقتی که گذاشتی و نقد کردی و نظرت رو نوشتی. تنها در مورد آخرین مورد توضیح بدم که از قضا همهٔ حرف من برعکس برداشتیست که کردی.
حرف من اینه که نگاه به گویش معیار باید تغییر کنه و نباید مبتنی بر ایدهٔ مرکزگرایی باشه.
دقیقا . به نظر من هم گیلکی بیش از لهجه هست و یک زبان هست . اما متاسفانه انگونه که ترکا و کردها برای خواندن و نوشتن به زبانشون اصرار می کنن ما نمی کنیم . خیلی دوست دارم تا نمایندگان استان های شمالی در مجلس یک کمیسیون مشترک تشکیل دهند . و تلاش شود تا از حقوق مردم این خطه دفاع شود. چرا باید زبانی که اجداد ما قرن ها با ان صحبت کردند به این راحتی از بین برود؟؟؟؟ چرا منی که الان 30 سالم شده نباید بتونم گلیکی پدر بزرگا و مادربزرگام رو بفهمم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باید این ایرادا اصلاح بشه . قبل از این که دیر بشه.
خسته نباشید ممنون به خاطر
این مطالب مفید
باید خدمت دوستان عرض کنم بله همون طوری که در منابع قدیمی مثل تاریخ طبری (که خودم دیدم مردم شرق طبرستان رو گیل گفته بودند) یا حتی در منابع زبان شناسی مثل ایران کلباسی و صادق کیا (خودش اصالتا مازندرانی) قید شده و حتی در شاهنامه (اهالی ساری گیل خطاب شدند) و آثار نظامی گنجوی دقیقا اهل طبرستان گیل خطاب شدند . این با یک واقعیت عینی امروزی هم جور در میاد .بعنوان کسی که در شرق مازندران زندگی میکنه و حتی در گویش مردم گرگان و علی آباد کتول که مازندرانی زبان هستند و حتی از زبان پدر و پدر بزرگ هام شنیدم و همین امروز در روستاها و شهرها گفته میشه ، به گویش مازندرانی در گفتار عامه گلکی یا گیلکی گفته میشه و به باور من گویش مازندران گویشی شرقی و گویش های گیلان گویش غربی از یک زبان هستند . ولی همه اینها دلیل نمیشه برادران گیلانی بعضی مواقع رفتار های تمامیت خواهانه داشته باشند .
من کتاب طبری را خوندم اصلا مردم طبرستان را گیل خطاب نکرد و حتی برای سکنه ظبرستان از لفظ طبری استفاده کرده و فقط حاکم طبرستان را گیل خطاب کرده چون حاکم طبرستان یک شاهزاده ساسانی به نام گیل گیلان بوده که از فومن به طبرستان آمد. گیل گیلان یعنی گیل پسر گیلان چون وی پسر گیلانشاه بود که از نوادگان جاماسپ ساسانی بود. تمام پادشاهان دابویی گیل گیلان نامیده میشدند که لقب پادشاهیشون بود. نظامی گنجوی هم هیچ جا سکنه مازندران را گیل خطاب نکرد فقط از یک فردی با نام زریوند گیلی نام برده که ما همین الان هم در مازندران طایفه ای به نام گیل و گیلک داریم که از قوم طبری هستند. کلباسی و صادق کیا هم گیل خطاب نکردند. صادق کیا گفته مردم مازندران بخشی به خود گیلک و بخشی به خود تات میگن. کلباسی هم گفته مردم کلاردشت به زبانشون گیلکی میگن و استنادش به صادق کیا بوده.
اینکه بخشی از طبری ها به خود مازرونی وبخشیی به خود گالش و کوهی و تات و کتول و گیلک و کرد کیگن ثابت میکنه که گیلک و کرد و گالش و کوهی و تات و کتول و مازرونی همگی از قوم طبری هستند.
موضوع گیل و گیلک مثل مازرونی و تات و کتول و گالش روشن هست این ها ربطی به قومیت ندارد و گیل و گیلک به معنی کشاورز هست و در شرق مازندران کسی از لفظ گیل استفاده نمیکند و در گذشته گیل فقط در برابر ایل در غرب مازندران استفاده میشد و گیل به افراد غیر کرد میگفتند.
گیلک چه در مازندران چه در گیلان به معنی کشاورز هست که در گیلان معنی جلگه نشین هم بهش اضافه میشه.
گیلک ها از قوم طبری هستند که در جلگه مازندران برنج میکاشتند و در کوهستان گندم و جو میکاشتند.
گیلک قومیت نیست و در طرائف المقال هم آمده مردم گیلان و مازندران از قوم طبری هستند و در کتاب حمزه اصفهانی هم سکنه دیلم طبرستانی دانسته شدند و بطلمیوس هم سکنه دیلم را از قوم تپوری دانسته.
مردم گیلان و دیلم که توسط مورخین عرب بنی ضبه نامیده میشدند و عرب خطاب میشدند در اثر طاعون عهد قاجار از بین رفتند و طبری های مازندران و سکنه آذربایجان و عراق و قفقاز جایگزین آنها شدند.
تو صدرصد نه شهمیرزادی هستی و نه مازندرانی هستی چون اطلاع نداری مردم گرگان خودشونو فارس میدونند و حتی فارسی حرف میزنند و لهجه خاصی دارند که با مازندران فرق داره ولی علی آباد مازندرانی هستند ولی به خودشون کتول میگن و به زبانشون کتولی میگن. مردم شهمیرزاد به خودشون شامرزایی میگن و به زبانشونم شامرزایی میگن.
در حال حاضر در مازندران خیلیا به خود مازرونی میگن و بخشی هم به خود کوهی و گالش و تات میگن ولی هدف شما یک چیز هست آن هم تحریف هویت طبری در مازندران و گیلان است.
از رضوانشهر تا کتول همه طبری هستیم.
در شاهنامه مردم مازندران گیل خطاب نشدند بلکه طبری خطاب شدند. این متن را از شاهنامه داریم.
چو میروی طبری و چون ارمنی به جنگاند با کیش آهرمنی
چو کلبوی سوری و این مهتران که گوپال دارند و گرز گران
همی سر فرازند که ایشان کیند به ایران و مازندران برچیند
نظامی در وصف زبان دری به زبانهای تازی، بخاری و طبری اشاره مینماید:
زان سخنها که تازی است و دَری در سواد بخاری و طبری
محمدصادق نامی اصفهانی مورخ قرن ۱۲ عصر زندیه در تاریخ گیتیگشا از سکنه مازندران به عنوان اقوام طبری یاد میکند وی مینویسد:
محمد دادویی سوادکوهی چهل پنجاه نفر از طبریان (طبریها) را که در آن هنگام ترقی عوامل نشین و گاو سوار بودند جمع آورده و بجانب اردوی شیخ علی خان شتافت. چون مومی الیه (فرد اشاره شده) اولین کسی بود که از مازندران به اردوی جناب شیخعلی خان رسیده از جمله سایر طبریان پیشترطریق خدمت گردیده، بجهت تألیف قلوب سایر طبریان و امیدواری جمهور اهل مازندران اورا لقب خانی داده و محمد خان نام نهاده.
ضمنا گیل و گیلک نام طایفه ای از قوم طبری هست و گیلک و گالش و تات و کوهی و کتول و مازرونی همگی طبری هستند و در کتاب طرائف المقال مردم گیلان طبری خطاب شدند و بطلمیوس سکنه دیلم را تپوری نامید و حمزه اصفهانی مردم دیلم را طبرستانی نامید ولی مورخین گیل ها را عرب بنی ضبه میدانستند و رابینو هم مردم گیلان را امیخته ای از مردم مازندرانی و آذربایجانی قفقازی و عراقی معرفی میکند.
فیلم بازی نکن. نه شهمیرزادی هستی و نه مازندرانی هستی.
ضمنا گرگانی ها فارس زبانند اصلا خودشونو مازندرانی نمیدونند و علی اباد کتول هم به زبانشون کتولی میگن.
برخی مازندرانی ها به زبانشون گالشی و گلکی و تاتی میگن دلیلش اینه که زبان مازندرانی (طبری) چندین گویش داره که گالشی و گلکی و تاتی جز گویش های زبان مازندرانی هستند و ما در منطقه خودمون به زبانمون مازرونی میگیم حتی برخی نواحی به این زبان الیکایی و کوهی و مازنی و مازندی و غیره میگن.
هیچ وقت به مازندرانی ها گیل گفته نشده و گیل به دهقان و کشاورز گفته میشه و در شاهنامه به مازندرانی ها طبری گفته شده هرچند مازندران امروزی را قلمرو پارس ها دانسته شده.
فقط منطقه کلاردشت و کجور دو لفظ گیل و ایل استفاده میشد و شرق و مرکز مازندران چیزی به نام گیل و ایل وجود خارجی ندارد. گیل به معنی غیر ایل هست یعنی کسی که کرد نیست.
تاریخ طبری هم به اهالی طبرستان طبری گفته و به حاکم طبرستان گیل گیلان گفته شده که گیل گیلان فرزند گیلانشاه پادشاه ساسانی شمال ایران بود که اصالتا پارس بود و نخستین گیلانشاه هم پارس بود پس نتیجتا گیل یعنی پارس و ما پارس نیستیم هرچند در زبان محلی به دهقان گیل میگن و به دامدار و کوهنشین گالش میگن.
ما چالوسی ها کاملا مازندرانی صحبت میکنیم و اکثریت مردم با لهجه کلارستاقی صحبت می کنند هرچند کجوری ها در شرق کجوری حرف میزنند و برخی لنگرودی های مهاجر گراماجان هم گیلکی با لهجه لنگرود صحبت می کنند.
تمام شهر ها و روستاهی های چالوس مثل مرزن اباد و فشکور و دلیر و الیت و تبرسو کریم اباد و غیره مازندرانی حرف میزنند فقط چند روستا مثل سنار کردی حرف میزنند
کلاردشت هم اکثرا مازندرانی با لهجه کلارستاقی حرف میزنند ولی برخی کرد ها لهجه خواجوندی را حفظ کرده اند.
مردم عباس اباد و شرق تنکابن مثل نشتارود و خانیان و ییلاقات سه هزار هم مازندرانی با لهجه نزدیک به کلارستاقی کلاردشت حرف میزنند .
مردم نور و نوشهر و شرق چالوس هم مازندرانی با لهجه کجوری حرف میزنند.
گویش تنکابن هم حالت انتقالی بین مازندرانی و گیلکی داره و از رامسر زبان مردم به شرق گیلان نزدیک میشه.
فارسی: دختر او را می گویم خانه خود دارم می روم
لهجه کلارستاقی چالوس : وه کیجا ره گومه شه خنه درمه شومه
لهجه کلارستاقی کلاردشت : وه کیجا ره گومه شه خنه درمه شومه
لهجه کجوری نوشهر : وه کیجا ره گمه شه خنه درمه شومه
لهجه شهسواری : اونه کیجا ره گونم خشه خانه درشونم
فارسی: پسر بزرگت داشت می رفت
لهجه کلارستاقی چالوس : ته گته ریکا دره شومیه
لهجه کلارستاقی کلاردشت : ته گته ریکا دبیه بشیه
لهجه کجوری نوشهر : تی گته ریکا دییه شیه
لهجه شهسواری: تی گت وچه دبا بوشو
زبان مازندرانی با گیلانی متفاوت هست
سام دلیری چالوس؛
متشکرم از توضيحاتت. البته در روستای سنار هم (که شبهایی رو در اونجا گذروندم) همه کردی حرف نمیزنن و سنار بالا و پایین داره و یکیشون گلکی (به قول خودشون) حرف میزنن و دیگری کوردی.
سلام دوست عزیز چالوسی
مردم سنار علیا زبانشون کلارستاقی هست ولی سنار سفلی کردی حرف می زنند. مردم کلاردشت ته گته ریکا دبیه شومیه میگن فعل دبیه بشیمه را از سه هزاری ها شنیدم البته بسیاری از اهالی سه هزار شبیه به کلاردشت صحبت می کنند اما چالوسی ها دره شومیه میگن و اکثر کجوری ها دوه شیه میگن ولی نوشهری ها معمولا مثل بابلسری ها دیه شیه میگن
مازندرانی و گیلکی یک ریشه مشترک دارند اما ساختار متفاوتی دارند در گیلان شون دبو و شو دبو و شو دبا استفاده میشود که در فعل مستمر برعکس مازندرانی و شهسواری است . خودم اصالتا اهل تالشم و متولد رشت هستم ولی در بابلسر مازندران دانشجو بودم و چند سال هم درنوشهر و رامسر سکونت داشتم و با گویش های مازندرانی اشنایی دارم به نظرم زبان مازندرانی باید به سه گویش تقسیم شود گویش اول از علی اباد تا بابل هست و گویش دوم از امل تا نوشهر هست و گویش سوم از چالوس تا شرق تنکابن هست. گویش تنکابن واقعا ساختار عجیبی دارد ولی واقعیت این هست که گویش شرق گیلان برای اهالی تنکابن قابل فهم تر هست تنکابنی ها گویش رشت یا ساری را درست متوجه نمی شود ولی گویش های شرق گیلان مثل رودسر را در حد هشتاد درصد متوجه می شوند تنکابنی ها گویش شهرهای شرق خود مثل عباس آباد و چالوس و نوشهر را هم زیاد متوجه نمی شوند.
گویش چالوس رو اشتباه نوشتید حتی این اقا هم گویش کلاردشت و شهسوار را اشتباه نوشت
در چالوس میگن بواردمه یعنی رفتم ولی در کلاردشت میگن بشیمه ولی نوشهر میگن بوردمه
داشتم می رفتم را به چهار گویش صرف می کنم
چالوس: در شممه
کلاردشت:دبیمه شامیه، دبیمه شومیه
شهسوار : دبام بوشوم
نوشهر : دی شیمه ، دییمه شیمه
دارم می روم را به چهار گویش صرف میکنم
چالوس : در شمه
کلاردشت : دره شومه ، درمه شومه
شهسوار : دره بوشوم
نوشهر : دره شومه ، درمه شومه
گویش های شمال و جنوب البرز ریشه مشترک دارند ولی دلیل بر فهم متقابل نیست
گویش ما سه هزاری ها مثل کلاردشت هست دره شومه میگیم ولی دو هزار مثل تنکابن دره بوشوم میگن
از نظر ژنتیک بیش از پنجاه درصد مردم مازندران هاپلوگروپ J2 دارند و بیست و پنج درصد هاپلوگروپ R1a دارند و پانزده درصد هاپلوگروپ G دارند.
قدیمی ترین نمونه از هاپلوگروپ J2 در غار هوتو بهشهر مازندران کشف شده که قدمت دوازده هزار ساله دارد و تمام بومیان باستان فلات ایران این هاپلوگروپ را داشتند و بیش از هفتاد درصد زرتشتیان یزد هاپلوگروپ J2 دارند.
بیست و پنج درصد مردم گیلان هاپلوگروپ R1a دارند و بیست درصد هاپلوگروپ J2 دارند و پانزده درصد هاپلوگروپ G دارند و ده درصد هاپلوگروپ J1 دارند.
سلام عرض کومه به شما عزیزان
محمد زال زر هسمه از سینوا چالوس
تفاوت لهجه همه جا وجود دارنه ولی همه مازندرانی هسممی.
استاد مردم چالوس وقتی یتا اردک ویمنه گومنه وه بیلی هسه ولی نوشهره دله گومنه وه سیکا هسه یا مثلا مورچه ره چالوسه دله ملیجه گوممی ولی نوشهر دله مجیله گومنه.
با اینکه امه زوون اوشونه جه خیلی نزدیک هسه ولی یتا کم تفاوت های جزئی وجود دارنه.
همه به مازندرانی بودن خود افتخار می کنیم.
با سلام.
ما گرگانیا فارس هستیم نه گیلکیم نه مازندرانی هستیم. البته نواحی غربی و جنوبی گرگان مردم مازندرانی صحبت می کنند که میشه گفت فقط اهالی غرب و جنوب گرگان مازنی زبانند ولی هسته اصلی استراباد قدیم که ناحیه مرکزی شهر استراباد را تشکیل می دهد مردم کاملا فارس زبانند هرچند کمی ویژگی های زبان مازنی و گیلکی نیز در گویش استرابادی وجود دارد.
مثلا ما به شب شو میگیم یا به گاو گو میگیم یا به پروانه پابلی میگیم که از مازندرانی و گیلکی اقتباس شده اند.
ما اهالی نواحی شرقی و مرکزی گرگان میگیم شو نمتانم جیجو بزنم یعنی شب نمیتونم قدم بزنم ولی اهالی غرب گرگان میگن شو نتومبه قدم بزنم.
پس از اینکه شهر استراباد رشد کرد روستاهای غربی استراباد که مازنی زبان بودند بخشی از استراباد شدند و اینگونه استراباد دو زبانه شد و باعث شد ما فارس های گرگان هم تا حدی با این زبان اشنایی پیدا کنیم و میشه گفت به غیر از مهاجرین تازه وارد بقیه فارس های بومی مازندرانی را تا حد نسبی متوجه میشوند.
در کتب تحصیلی هم گفته شده مردم گرگان فارسند و فارس ها به سه دسته کتولی و مازندرانی و استرابادی تقسیم میشوند و حتی ترکان رامیان و سیستانی ها را هم فارس محسوب کرده اند.
بنده واقعا نمیدونم باید گفت ما فارسیم یا چیز دیگر چون تا جایی که اطلاع دارم قوم هیرکانی از گرگان تا بابل حضور داشتند و بعد ها تپور ها وارد هیرکانیا شدند و حتی پارت ها نیز در سرزمین ما بودند و چیزی از سکونت قوم فارس در گرگان دیده نمیشود و بیشتر بحث و جدل سر این سه قوم هست ولی به دلیل فارسی صحبت کردن ما اهالی شرق و مرکز گرگان خودمون را فارس میدانیم ولی اهالی غرب گرگان خودشونو مازندرانی میدونند
بنده با گویش قدیم استراباد تا حدودی اشنایی دارم و واژنامه گرگانی دکتر صادق کیا را مطالعه کردم . اون گویشی که دکتر صادق کیا در واژه نامه اوردند تا قرن 17 در استراباد قدیم گویش میشد که تا حد زیادی با مازندرانی نزدیکی دارد ولی با مازندرانی یکی نیست ولی بخاطر همین نزدیکی دانشنامه ها اون را گویشی از مازندرانی دانسته اند ولی به نظرم باید یک گویش مجزا ولی نزدیک به مازندرانی در نظر گرفته شود.
اینکه زبان اهالی استراباد چگونه فارسی شد را نمیدانم زیرا در شرق ما کتول ها مازندرانی صحبت می کنند برخی ادعا می کنند چون لهجه شرق و مرکز گرگان شبیه به خراسان هست به احتمال قوی مهاجرتی از خراسان شکل گرفته.
در اسناد تاریخی در موقع جنگ با ترکمن ها قوای اهالی شمال چنین آورده شدند کتول ها استرابادی ها مازندرانی ها قزلباش ها و این نشان میده این چهار گروه جدا محسوب میشدند.
اگر بخواهم نتیجه گیری کنم شهر گرگان یک شهر چند قومیتی هست که بین اقوام دو قوم فارس و مازندرانی روی هم اکثریت را دارند و بقیه اقوم مثل ترکمن و قزاق و سیستانی در اقلیتند ولی از نظر زبان شهر گرگان دو زبانه هست .
خیلی از مجریان شبکه گلستان فارسند یا سیستانی و کرد هستند ولی در تلویزیون و حتی مراسمات مازندرانی صحبت می کنند اینکه اهالی گرگان مازندرانی می توانند صحبت کنند دلیل نمیشود مازندرانی باشند.
یک نمونش خود بنده که تا حد بالایی مازندرانی بلدم و میتوانم مازندرانی صحبت کنم بدون اینکه کسی متوجه شود بنده مازندرانی نیستم.
کلا برای جوانان گرگانی ترانه ها و رقص های مازنی جذابند و به همین خاطر این نوع ترانه ها و رقص ها بیشتر از فارسی در گرگان رواج دارد که خیلیا به اشتباه فکر می کنند گرگانیا مازندرانی هستند مثلا وقتی تیم کبدی قهرمان شد اکثرا اهل محمد اباد و سرخنکلا بودند که فارس زبانند ولی مازندرانی میخوندند و مازندرانی میرقصیدند و همه فکر میکردن مازندرانی هستند.
گرگان همیشه پارس بوده و پارس باقی میماند و مردم گرگان از نسل هیرکانی ها هستند.
نویسنده حدودالعالم هزار سال پیش گفته مردم استرآباد به زبان فارسی گرگانی صحبت میکنند.
در حال حاضر زبان مردم شهر گرگان با زبان مازنی روستاهای غرب گرگان و شهر کردکوی و بندرگز و زبان مازنی منطقه علی آباد کتول که موسوم به کتولی هست زمین تا آسمان فرق داره. یه عده خیال کردند چون از علی آباد کتول و روستاهای غرب گرگان و کردکوی و بندرگز و مازندران به گرگان آمدند پس زبان و قومیت ما گرگانی ها مازنی میشه. کسی که تو گرگان مازنی صحبت کنه هیچکس خیال نمیکنه طرف گرگانیه همیشه میگیم طرف دهاتیه مال زنگی محله و نودیجه و لمسک و سید میران و اون طرفاست یا مال کردکوی و بندرگز و علی آباد و فاضل آباد هست.
گرگانی گرگانی هست مازنی هم مازنی هست سیستانی هم سیستانی هست شاهرودی هم شاهرودی هست. کتول ها قرن نهم از مازندران به گرگان آمدند و خودشون هم میگن از آنجا وارد پیچک محله شدند و اصلا بومی گرگان نیستند آخرین حد خاک واقعی طبرستان تا کردکوی بود که شهر تمیشه هم در همان منطقه قرار داشت و به دلایل تاریخی مثل حمله اعراب و حمله مغول خاک طبرستان از شرق و غرب گسترده شد و شامل گرگان و دیلم و گیلان هم میشد که این قضیه محدود به چند قرن بود و بعد دوباره تقسیمات به حالت اول برگشت. از نظر پانمازنی ها و پانطبری ها چون کاشان زمان پهلوی جز مازندران بود پس کاشان خاک مازندران هست و مردمش مازنی هستند. گرگان در طول تاریخ به جز موردی که ذکر کردم مستقل از سایر ایالات ایران بود و ایالت هیرکانیا جز ایالات کشور پارس (هخامنشی) بود و در دوران باستانی دو هیرکانیا دیگر هم داشتیم که یکی در باکتریا (افغانستان امروزی) و یکی هم در لیدی (ترکیه امروزی) قرار داشت که احتمالا به دلیل کوچ هیرکانی ها از گرگان به نواحی شرق و غرب شکل گرفته بود. شباهت فرهنگی و زبانی اقوام همسایه چیزی بدیعی هست و ما گرگانی ها صدها واژه مشترک با مازنی ها داریم ولی این دلیل نمیشه ما مازنی باشیم ما حتی واژگان مشترک با ترکمن ها و شاهرودی ها داریم. الان چکدرمه یک غذای ترکمنی هست که بین گرگانی ها محبوب شده ولی دلیل نمیشه ما ترکمن باشیم. ما غذاهای مازندرانی هم استفاده میکنیم و غذاهای خودمونم داریم. اینکه اهنگ و رقص مازنی در گرگان طرفدار داره بخاطر طبع گرم و نوع دوستی ما گرگانی هاست ما گرگانی ها حتی از موسیقی و رقص ترکمنی و سیستانی هم استقبال میکنیم و مثل خیلی ها نژادپرست و فاشیست نیستیم ولی به هویت بومی خودمون اهمیت میدیم و اجازه تعدی به هویتمون را نمیدیم حالا اون فرد بخواد مازنی باشه یا بخواد ترکمن یا سیستانی یا شاهرودی باشه یا بخواد گیلک و تات و ترک و کرد و … باشه. خط قرمز ما هویت ماست. ما با کسی سر جنگ نداریم بهتره هرکسی سرش تو کار خودش باشه و بقیه را تحریک نکنه و بی خود و بی جهت مردم را باهم دشمن نکنه. ضمنا خودم کلی رفیق مازنی و ترکمن و سیستانی دارم و هیچ مشکلی باهاشون ندارم ولی گفتنی ها را باید گفت. عشق است گرگان و گرگانیا. زنده باد ایران بزرگ.
متاسفانه رضا خان بین گیلک ها اختلاف انداخت و کاری کرد که خیلی از گیلک ها خود را طبری یا فارسی بنامند.
الان اکثرا جوانان از منطقه تنکابن تا غرب گلستان به اشتباه خود را طبری می نامند در حالی که پدران آنها خود را گیلک می نامیدند در طالقان و قزوین هم بیشتر تمایل وجود دارد که خود را فارس یا طالقانی بنامند.
قوم طبری مثل قوم آذری یک نام جعلی هست که رضاشاه روی مردم گیلک و ترک گذاشت و اگر دقت کنید ما چیزی به اسم طبری و آذری نداشتیم البته تپور داشتیم که اونا سمت خراسان بودند و ربطی به مازندران فعلی نداشتند.
گیلکی دو لهجه دارد یکی گیلکی مازندرانی و دیگری گیلکی گیلانی اصلا هیج جای تاریخ اسمی از زبان طبری یا مازندرانی نیامده و از هزار سال پیش تا الان به زبان اهالی مازندران گیلکی گفته شده و قوم گیل یک قوم بزرگ و گسترده بوده که پایه گذار حکومت سومر و بابل و ایلام بودند و گروهی نیز به اروپا رفتند و کشور فرانسه و اسکاتلند و ایرلند را ایجاد نمودند و هنوزم سلتی ها زبان خود را گیلک می نامند منشا قوم بزرگ گیلک هم شهر گیل دولاب بود.
در گذشته اهالی اذربایجان هم به گیلکی سخن می گفتند که با حمله مغول ترک زبان شدند و بازماندگان به اشتباه زبان خود را تاتی می نامند اشعار شیخ صفی نیز به زبان گیلکی هست.
در کتابی خواندم که ماد ها نیز اصالتا گیلک بودند و با گیلک های کاسی و کادوسی نزدیکی داشتند اشعار بابا طاهر همدانی نیز شبیه به گیلکی است که نشان میدهد مردم همدان نیز گیلک زبان بودند .
خدایا چرا اینارو شفا نمیدی بعد بهشون پانگیلک بگیم بهشون بر هم میخوره!
اذربایجان گیلک؟ فرانسه و اسکاتلند و ایرلند گیلک هستند؟ سومر و بابل و ایلام گیلک؟ مریضید یا خودتونو به مریضی و دیوانگی میزنید؟ چرا خودتونو به روانپزشک معرفی نمیکنید؟
از قدیم تا به امروز قوم طبری بوده که ما بهش تَوری میگیم اونی که من در آوردی هست لفظ گیلک هست چون نه ریشه داره و نه تاریخچه داره و اصلا نام قوم نیست و به معنی کشاورز هست.
طبری های گلستان به خودشون کتول میگن.
طبری های مازندران چند دسته هستند و اکثریت به خودمون مازرونی و مازندی میگیم که به معنی جلگه نشین هست و کوهنشین های مازندران به خودشون تات میگن. کشاورزان روستایی به خودشون گلک میگن و دامداران روستایی به خودشون گالش میگن و چوپان های روستایی به خودشون کرد میگن. مازرونی و تات و گلک و گالش و کرد و کتول قومیت نیستند و همگی شغل و سبک زندگی قوم طبری هستند.
در طرائف المقال هم آمده مردم گیلان از قوم طبری هستند و رابینو میگه مردم گیلان خونشون به شدت با ترک و مغول آمیخته شده و مردم امروزی گیلان ترکیبی از مردم مازندرانی و آذربایجانی و قفقازی و عراقی هستند.
قوم طبری قابل حذف نیست چرا که ریشه در تاریخ دارد اونی باید بترسد که هیچ ریشه ای ندارد. پس بترس که یک وقت حذف نشید.
قوم تپوری قومی بوده که از ارمنستان تا مرو سکونت داشته و سرزمین اصلیشون هم مازندران و گیلان بوده و بقول بطلمیوس تپوری ها سکنه دیلم بودند!
کتزیاس فقط به سه قوم هیرکانی و تپوری و کادوسی در شمال ایران در زمان آشوریان اشاره میکنه.
کوینت کورس و آریان که تپوری ها را سکنه مازندران میدونه که با اسکندر مبارزه کردند و اسب اسکندر بوسیفال را دزدیدند!
تازه این دو مورخ سرزمین تپوری ها را تا سپیدرود میدونستند.
در تمام متون تاریخی نام زبان مازندران طبری قید شده و حتی برخی گیلانی ها مانند کیکاووس زبان خود را طبری نامیدند!
طالقان و قزوین هم تات هستند و طالقان اصلا زبانشون با شمال متفاوت هست. نکنه انتظار دارید درم میگوم و درم میگوتم در گویش طالقانی را رشتی محسوب کنند تو رشت که گفتندرم و گفتندوبوم میگید حتما اینا یکی هستند؟!
اهه برار درس گنی مه شه آمل زاکمه و شه خد ره گیلک دومبه???
مشخصا آملی نیستی. چون آملی ها دومبه نمیگن. اول برو مازندرانی آمل را یاد بگیر بعد خودتو آملی جا بزن.
مه شه هم اشتباست و در مازندرانی چنین چیزی نداریم. در مازندرانی آمل زاک هم نداریم آمدی زبان گیلان رو با زبان مازندرانی تلفیق کنی مثلا.
ضمنا آملی ها به خودشون مازرونی و مازنی میگین و برخی روستایی ها گلک و گالش میگن کسی گیلک نمیگه. شرق مازندران هم خودشونو مازرونی و تات و گالش میدونند.
آقای کاسپین دامون عزیز خیلی راحت مشخصه که گیلانی هستی سعی کن با هویت خودت کامنت بذاری تا ضایع نشی لازم نیست به دروغ خودتو مازندرانی معرفی کنی.
Caspian e damon ببین چقدر حقیرید که به دریوزگی افتادید و با تمام وقاحت به دروغ خودتونو آملی معرفی میکنید ولی یه ذره هم با گویش آملی و زبان مازندرانی آشنایی ندارید. شما هیچ پایگاه مردمی در مازندران ندارید و مجبورید از رشت و لاهیجان بیایید خودتونو مازندرانی معرفی کنید. یه ذره عقل ندارید.
اما آملیون طبری و مازرونی هسمی. گیلک و گالش و تات نشانسمه. حتی امه لهجه ره بلد نینی و ندوننی. گیلکون ونه بورن موسه خره دله.
@خطاب به کسی که خود را دوستدار تالش و گیلک میداند:
فرضاً که نمیتوان گیلکی و فارسی را از هم جدا دانست. چرا گیلکی بخشی از فارسیست، چرا معکوسش واقع نیست؟ به عبارت دیگر، چرا فارسی بخشی از گیلکی نیست؟
اینکه زبانی زائیده زبانی دیگر باشد، فقط زمانی اتفاق میافتد که زبان پیشین، مُرده و منقرض باشد؛ نه برای فارسی که حی و حاضر است. بنابراین، چنین خزعبلاتی (فارسی یک زبان مادر است که زبانهای متعددی از آن زائیده شدهاند) در علم زبانشناسی شدیداً مردود است. چنین برداشتهایی، حاصل نگاه کردن از یک زاویه به همه چیز است. وقتی از زاویه ایران، هم به جهان مینگریم و هم به گیلان، چنین نتایجی حاصل میشود.
این بحث دقیقاً مشابه بحث خداناباوران و خداباوران است. خداناباورانی که از زاویه جهان خود به همه چیز نگاه میکنند (یعنی به ماتریالیسم معتقدند) ولی خداباوران میدانند که فقط زمانی میتوانیم خدا را درک کنیم که دست از نگاه یکجانبه و یکزاویهای بکشیم.
بعدالتحریر: نکته دیگری را هم اضافه کنم که به بحث مربوط نیست ولی دانستنش خالی از لطف نیست: گروه بزرگی از مردم ایران هم معتقد به ناسیونالیسم ایرانی هستند، هم مسلمان؛ ولی غافل از اینکه اسلام شدیداً ب ا هرگونه ناسیونالیسم درتضاد است و این، نص صریح قرآن است. تجربه نشان داد این دستور نیز مفید بوده؛ چنانکه مصداق ناسیونالیسم را در افرادی مانند هیتلر و موسولینی و “دوستدار گیلک و تالش” میبینیم.
۹ اکتبر ۲۰۲۱، ۲ ربیعالاول ۱۴۴۳، ۱۸ هەره ما.
گیل فام؛
گیل پسر گیلانشاه پسر پیروز، مشهور به گاوباره، همزمان با آخرین سالهای امپراطوری ساسانی بر سرزمینهای کرانه دریای کاسپی فرمان میراند. وی از سال ۶۴۲ میلادی بر گیلان و رویان حاکم بود و در سال ۶۵۲ میلادی به فرمانروایی تبرستان نیز دست یافت. پس از وی، فرزندانش دابویه و پادوسبان قلمرو او را میان خود تقسیم کردند و سلسلههای دابویگان و پادوسبانیان را بنیان نهادند.
در ۶۴۲ میلادی مصادف با ۲۲ هجری گیلانشاه بن فیروز درگذشت و رهبری سپاه گیل و دیلم به پسرش “گیلِ گیلانشاه”رسید و اخترشماران همگی بر این رای دادند که گیل گیلانشاه به حکومت تبرستان نیز خواهد رسید.
گیل گیلانشاه کُلاهی از سر گاوی ساخت، سپس با گاوی که بارش روی آن بود، به سوی کاخ حکام تبری رفت و با آنان به صحبت پرداخت و به خدمت آذر ولاش پارسی، که شاه قسمت اعظمی از تبرستان بود، درآمد. و چون در جنگ بسیار چیره دست بود آوازهاش در بین اهالی تبرستان پیچید. در این هنگام از ولاش اجازه گرفت تا خانواده و اقوامش را از دیلمستان به نزد وی آورد. ولاش رخصت این کار به او داد، گیل گیلانشاه به گیلان و دیلمان رفت و چند سال بعد در زمان پادشاهی یزدگرد سوم ساسانی با لشکری از گیلک و دیلم به سوی خاک تبرستان عظیمت کرد. وقتی ولاش از موضوع آگاه شد این خبر را به گوش یزدگرد رسانید، یزدگرد هم پس از این که فهمید گیل گیلانشاه از خاندان جاماسب بن پیروز است به ولاش نامهای نوشت و گفت:«ما را با خاندان او نزاعی نیست و به تو (ولاش) دستور میدهیم که ولایت تبرستان را تسلیم گیل گیلانشاه بکنی.»
این طریق ولاش سرزمین رویان را به گیل گیلانشاه تسلیم کرد، گیل گیلانشاه نیز برای تشکر از یزدگرد هدایای بسیاری به وی ارزانی داشت. مدتی به همین صورت گذشت تا اینکه ولاش در سال ۶۶۶ میلادی مطابق با ۴۶هجری قمری درگذشت و مملکتش که از آمل تا گرگان ادامه داشت همگی به گیل گیلانشاه رسید. گاوباره در طی حکومتش که همدوره با عمر بن خطاب تا یزید بن معاویه(لع) میشد، با اینکه اعراب حملات بسیاری داشتند، هیچگاه شکست نخورد و با پیروزی بر اعراب مانع از رسیدن آنان به مُلک کاسپین شد.
سرانجام گاوباره (گیل گیلانشاه) در ۶۸۱ میلادی درگذشت. و دو فرزندش دابویه و پادوسبان مرزهای پدر را دو قسمت نمودند و به این ترتیب دابویه در گیلان و پادوسبان در تبرستان حکومت نمودند. گویند دابویه که برادر بزرگتر بود، تندخو و عصبی بود ولی پادوسبان خوشرفتار و مهربان بود.
گیلکی گویشی از فارسی هست. تمام این واژگان در گویش های مختلف پارسی وجود دارد و حتی در زبان پهلوی یعنی پارسیک هم موجود بود. اولین گیلانشاه تاریخ از قوم پارس بود. تاریخ گیلان بخشی از تاریخ قوم پارس هست.
فارسی هزارگی: بگفتم
فارسی تهرانی: گفتم
فارسی گیلکی: بوگوفتم
سپاس از اصرار شما بر تکرار حرفهای نادرستی که بارها و بارها از نظر علمی بیاعتبار شدهن.
خدایا شفا بده
گیلکی در مازندران و گیلان فرق داره اینی که گفتی فارس شده اس
ما میگیم در مازندران : بوتمه یا گتمه
که در گیلان فکر کنم اگر اشتباه نکنم : گوتم یا بُوتم
فعل گفتم (بگفتم)
در گیلکی بوگوفتم میگن
در گالشی گیلان بوگوتم میگن
در مازندرانی باتمه میگن
در گالشی مازندران بوتمه میگن
فعل رفتم (برفتم)/ شدم (بشدم)
در گیلکی بوشوم میگن
در گالشی گیلان بوشام میگن
در مازندرانی بوردمه میگن
در گالشی مازندران بوئردمه میگن
فعل دارم می آیم/ آمدن دارم
در گیلکی اموندرم میگن
در گالشی گیلان همادرم میگن
در مازندرانی دره امه میگن
در گالشی مازندران دره امبه میگن
با زبان های مازنی و گیلکی و گالشی آشنایی نداری همین که گتمه را برابر با بوتمه دانستی مشخص کرد با زبان مازندرانی و گیلانی اصلا آشنایی نداری
آقای Caspian e damon فکر نکن در گیلان چی میگن چون خودت گیلانی هستی و بالاتر به دروغ خودتو آملی معرفی کردی ولی لهجه ات اشتباه بود و اصلا آملی نبود و هم اشتباه گرامری داشتی و هم از واژگان گیلانی به جای واژگان مازندرانی استفاده کردی.
آملی ها دومبه نمیگن. مه شه هم اشتباست. واژه زاک هم در آمل استفاده نمیشه. مثل مرد با هویت واقعی ات بیا صحبت کن. چرا شما گیلانی اینقدر خودتونو مازندرانی جا میزنید. که چی مثلا؟ کیو میخواهید گول بزنید. ضمنا مازندرانی ها هیچ اعتقادی به کاسپین ندارند و کل شمال را طبرستان (تپورستان) میدانند و هویت خودشونو طبری (تپوری) میدانند که مازرونی و گالش و تات و کتول و گیلک هم بخشی از آن هستند. خوشبختانه من اسکرین تمام صحبت ها و دروغ هاتونو در تمام گروه های مازندرانی میفرستم تا بزرگان علم و ادب مازندران با دشمنی شما با مردم مازندران آشنا شوند تا بدونند مردم کدام استان با مردم مازندران جنگ و ستیز دارند. بدرود.
گیل . ( اِخ ) به قوم ساکن دشت گیلان اطلاق شود.( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( معجم البلدان).
گیلک . [ ل َ ] ( ص ، اِ ) به زبان گیلان ، مردم عامی و روستایی و رعیت را گویند. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( فرهنگ شعوری ). || از اهل گیلان . گیلانی . گیلی . جیلی . جیلانی.
دیلم. به قوم ساکن کوهستان دیلم اطلاق میشود. (فرهنگ عمید) (فرهنگ معین) (لغت نامه دهخدا) (فرهنگ عمید).
گالش. به چوپانان و دامداران و کوهنشین های گیلان و مازندران اطلاق شود. (فرهنگ معین) (لغت نامه دهخدا)
تات. به قومی ساکن در مازندران و استرآباد اطلاق شود. (لغت نامه دهخدا) (رابینو)
تات. قومی در شمال و شمال غربی ایران. غیر ترک را گویند. (فرهنگ عمید)
گیل و دیلم ؛ مردم دو سرزمین و ناحیه ٔ گیلان و دیلمستان .
پس گیل نام قومی در جلگه گیلان است و گیلک نام گروهی رعیت و روستایی در گیلان است و دیلم نام قومی در کوهستان گیلان است و گالش به گروهی کوهنشین و دامدار و چوپان در گیلان است مانند سکنه اشکورات و سیاهکل که خود را گالش نامند و تات نام غیرترک زبانان ساکن در کوهستان البرز هست مانند سکنه رودبار که به خود تات میگویند.
پس نه کوهنشین های گیلان ربطی به قوم گیل دارند و نه جلگه نشین های گیلان ربطی به دیلم دارند و هردو قوم قومی مجزا ولی نزدیک به هم بودند مثل ارتباط بین قوم فارس و قوم لر و قوم لک و قوم کرد.
گیلک و گالش و تات نام قوم نیستند و نام قوم یعنی گیل و دیلم.
حالا مردم جلگه به خود گیلک میگن ولی گیل هستند و مردم کوهستان به خود گالش و تات میگن ولی دیلمی هستند زبان گالشی و زبان تاتی همان زبان دیلمی هست.
گیل قومی آسیایی نیست یک قوم اروپایی هست. خانتوس مورخ لیدیایی که در دوره هخامنشیان میزیسته میگه قوم گیل از منطقه غرب اروپا به کناره دریای کاسپین کوچانده شد. امروزه مردمانی با نام گِیل در غرب اروپا در دو منطقه ایرلند و اسکاتلند وجود دارند که به زبانی موسوم به زبان گِیلیگ سخن میگویند. مهاجرت گیل ها از غرب اروپا به قفقاز و سپس به سرزمین کادوسیان یعنی گیلان امروزی بود. گیل ها تا زمان اشکانیان در قفقاز سکونت داشتند و با نام گلای شناخته میشدند و پس از سرکوب کادوسیان و آمارد ها و این دسته از گیل ها به منطقه گیلان امروزی مهاجرت کردند و با بازماندگان آماردهای غربی و کادوسیان شرقی درآمیخته شدند و تپور ها با بازماندگان آمارد شرقی و هیرکانی های غربی آمیخته شدند و تالش ها با کادوسیان غربی آمیخته شدند و در جنوب هم قوم ایلیمایی وجود داشت که به مرور زمان دیلیمایی و دیلم نامیده شدند. هر گیلی قوم گیل مدنطر ما نیست مثلا قومی به نام گلونی وجود داشت که یونانی تبار بودند که ساکن اوکراین بودند یا قومی به نام گیل در زمان ساسانیان در افغانستان وجود داشت و قومی به نام گیل در هندوستان وجود دارد که با گیل های سلتی متفاوت هستند. البته برخی مورخان گیل ها را سکایی نامیدند ولی احتمالا گیل ها قومی سلتی هستند که از اروپا به شمال ایران آمدند. بنده احتمال میدهم حتی تپورها هم سلتی باشند چون قومی سلتی تبار به نام تپور در منطقه پرتغال و اسپانیا سکونت داشت و یک دسته تپور در شمال ایران ساکن بودند که برخی مورخان آنها را به همراه کادوسیان و کردها و آماردها بخشی از ماد میدانستند و برخی دیگر آنها را قومی غیر آریایی میدانستند ولی احتمالا تپورها هم باید قومی اروپایی و سلتی تبار باشند. ما دو قوم با نام هیرکانی داشتیم که یک گروه ساکن آناتولی بودند و یک گروه ساکن شمال ایران بود و احتمالش فراوان هست که هیرکانی ها هم سلتی باشند البته برخی نظریه پردازان که از قرن بیستم سعی کردند که هیرکانیا را با خنته و تپور را با مازندران و گیلان را با ورن یکی کنند که این کاملا اشتباست و جغرافیای اوستا مربوط به آسیای مرکزی و افغانستان هست و آن دوره هنوز آریایی ها وارد فلات ایران نشده بودند و در مناطقی مثل خوارزم و افغانستان و شمال هند سکونت داشتند و گیل و تپور و هیرکانی در اروپا سکونت داشتند. قوم کاسپی ها احتمالا قومی اروپایی باشد و احتمال سلتی بودنش زیاد هست چون قومی با نامی مشابه در بریتانیا سکونت داشتند. اقوام بومی ایران هیچ دام هند و اروپایی زبان نبودند و تحت تاثیر آریایی ها و سلتی ها و دیگر هند و اروپایی ها زبانش تغییر کرد. قوم لر از تبار قوم ایلیری هستند که ساکن جنوب شرقی اروپا یعنی آلبانی بودند و از دوران فتوحات اسکندر وارد فلات ایران شدند که دورانی به اشتباه کرد نامیده میشدند که مورخان همین اشتباه را راجب دیلمیان میکردند ولی این اقوام ارتباطی با کردها ندارند و قوم کرد یکی از تیره های کوچک قوم ماد هست و قوم ماد شش طایفه بزرگ و چهار طایفه کوچک کوچرو داشت و کردها جز طوایف کوچک کوچرو محسوب میشدند. قوم پارس احتمالا قومی ژرمن تبار هست و مردمان پروس یکی از تیره های ژرمن بودند که در لهستان و بلاروس سکونت داشتند و دویچ ها و آلمان ها جز ژرمن ها غربی بودند. قوم پارس شش طایفه یکجانشین داشت که یکیشون طایفه ژرمانیا بود که بعدها گرمانیا و کرمانیا نامیده شدند. قوم پارس چهار طایفه کوچرو داشت که یکی از آنها آماردها بودند که مارد هم نامیده میشدند و احتمالا آماردها توسط هخامنشیان به شمال ایران کوچانده شدند و این قوم در زمان اشکانیان به قفقاز و سمنان تبعید شدند و نام اشکور هم از نام اشکانیان نشات میگیرد و اشکور به معنی قلعه اشک هست که منطقه اشکور یکی از پایگاه های آمارد ها بود که به دست اشکانیان افتاد و بعدها این منطقه جز قلمرو دیلمیان و گالشان شد. این احتمال وجود دارد که آریایی ها از شرق اروپا به آسیای مرکزی و سپس به هند و افغانستان و ایران آمده باشند. البته نظریه آریایی بودند اروپایی پس از جنگ جهانی دوم متروکه شد و دیگر این اعتقاد وجود ندارد که همه هند و اروپایی ها آریایی باشند امروز منظور از آریایی بخش آسیایی هند و اروپایی هایی هستند که در ایران و هند و افغانستان و پاکستان و تاجیکستان و ارمنستان سکونت دارند.
از کی تا حالا اروپایی شدید. کی از اروپا به ایران آمید؟ گیل یعنی دهقان و کشاورز. گیل که اصلا قوم نیست. اسکاتلندی ها بفهمند با شما اسکاتلندی ها را هم نژادرشتی ها میدونید خودکشی میکنند. گیلان ترکیبی از مردمان مازندران و آذربایجان و عراق و قفقاز هستند اینو محققان بسیاری مثل رابینو و منوچهر ستوده گفته اند.
شما رشتیا اصلا مریخی هستید خوب شد راضی شدید ول هاکن بابا.
تو کتاب های آسمانی هم اومده که حضرت آدم مازنی بوده… ولی در مورد حوا چیزی ننوشته… چرا؟!!!
اینکه خوبه. من شنیدم مریخی ها گیلانی بودند از مریخ وارد زمین شدند. چی زدی جوون؟ به ما بگو تا ماهم بریم فضا!