این هم هدیهای دیگه به مناسبت نوروزبل ۱۵۹۰ دیلمی. ترانهای با صدای آرش شفیعی ثابت و برایآتش نوروزی همهٔ ما گیلکان و به همهٔ انسانهایی که در این جشن با ما سهیم هستن؛ مثل دو نفر از دستاندرکاران همین آهنگ، منوچهر (گیتار) که اهل اهوازه و داوود (میکس و مستر) که اهل آبادانه. دم بچههای خوزستان گرم؛ نوروزبل رو به اونها هم تبریک میگم. ادامه خواندن “نؤرۊزبلˇ هديه: نؤرۊزˇ آتش”
برچسب: موسیقی گیلکی
بیس دئقه XX
این بیستمین بیس دئقه است. رادیو اینترنتی به زبان گیلکی. این یکی قرار است بهاری باشد. فایل برنامه را از اینجا بگیرید و بشنوید. یا از اینجا بشنوید:
[soundcloud url=”https://api.soundcloud.com/tracks/197113351″ params=”auto_play=false&hide_related=false&show_comments=true&show_user=true&show_reposts=false&visual=true” width=”100%” height=”150″ iframe=”true” /]
در این برنامه این صداها را خواهید شنید:
فرهاد: آهنگ کتیبه روی شعری از فریدون رهنما با اندکی تغییر
فهیمه اکبر
بهرام کریمی
بهاران خجسته باد، ساختهی اسفندیار منفردزاده روی شعری از عبداله بهزادی در بهمن ۵۷
محمدولی مظفری: شعر کرک لنگه
Counting Bodies Like Sheep to the Rhythm of the War Drums از گروه A perfect circle
بر پا خیز، ساختهی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در سال ۵۷ روی آهنگ انقلابی شیلیایی «خلق متحد» (El pueblo unido jamás será vencido).
کامنت و ایمیل بنویسید و نظر خود را در مورد این برنامه و در کل بیست برنامهی بیس دئقه بگویید.
اتنها کمکی که از شما انتظار دارم، همرسانی و اشتراک این برنامه است. پس اگر میخواهید کمکی کنید صدای این رادیو را به افراد بیشتری برسانید. این لینک را به اشتراک بگذارید یا فایل برنامه را به دوستان خود برسانید.
عاشقانهترین ترانهای که شنیدهام
«ترانه این طور آغاز می شود: (ای روزای بوشؤمای هیمهواچینئهرؤی) کلمهی «روی roy» واژهی تکیه یعنی آوای پایانی جمله است و معنای آن یعنی بله. این ترانه گیلکی زیبا به لهجهی مردم روستاهای نقرده و نبیدهکا از توابع کیاشهر و آستانه خوانده شد. تأثیر یک شخصیت هنری ممتاز اما خودبارآمده به نام «شوندی» در روستای نقرده در اجرای این ترانه بسیار دخیل بوده است. راجع به کارهای هنری شوندی سخن بهمیان خواهد آمد. اما مضمون ترانهی لیلی جان قصه جمعآوری هیزم بچههای روستاست.
هر بامدادان نوجوانان ده به صورت جمعی به جنگل میروند و هیزم مورد استفاده خانهی روستایی را بهعنوان ذخیره زمستانی جمعآوری میکنند و به منزل میآورند. دختری از دختران ده آن چه را بر وی گذشته برای دوستش تعریف میکند. البته نام دختر و حتی نام پسری که با او به سخن ایستاده بوده در اصل ترانه ناشناخته مانده است، ولی کل داستان چنین است:
گویا این دختر بعد از رفتن سایرین به جنگل، راهی میشود. وقتی به نقاط خلوت راه میرسد پسری به سن و سال خود را که گویا او هم از قافلهی یاران هر روزی خود جدا مانده بود در تعقیب خویش میبیند. دختر با مشاهدهی او قدمهایش را تند میکند و زمانی میرسد که میدود. پسر نیز در دو او را دنبال میکند. در این ترانه از پسر به نام «همساده ریکأی» (پسر همسایه) یاد می شود و دختر همه آنچه را که بر او گذشته برای دوستش لیلی بازگو می کند.
این دو در حال دویدن بودند که پسر کلوخی از گل خشکیده به طرف دختر پرت میکند که به وسط پشت او اصابت میکند. این محل اصابت را دختر با نام «ههپرکأی» یاد مینماید. ههپرکای نقطهای در وسط پشت است که دست انسان برای خاراندن آن نقطه نمیرسد و یک گودی کوچک دارد. بالاخره پسر به او میرسد. این دو دقیقاً در سنینی بودند که از آنها معاشقه بعید بود اما بهمحض رسیدن به دختر که از ضربت کلوخ خشکیده گل افتاده بود -و شاید هم علت سقوطش غیر از این بود- به طرف وی متمایل میشود. میبیند خاری بر پای دختر رفته و قسمتی از آن نمایان است. پسر به خاطر کمک، سر دختر را به زانوی خویش مینهد و با دست میخواهد خار را از پای او بیرون بکشد اما از عهدهاش برنمیآید و لاجرم با دندان این خار را بیرون میآورد و آنگاه نگاهی مشتاقانه به چهرهی رنگپریدهی دختر میپاشد و بوسهای از پیشانی او میگیرد.
در این ترانه دختر با ترسیم حالات خود از این واقعه در حقیقت رشد خویش را و اینکه به یک احوال دیگری رسیده است بیان میکند. کلام ترانهی لیلی جان واقعاً میتواند مبین بهترین و گویاترین شکل تغییرپذیری و آثار بلوغ باشد که در قالب جملات زیبای این ترانهی گیلکی بیان شده است. جمعآوری ترانهی لیلی جان برایم مشکلات زیادی بههمراه داشت و مدتی ناتمام بود تا این که با کمک آقای دکتر مهرگان که از هنرشناسان و موسیقیدانان زبده در زمینهی موسیقی سنتی به شمار میآیند کامل و برای اجرا و ضبط آماده گردید. در حقیقت زحمات بیدریغ ایشان در تکمیل این ترانه قابل تقدیر و امتنان است.»یادداشتهای پراکنده دربارهی موسیقی فولکلوریک گیلان. فریدون پوررضا. مرداد ۱۳۶۷
گفتوگو با حسن خوشدل، نوازنده، آهنگساز و خوانندهی گیلک
متن زیر گفتوگوییست که امین حقره با حسن خوشدل (نوازنده، آهنگساز و خوانندهی گیلک) داشته و از شماره ۲۱ نشریه دادگر نقل میشود.
رابطه ی صمیمانه و مستمر من با حسنخوشدل، از روز خاکسپاری احمد عاشورپور آغاز شد. پیشتر اما روزی نبود که آهنگهایش را گوش نگیرم و غبطه نخورم و حالی به حالی نشوم از زبان ساده و تلخ و دردِ عمیق نهفته در بندبند ترانههایش. پس بهانه که جور شد، قرارمان را برای گفتگو دربارهی خودش و ترانههایش گذاشتیم و بعدتر قرارهایمان ادامهدار شد تا به امروز. با آنکه حالا حرف زدن و خواندن برای عموحسن سخت است، به لطف همراهی صبورانهاش و اضافه شدن دوستان، کار دوبارهخوانی و ضبط ترانههای شنیده و نشنیدهاش هم در حال انجام است. از مجموعهی گفتگوهای من با حسن خوشدل اما کتابی (وِرنیشین) آماده است که اگر شد و بخت یار بود همین نزدیکیها منتشر خواهد شد.
امین حقره: آقای خوشدل! سی سالی می شد که از شما، ترانههاتان و صدای گارمانتان در حوزهی موسیقی و ترانهی گیلان خبری نبود. در همهی این سالها اما آنچیزی که از شما همراهِ علاقهمندان به موسیقی گیلان بود، معدود ترانههایی بود که خیلی پیشتر روی صفحهی گرام، ضبط استودیویی شده بود و دیگر، ترانههایی که بعدتر خصوصی اجراشان کردید و خانگی ضبط شدند و گاهاً بی آنکه مردم خالقشان را بشناسند، سینه به سینه گشتند و زیاد هم شنیده شدند. ترانههایی که علیرغم قدمت کوتاهشان، چون حرفشان، حرف مردم بود و بیتکلف و تعارف، از زندگی ساده و پرمشقتشان میگفتند، بدل شدند به هویت فرهنگی و سابقهی تاریخی برای گیلکها. به خصوص برای انزلیچیها که اهلیتتان هم با ایشان مشترک است. حالا بفرمائید چه شد که بعد از این همه مدت، بازگشتید، آنهم با کلی شعر و ترانه؟!
حسن خوشدل: امینجان! نبودن طولانی من در وادی موسیقی، بیشتر از این که مربوط باشد به شرایط خاص سیاسی و فرهنگی سالهای اولیهی بعد انقلاب، بر میگردد به مسائل شخصی که از اواسط دههی پنجاه درگیرش بودم. من از همان سالها، علیرغم میل باطنی، بیشتر به خاطر مسائل معیشتی و هم تعهداتی که نسبت به خانوادهام احساس میکردم، کار حرفهای و رسمیِ ترانه را چه در بخش نوازندگی و آهنگسازی، و چه در بخش خوانندگی گذاشتم کنار. آنسالها من مجبور به سکونت در انزلی بودم و در شهرستان هم امکانات ضبط درستِ ترانه بسیار محدود بود و هم هزینههایش بسیار گزاف. حتمن میدانی! برای مثال، من همان اواخر، برای ضبط ترانههای «عبدو» و «حسنزنگی» مجبور شدم تقریبا همهی دار و ندارم را هزینه کنم و پای کار بریزم! البته در همه این سالها برای خودم و توی خلوت، ترانه زیاد نوشتم و آهنگ زیاد ساختم. آمدن شما و رفقای جوانتان به بهانهی جمع و جور کردن کتاب خاطرات و ثبت و ضبط و دوبارهخوانی ترانهها و بعدتر برگزاری مراسم سالگرد مرحوم عاشورپور که میزبانیش با «مالاتا» بود، هم انگیزه و شورِ کار کردن دوباره را برای مردمی که صادقانه دوستشان دارم، با همهی سختیهایی که متوجهام هست بیشتر کرد.
ادامه خواندن “گفتوگو با حسن خوشدل، نوازنده، آهنگساز و خوانندهی گیلک”
سورخˇ وهار
ساز ؤ خؤندگی: فرشید قربانپور
شئر: بهرام کریمی
درجیکه دنود، درجیکه دنود
راشی مئن ایسأم جؤنˇ کؤر
نأجه دأرمه کی دخؤني مأ: بیه جؤر
یاد بأر مأ نیگار، سیودهرو کنار،
او سورخˇ وهار، بوتی مأ:
مي جؤنˇ ریکأی، سئه چوشمؤن سیکأی،
کی بوته کی بأی ببي مأ؟
درجیکه دوندی، تارکینأسرأدی،
می دیلأ پرأدی، کؤری!
تي گيسه تؤأدی، سئه شؤأ خؤأدی، می چومه آؤأدی کؤری!
أخر مو ببوم اي روزی خودا
أمه شیمی ور، مچه سر دوعا
تأ برم می ور، جؤرˇ جؤرˇ جؤر
اؤره کی ببی تو می أزلی کؤر
درجیکه دنود، راشي مئن ایسأم
اي همه آدم، مو تی جه بیپام
درجیکه دنود، راشي مئن تنهام
اي همه آدم، مو تی تنه خأم
فارسی:
پنجره رو نبند. من توی کوچه هستم دختر جون. آرزو دارم که صدام کنی و بگی: بیا بالا
منو به یاد بیار. کنار سپید رود، توی اون بهار سرخ، به من گفتی: پسر عزیز، پرندهی کوچک سیاه چشم، کی میشه بیای و شوهرم بشی؟
اما تو پنجره رو میبندی، تاریکی رو پخش میکنی، دلم رو به باد میدی، دخترک! گیسوهات رو تکون میدی، شب سیاه رو به خواب میبری، چشمام رو پر آب میکنی، دخترک!
اگر یه روز من خدا بشم، میام به خونهی شما، در حالی که روی لبهام دعاست، تو رو می برم پیش خودم، اون بالای بالا. اونجایی که تو بشی دختر (همدم) همیشگی من.
پنجره رو نبند، توی کوچه هستم. این همه آدم، من فقط برای تو بیقرارم. پنجره رو نبند،توی کوچه تنها هستم، این همه آدم، من فقط عاشق توم.
صد دفأ بوتم نشو!
صد دفأ بوتم نشو/ صد دفأ بوتم کیلیده جا ننی/ هر دفأ بشؤی، کیلیده جا بنأی/ آخ أگر تو شؤني بی/ آخ أگر اي در دوستهبؤني بو/ مأ شؤن دره… مأ شؤن دره…
فارسی: صد بار گفتم نرو/ صد بار گفتم کلید را جا نگذار/ هر بار رفتی کلید را جا گذاشتی/ آه اگر تو رفتنی بودی/ آه اگر این در بسته شدنی بود/ رفتنم میآید.. رفتنم میآید..
آهنگ ؤ گیتار آکؤستیک ؤ خؤندگی: آرش شفیعی ثابت
وؤت: ورگ
توضیح اضافه: این کار پس از چند جور دنگ و فنگ و در یک اتاق دربسته و با یک گیتار آکوستیک و یک گوشی موبایل ضبط شده و قرار است روزی -دستکم در آرزوی من و آرش- با یک گیتار الکتریک و گیتار بیس و درامز و ضبطی آبرومندتر ثبت شود. پس تا آن روز این نسخهی زیرزمینی را از ما قبول کنید.
مصاحبه با عاشورپور، درباره: خودش، موسیقی، ترانه گیلکی و دامون
م.پ. جکتاجی: بیست و هشت سال پیش از این، هنگامی که فقط یک سال از انقلاب اسلامی گذشته بود، نشریه ای با نام «دامون» انتشار می دادم. این نشریه که چهار صفحه آن به زبان فارسی و چهار صفحه به زبان گیلکی چاپ و هر دو هفته یک بار منتشر می شد، بر روی هم ۲۸ شماره انتشار یافت و پس از آن، به دلایلی تعطیل گردید.
بعد از چاپ شماره دوم آن (مورخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۹) به قصد مصاحبه با عاشورپور که تازه به رشت منتقل شده بود، به ملاقاتش رفتم. عاشورپور فقط چند ماه بود که مدیریت سازمان دامپروری سپیدرود را برعهده گرفته بود. ملاقات ما در شرکت سپیدرود و در محیطی بسیار متشنج و سیاسی صورت گرفت. اوایل انقلاب بود و تب سیاست همه جا از جمله شرکت های دولتی و غیر دولتی و کارخانه ها را فرا گرفته بود و هر روز دامنه اعتصاب ها، اعتراض ها و درگیری ها در محیط های کار افزوده می شد. روز ملاقات اگرچه بسیار سخت و غیر متعارف گذشت، اما دوستی مان تا آخر عمر عاشورپور ادامه یافت. وقتی شماره اول و دوم دامون را نشانش دادم و زبان مصاحبه را گیلکی عنوان کردم، ذوق زده شد و دستش را به شانه ام زد و گفت: «چه بهتر جوان». جوان را با تأکید بسیار ادا کرد. این عبارت او را هرگز از یاد نمی برم. آن وقت من حدود ۳۲ سال داشتم و عاشورپور ۶۲ سال و برایم توفیق بسیار بزرگی بود که با عاشورپور، مرد آواز ایران، آواز خوان بزرگ گیلانیان مصاحبه ای داشته باشم.
دو روز بعد طبق قرار یکی از دوستانم- محمود اصلان- را با پرسش هایی پیش او فرستادم. آن چه در زیر می خوانید، چه مدخل فارسی، چه متن گفتگوی گیلکی، همه آن چیزی است که در شماره سوم دامون (مورخ اول تیر ۱۳۵۹) آمده است. آن طور که زنده یاد عاشورپور می گفت، این اولین مصاحبه با وی بوده است که در مطبوعات گیلان چاپ شد و نیز اولین مصاحبه او در مطبوعات ایران بعد از انقلاب اسلامی بود. با هم می خوانیم:
عاشورپور مرد آواز گیلان، اینک میان ماست. چهار ماه است که میان ماست.
او جوان رفت و پیر باز آمد. کاری که میان ما گیلک جماعت سخت شایع است. عجب دردیست! بگذریم. باری عاشورپور، فریادگر شادیها و غمها و زشتیها و زیبائیهای سرزمین خویش -گیلان زمین- است. او را با مردم خود و مردم را با او الفتی دیرینه است. عاشورپور از مردم خود جدا نیست -شاید به ظاهر چنین بود اما در ضمیر چنین نه- هم از این روست که در جای-جای دل هر گیلک جای دارد.
روی این اصل بر آن شدیم با او مصاحبهای داشته باشیم. استقبالمان کرد و وقتی که زبان مصاحبه را گفتیم که گیلکیست بیشتر استقبال کرد. اینک میتوانید حاصل گفت و شنودمان را با مهندس احمد عاشورپور، آوازخوان آگاه و متعهد دیار خود به زبان خود بخوانید. باشد آنان که هرگز رنج خواندن زبان خود را به خود راه ندادهاند و همیشه با بیتفاوتی و سهلانگاری از کنار آن گذشتهاند، این بار ساعتی وقت خود را صرف این کارکنند، آخر عاشورپور آنچنان صمیمی و نازنین هست و بر گُرده موسیقی اصیل و مردمی گیلان حق دارد که برای شناختن او و اندیشهاش لازم است که ساعتی نشست و این گفتگو را -که مخصوصاً به گیلکی آسان و ساده تهیه شده- خواند. باشد که مقبول قبول افتد.
ادامه خواندن “مصاحبه با عاشورپور، درباره: خودش، موسیقی، ترانه گیلکی و دامون”