گفتن ندارد که چهرههای تاریخی برآمده از تاریخاند، و چهرههای گوناگون از تقاطع عوامل گوناگون تاریخ. در ایران چهرههای تاریخی کم نبودهاند- چه از گونهی خدمتگزار مردم چه از گونهای که ظاهراً به نام منجی کشور و منافع مردم برخاستهاند، اما در جمعبندی تاریخی واقعیت عمل آنان وارونهی آنی بوده است که خود نمایاندهاند یا مبلغانشان پیرامونشان افسانه بافتهاند، افسانههایی که در پرتو نور درخشان واقعیتها و تحلیلهای تاریخی پنبه میشوند، اما همواره این افسانهزدایی زمان میطلبد.
در دوران معاصر، در عصری که بر خلاف گذشتهای دور، هنگامی که مردم خود قهرمانان ملی خویش را خود بر میگزیدند، قلم تاریخ نویسی عمدتاً در دست صاحبان قدرتهای تبلیغاتی بوده است، خادمان به منافع مردم و کشور همواره شناسایی لازم را در اذهان مردم نمییابند، چه قدرت پروپاگاند ایدئولوژیک، که به نام تاریخنگاری به خورد مردمان داده میشود، آنچنان نیرومند است که توانایی تفکر و ارزیابی را از مردمان سلب میکند، اگرچه این گونه پروپاگاند همواره کارا نیست و اثر منفی خود را نمیتواند گذارد.
در سدهی بیستم میلادی، چندین تن از کسان، که در ایران کوشیدند خود را در خدمت کشور و مردم بینوای آن قرار دهند، آماج پروپاگاند هیستریک دشمنان مردم، استقلال، و آزادی ایران قرارگرفتند، هر یک به نحوی. به وارونه، برخی، که خود مینمایاندند و مبلغانشان هم در «خدمتگزاری» آنان در مطبوعات و دیگر ابزار قابل استفادهی تبلیغات، بویژه در کتب تاریخی، با توسل به ایجاد برخی از مظاهر تمدن جدید توسط ایشان، چنان وانمود میکردند که آنان «خدمتگزار» ایران و ایرانی بودند، چنان لطمات سنگینی به سیر فرهنگی کشور واردآوردند که نمیتوان مطمئن شد که آیا خسارات وارده جبرانپذیر خواهند بود یا نه. خطای عامدانهای که اثر تبلیغات صاحبان منافع بزرگ در ایران در اذهان ایجاد توهم کرده است این است که گویا برخی محصولات تمدن جدید ـ مانند گسترش خیابانها و جاده ها، ایجاد ارتش و پلیس مدرن، کارخانجات مدرن، ویران کردن آثار تاریخی و بناکردن ساختمانهای زشت و بیقوارهی «مدرن،» تلفن، تلگراف، و جز آنها ـ به موازات گسترش فساد اخلاقی و اجتماعی به جای گسترش فرهنگ، دانش، و انکشاف شخصیتهای متعادل، شکیبا، آینده نگر، خدمتگزار جامعه، بانیان آنها را به شخصیتهای تاریخی بدل کرده است، غافل از آنکه آن آثار تمدن در دوران معاصر همپای گسترش و انکشاف سرمایه داری در جهان اموری اجتناب ناپذیر بوده اند و معمار واقعی آنها سرمایهی در جستجوی بهره بوده است، نه چهرههای تراشیده و پرداختهی دستگاههای پروپاگاند سرمایهی جهانی که بایستی اعمال آن «شخصیت»ها را توجیه میکرد و خرمندانه جلوه میداد.
از این دستاند دو شاه پهلوی، که به قول خود پسر، پدراش را «آنان» آوردند و بردند و، سپس، او را هم آوردند و بردند؛ آوردن و بردنهایی ـ که اگر سخن پسر را درست بفهمیم ـ در خدمت همان گسترش و انکشاف سرمایه و بهرهی روزافزون بود. پس اینان مهرههایی بیش نبود و همین که سائیده میشدند میبایستی به دور افکنده میشدند.
به وارونهی ایشان، چهرههایی بودند که دستگاههای پروپاگاند خادم سرمایهی در حال گسترش در پهنهی جهانی میبایستی از آنان چنان تصویری ارائه میشد که گویا آنان مسبب همهی بدبختیهای ایران بودند. نخستین اینان میرزا کوچک خان، موجد و رهبر نهضت جنگل بود. دومین آنان دکتر تقی ارانی، دانشمندی، که در دوران تحصیلات عالی در جمهوری وایمار (Weimar) آلمان به مارکسیسم گروید، و سومی دکتر محمد مصدق بود، که، اگرچه از خانوادهای اشرافی برخاسته بود، با تحصیلات عالی در فرانسه و سوییس، توانست چهرهای شود که جز برآیندی متعالی و سازگار از فرهنگ سنتی ایران و فرهنگ مدرن اروپایی نبود. هر سهی این چهره ها، در عین شباهت هایشان، تفاوتهایی با یکدیگر داشتند که باز محصول دورانهای تاریخی و محیطهای آموزشی ایشان بود. هر سه آماج تبلیغات منفی صاحبان و حامیان گسترش و انکشاف سرمایهی جهانی بودند، و میتوان گفت که حتی هدف تبلیغات «دوستان» دشمن شادکن نیز قرارگرفتند.
شخصیت و منش كوچك خان
کوچک خان در عهد مشروطیت طلبهی جوانی بود که، نه فقط به آن نهضت گروید، بلکه عشقاش به میهن آنقدر بود که، برخلاف برخی از مشروطهخواهان برجسته، پس از سرکوب مشروطیت در نتیجهی همدستی دو قدرت بزرک حاکم در ایران، همچنان به کوشش خود برای رهایی ایران از چنگ استعمارگران ادامه داد و نهضتی را پایه ریخت که دوست و دشمن را انگشت به دهان طلسم کرد. به همین جهت کارگزاران استعمار، در عین حداکثر تقلا برای نابودی وی ـ و اگر نشد، خریدن او ـ استقلالطلبی را در ایران از ریشه برکنَنَد.
در آن زمان که كالدوِل، كاردار سفارت آمریكا، گزارش میداد که: «ایران سرزمین افراط و تفریطهاست؛ ثروتمندان بسیار ثروتمند و تنآسایند، در حالی كه تهیدستان چنان نیستند كه درآمریكا دیده میشود، بل همواره گرسنهاند و اغلب ازگرسنگی میمیرند؛ و حتّی در این وقت از سال (شهریور) مواد غذایی بالاترین قیمتها را طی نسلها دارد و نایابی غله، میوه، و حبوبات به واقع هشداردهنده است، تودهی وسیعی از مردم، كه اقشار دهقانی را تشكیل میدهند، فقط به خوردن نان بسنده میكنند؛ در نانواییهای عمومی جمعیت زیادی گرد میآیند… و اغلب دست خالی باز میگردند… گدایان زیاد میشوند و صدها تن از آنان خیابانها را پرکرده و با وضع رقت باری گریه و گدایی میكنند» گزارشی دیگر از سوی هیأت مبلغان مذهبی امریكایی به سرپرستی کشیش سی. ا.ِ مورِی، آورد که: «اینجا [در رشت در دوران کوچک خان] نیاز به كمك… به هیچوجه ناشی از وضعیت محلی نیست… مردم نیازمند كمک، آن هزاران تنی اند كه از خانههای فقر زدهی خود در جلگهها و دهات مرتفع دور از رشت، میگریزند. هم اكنون دو زن، یكی از آنان با همسر و سه فرزنداش… چیزی برای خوردن نداشتند و از اینرو به رشت آمدند كه فكر میكردند غذا در آن فراوان و ارزان است. مطلقاً چیزی جز لباسهای ژندهی خود ندارند و كاری نیز برای آنان پیدا نمیشود. اما، در مقایسه با وضعیت دهشتناک حاكم بر دیگر نقاط ایران، در گیلان تحت نظارت کوچکخان، قحطی به گفتهی وزیر مختار آمریكا، مهار شد. هیأتهای مذهبی آمریكایی در رشت، پول امداد را پس فرستادند و «گفتند به دلیل تدابیر مؤثری كه این ایلیاتیها [یعنی، جنگلیان] به كار گرفتهاند، به كمک ما نیازی نبود.» یک سال و اندی بعد، مُورِی رئیس هیأت آمریكایی موفقیت جنگلیانها را ستود: در حالی كه دیگر ایرانیان متمکن در تهران، همدان، قزوین، زنجان، مشهد و سایر جاها با ننگ تمام تقریباً هیچكاری نكردند… [جنگلیان] ماهانه ١٠ هزار دلار صرف مراقبت از پناهندگان قحطیزدهای میكنند كه [از دیگر نقاط ایران] به رشت میآیند، و میكوشند كه آنان را در میان دهكدههای مجاور تقسیم كنند و اسكان دهند.» به گزارش موری، به محض این كه جنگلیان مجبور به عقبنشینی شدند و شهرها در گیلان به دست انگلیسیان افتاد، نه فقط قیمتها بالا رفت، بلكه كالاهای ضروری همچون بنزین «بسیار كمیاب» شد، زیرا به تصرف انگلیسییان برای تأمین هدفهای جنگیشان درآمد. این گفته با اعلامیهی جنگلیان در متهم كردن انگلستان به احتكار مواد غذایی همخوانی داشت. این تفاوت بر فاصلهی معنوی بین یک رهبر مردمی و ستمگران حاکم بر دیگر نقاط ایران پرتو میافکند.
میرزا كوچکخانِ رهبر جنبش جنگل تنها به فکر کمک به کسانی نبود که از دیگر نقاط ایران برای لقمه نانی به گیلان مهاجرت میکردند. این جنبه از شخصیت وی جزیی از خلق و خوی وی همچون یک مبارز سیاسی بود. آوردهاند، از آنجا كه تلاش برای اقدام جمعی انجمنها، مجلس، و حتّی احزاب اروپاییمآب شكست خورده بود، ایرانیان به استقبال یک رهبر باجذبه (كاریزماتیک) میشتافتند. رهبر آیندهی جنبش جنگل، که در ١٢٦٠ـ١٢٥٩ ه.ش. در رشت چشم به جهان گشوده بود، حتّی در هیأت یک مرد جوان، سیمای تأثیرگذاری داشت: بلند بالا، خوش اندام، با چشمهای آبی درخشان، و چهرهای «پولادین حاكی از ارادهای آهنین،» حتی زمانی كه لبخند میزد. وی دستان و بازوان بلند و نیرومندی داشت.
یکی از کارگزاران استعمار، که استقلالطلبی کوچک خان را برنمیتابید، طی یک سرگذشت خصمانه، از او تصویری «دمدمی و بدگمان» در عین حال «درستكار و مؤمن» همچون یک «كراموِل بدون شخصیت و دانتونی عاری از تصمیم» به دست داد، مقایسهای بین آن دو انقلابی خونریز با انقلابی رقیق القلبی چون کوچک خان به هیچ وجه صحت نداشت. در عین آوردن اینکه وی دچار «تعصب مذهبی و عشق به خرافات» بود، آن کارگزار نمیتوانست «اصول میهندوستی»، «نزاكت و پارسایی روشنبینانه و در عین حال متعصبانه»ی وی را مورد توجه قرار ندهد.
گفته شده است كه وی دارای «جذبهی خاصی» بود. یكی از سرسختترین دشمناناش، جوادزاده پیشهوری، یکی از رهبران كمونیست ایران، وی را «پرهیزكار، بزرگ منش، با چشمانی نافذ و باابهت» توصیف كرد. دوست و دشمن در او چهرهی یک میهندوست سرسخت، مدافع آرمانخواه عدالت، صریحاللهجه، اما متواضع، بیعلاقه به منافع یا افتخار شخصی، را میدیدند. به گفتهی وابسته نظامی فرانسه در تهران، کوچکخان «صدایی نرم و اقناعكننده» و «چهرهای روحانی» داشت و مورد علاقهی دهقانانی بود كه در او به چشم «منجی» مینگریستند. مراتب میهندوستی، بزرگواری، و عشق او به عدالت مورد تأئید میسیونرهای مذهبی آمریكایی در رشت نیز بود. وی زندگی پارسایانهای داشت و هر زمان كه لازم بود، سخن میگفت؛ فردی صادق و شكیبا، با خلق و خوی ملایم و خویشتندار توصیف میشد. میرزا از انتقامجویی نفرت داشت، و حتّی نسبت به دشمنان مهربان بود و تمایل داشت آنان را به جای مجازات، نصیحت كند. ازین رو، با اینکه از او چون «سردار» (فرمانده) اسلام یا حتی «شاه گیلان» نام میبردند، برخی بر آن بودند که وی چون «رهبر انقلابی»، «فاقد شهامت لازم» بود، چون از دید آنان یک رهبر انقلابی بایستی مخالفاناش را میکشت!
وی افزون بر زبان عربی و الهیات اسلامی، بر اشعار كلاسیک فارسی مسلط و بسیاری از آنها را از بَر بود؛ به حماسهی شاهنامه فردوسی عشق میورزید و حتی از نام مستعار فریدون، نام پادشاه حماسی عهد باستان، كه تاج و تخت سلطنت ایران را پس از درهم شكستن سلطهی یک متجاوز خارجی بازپس گرفته بود، استفاده میکرد. بنا بر گزارشهایی، وی در عین برخورداری از استعداد شاعری، «باور غریبی» به استخاره داشت، كه به گفتهی منشیاش، هنگام تردید و دودلی، همیشه به آن روی میآورد. «در اموری كه نتیجهی آن معلوم نیست، مشورت با خداوند [استخاره] زیانبخش نیست و كمترین سود آن این است كه شخص از تصمیمی كه می گیرد، پشیمان نخواهد شد.»
یکی از کارگزارن روسیهی تزاری به نام مارچِنكو مینویسد كه کوچک در عنفوان جوانی فرا گرفته بود كه از همهی آنچه نمایندهی ستم اروپاییان بود متنفر باشد از تجربههای سیاسی اولیهی وی اطلاعی در دست نیست، اما شاید این تفکر طی اقامت موقتاش در تهران حاصل شده بوده باشد، یعنی زمانی كه اعتراضاتی علیه سفر شاه به اروپا، همراه با مبالغی وام از قدرتهای اروپایی، در گرفته بود. او نسبت به استثمار دهقانان بیتوجه نبود؛ وی در دفاع از دهقانان لشت نشا (علیه زمینداران بزرگ، امین الدوله و فخرالدوله) نیز شركت داشته بود.
او مردی با وجدان بود. سالها بعد، او از واقعهی عجیبی یاد میكرد كه طی آن ناخواسته گدایی را كشته بود كه با سماجت زیاد از او پولی را كه نداشت درخواست میكرد. میرزا از اصرار این گدا از كوره در رفته و ضربهای بر گدای سمج وارد آورده بود، ضربهای كه بلافاصله وی را كشته بود. میرزا کوچکخان وحشت زده بود یکراست نزد یپرمخان، رئیس پلیس تهران و یكی از فرماندهان كمیتهی ستار، كه میرزا در سال ١٢٨٨ به آن خدمت كرده بود، رفت و خود را تسلیم كرد. اما بعد با رضایت بستگان آن مقتول آزاد شد. آن گدا باید تنها کسی بوده باشد که بهدست این رهبر انقلابی تصادفاً کشته شده بوده باشد.
هنگامی که مجموعهی یک نیروی ٢٥٠ نفری نیروهای سرکوب جنگلیان مجبور به تسلیم شدند و خود رئیس پلیس و دستیاران ارشداش به اسارت درآمدند، رئیس قدرتمند پلیس خود را به پای کوچکخان انداخت و درخواست بخشش كرد و میرزا پذیرفت، اما، بهرغم اعتراض میرزا، زندانیانِ اشراف زاده، توسط رزمندگان انتقامجوی جنگلی «قطعه قطعه شدند.» كوچک خان، كه از این كار همرزماناش خشمگین شده بود، بقیهی زندانیان را آزاد كرد و به رفقایش گفت كه وی كمتر از آنان از خائنان نفرت نداشت، اما ایشان ( جنگلیان) «انقلابی» بودند، «نه آدمكش.»
اتهامهای بیاساس و روایتهای مغشوش
حضور چند زندانی جنگی آلمانی و اتریشی (كه پس از انقلاب فوریه از روسیه به ایران گریختند) به دست بسیاری بهانه داد تا کوچکخان و جنبش او را مُتَهَم به همكاری با امپریالیستهای آلمانی كنند. تاریخنگاران شوروی عصر استالین، ناظران انگلیسی و فرانسوی، و تاریخنگاران آمریكایی دوران جنگ سرد، جملگی -بدون كوچکترین مدركی- مدعی شدند كه میرزا کوچکخان همراه دولت امپراتور آلمان بود. امری که به هیچ وجه صحت نداشت. با اینکه عملاً هیچ اطلاعی دربارهی دیدگاههای رسمی مقامات روسیهی تزاری نسبت به جنگلیان طی نخستین مرحلهی آن جنبش، كه طی آن تلاشهای کوچکخان عمدتاً متوجه اشغال ایران از سوی روسیه بود، در دست نیست و شگفت اینكه در نوشتههای شورویان دربارهی جنبش جنگل هرگز به گزارشهای دیپلماتهای تزاری اشارهای نرفته است، و نیز هیچ پژوهشگر خارجی اجازه نیافتهاست به بررسی پروندههای دیپلماتیک در بایگانیهای روسیه بپردازد، دیدگاههای دو مقام رسمی سابق روسیه، مارچنكو و نیكیتین، كه طی جنگ جهانی اوّل در ایران مقیم بودند، دریچهای به نظرات روسیه در این باره میگشایند. نیكیتین، كنسول روسیه در رشت، که سه سال پس از جنایات سالهای ١٢-١٩١١ در شمال ایران گذرانده بود، طی گزارشی ٢٥ سال پس از انقلاب اكتبر سیاستهای تزاری در ایران را به باد انتقاد گرفت. وی نوشت، روسیه ایران را به یک «تحتالحمایهی اعلام نشده» (inavoué Protectorat)، نه رسمی، که غیر رسمی، تبدیل كرده بود. ازین رو، وی جنبش جنگل به رهبری «انقلابیون ملی» را جنبشی دانست كه دولت مركزی تهران از آن واهمه داشت، زیرا جنبش آنان بر پایهی «احساسات میهن دوستانه» استوار بود. با این حال، ارزیابی نیكیتین متناقض به نظر میرسد و گویی نقش دیپلماتیک وی مانع مشاهدهی بیطرفانهاش میشد. وی، در حالی كه کوچکخان را «فرمانده» اتحاد اسلام میدانست، (كاملاً به اشتباه)، تصریح كرد كه روحانیت نفوذ فزایندهای در جنبش جنگل پیدا كرده بود، زیرا بیشتر اعضای «سنای» جنگل «ملایان» بودند. نیكیتین هم چنین تأیید كرد كه تداركات نظامی کوچکخان و نیز شهرت وی به خارج از سرحدات گیلان گسترش یافته بود، و اینكه «از دید عناصر ملی ایرانی» و كسانی كه میخواستند پرچم میهندوستی را یک بار دیگر به اهتزاز درآورند، وی «امید و جلوهی شكوه دموكراسی» بود. از سوی دیگر، نیكیتین به نقل از گریگوریف، مأمور كنسولی روسیهی تزاری، گفت كه جنگلیان با استفاده از نفوذ خود در «وضع مالیاتهای سنگین» بر مردم رشت و انزلی، كه موجب نارضایتی تجار شده بود، «بیپروا و بیپرواتر» عمل میكردند. به گفتهی وی توجیه جنگلیان این بود كه ادارهی «یک تشكیلات با نیروی آزادیبخش بدون پول» ناممكن بود. آنگاه وی در یادداشتی متضاد، بدون هیچگونه استنادی، نوشت كه جنبش جنگل، برغم ظاهر نوع دوستانهی آن، در حقیقت ثروتمندان را ثروتمندتر و تهیدستان را فقیرتر كرده بود!
در مورد شخصیت میرزا کوچکخان، نیكیتین گیج و سردرگم مینماید، زیرا وی را مردی «ساده» و «آرام» می شناخت كه آرمانی را دنبال میكرد و مخالف انباشت ثروت شخصی بود.
م. مارچِنكو، در تقابل كامل با نیكیتین، در ١٩٢٠ (١٢٩٩)، به طور حیرتانگیزی کوچکخان را یک «آلمانی انقلابی در كشور ایران» خواند. وی برآشفته از انقلاب روسیه و موفقیت بلشویکها، كه بسیاری در آن زمان آن را «توطئه ای آلمانی» میدانستند، مدعی شد كه «آلمان انقلاب را [به ایران] آورده، چون میداند كه رویدادهای روسیه همواره پژواکهایی در ایران داشته است.» با این حال، وی پس از دیدار با کوچکخان، او را یک «ماجراجوی هوشمند، با روحیهای سرزنده، مبتكر، عزمی آهنین، و بسیار آگاه از كشور و مردم اش» یافت. همچنین، وی نمیتوانست محبوبیت و قدرت وی را انكار كند. در همین زمینه، وزیر مختار انگلستان در تهران، مارلینگ، در ١٩١٨ (١٢٩٧) به او گفته بود كه «وی در شگفتی است كه چرا کوچکخان نبرد خود را به تهران نمیكشاند.»
از دورانهای بسیار كهن، بهترین تكنیک برای ارائهی اطلاعات دروغین این بوده است كه یک ادعای سیاسی با ذكر سادهی واژهی «دلیل» طرح شود، بدون آنكه عملاً آن را ارائه كنند. مثلاً، اتهام مارچنكو از این قرار بود: «ثابت شده است كه کوچکخان از سفارت آلمان در تهران كمک هزینه دریافت میكرده است… با توجه به دستوراتی كه از سفارت آلمان گرفته بود» ارتشی ده تا دوازده هزار نفری تشكیل داد. «بنابراین، کوچکخان، مكهای جدید در رشت آفرید.» اقتدار وی «زیاد و شهرت اش گسترده بود، بویژه در میان مردم فرومایهای كه مأموران ماهر ذهنشان را به كار گرفته بودند.» مارچنكو در مقالهای كه در یک نشریهی فرانسوی منتشر شد، با در هم كردن همان نیمه حقایق و نیمه اكاذیب، مدعی شد كه آلمانیان «انقلابی بلشویكی-روستایی در روسیه و انقلابی ناسیونالیستی را در ایران سازماندهی كردند.» آلمانیان با بازی شیر یا خط با بلشویکها و ضدبلشویکها… قدرت را به کوچکخان، این لنین ایران، تفویض و از او بهعنوان مسؤول بخش ایران انقلاب جهانی استفاده كردند!» مارچنكو، كه نه از اخلاق بویی برده بود و نه از اندیشه نشانی در او یافت میشد، کوچکخان را نیز یک «هوادار آلمان» و هم یک «عنصر ملی» نامید. وی رزمندگان جنگلیان را نیز «راهزنانی وجیه»ی مسلح به سلاح روسی و آكنده از «نفرت همهجانبه نسبت به انگلیسیان» توصیف كرد.
با این حال، این دیگر آلمانیان نبودند كه کوچکخان را در ١٩٢٠ تحت «كنترل خود داشتند»، زیرا مارچنكو معتقد بود تبلیغات جنگلیان در این زمان توسط یک «كمیتهی ایرانی در مسكو» طراحی و تغذیه میشد، كمیتهای كه موجودیت آن تا به امروز ناشناخته مانده است! مارچنكو برای پرهیز از ذكر عملیات مشترک نظامی ژنرالهای انگلیسی و روسهای سفید در ١٩١٨ و ١٩١٩، دست به «خیالپردازی» زد و گفت كه پس از پیروزی متفقین «کوچکخان به طور موقت از سوی رهبران چرخانندهاش (manipulateurs dirigeants) كنار گذاشته شد؛ از اینرو، وی ناپدید شد و در افغانستان پناه گرفت… تا دوباره در ١٩٢٠ سربلند كند»!
تحریفات تاریخنگاران استالینیستی
با اینکه بعد به نحوهی برخورد استالینیستها به جنبش جنگل خواهیم پرداخت، در اینجا بد نیست برخی تحریفات چشمگیرتر به قلم دو تن از نمایندگان تاریخنگاری استالینیستی را نشان دهیم:
م.س.ایوانف طی سالها از كارشناسان صرفاً شورویان در امور ایران به شمار میآمد و شاید نخستین مورخی بوده باشد كه تاریخ جنبش جنگل را از دیدگاه تاریخ رسمی به تحریر در آورد. وی در اثر خود كه در سال ١٩٥٢ انتشار یافت (Ocherki Istorii Irana)، همانند مأمور تزاری مارچنکو، نوشت كه مأموران ترک-آلمانی «با استفاده از تبلیغات عوامفریبانهی پان اسلامی، تلاش كردند تا جنگلیان را در خدمت منافع جبههی آلمان- تركیه درآورند.» بین کوچکخان و آلمانیان یک خط ارتباطی برقرار شد. وی مدعی شد كه اطلاعاتی در اختیار داشت كه بنابر آن میرزا كوچکخان پیش از آغاز جنبش جنگل با وابستهی نظامی آلمان در تهران ملاقات كرده بود. (ایوانف منبعی برای این «اطلاعات» بهدست نمیدهد!) به علاوه، بر خلاف همهی اسناد موجود، وی ادعا كرد كه سرگرد فون پاخن، یک زندانی جنگی آلمانی ـ كه پس از انقلاب فوریه از روسیه گریخته و بهطور پنهانی وارد جنگلهای گیلان شده بود ـ در فاصلهی تابستان ١٩١٧ و سپتامبر ١٩١٨ به كار آموزش نظامی نیروهای کوچکخان پرداخته بود و آموزش جنگلیان را در عملیات جنگی به عهده گرفته بود. ایوانف تصریح میكند كه آلمانیان مهمات جنگی در اختیار کوچکخان گذاشتند، و نتیجه گرفت كه، به ا ین ترتیب، مأموران آلمان «موفق شدند از جنبش جنگل در جهت منافع خود استفاده كنند.» ایوانف حتی این اتهام بدیع را اختراع میكند كه آلمانیان کوچکخان را واداشتند تا «گروهی داوطلب را به جبههی كرمانشاه-همدان بفرستد كه به عملیات تركان و آلمانیان یاری رسانند» در حالی که یکی از سردمداران دولت کرمانشاه سلیمان میرزا اسکندری متحد بعدی شوروی بود.
گویی تقسیم كاری شده باشد، دیگر مورخ شوروی، خانم ایوانوا، کوچکخان را در خدمت انگلیسیان تصویر میكند. وی با كشیدن خط قرمزی پر رنگ بین رهبر جنگلیان و پیروانش، از وی تصویری بهمثابه یک «بورژوا-ناسیونالیست» با دیدگاههای «كهنهپرستانهی اسلامی» ارائه میكند كه برای «حفظ نظم فئودالی» در كشور مبارزه میكرد. این بانوی «محقق» قرارداد صلح جنگلیان و انگلیسیان در تابستان ١٩١٨ را نه یک «برست-لیتوفسک جنگلیان،» كه قرارداد تسلیم به امپریالیستهای انگلیسی میخواند. او در ادامه میگوید: «بهرغم این حقیقت كه جنگلیان انقلابی خواستار ادامهی مبارزه با انگلیسیان بودند، کوچکخان در ١٢ اوت ١٩١٨ (٢٢ مرداد ١٢٩٧)، شرایط انگلیسیان را پذیرفت.» وی حتی میرزا را متهم به تسلیم شدن به وثوقالدولهی طرفدار انگلستان در ژانویهی ١٩٢٠ (دی ماه ١٢٩٨) میكند. همچون ایوانف، وی مراحل بعدی تاریخ جنگل را با همان شیوههای ایدئولوژیكی استالینیستی بررسی میكند: حذف و تحریف تمام عیار. این نوع «استدلال» را همهی تاریخنگاران استالینیستی به كار گرفتهاند.
رابطه بلشویکها با نهضتیها
دلایل چندانی در دست نیست كه تا پیش از مه ١٩١٩ (اردیبهشت ١٢٩٨) بلشویکها آشكارا علاقهای نسبت به جنبش جنگل نشان داده بوده باشند، به جز آن اولتیماتوم مه ١٩١٨ (اردیبهشت ١٢٩٧) كه كمیتهی بلشویكی جنگی-انقلابی (WRC) در گیلان صادر كرد. نخستین تلاش کوچکخان در برقراری تماس با انقلابیون قفقازی در تابستان ١٩١٨ (١٢٩٧) صورت گرفت، و بلشویکهای قفقازی و ایرانی نیز درصدد ایجاد رابطه با وی برآمدند.
دو گزارش كوتاهی كه، این مقام به باكو فرستاد، پایهای برای دیدگاههای بعدی بلشویکها نسبت به جنبش جنگل در گیلان شد. وی هدف اولیهی جنگلیان را «آزادی ایران از زیر سلطهی خارجیان، اخراج ارتشهای آنان، و تشكیل ارتشی با توان جنگندگی» توصیف كرد، وی روشن ساخت كه اصلاحات ارضی هدف نهایی آنان بود. سقوط تزاریسم چنان وظیفهی آنان را تسهیل كرد كه جنگلیان بهزودی بر ایالت گیلان مسلط شدند و برخی از نیروهای قزاق و سایر سربازان نیز به آنان پیوستند. این بلشویک ایرانی اظهار داشت كه جنگلیان مالیات سنگینی بر ثروتمندان، از جمله اتباع روسی، بستند و املاک بزرگی چون املاک سپهدار را مصادره كردند. بنابر برخی گزارشها، جنگلیان «مسؤولیتشناسی اداری و اقتصادی» و نیز «لیاقت و صداقت اجتماعی و سیاسی» خود را در ادارهی ایالت به نمایش گذاشتند. در زمان قحطی ١٩١٨ (١٢٩٧) كه روزانه ٥٠٠ تن میمردند، جنگلیان به مبارزه با احتكار برخاستند و با اتخاذ تدابیر بهموقع از بروز فاجعهی مشابهی در گیلان جلوگیری كردند. آنان در بهبود وضعیت اجتماعی تلاش زیادی به خرج دادند؛ برای نخستین بار خدمات اجتماعی جایگاه مناسبی یافت، و جنایت و دزدی از بین رفت. در حالی كه امتیازات و حقوق ویژهی روسها برچیده شد، با خارجیان محترمانه رفتار می كردند. جنگلیان برابری همهی ساكنان استان، چه خارجی چه ایرانی، را رعایت میكردند.
نوشتهی یک بلشویک آذری شناخته شده به نام افنديِِف، توجه را به این نكته جلب میكرد كه كه امپریالیستهای «انَگل» اروپایی نگاه خود را به ایران همچون مهرهی مهمی از شطرنج سیاسی پس از جنگ معطوف كرده بودند. اما، بهرغم آنکه دولت تهران «به ساز» دیپلماسی انگلستان «میرقصید»، مردم عادی ایران «ذخیرهای تمام نشدنی از رزمندگان» برای اخراج انگلیسیان از آب و خاک خود به شمار میآمدند. از میان این «جنگجویان مردمی» در این وضعیت، یكی از «چهرههای سرشناس» کوچکخان بود كه رهبری گروهی معروف به «برادران جنگل» را بر عهده داشت. افندیف وی را به عنوان «مردی كه محكم و استوار به انجام حملاتی علیه ارتش در حال عبور انگلستان میپردازد،» «یک آرمانگرا،» بسیار شبیه به «پوپولیستهای» روس در دههی ١٨٧٠، «بهیقین یک سازمان دهندهی پر انرژی، و یک مرد مصمم» توصیف كرد. افندیف كه فرهنگ ایران را به خوبی میشناخت، خاطرنشان كرد: در ایرانِ مهد شعر و ادب و فلسفه، مردم به آرمانهای بزرگ و افراد بلند پرواز عشق میورزند، کوچکخان همان تجسم ایدهی رهایی است. حتی موی بلند وی به رغم جوانی، بر تصور مردم از حس فداكاریاش اثر میگذارد. رفقای هم رزم و هم نظرانش، كه سخت درهم تنیدهاند، با بیرحمی و بدون تزلزل در پی هدفهاییاند كه با آنان پیوند خوردهاند. افندیف، ضمن صحبت از قدرت آنان در منطقه، تأكید كرد كه دولت شاه از جنگلیان همچون آتش «میترسید» چنانكه انگلیسیان «جرئت نزدیک شدن» به مقرّ کوچکخان را نداشتند، مقری «كه همهی ایرانیان معترض و شورشی، طبق معیارهای ضدانگلیسی» در آن مأوا گرفته بودند.
افندییف با مرور ناآرامی های سیاسی حاصل از قرارداد اوت ١٩١٩ (مرداد ١٢٩٨) ایران و انگلستان كه «ایران مستقل» را به یک «مستعمرهی انگلیس» تبدیل كرده بود، به فرصتطلبی سیاسی دولتمردان ایرانی اشاره برد، كه نه انگلیسی دوست و نه روس دوست واقعی، بلكه «طلا پرست» بودند. وی برای اثبات آماده بودن وضعیت برای تبلیغ انقلابی، به توصیف عملكرد زمین خوارانهی كارگزاران دولتی و خوانین ایلات پرداخت كه به شكل فزایندهای بار خاطر دهقانان تهیدست میشدند.
دیگرِ مقامات شوروی دیدگاههای خود را درست پس از پیاده شدن نیروهای شوروی در بندر انزلی در ١٨ مه 1920 ابراز كردند. دریاسالار راسكُلنیكُف اظهار داشت: «کوچکخان زمانی ملا بوده بود، اما توهم وی نسبت به مذهب با دیدن این كه چگونه مردماش توسط انگلیسیان استثمار میشدند زدوده شد و قبای خود را با تفنگ تعویض كرد. وی با گریز به كوهها گروهی اندک از مردان استوار اراده را گرد آورد و به مدت ٧ سال جنگ سختی را برای آزادی ایران علیه انگلیسیان به راه انداخت. انگلیسیان به كرات نیروهای به مراتب قویتری را برای شكست وی اعزام كردند، كه نتیجهای در برنداشت. جمعیت محلی از کوچکخان حمایت میكردند و همیشه وی را از نزدیک شدن نیروهای انگلیسی آگاه میساختند.»
راسكُلنیكف رهبر جنگلیان را به عنوان یک «آرمانخواه و انقلابی» كه درگیر مبارزه «برای آزادی ایران از یوغ انگلستان است» توصیف كرد: «وی با آشنایی كامل به عملیات نظامی… در انجام عملیات چریكی تواناتر است… [و با توجه به] وضعیت طبیعی و جغرافیایی منطقه… پیروزی کوچکخان مسلم بهنظر میرسد.» یک بانوی روزنامهنگار شوروی كه راسكُلنیكف را همراهی میكرد، کوچکخان را «قهرمان ملی ایران» نامید كه انگلیسیان برای سر وی یک «كیسهی طلا» جایزه گذاشته بودند. وی چنان تحت تأثیر کوچکخان قرار گرفته بود كه هنگام خروج وی سوگمندانه نوشت: «كسی دیگر صدای ملایم و زنگدار وی را نمیشنود؛ و دیگر سیمای باستانی این قهرمان ایرانی را نخواهد دید.» و پرسید «كی و كجا ما دوباره یكدیگر را خواهیم دید؟»
وُزنِسِنسكی، رئیس دایرهی شرق كمیساریای روابط خارجی شوروی، در گفتاری مشابه، کوچکخان را «صدر دولت انقلابی،» «یكی از فعالترین انقلابیون مشروطهی ایران در ١٩٠٨ (١٢٩٧)،» و «عنصری ملی با نفرت سوزان از اسیركنندگان ایران، انگلیسیان، و دولت خودفروش تهران» خواند. وُزنِسِنسكی خاطرنشان كرد كه پس از اعلام ابطال قراردادهای ظالمانهی روسیان با ایران از سوی تروتسكی، «کوچکخان گرایشی قطعی به روسیهی شوروی پیدا كرد و با انرژی بیشتری به مبارزه با انگلیسیان پرداخت.» گفته میشد كه وی از «حمایت گستردهی تودههای مردم، كه او را همچون یک قهرمان میپرستیدند» برخوردار بود. وزنِسِنسكی پس از عدم موفقیت در برقراری تماس با کوچکخان از طریق نمایندهی اعزامی شوروی كولومیتسِف، سرانجام «موفق» به برقراری ارتباط با كوچک شد.
دیدگاهی كمی متفاوتتر دربارهی جنگلیان را سلطان گاليِیف (قلیاف)، سرشناسترین كمونیست مسلمان ولگا-تاتار به دست داد كه در آن زمان شخصیت مهمی در كمیساریای استالین بهشمار میآمد. گالییف كه با تاریخ جدید ایران به خوبی آشنا بود، پس از تكرار نكات برجستهی زندگی گذشتهی كوچکخان، و تحسین وی به مثابه یک چریک انقلابی، نسبت به استحكام جمهوری تأسیس شده از سوی وی ابراز تردید كرد، چه «كاملاً كمونیستی» نبود. از اینرو، دستكم از نظر بلشویکهای دلمشغول انقلاب در شرق، كوچکخان و جنبش جنگل نمایانگر عنصری مثبت در معادلهی انقلاب جهانی به شمار میرفتند. از آنجا كه اصلاحات ارضی یكی از دردسرآفرینترین مسائل -اگر نه دردسرآفرینترین آنها- پس از شكلگیری ائتلاف جنگلیان-كمونیستی در مه ١٩٢٠ (اردیبهشت ١٢٩٩) بود، كمونیستهای قفقاز، نبرد «با فئودالیسم» و قدرت خوانین در ایران را برای پیشبرد انقلاب به سوی نتیجهی منطقی آن از هر نظر ضروری میدیدند. مهمتر اینكه، دربارهی «ارتباط آلمانی» جنگلیان، هر چند شورویان در این زمان ازفعالیت آلمانیان و همدستان ایرانیشان در ایران طی جنگ آگاه بودند، هیچ یک از نوشتههایشان حاكی از آن نبود كه حضور چند افسر آلمانی و اتریشی در میان جنگلیان بر خودفروختگی آنان به امپریالیسم آلمان دلالت داشت.
جنگلیها از نگاه انگلیسیان
دیدگاه تاریخنگاران انگلیسی نیز چه در بیانیههای رسمی و چه در گزارشهای محرمانه، كمتر متناقض نیست. كوتاه زمانی پس از وقوع انقلاب در روسیه، ا.سی.ادواردز، بر سر راه خود به مشهد، «شنیده بود كه شماری… [اتریشی] فراری، از مرز گذشته، وارد ایران شده، و مورد پذیرایی مأموران آلمانی قرار گرفتهاند.» این اطلاعات پایهی بسیاری از اتهامات علیه جنگلیان قرار گرفت. از همین رو، سرگرد داناهیو یک افسر نیروهای تحت فرماندهی ژنرال دانسترویل، جنگلیان را «دستیاران ایرانی» بلشویکها «با كمک هزینهی آلمان» دانست. داناهیو، هر چند جنگلیان را «دستیار» مینامید، اما آنان را نیرویی جدی میدید كه بایستی بهحسابشان می آوردند: در جنگلهای این كشور رهبری پُرهیبت به نام كوچکخان ظهور كرد كه مُقدر بود تأثیر درخوردِ ملاحظهای بر وضعیت نظامی منطقهی خزر بگذارد. كوچکخان یک ایرانی برخوردار از فرهنگ خاص و رفتاری پالوده، شهامت، جذابیت شخصی و توان روحی بالا بود. بهعلاوه، وی اطلاعات كمی از نهادهای سیاسی اروپا و علم حكومتداری معمول در غرب نداشت. او به عنوان مظهر «ایران جوان» خود را از جمله هواداران اصلاحات میدانست و با موعظهی بینش ملّی ایرانی، در گستردهترین معنای آن، اعلام كرد كه به یكسان دشمن آشتیناپذیر بیكفایتی حكومت در داخل و مداخلهی خارجی است: «نیروهای تازه نفس مجذوب حقوق كافی [كذا] و امكان غارت و تاراج، از میان دهقانان مرعوب شده و خم شده در زیربار مالیات، به صفوف نیروهای وی پیوسته و به سرعت با آموزش نظامی افسران آلمانی و ترک یک تشكّل قابل تحمل نظامی پیدا كردند… ارتش وی… به سرعت رشد كرد و طولی نكشید كه کوچکخان خود را در چنان موقعیت نیرومندی یافت كه به فكر سرپیچی از تهران و دولت لرزانش افتاد، و یک [حكومت] نیمه مستقل برپا كرد.»
گزارشهای نادقیق، چه مغرضانه چه غیر مغرضانه، مانع از حمایت نیروهای پیشرو اروپا از این جنبش رهایی بخش شد. از آن جمله، تلاش تایمز لندن مورخ یكم سپتامبر ١٩٢٠ (١٠ شهریور ١٢٩٩) بود در ارائهی تصویری از جنگلیان به مثابه «یک ایل نافرمان ایرانی» برچسبی كه حتی پیش از پایان جنگ از سوی و. ا .ر.دیكسون به آنان زده شده بود. دیكسون، «كوچی»[كذا]خان را «رئیس یک ایل ایرانی» خوانده بود. دیكسون با قصد جا انداختن وجود دسیسهی آلمانیان، افزود: «كمتر تردیدی در این باره وجود دارد كه دست و مغز راهنمای این جنبش از تهران عمل كند.»
سرگرد ل.ج. ادواردز، افسر پیشین اطلاعات ارتش انگلستان در تهران، كه گزارشهای مفصلی برای وزارتخانه اش می فرستاد، به یاد میآوَرد كه «نام کوچکخان جنگلی در خلال ایام پس از جنگ برای همهی خوانندگان روزنامهها» در انگلستان آشنا بود. وی همان داستان معمول را تكرار كرد كه پس از وقوع جنگ جهانی اوّل، کوچکخان «به دام یک حزب طرفدار آلمان افتاد و به جنگل كسما در غرب رشت اعزام شد تا حملاتی را علیه روسیان سازمان دهد؛ … در ١٩١٧ کوچکخان را در رأس سازمانی یافتیم به نام… اتحاد اسلام، و در توافق نزدیک با مأموران آلمانی و بلشویک… این وضع تا مه ١٩٢٠ ادامه یافت، یعنی زمانی كه بلشویکها از باكو وارد انزلی شدند و مورد استقبال كوچك خان قرار گرفتند كه خود را رئیس كمیساریای جمهوری شوروی ایران به مركزیت رشت نامید.» ژنرال موبِرلی نیز یک بار دیگر با نگاه از وجوه منشور هفترنگ امپراتوری انگلیس، ادعا كرد كه جنگلیان «در همكاری با بلشویکها» كنترل بندر انزلی را به دست گرفته بودند.
ژنرال دانسترویل، كه سخت درگیر كارزار علیه كوچک خان بود، به هنگام سخنرانی در انجمن آسیای مركزی (لندن) هدفهای میهنی وی را به ریشخند گرفت، هر چند نتوانست ستایش خود را از كوچک خان پنهان دارد: «هدف ارزشمند وی همانا در این جمله خلاصه میشود: ایران برای ایرانیان!» دانسترویل به عنوان بخشی از تشكیلاتی كه به وثوقالدوله نخست وزیر و اعوان و انصارش رشوه داد تا ایران را تحتالحمایهی انگلستان قرار دهند، به كوچک خان پند میداد «كه تأكید بر پیشرفت اخلاقی از هر چیز دیگر ضروریتر است… این چیزی است كه میخواهم به این مُصلح متعصب، کوچکخان بگویم.» اینجا این پرسش مطرح میشود كه چرا هرگز چنین پندی به سیاستمداران فاسد ایرانی داده نمیشد، به همان كسانی كه انگلیسیان برای ادامهی سلطهی خود بر ایران به آنان متكی بودند.
كریستوفر سایكس، یک مقام دیگر استعمار انگلیس، به طور گریزناپذیری همان دیدگاه را به دست میدهد: «در جنگلهای گیلان در ساحل خزر، قیام هولناكی به رهبری یک مرد برانگیختهی بَدَوی به نام میرزا کوچکخان، شكل گرفته كه مشاوران آلمانی به وی یاری میرسانند.» سرپرسی سایكس، سخاوت كمتری نشان میدهد. وی رهبر جنگلیان را پیشتر «یک پیشخدمت و بعدها عامل سپهدار،» زمیندار ستمگر گیلانی، میخواند. وی بدون عذاب وجدان میگوید كه کوچکخان پس از بركناری محمدعلیشاه به گیلان بازگشت «تا در آنجا به شغل پردرآمد ربودن ایرانیان ثروتمند و اخاذی از آنان بپردازد.» ژنرال انگلیسی در ارتباط با ورود بلشویکها به ایران کوچکخان را «ماهیگیری ناقلا در آبهای پر تلاطم» مینامد.
آنان كه در خدمت منافع انگلستان در ایران بودند نیز بیشترین تلاش خود را به عمل آوردند تا شهرت کوچکخان و جنگلیان را لوث كنند. روزی وی را حقوقبگیر انگلستان مینامیدند و دیگر روز متحد بلشویكان «بیخدا.» اتهام اخیر عمدتاً از سوی روزنامهی رعد در تهران زده میشد كه خود حقوق بگیر انگلستان بود.
جنبش جنگل و رهبر آن حتی در گزارشهای محرمانهی مقامهای انگلیسی در ایران بینصیب نمیماندند. تصویری كه از آنان به دست داده میشد، به میزان امیدواری این مقامات به جلب نظر مساعد کوچکخان نسبت به تلاش «بیمنت» آنان در جهت تضمین «استقلال و رفاه ایران» بستگی داشت. مثلاً، كاردار دوّم انگلستان در رشت «تحت تأثیر» رهبر جنگلیان قرار گرفت، كه در او «نه چیزی از نوع شرارت و ستم، بلكه در عوض صداقت در هدف و خواستهای میهنی» میدید. سروان ویكهام، مأمور سیاسی نیروهای انگلستان مستقر در شمال ایران (نورپرفورس)، در ٧ فوریه ١٩١٩ (١٩ بهمن ١٢٩٧) کوچکخان را «دارای رفتاری دوستانه و صریح» یافت، اما «بسیار نامحتمل» دید كه «بتوان او را با پیشنهاد حمایت ما از وی بعنوان حاكم یا تصدی هر مقام دولتی دیگر اغوا كرد.» چنانكه ملاحظه شد، ویكهام طی گزارش كامل خود از این برخورد و ملاقات اظهار داشت كه کوچکخان «تأثیر مساعدی» بر وی نهادهبود: « احساسی جز این نمیتوانست به من دست دهد كه او مردی استثنایی، كهنه پرست، و یک فدایی است، و تجربهی گذشته نشان داده است كه بیگمان به قول خود پایبند است.» با این حال، از آن جا كه کوچکخان تن به خواستهای انگلستان نداد، ویكهام دو ماه بعد دست به «تلاش طاقتفرسایی برای بیاعتبار كردن كوچکخان» زد «تا چهرهی واقعی» او را چون «یک شورشی و راهزن» نشان دهد.
این شرحها و وصفها نشان میدهند كه جز پارهای راستگوییهای گاهبگاه، گزارشهای محرمانهی انگلیسیان به طور منظم و برنامهریزی شدهای تصویری از کوچکخان را همچون یكی از دست پروردگان آلمان یا بلشویکها به دست میدادند. چهار دهه بعد، یک «ماركسیست» انگلیسی همان تصویر كژتاب را تقریباً بدون هیچگونه حک و اصلاحی باز تولید كرد. بدین ترتیب، لوسیيَن ری (Lucien Ray) در نشریهی نی یو لفت ریوییو (New Left review) چنین تصویری از کوچکخان عرضه كرد: «در ١٩١٥، وی همراه با احساناللهخان، یک برنامهی اصلاحات اجتماعی را طی جلساتی در تهران تدوین كرد و به زادگاهش گیلان گریخت. در آن جا به گروهی از غارتگران جنگلی پیوست و هستهی مركزی ارتش چریكی انقلابی را به وجود آورد. این شورش تا سال ١٩١٧ ابعاد ملی یافت و یک مشاور نظامی آلمانی به نام فون پاخن نیز به این چریکها پیوست.»
تنها صدایی كه از کوچکخان دفاع كرد، صدای یک انسان شریف، سیدامیرعلی، یک انگلیسی مسلمان تبار بود كه كمتر اهمیت سیاسی یافت. امیر علی، از جمله، گفت: «اگر با ملاحظه و سخاوتمندی با ایران رفتار شود، اگر احساسات و عواطف مردم آن به دقت از نظر گذرانده شود، و اگر استقلال آن با صداقت تمام محترم شمرده شود، خواب آن را هم نخواهیم دید كه دسیسهی خارجی در وفاداری ایران به انگلستان خللی ایجاد كند.» وی علیه حتی بارقهای از تلاش برای «مصری كردن» [تحتالحمایه كردن] ایران هشدار داد. ظاهراً، امیر علی خوش نیت و خام، شیوههای استعماری بریتانیا را در نیافته بود، زیرا طبیعی بود انگلیسیان وثوق آماده به خدمت را، كه برای تبدیل ایران به یک تحتالحمایهی انگلستان رشوهی شگفتی دریافت داشته بود، به کوچکخان، كه میگفت: «ایران برای ایرانیان» ترجیح دهند. از این رو، کوچکخان باید به عنوان یک «عاملِ» آلمان یا بلشویسم پرداخته میشد.
یكی از نخستین خارجیان مقیم ایران كه دربارهی كوچکخان اظهار نظر كرده سروان ژرژ دوكروک، وابستهی نظامی فرانسه در ایران، بود که همچنین با بیان آرای خود به استمرار دیدگاههای موجود كمک كرد. وی نیز بین برداشت شخصی خود و آنچه كه همكاران نزدیک انگلیسیاش میگفتند به گسیختگی دچار شده بود: «انگلیسیان [در ایران] با این نظر موافقاند كه کوچکخان، رهبر شورش، انسانی درستكار، میهندوستی ایرانی، و كسی است كه اسلحه به دست گرفته تا سرزمین خود را از یوغ بیگانه آزاد كند. آنان میگویند كه وی شخصاً مرد شریفی است و نباید بابت برخی اجحافات افرادش مقصر شناخته شود. آنان [در خلوت] وی را قهرمان استقلال ملی میدانند و میگویند كه کوچکخان همیشه [پیشنهادهای آشتی جویانهی] بلشویکها را رد كرده است. روزنامههای ایرانی [چون رعد] عقیدهی دیگری دارند و کوچکخان را متهم میكنند كه مردیست دردسرآفرین بدون هدفهای شخصی.»
با این حال، نظر شخصی دوكروک مشابه نظر مارچنكو بود: «کوچکخان، این آموزگار متواضع و بیاهمیت، با نمایندگان اعزامی كمیتهی اتحاد و ترقی (CUP) تماس گرفت. فرستادگان آلمان، كه در اجرای مانوری جنگی بودند، و طرحهای آن بیتردید توسط لودندورف چیده شده بود، وارد ایران شدند تا جنبشی را برای وحدت مسلمانان برانگیزند.» وی افزود كه کوچکخان جنگلیان را در گیلان علیه روسیه تحریک میكند. از نظر دوكروک كاملاً آشكار بود كه «بیگمان، كوچکخان هر چه باشد، شورشاش با پشتیبانی تسلیحاتی و آموزشی آلمانیان و تركان در خدمت… سیاست دولتهای محور و علیه متفقین است.» دوكروک در گزارش دیگری خاطرنشان كرد: «كوچکخان به نحوی منظم و منظم دست به تاراج میزد. وی به مردم خراج میبست، اما عدالت را رعایت میكرد. اموال كارگزاران ثروتمند ایرانی را مصادره میكرد، اما راهها و مدارس را حفظ كرد. با اخذ درآمدهای گمركی، وی حكومت [ایران] را كلافه كرد. اما نیرویی در اختیار داشت كه نهاد استقلال گیلان [كذا] شد. وی با اعلام اینكه اسلحه به دست گرفته تا خارجیها را از ایران بیرون كند، اعتمادبهنفس ایرانیان را بالا برد.»
نگاه آمریكاییان به جنبش جنگل
دیدگاههای ناظران آمریكایی آن زمان، هر چند منصفانهتر از بقیه، اما تحت تأثیر فضای سیاسیای بود كه انگلیسیان و حامیانشان شكل داده بودند. مثلاً، وزیرمختار ایالات متحده در تهران، كه فقط چند روزی را در رشت گذرانده بود، همان تصویر كلیشهای -یعنی، «ایلیاتیهای جنگل»- از جنگلیان را به واشنگتن منتقل و این ایده را به اذهان متبادر كرد كه «آنان گروهی نامتمدن و بینظماند كه به دشواری میتوانند مبارزان استقلال ملی و دولت مشروطه باشند». كاردار آمریكا در قزوین، كه آشكارا تحت نفوذ انگلیسیان بود، در گزارش ٣٠ اكتبر ١٩١٨ (٩ آبان ١٢٩٧) خود، جنگلیان را یک «حزب» سیاسی ایرانی توصیف كرد كه بهجنگلیان یا «ساكنان جنگل یا بیشه شهرت دارند [كه] باعث بینظمی قابل توجهی در منطقهی سرحدی دریای خزر شدهاند.» چند ماه بعد، كاردار ایالات متحده گزارشی آگاهانهتر و، بنابراین، منصفانهتر فرستاد: «[این] جنگلیان، تحت رهبری میرزا کوچکخان ١٨ ماه است كه علیه دولت سر به شورش نهادهاند. این مرد عضو حزب به اصطلاح دموكرات است و، هر چند با دشواری زیاد میتوان اطلاعات موثق و واقعی دربارهی وی به دست آورد، و گزارشها نیز بسیار متفاوتاند، جملگی بر این نكته اتفاق نظر دارند كه وی بسیار میهن دوست، صمیمی، و خوش نیت نسبت به ایران است، اگر چه تا حدی خیالپرداز و شاید فاقد قدرت تشخیص، و غرق در شور و احساسات است.»
هیأت مذهبی آمریكایی پیرامون جنگلیان گزارش داد که، در حالی كه حاجی احمد کسمایی، دوست جدید انگلیسیان و وثوق در تهران، و طرفدارانش «مصرانه از قتلعام ارامنه دفاع میكردند، میرزا كوچکخان فرمان شدیداللحنی صادر كرد مبنی بر اینكه هر كس آزاری به ارامنه یا اموالشان برساند شدیداً مجازات خواهد شد، و فرمان وی جز چند مورد استثنایی اجرا شد.» كشیش موری در پایان گزارش ملاحظات زیر را دربارهی كوچکخان ارائه داد: «به باور من، وی فارغ از اینكه آرمانهای وی برخطا باشد یا نه… كاملاً [آگاه،] میهنپرستی صدیق، و مردی با ویژگیهای شرافتمندانه است. او تلاش كرده رشوهخواری، غارت و بسیاری از حاشیههای یک نیروی مسلح [اشغالگر] در ایران را بزداید… وی متعهد شد كه از اشخاص و اموال غیرنظامی محافظت كند… تحسین كنندگانش بیشتر وی را، نه به خاطر مهابت و توانایی در جنگ، بلكه از لحاظ مهربانی، عشق، صمیمیت صادقانه، وفاداری به رفاه كشورش، [حس] عدالتخواهی، [و] حقیقت گوییاش میستایند… من با چند افسر انگلیسی ملاقات كردهام كه [بهطور خصوصی] تحسین و احترام خود را نسبت به او ابراز داشتهاند. و فكر میكنم كه اگر وی به تنهایی فرماندهی جنگلیان را بر عهده گرفته بود، زیانهای جانی و مالی و آسیب به تجارت و كشاورزی، كه بهباور من جملگی ناشی از اقدامات حاجی احمد نادان و كهنه پرست است، به بار نمیآمد.» چنین تصویرهایی محصول جنگ سرد سریعالانجمادی بود که پس از پایان جنگ جهانی اول آغاز شد و بهمعیاری برای نوشتههای آكادمیک بعدی تبدیل شد.
درباره رابطه جنگلیان با آلمانیان
منشی ایرانی سفارت آلمان در تهران پیش و پس از جنگ جهانی اوّل در خاطرات خود با صراحت كامل از تماسهای محرمانه بین سیاستمداران ایرانی (از جمله افسری جوان كه بعدها رضاشاه شد) و آلمانیان سخن میگوید. با این حال، مطلقاً ذكری از هر گونه تبانی بین كوچکخان و دیپلماتهای آلمانی در تهران به میان نمیآورد. در بررسی جامعی كه یک پژوهشگر آلمان غربی دربارهی نقش ایران در سیاست شرقی آلمان طی جنگ جهانی اول به عمل آورد، تماسها و حتی معاملات مالی این سیاستمداران با دیپلماتها و مأمورانِ آلمان را با سند و مدرک نشان میدهد، اما صحبتی از ارتباط بین جنگلیان و سفارت آلمان به میان نمیآورد، امری که اسناد بایگانیهای وزارت خارجهی آلمان نیز تأیید میكنند. اما کسانی که کوچک خان را متهم به همکاری با آلمان میکردند هرگز سخنی از تماس رضاخان با آلمانیان به میان نیاوردند؛ همان قزاقی که پس از سرکوب نهضت جنگل شورویان «نمایندهی بورژوازی ملی» ایران میخواندند.
نخستین اشاره به کوچکخان در یک گزارش وابستهی نظامی آلمان در قسطنطنیه (استانبول) به برلین در تاریخ ٨ فوریه ١٩١٦ (٢٩ بهمن ١٢٩٤) آمد، كه در آن دربارهی گزارشهای مربوط به درگیری نظامی جنگلیان با نیروهای تزاری در اواخر ١٩١٥ (دی ـ بهمن ١٢٩٤) پرس و جو می شد. قسطنطنیه، كه پایگاه دیپلماتیک آلمان در ارتباط با عملیات شرق بود، عملاً هیچ چیزی درباره کوچکخان نمیدانست. این گزارش، كه وی را «رهبر رزمندگانِ سواره نظامِ آزادیبخش ملی» به حساب می آورد، احتمالاً بر پایهی اطلاعاتی دریافتی از سفیر ایران (كه «وزن زیادی» برای اخبار مربوط به شكست روسها به دست جنگلیان قایل میشد) تنظیم شده بود. همچنان كه پیشتر ملاحظه شد، پس از انقلاب فوریه در روسیه، دیپلماتهای آلمانی نگران جذابیت فزایندهی روسیهی نو برای «مليّون» ایرانی بودند. در ٤ ژوئیه ١٩١٧ (١٤ تیر ١٢٩٦) كنسول آلمان در موصل، ووسترف، به برلین گزارش داد كه کوچکخان، «با فرض خروج نیروهای روسیه»، عملیات جنگی علیه آنها را موقتاً به حال تعلیق در آورده بود. این اقدام ظاهراً آلمانیان را خوش نیامد، زیرا زومر در ١٢ اوت (٢٢ مرداد) گزارش داد كه «شخص مورد اعتماد» وی کوچکخان را «از محتوای دستورالعمل شماره ١٨» (كه ماهیت آن مبهم مانده است) «آگاه» كرده و «پایداری در مبارزه علیه روسیان» را به او یادآوری و «پاسخ مقتضی از وی نیز دریافت كرده است.» این نخستین گزارش تماس، هر چند غیرمستقیم، یک دیپلمات آلمان در تهران با کوچکخان است. این گزارش متأخر بر این امور است.
ووسترف و دیگر دیپلمات آلمانی به نام بلوشر، در گزارشی از موصل به تاریخ ٣ سپتامبر ١٩١٧ (١٣ شهریور ١٢٩٦) به وزارت خارجهی آلمان گفتند كه «کوچکخان جنگ خود را دنبال میكند، اما از فقدان سلاح و مهمات شكایت دارد.» به این دلیل، زومر، كاردار آلمان در تهران «با وی ارتباط برقرار كرد.» زومر در گزارشی كه پیشتر، در ١٢ اوت (٢٢ مرداد) فرستاده بود، هرگونه شكی در بارهی «تبانی» بین مأموران آلمانی در ایران و جنگلیان را برطرف میكند. وی آشكار می كند كه افسران اتریشی كه پس از تشكیل دولت كرنسكی از اسارت روسیان گریخته بودند بنا به ابتكار خودشان مورد «میهماننوازی» کوچکخان قرار گرفتند، امری که احتمالاً به دلیل شهرت میرزا به عنوان یک رهبر ضدروس و مردی عدالتخواه بود. این گزارش روشن می كند كه کوچکخان صریحاً از این چند افسر خواسته بود كه در كوهستانها بمانند و رزمندگان وی را آموزش دهند. سفارت اتریش از این جریان اطلاع نداشت تا اینكه افسران یادشده در صدد كسب اجازه برای ماندن برآمدند.
نشانههای دیگری نیز حاكی از آن است كه تماسی بین جنگلیان و آلمانیان تا پیش از تابستان ١٩١٧ برقرار نشده بود. از جمله، گزارشهای اسرای غیرنظامی آلمانی، كه از روسیه گریخته و از طریق گیلان به سرزمین امن عثمانی رفته بودند، اطلاعات ناچیزی آنان دربارهی جنگلیان به دست دادند. این اطلات بلافاصله به برلین ارسال شد، كه نشاندهندهی كمبود اطلاعات آلمانیان از جنبش جنگل است. اگر تماسهای پیچیدهای بین جنگلیان و قدرتهای محور، آن چنانكه مثلاً گزارشهای انگلیسیان متبادر میكرد، وجود داشته بود، دیپلماتهای آلمان چنان اطلاعاتی سطحی را به عنوان «اخبار مهم» به برلین نمیفرستادند. افزون بر این، واكنش كنسول آلمان در موصل، ووسترف، به تلگرام ارسالی ازسوی براوین، نخستین فرستادهی شوروی، از طریق سفارت آلمان در تهران در ٦ ژوئن ١٩١٨ (١٧ خرداد ١٢٩٧)، نشان از جهل وی داشت. (برغم ادعاهای وارونهی استالینیستی، تلگرام براوین پیشنهاد میكرد كه دولت شوروی باید «در هماهنگی با دولت آلمان، بلافاصله با فرستادن سلاح، مسلسل سنگین، فشنگ و نیروی كمكی، از کوچکخان حمایت كند») ووسترف افزود كه «حمایت تسلیحاتی و آموزشی از کوچکخان و اقدامات ضد انگلیسی او ارزش زیادی برای منافع ما دارد.» یک یادداشت داخلی وزارت خارجهی آلمان در برلین نیز حاكی است كه تا پیش از تابستان ١٩١٨ (١٢٩٧) رابطهای برقرار نشده بود. طی تابستان ١٩١٨ كه جنگلیان درگیر رویارویی دشواری با انگلیسیان بودند، گزارشهای متعدد آلمانیان، در فضایی خوشبینانه یک «اتحادی نامشروط» را بین جنگلیان و آلمانیان در ایران پیشبینی میكرد. از آنجا كه هیچ یک از این امیدهای خوشبینانه به واقعیت نپیوست، باید پذیرفت كه جنگلیان با آلمان همراهینکردند. گذشته از اینها، بیاعتمادی کوچکخان به مأموران آلمانی و اتریشی، كه در خدمت جنگلیان بودند، نیز این اتهام را، كه گویا وی خود را به آلمانیها فروخته بود، بی اعتبار می كند. این موضوع را یک پزشک آلمانی اهل ریگا، كه در ارتش تزاری خدمت میكرد، ولی به ایران گریخت و چند ماهی را نزد جنگلیان در گیلان گذراند، گزارش و تأیید كرد. در ژوئیهی ١٩١٨ (تیر ماه ١٢٩٧)، دكتر كلآ (Klau) به هیأت نمایندگی آلمان در قسطنطنیه گزارش داد كه، به گفتهی سرگرد فون پاخن، برغم آنكه میرزا کوچکخان «احترام والایی» برای افسران اتریشی-آلمانی خدمتگزار خود قائل بود، با «نوعی بیاعتمادی» به آنان مینگریست. دكتر كلآ در طول دوران حضور خود هرگز از کوچکخان یا افسران اتریشی-آلمانی به نیت واقعی رهبر جنگلیان پی نبرد. این بدگمانی، در گفتگوی بین فون پاخن و یک كارمند كنسولگری آلمان در شیراز نیز بروز كرد، كه طی آن وی از مقادیر سلاح، مهمات و دیگر تجهیزات نظامی در اختیار کوچکخان، اظهار بیاطلاعی كرده بود.
پس از شكست جنگلیان و امضای «قرارداد صلح» با انگلیسیان در اوت ١٩١٨، ظاهراً دیدگاه کوچکخان نسبت به آلمان تغییر كرد. بنا بر گزارش ووسترف، میرزا کوچکخان شخصی به نام مصطفیخان را به تبریز فرستاد تا ووسترف را از اوضاع در گیلان آگاه كند، و سروان، وِدیگ یكی از افسران آلمانی را که نزد او پناهنده بود، نزد ژنرال فون كرس در تفلیس اعزام كرد تا درخواست خرید تجهیزات نظامی كند. همچنین، به نظر میرسد كه برخی افسران و مقامات آلمانی در قفقاز بر آن بودند كه به جنگلیان یاری برسانند. چنین بود، مثلاً، مضمون یك «درخواست عاجلانه» در سپتامبر 1918 از جانب یك مقام نظامی آلمان در قفقاز به نام والدبرگ كه در نظر داشت تجهیزات جنگی و كارشناس برای جنگلیان گسیل دارد، اما این حركت از قرار معلوم مشروط بود، زیرا آلمانیان، بنا بر گزارش، از «قرارداد صلح» کوچکخان با انگلیسیان ناخشنود بودند. کوچکخان كه قرارداد را امضا كرده بود، افسران اتریشی-آلمانی را كه نزد او در جنگلهای غیرقابل دسترس گیلان مانده بودند، مرخص كرد و آنان نیز در ٢٢ سپتامبر ١٩١٨ (یكم مهرماه ١٢٩٧) وارد كنسولگری آلمان شدند.
تعامل ترکها با جنگلیان
در ١٢ اكتبر ١٩١٨ (٢١ مهر ١٢٩٧)، مصطفیخان به کوچکخان اطلاع داد كه سروان ودیگ با تجهیزات درخواستی بازگشته بود، اما ووستروف، كنسول آلمان، «اجازه نمیدهد» كه آنان را به گیلان بفرستد، زیرا بر این باور بود كه «آتشبس» بین جنگلیان و انگلستان «در جهت مخالف سیاستهای» آلمان بود.
به عوض، مصطفیخان مقادیری كمک نظامی از تركان دریافت كرد. وی به کوچکخان گزارش داد كه با «یاری دوستانهی كاظم پاشا و یوسف ضیاء بگ ١٩٦ محموله مهمات و تجهیزات جنگی تحویل گرفته بود» كه در حال حمل با شتر از تبریز بودند. در این جا دو امر مسلم واجد اهمیت است. اوّلاً، از کوچکخان خواسته شد كه فوراً برای هزینهی حمل سلاح پول بفرستد. ثانیاً، كِنیون، مأمور اطلاعاتی انگلیس، گزارش داد كه به ازای این سلاحها کوچکخان «مبالغ هنگفتی» پرداخت كرده بود كه از منبع ۱۰ درصد مالیات (عُشریه) تحصیل شده بود، «با این هدف كه از دولت ایران سرپیچی كند، مگر آنكه آن دولت با خواستهای او دایر اصلاحات موافقت كند.» این امر نشان میدهد كه درخواست كمک (خرید اسلحه) متوجه تركان بود، زیرا آلمانیان از ارائهی كمک سرباز زده بودند. با این حال، این موضوع مانع وابسته نظامی فرانسه نشد كه چنین نتیجهگیری كند: «[نامهی مصطفی خان] هرگونه تردیدی را نسبت به مشاركت آلمان و كمیتهی [ترک] اتحاد و ترقی در اغتشاشات گیلان از میان برمیدارد.» با این همه، مصطفیخان و تجهیزات و مهمات نظامی همراهاش، سروان ودیگ، و دو همراه وی، تا اواخر اكتبر (اوایل آبان) -یعنی تا دو هفته مانده به اعلام آتشبس بین قدرتهای اروپایی- به مقصد نرسیدند.
خلیل پاشای عثمانی طی نامهای به کوچکخان در ٢٤ سپتامبر ١٩١٨ (٤ مهر ١٢٩٧)، از نقشههای كلی تركان و آلمانیان برای اشغال قفقاز جنوبی خبر داد. آنان نه تنها به موافقت جنگلیان، بلكه به همكاریشان هم نیاز داشتند. زیرا نیروهای تركیه مشكل میتوانستند بهطور غیرمنتظره وارد گیلان شوند. فون كرس، برای شیرین كردن دهان یا نرم كردن موضع کوچکخان به همان شیوهای متوسل شد كه در مورد دیگر رهبران سیاسی ایران مثل سلیمان میرزا و تقیزادهی «دموكرات» كه از آغاز جنگ با آلمانیان همكاری میكردند، بهكار گرفت: تملق و چاپلوسی. فون كرس در دو نامهی خود به رهبر جنگلیان «توانایی»، «سیاست خردمندانه»، «تجربه» و «بویژه مهربانی» وی نسبت به زندانیان آلمانی را ستود، مراتب «احساسات دوستانه»ی خود را به «دوست گرامی و با شهامت» خود ابراز داشت، و آمادگی آلمان را برای ارائهی «همه نوع كمک»، از جمله «پول، تفنگ، مهمات، اسلحه، و مسلسلچی» كه وی «درخواست كرده بود،» اعلام كرد. یک «نشان افتخار و هدیهای شاهانه» همراه با «سكهی طلایی ضرب شده در برلین به نام دولت ایران [برای] مخارج ضروری» نیز فرستاده شد. همچنین، به وی گفته شد كه چنانچه «تحت فشار دشمن یا بنا به خواست» خودش، مایل به ترک ایران باشد، «مَقدم او همیشه در برلین [به عنوان] میهمان امپراتور گرامی داشته خواهد شد.» پیشنهادهایی که به دشواری برای کوچکخان پذیرفتنی بود، كه پس از سالها جنگ با نیروهای اشغالگر روس و انگلیس، به بهای تحمل خسارات جانی و مادی فراوان از اشغال كشورش برای منافع یک قدرت بزرگ در قفقاز حمایت كند. بنابراین، تلاش ژنرال فون كرس برای برانگیختن حمایت کوچکخان از طرح آلمان-تركیه به نتیجهی عكس انجامید. سندی حاكی از موافقت میرزا به همكاری با نقشهی آلمانیان در دست نیست.
درواقع، پاسخ سر بالای کوچکخان باید آلمانیان را رنجانیده بوده باشد، چنانكه آنان از فرستادن كمک نظامی (فروش اسلحه) نامشروط برای جنگلیان كه پیشنهاد كرده بودند، سر باز زدند. از اینرو، تعجبی ندارد كه ووستروف در اكتبر ١٩١٨ چنان موضع سرسختانهای را در مقابل اصرار مصطفیخان به نیاز مبرم جنگلیان به سلاح و مهمات اتخاد كرده بوده باشد.
در مورد تركیه، دیگر متحد قدرتهای محور، كه بسیار دیر و در آستانهی آتشبس بهجنگلیان سلاح فروخته بود، چند توضیح در دسترس است. پروندههای انگلیسیان از برخی مكاتبات بین تركان و کوچکخان خبر میدهند. نامهای به تاریخ ١٦ فوریه ١٩١٨ (٢٨ بهمن ١٢٩٦) از عبیدالله ـ ظاهراً یک مقام ترک ساكن تهران كه با دموكراتهایی همچون مستوفی در ارتباط بود ـ گویای بسیاری از مسائل است. عبیدالله، كه خود را یكی از طرفدار ان استقلال ایران نشان میداد، با اشاره به كمک تركان به دموكراتهایی چون سلیمان میرزا، اسكندری، و نظامالسلطنهی مافی، آمادگی تركیه را برای ارائهی كمک «حداكثری» به جنگلیان اعلام كرد. وی با مباهات به ارتش تركیه «كه از همان خمیرهی نیاكانشان هستند كه چهرهی جهان را كاملاً دگرگون كرده اند» -اشارهای به چنگیزخان، كه باید قاعدتاً رعشهی چندشآوری بر اندام کوچکخان وارد آورده بوده باشد- گفت كه تركیه «نفوذ خارجیان در ایران را بر میافكند و استقلال آن را كاملاً تأمین خواهد كرد»! وی بیتوجه به تأثیر وعدهی «آزادی» ایران به سیاقی كه چنگیزخان به آن عمل كرده بود، از سر لطف و منت رهبر جنگلیان را به خاطر «اشتباهات» گذشتهاش سرزنش كرد. وی یک نقشهی دو مرحلهای را پیشنهاد كرد. عبیدالله به کوچکخان گفت كه اگر او از این «دستورات» پیروی كند، «مشكلی در دسترسی به سلاح، نیرو، و پول» نخواهد داشت. کوچکخان پاسخ داد كه هر چند «دستورات» وی «فوقالعاده عالی» بودند، مایهی تأسف بود تركیه گزینهی فرستادن «كمک تسلیحاتی» را كنار میگذاشت. عبیدالله «مضمون نامهی وی را درک نكرد [كه] هدفش این نبود كه سلاح به هر قیمتی بایستی برای او از طریق تركیه فرستاده میشد،» زیرا این امر دشواری بود. وی اضافه كرد كه «همهی وعدههای دولتهای تركیه و آلمان مبنی بر فرستادن نیرو، سلاح، و مهمات جنگی برای كمک به ایران، تهی از آب در آمدند.» کوچکخان، نامهی خود را با حاشیهای به پایان میرساند كه باید تركان را بیشتر ناخشنود كرده بوده باشد: «در وضعیت كنونی، به عقیدهی من مسئلهی اساسی و ضروری تأمین وحدت گیلان، آذربایجان و قفقاز است [بیتردید، چون جزئی از خاک ایران]. من این را مهمترین گام میدانم.»
در یک نامهی رمزی (كه انگلیسیان مشكلی در خواندن آن پیدا نكردند)، عبیدالله، پس از داد سخن دادن دربارهی پیروزی قریبالوقوع ارتش تركیه و ستایش از کوچکخان به عنوان «فرزند شایستهی مردم ایران،» به این بحث پرداخت كه، اگر در حركت به سوی همدان اهتمام نكند، «گناه حاكمیت استبداد بر مردم ایران» بر گردن او خواهد افتاد. پاسخ کوچکخان سرسختانه تر بود. وی به طرف ترک گفت: «تا زمانی كه شخصاً قدرت را به دست نگرفته و وارد تهران نشوم، برایم ناممكن است كه در هر راهی وارد و خود را بیاعتبار كنم.» درواقع، کوچکخان بیزاری خود را از رفتار آمرانهی تركان در جلسهی ملاقات با اوكشات در ٢٤ اكتبر ١٩١٨ (٣ آبان ١٢٩٧) پنهان نداشت. وی تركانی را كه بالا دستهای عبیدالله نزد او فرستاده بودند تا به وی ملحق شوند، دست به سر كرد و به آنان گفت كه به تهران بروند، زیرا او، مطابق قرارداد صلح، «اختلافات خود را با انگلیسیان حل كرده و كاملاً بیطرف است.» در حین نامهپراكنیهای ناخشنودانهی عبیدالله با کوچکخان، مک لارن گزارش داد كه، برغم حضور ملایان طرفدار تركیه در صفوف جنگلیان، میرزا «مطلقاً از پذیرفتن افسران و سربازان ترک به صفوف نیروهایش خودداری كرد. این امر ملایان را بر آن داشت تا در ١٦ مه (٢٧ اردبیهشت) دست به سوءقصد نافرجامی علیه جان وی بزنند كه به مرگ چندین تن انجامید.»
شگفت این است كه آن گروه از پژوهشگران آلمانی كه دربارهی ایران مطلب نوشتهاند، علناً دیدگاهی را میپراكنند كه اساساً اختلافی با دیدگاه انگلیسیان طی جنگ اوّل جهانی و پس از آن ندارد. دو نمونه از این دست نوشتهها برای كار ما كفایت خواهد كرد. در سرگذشت غیررسمی متحد ایرانی آلمان نازی، و برای توجیه نقش و «رسالت تمدن آور» كه خواهیم دید عملیات سركوب جنگلیان را رهبری كرد، کوچکخان به عنوان «یک رئیس قبیلهی چادرنشین» -یعنی یک شورشی نامتمدن- تصویر شد كه «در ایالت شمالی گیلان پرچم استقلال برافراشت، درحالی كه اوضاع ایران رو به وخامت گذاشته و مردم، انگلستان را مسؤول میدانستند.» از نظر هربرت فون ملزیگ، کوچکخان «مأمور آلمان» نبود، امّا زبان مبهم به گرفته این معنا را به ذهن متبادر می كند كه وی ارتباطاتی با انگلیسیان داشته بود، كه ایرانیان معمولاً همهی گرفتاریهای خود را از آنان میدانند. از نظر سی. بروكِلمَن، مورخ عصر هیتلری كه در حوزهی تاریخ مسلمانان مطالعه میكرد، کوچکخان «آلت دست بلشویکها» بود.
چگونگی مقابله كوچك خان با شایعهها
دربارهی دیدگاه جنگلیان در خصوص این مسایل، در مقابله با شایعات به هنگامی كه جنبش درگیر یک مبارزهی مرگ و زندگی با دشمنان خارجی بود، روزنامهی جنگل تأكید كرد كه منابع مالی آنان از كمکهای مردم، از همهی اقشار گیلان -یعنی روحانیون، دهقانان، مغازهداران، بازرگانان، خرده مالكان- تأمین میشد. همچنان كه ملاحظه شد، نیش و كنایهها بویژه از زمانی كه انگلیسیان منافعی در شمال ایران یافتند آغاز شده بود. با توجه به چنین شایعاتی كه به شهرت جنگلیان آسیب میرساند، تدابیری جدی اتخاذ شد. ابتدا میرزا حسینخان كسمایی، مسؤول تحریریهی آن شماره از جنگل كه از آلمانییان ستایش كرده بود، بركنار شد. آنگاه، جنگل به رد اتهامات روزنامهی روسكویه سْلووُ (Ruskoie slovo) پرداخت كه جنگلیان را طرفدار آلمان نامیده بود، و بار دیگر هدف خود را آزادی و حفظ تمامیت ملی و ارضی ایران اعلام كرد. نویسندهی جنگل از اتهام همكاری با دولت مسلمانی همچون تركیه ابراز شگفتی كرد، هر چند كه جنگلیان به عنوان مسلمان در تقلای اتحاد با همهی كسانی بودند كه به دین واحدی تعلق داشتند. اگر اتهامات از «وحدت سیاسی» جنگلیان با تركان خبر میداد، پس باید «دقیقاً و آشكارا اعلام میشد كه همچون در عمل، تفاوتی بین عثمانی، آلمان، روسیه و انگلیس وجود ندارد.»
بررسی پروندههای دیپلماتیک آمریكا، انگلیس، فرانسه و آلمان در ارتباط با کوچکخان و جنبش وی، یک امتیاز سهگانه دارد. نخست، اتهام همكاری کوچکخان با امپریالیستهای آلمانی طی جنگ قابل تأیید نمیشود؛ دوم، این پروندهها اشتباهاتی را بروز میدهند كه بیشتر ناظران تاریخ ایران نو دربارهی کوچکخان و جنبش او مرتكب شدهاند؛ و سوم، این پروندهها نشان میدهند كه تا چه اندازه تحریف حقایق تاریخی میتواند به شكل دادن سیاست روز و توجیه آن با نگاهی به گذشته، كمک كند.
مداركی كه مرور كردیم، از جمله شهادت واساكُنی ارمنی، کوچکخان را از اتهامات ناروایی تبرئه میكند كه دیپلماتها، روزنامهنگاران، و حتی پژوهشگران طی ٧٠ سال بر علیه او اقامه كردند. كسانی كه هدفشان، نه پژوهش پرشور واقعیات بیاحساس، بل توجیه لجوجانهی سیاستهایی بوده است كه فكر میكردند در جهت منافع ملی قوم-محوری آنان قرار داشت. بنابراین، حقایق تاریخی در مذبح خودپسندیهای ملی منظماً قربانی شدهاند.
پس از اختلافاتی که در فردای بازگشت دریادار راسکولنیکُوف بین کوچک خان و سران حزب کمونیست ایران -با بهتر، مسؤولان دفتر قفقاز حزب کمونیست روسیه شوروی- پیش آمد و ائتلاف جنگلیان با آنان خاتمه یافت، دو مسؤول بلشویک در ایران، آناستاس میکویان و بودی مدیوانی، از طرف دفتر قفقاز به کوچک خان گفتند که او با آغاز مذاکره با دولت تهران به نهضت «خیانت» کرده بود. همین «شایعات» را نمایندگان کمیتهی مرکزی حزب کمونیست در جمعی از فعالان حزبی تکرارکردند که با حاضر به قبول آنها نشدند: «ما را به ایران آوردند، [آنجا که] ابوکُف تزار بود … اکنون تزار مدیوانی است. اکنون ما را از ایران بیرون میرانند. خطای ما این است که، بدون اعتراض به نمایندگان دولت فدرال روسیهی شوروی و دفتر قفقاز حزب کمونیست روسیه، از اوامر اطاعت میکنیم. این گام درستی بود… ما نمیتوانستیم سرپیچی کنیم، چون احزاب کمونیست در جهان باید از مرکز جنبش کمونیستی اطاعت کنند. آنانی که از دستورالعملهای مرکز اطاعت نمیکنند کمونیست نیستند.»[۱]
از سوی دیگر، دستیابی به اسناد شوروی، از جمله، این نکته را روشن کرد: در حالی که تاریخنگاری استالینی، همانند برخی از رقیبان در غرب، کوچک خان را به همکاری با دشمن کرد، اسناد بسیاری در عکس آن ادعا را ثابت میکنند. دستیابی به نامه نگاریهای بین کوچک خان، لنین، تروتسکی، و کمینترن، از یک سو، و بین کوچک خان، مدیوانی، ک.م. حزب کمونیست ایران، همچون احسانالله خان و یاران اش، از دیگر سوی، این برداشت را تقویت میکند:
الف – باور ساده لوحانهی کوچک خان به «نیکخواهی» رهبران شوروی، در عین انتساب همهی خطاها و سیاستهای اشتباه به رهبران و کادرهای محلی،[۲] به ترتیبی که کوچک خان انتظار داشت نمایندگان لنین و تروتسکی به ایران بروند و حقیقت را مستقر سازند.[۳]
ب – عدم عنایت رهبران شوروی به تمناهای کوچک خان، از یک سو، و رفتار آمرانهی فرستادگان شوروی چون مدیوانی با وی، که به او گفت: «با اقدام برای عشق به بشریت، به شما توصیه میکنم، اگر موافق اید که دیگربار در خدمت بشریت باشید، آماده خواهم بود با رفقایم صحبت کنم تا شاید شما را بپذیرند، طبیعتاً به این شرط که در جریان امور شما برابر دیگران باشید و شخصاً در امور دخالتی نکنید.»
ج – یا حتی پس از اعمال فشار کافی از جانب رفقای قدرتمند حیدرخان عمواغلی، چون نریمانف و اردژونیکیدزه، بر رهبری میکویان-مدیوانی در گیلان، این دو هنوز با تحکم کوشیدند کوچک خان را ترغیب کنند که: «اگر شما میخواهید در خدمت رهایی مردم ایران قرارگیرید، ما خواهیم توانست زبانی مشترک بیابیم، با شما دیدار کنیم، و سخن بگوییم»![۴]
نهضت جنگل شکست خورد و کوچک خان، همانند بسیاری از رهبران خیرخواه ایران، در راه آزادی و استقلال ایران جان باخت. شکست نهضت او تنها به عامل بسیار مؤثر قرارداد تجاری روسیه شوروی و بریتانیا -که اهم آن تجارت در برابر پایان دادن به کمک به نهضتهای ضداستعماری درخاورزمین بود- بستگی نداشت. سیاستهای متخذه از جانب کوچک خان نیز آنقدر بسیج کننده برای سراسر ایران نبود تا همهی ناراضیان، ستمدیدگان، بویژه دهقانان و کسبهی فقیر را در جبههای گسترده سازمان دهد. ناتوانی در سازماندهی نیروهای مردمی هماره یکی از علل شکستها در ایران معاصر بوده است. شخصیت کاریزماتیک، اگرچه در هر مبارزهای نقش مهمی ایفا میکند، اما اگر نتوان مردم را به حقوق خود آگاه نمود و بر اساس آن آگاهی سازمان داد، نهضت دیر یا زود شکست میخورد. صداقت، پاکدلی، درستکاری، دلیری، و درایت سیاسی همه باید دست به دست هم بدهند تا نهضتی پیروز شود، چه، چنانکه در بالا آمد، دشمن قوی است، ابزارهای گوناگون در اختیار دارد، و حتی پس از خاموش شدن نهضت و نابودی سران آن نیز برای ایجاد یأس و نومیدی در نسلهای آینده به تخریب چهرهی خدمتگزاران مردم دست مییازد و نام آن را «تاریخ» میگذارد، تاریخی که ما تاریخ استعماری میشناسیم.
توضیحات:
[۱] منبع: آرشیو کشوری فدراسیون روسیه: (GARF, 5402/1/34/6-6ob.).
[۲] برای مثال، باور کوچک خان در مضمون نامه به لنین و تروتسکی، بتاریخ 18 ذیقعده 1338 قمری (4 اوت 1920)؛ ترجمهی روسی آن در: (RTsKhIDNI, 30/495/90/17.).
[۳] نامهی کوچک خان به دوست آلمانی-ولگا گائوک (هوشنگ) و مظفرزاده، بتاریخ 18 ذیقعده 1338 قمری (4 اوت 1920)؛ در آرشیو حزب کمونیست شوروی: (RTsKhIDNI, 495/90/12/52).
[۴] نامهی وی بتاریخ دهم سپتامبر 1920؛ در آرشیو حزب کمونیست شوروی: (RTsKhIDNI, 495/90/17).
این مقاله به درخواست مهرنامه هفتگی نوشته شد و در شماره 8 آذرماه 93 به چاپ رسید. برای منابع این مقاله، خواننده میتواند به کتاب زیر رجوع کند: خسرو شاکری، میلاد زخم. جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، تهران 1386.
دیدگاهها
4 پاسخ به “پیرامون کوچک خان جنگلی و تحریف استعماری تاریخ آن”
http://www.khoroosjangi.com/1393/12/02/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86/
كوچکخان به نحوی منظم و منظم دست به تاراج میزد
و منظم ایضافی هیسه
damoon؛
ممنونم تی تذکر جی. اما چون نقل قوله یکته سربس (منبع) دیگر جی منئم عوضأکونم.
زیبا بود برای آنانکه درکشان بیشتر از حرفشان است.