این متن نوشتهٔ سید فرزام حسینی روزنامهگار ساکن رشت است که پیشتر در شمارهٔ نهم نشریهٔ قاف (چاپ فومن) چاپ شده و حالا برای بازنشر به وبلاگ ورگ سپرده شده.
یکم) نوشتار پیشِ رو، دربارهی رشت است و نوعی از برخورد ناسیونالیستی با آن، شهری که این سالها و ماهها و روزها، بسیار دربارهاش شنیدهایم و خواندهایم، شهری که در رسانههای رسمی و غیررسمی، جایی برای خودش پیدا کرده و مطبوعات کاغذی و مجازی، صفحاتی را به اکنون و تاریخش –و بیشتر تاریخش البته- اختصاص میدهند، و دیده و ندیده، چیزهایی دربارهاش، دربارهی «جذابیتهای پنهان و آشکارش» میگویند و مینویسند، آیا چنین توجهی، چنین به اصطلاح رسانهایشدنی، خوب نیست؟ آیا فرصتی برای رشت، و بهطریق اولی، اهالی این شهر نیست؟ بگذارید اندکی از مسئله فاصله بگیریم و سپس، دقیقتر به آن بازگردیم، بگذارید پیش از آنکه به استقبالِ ستایشهای بیکران این سالها و ماهها و روزها برویم، کمی عقبتر بایستیم و مسائلی را پیرامونِ رشت با هم مرور کنیم.
دوم) اغلبِ نوشتهها و گفتهها پیرامون رشت، چه توسطِ اهالی دور و نزدیکِ این شهر و چه شیفتهگانِ غیربومیاش، حکایت از شهری «فرهنگی و هنری»، با تاریخی منحصربهفرد دارد، تاریخی که برای اهالی این شهر مایهی افتخار و برای دیگران، مایهی شگفتی و بعضا حسرت است، شهری که از آن بهعنوانِ شهرِ «اولینها» یاد میکنند و مدام از شکوه گذشتهاش حرف میزنند، شهری که میگویند، دروازهی مدرنیته به این است… اما این گذشته چیست؟ از کجا آمده؟ از کِی آغاز شده؟ و چرا مدام باید به یاد آورده شود؟ آیا دروغین و ساختگیست یا راستین؟ پاسخ به این پرسشها، هر کدام فصلی از یک نوشتار مستقل را میطلبند. اما در یک صورتبندی واحد قابلِ بسط و تعریفاند، در یک صورتبندیِ نهچندان عجیبوغریب، اما مهم.
سوم) تمامی خوراکهای تبلیغاتی دربارهی رشت، گذشتهاش و زیباییهای پنهان و آشکارش، از دو سو تولید میشوند و اشاعه پیدا میکنند؛ اول از سویِ مدیریتِ شهری و دوم از سوی مردم. مردم، چه اهلِ اینجا باشند و چه نباشند و علاقهای به تاریخِ اینجا داشته باشند. ما به تدریج به بررسی هر دو گونهی تولید محتوا دربارهی/برای رشت میپردازیم.
ابتدا اما باید تکلیفِ گذشتهی رشت و تاریخش را روشن کنیم: رشتی که از آن حرف میزنیم و میزنند و از شکوهش حرف به میان میآید، چندان دروغ و مخدوش نیست، رشت از پهلویِ دوم، دستکم از دههی بیست به این سو، شهرِ پیشرو و زندهای بوده چه در زیست روزمرهی شهروندانش و چه در حوزهی فرهنگ، هنر و سیاست حرفی برای گفتن داشته است. نیازی به لیست کردن شاعران و نویسندگان و مبارزانِ سیاسیِ تاریخیاش نیست، با یک سرچ سادهی اینترنتی چنین چیزی به دست میآید، اما اینها همه را باید به پای رشت نوشت؟ بیشک نه، یکی از مشکلات از همینجا آغاز میشود.
ناسیونالیسمِ رشتی، بر نوعی دیگر از ناسیونالیسم –که گسترده است و مشخصا به قوم گیلک برمیگردد- پیشی میگیرد، ماهیت جدیدی پیدا میکند و همهچیز را مصادره به مطلوب میکند، در این شکلِ افراطی و یا در خوشبینانهترین حالت، «سادهانگاری»، همهچیز در رشت و به رشت خلاصه میشود، دیگر یادمان میرود که این رشت نیست که صاحب اینهمه افتخار است، بلکه گیلان است، کلی بزرگتر! احمد عاشورپور، جلیل ضیاءپور و… اهلِ انزلیاند، حسین محجوبی، بیژن نجدی و… اهلِ لاهیجان و دیگرانی از دیگر نقاط گیلان. مدرنیسم شهریِ لاهیجان، پیشاپیشِ خود میآید و در بافتار شهریاش عیان است، نیازی به تاکید ندارد، انزلی بهواسطهی مجاورتش با روسیه، دروازهی مدرنیته به گیلان و ایران است، و نه رشت. و دیگر شهرها، هر کدام به نوعی اینگونهاند و هر کدام واجدِ اهمیتی از آن خود که کلیتی بهنام گیلان را میسازنند. پس اینطور که میبینیم، برخلافِ روایت رسمی و سطحی رسانهها، همه چیز به رشت خلاصه نمیشود و نباید بشود، بعضی در روایتِ سادهانگارانه شاید بگویند این نگاه سختگیرانه است و مُراد از رشت، همان گیلان است و مرکز را نماد گرفتهاند، پس باید گفت که اینطور نیست و این کار، عینا همان مخدوش کردنِ روایت حقیقت است، نادیده گرفتن دیگر شهرهای یک استان، برای کلیتبخشی به یک روایت، و مرکزیت دادن به یک شهر، خودِ سانسور و تحریفِ تاریخ است. اینگونه روایتی از تاریخ به دست دادن، مصداق بارز خیانت است، پس رشت، گرچه در جغرافیای سیاسی مرکز استان است، اما حامل و بستر همهی آن چیزی نیست که در تاریخ بهعنوان مسئلهی فرهنگ از آن یاد میکنیم. این شکل از ناسیونالیسم، گرچه به نظر نمیآید، اما افراطیتر از هر ناسیونالیسمِ تمامیتخواهی است.
چهارم) اما مدیریت شهری چرا مدام «رشت با شُکوه» و شهرِ «اولینها» را در بوق و کرنا میکند؟ نقطهی آغاز دقیقی برای این قبیل تحرکات تبلیغاتی نمیتوان در نظر گرفت، یا دستکم نگارنده قصد ندارد نطفهی شکلگیریاش را پیدا کند، چنین پدیدهای از هر زمانی که آغاز شده باشد، مشخصا در ده سالِ اخیر شدت و حدت یافته و مدیریت شهری مدام در آتشش دمیده است. اما چرا؟ پاسخ به این چرایی، نقطهی کور ماجراست، پیشتر کسانی به این مسئله اشاره کردهاند، ازجمله «محمد رضایی راد» در جُستاری به بهانهی باغ حاتم (در نخستین شمارهی مجلهی ناداستان) به این مسئله پرداخته است، ما در اینجا بارِ دیگر محصول آن پرداختها و پیمایشها را سرهم میکنیم تا دلیلی برایش بیابیم و به این پرسش، پاسخِ نسبتا دقیقی بدهیم.
ناکارآمدی مدیریت شهریِ رشت، در طول این سالها بر همهگان عیان است: شهرداریِ ورشکسته و مقروض، تعویض مدام شهرداران و عدم برنامهریزی برای مدیریت شهر، بودجههایی که گُم میشوند، طرحهایی که مصوبه میگیرند و اجرایی نمیشوند و… . همهی اینها نشان از آشفتگیِ مدیریت شهری دارند. کار تا جایی پیش میرود که نیمی از سال، شهر، شهردار ندارد، بماند که شهردار داشتن هم برای رشت، مصیبتیست و مدیریت شهر، فدای بازیهای جناحی شورانشینان میشود. همهی اینها در کنارِ هم، به ما نشان میدهند که اکنونِ رشت، درمانده است، شهری آسیبدیده و بیدفاع. و دقیقا همین مسائل سبب میشوند که مدیریت شهری، شُکوه گذشتهی رشت را عَلَم کند و تصویرِ جذابِ توریستی از آن به دست بدهد، چرا؟ دقیقا به همین خاطر که در ادارهی رشت، توانایی لازم و کافی را ندارد و یا اگر دارد، نمیخواهد تواناییاش را به کار بگیرد، آنهم در خوشبینانهترین حالت. بنابراین برای چنین مدیریتِ شهری راهی نمیماند جز اینکه از دلِ هیچِ اکنون، شُکوهِ گذشته را بَر بکشد و پررنگ کند تا دستگاهِ تبلیغاتیاش، برای شهروندان و توریستان جذابیتی تولید کند. و اگر بپرسیم که مدیریت شهری، تا کجا میخواهد این شیوهی رفتاری و مدیریتی را ادامه بدهد، تا ابد که نمیتواند، باید بدانیم که به احتمالِ زیاد، قطعا به آینده فکر نمیکنند، چون هر شهردار و هر شورانشینی، غالبا، فقط به دورهی مدیریتی خودش میاندیشد و طرحِ پایداری را مورد مطالعه و ثبت قرار نمیدهد.
پنجم) اما چرا شهروندان –یا اگر دقیقتر بگوییم، دستکم قاطبهی شهروندان- نیز در بوقِ این رشتِ با شکوه میدمند؟ بیشک یکی از مهمترین و قطعیترین دلایلش، همان مسئلهی هیچِ اکنون است، منتهی اینبار ماجرا را باید معکوس روایت کنیم، از پایین به بالا. شهروندان –آن دستهی عظیمی که در بازیِ بازارِ این تبلیغات سهیم نیستند و سودی از توریسمِ جعلی و صنعتِ خوراکِ جعلیاش نمیبرند- نیز به روایت رشت، به گذشتهای با شکوه میبالند و مدام برای دوستان و مهمانانِ خود از دیگر نقاط ایران، تعریف میکنند، چرا؟ آنها نیز در حال پنهان کردن چیزی در اکنونِ شهرند، از پسِ یک شرمساریِ ناگزیر، از دلِ یک ناچاری ناخواسته، چیزهایی را از گذشته به مدد همان دستگاهِ تبلیغاتِ مدیریتی، بیرون میکشند، و یا کشف میکنند و جار میزنند. در این روایت، در این همصدایی، شهروندان ناگزیرند، ناچارند، برای پنهان کردن فقدانهای شهر و نداشتههایش. آیا این شهروندان از وضعیتِ فعلی شهر ناراضی نیستند؟ بیشک هستند و بیشک در عذابند، اما ماهیت و قدرتِ تبلیغات را دستکم نگیریم و نیز، غرورِ یک ناسیونالیست را. چنین قدرت و غروری منجر به تحریف تاریخ میشود، شهروند نیز، همصدا با مدیریت، همهچیزِ گیلان را، اینبار اغلب نادانسته، مصادره به مطلوب میکند و به شهرِ خودش –رشت- نسبت میدهد، بیکه آگاه باشد به این همراهی و گاه حتی، ممکن است این همراهی را کتمان کند و خودش را رودرروی مدیریت شهری بداند. شهروندِ امروز رشت، ساختوسازهای بیرویه و تخریبِ میراث معماری این شهر را میبیند، اما دلش به میدان شهرداری و شبنشینی در آن خوش است، چون جایی جز آن ندارد، شهروند امروزِ رشت، بیپولی و بیکاری را میبیند، اما راهی جز نشستن و ترویج فرهنگ کافهنشینی ندارد و… .
ششم) در چنین اوضاعِ بلبشوییست که ما با شکل تازهای از ناسیونالیسم روبهرو میشویم؛ شکلی التقاطی که معنایِ ملیگرایی در آن از میان رفته و معنای سرزمین، مدام محدود و محدودتر میشود. از قصهی طولانی و تفصیلی «چرایی بیتوجهی به گیلان از دیرباز تاکنون» میگذرم، چرا که خود ماجرایی دیگر است و قابل ردیابی و بررسی. اما برسیم به اکنونِ گیلان، این ناسیونالیسمی که از آن حرف میزنیم –و یا میزنند- و از آن دفاع میکنیم –و یا میکنند- در اکنونِ ما چه دارد؛ رشت را شهری معرفی میکنند با گذشتهی فرهنگی با شکوه، سابقهی تئاتر و سینما، جمعها و محافل تاثیرگزار ادبی و هنری و مدنیتی که در سرتاسر شهر جاری بود. رشت در سالهای دههی پنجاه دستکم شش سینما داشت و چند سالن تئاتر، با نشریاتِ گوناگون ادبی و هنری. اما امروز چطور؟ از آنهمه سالن سینما، چهار سالنِ دربوداغان به معنای دقیق کلمه باقی مانده و از آن همه محافل با کیفیت ادبی و هنری، هیچ. محفل نداریم؟ داریم، اما نه از تاک نشانی مانده و نه از تاکنشان. محافل روزبهروز کوچکتر و کوچکتر شدهاند و تاثیرگذاریشان نزدیک به هیچ. رشتِ امروز، با انبوه بیکاران و حاشیهنشینها مواجه است، چرا؟ مهمترین دلیلش، عدم وجود صنعتِ پویا و گردش سرمایه در این شهر است، صنعت شکوفایی اقتصادی به همراه میآورد و گسترش فضاهای عمومی و فرهنگی، اما صنعت گیلان رو به احتضار نیست، مُرده است، شهرک صنعتی رشت از سالهای ابتدایی دههی هشتاد رو به تعطیلی رفته و چندان فروغی ندارد و به همین دلیل به خیلِ بیکارانِ استان و شهر افزوده است، کسبوکارهای بزرگ در این شهر شکل نگرفتهاند و سپس، موجِ مهاجرت، مهاجرت چهرههای مطرح و جوانان کارآمدی که میتوانستند در شهر، منشاء اثری باشند و کاری بکنند، مانند هر جای دیگر جهان، این جمعیتِ جوان مجبور به مهاجرت شد و آوارهی تهران و خارج از کشور و… . تا میرسیم به چند سالِ اخیر، به دلایل گوناگون، از جمله تراکم جمعیت در تهران و همچنین آلودگی هوایش و نیز، بحران آب در اصفهان و استان جنوبی، ما را با سیل مهاجرت از آن استانها به گیلان و مشخصا رشت روبهرو کرده است، اما آیا این مهاجرت دستاوردی هم برای گیلان داشته یا دارد؟ تاکنون که نه، به همین دلیل ساده که اغلبِ مهاجران، از هر قشری، نه برای کار و یا سرمایهگذاری که برای زندگی –و بهقول خودشان آسایش- به گیلان و رشت مهاجرت کردهاند و میکنند و در چنین وضعیتی، تراکم جمعیتی شهر و استان هم رو به فزونی میرود و ما، با مازاد ظرفیتِ شهری روبهرو میشویم، چنین است که حالا، ترافیکِ شهری رشت -به این دلیل و البته به دلیل مدیریت نادرست شهرسازی- رو به انفجار میرود، انبوهِ مهاجران فرصتهای بعضا شغلی و زیستی مردمِ شهر را هم مخدوش میکنند، اما آیا تقصیری به گردنِ این مهاجران است؟ بیشک نه، آنها نیز از چیزی یا چیزهایی در شهر و استانشان فرار کردهاند و به اینجا، پناه آوردهاند. پس چه باید کرد؟ بدیهیست که گره این کار را مدیریت شهری باید باز کند، با اصلاح ساختار شهری، اقتصادی و… اما نمیکند و مادامی که نکند، وضعیت بر همین منوال خواهد بود، تنها راهِ ممکن نیز برای ما، برای مایی که درد را میشناسیم، دست گذاشتن روی آن و برملا کردن تمام ناکارآمدیهاست. انبوه زمینخواریها و از ریخت انداختن شهر، بیتوجهی به اصلاح زیرساختهای شهری و… شهر را فلج کرده. در چنین زمانی و حالیست که دستگاهِ تبلیغاتی مدیریت شهری، دوچندان در بوقِ تبلیغات ناسیونالیستی و گذشتهی پُر افتخار رشت میدمد و باید هم بدمد، چون هیچ راهکار و چارهای برای اکنون ندارد، و یا اگر دارد، بدان عمل نمیکند.
هفتم) چیزهایی را از گذشته و اکنون، مرور کردیم، نقاطی پُررنگ شد، که باید میشد و از نقاطی گذشتیم، که میشد گذشت؛ قطعا راهکارهایی وجود دارند، راهکارهایی برای برونرفت از این وضعیتِ رشت، و گیلان به طریق اولی، اما گویی همت و خواستی برای تغییر وجود ندارد، هر بار و هر دفعه، حولوحوشِ هر انتخابات، کاندیداها وعدههایی میدهند و خود نیز، بهتر از هر کسی میدانند که وعدههایشان عملی نیست، درواقع قرار نیست عملی شود، وگرنه وضعیتِ رودخانههای زرجوب و گوهررود، از کسی پوشیده نیست، راهکارش هم مشخص است. در چنین وضعیتیست که رشت، قربانی شده، گیلان هم، از آن گذشتهی با شکوه، تنها یادی مانده و خوراکی تبلیغاتی و نیز، بهانهای برای شهروندان که چیزهایی را در اکنون پنهان کنند. ناسیونالیسم رشتی تا جایی پیش رفته و میرود که کمکم میکوشد از هر جای گیلان، چیزهایی را به نفع خودش مصادره کند و در برابر دیگریِ مسافر و ناآشنا با تاریخ گیلان، رشتی جلوه دهد، در چنین وضعیتِ وخیمیست که ما بر سر نداشتهها و حسرتها میجنگیم و مدام دایرهی ناسیونالیسم را از قوم و استان به شهرها تنزل میدهیم. درنهایت مرزهای همدلی گیلکها که از روزگارانی دور برقرار بوده، مخدوش میشود، این از دست رفتن و از دست دادنها، اصلا سوژهای سانتیمانتال برای اشک ریختن نیست، سوژهایست برای نقد.
دیدگاهها
4 پاسخ به “ناسیونالیسم در ناسیونالیسم؛ تکههایی پراکنده دربارهی گذشته و اکنونِ «رشت» و حواشیِ پیرامونش”
درد واقعی این سالهای گیلان و رشت….
متن کاملن خنثی بۊ نأنم خأستي کسي-يأ نگزه يا خأستي هم خۊ گبأ بزنه هم کسي-يأ ناراحتأ نۊکۊنه؟
هيچ راىˇ حلي-يم ارائه نۊکۊده.
گب خؤرم گب بۊ أمما نأنم چي ره ريشه-يابي نۊکۊده کي چۊتؤ بؤبؤسته کي به أيأ فأرسه بحثˇ اينکي گيلانأ رشت شنأسيدي ايمرۊز ؤ ديرۊزˇ گب ني-يه أمما ثابت قدمˇ دؤره پسي أن برنامه داب بؤبؤسته أمما اۊ بيچاره کرأ کارم کۊدي هرچن ايشتوايم دأشتي
رشت را در هم تنیده با شهرهای اطراف دیدم. رفت و آمد بین شهرهای اطراف و رشت آنقدر عادیست که گویی سفری درون شهری انجام میشود. این رفتار حتی شاید مفهومی نو در شهرسازی باشد که هویت یک شهر مرکزی، با ملاحظه شهرهای اطراف تعریف شود.
رشتی ها معمولا به گیلکی میگویند رشتی .