نگاهی به نوشتن هادی غلامدوست

بر آستانهٔ چهارمین مجموعهٔ قصه‌های گیلکی‌اش (این متن به عنوان مقدمه در کتاب ولگ چاپ شده است.)

قصهٔ گیلکی یا آن طور که در گفتار رسمی معمول است «داستان کوتاه» گیلکی، گرچه در نشریهٔ دامون و پیش از گیله‌وا شکوفه زد اما رسایی و بلوغش در ارتباطی تنگاتنگ با آن چه در دههٔ هفتاد در مجلهٔ گیله‌وا چاپ شده بود و آن چه در دههٔ هشتاد در گروه داستان گیلکی خانهٔ فرهنگ گیلان تولید می‌شد شکل گرفت و بالاخره در اوایل دههٔ هشتاد در قالب کتاب ارائه شد. از نخستین گام یعنی دو مجموعه داستان چاپ شده از محمدحسن جهری و محمود طیاری تا امروز بدنهٔ داستان گیلکی تجربیات زیادی را از آن خود کرده است و چندین کتاب داستان گیلکی چاپ شده که از این میان می‌توان روی نام‌هایی همچون هادی غلام‌دوست و مسعود پورهادی و علیرضا بشردوست به عنوان نویسندگانی دست گذاشت که توانستند آثاری با کیفیت مطلوب و نگاهی مدرن و غنابخش نسبت به ادبیات بومی بنویسند. البته بررسی نقادانهٔ این نام‌ها و سایر نام‌هایی که این سال‌ها به گیلکی نوشتند و قصهٔ خوب به خواننده رساندند (و نه گزارش و خاطره و جوک و انشا) فرصت و تلاش دیگری می‌خواهد و نام بردن از این سه نفر به معنای رد سایر تلاش‌ها و نوشته‌ها نیست. چه بسا در میان کارهای دیگران هم آثار درخشانی موجود باشد که باید سر فرصت به آنها پرداخت.


اما اینجا در استقبال از چهارمین مجموعه داستان گیلکی هادی غلام‌دوست، این نویسندهٔ پرکار و پرتجربه، اين مقدمه بهانه‌اي است برای نگاهی شتابزده به سیمای نویسنده در آینهٔ قصه‌هایش.
هادی غلام‌دوست، توصیفگر خوبي است و در این توصیف استعاره‌ها را به خدمت می‌گیرد ولی از توصیف عبور می‌کند و استعاره‌ها را با خود به دنیای داستانی‌اش می‌برد که تا آنچه را دیده به ما نشان دهد. او مشاهده‌گری قدر است. از آن جنس مشاهده‌گر که نیما از آن حرف می‌زند. غلام‌دوست، نویسنده‌ای که در خيابان‌ها و بازارهاي لاهیجان می‌رود و می‌آید و مشاهده می‌کند، نویسنده‌ای که با وجود شهرنشینی، با کار کشاورزی و فضای روستا هم یگانگی دارد و شاید همین زیست دوگانهٔ جالب رفت و آمد میان شهر و روستا (که از ویژگی‌های مهم اجتماعی و تاریخی ما گیلکان در سه دههٔ گذشته بوده) باشد که چنین کیفیتی به درک غلام‌دوست از طبیعت و انسان داده است. انسان در جهان روايي غلام‌دوست آن فرديت کاذب جدا از طبيعت طبقهٔ متوسطي را ندارد که گاه به طبيعت آسيب مي‌زند و گاه براي حفظ طبيعت «تلاش» مي‌کند. او طبیعت و انسان را در شهر و روستا مشاهده می‌کند و این دو را نه جدا از هم بلکه در اندامواره‌ای درهم‌تنیده می‌بیند و این را بیش از همه در استعاره‌ها و به زبان درآمدن حیوانات قصه‌هایش می‌بینیم. انسان‌ها و حيوانات و گياهان در نسبتهایی بديع و ريشه‌دار در باورهاي کهن مردم و لابلاي پديده‌هاي نوظهور ظاهر مي‌شوند.
گرچه به دلایلی این مشاهده‌گری در جاهایی از آن مشاهدهٔ نیمایی فاصله می‌گیرد و حتی جاهایی «واقع‌بینی» (آنچه امروزه به آن سیاست واقعیت یا رئال پلتیک هم می‌گویند) به جای «واقعیت‌گرایی» می‌نشیند و فضای روایت به نصیحتگری و پند و تفکیک مفهوم عشق از طبیعت و بدن جا می‌دهد اما آنچه باعث میشود تا این فاصله، فضای داستان‌های غلام‌دوست را به ورطهٔ احساسی‌گری (سانتیمنتالیسم) نیاندازد، باز همان ارتباط قوی نویسنده با پیرامونش به کمک همین مشاهده است و البته پیوند اجتماعی انکارنشدنی‌ای که او در کار نوشتن، با ستمدیدگان جامعه‌اش دارد.
بله! او به معنای واقعی و عملی کلمه، برای مردمي می‌نویسد که مي‌شناسدشان و گرچه آن‌چنان که باید واجد موضع طبقاتی روشنی نیست اما در تمام گره‌گاه‌های دراماتیک، نویسنده سمت و سوی مردم ستمدیده را انتخاب می‌کند. مثلا نگاه کنید به قصهٔ «سر بنی روزی» از مجموعه داستان قبلی‌اش (تشکه) که چگونه به باورهای طبقهٔ متوسط جامعه (در مورد فرزندآوری و ربطش با تمکن مالی) حمله می‌کند.
اما این تمام ماجرا نیست. هادی غلام‌دوست از غریزه‌ای برخوردار است که به او کمک می‌کند تا آشوب و ستم را بو بکشد، ناهنجاری را پی بگیرد و تا دوردست دور دنبال کند. این غریزه و آن تعهد خودخواسته و آن خوی مشاهده‌گری، دائم در حال تقویت همدیگرند.

دقیقا همین مشاهده و اتصال ادبیات به ستمدیدگان و مردم است که باعث شده تا حتی سیاست زبانی غلام‌دوست در نثرش از دو گروه دیگر گیلکی‌نویسان (یعنی نویسندگان گیلان‌شناسی که قصه را فرصتی برای گردآوری و ثبت و پاسداشت زبان می‌دانند و ديگر زردنویسنانی که دائم ضعف خوانندهٔ بی‌حوصله را بهانه‌ای می‌کنند برای تولید انبوه متن‌های غیرداستانی) متفاوت باشد. همین مشاهده‌گری و توجه ویژه به ستمدیدگان است که در متن قصه‌ها به توانایی شگرف غلام‌دوست در دیالوگ‌نویسی گیلکی می‌انجامد. او خود را از بار سنگین وظیفهٔ پاسداری از زبان رها کرده -گرچه در نهایت قصه‌هایش چنین خدمتی هم به زبان خواهند کرد- و از طرفی دیگر به دلیل ارتباط محکم و جدی غلام‌دوست با ادبیات جهان، همیشه قصهٔ گیلکی را همان قدر ادبیات دیده که قصه به زبان‌های دیگر را ادبيات مي‌داند و مي‌دانيم. او رمان کلاسیک و مدرن را می‌شناسد و صرفا از دریچهٔ حفظ زبان گیلکی یا به کمک اینترنت با ادبیات آشنا نشده و به همین دلیل نثر و دیالوگ‌ها و آدم‌های جهان داستانی‌اش به درجه‌ای از پختگی رسیده‌اند که نیازی به تبعیض مثبت (تبعیض مثبتی که اغلب در قبال زبان‌های در اقلیت به خرج داده می‌شود و در گیلان هم طرفداران خودش را دارد!) برای ارزیابی‌شان نداریم.

*
در زمانه و جهانی به سر می‌بریم که بیش از همیشه نیازمند ادبیات به مثابه راهی برای بازیابی تخیل جهانی بهتریم. جهاني خالي از اين فقر و جنگ و ستم و تباهي و جنون. منظورم اين نيست که باید این جهان بهتر را در ادبیات ساخت؛ کما اینکه بهترین آثار ادبی جهان هم نه رساله‌هایی در توصیف آرمانشهرهای آینده و نه آثار حکيم‌فرموده، بلکه در تشریح و واکاوی و مشاهدهٔ زندگی‌هایی‌ست که تجربه شده و تجربه می‌شود. تحولات گسترده و سریع جامعهٔ گیلکی‌زبان و درهم‌آمیزی عناصر سابقا جدا از هم و فروپاشی تدريجا شتاب‌گيرندهٔ نظام ارزشی کهن، برای نویسنده‌ای که به ستون خلاقیت ادبی تکیه داده و چشم به قوای زیستی و پیش‌روندگی تمامی ستمدیدگان زمانه‌اش دارد، به جای سردرگمی، مایه‌ای از شناخت و تخیل فراهم خواهد کرد.
نمی‌خواهم بحث را جوری پیش ببرم که گویا آثار هادی غلام‌دوست همگی نمونه‌های درخشان ادبیاتند؛ معتقدم کارنامهٔ پربار نوشته‌های گیلکی او باید دقیقتر مورد بررسی قرار گیرد چرا که خود نمایه‌ای از آزمون و خطا و اوج و فرود نویسنده‌ای‌ است که در دهه‌های اخیر در زیستن نوشته و در نوشتن زیسته است.

پی‌نوشت: این کتاب را ویرایش کرده‌ام اما نه بر اساس طرح پیشنهادی‌ام برای آیین نگارش گیلکی که چند سالی است به کار می‌برم؛ بلکه بر اساس قواعد نگارشی مورد تایید هادی غلام‌دوست عزیز ویرايشش کرده‌ام. لازم بود در پایان این مقدمه، این نکته هم گفته شود.

ورگ
لاهیجان
تابستان ۱۳۹۹