بهار امسال، گفتگويى با دوستان فصلنامهٔ قاف داشتم و در سومین شمارهٔ اين مجله چاپ شده که در این جا میخونید؛ دست به سبک نگارش و ویراستاری متن نزدم.
گیلکی… احساس کردیم از او فاصله گرفتهایم. داریم میگذاریمش در صندوقچه خاطرات مغزمان و پشت ویترین شبکهی استانی. اما ما نمیخواستیم. نمیخواستیم زبان گیلکی بمیرد. کلی علامت سؤال داشتیم و میخواستیم این دفعه نقطهی پایان جمله را، اولِ راه چاره بگذاریم.
پروندهی زبان گیلکی را در «قاف» باز کردیم و باید جایگاه واقعی امروز زبان گیلکی در زندگی روزمره و مقدار عمق زخم فراموشی را ارزیابی میکردیم تا بگردیم در پی نوشدارو …گوشمان از خیلی حرفها پر بود و میدانستیم این زخمْ داروهای بیاثر زیادی چشیده. کلیشهها و حرفهای تکراری را کنار گذاشتیم و در گفتگوها به دنبال حرف تازهای بودیم. حرف تازه یعنی سؤال های نزدیکتر به زمان حال بپرسیم و جوابها هم فقط جواب نباشند، دنبال ناگفتهها و کمگفتهها بودیم.
…پای زبان مادری که وسط باشد، فرزندان دلسوزی را پیدا میکنیم که تلاشها و تحقیقهای زیادی کردهاند. به تیترهای پرونده که فکر میکردیم دیدیم قطعهی پازل هر زبانی رسمالخط است. اسم رسمالخط زبان گیلکی را که آوردیم امین حسنپور را معرفی کردند و از فعالیتهایش گفتند. برای دیدن او باید به زادگاه و محل زندگیاش می رفتیم؛ به لاهیجان.
میخواستیم برای مصاحبه در مورد رسمالخط زبان گیلکی سراغ کسی برویم که از دانشگاه گیلان مهندسی مکانیک در حرارت و سیالات خوانده و از حدود ١٢ سال پیش وبلاگ «وَرگ» را راه انداخته. وبلاگی که مدرسهی زبانی گیلکی نامیده میشود و بعدها شخصِ حسنپور را با همین نامِ ورگ شناختهاند. میدانستیم با زبان مادری قصه مینویسد، روزنامهنویسی و ویراستاری میکند و واقعاً دغدغهی زبان گیلکی دارد.
… با یک دنیا علامت سؤال به سمت لاهیجان حرکت کردیم، بدون آنکه عکسی از حسنپور دیده باشیم و یا تاریخ تولدش (١٣۶٣) را بدانیم. ساعت سه عصر بود که با چشمهای پفکرده و خستگیِ ناشی از روزهای کاری به سمت رشت و سپس لاهیجان حرکت کردیم. ساعت پنج قرار ملاقات داشتیم و من در ذهنم داشتم امین حسنپور را تجسم میکردم. به ما گفته بودند در زبانشناسی گیلکی آدم کاربلدی است. در خیالم مرد 60-50 سالهی سپیدمویی را میدیدم که با جثهای کوچک مقابلم نشسته و از پشت عینکش هنگام پرسیدهشدن سؤالها تماشایم میکند. راننده که انگار بیشتر از ما برای رسیدن عجله داشت خود را به هر مانع و سرعتگیری میکوبید تا رشتهی افکارمان را پاره کند. سه نفری به این فکر افتادیم سؤالها را مرور کنیم تا آنجا سردرگم نباشیم، ولی خیلی زود در یکی از خیابانهای لاهیجان بودیم و به دنبال خانهای با درب کوچک خاکستری میگشتیم. نیمساعت زودتر رسیدیم و برای این که خیلی هم زود نرویم، سرکوچه ایستادیم و سؤال ها را بالا و پایین کردیم، اما 10دقیقه ای بیشتر توان مقاومت نداشتیم و من زنگ در را زدم و خودم را به صدای پشت آیفون، تحت نام مصاحبهکنندهی «قاف» معرفی کردم. مردی در را باز کرد؛ نمیدانستم پسرش است یا یا یکی از اقوامش! مرد 30 تا 35 سالهی قدبلند و شادابی ما را به داخل خانهی کوچک و دنجی راهنمایی کرد. خود امین حسن پور بود!! (باید با آن پیرمرد عینکی خیالاتم وداع میگفتم.) روی یک مبل سهنفره نشستیم، چای دم گذاشت و مقابلمان نشست و بعد از احوالپرسیهای رایج، ضبطکنندهی صدای گوشیام را زدم که برویم سر اصل موضوع: زبان گیلکی. (بیشتر…)