عاشورپور و فولکلور

Ashurpur08

آن‌چه بهانه‌ی نگارش اين يادداشت شد، نقد رفيق خوبم، صفرعلی رمضانی‌ست با عنوان «نقش استاد احمد عاشورپور در تکامل موسيقی گيلان» که چندی پيش در سايت گالش منتشر شد که لينک‌اش را در همين وب‌مجی ورگ ديده‌ايد.
صفرعلی رمضانی در جای-جای نوشته‌اش بر وجود نگاه منفی نسبت به نقد و منتقد افسوس خورده و از همين‌روست که که با اين اميد اين‌ها را می‌نويسم که همان‌گونه که در کلام نقد را دوست دارد، در عمل هم نقد مرا که در واقع نقدی‌ست بر نقد وی، با همان روحيه بخواند.
سواد موسيقی من چندان نيست که بخواهم وارد مسائل ويژه‌ی اين فن شوم، اما نقد صفرعلی رمضانی آن‌جا که وارد موضوعاتی غير از موسيقی صرف می‌شود، مرا در نگاشتن اين يادداشت مصمم‌تر می‌سازد.
پس اگر اجازه دهيد، به چند مورد عنوان شده در يادداشت اين رفيق عزيز اشاره کنم؛ ادامه خواندن “عاشورپور و فولکلور”

جؤرپشته

يکی از اهداف بلندمدت ورگ، واکاوی نام‌واژه‌های گيلکی و رديابی تحريف‌های انجام‌گرفته در اين نام‌واژگان است.
نيما فريد مجتهدی، رفيق هميشه‌ی ورگ، بيشترين سهم را در اين تلاش دارد و هم‌او در ادامه‌ی دو يادداشت پيشين خود (در ارتباط با نام‌واژه‌های جؤرده و جؤردشت) اين‌بار با ارائه‌ی دو سند تاريخی در جهت اثبات بيش از پيش گفته‌های خويش برآمده است. يادداشت حاضر به همراه تصوير دو سند نام‌برده، دست‌رنج نيما فريد مجتهدی‌ست که با هم می‌خوانيم.

 

نگارنده پیش از این در دو نقد در رابطه با نام‌واژه‌های جؤرده (جواهرده رامسر) و جؤردشت (جواهردشت سیاهکلرود) سعی نمود، ادله و منابع مکتوب و مستندی برای رد فرضیاتی که سعی در توجیه نام‌واژه‌های تحریف‌شده‌ی جواهرده و جواهردشت داشت، ارایه نماید. هرچند منابع ارایه شده در این نقدها دارای اعتبار تاریخی و علمی بود، ولی متاسفانه به دلیل این که نگارنده به اسناد تاریخی به ویژه سندهای ملکی تاریخی روستاهای جؤرده و جؤردشت دسترسی نداشت، نتوانست علاوه بر آن منابع تاریخی، سندی دست اول نیز ارایه کند. اما وقتی به مطالعه‌ی اسناد مبادله‌ی املاک در شهر لاهیجان مربوط به دوره‌ی قاجار مشغول بودم، در چند سند مالکیت نکته‌ای توجه مرا به خود جلب نمود که انگیزه‌ی اصلی نوشتن این مطلب در رابطه با نام‌واژه‌ی جواهر‌پشته در شهر لاهیجان، که گویا دچار سرنوشتی مشابه با جؤرده و جؤردشت بوده، گردید. ادامه خواندن “جؤرپشته”

خشت و داس و گُوِه

«وقتی داخل کشتزار همسايه‌ی خود می‌شويد، می‌توانيد با دست خود خوشه‌ها را بچينيد و بخوريد، ولی حق داس زدن نداريد.»
(کتاب تثنيه، باب23)

با شتاب می‌نويسم:
زيستن در جهانی که آن‌جا مالکيت همه‌چيز و همه‌کس را به آغوش مرگ‌بار خويش فرا می‌خواند، آسان نيست. بختک مالکيت –اينک- شادمانه می‌رقصد، ما آدميان را افسون می‌کند و در ذاتی‌ترين خصايص انسانی‌مان، در بستری از وهن و وهم، بطئی‌ترين ترديدها را می‌کارد. آن‌چه می‌رويد شايسته‌ی چيدن و خوردن نيست؛ دريغا! داسی بايد.
فراسوی ازليتی بی‌آغاز، گيلان، سرزمين «داس»ها و «داره»های آويخته، در چنگک خون‌آلود آن بختک خندان، ابديت خود را می‌جويد. جوينده يابنده نيست: در اين سرگردانی، چشم‌انداز بی‌بازگشتی از طبيعت و روشنای گذرايی از تاريخ فراروی ما، گيلکان، پديدار می‌شود.
تراژدی اکنون، گم شدن در ژرفای اين چشم‌انداز بی‌بازگشت و روشنای مفاهيم است. ما، همه، از کارگزاران رسمی تا يکايک شهروندان مستقل، در دايره‌ی کوچکی از آرزوهای حقير و خواست‌های پليد سرگردانيم. رويش انجيربن از خشت-خشت اين خاک…؛ افسوس! «گيلک» بداند بحران تازگی ندارد؛ هيچ چيز عجيب نيست! اين گيلان کوچک و تحقير شده، فقط، دوران نوينی از صدسال پويش شهرنشينی را تجربه می‌کند. «نوسازی» بار ديگر به شکلی ديکته می‌شود. چيزی می‌رويد و چيزی می‌ميرد و مرگ برای بازماندگان هرگز دل‌نشين نيست. از اين‌جای تاريخ، رستگاری برای انسان و آرمان‌های‌اش هم‌راز جوان‌مرگی‌ست. ادامه خواندن “خشت و داس و گُوِه”