به بهانه‌ی انتشار کارنامه‌ی ده‌ ساله‌ی خانه‌ی فرهنگ گیلان

باور کنید می‌ترسم از خوبی بعضی چیزها بنویسم و منتشرش کنم. از بس که چیزها و کس‌ها و جاهای خوب را از ما می‌دزدند و می‌گیرند و می‌بندند. شده‌ایم مثل بزرگ‌ترهایی که از ترس ارباب، نامی از دختر زیباروی دم‌بخت‌شان نمی‌برند! تو گویی با نگفتن و اسمش را نبردن، از یادآوری به عزرائیل خودداری می‌کنیم. اما، ورگ نمی‌تواند بعد از ده سال، آن هم پس از دیدن این کارنامه‌ی مفصل و درخشان ده‌ساله‌ی این نهاد مردمی و غیردولتی ساکت بماند و چیزکی ننویسد. گرچه نیازی به دیدن این کارنامه هم نبود. سال‌هاست که در گروه گیلان‌شناسی (با همه‌ی مشکلی که با این عنوانش دارم!) به اندازه‌ی توانم و سوادم می‌آیم و می‌روم و گروه داستان گیلکی با آن یک دوشنبه در ماهش پنج سالی‌ست که شده همه‌ی شوق زندگی‌ام.

غیردولتی می‌گویم و غیردولتی می‌شنوید. حدیث «ما را به خیر تو امید نیست، لطفا شر مرسان» است. یک چیزی هم همین جا در گوشی بگویم به شما که مبادا عزرائیل بشنود و بیاید سر وقت این خانه‌ی ما و آن هم این‌که این خانه با همان ساختمان درب و داغان و با همین پول حق عضویت اعضایش یک جورهایی شده قلب تپنده‌ی فرهنگ گیلان. آن موکت‌های سبزش با آن صندلی‌های سبزترش، چه نشست‌ها و فیلم‌ها و نقاشی‌ها و موسیقی‌ها و داستان‌ها و شعرها و جر و بحث‌ها و غم‌ها و شادی‌هایی که به خود ندیده. باور نمی‌کنید؟ از استکان‌های آبدارخانه‌ی کوچکش بپرسید که حتی شستن آن‌ها هم به عهده‌ی اعضاست.

این قدر سقف آرزوهامان کوتاه شده که به جای فکر کردن به سنت‌های صد ساله، از ده سال امتداد و بی‌مرگی ذوق می‌کنیم؟ قبول! اما چه کنیم؟ اگر شما جای من بودید و این خانه پناهگاه همه‌ی روزهای «فرهنگی»تان بود، چه می‌کردید؟ من که باید این‌ها را می‌نوشتم، شما را نمی‌دانم.

لاهیجان/ ۱۵۸۴، آول ما ۹

نوروزی که مال گیلک‌هاست

این متن گفت‌وگویی‌ست که چندی پیش بین من،  نازنین اسماعیلی‌‌پور و هومان تحریری انجام گرفت و در هفتمین شماره‌ی «سفید کمرنگ» (فصل‌نامه‌ی دانش‌آموختگان مراکز سمپاد رشت) چاپ شد. با این توضیح که سبک نگارش و ویراستاری این متن متعلق به تحریریه‌ سفید کمرنگ است، نه ورگ.

 

نوروزبل چه مراسمی است و پیشینه و نقش آن در فرهنگ گیلان چگونه است؟

نوروزبل به صورت خلاصه نوعی آئین خاص برای آغاز سالی است که در کوهستان­های گیلان (به خصوص کوهستان­های شرق گیلان) استفاده می­شود؛ که این اسم از عینیت این آئین گرفته شده، نوروز که به معنای شروع سال نو و« بل» هم که در گیلکی به معنای شعله آتش است که با هم شعله نوروزی را می­سازند. در واقع این خودکلید واژه­ای است که به ما توضیح می­دهد این آئین در روزگاران قدیم چگونه برگزار می­شده­است.

چطور شد که تصمیم به احیای نوروزبل گرفتید و نوروزبل نسبت به بقیه آئین­هایی که می­شناسیم چه ویژگی دارد که می­توانیم از آن به عنوان یک آئین بومی نام ببریم؟

در ابتدا بگویم که من ترجیح می­دهم که از کلمه بازبرگزاری استفاده ­کنم، نه احیاء.

اما در جواب سوالتان، این آئین حدود 2 تا 3 دهه است که برگزار نشده­است. بنا به گزارش پوراحمد جکتاجی برگزاری نوروزبل در حدود 25 سال پیش و قبل از آن، در مناطق اطراف ملکوت دیلمان( محلی که 4 سال پیش بعد از مدت­ها در آن نوروزبل را برگزار کردیم) دیده شده­است. البته قبل از آن هم در اشکورات توسط آقای عبدالرحمان عمادی( ایشان در اصل گالش اشکور  هستند) گزارش شده است که گزارش آقای عمادی مربوط به دیده­های شخصی ایشان در کودکی(حدود 70 سال پیش) است.

حتی شعر گروم بل که در مراسم نوروزبل خوانده می­شود را آقای عمادی از همان خاطراتشان نقل کرده­اند.

اما چرایی این کار….این به همان دلیلی است که ما  داریم روی زبان و فرهنگ گیلکی کار می­کنیم. نوروزبل و تقویم گیلکی از پارامترهای مهم فرهنگی این قوم است. این مراسمی که برگزار می­کنیم کمترین شباهت را به مراسمی که در گذشته­ها برگزار می­شده­است، دارد. یکی از این تفاوت­ها این است که این مراسم دیگر برای ما فقط یک آئین نیست، یک جشن نیز هست.

شما از «گالش»­ها اسم به میان آوردید. لطفا کمی توضیح دهید.

من وقتی در مورد گیلک­ها حرف می­زنم به مرزهای سیاسی استان گیلان کار ندارم. در مورد مردمانی صحبت می­کنم که از رضوان شهر تا چالوس و از جنوب تا طالقان و حتی در نواحی از جنوب البرز زندگی می­کنند. ویژگی مشترک این­ها تکلم به زبان گیلکی است با لهجه­های گوناگون. ایران کلباسی در کتاب زبان شناسی خود گویش مردمان کلاردشت را نیز گیلکی ثبت می­کند. خود من نیز در مناطق مختف مانند چالوس، اشکور و جور اشکور مازندران موارد زیادی را ثبت کرده­ام که مردم قدیمی منطقه از واژه گیلکی به عنوان زبان خودشان استفاده می­کردند.

این مردم گیلک در گذشته بر اساس شیوه تولیدشان تقسیم بندی می­شدند. با توجه به شواهدی که فعلا وجود دارد، تمدن مردم این منطقه از ارتفاعت و کوه­ها آغاز شده و جلگه تا زمان­های نه چندان دور قابل سکونت نبوده و تمدن چندانی نداشته است. بعدها با توجه به پیشرفت در نحوه زیستن و شیوه­های تولید، این­ها به 3 دسته تقسیم شدند.

دسته نخست که ما آن­ها را به نام «گالش» می­شناسیم، کسانی هستند که دام­دار اند و شیوه تولید آن­ها شبانی است و کوچ نشین اند. گالش­ها در ارتفاعات زندگی و ییلاق و قشلاق می­کنند.

دسته دوم «کلایی»ها هستند که متاسفانه در گفتارها تا حد زیادی حذف و اکثرا با نام گالش ثبت شده­اند. کلایی­ها نیز در کوهپایه­ها زندگی می­کنند اما برعکس گالش­ها یکجانشین و شیوه تولیدشان کشاورزی بوده است، اما کشاورزی دیم. این درواقع خط سیر پیشرفت در زندگی انسان است؛ از زندگی شبانی و کوچ نشینی یکجا نشین می­شود و سپس دست به کشت و زرع می­زنند که نیاز به تخصص بالاتری نسبت به دامداری دارد.

و اما دسته سوم که «گیله مردان» هستند، در جلگه­ها زندگی می­کنند. در آن­ برهه زمانی که گیله مردان به جلگه­ها آمدند، آنقدر تخصص در انسان­ها بالا رفته بود که توانستند زمین­های جلگه­ای را زهکشی و جنگل­ها را صاف کنند و به کشت آبی دست بزنند. در واقع گیله مردها مانند کلایی­ها یکجا نشین بودند، اما شیوه تولیدشان بر اساس کشت آبی(یعنی تخصصی ترین نوع کشاورزی) و همینطور صیادی است.

این­ها 3 دسته از قوم گیلک هستند که ویژگی­های مشترک زیاد و در کنار آن تفاوت­هایی نیز با هم دارند.

ادامه خواندن “نوروزی که مال گیلک‌هاست”

بازگشت به فضاهای حاشیه‌ای

معمولا وقتی از معماری در منطقه ی خودمان صحبت می کنیم، با یک مرزبندی سنتی-مدرن مواجهیم که معماری سنتی گیلان را در تقابل با معماری جدید آن نشان می دهد. معمولا سخن از میراث و داشته های معماری بومی و سنتی گیلان است و ناتوانی معماری مدرن در بهره گیری از این میراث. متهم اصلی این ماجرا معمار است. معماری که وظیفه اش طراحی است و برخلاف اوستا معمار سابق از پس کارش هم بر نمی آید.

قرار است در این یادداشت به این تقابل بیشتر بپردازیم و درباره ی معماری مدرن و کم ارزش جلوه کردن اش در برابر معماری سنتی بحث کنیم. در واقع در این صفحات فرصتی فراهم شده تا درباره معماری و شهرسازی گیلان فکر کنیم. فکر کردن در این مورد می تواند بسیار خطرناک باشد. از آن رو که ناخودآگاه ما را به فضاهای بومی تجربه شده یا متعلق به گذشته می کشاند و می تواند به تقدیس آنها منجر شود. بنابراین همین جا درنگ می کنیم. بیایید از تجربه هایی که خواسته اند معماری سنتی گیلان را به روز کنند -همچون به‌کارگیری عناصر تزئینی معماری سنتی در ساختمان های جدید، بازسازی خانه میرزا به سبک گذشته، انتقال خانه های روستایی به موزه و …- بگذریم و از ابتدا مسأله را طرح کنیم.

این یادداشت قصد دارد تا بدون ادعای حل مسأله، این موضوع را با توجه به موقعیت خاص جغرافیایی گیلان و با رویکرد انسانی به فضا طرح کند و در آن وارد شود.

عصر سنت، زندگی در فضای طبیعی

وقتی می گوییم «معماری گیلان»، ناخودآگاه جغرافیای خاصی را مد نظر قرار می دهیم. در عبارت یاد شده پیشاپیش پیداست که اصلی‌ترین شاخصه‌ی این معماری درگیری‌اش با جغرافیایی به نام «گیلان» است. تعیین این محدوده‌ی جغرافیایی مجالی دیگر می‌طلبد. اما انسان پیشامدرن زمانی در «اینجا» سکونت گزید و دست به «ساختن» زد. این ساختن سبب تعریف جهان اطرافش شد. آبادی او، چه دریا به عنوان لبه‌ای طبیعی محدودش می‌کرد، یا شیب کوه تعریفش می کرد، یا جلگه‌ای گود پذیرایش می‌شد، در هر حال با عناصر طبیعت محدود و در واقع تعریف می شد. منبع الهام، طبیعت بود و حاصل این ساختن (چه یک بنا یا یک مجموعه) همچون یک شیء در خدمت تعریف محیط بود. معماری سنتی گیلان در «فضایی مطلق» صورت می گرفت. فضایی که می توان آن را فضای طبیعی پیش از دستبرد انسان تعریف کرد.

تمام آنچه از آن به عنوان «میراث معماری سنتی گیلان» نام می‌بریم حاصل درگیری ذهنی و عملی انسان با طبیعت است. از سازه‌های سنتی و انتخاب مصالح ساخت و شیوه‌های روبه‌رو شدن با باد و باران گرفته تا الگوی خانه ها و نوع ساختن گذرها و بازارها. حتی جزئی‌ترین تزئینات موجود در این معماری منبع الهامی طبیعی دارد.

یک خانه‌ی روستایی بازسازی شده در موزه‌ی میراث روستایی
یک خانه‌ی روستایی بازسازی شده در موزه‌ی میراث روستایی

ادامه خواندن “بازگشت به فضاهای حاشیه‌ای”