معمولا وقتی از معماری در منطقه ی خودمان صحبت می کنیم، با یک مرزبندی سنتی-مدرن مواجهیم که معماری سنتی گیلان را در تقابل با معماری جدید آن نشان می دهد. معمولا سخن از میراث و داشته های معماری بومی و سنتی گیلان است و ناتوانی معماری مدرن در بهره گیری از این میراث. متهم اصلی این ماجرا معمار است. معماری که وظیفه اش طراحی است و برخلاف اوستا معمار سابق از پس کارش هم بر نمی آید.
قرار است در این یادداشت به این تقابل بیشتر بپردازیم و درباره ی معماری مدرن و کم ارزش جلوه کردن اش در برابر معماری سنتی بحث کنیم. در واقع در این صفحات فرصتی فراهم شده تا درباره معماری و شهرسازی گیلان فکر کنیم. فکر کردن در این مورد می تواند بسیار خطرناک باشد. از آن رو که ناخودآگاه ما را به فضاهای بومی تجربه شده یا متعلق به گذشته می کشاند و می تواند به تقدیس آنها منجر شود. بنابراین همین جا درنگ می کنیم. بیایید از تجربه هایی که خواسته اند معماری سنتی گیلان را به روز کنند -همچون بهکارگیری عناصر تزئینی معماری سنتی در ساختمان های جدید، بازسازی خانه میرزا به سبک گذشته، انتقال خانه های روستایی به موزه و …- بگذریم و از ابتدا مسأله را طرح کنیم.
این یادداشت قصد دارد تا بدون ادعای حل مسأله، این موضوع را با توجه به موقعیت خاص جغرافیایی گیلان و با رویکرد انسانی به فضا طرح کند و در آن وارد شود.
عصر سنت، زندگی در فضای طبیعی
وقتی می گوییم «معماری گیلان»، ناخودآگاه جغرافیای خاصی را مد نظر قرار می دهیم. در عبارت یاد شده پیشاپیش پیداست که اصلیترین شاخصهی این معماری درگیریاش با جغرافیایی به نام «گیلان» است. تعیین این محدودهی جغرافیایی مجالی دیگر میطلبد. اما انسان پیشامدرن زمانی در «اینجا» سکونت گزید و دست به «ساختن» زد. این ساختن سبب تعریف جهان اطرافش شد. آبادی او، چه دریا به عنوان لبهای طبیعی محدودش میکرد، یا شیب کوه تعریفش می کرد، یا جلگهای گود پذیرایش میشد، در هر حال با عناصر طبیعت محدود و در واقع تعریف می شد. منبع الهام، طبیعت بود و حاصل این ساختن (چه یک بنا یا یک مجموعه) همچون یک شیء در خدمت تعریف محیط بود. معماری سنتی گیلان در «فضایی مطلق» صورت می گرفت. فضایی که می توان آن را فضای طبیعی پیش از دستبرد انسان تعریف کرد.
تمام آنچه از آن به عنوان «میراث معماری سنتی گیلان» نام میبریم حاصل درگیری ذهنی و عملی انسان با طبیعت است. از سازههای سنتی و انتخاب مصالح ساخت و شیوههای روبهرو شدن با باد و باران گرفته تا الگوی خانه ها و نوع ساختن گذرها و بازارها. حتی جزئیترین تزئینات موجود در این معماری منبع الهامی طبیعی دارد.

در واقع معماری بدون معمار یا معماری بومی یا معماری خودجوش یا هر عنوان دیگری که اهل فن برای این نوع معماری بیان میکنند پاسخ جمعی مردم منطقه به خواستها و نیازها و کمبودهایشان است. این پاسخ با توجه به زمینه ی طبیعی داده می شود. هاهنگیها وتفاوتهای موجود در این معماری بیش از هر چیز آیینهایست از طرز فکر و محتوای ذهنی آدمیانی که آن را ساختهاند. دانش این معماری سینه به سینه منتقل می شد و به تدریج با تکیه بر نیاز تکامل می یافت. پیوند محکم این معماری با زمینه یا محیطش است که آن را شایستهی نام «اصیل» میسازد و اصالت نخستین توصیفگر ما برای این معماری است.
اگر بخواهیم یک مقایسه ی اجمالی و سرسری بین معماری سنتی گیلان و معماری امروز آن داشته باشیم ابتدا باید یک نکتهی اساسی را در نظر بگیریم. معماری سنتی گیلان در «زمینه»ی خاصی در جریان بود: در جهان سنت و مناسبات مربوط به آن. این مناسبات را هر قدر هم که ابتدایی در نظر بگیریم، و شرایط زندگی آن دوره هر قدر سخت بوده باشد، تجربه ی فضایی او از یک نظر بر انسان مدرن مزیت دارد: در جهان سنت نیاز به سکونت موجب برپایی ساختمان می شد. این سکونت می توانست در مسجد یا حمام یا خانه یا میدان شهر صورت بگیرد. ساختمان بر اساس دارایی حاکمان و ساکنان می توانست مسجدی رفیع یا خانهای کوچک باشد. اما مهم ترین خصوصیت آن «انسانی» بودن و پیوند عمیق سهگانهی کالبد و فعالیت و هویت در آن است.
در بافت کهن شهرهایی مثل لاهیجان و رشت و لنگرود و… اغلب می توان خانه های متمول و معمولی را نزدیک هم پیدا کرد. چنین امکانی بیشتر از همه نشان دهنده ی آن است که تعریف محله یا بخش های شهر با تعریف امروزین تفاوت های بنیادین دارد. محله در بافت های کهن گیلان همانند محله «گأبنه»ی لاهیجان مجموعه ای از خانههاست که گرد مرکزی همچون مسجد تعریف شدهاند و تفاوت دارا و ندار معمولا در نزدیکی به مرکز (تکیه یا مسجد یا گذر اصلی) است. محلههای قدیمی وضعیت های مختلف اقتصادی را پوشش می دادند. در این محلات می توان ساده ترین خانه ها را با فاصله ای نه چندان زیاد از خانه های اربابی پیدا کرد.
عصر مدرن، زندگی در فضای انتزاعی
در معماری امروز در مقیاس گسترده «فضا» بدل به «کالا» شده است. از آپارتمانهای حراج رفتهی نیویورک گرفته تا خانههای بسازبفروش کوچکترین شهرهای گیلان، هدف از ساختن هیچکدامشان «سکونت انسان» نیست و به همین دلیل هم بسیاری از آنها مدتها «خالی» میمانند. منطق سرمایه در معماری و طراحی اساسیترین فاکتور را نه عامل انسانی (یعنی آسایش و سکونت انسان و تعریف هستی) که صرفه ی اقتصادی میداند و به طبع معماری محصول این منطق نیز در خدمت آن عمل میکند. از مجتمعهای چند هزار خانواری گرفته تا هتلها و مجتمعهای تفریحی توریستی و… همه ی این فضاها برای اقامت «موقتی» انسان در نظر گرفته میشوند. افراد دخالتی در سر و سامان دادن به این فضاها ندارند. یکی از اساسیترین کیفیتهای محیطی به نام «قابلیت شخصی سازی» -که با تغییر محیط توسط ساکنان و مالکیت ذهنی آنان بر محیط تعریف می شود- در آنها از بین میرود و «عدم تعلق» یا بیگانگی بارزترین شاخصهی آنهاست. از طرف دیگر از آنجا که فضای زندگی قیمت گذاری می شود محلهها و مجموعهها یک دست خواهند شد و دیگر همه ی قشرهای اجتماعی در آن حضور ندارند.
خصوصیاتی مثل گذرا بودن و عدم تنوع، عدم مالکیت انسانی نسبت به فضا و در نتیجه فقدان معنا محصولات فوق را به «نامکان»ها یا مکانهای بد نزدیک میکنند. این نامکانها طبق تعریف مارک اوژه، انسان شناس، فضاهایی هستند که نمیتوان آن را نه به مثابه منشأ هویت، نه در نوعی نسبیت و نه رابطه ای تاریخی تعریف کرد.
در این میان اندک فضاهای به جا مانده از دنیای کهن که هنوز زنده هستند نیز از دست بازار جان سالم به در نمی برند. رویکرد جهان سرمایه در برابر مکانهای خاص و مجموعههای قدیمی (بناهای سنتی و شهرکها و دهکدههای خاص) ترویج گردشگری است. با تبدیل این مکانها به نمایشگاه -مانند ماسوله- و کندن آنها از بستر طبیعی خود –همچنان که در موزه مساکن روستایی رفت- فعالیتهای جاری در مکان دچار تغییرات جدی میشود. عامل معنا منحصرا محدود به یادآوری گذشته میشود و به این ترتیب مکان رفته-رفته رو به اضمحلال میرود.
فضای مدرن، فضایی انتزاعی است. تنها فضاهای حاشیه ای و در اقلیت و مختص به مردم حاشیه ای و در اقلیت هستند که از دستبرد بازار مصون میمانند. این فضاها میتوانند زاغهها یا بافتهای کهن و رها شده به حال خویش باشند.
فصلی دیگر، فضاهای حاشیهای
در شهرهای امروز گیلان (مانند همه جا)، تنها در محلات حاشیهای می توان مردم را در حال ساختن برای خود دید. تنها در محلات حاشیهای است که یک روز صبح میبینید که دور از نظارت شهرداری ساختمان تازه ای به محله افزوده شده. تنها در محلات حاشیهای، اوستا معمار هنوز با شیب سقف سر و کله میزند و آن را بنا به تجربه بهتر میکند. تنها در محلات حاشیهای بساز و بفروش منتظر سود کلان از بالا رفتن قیمت زمین نیست و بنابراین از خیر منطقه میگذرد و سرعت تغییرات در بافت محله پایین میآید. هیچ عجیب نیست که تعلق محلی ساکنان این محلات نسبت به محلهشان بیشتر باشد و در مقابل تغییرات گسترده در آن موضع بگیرند.
در سوی دیگر ماجرا، تنها در بافتهای کهن و رها شده است که می توان کیفیت مکان بودگی را به صورتی محسوس احساس کرد. در خانه های متروکی که صاحبانشان تهراننشین و خارجنشین شدهاند و اجارهدار آنها کسی است که حاضر شده سختیهای زندگی در خانهای قدیمی را به بهای اجارهای کمتر بپذیرد. طنز عجیبی است که «مکان بودن» چنین به حاشیه رانده شود. لابه لای جرم و بزهکاری و فقر و بدبختی. و عجیبتر اینکه به محض ورود معمار به بافت سنتی، «مکان» دچار خدشه میشود. و با کوچکترین دخالت نهادهای شهری در ساخت و سازهای محلات حاشیهای موج پر خشمی در محلات شکل می گیرد.
این امر بیش از هرچیز نشاندهندهی آن است که طراح در تقابل با ساکنان قرار دارد و طراحی با زندگی مردم عجین نیست. برای یافتن علت این تضاد باید بازگشت به تغییر هدف ساختن در معماری مدرن. ساختن برای سود، نه ساختن برای سکونت.
***
حال بیایید دوباره به معماری سنتی بر گردیم و بخواهیم مسائلی هم چون مرمت و باززندهسازی و امتداد جریان این معماری در عصر حاضر را دنبال کنیم.
نگفته پیداست که نگاه نوستالژیک به معماری بومی از آنجا که امکان امتداد آن به صورت اولیه در فضای جدید وجود ندارد (تغییر اولویت های انسانی به اقتصادی) در خدمت گردشگری در میآید.
بهرهگیری از آنچه «میراث معماری» گیلان میخوانیم در این عصر چه چیز می تواند باشد جز تقلیدهای فرمال و سطحی از جزئیات معماری گیلان و بزک کردن معماری امروز با تزئینات آن. این تلاش ها در واقع متوسل شدن به زیبایی شناسی دوره سنت برای پوشاندن فقدان زیبایی است. گیرم که سقف بناها تزئینات معماری گیلان را با خود داشته باشند. یا درون هتل های -هرگز ساخته نشدهی- گیلان معماری داخلی بومی استفاده کنیم و در و پنجرهها و تزئینات سقف و… را هم از همان معماری برداریم. با اقامت موقتی یک گردشگر که به همهی «میراث» ما به چشم خریدار نگاه میکند چه میکنیم؟ آیا او میتواند فضای زیستشده ما را حداقل برای مدتی کوتاه تجربه کند؟ (تجربهای که یک خانه ی سنتی در روستا میتواند با گشاده دستی به او تقدیم می کند)
معمولا زمانی که بحث معماری سنتی و کیفیتهای زیباییشناسانهی آن و مقایسهاش با معماری روز پیش میآید جامعه گناه آن را به گردن معمار میاندازد. حال آنکه اگر دوجین معمار نابغه هم جمع کنیم اتفاقی نمیافتد. چرا که فرصت درگیر شدن با محیط زندگی و فکر کردن به هستی و بروز آن در ساختمان از انسان امروز دریغ شده. 12 معمار نابغه ما اگر خیلی برایشان مایه بگذاریم می توانند در معدود پروژههای خودشان به موضوع «فکر کنند» و در نهایت ساختمان سمبلیکی مثل مرکز تیجیبائو، اثر رنزو پیانو خلق کنند.

بگذریم از اینکه چقدر سرمایه در اختیارشان قرار داده میشود و باید به چه اولویتهایی بپردازند. اما در کلیت فضای زندگی، چگونه میتوانیم منتظر احیای زبان معماری سنتی گیلان باشیم؟ یادمان باشد معماری گیلان یک معماری نمادین و پرطمطراق نبود. یک معماری مردموار و پاسخ دهنده به خواسته های روزمره ی آدمیان بود.
معمار امروز تنها می تواند فقدان زیبایی را در اثرش نشان دهد. او اگر ساختمان را به سبک دورهی سنت طراحی کند در واقع روح زمانهاش را نادیده گرفته. اگر با تزئینات سنتی آن را بیاراید در واقع تنها آن را بزک کرده. او در رویاروییهایی که در چارچوب مرمت، بازسازی و احیاء با ساختمان های کهن و فضاهای سنتی پیدا میکند تنها میتواند رو به زوال رفتن کیفیتها را شناسایی کند و با تیزهوشی فراوان تلاش کند تا برای امتداد و حضور این کیفیتها توجیه اقتصادی پیدا کند.
جایگاه معماری بومی امروز گیلان در همان فضاهای حاشیه ای است که ذکرش رفت. چرا که در بعد گسترده، تنها آنجاست که مردم فرصت ساختن فضا را با تمام محدودیتهای مالی و با تمام نواقص پیدا میکنند و به مشکلات محیطشان فکر میکنند و آن را رفع میکنند.
توضیح: این یادداشت پیشتر در نشریهی «خط مهر» منتشر شده است.
از همین نویسنده و در همین مورد:
دیدگاهتان را بنویسید