این متن به مناسبت صدمین سال زادروز دکتر منوچهر ستوده نوشته شده و پیشتر در مجلهٔ شمیم شمال (شمارهٔ دوم از سال هشتم، ص۵۲، سال ۱۳۹۴) چاپ شده است که حالا با خبر درگذشتش در صد و سه سالگی در ورگ باز منتشر میشود.
اشاره
یادداشت پیشرو، هم بیان نحوهٔ آشنایی نگارنده با دکتر منوچهر ستوده است که بدون شک تجربهای مشترک در میان بسیاری از همنسلان است و هم جستاری در زمینهٔ تاثیر آثار وی در منابع جغرافیایی، جغرافیای تاریخی و تاریخ سرزمینهای جنوبی دریای کاسپین به ویژه گیلان. در بخش دوم این یادداشت، نقش وی در زمینهٔ سمت و سو دادن به پژوهشهای تاریخی و جغرافیایی گیلان مورد بررسی قرار گرفته و نکاتی از اهمیت پژوهش وی، از دیدگاه یکی از مخاطبان آثار وی بیان شده است. تمجید از دکتر ستوده در این نوشتار، آن هم پس از بزرگداشتهای متعددی که از سوی بزرگان فرهنگی ایران دربارهٔ ایشان در صدمین سال زادروزش صورت گرفته، ناچیز مینماید و قصدی هم بر آن نیست. این یادداشت قصد دارد جدا از هیاهوی به وجود آمده در رابطه با گرامیداشتهای پیدرپی صدمین سال زادروز ایشان، که توسط جامعهٔ فرهنگی ایران هر از چندگاهی و در مکانهای مختلف برگزار میشود، به مقولههای ذکر شده بپردازد. اما چه چیزی سببشد گریزی به میراثی که ستوده برای گیلانشناسی و گیلانشناسان برجای گذاشته، داشته باشیم؟
از آستارا تا استارباد
دکتر ستوده هر اندازه پژوهش در عرصهٔ تاریخ و جغرافیای تاریخی ایران زمین و سرزمینهای ایران فرهنگی انجام داده باشد، در یک بعد، بیشتر شناخته شده و آن هم در زمینهٔ جغرافیا و تاریخ سرزمینهای جنوبی دریای کاسپین است. حتی اگر خود نیز نخواهد، گریزی از آن نیست! گواه این مسئله حداقل در چندین جشن بزرگداشت تولد ایشان که برگزار شده دیده میشود. هر سخنرانی که به پشت تریبون میرفت از آستارا تا استارباد سخن میگفت و تو گویی که وی اثر دیگری به سرانجام نرسانده است! تمام این مسائل نشاندهندهٔ اهمیت این اثر دکتر ستوده برای جامعهٔ علمی و فرهنگی ایران و سرزمینهای شمالی ایران، به ویژه گیلان است. بنابراین وقتی استادی چون ستوده اثر بزرگی دربارهٔ سرزمینهای جنوب دریای کاسپی (گیلان) نگاشته، یادی از او آن هم در مجلهای در گیلان آن هم در صدمین سالروز تولد ایشان پربیراه نیست.
آشنایی با آثار دکتر ستوده مشوق مطالعات و پژوهشهای بسیاری از مخاطبان در مباحث گیلانشناسی شد و اغراق نخواهد بود اگر گفته شود که کم نبودند افرادی که با خواندن کتابهای ستوده علاقمند به پژوهشهای تاریخی و دقت در زوایای تاریخ و جغرافیای محلی شدند. بسیاری از جوانان این سرزمین، ستوده را با مطالعهٔ آثاراش شناختهاند و علیرغم اینکه فرصت دیدار با وی هیچگاه برای خیلی از ایشان فراهم نشده، با او انس گرفتهاند. علیرغم صدها جلد کتاب و مقاله که دکتر ستوده نگاشته، چه در میان مردم و چه در میان اهل علم و فرهنگ این اثر شناسنامهٔ او است، بدون شک این کتاب مبنای آشنایی بسیاری از پژوهشگران گیلان با تاریخ و جغرافیای این سرزمین است. برای مخاطبان جوان، آنچه در زمینهٔ آشنایی با کتاب از آستارا تا استارباد مهم مینمود، آموزش است. این کتاب، شناخت صرف از بناهای تاریخی گیلان نبوده و نیست، هر خوانندهای با خواندن این اثر آموزش مطالعهٔ میدانی مییابد. ستوده خوب و دقیق بودن را آموزاند. ستوده برای بسیاری از جوانانی که قدم در میدان تحقیق چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی (گام نهادن در محیط) نهادند الگو بوده و است. کمتر خوانندهٔ مشتاقی را بتوان یافت که پس از خواندن کتاب، در جستجوی نکتهای که وی در زمینهٔ شهر یا ولایتش بازگو کرده به دیدار آن مکان نرفته باشد. بزرگترین محور آموزش ستوده، همان گفتهٔ معروف «قلم همراه با قدم» است. ستوده به بسیاری از علاقمندان به عرصهٔ تاریخ و جغرافیا نشان داد که هنوز حتی برای آموزش تاریخ نیز باید در عرصه گام برداشت. یادگیری روش تحقیق میدانی، ممارست بیبدیل، دقت همه جانبه و عدم قطعیت در ارائهٔ نظر از دیگر ویژگیهای ستوده بوده است.
ستوده در معرفی بسیاری از بناهای تاریخی منطقه، هم خود اثر را بررسی کرده و هم متعلقات آن را. همچنان که ریزبینانه معماری یک بنا را واکاوی میکرد، به باورداشتها، درختان مقدس و حتی در برخی موارد زمینشناسی و جغرافیای مکان نیز توجه داشت. به عنوان مثال در بخش بیستم کتاب خود(از آستارا تا استارباد) در مطالب مربوط به بناها و آثار تاریخی ناحیهٔ سمام و شاهجان در صفحه ۳۷۳، ضمن تشریح بقعهٔ امامزادگان کنعان، عمران و برهان بر قلهٔ فیروزکوه دیلمان، ابتدا به شرح سنگهای موجود در اطراف بقعه میپردازد: «سنگهای سیاه فراوانی به طول ۶۰ تا ۷۰ سانتیمتر و قطر ۲۵ و ۳۰ سانتیمتر اطراف این بقعه ریخته شده است که به نظر تراشیده میآیند» و دلیل اینکه دربارٔه این سنگها عبارت «به نظر تراشیده» را به کار برده را در پاورقی همان صفحه (۳۷۳) توضیح میدهد: «نظیر این سنگها، در پشت امام [روستایی در منطقهٔ سمام املش] در کوهی به نام لُردهسُن نیز دیده میشود، احتمال میرود این رگه طبیعی بدانجا کشیده شده باشد. این سنگها به نظر اینجانب طبیعی است. چون کوچکترین ذرهای از ساروج و گچ که ملاط بنا باشد در این کوه دیده نمیشود. گذشته از این مقطع سنگها به شکل مثلث است که به کار ساختمان نمیآید». این دقت نظر ستوده به عنوان یک غیرزمینشناس باعث شد وی با ژرفاندیشی این فرضیه را عنوان کند. فرضی که هم قبل از او و هم بعد، هیچ محققی موفق به شناخت آن نشد (رجوع کنید به منبع رابینو و جهانی در بخش منابع).
ستوده در بسیاری از موارد خوانندهٔ این اثر را که شاید با توجه به ذات موضوع میبایست کسل کننده باشد با توصیف خود به وجد میآورد: «بنای بقعه بر قلهٔ کوهی است مسلط بر باغهای چای و شالیزارها است و بسیار دید وسیعی دارد و مناظر اطراف آن روح افزاست». آشنایی با کتاب دکتر ستوده برای نگارندگان و بسیاری از همنسلان وی جرقهای بود تا پا به پای او قدم در کورهراههای بسیاری از مناطق گیلان بگذارند.
کمتر اثری در گیلان در پنج دههٔ اخیر در زمینهٔ جغرافیا و تاریخ گیلان نگاشته شده که از سایهٔ علمی دکتر ستوده مبری باشد. این مسئله قابل توجه و بررسی است و برای آن میتوان جنبهٔ مثبت یا منفی قائل شد. هرچند برای جنبهٔ منفی آن به ستوده نقدی وارد نیست، بلکه این امر به تبحر نگارندگان در پیگیری روش علمی و هنر نویسندگیشان بر میگردد.
اینکه در میان سدهٔ شمسی گذشته، مطالعهٔ ستوده از اولین و منحصر به فردترین مطالعات بوده بحثی نیست، بنابراین بدون شک هیچ مطالعهای در منطقهٔ جغرافیایی شمال در زمینهٔ تاریخ، جغرافیای تاریخی و یا حداقل در زمینهٔ آثار تاریخی نمیتواند بدون استناد به این اثر نگاشته شود. اما با توجه به توان و قدرت نویسندگان، میزان این اثرپذیری کم و زیاد میشود. برخی نویسندگان به دلیل عدم آشنایی با اسلوب نگارش کتاب جز اینکه گفتار ستوده را به تکرار ارائه کرده باشند کاری نکردهاند و این دسته کم نیستند.
از خدمتهای دکتر ستوده، عکسبرداری وی از ابنیه تاریخی این منطقه است. او از اولین کسانی بود که به بازدیدهای میدانی علمی به ویژه در دورهٔ جدید در گیلان پرداخت. بیشک مجموعهای که از وی به یادگار مانده از معدود سندهای به جای مانده از هویت معماری بومی بسیاری از مناطق کرانهٔ جنوبی دریای کاسپین است؛ امری که با توجه به شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور در چند دههٔ اخیر هر روز بر اهمیت آن افزوده میشود و دلیل آن نیز بر کسی پوشیده نیست. بسیاری از اماکن مقدس و مذهبی بازدید شده توسط وی، اماکن مقدس و مذهبی بودهاند که طی چند دههٔ اخیر به دلایلی چون زلزله (زلزلهٔ ۱۳۶۹ گیلان)، مدیریت غیرعلمی سازمانهای متولی، دیدگاه مادی مردم بومی، چشم و هم چشمی روستاهای هم جوار و گاه رقابت بر سر کسب منافع مادی از سوی مسئولین محلی، تخریب و دوباره تجدید بنا شدهاند. امری که سبب گسست عمیقی در فرهنگ معماری مذهبی سنتی گیلان شده است. بدین ترتیب که اکنون کمتر بنای مذهبی-تاریخی در گیلان به چشم میخورد که از بافت سنتی برخوردار باشد. شاید اگر نیک به مطالعهٔ «از آستارا تا استارباد» می پرداختیم و حس استاد را در تشریح زیباییها و تبین اجزای معماری آن درک میکردیم، اکنون به جای گنبدهای زراندود، همان گنبد گچی یا سقف لت پوش بنایی که میراث گذشتگانمان است باقی مانده بود.
بازکاوی و نقد اثری که نیم سده پیش نگاشته شده، امری غیرمتداول و بدون توجیه به نظر میرسد. با این حال نگاهی به اثر وی و مقایسهٔ آن با آثار پنجاه سال بعد از آن، یعنی آثار تولیدی کنونی، نشان از قدرت قلم نویسنده دارد. شاید باید خود را نقد کنیم که طی این مدت چه کردهایم؟ این یادداشت ادای دینی بود به مردی که چراغی به دست تک-تک همنسلان نگارنده داد، ابتدای راه را نشان داد، نه تمام آن را. سوالهای زیادی باقی میماند که شاید در مجالی دیگر باید به آن پرداخت، اما گریزی از آن نیست. چرا نسلی را پرورش ندادهایم که یک گام از ستوده جلوتر باشد؟ پس از ستوده چند کاری به سترگی و همپایی کار وی انجام شده است؟ ما حتی از ستودهٔ پنجاه سال پیش هم عقبتریم، چون پیشرفت علم و ابزار در چند دههٔ اخیر بیمانند است، و غیر قابل قیاس. ستوده اثری را بر جای گذاشت که در دنیای در حال دگرگونی و زوال ارزشها، تخریب بناهای تاریخی و از بین رفتن هویت معماری و هنری، موزهای خواهد بود برای آیندگان.
منابع:
ستوده، منوچهر (۱۳۷۴)، از آستارا تا اِستارباد؛ جلد دوم، آثار و بناهای تاریخی گیلان شرقی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران.
رابینو، ه.ل (۱۳۷۴)، ولایت دارالمرز ایران، گیلان، ترجمهٔ جعفر خمامیزاده، انتشارات طاعتی.
جهانی، ولی، (۱۳۸۵)، قلعههای گیلان، دانشنامهٔ فرهنگ و تمدن گیلان، نشر فرهنگ ایلیا.
دیدگاهها
7 پاسخ به “پا به پای تو آمدهایم…”
این یادداشت در مجله شمیم شمال، در شماره دوم از سال هشتم، صفحه 52، در سال 1394 چاپ شده است. جهت اطلاع و منبع.
نیما؛
ممنۊن نيما جؤن. اصلاح بۊدم.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید . . . روحش شاد
با کمال احترام و آرزوی آمرزش برایِ روحِ پرفتوحِ مرحومِ مغفورِ استاد منوچهر ستوده.
در این یادداشتهایی که از ستوده و دربارۀ ایشان در این مدت بیماری و درگذشتشان نوشته شده و گردآمده، معلوم نیست اهمّیتِ وی برای چیست و چه ربطی و نسبتی با امروز و زندگی مردم دارد؟
مستند سازیِ مکتوبِ آنچه بوده، ازبین رفته یا در حال ازبین رفتن است، (گیریم بنحو احسن) بی توجه به مناسباتِ اقتصادیِ و اجتماعی که آنها را بوجود آورده و ازبین می برد، چه فایده ای دارد؟
مگر مثلِ جنابِ شفیعی کدکنی، با نادیده گرفتن مسائل گریبانگیر نسلِ کنونی، اهمّیتِ کارهای مرحومِ ستوده را به آینده حوالت کرده، چنانکه در مجلۀ – زیادی وزینِ – بخارا نوشته، بپذیریم: «کسانی که در نسلهای آینده در حوزه جغرافیای تاریخی ایران بزرگ به مطالعه بپردازند، پژوهشها و مدارکی که توسط استاد دکتر منوچهر ستوده فراهم آمده است مهمترین مدارک تحقیقاتشان را در آینده تشکیل خواهد داد…». و به این اشاره نکنیم چرا نسل حاضر از مطالعۀ این آثار محروم است و امکان چنین پژوهشهایی هم دیگر ندارد. مگر می شود نسلی را نادیده گرفت برای نشان دادن اهمیت استاد صد ساله ای، به جوانهای ستمدیدۀ ملتی که در جهل و استبداد گرفتارند، بی توجه بود؟
زهی خیال باطل جنابِ کدکنی… شما در بنیادِ دهخدا در – امن و عیش – نشسته و افکارتان مثل آثارتان در حدِّ همان تصحیحِ لغات و افعالِ مفعولِ معیوب باقی مانده! اگر اینطور پیش برود که گرفتار استبداد و سانسور و جهالت بمانیم. اگر به وضع نامیزان کنونی چون شما و استاد ستوده و اساتید محافظه کار دیگر معترض نباشیم، همه چیزمان را از دست می دهیم. کما اینکه تا کنون داده ایم و آنوقت امثال شما و مرحوم ستوده، برای رفته ها و از دست داده ها مرثیه سرایی می کنند؛ – نهایتاً – ثبتش می کنند. خودشان می خوانند و فقط هم خودشان فیض می برند!
اگر فقط مستندسازیِ بومنگارانۀ مکتوب دارای اهمیت باشد که همین شبکۀ تلوزیونیِ «باران» روزانه چندین ساعت از آستارا تا استر آباد گزارشِ مستند پخش می کند و همۀ آداب و رسوم و اماکن و ظرفیتهایِ تاریخیِ گیلان را هم ثبت کرده و نمایش می دهد.
آنچه جایش خالیست و مهم است و در آثارِ افرادی مانند هدایت (نیرنگستان) یا حتا کتیرائی (از خشت تا خشت) و بهرنگی-دهقانی (افسانه های آذربایجان)… – گرچه در شاخه ای موازی با کار مرحوم ستوده یعنی فرهنگ عامه جای دارند – دیده می شود، و در نزد استاد ستوده و استاد – اشراف زاده اش – افشار وجود ندارد، مناسبتِ تحقیق و تتبع ایشان با شرایطِ زیست مردم زمانه است.
اشتباه دقیقاً همین است که دوست عزیزمان نیما نوشته “اگر نیک به مطالعهٔ «از آستارا تا استارباد» می پرداختیم و حس استاد را در تشریح زیباییها و تبین اجزای معماری آن درک میکردیم، اکنون به جای گنبدهای زراندود، همان گنبد گچی یا سقف لت پوش بنایی که میراث گذشتگانمان است باقی مانده بود.” که تازه نیک به مطالعۀ این کتابِ گرانقیمت و ویژۀ اساتیدِ عصا قورت داده هم نپرداختیم و این نسلِ نا آگاه نگهداشته شدۀ تلفنِ دستی به دست که بناچار سر چون کبک در داده هایِ گذران فرو برده، “نیک به مطالعه”نخواهند هم پرداخت. مگر باقی ماندن “میراث گذشتگان” که جز مشتی “گنبد گچی یا سقف لت پوش” هم نیست که فریادِ دردمندِ مردم از ردِّ تازیانۀ شاهان مستبد و گزمه های مست بر همه جایشان یادگار مانده، چه اهمیتی دارد؟ همین چند پاره آجر هم نباشد، بهتر! مملکت نه این دیوارهاست که هرزمان به دورمان می کشند و هرکه از راه رسیده بر ارتفاعش افزوده، بلکه هر سرزمین را مردمش و کار و تلاششان است که ساخته، بررسیِ جغرافیاییِ منفکِّ از انسان و نقش آدمیان، اگر بیهوده نباشد، مانند نقاشی واقعی مناظر، عکاسی از طبیعت فقط زیباست.
سوال این است که چرا باید “نیک به مطالعهٔ «از آستارا تا استارباد» می پرداختیم”؟
با توجه به آنچه مسلسل وار عنوان شد، اهمّیتِ آثارِ گیلان شناسانۀ منوچهر ستوده – یا هر گیلانشناس دیگری که مجزا از مناسبات زندگی مردم با شرایط اقتصاد و سیاست کنونی، می نویسد – چیست؟
امید این یادداشت را نه توهین که پرسشی بدانیم از هواداران و ستایشگران مردی که بیش از یک قرن در پرآشوب ترینِ ادبارِ آشفتۀ تاریخِ این سرزمین زیست و هیچ نقشی در هیچ رخدادی نداشت.
اینک منوچهر ستوده درگذشته و این چند سطر هم که نوشتم توهین به شخص ایشان نیست که مطمئناً انسان محترمی است و پژوهشگر خوبی و آثارش قابل توجه. و نقدِ روش و منشِ وی چیزی از ارزشهایش کم نخواهد کرد، بلکه خطاب به امروز است و همنسلانم که از اطاعت کورکورانه و تمجید بیهوده، برحذر و به شرایطی که موجب یگانگی، ناخوانده ماندن و رشد نکردن ستوده ها می شود معترض باشیم.
…
ا.ز.ل؛
دوست من، ممنونم از نظر انتقادیت. بیشک به چهرهای همچون ستوده و کارهای کرده و ناکردهش نقد هست و باید مطرح بشه.
اما از دریچهٔ نقدی که تو مطرح کردی، تنها به عنوان پاسخ به این پرسش که پرسیدی:
“سوال این است که چرا باید “نیک به مطالعهٔ «از آستارا تا استارباد» می پرداختیم”؟
با توجه به آنچه مسلسل وار عنوان شد، اهمّیتِ آثارِ گیلان شناسانۀ منوچهر ستوده – یا هر گیلانشناس دیگری که مجزا از مناسبات زندگی مردم با شرایط اقتصاد و سیاست کنونی، می نویسد – چیست؟” باید عرض کنم:
مطالعات گیلانشناسانه (همون طور که خودت و دیگر دوستان پیگیر حرفها و نوشتههای من، حتما خبردارند) به اون صورتی که الان و در زمانهٔ معاصر ما در حال پیگیری و انجامه، مورد نقد شدید من هم هست. در واقع من و همفکرانم همیشه خودمون رو در جریانی مقابل گیلانشناسی معرفی میکنیم. (از سرمقالههای نشریهٔ دانشجویی نیناکی و بعد زیته تا حالا)
ولی گیلانشناسی به عنوان شاخهای علمی، به دور از دکان-بازار امروزینش، امری حیاتی برای مردم ما بود. رد حضور و ارتباط زندگی مردم در شاخههای مختلف علمی رو نمیشه و نباید این طور خطی و مستقیم پی گرفت. وگرنه مجبوریم رشتههایی مثل زمینشناسی، گیاهشناسی، نجوم و… رو بیفایده بدونیم.
اما بیشک در گیلانشناسی هم باید قائل به دو شکل از نگاه بود. یک نگاه، همون نگاه انسانگراست که تو بهش اشاره کردی و من هم سعی کردم در یادداشت “مأمولي کار” پررنگش کنم تا وقتی شنونده و خواننده دائم از ما میشنوه که این بساط گیلانشناسی رو قبول نداریم، بدونه چی رو قبول داریم.
اما! اما مطالعات دقیق و میدانی و گزارشهای روشن و سنجیدهٔ منوچهر ستوده، نقش بسیار مهمی در شناخت از خویشتن و آگاهی جمعی ما گیلکان و به طور کلی مردم جنوب کاسپین داشته. شناختی که مردم این منطقه به شدت بهش نيازمندن.
مردم گیلک، هنوز در رشد آگاهی قومی و بدل شدن به یک مای جمعی ناتوان و ضعیفند و اگر این پروسه به درستی و از کانالهای دموکراتیزه و مدرن اتفاق نیفته، متاسفانه من پیشبینی اتفاقات ناگوار و تلخی رو در دهههای آینده میکنم.
اهمیت کار ستوده رو در رشد این آگاهی نباید دستکم گرفت. شناخت ما از کوهها و دریا و رودخانهها و به طور کلی طبیعت زیستی خودمون رو نباید دستکم گرفت.
از قضا، انبوه کتابهای گیلانشناسانهٔ امروزین پره از بازیها و غذاها و همهٔ چیزهای محلی که با معیار و ملاک نقد تو باید خیلی انسانگرا و مرتبط با انسان باشه و دریغا که نیست؛ اغلب مویههایی بر دوران از دست رفته و ترویج نفرت از تجدد و تقلب از روی دست همدیگره.
بیشک، بهترین زمان برای نقد، همیشهست. و چه جایی بهتر از اینجا. پس در گفتگو به روی همهٔ دوستان بازه.
سلام ورگ جان؛ اخیرا استاد پرویز کردوانی و برخی از دیگر اساتید دانشگاهی نامهای به سران نظام نوشتند و خواستار لغو طرح انتقال آب کاسپین به سمنان شدند… درحالیکه مدت زیادی از تاکید ریاست جمهوری به این طرح نمیگذرد.
ما جمعی از فعالین مجازی در شبکه های اجتماعی نگرانی خود را اعلام داشتیم و هشتگهای #نه_به_انتقال_آب_دریاچه_مازندران و #نه_به_انتقال_آب_کاسپین را سامان دادیم که استقبال مردمی از آن تا این لحظه خوب بوده؛ با توجه به شیوه و طریقه این وبلاگ از شما نیز خواهشمندیم با تهیه مقالهای در این زمینه از این کمپین حمایت کنید…
محک جان، همولایتی عزیز؛
خیلی خوشحالم کردی با این خبر. به روی چشم و با کمال میل. چند روزی نیستم ضمن اینکه طی سه روز آینده به دلیل جابجایی هاست امکان اختلال توی دسترسی به وبلاگ ورگ به وجود بیاد؛ به محض برگشتن چیزی در این باره مینویسم. اگر هم لینک و مطلبی در این باره هست بفرستتا توی وبمجي ورگ منعکس کنم.