برچسب: ۱۵۸۰

  • نوشته‌های گيلکی و تالشی خطی و چاپ‌شده (از سده هشتم تاکنون)

     نوشته‌هايی بدين زبان‌ها به نظم و نثر، به گونه پيوسته و گسسته، جسته و گريخته از سده‌های گذشته و به فراوانی از آغاز مشروطه به بعد وجود دارد. نام و نشان آن‌هايی که تاکنون بدان دست يافته و آگاهی به دست آورديم، در زير نموده می‌شوند. شايد در اينده همانند چنين آثاری از زمان‌های دور پيدا گردند. برخی از اين اثار را نگارنده در يکی از نوشته‌های پيشين خود نام برده است، ولی چون جای شايسته آن‌ها در اين‌جاست، از بازآوردن آن خودداری نمی‌کنيم.

     

    (بیشتر…)

  • جنبش مرداويج گيلی

     متنی که میخوانيد، چکيده‌ای‌ست از مقاله‌ای با همين عنوان به قلم رضا رضازاده لنگرودی که پيشتر در جلد دوم «گيلان‌نامه، مجموعه مقالات گيلان‌شناسی» (به کوشش م.پ.جکتاجی) چاپ شده است. نوشته‌های درون [] از ورگ است.

     

    مرداويج بن زيار بن وردان‌شاه گيلی، بنيادگذار سلسله زياری در سده چهارم هجری/دهم ميلادی. وی پايه‌های حکومتی را پی نهاد که فرمانروايانش ميان سال‌های 316 تا 470 هجری/ 928 تا 1077 ميلادی بر بخش‌هايی از سرزمين‌های گرگان، قومس، طبرستان، ديلم، گيلان، قزوين، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زياريان به همراه ديگر شاخه‌های ديلمی در غرب و شرق ايران به ياری گروهی از سلسله‌های محلی کوچک و بزرگ ايرانی، حدود دو سده بر ايران فرمان‌روايی کردند. دو سده‌ای که به سان پلی عصر چيره‌گی اعراب را به حکومت ترکان پيوند می‌داد، در تاريخ ايران جنبش‌های استقلال‌خواهی اين حکومت‌های محلی ارزشی ويژه دارد.
    (بیشتر…)

  • بوشو أی شؤ…

    تيتراژ سريال «کوچک جنگلی» تنظيمی بود از يکی از لالايی‌های گيلانی که توسط سيدمحمد ميرزمانی به شکل زيبايی با ارکستر و با آواز نمناک ناصر مسعودی همراه شده بود. استفاده به‌جا از فلوت، ارکستر زهی، تیمپانی و کر که در تنظيم این قطعه به‌کار رفته بود، نشان ازجو قوی و بيان محکم ميرزمانی می داد.

    حنانه

    موسيقی کوچک جنگلی به جز ملودی تيتراژ پايانی تمامن ساخته ميرزمانی بود که فضايی مرطوب و مه‌آلود را با ارکست رزهی ايجاد کرده بود و آهنگساز هوشمندانه در قسمت‌هايی فضای موسيقی را (با اين‌که با ارکستر غربی اجرا می‌شد) کاملن هم‌صدا با تاريخ ماجرا هدايت می‌کرد. این موسيقی به خوبی روايتگر مبارزی تنها است که به دشمنش رحم کرده، به او شليک نمی‌کند که البته توسط دوستش کشته می‌شود! موسيقی کوچک جنگلی يک آهنگ حماسی همراه با مويه است برای آزادمرد گيلان …

    در قسمتهايی از موسيقی اين سريال از سازهای ايرانی هم بهره‌گيری شده بود که مخصوصن در تم «دکتر حشمت» نمودی ویژه داشت. اين اثر به صورت کاست سال‌ها پيش منتشر شد ولی متاسفانه تجديد چاپ نشد. اين لالايی در تيتراژ سريال با همراهی نی و با آواز تورج زاهدی هم اجرا شد، ولی از لحاظ تکنيکی و حسی با اجرای ناصر مسعودی فاصله داشت.

    اجرای ناصرمسعودی را بشنويد.

    لالايی ديگری که به آن می پردازيم يک لالايی محلی نيست! ولی به قدری آواز زيبا و معصومی دارد که شنونده‌گان گیلانی هم احساس می‌کنند ترانه‌ای قديمی و محلی می‌شنوند! اين اثر بديع ساخته هنرمند بزرگ موسيقی ايران مرتضی حنانه است.

    حنانه آثار زيادی در اين حال و هوا و در اين دستگاه (شور و دشتی تامپره که حنانه استاد مسلم آن بود) تصنيف کرده. «الاتی‌تی» شعری لالايی‌گونه دارد که از زبان مادری است به فرزند، مثل تمام لالايی‌ها! ولی به قدری عميق و تفکربرانگیز که گويی حنانه با آن موسيقی معصوم «نقش جاودانه‌گی خود را کشيده…» (هنگام شنيدن کادانس پايانی «بوی جوی موليان» از خالقی هم همين جَو احساس می شود!)

    قسمت اول الّاتی‌تی
    قسمت دوم الّاتی‌تی

    در این اثر استفاده مطبوع حنانه از آکوردهای نامطبوع (با ديد کلاسيک غربی!) که خود استفاده از اين آکوردها را برای موسيقی چندصدايی ايرانی مناسب می‌ديد به طرز مشخصی خودنمايی می‌کند، هم‌چنين همراهی پيانو با ارکستر (که يکی از نشانه‌های سبک حنانه است و همواره در آثار حنانه نقشی کليدی دارد) به زيبايی قطعه افزوده…

    مدلاسيون بی نظير حنانه در اين قطعه استادی حنانه را روی گام‌های ايرانی بار ديگر اثبات می‌کند و درک او را از موسيقی روايی به نمايش می‌گذارد. «الاتی تی» در CD به نام «آثار مرتضی حنانه» توسط انشارات ماهور منتشر شده است. (نوشتن اين مقاله ماجرايی هم داشت که در پايان اين نوشته شرح آن آمده)

    از سال‌ها پيش، قطعه‌ای را به خاطر داشتم که تيتراژ سريال کوچک جنگلی بود. اين قطعه یک تصنيف بود که به شکل لالايی، از قديم توسط مادران گيلان خوانده می‌شد و در اين سريال به طرز باشکوه و زيبايی توسط سيد محمد ميرزمانی برای ارکستر تنظيم شده بود که با خواننده‌گی ناصر مسعودی مردم را شيفته خود کرده بود… چند ماه قبل از دوستی که در شمال زندگی می‌کرد خواستم که اين اثر را همراه با لالايی حنانه برای من بيابد که متاسفانه چند هفته بعد خبر فوت دوست شمالی‌ام را شنيدم! فردای آن روز به دعوت يکی از دوستانم (در گروپ سه تار در ياهو) قرار بود کنسرتی به صورت آن‌لاين اجرا کنم و به ياد دوست هنرمندمان قطعاتی بنوازيم… یکی از دوستان همکارم هم ماجرای کنسرت آن‌لاين و دلیل يادبود را از من پرسيد و قول داد اين برنامه را گوش کند که باز با تاسف، اجرای این برنامه مصادف شد با فوت دوست همکارم در اثر تصادف! پس از مدتی اين دو اثر زيبا به دستم رسيد و قصد داشتم در مقاله‌ای در مورد اين دو آواز حزن‌انگيز که هر دو در دشتی (که آواز متداول مادران شمالی است) بنويسم که باز مصادف شد با فوت مادر همان دوستم! این نوشته را تقديم می‌کنم به اين سه عزيز.

    منبع: HarmonyTalk

  • محمود پاينده لنگرودی

    استاد محمود پاينده، شاعر، مردم‌شناس، فرهنگ‌نويس، مورخ و خوش‌نويس، از نخستين پيروان شعر نيمايی بود. با درگذشت اندوهبارش، شعر امروز ايران، عرصه پژوهش‌های تاريخی و شعر و ادبيات گيلکی، يکی از فرزندان فرهيخته خود را از دست داده است.
    محمود پاينده در 12 آذر 1310 در لنگرود به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايی را به سال 1317 در زادگاه خود آغاز نمود، اما پس از پنج سال به سبب بيماری مدرسه را رها کرد. پس از دو سال ترک تحصيل دوباره به دبيرستان رفت.
    دهه 1320 سال‌های پرتکاپوی مبارزات سياسی ملت ايران بود، که در طی آن، احزاب، سازمان‌های سياسی و ادئولوژی‌های گوناگون پديد آمدند. پاينده که سخت معتقد بود يگانه راه پيشرفت و ترقی کشور بالا بردن سطح علم و فرهنگ و مبارزه با جهل است، به کارهای فرهنگی رو آورد. در کنار کارهای فرهنگی به فعاليت‌های سياسی پرداخت. با مبارزان سياسی آن زمان هم‌گام شد و با شور تمام در اين راه گام زد.

    محمود پاینده 1

    (بیشتر…)

  • ۱۵۸۰ نؤروزبل

    «جشن باستانی نوروزِبَل، جشن آغاز سال ديلمی، امسال در دهستان «ملکوت»، از روستاهای گالش‌نشين و ييلاقی استان گيلان برگزار شد.»

    برای رسيدن به «ملکوت»، مسيری کوهستانی و سخت اما زيبا در پيش داريم که اگر از لنگرود آغاز کنيم و رحيم‌آباد را پشت‌سر گذاريم، روستاهای طولِ لات (تول لات) و گرمابدشت و زياز و شَوَک و موتَلاکو و سياخولک، هر يک زيباتر از ديگری را می‌بينيم، تا به ملکوت برسيم.
    ملکوت، متعلق به آن منطقه از البرز است که در ميان دو ديواره شمالی و جنوبی قرار گرفته است. ديواره شمالی که روی به کاسپين‌اش سرسبز و مرطوب است و ديواره جنوبی که خشک و کم درخت است. و ملکوت، اين ميانه قرار دارد و در ميان روستاهای اطرافش نيز از مرکزيت و بزرگی برخوردار است.
    به نزديکی‌های کجيد که می‌رسيم، ديگر از جاده اسفالت خبری نیست و جاده خاکی پردست‌انداز و خطرناک، خبر از انزوای اين منطقه می‌دهد. و همين مشکل جاده است، اولين مشکلی که اهالی ملکوت، با ديدن دوربين‌های‌مان، با ما در ميان می‌گذارند.
    در قهوه‌خانه‌ای می‌نشينيم و دوربين‌های فيلم‌برداری و عکاسی را به راه می‌اندازيم و صحبت می‌کنيم. توضيح می‌دهيم که وابسته به ارگان و اداره‌ای نيستيم، اما سودای انعکاس و احيای يکی از رسم‌های‌شان را داريم و به چای ميهمان می‌شويم و نگاه‌ها مهربان‌تر می‌شود وقتی که درمی‌يابند که ما در خرابی جاده و مشکلات خطوط تلفن بی‌سيمی که هنوز يک ماه از احداثش نگذشته و به گل نشسته!!! نقشی نداريم. و دوست می‌شويم با هم. کوه‌نشين و جلگه‌نشين. به قول خودشان: ما از گيلان آمده‌ايم.

    اين‌جا، کوه‌های سمام است و آن‌سوتر، قله سُماموس، سر بر سينه آسمان می‌کشد. اهالی از حفاری‌های غيرقانونی می‌گويند و از قلعه‌کوتی که ديگر چيزی از آن نمانده. منطقه‌ای باستانی است سُمام. يادگار قلعه‌ها و شاهان و سرداران ديلمی است سُمام. و ملکوت، يکی از روستاهای اين منطقه.
    ملکوت پايين، در زلزله خون‌بار سال 69 ويران شد و چند روستای ديگر نيز. و همه به ملکوت فعلی آمدند و ملکوتی جديد ساختند. خانه‌ها گلی و چوبی. مردم گندم و جو می‌کارند و دام می‌دارند.
    دهياری ملکوت، اتاقی به گروه چهارنفره ما داد و فرشی هم. ديگری پتويی داد برای شب و آن يکی دو بالش. پارچی آب يخ هم آن يکی داد. ميهمان شديم، به همين راحتی.

    تحقيق و پرس‌وجو از مراسم نوروزِبَل و سال ديلمی ديگر بس بود و اين‌جا، همان‌جا بود که آن آتش نوروزی می‌خواست که بَل بگيرد!

    گرچه آغاز سال ديلمی، به طور دقيق، هفدهم مرداد ماه است، اما مراسم نورزِبَل امسال در ملکوت، دو روز پيش از آغاز سال ديلمی و در 15 مرداد برگزار می‌شود و ما شب را در اتاق دهياری می‌خوابيم به اميد شعله فردا.

    noruzebal1580-1

    اينک فرداست. پانزدهم مرداد ماه. 29 اسفندارما 1579 ديلمی. حدود ساعت 18، اهالی محل دسته دسته به سمت يکی از تپه‌های اطراف ملکوت می‌روند و ماشين مخصوص حمل هيمه (هيزم) نيز هيمه را در محل‌های مورد نظر خالی می‌کند.
    قاطرها و اسب‌ها، تزيين شده و سواران شاد، در دشت حرکت می‌کنند و گله‌ای گاو، از پايين دشت، به بالا می‌آيد. کم‌کمک جمعيت بيشتر می‌شود و اتوبوسی از اطاق‌ور، عده‌ای را پياده می‌کند. چند ماشين آدم هم از دهات اطراف آمده‌اند. اين‌جا که هستی، دومين ده بزرگ منطقه، موساکلايه را راحت می‌بينی که در دره‌ای بيدار است.

    ناگهان در جمعيت غوغا می‌افتد. دو سگ به جان هم افتاده‌اند. «سک ِ جنگ» را برای اولين بار می‌بينم. شور و هيجان اين جنگ، مردم را به سوت و دست زدن وامی‌دارد. سپس نوبت سوارکارهاست که در دشت جولان دهند.

    noruzebal1580-2

    noruzebal1580-3

    در اين جمع، چهره‌های آشنا می‌بينم: پوراحمد جکتاجی مدير مسئول گيله‌وا، نادر زکی‌پور، بزرگ گيلک‌سرای لنگرودی، هوشنگ عباسی سردبير گيله‌وا و…
    آقای جکتاجی، در ميان حلقه‌ای از اهالی مشغول صحبت است. آن‌سوتر، جزوه‌هايی درباره نوروزبل در ميان مردم پخش شده. اين جزوه‌ها را از رشت آورده‌اند. زن‌ها عقب‌تر و دورتر از محل هيمه ايستاده‌اند و مردها جلوتر و کم‌کم حلقه‌ای گرد هيمه تشکيل می‌دهند.

    noruzebal1580-4

    دو تن از پيران منطقه با کلاه و شولای گالشی، هيمه آغشته به نفت را به آتش نوروزی می‌افروزند و مردم گرداگرد نوروزِبَل، «گردِکله» می‌زنند و به شادی و دست‌افشانی و «دس‌فيشه» (سوت) می‌پردازند و آن‌ها که بلدند و به ياد دارند می‌خوانند و نابلدان و جوان‌ترها تکرار می‌کنند:
    گوروم گوروم، گوروم بَل
    نؤروزما و نؤروزبل
    نؤسال ببی سالِ سو
    نؤ بدی، خؤنه واشو

    noruzebal1580-5

    noruzebal1580-6

    noruzebal1580-7

    حال نوبت جکتاجی است که از نوروزبل بگويد. و می‌گويد که آخرين باری که اين مراسم را از نزديک ديده، سال 1362 بوده و پيش از آن‌که از خوشحالی‌اش از اين‌که دوباره شاهد اين مراسم است بگويد، می‌توانيم در چشمانش بخوانيم شادی‌اش را.
    و نادر زکی‌پور، شعری می‌خواند به گيلکی، از نوروز می‌گويد و از بَل ِ نوروزی و آنان که حاضرند، گوش می‌دهند. و زکی‌پور فقط شعر را نمی‌خواند، شعر را نشان می‌دهد به جماعت: همان آتش که بل می‌گيرد.
    مراسم که به پايان خود نزديک می‌شود، کوه‌نشين و جلگه‌نشين، آنان که از رشت و لاهيجان و لنگرود و… آمده‌اند و آنان که از دهات اطراف آمده‌اند و خود ملکوتيان، به روبوسی و عيدمبارکی و گرفتن عکس يادگاری مشغول می‌شوند و وعده می‌دهند به سال بعد و گردکله‌ای ديگر.

    noruzebal1580-8
    آتش، در باد ييلاقی به اين سو و آن سو می‌رود تا سال آينده که باز، اين مردم را گرد خود ببيند. هم‌چون هنوز و هميشه.

    عکس: نيما مجتهدی

    اين ياداشت در شماره 90 گيله‌وا (شهريور و مهر 1385 خورشيدی) نيز چاپ شد.