متنی که میخوانيد، چکيدهایست از مقالهای با همين عنوان به قلم رضا رضازاده لنگرودی که پيشتر در جلد دوم «گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی» (به کوشش م.پ.جکتاجی) چاپ شده است. نوشتههای درون [] از ورگ است.
مرداويج بن زيار بن وردانشاه گيلی، بنيادگذار سلسله زياری در سده چهارم هجری/دهم ميلادی. وی پايههای حکومتی را پی نهاد که فرمانروايانش ميان سالهای 316 تا 470 هجری/ 928 تا 1077 ميلادی بر بخشهايی از سرزمينهای گرگان، قومس، طبرستان، ديلم، گيلان، قزوين، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زياريان به همراه ديگر شاخههای ديلمی در غرب و شرق ايران به ياری گروهی از سلسلههای محلی کوچک و بزرگ ايرانی، حدود دو سده بر ايران فرمانروايی کردند. دو سدهای که به سان پلی عصر چيرهگی اعراب را به حکومت ترکان پيوند میداد، در تاريخ ايران جنبشهای استقلالخواهی اين حکومتهای محلی ارزشی ويژه دارد.
۱. مطالعات تاريخی درباره زياريان
[اين بخش را، که شامل معرفی منابع و اسنادیست که در زمينهی آل زيار چيزی نگاشتهاند در این چکیده نمیآورم. علاقمندان میتوانند به «گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی، جلد دوم» (به کوشش م.پ.جکتاجی) مراجعه کنند.]
۲. آغاز قيام
از اوائل زندگی مرداويج (36) اطلاعات روشنی در دست نيست(37). تبار وی از سوی پدر به فرمانروايان گيلان(38) و از جانب مادر به اسپهبدان رويان میرسد، گويا وردانشاه جد مرداويج در ميان گيلها از قدرت بسياری برخوردار بوده است. زياريان همانند ديگر خاندانهای ايرانی، تبار خود را به شاهنشاهان پيش از اسلام میرساندند(39) و بر اين ادعا بودند که نوادگان ارغش فرهادان(40)، شاه گيلانند(41).
زيار پدر مرداويج دوران فرمانروايی او را درک کرده و سالها پس از کشته شدن مرداويج در محرم 337 هجری/ ژوئيه 948 ميلادی درگذشته است. آغاز شهرت مرداويج در سالهای نخست فرمانروايی نصر بن احمد سامانی (301-330/913-942) بود. وی ابتدا در خدمت قراتکين، يکی از اميران احمد بن اسماعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر میبرد. سپس به خدمت اسفار بن شيرويه درآمد و بعدها سپهسالار وی شد. اسفار، نخست در خدمت ماکان بن کاکی بود و پس از او به حکومت ری رسيد(42). بنابه رای ابواسحاق صابی پس از آنکه حسن بن قاسم داعی، هروسندان بن تيرداد، شاه گيلانيان را (که دايی مرداويج بود) به همراه شش تن ديگر از بزرگان گيل و ديلم به قتل رسانيد، بزرگان ديلم بر داعی شوريدند و اسفار بن شيرويه را به رياست خويش برگزيدند و به اطاعت فرمانروای خراسان درآمدند و از او برای غلبه بر حسنبن قاسم ياری خواستند. با کشته شدن سران ديلم کار داعی آشفته شد و از گرگان به طبرستان رفت، سپس به ماکان بن کاکی پيوست(43). اسفار پس از کسب قدرت همانند ديگر رهبران ديلمی از علويان روی گردانيد و علیه حسن بن قاسم داعی و ماکان بن کاکی به نبرد پرداخت(44). سرانجام اسفار، داعی را در دروازه آمل شکست داد(45) و داعی در اين نبرد به قتل رسيد(46). با کشته شدن او، اسفار بر طبرستان و ديلم دست يافت و در سال 315 هجری/927 ميلادی به ياری سپاهيان سامانی آهنگ گرگان کرد و بر آن نواحی چیره شد و مرداويج را به فرماندهی سپاه خويش برگزيد، بدین سان کار مرداويج بالا گرفت.
اسفار، پس از چندی، مرداويج را به ياری مهدیبن خسرو فيروز که در نبردی از محمدبنمسافر(47) شکست خورده بود، فرستاد(48). مرداويج در طارم، محمدبنمسافر را در محاصره گرفت و او را به اطاعت از اسفار فراخواند. محمد در حال محاصره به مرداويج پيام داد و او را از بيدادگریهای اسفار آگاه ساخت و ستمهای او را در شهر قزوين يادآور شد(49). بنابه رای مسعودی (346/957) اسفار نماز را مردود شمرد و مساجد را تخريب کرد و حتا به فرمان او مؤذنی را هنگام اذان از بالا به زير انداختند(50). محمدبنمسافر همچنين از مرداويج درخواست کرد که به ياری سپاهيان او، لشکريان اسفار را از دم تيغ بگذراند و بر سرزمين او چيره شود. مرداويج پذيرفت(51)، آنگاه به سران سپاه اسفار نامه نوشت و مقصود خود را بر آنان آشکار ساخت و به ياری محمدبنمسافر به جانب اسفار برتاخت.
سرانجام اسفار در حدود 319 هجری/ 931 ميلادی به قتل رسيد(52) و مرداويج بر سرزمينهای زير فرمان وی یعنی ری، قزوين، ابهر، گرگان و طبرستان چيره شد. مرداويج پس از اين پيروزی ماکان بن کاکی را شکست داد و سرزمينهای زير سلطه او را نيز ضميمه متصرفات خود کرد. اگرچه ماکان با کمک متحدانش دوبار کوشيد تا طبرستان را بازستاند، اما موفق نشد و شکست خورد و به خراسان پناهنده شد. بنابر نظر نويسنده لبالتواريخ(53) ماکان به دست قرمطيان کشته شد. در اتعاظ الحنفا(54) آمده است که قرمطيان پس از کشته شدن اسفار به اوج قدرت و شکوفايی خود رسيدند، درحالی که بغدادی(55) و خواجه نظامالملک مینويسند: هنگامی که که ابوحاتم رازی فرمانروای اسماعيليان و قرمطيان شد، اسفار بن شيرويه و مرداویج زير نفوذ او قرار گرفتند و مدتی بر آيين اسماعيليان ماندند(56).
۳. مرداويج و آلبويه
از رويدادهای مهم عصر مرداويج روی کار آمدن پسران بويه است که نخست در خدمت ماکان بن کاکی بودند(57) و سپس به خدمت مرداويج درآمدند. وی مقدم فرزندان بويه را گرامی داشت و ابوالحسن علی را که بعدها به عمادالدوله ملقب گرديد، نامزد کرج (ناحيهای در کرهرود و اراک) کرد. عمادالدوله که مردی شجاع و گشادهدست بود(58)، در آغاز درصدد برآمد که نيروهايش را استحکام بخشد و سلسله نوينی را بنياد گذارد. با اين اميد ری را مسخر ساخت و در آنجا مستقر شد و حتا به تقاضای مرداويج مبنی بر تسليم شهر ری وقعی ننهاد(59). علی بن بويه به ری بسنده نکرد و با کمک يکی از سران ديلم به نام شيرزاد، کوشيد اصفهان را نيز زير سلطه خويش درآورد. وی هرچند به عقايد شيعه پایبند بود، اما به پيروی از خليفه گردن نهاد تا در برابر مرداويج تکيهگاهی داشته باشد. با اين وصف، در نبردی که مرداويج برادرش وُشمگير را به مقابله او فرستاده بود(60) در ذيحجه 321 هجری/ نوامبر 933 ميلادی شکست خورد و عقب نشست(61). علی بن بويه پس از اين شکست اصفهان را رها ساخت و به سوی ارجان رفت.
مرداويج برای از ميان بردن علیبن بويه، با ياقوت حاکم شيراز روابط دوستانه برقرار نمود و با حرکت به سوی اصفهان او را تهديد کرد(62). مرداويج با آن لشکرکشی میخواست راه دسترسی علیبن بويه را به خليفه بغداد ببندد و در عوض خود از اين راه دارالخلافه را در تهديد داشته باشد(63)، اما خليفه عباسی که از هردو بيمناک بود، سردار خود را به نبرد مرداويج فرستاد. مرداويج با وجود تسخير رامهرمز و اهواز از پيشرفت به طرف عراق عجم ناتوان ماند. در اين زمان علیبن بويه فرصت را غنيمت شمرد و از فارس نمايندهای نزد مرداويج فرستاد و به او پيشنهاد آشتی داد. مرداويج اين پيشنهاد را پذيرفت، به شرط آنکه علیبن بويه او را امير شمارد و خطبه به نام وی بخواند. علیبن بويه، برادر خود حسن را که بعدها رکنالدوله لقب گرفت به عنوان گروگان با هدايايی نزد مرداويج فرستاد. سردار ديلمی بر ان بود که با پايان يافتن زمستان سال 223 هجری/935 ميلادی مجددا بر علیبن بويه بتازد، سپس اهواز و شوش را به تصرف درآورد و بر بغداد مقر خلفای عباسی حملهور شود و افسر پادشاهی بر سر نهد. با کشته شدن زودهنگام او در همين سال، از رسيدن به هدف خود بازماند.
۴. کشاکش مرداويج با خليفه
مرداويج خواهرزاده خود ابوالکراديس را با لشکر بسيار به فتح همدان گسيل داشت. حکومت همدان از طرف خلیفه به ابوعبدالله محمدبن خلف واگذار شده بود و او عدهای از لشکريان خليفه را در اختيار داشت. در نبردی که ميان اين دو نيرو درگرفت مردم همدان به سبب ناخرسندی(64) از سپاه گيل و ديلم به یاری عامل خليفه شتافتند، در نتيجه سپاه مرداويج شکست خورد و خواهرزاده او همراه چهارهزار تن ديگر به قتل رسيدند. پس از کشته شدن ابوالکراديس بازمانده سپاه مرداويج بازگشتند. وی برای انتقام از مردم ری با سپاهی عازم همدان شد و آنجا را به تصرف درآورد و گروه بیشماری را به سبب کمک به نماينده خليفه کشت. بنابه روايت مسعودی، در نخستين روز نبرد در حدود چهل هزار مرد کشته شدند(65). کشتار سه روز به درازا کشيد و شهر نيز تاراج گشت. مرداويج پس از گشوده شدن شهر، خون مردم را مباح کرد و به زنانشان دست يازيد و هرکه را در شهر بود نابود کرد. تا جايی که گفتهاند فرمان داد تا بند پاجامه(66) هر يک از کشتههای ديلمی را بردارند و سیهزار بند پاجامه گرد آمد. فرياد اين بيداد به بغداد رسيد و مقتدر، خليفه عباسی در سال 319 هجری/931 ميلادی سپاهی به فرماندهی هارون بن غريب به جنگ مرداويج فرستاد، ولی اين سپاهيان در محلی ميان قزوين و همدان شکست خوردند(67).
۵. سرانجام مرداويج
درباره انگيزه کشته شدن مرداويج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن ميان مسعودی و صولی بیان شده است(68). کاملترين شرح ازآن نويسنده تجاربالامم است(69). ابوعلی مسکويه میگويد: او ترکان را خوار میشمرد و به آنان اعتماد نداشت و ياران ديلمی خويش را مینواخت و برعکس به غلامان ترک سخت میگرفت. ابوعلی مسکويه شرح مارجرا را آنسان که از استادش ابوالفضلبن عميد شنيده بود نقل میکند. در شمار لشکريان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخريد ترک نيز يافت میشدند. يک بار تنی چند از اين غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تيمار اسبان بودند با همهمهای مرداويج را از خفتن بازداشتند. مرداويج بر آنان خشمناک شد و به فرمان وی آنان را افسار زدند و همانند اسبان در طويله بستند(70). اين توهين سبب تحريک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او همآواز شدند. هنگامی که مرداويج وارد گرمابه شد، از نگهبان ويژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر اين عادت بود که هميشه يک دشنه در دستمال به درون گرمابه میبرد)، سپس خود به گرمابه رفته به مرداويج حملهور شده و او را به قتل رسانيدند.
در الاوراق(71) صولی انگيزه کشته شدن مرداويج به گونه ديگر آمده است. مرداويج سپاهيان خود را به دو گروه کرده بود. گيليان و ديلميان همميهنان و ويژگان او بودند که ری را به دست ايشان گشوده بود. ديگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشيد و درنتيجه ديلميان از او گلهمند شدند، او در پاسخ میگفت من ترکان را برای پشتيبانی از شما آوردهام تا پيشاپيش شما بجنگند. شما ويژگان من هستيد. من از شما و برای شما هستم. چون اين سخنان به ترکان رسيد، برای کشتن او همداستان شدند و او را در گرمابه کشتند.
داستان خاکسپاری مرداويج را ابومخلد عبدالله بن يحيی که از خدمتگزاران و دولتمردان مرداويج بود چنين ياد کرده است: هنگامی که تابوت مرداويج را به ری بردند من روزی پرجوشتر از آن روز نديدم، همه گيليان و ديلميان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پيمودند. او میگفت برادر مرداويج نيز با ايشان پياده آمد. میگفت: من هيچ سپاه نديده بودم که پس از مرگ فرمانروا، بی هزينه درم و دينار مردان و سربازانش اينچنين به او وفادار بمانند که ايشان بدين شکل به برادرش وُشمگير پيوستند(72).
کشته شدن مرداويج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورشهای محلی ترکان و پيشدرآمد چيرگی ايشان بر آذربايجان بود. آنان مرداويج را با الهام گرفتن از بغداد به نام ملحد کشتند. بنابر نظر صولی میتوان نتيجه گرفت که کشتن مرداويج يک مسأله اجتماعی بوده است(73)، مسعودی نيز تاييد میکند که هنگامی که مرداويج میخواست به بغداد رود و خليفه را دستگير کند به قتل رسيد(74). ابوعلی مسکويه و مسعودی هردو، خليفه را در کشتن مرداويج سهيم میدانند. اينان و دو تن از غلامان او بجکم و توزون را نام میبرند. اين دو بودند که از کينه ترکان نسبت به مرداويج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداويج به عراق گريختند و در شمار سپاهيان خليفه درامدند و اندک زمانی به مقام اميرالامرايی رسيدند.
۶. نتيجه
مرداويج نسبت به مليت ايرانی دلبستگی ژرف داشت و از خلفای عباسی بيزار بود. افزون بر اين میکوشيد شکوه دربار ساسانيان را به دستگاه پادشاهی خود بازگرداند، پس بر آن بود که بغداد را ويران کند و مداين را بار ديگر آباد سازد. آرای ابوعلی مسکويه اين نظر را تاييد میکند. بنابه نوشته وی، مرداويج در نامهای که به ابنوهبان کارگزار خود در اهواز مینويسد، چنين میگويد: ايوان کسری را برای من آماده کن! تا هنگام رسيدن به پايتخت در آنجا فرود آيم، تو بايد آن را به همان شکل پيش از آمدن عرب بسازی، من برآنم که تا پايان يافتن کار ساختمانی آن در واسط بمانم(75)…
مرداويج میکوشيد حکومت محلی متمرکز و نيرومندی پديد آورد و خود را تا حد امکان از زير نفوذ خلفای عباسی بيرون بکشد. برای رسيدن به این آرمانهای اجتماعی و اقتصادی، چنين فرا مینمود که برای مردم ايران ارزش ويژه قايل است و آنان را از جان و دل دوست دارد. وی نه تنها از نظراجتماعی، بلکه از جهت اقتصادی نيز عباسيان را با تهديدی جدی درگير ساخت، چه دست يافتن او بر شهرهای مهم در تضعيف بنيه اقتصادی خلافت عباسی تاثير بسيار نهاد.
شهريور 1367
توضیحات
[تنها مواردی که توضيحی بر مقاله افزودهاند آورده شده و از ذکر منابع اضافهتر خودداری شده است. فهرست کامل منابع و مأخذ در کتاب گيلاننامه، جلد دوم موجود است.]
36) مرداويج معرب مردآويز به معنی هماورد و مبارزهطلبنده. [البته اين احتمال را هم بايد داد که معرب نباشد. چون در زبان گيلکی، «ز» و «ژ» به «ج» تبديل میشود. به احتمال بيشتر، مرداويج، ربطی به عربی شدن کلمه نداشته باشد.] ابودلف مسعربن المهلهل که معاصر مرداويج بوده در سفرنامهاش از او با نام «مرداويژ» یاد کرده است. ابودلف، سفرنامه ابودلف در ايران.
37) در کتاب سرداران نامی ايران، سال تولد مرداويج را 290 هجری (903ميلادی) آورده و برای تاييد اين نوشته مأخذی به دست نداده است. ن.ک. «مردآويز، گيلمرد بزرگ»، سرداران نامی ايران، اداره روابط عمومی ستاد بزرگارتشتاران، 1350ش، ص1-12.
39) ابن اثير تصوير ديگری از وشمگير برادر مرداويج به دست میدهد. بنابه روايت وی، آنان فرزندان خانوادهای بیچيز از مردم گيل هستند که در مواقع نبرد به خدمات لشکری میپرداختهاند و در زمان صلح در اطراف مزرعههای برنج گيلان به کار اشتغال داشتند. بنابراين انتساب اخلاف وی به خاندانهای بزرگ باستانی چندان قابل توجيه نشان نمیدهد.
ابناثير، الکامل فی التاريخ، ج8، ص246؛ مقايسه کنيد: عبدالحسين زرينکوب، تاريخ مردم ايران، ج2، ص388.
40 و 41) در مجملالتواريخ درباره تبار خاندان مرداويج آمده است: «مرداويج بن زيار الجيلی… بود از فرزندان پادشاه گيلان، و نسب ايشان به آغش و وهادان کشد که به عهد شاه کيخسرو ملک گيلان بودست.»
46) داعی پس از شکست از اسفاربن شيرويه به دخترش در شهر آمل پناه برد. مرداويج و همراهانش رد خونی را که از تن داعی میريخت دنبال کردند و در آمل گروهی از مردم شهر را دستگير و تهديد کردند که نهانگاه داعی را فاش کنند. سرانجام نشان خانه را به مرداويج دادند. ايشان خانه را محاصره کردند و به درون رفتند و چون داعی، ایشان را ديد به نماز ايستاد، و ايشان کارش را بساختند. بنابه روايت تلخيص کننده کتاب التاجی داعی، توسط شهفيروز بن ليشام در روز 24 رمضان 316 هجری/10 نوامبر 928 ميلادی به قتل رسيد.
56) خواجه نظامالملک، سياستنامه، به کوشش هيوبرک دارک، (تهران 1355ش)، ص286-287. درباره ارتباط مرداويج با اسماعيليان نگاه کنید به: ابوحيان توحيدی، الامتاع والموانسه، به کوشش احمد امي و احمد الزين (قاهره1942)، ج2، ص15؛ همچنين هنگام لشکرکشی مرداويج به بغداد شايعاتی وجود داشت که وی در براندازی خلافت عباسيان با قرمطيان بحرين همداستان است. برای اطلاعات بيشتر نگاه کنيد به پژوهش ساموئل ميکلوس استرن در مقاله «نخستين داعيان اسماعيلی در شمال-غرب ايران در خراسان و ماوراءالنهر».
64) علت ناخرسندی مردم همدان از مرداويج بدان سبب بود که سپاه ديلم مجسمه شيرسنگی معروف همدان را که بر فراز ستونهای دروازهای موسوم به بابالاسد (دروازه شير) بود، از آنجا سرنگون کردند و شکستند، به اوج رسيد. اهل همدان چون از ديرباز اين شير سنگی را طلسم شهر و حافظ آن میپنداشتند، از اين اقدام مهاجمان به هيجان آمدند و خشم و خروش آنان سپاه خليفه را تقويت کرد و موجب شکست مهاجمان گيل و ديلم و قتل ابوالکراديس گشت.
ابن اثير، الکامل فی التاريخ، ج8/227؛ عبدالحسين زرينکوب، همان کتاب، ص389.
66) صاحب «مجمل التواريخ و القصص» در اينباره مینويسد: مرداويج بيامد و چندان بکشت که پنجاه خروار شلواربند کشتهگان از همدان به ری بردند» ن.ک: مجمل التواريخ و القصص به کوشش ملکالشعراء بهار، ص389.
دیدگاهها
2 پاسخ به “جنبش مرداويج گيلی”
چرا مجسمه ای از مرداویچ نداریم ؟ افتخار گیلانیان و ایرانیان بود ، فقط یک خیابان در اصفهان بنام او هست ؛ و یک خرابه در شهر ری ، که مزار این مرد شجاع است که متاسفانه بهش میگن قلعه گبری !! درصورتیکه او خواهان بازگشت مجدد عظمت ایرانیان بود و مخالف سرسخت خلفای عباسی ! همین خلفای فاجری که از امام ششم تا دوازدهم اسیر آنها بودند! باید در دیدگاهمان یک بازنگری صورت گیرد ،
ترکانی که مرداویچ را در حمام کشتند ، به خدمت عباسیان درآمدند ، و مقام و منصب گرفتند ، جای تامل دارد ، در حالیکه مرداویچ شخصا یک ایراندوست بود ولی درقتل او آثار نژاد پرستی مشاهده شده ، متاسفانه ترکان سلجوقی در تصرف قلعه الموت هم همدست مغولها شدند ، جای تامل دارد !