در نگارش اين مقاله، تلاش شده است که از نتايج تحقيقات و آرای دیگرانی که درباره تقویم باستانی مردمان استانهای گيلان و مازندران دست به تحقيق و گزارش زدهاند، جمعبندی به دست داده و مجموعهای مدون و یکدست زير عنوان
«تقویم گیلکی»تقویم دیلمی آماده شود که با رجوع به آن بتوان با این تقویم آشنایی کاربردی به دست آورد.
من پيش از آنکه جرات نگارش اين مقاله را به دست آورم، منابع زير را چندين و چندبار مرور کردهام:
دامون (نشريه)، مديرمسئول: پوراحمد جکتاجی.
فرهنگ گيل و ديلم (فارسی به گيلکی)، محمود پاينده لنگرودی.
گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی، جلد اول، مقالهای از محمدولی مظفری.
سومين کنگره تحقيقات ايرانی، جلد اول، مقالهای از عبدالرحمن عمادی.
گيلهوا، شماره ۲۲ و ۲۳، تير و مرداد ۱۳۷۳، مقالهای از عبدالرحمن عمادی.
گاهشماری باستانی مردمان مازندران و گيلان، نصراله هومند.
در ضمن، پس از گفتوگو با برخی از مردان و زنان مناطق کوهستانی، در مرداد ماه ۱۳۸۵ شمسی گفتوگويی نيز با جناب عبدالرحمن عمادی (محقق و نويسنده مطالب بسياری در باب گاه شماری دیلمی) داشتهام.
مقدمه و معرفی:
تقویم رايج، ميان مردم گيلکزبان کوهستانهای گيلان و غرب مازندران، از بن و ريشه وابسته به تقویم باستانی ايرانی (يزدگردی قديم) بوده است و سالشماری يزدگردی قديم، بنابر روايات ايرانی و همچنين براساس محاسبات نجومی، کهنترين سالشمار ايرانی محسوب میشود. گاهشماری باستانی گیلکزبانان، از دوران کهن تا زمان انتخاب يک روز کبيسه با نام ويشک (višak) و نگه داشتن آن، گاهشمار مورد استفاده مردم و حاکمان اين منطقه بوده و سالی «گردان» محسوب میشد. يعنی آغاز سال آن که در ابتدای اعتدال بهاری قرار داشت، در هر ۴/۱۳۱۵۰۶۸ سال، يک روز از مبداء (اعتدال بهاری) فاصله میگرفت. اين چرخش تا ۹۲۹ سال ادامه داشت و سرِ سال، ۲۲۵ روز از مبداء فاصله گرفت و به نيمه تابستان و زمان خرمن و برداشت فراوردههای کشاورزی و دامی رسيد. اين هنگام مناسبترين زمان برای پرداخت ماليات و خراج به حاکمان بود. از اين روی با انتخاب يک روز کبيسه به نگاهداشت سال مبادرت ورزيدند و انجام اين کار، نخستين تجربه و اقدام در انتخاب سال و مبداء خراجی در گاهشماریهای ايرانی است.
با توجه به آنچه که گفته شد، مردم کوهستان، وقتی که سر ِ سال (آغاز سال) باستانی به نيمههای تابستان رسيده بود، با انتخاب يک روز کبيسه در هر چهار سال با نام «ويشَک» سال را در همان جا که بود نگاه داشتند. و زمان اين اقدام، مبداء جديد سالشماری دیلمی گشت. که اين مبداء دقيقا برابر است با:
روز دوشنبه، هرمزد روز (اولين روز) از سال ۵۴۵۴ باستانی (يزدگردی قديم) و ۷۱۰۸۲ روز پيش از مبداء شمسی هجری. (چگونگی محاسبه و به دست آوردن دقيق اين زمان را آقای هومند در کتاب بسیار ارزشمند گاهشماری باستانی مردم مازندران و گيلان نشان دادهاند. این کتاب و محاسبات هومند مورد اعتمادترین و مبنای اساسی این مجموعهی گردآوری شده است)
جدولی که مشاهده میکنيد، جدول همزمانی گاهشماریهای مختلف و مقايسه مبداء آغاز هرکدام از آنهاست.
آقای عبدالرحمان عمادی، در گفتوگويی که با ايشان داشتهام گفتهاند که در گذشته، در مناطق کوهستانی، تنها تقويم مورد استفاده مردمان آنجا، همين تقويم دیلمی بوده است و تنها برای دانستن زمان درست ايام مذهبی، از روحانيان منطقه سوال میشده است.
دیلمی (کبیسه دارد) |
ایرانی (یزدگردی قدیم) |
میلادی (ژولیوسی) |
شمسی هجری |
آغاز دوره |
5023- |
5644- |
|
1508 |
3516- |
4137- |
|
3016 |
2009- |
2630- |
|
4524 |
502- |
1123- |
|
5027 |
مبداء میلادی |
621- |
|
مبداء تقویم دیلمی |
پایان 5453 و آغاز 5454 |
426 |
195- |
616/194 |
28 آذر 5648 باستان ایرانی |
19 مارس 622 |
مبداء هجری شمسی |
616/205 |
… |
18 مارس 632 |
… |
616/578 |
… |
15 مارس 1006 |
پایان 384 |
616/651 |
… |
15 مارس 1079 |
آغاز 458 |
616/1569 |
… |
20 مارس 1996 |
پایان 1375 |
چهارشنبه، 10 ورفن ما سال 1570 |
… |
18 ژوئن 1997 |
28 تیر 1376 |
منبع این جدول، کتاب گاهشماری باستانی مردم مازندران و گيلان است.
مراسم آغاز سال جديد (نوروزِبَل) به طور متغير، وابسته به محل برگزاری و نحوه قرار دادن پنج روز کبيسه، بين سيزدهم تا هفدهم مرداد ماه برگزار میشد. اما طبق محاسبات علمی آقای نصرااله هومند در کتاب «گاهشماری باستانی مردمان گيلان و مازندران» روز دقيق آغاز سال دیلمی همان ۱۷ مرداد ماه سال هجری شمسی است.
چرا از عنوان «گیلکی» دیلمی برای این تقویم استفاده میکنم؟
این تقویم نامی نداشته است. در منابع و کتابهای مختلف از نامهای گوناگونی برای نامیدن آن استفاده شده. برخی آن را تقویم گالشی مینامند چون در زمانهی معاصر، این تقویم تنها در میان گالشان باقیمانده و به ما رسیده. اما همانظور که میدانیم این تقویم، تقویمی خورشیدیست و پیدایش آن میبایست در جامعهای یکجانشین و کشاورز بوده باشد. بنابراین این تقویم منحصر به گالشان نیست. برخی دیگر آن را تقویم گیلان یا گیلانی مینامند. این هم پیشنهاد مناسبی نیست. چون نام گیلان در زبان گیلکی ابهام زیادی دارد. مردمان کوهستان (چه گالشان و چه کلأییها) جلگه را گیلان مینامند. حتی در غرب مازندران هم جلگه گیلان خوانده میشده. بنابراین در گیلکی گیلان گاه معرف جلگهی همه مناطق گیلکنشین است و گاه معرف استان گیلان در تقسیمات کشوری. و در هر دو حالت به هیچ وجه منطبق بر مردم استفادهکننده از تقویم نیست. برخی دیگر از عنوان دیلمی استفاده میکنند. این هم عنوانی نادرست است. مردم بومی کوه و جلگه هرگز از عنوان دیلمی برای خواندن خود یا دیگران استفاده نمیکردند و این عنوان در سالهای اخیر به یمن انبوه کتابهای گیلانشناسی ورد زبان مردم شهر و روستا شده. تنها کاربرد نزدیک به این واژه دیلمان است که یک شهر مشخص بوده و آنچه که اغلب دیلمی خوانده میشود، گالشان و کلاییهای منطقهاند که به دلیل استفادهی تحقیرآمیز از واژهی گالش، واژهی دیلمی را -به خاطر بار افتخارآمیز تاریخی این واژه در منابع مکتوب- برگزیدهاند. شبیه این اتفاق برای واژهی گیلهمرد در جلگه افتاده است.
من واژهی گیلکی را پیشنهاد میدهم داده بودم چون وابسته به «زبان گیلکی» است. درواقع مردمانی که این تقویم از داشتههای آنان است، قومی هستند که زبانشان گیلکیست و به همین دلیل من آنان را گیلک و تقویمشان را گیلکی میدانستم. اما اکنون بنا به تحلیل و بازبینیام در تاریخ مردم گیلک، معتقدم نام دیلمی مناسبتترین نام برای تقویم باستانی مردم گیلک (گیلکی زبان، چه گالش، چه کلایی و چه گیلمرد) است؛ و به زودی این دلایل و تحلیل منتشر خواهد شد.
البته آقای عبدالرحمن عمادی معتقد بودند که این تقویم را باید خورشیدی نامید. هم به دلیل خورشیدی بودن و هم به دلیل نوروز تابستانیاش. اما به دلیل این که تقویم هجری شمسی هم خورشیدیست، و برای دوری از ابهام، پیشنهاد من این است که این تقویم تقویم خورشیدی دیلمی یا به اختصار تقویم دیلمی خوانده شود. چون این تقویم متعلق به مردمان گیلکزبان کوهستانهای گیلان و مازندران است که همانطور که حالا همگی گیلک نامیده میشوند زمانی همگی دیلمی خوانده میشدند.
درباره مبداء تقویم دیلمی:
مبداء تقویم دیلمی، تاريخی است که مردم کوهستان با انتخاب و اجرای يک روز کبيسه به نام ويشَک (višak) آغاز سال را در همان جايی که قرار داشت، ثابت نگاه داشتند.
واقعيت اين است که، مسألهی مبداء تنها در سالهای اخیر مهم شده است چون نیاز به شمارش عدد سالهای گذشته احساس میشود. وگرنه در گذشته استفادهکنندگان تقویم دیلمی هرگز نیازی به شمارش اعداد سال نداشتند (به دلیل فقدان بوروکراسی و قدرت متمرکز سیاسی) و اگر هم لازم میشد تعداد سالهای گذشته از نزدیکترین اتفاق مهم زندگی اجتماعی (مثل: پیلهبرفی سال یا طاعون یا…) را محاسبه میکردند.
بنابراین این که سالهای تقویم دیلمی بر اساس مبدأیی شمرده شود امریست جدید که ما بر حسب نیاز معاصر انجام میدهیم.
به همین دلیل برای شمارش سال در این تقویم از یک معیار غیرسیاسی و غیرمذهبی استفاده میکنیم. یعنی تاریخ دقیق محاسبهی کبیسه و ثابت نگاه داشته شدن سر سال. بنابراین اگر میگوییم امسال سال ۱۵۸۵ دیلمیست یعنی ۱۵۸۵ سال پیش مردمان گیلکیزبان کوهستانهای گیلان و مازندران، با محاسبهی کبیسه، سر ِ سال را ثابت نگاه داشتند.
شايد برخی اشکال بگيرند که چرا آغاز سال دیلمی، از ميانه تابستان است. در حالی که نوروز ايرانی در اعتدال بهاری واقع شده است.
دو پاسخ میتوان داد. اول اينکه: آغاز سال درصد بسيار بالايی از مردم کره زمين يعنی مسيحيان، در سوز و سرمای زمستانی است. و اينکه آغاز سال در چه فصلی باشد، درگير هيچ قاعدهای نيست.
دوم هم آنکه: نوروزی که در اعتدال بهاری (آغاز سال هجری شمسی) توسط تمام کشورهای منطقه نوروز (ايران، افغانستان، تاجيکستان، هند و…) جشن گرفته میشود، با نوروزِبل دیلمی که آغاز سال دیلمی است تفاوت داشته و اين دو، دارای دو هويت متفاوتاند. اولی، جشن طبيعت و اعتدال بهاریست. و میتواند مبداء تحويل سال قرار گيرد يا نگيرد، چنانکه در هند يا تاجيکستان يا ترکيه، مبداء سال، همان اول ژانويه است، نه نوروز. اما نوروز هم جشن گرفته شود. همانطور که گیلکان هم نوروز بهاری را بسیار گرامی میدارند.
و دومی، جشنی برای آغاز سال دیلمی است که ريشه در فرهنگ و باور کهن اقوام بومی منطقه و بعدتر، مناسبات توليدی منطقه جنوبی دريای کاسپين دارد. ضمن این که شواهدی وجود دارد مبنی بر این که نوروز در اصل در میانهی تابستان بوده و بعدها به اعتدال بهاری منتقل شده.
تبديل سالهای مختلف به دیلمی:
با توجه به آنچه که گفته شد و جدولی که ارائه گشت، برای تبديل سال هجری شمسی به دیلمی، کافی است که عدد ۱۹۵ و يا دقيقتر، عدد ۱۹۴/۶۱۶ را به سال هجری شمسی اضافه کنيد. برای مثال، سال ۱۳۸۵ هجری شمسی، برابر است با ۱۵۸۰ خورشیدی دیلمی:
۱۵۸۰=۱۹۵+۱۳۸۵
و برای تبديل سال ميلادی به دیلمی، عدد ۴۲۶ را از سال میلادی کم کنيد. که با توجه به اين نکته، سال ۲۰۰۶ ميلادی، برابر است با سال ۱۵۸۰ دیلمی:
۱۵۸۰=۲۰۰۶-۴۲۶
(البته این محاسبه اندکی اشکال دارد که به زودی صورت درستش منتشر خواهد شد.)
ماهها و روزهای تقویم دیلمی:
سال دیلمی، دوازده ماه ۳۰ روزه دارد به علاوه ۵ روز اضافه به نام پنجيک (panjik) که به پايان ماه هشتم اضافه میگردند که روی هم رفته سيصد و شصت و پنج روز است. و هر چهار سال يکبار، يک روز به عنوان کبيسه به نام ويشَک به پنج روز پنجيک اضافه میگردد.
در تمامی تقویمهای ايرانی، ما با ماههای سی روزه سر و کار داشتيم و ماههای سی و يک روزه که در تقویم هجری شمسی وجود دارد، هرگز در تقویمهای ايرانی سابقه نداشته و اختراع دوران پهلوی اول است.
برای اطلاع بيشتر از ماهها و روزهای سالشماری دیلمی، در اينجا به معرفی آنها میپردازيم، با اين تذکر که پسوند «ما» که در بيشتر اسامی ماههای دیلمی وجود دارد، به معنی «ماه» است:
(در مقايسه روزهای هجری شمسی با دیلمی، فرض بر سالهای ۳۶۵ روزه است. در سالهای با يک روز کبيسه، از آنجايی که يک روز به اسفند ماه هجری شمسی اضافه میشود و يک روز به پنجروز پنجيک در پايان ماه هشتم دیلمی، مقايسه اندکی تفاوت خواهد کرد)
نؤروز ما noruz mä
از ۱۷ مرداد شمسی هجری آغاز میشود و تا ۱۵ شهريور ادامه دارد. اين ماه و روز اول آن، آغاز سال دیلمی است و در بزرگداشت آن شعله نوروزی (نؤروزˇ بل noruzə bal) میافروختند و جشن آغاز سال میگرفتند.
کورچ ما kurc mä
از ۱۶ شهريور تا ۱۴ مهر ماه هجری شمسی میباشد. در اين ماه، کوهنشينان کمکم از کوهساران سربلند به سوی جلگهها سرازير میشوند.
کورچأ گودن یعنی خشک کردن تن گوسالهی تازهزا با لیسیدن از سوی مادر. همچنین کؤرچ معادل «آمد-نیامد» فارسیست. معنی نزدیک مبارک دارد.
أريه ما arye mä
از ۱۵ مهرماه تا ۱۴ آبان هجری شمسی.
تير ما tir mä
از ۱۵ آبان تا ۱۴ آذر طول میکشد. صاحب فرهنگ اسدی، يکی از معانی تير را فصل خزان نوشته است. شايد استعمال «تير» و «تيرماه» در معنی فصل خزان، يادگار باقیمانده نوعی از گاهشماری قديمیتر (پيش از مبداء سالهای باستانی ايرانی) باشد که تحويل سال را از اول تابستان میگرفتند.
در روز سيزدهم از ماه تير ِ ما، جشن تيرما سينزه (سيزدهم تيرماه) برگزار میشود.
در اين جشن، اعضای خانواده نيت میکنند و گوشوار، انگشتر، دکمه يا چیزی شبیه اینها را در ظرف آبی که از پيش آماده شده میاندازند و دختر نابالغی در کوزه دست میکند و اشياء را به طور تصادفی، يکیيکی بيرون آورده و به بقيه نشان میدهد و تبریخوان (امیریخوان)، يک دوبيتی گيلکی (امیری) میخواند و بقيه گوش میدهند و صاحب آن چيز از محتوای دوبيتی درمیيابد که نيتش برآورده میشود يا نه.
رباعیخوان يا تبریخوان، برای گرم شدن مجلس و شادی بيشتر، ترانهها و دوبيتیها را با موقؤم (muqo:m) در مايهای از موسيقی گیلکی میخواند. بيشتر رباعیها و دوبيتیها ترکيبی است از واژههای گيلکی تبری و گيلکی شرق گيلان و آنها را اميری مینامند و بيشترشان منسوب به اميرپازواری، شاعر گيلکسرای مازندرانی است.
موردال ما murdäl mä
۱۵ آذر تا ۱۴ دی ماه هجری شمسی. کوهنشينان، لاشه گوسفند و گاو را مردال گويند. در موردالما، اواخر پاييز به سبب بارندهگی، نوعی گياه به نام tijə در کوهستانها میرويد که گوسفند با خوردن آن دچار مرگ و مير میشوند.
شرير ما šarir mä
۱۵ دی تا ۱۴ بهمن هجری شمسی.
أمير ما amir mä
۱۵ بهمن تا ۱۴ اسفند. به معنی نميرماه، يا جاودان يا مهرماه دیلمی است. شانزدهم اين ماه، امير ِ مای هشت و هشت، يعنی ۱۶ مهرماه است که همان مهرگان معروف میباشد.
آول ما äval mä
از ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردين هجری شمسی (چون اسفندماه در تقویم هجری شمسی ۳۰ روزه است) طول میکشد. اين ماه مقارن با اسفند و فروردين هجری شمسی است و در آن آيين کولکول چارشمبه (چهارشنبهسوری) اجرا میشود.
در پايان همين ماه، ۵ روز اضافه بر ۳۶۰ روز با نام پنجيک (panjik) جا میگيرد. هر چهار سال، يک روز به نام ويشَک نيز به اين پنج روز اضافه میگردد. اگر سال ۳۶۵ روزه باشد، روزهای پنجيک به ترتيب: شانزدهم، هفدهم، هجدهم، نوزدهم و بيستم فروردين هجری شمسی خواهد بود و اگر سال ۳۶۶ روزه باشد، پانزدهم فروردين ويشک نام میگيرد و روزهای شانزدهم تا بيستم، باز هم پنجيک خواهند بود. در قديم، در روزهای پنجيک، جشن میگرفتند و شخم زدن زمين و خيس نمودن شلتوک و بذر افشاندن را درست نمیپنداشتند.
نوروز اعتدال بهاری (اول فروردين هجری شمسی) نيز در اين ماه واقع شده است که دارای هويتی به طور کامل جدا از نوروز دیلمی میباشد. و گيلکان نيز از ديرباز، همگام با ساير اقوام، با خانهتکانی و خريد پوشاک نو و شيرينی و آجيل خود را آماده نوروز بهاری میکردند و هدايايی از قبيل پوشاک، کفش، شام و يا پول به مستمندان میدادند.
سيا ما seyä mä
از ۲۱ فروردين تا ۱۹ ارديبهشت هجری شمسی.
ديا ما deyä mä
از ۲۰ ارديبهشت تا ۱۸ خرداد ماه هجری شمسی.
ورفن ما varfən mä
از ۱۹ خرداد تا ۱۷ تير ماه هجری شمسی. ماهی که برف نمیآيد، اوج گرما.
اسفندار ما esfandär mä
۱۸ تير تا ۱۶ مرداد ماه هجری شمسی.
واژگان گيلکی مربوط به گاهشماری
فصلها در گيلکی:
وهار (vəhär) يا بهار (bəhär).
تاوَسُؤن (tävəsön)
پئيز (pəiz)
زمسسان (zəməssän)، زمسسؤن (zəməssön) يا زوموسُؤن (zumussön).
زمانهای شبانهروز در گيلکی:
شبانهروز: شبندهروز (šabandə ruz) / شؤاروز (šowä ruz)
صبحدم، صبحگاه: صوب (sub) / سواينسر (suväyn-sar)
پيش از ظهر: پيشچاشت (piš cäšt)
ظهر: چاشت (cäšt)
عصر: ورچاشت (var cäšt)
نزديک غروب و هنگام فرونشستن خورشيد: پسچِم (pas cem) / مغريبدم (maqrib dam)
غروب: اَفتؤ پر دچين (aftow par dacin) يعنی هنگامی که افتاب، چون پرنده، پرهايش (اشعه خود) را جمع میکند.
تاريکروشن غروب: چِماليم (cemä lim)
شبانگاه: شانهسر (šäne sar)
روز: روج (ruj)
شب: شؤ (šow)
امروز: امرو (emru)
ديروز: ديرو (diru)
جهتهای جغرافيايی در گيلکی:
شمال: کلسيا (kalseyä)
جنوب: نِسا (nesä) / نسوم (nasum)
شرق: خوراسون (xuräson) / خورتاب (xurtäb) / افتؤ وَرَس (aftow-varas) ورس يعنی برخيز. سويی که آفتاب برخيزد.
غرب: افتؤ زردی (aftow zardi)
لاهیجان/ ۱۵۸۱ نؤروز ما
بازنویسی: ۱۵۸۵ سیا ما
دیدگاهها
29 پاسخ به “تقویم دیلمی”
با سلام ورگ عزیز
در حاشیه: اگر واقعا شما به دنبال واژه ای هستید که در بین مردم کاربرد دارد باید خدمتتان عرض کنم که واژه کلاهی(کلایی) در بین خود مردم کوهنشین کاربردی ندارد و برای تمسخر از سوی جلگه نشین ها به کار می رفته واکنون نیز (کمتر) به کار می رود. متاسفانه شما اصرار دارید مفهوم گالش را در کنار مفهوم گیله مرد بیاورید. همانطور که قبلا هم خدمتتان عرض کردم گالشی یک شغل است همانطور که یک گیل می تواند مالا، برزگر، معلم و… باشد یک دیلم هم میتواند گالش ، صقل ، برزگر، جولاه (= بافنده، در چابکسر و رامسر به کوهنشینها جولاه میگویند) و… باشد. استفاده مردم کوهنشین از واژه هایی چون گیل آرد(آرد سفیدی که از راه جلگه میآمد) ، گیل داز( در طالقان به داسی که به صورت متداول در گیلان استفاده می شود ، گیل داز میگویند) ، گیلؤن ( محل زندگی مردم گیل) وجود واقعیتی هم عرض با “گیل” را می رساند که با استناد به منابع مکتوب موجود (که طبق نوشته خودتان انبوه هم هستند) می توان مردم آن سامان را “دیلم” نامید (البته خود این مردم به این واقعیت ییلاقی میگویند که واژه ای ترکی بوده و نمی تواند اصیل باشد). باز هم لازم میدانم که بگویم رابطه بین گیل و دیلم یک رابطه ناگسستنی بوده و به تعبیر زیبای یکی از محققان “همزادگونه” می باشد. به قول خودتان “بازبرگزاری” نوروزبل و استفاده دوباره از این تقویم را مدیون شما (و شاید دوستان خوش فکر دیگر) هستیم که از این بابت بسیار از شما ممنونیم و این خود شاهدی بر ادعای رابطه ناگسستنی و همزادگونه گیل و دیلم است.
در متن: اولا نام طالقان (استان البرز) را که این تقویم در آنجا کاربرددارد را نیاورده اید ، احتمالا در الموت ( استان قزوین) هم کاربرد داشته باشد. دوما بنده دقیقا مبدا را متوجه نشدم آیا ” روز دوشنبه، هرمزد روز (اولین روز) از سال ۵۴۵۴ باستانی (یزدگردی قدیم”( در جایی ثبت شده است چون طبق محاسبات هر 1508 سال این گردش به اول خود بر میگشت یعنی مثلا بگوییم الان سال (1585+1508) است یا مثلا (1508*2 +1585 )؟آیا مردم نواحی یاد شده قبل از این تاریخ (929 سال بعد از مبدا اعتدال(کدام مبدا؟)) از تقویم استفاده نمی کردند؟
با تشکر
فرهنگ جان،
در پاسخ به پرسشت از محاسبهی سال، بهترین کار رجوع به کتاب نصراله هومند است. چون این مقاله و من تنها برای معرفی تقویم تلاش کردهایم و برای بررسی محاسبات معطوف به مبداء، رجوع به کتاب گاهشماری مردم تبرستان و دَیلُمی، بهترین کار است. این محاسبات برای من تنها قابل فهم و توضیح دوبارهی آن برای شخص ثالث از توان من بیرون است. بنابراین شما را دعوت میکنم به مطالعهی این کتاب.
و اما دربارهی همان بحث قدیمی فقط چند نکته عرض کنم:
یک/ توضیحی که درباره کلاهی (کلأیی) و کاربرد آن در تمسخر دادی برای من مورد قبول نیست. چون هرگز با چنین موردی برای تمسخر برخورد نکردهام. برعکس، رفیقی در روستای وسمجان دارم که بدون هیچ احساس تحقیر یا تمسخری میگوید: پدرم گالش بود و مادرم کلأیی.
حتی در ویدئویی که به من دادهای هم گفتوگوکننده این طور به گفتوگوشونده القا میکند و در واقع تنها از گفتوگوشونده تایید حرف خودش را میگیرد.
از اینها گذشته، من واژهی کلأیی را -چه مثبت و چه منفی- برای نامیدن هیچ مردمی برنگزیدهام. از کنارش عبور کردهام. همان طور که از کنار انبوه نامهای دیگر عبور کردهام.
دو/ متاسفانه این شمایید که اصرار دارید «گیلهمرد» را در حد قوم بالا ببرید. لابد برای اینکه بعدتر بتوان راحتتر دیلم را تنگش چسباند!
گالشی شغل است. من هم دائم در همهی یادداشتهام همین را گفتهام که عنوانیست وابسته به مناسبات تولید. همانطور که گیلهمرد و کلأیی. هیچ یک قوم و هویت قومی نیستند. شعر معروف «گیلهمرد و گالش» مم>لی مطفری تبلور این یگانگی قومیست. آخر چهطور میتوان از دو قوم متفاوت بود اما به یک زبان با هم حرف زد و مناسبات اقتصادی درهمپیچیده داشت و رفت و آمد خانوادگی داشت و حتی تاریخ و آداب و سنن مشترک داشت؟
گویا برخی دوستان مناسبات طایفهای و قوم به مثابه قبیله و تیره و طایفه را با مفهوم قوم به مثابه Nation (رجوع شود به یادداشتهایی درباره گیلکان؛ بخش دوم: ناسیونالیسم) قاطی کردهاند و این هم از عواقب سنت گیلانشناسی چند دههی اخیر است.
سه/ ییلاق را تورکی و غیراصیل میدانید و آنوقت دیلم را که تنها در متون عربی و بعد در فارسی حضور دارد اصیل میدانید؟ (درباره پادرهوا بودن این عبارت «گیل و دیلم» نگاه کنید به «سخنی دربارهی کتاب استانشناسی گیلان، کتاب درسی سال دوم دبیرستان/ افشین پرتو/ گیلهوا شماره ۱۱۸/ ص۳۴»)
چهار/ تقسیمبندی بین گیل و دیلم یک تقسیمبندی نادرست و مبتنی بر دلایل عجیب و غریبیست که شاید باید روزی نشست و این انگیزهها را هم بررسی کرد. هر دو واژهی گیل و دیلم حاصل تخیلات کتابسازان است. من به عمر خویش حتی یک نفر ندیدهام که خودش را گیل یا دیلم بخواند. اگر کتابهای تاریخنویسان عرب و فارس حجت شمایند، خوب ما بحثی با هم نداریم. من ترجیح میدهم به واقعیت تاریخی و اجتماعی خودمان نگاه کنم.
آخر/ من تا حدی انگیزههای روانی تاکید برخی دوستان روی واژهی دیلم را درک میکنم. این تاکید مختص به کوهستان نیست. در جلگه هم خیلیها روی این واژه تاکید دارند و اتفاقا دلایل آنها کاملا متناقض با دلایل دوستانی چون شماست.
در کل اما من کاری به این قضیه ندارم. تک-تک آدمها آزادند و میتوانند خود را به هر نام و عنوانی که حس میکنند برایشان افتخار و کیا و بیا میآورد بخوانند. من اما از کلیتی ملی-قومی (Nation) حرف میزنم که زبانش گیلکیست و من به اعتبار همین زبان آنان را گیلک مینامم.
مخاطب میتواند قبول نکند و اصرار بورزد که نه! من گیلک نیستم. من دیلمیام. من آماردم! من لاهیجم! من انزلیچیم! من مازندرانیام!
با سلام مجدد و تشکر از پاسخ شما
سوالم در مورد مبدا تنها اینست: مبدا ثبت شده یا حدسی است؟
پرسشگر در ویدیو یاد شده خودم بودم و بعد از آنکه آن ویدیو را به شما دادم سعی کردم بگوییم که سعی در القای چیزی را نداشته ام. پیرمردی که از او سوال میکردم (گوشش سنگین بود و) حرف خودش را می زد و من با سوالات پی در پی می خواستم به سوال مورد نظر من پاسخ دهد و با حسن نیت تمام آن را به شما دادم تا (در مورد اینکه خود یکجانشینان کوه به خود کلاهی نمی گویند) حقیقت را به شما بگویم . بحث بعدی من اینست که مفهوم گیل و گالش نمی توانند هم عرض باشند، گیل می توانند ماهیگیر، نوغاندار ، بیجار کار و.. باشد ولی گالش تنها گالش است. به نظر من چیزی که علوم انسانی را زیبا و غیر قابل تحمل میکند این است که دو نفر دو تعریف را ارائه می کنند و کسانی با دو دید به یک موضوع نگاه میکنند و نتایج متفاوت و گاه متضاد میگیرند… پاسخ شما به سوالی که در ادامه مطرح میکنم باعث میشود که نقطه های اختلاف نظرمان مشخصتر شود: شما میخواهید بگویید”دیلم” واژه ای عربی است یا مشتق شده از نام ” دیلمان” است؟ اگر روزی دست بدهد بنده هم دوست دارم بدانم از نظر شما “انگیزه ها ” چه بوده است. کوهنشینان به جلگه نشینان ” گیل” (و نه گیله مرد ) می گویند البته کم و بیش از خود جلگه نشینان نیز “گیل” را شنیده ام. البته باید آن “انگیزه ها”ی مد نظر شما را بشنوم ولی به نظر من دلیلی وجود نداشته که فارسها و عربها نامی غیر واقعی را بر مردم کوهنشین بگذارند همانطور که از گیل نهایتا ” جیل” یاد کرده اند…
در مورد مطلب”آخر” هم این اطمینان را به شما می دهم که بنده جزء آن ” برخی دوستان” نیستم ، من فقط دنبال نامی هستم که بعدا زیر سوال نرود، مشکل اصلی من با نام “گیلک” برای مردم کوهنشین این نیست که آنها به خود گیلک نمیگویند، مشکل من اینست که آنها کسان دیگری را با نام “گیل” می شناسند و در مرحله دوم مردم برخی از مناطق مانند طالقان و الموت به زبان خود هم گیلکی نمیگویند (البته این یکی قابل حل است)
در مورد نیاوردن نام طالقان (استان البزر) که این تقویم در بین گالشهای این منطقه هم کم و بیش کاربرد دارد هم لطفا پاسخ بدهید احتمال میدهم در الموت هم به کار گرفته شود.
در پاسخ به فرهنگ:
یک/ منظورم این نبود که ویدئوی مذکور با سوء نیت تهیه شده یا با سوءنیت به من داده شده. منظورم به طور مشخص و واضح این است که گفتوگوکننده سوالات را جهتدار پرسیده و در چند جا پاسخ را به گفتوگوشونده القا کرده. از جمله همین موضوع تمسخر که گفتوگوکننده ابتدا و بدون اینکه اشارهای از گفتوگوشونده بشود موضوع استفاده از عنوان کلأیی برای «تمسخر» را پیش میکشد و گفتوگوشونده تایید میکند. یعنی خیلی واضح میگوید: پس آنها به شما میگفتند کلأیی که شما را مسخره کرده باشند؟ (نقل به مضمون) و ما برای اولین بار از زبان گفتوگوشونده واژهی «تمسخر» را میشنویم.
دو/ من از واژهی گیل استفاده نمیکنم. گیل را تنها در کتابها خواندهام و اگر سه واژهی گیل و گیلهمرد و گیلک را به جای هم به کار بریم، مغلطه کردهایم. خوشحال میشوم بدانم کجا و در کدام روستا کسی به خودش گیل میگفته. تاکید بسیار زیادی دارم که باید بین این سه واژه تفکیک قائل شویم. گیل را نمیدانم! گیلهمرد که وضعش مشخص است. اما گیلک کاربردی معاصر دارد. یعنی تا جایی که میدانم گیلک مربوط به دوران پس از مشروطه و جنگل است و به نوعی مدرنتر محسوب میشود. وگرنه پیش از آن تنها به صورت گیلکی و برای عنوان زبان کاربرد داشت.
سه/ وقتی از شیوهی تولید حرف میزنیم، نباید به کارهایی مثل ماهیگیری، نوغانداری و… به مثابه شغلهای مجرد نگاه کنیم. گیلهمرد همزمان میتوانست هم بیجار داشته باشد هم نوغان و هم باغ و هم ماهی بگیرد. من از مناسبات تولید حرف میزنم. و بر همین اساس معتقدم گیلهمرد و گالش و کلأیی در عرض همند.
چهار/ دربارهی ریشهی زبانی دیلم چیزی به وضوح ندارم که بگویم. بلکه برای دیلمان تبار و ریشهی زبانی مشخصی وجود دارد که بارها و بارها در منابع مختلف درباره آن حرف زده شده. اما درباره دیلم، جز منابع عربی و بعدتر فارسی (به نقل از منابع عربی) چیزی ندیدم. اینکه دیلم چیست و از کجاست بحث من نیست. حرف من این است که این واژه هم چون واژهی گیل کاربرد محلی و بومی نداشته. (باز گیل کاربردهای اندکی داشته. اما حتی تصور اینکه کسی بگوید «مو دیلمم!» عجیب و غریب است.)
پنج/ برخی انگیزهها باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. اما چیزی که من طی این هفت هشت سال فهمیدهام این است که اغلب گیلکان سعی میکنند از واژهی گیلک به دلیل ارتباطش با رشت و در واقع از «رشتی» معرفی شدن فرار کنند. و نیز سابقهی تمسخر و تحقیر گیلکان شهرنشین نسبت به گالشها موجب شده که عنوان دیلم که در منابع تاریخی همواره سابقهای پرافتخار با خود داشته نوعی پناهگاه روانی محسوب شود. شبیه این رفتار در جلگه هم هست. به دلیل تمسخری که از سوی شهرنشینان نسبت به «گیلهمردان» صورت گرفته، اغلب از واژهی «باکلاس» گیل استفاده میکنند. (حال باز واژهی گیل حضور بیشتری نسبت به دیلم دارد. اما وضع وقتی مسخره میشود که از فرط استفادهی همزمان «گیل و دیلم» با هم، حرف عطف «و» از کارکرد عطفیت ساقط شده و انگار ما با یک واژهی واحد «گیلودیلم» مواجهایم. کار به جایی میرسد که پاینده لنگرودی واژهنامهای برای زبان گیلکی بیرون میآورد و عنوانش را فرهنگ گیل و دیلم میگذارد و ما در تمام کتاب با یک زبان به نام گیلکی روبهروییم! و زیرمجموعهی لهجههای شهرهای مختلف. از لاهیجان و لنگرود و سیاهکل و گالشی بگیر تا انزلی و رشت. یعنی خود نویسنده هم در عمل پوچ بودن این حرف عطف را قبول کرده اما در صورت باید آن ژست باکلاس «گیل و دیلم» را حفظ کند.
میتوان عمیقتر هم به بررسی دلایل و انگیزهها پرداخت. که کار من نیست و زمانش را ندارم.
شش/ همه چیز زیر سوال میرود فرهنگ عزیز. تصور برپا داشتن چیزی که هرگز زیرسوال نرود فاصلهی زیادی با تفکر مدرن دارد. من دنبال عنوانی هستم که دربرگیرنده و متحدکننده باشد. عنوانی که بیشترین رابطه را با واقعیت منطقی داشته باشد و راه برای کسانی که دلشان برای ادبیات و فرهنگ قومی گیلک میتپد باز کند. دغدغهی ورگ اتحاد و تعریف مشخص از هویت ملی گیلکیزبانان در دنیای مدرن است. هر دغدغهای مسیر خودش را دارد.
هفت/ این تقویم در مناطقی که شما گفتید هم کاربرد دارد. اتفاقا پنجیک «طالقانی پنجیک» متفاوت از «گالشی پنجیک» است. در این مورد مقالهی محمدولی مظفری در گیلاننامه و نیز همین کتاب هومند بسیار مفید است.
هشت/ مبداء که نمیتواند حدسی باشد. یعنی چه حدسی؟ مبداء در واقع تنها تاریخیست که بر مبنای محاسبات (بر این اساس که حالا سر سال کجاست و پنجیک کجاست و…) به دست آمده و ریشهیابی شده که این تقویم از کی دیگر گردان نبوده.
سلام مجدد
همانطور که خدمتتان عرض کردم و در آن ویدیو مشخص است گفتگو شونده حرف خودش را میزد و کاری به اصل موضوع نداشت و بنده مجبور بودم با سوالاتم گفتگو شونده را مجاب کنم که در مورد موضوعی که مد نظر من است صحبت کند. پیش کشیدن تمسخر هم بخاطر این بود که سوال احتمالی که در ذهن بیننده مبنی بر “دلیل استفاده جلگه نشینان از واژه کلاهی چه بوده؟ ” به وجود می آید پاسخ داده شود.. اصل موضوع به کار نگرفتن این واژه (کلاهی) از طرف خود کوهنشینان بود که در ابتدای ویدیو و بدون سوال هدایت کننده ، گفتگو شونده به آن اشاره میکند. قطعا نظر یک نفر و یک ویدیو نمی تواند یک سند قطعی باشد..ما راجع به کسانی حرف میزنیم که هنوز هم زنده هستند و می توانند به پرسش پرسشگران جواب بدهند فقط بهتر است از مسن تر ها پرسیده شود…چون این پیرمرد(پدربزرگم) نزدیک به 90 سال زندگی کرده و مدتی چارودار (=کسانی که با چارپایان مسافر و کالا جابجا میکردند) بوده و به نقاط مختلف کوههای شرق گیلان و غرب مازندران مسافرت کرده او را مناسب این گفتگو دیدم. البته در خیلی از نامگذاری ها بنده نام گیل را دیده ام (نمونه اش بیمارستان گیل (گلسار) در رشت و میدان گیل درلاهیجان) و مصداقی خدمتتان عرض کنم در روستاهای چناربون ، له له رود از رودسر البته ممکن است از گویش مردم کوهنشین وارد شده باشد که بحثی در این مورد ندارم ولی این را مطمئنم که مردم کوهنشین بدون خواندن هیچ کتابی جلگه نشین ها را گیل خطاب میکنند. البته گیله مرد میتوانست گالشی هم بکند محله ای در غرب شلمانرود به نام گالش کولام وجود دارد که گاومیش پرورش میدادند… گیل یا به قول شما گیله مرد می تواند فقط ماهیگیر باشد ولی گیله مرد باشد همانطور که میتواند فقط بیجارکاری کند و باز هم گیله مرد باشد ولی گالش وقتی دام خود را رها کند دیگر گالش نیست. حتی گالشها هم خودشان سلسله مراتب دارند، سرگالش، گالش، سالار و…در دنیای مدرن هم گیله مرد اگر معلم یا مغازه دار شود باز هم گیله مرد است ولی گالش اگر معلم شود دیگر گالش نیست معلم است.بنده هم بر این اساس عرض میکنم که گالش و گیل هم عرض نیستند. (در مورد کلاهی هم قبلا صحبت شد).هر چند به وضوح نگفتید اما از مورد “چهار ” اینگونه استنباط میشود که دیلمان گیلکی است (دیل+ مؤن) ولی دیلم عربی (به معنی دشمن، سیاهی یا هر چیز دیگری) ، اگر منظورتان اینست به نظر من خیلی بعید است که این دو نام به صورت اتفاقی در حول یک موضوع بکار رود. سوالم از شما اینست ” آیا می توانید یک منبع تاریخی به زبان گیلکی معرفی کنید؟” منابع ما یا فارسی است یا عربی. بر میگردیم به بحثی که مورد نظر شماست می توانیم بگوییم که دیلم کاربرد بومی و محلی ندارد ولی نمی توانیم بگوییم که نداشته.. بحث ما تغییر دادن نامی غیر اصیل (ییلاقی) است که بین مردم بومی و محلی کاربرد دارد ، منظورم اینست که لزوما چیزی که کاربرد بومی داشته باشد اصیل نیست. شاید تا مدتی پیش عبارات “زبان گیلکی” و “دریای کاسپی” عجیب بود ! چیزی که من در بین مرکزنشینان دیده ام اینست که هرکه از گرگان تا آستارا آمده باشد را رشتی می خوانند ( به نظرم این نامگذاری عدو باید سبب اتحاد بیشتر شود که نمیشود) ولی اگر مخاطب از گیلک فرار کنند به چه نامی پناه ببرد؟ این جمله را ببینید “و نیز سابقهی تمسخر و تحقیر گیلکان شهرنشین نسبت به گالشها موجب شده که عنوان دیلم که در منابع تاریخی همواره سابقهای پرافتخار با خود داشته نوعی پناهگاه روانی محسوب شود.” برای چه کسی پناهگاه روانی محسوب شود؟ برای کسی که چوپانی میکند؟ اگر منظورتان به چوپانهاست آنها هنوز هم به خود گالش می گویند وگرنه گالش دیگر معنایی ندارد… در مورد فرهنگ گیل و دیلم مرحوم پاینده هم ایشان در زیر عنوان فرهنگ گیل و دیلم عبارت ” فارسی به گیلکی ” قید کرده اند و از زبانی جدا نام نبرده اند، پوچ بودن و مسخره بودن عنوان “گیل و دیلم ” از دید شما را بگذار به حساب اینکه ایشان از نام “گیلک” انتخاب شده از طرف شما برای تمام مردم جلگه و کوه گیلان و مازندران بی خبر بوده است. در مورد 6 هم نظر من اینست که اگر زیر سوال رفتن باعث ایجاد تناقض شود مانند موجبات تفرقه فراهم می شود. ولی این نظر من است و آن نظر شما و خیلی ممنونم از پاسخ شما
در پاسخ به فرهنگ:
من همچنان سعی میکنم جزءبه جزء و در قالب گزارههای جدا پاسخ دهم.
یک/ سوال احتمالی که در ذهن بیننده مبنی بر «دلیل استفاده جلگه نشینان از واژه کلاهی چه بوده؟» به وجود می آید نباید با پیشفرض شما و بعد تایید گرفتن از پرسششونده پاسخ داده شود. این بدترین نوع پژوهش است. در واقع پژوهش نیست. بلکه اخذ تایید برای فرضیه است.
باری، من اولین بار واژهی کلأیی را نه از یک جلگهنشین بلکه از یک کلأیی شنیدم. بعد از آن هم بارها و بارها این واژه را از گالشان و کلأییها شنیدم.
ضمن اینکه با توضیحی که درباره پدربزرگ خود دادهاید مسأله پیچیدهتر شد. کلأیی بودن ارتباط مستقیم با شیوهی زیست و تولید دارد. یکجانشینی (باید تاریخی و در امتداد پایین آمدن انسان از کوه به جلگه نگاه کرد) و کشت دیم ویژگیهای مهم این نوع زیست و تولیدند. پدربزرگ شما به عنوان کسی که شغلی متفاوت (از دسته شغلهای غیروابسته به مبداء، شبیه رانندههای دوژ و مینیبوس مسیر جیرأ و جؤرأ که شغلشان گالشی یا گیلهمردی هم نیست) دارد نباید هم خود را کلأیی بداند.
دو/ البته واژهی «گیل» کاربردهای محلی دارد اما مصداقهاش اینهایی که شما نام میبرید نیستند. عمر میدان و بیمارستان مگر چه قدر است که آنها را مصداق میآورید؟ میتوانستید نام برخی مکانها (مانند گیلده) را مصداق بیاورید.
اما مسأله این است که این کاربرد در واژههای ترکیبی متفاوت است از استفادهی واژهی «گیل» به طور مستقل.
سه/ گالشی صرفا پرورش دام نیست. باید به این مسأله تاریخی نگاه کنید. نوعی شیوهی زیست و تولید است. یعنی باید سیر تحول تکنیکی و تولیدی انسان را از آغاز که کوچنشین و ناتوان در کشاورزی بوده بگیرید و بیایید تا انسانی که یکجانشین میشود به دلیل به دست آوردن توان کشاورزی دیم ولی هنوز قدرت غلبه بر موانع زیست در جلگه را ندارد و در نهایت به جلگه تسلط مییابد و کشاورزی آبی را شروع میکند. هر مرحله، مرحلهی پیشین را دربرمیگیرد. امکان شیوهی زیستی و مناسبات تولید به کل تغییر کرده.
و البته در شرایط معاصر همهی این شیوهها به کل تغییر کرده و هر سه عنوان گیلهمرد و گالش و کلأیی به کل از معنا تهی شده. در دنیای مدرن دیگر چیزی به نام گیلهمرد معنا ندارد. در شهر به هرکسی که از روستا بیاید گیلهمرد یا گالش میگویند. همین. کسی از شغلش نمیپرسد.
چهار/ من از میان چیزی که وجود دارد و منابع مکتوب عربی و فارسی، چیزی را که وجود دارد برگزیدهام. ادعای وجود منابع گیلکی نکردهام. اما در زبان و باور عامه چیزی به نام دیلم وجود ندارد. خود شما هم هر وقت مشغول مرور واقعیتها و شواهد هستید با واژههای گالش و کلأیی و… سر و کار دارید. دیلم از زمانی وارد بحث میشود که به یاد کتاب مرحوم اسطخری میافتیم!
میگویید نمیتوانیم بگوییم هرگز کاربرد نداشته. این چه جور واژهای است که با این گستردگی کاربرد (در صورت پذیرش کاربرد) هیچ نشانی از آن در هیچ جایی باقی نمانده جز در منابع عربی؟ لطفا دیلمان را شاهد نیاورید. چون دیلمان حتی در شعرهای فولکلور هم به صورت دیلمان حضور دارد و حتی برای ترکیب «دیلمؤنی لاکو» هرگز از «دیلمی» استفاده نشده. حتی تلفظ این دو واژه هم با هم متفاوت است. قصد صدور حکم کلی ندارم. در هر صورت حتی اگر فرضیهی شما مبنی بر کاربرد داشتن «دیلم» در گذشته درست باشد باز دردی از من و هدف من دوا نمیکند. شاید البته از درد مدافعان زبان دیلمی و استان دیلمستان و قوم دیلم دوا کند.
پنج/ عنوان «زبان گیلکی» چندان عجیب نبود. بیشتر جدل روی «زبان»ش بود ت «گیلکی»اش. خوشبختانه منابع بسیار زیادی مبنی بر ثبت عنوان «گیلکی» برای گونهی زبانی مردم گسترهی زیادی از سرزمینهای جنوب کاسپین موجود است. گرچه تازگی «زبان دیلمی» که نمیدانم دقیقا زبان کدام مردم است (یا بوده) در ویکیپدیای فارسی صاحب مدخل شده و با تلاشهای بیشتر احتمالا «قوم دیلم» هم خواهد شد، اما خوشبختانه زبان گیلکی آن قدر شناخته شده هست که جای نگرانی نباشد.
دریای کاسپی هم که ولله سالهای سال همه جای جهان آن را به همین نام (کاسپین) مینامیدند و مینامند. کار ماست که کمی عجیب و غریب است.
شش/ وقتی از پناهگاه روانی صحبت کردم منظورم قشر تحصیلکرده و نسل بعدی این مردم است که دیگر چوپانی هم نمیکنند. این واژههای جدید را همینها با خود به روستاهاشان سوغات بردند. وگرنه همان طور که گفتم در شرایط معاصر، مفاهیم گالش و کلأیی و گیلهمرد بیمعنیست.
در مورد یک برای شخص من بار تمسخرآمیز کلاهی و استفاده نکردن خود کوهنشینان از این واژه روشن شده بود، برای گفتگو شونده هم همینطور و پژوهش تازه ای در کار نبود (صرفا یک ویدیو بود که برای یک دوست آماده میشد) و من به خاطر اینکه بحث به حاشیه نرود و موضوع برای شما روشن شود به قول شما فرضیه ام را مطرح کردم. باز هم عرض می کنم این ویدیو یک سند قطعی نیست مردم کوهنشین هم به تاریخ نپیوسته اند.در مورد بند دوم از توضیح “یک” شما: اولا قید “مدتی” در توضیحی که در مورد پدربزرگم داده ام را برای همین آوردم که بگویم به مدت طولانی شغلش این نبوده و بیشتر کشاورزی ( فندق و دیم کاری گندم ) انجام داده است. هدفم هم از این توضیح این بود که چون به جاهای مختلفی سفر کرده می تواند اطلاعات درستی به ما بدهد دوما: نادرستی تقسیم بندی “گیله مرد، کلاهی، گالش” در اینجا نمایان می شود چون طبق این تقسیم بندی و “کلایی نبودن چاروداران از نظر شما” کسانی که شغل دائمی شان “چاروداری” بوده است در این تقسیم بندی جایی ندارند( ورگ عزیز مشکل من با این تقسیم بندی قدیمی همین است ساکنین جلگه هر شغلی می داشتند گیله مرد بودند ولی برای معرفی کوهنشینان ، جولاه، کلاهی ، گالش و شاید هم چارودار استفاده میشود.) در مورد دو: قصدم نشان دادن به کار گرفتن “گیل” از طرف خود جلگه نشینان بوده و کاربرد کنونی این نامها بوده (البته ممکن است تحت تاثیر کتاب باشد که بحثی با شما ندارم) در مورد راهنمایی شما هم خیلی ممنون، بر اساس این راهنمایی می توان به محله هایی مثل: گیل ملک، گیل کلایه اشاره کرد که شما این را ترکیبی میدانید و متفاوت در این مورد هم بحثی ندارم. در مورد سه: مشکل اینجاست که شما از دید خود به “گالشی ” نگاه می کنید و آنرا فراتر از پرورش دام میدانید واقعیت اینست که گالش چیزی جز پرورش دهنده دام نیست. البته من هم تا حدودی فکر میکنم انسان ها همین سیر را طی کرده باشند( مانند چیزی که در کتاب تاریخ مدرسه آموختیم) ولی باز هم این واقعیت را عوض نمی کند هنوز چوپانها از چوپانی دست نکشیده اند ، منظورم اینست که بلاخره جامعه به تولید گوشت و لبنیات احتیاج دارد و دامداری اگر مکانیزه هم شود باز شغل “گالشی” به یک شکل دیگر وجود خواهد داشت. درمورد چهار واقعیت وشواهدی که نام برده اید ، واقعیت میان جلگه نشینان است، واقعیت میان خود کوهنشینان “ییلاقی” است و من برای بحث با شما مجبورم که از واقعیت موجود در بین جلگه نشینان استفاده کنم. البته وقتی به یاد “تاریخ گیلان و دیلمستان” و کتب تاریخی دیگر هم می افتیم دیلم را فراوان می بینیم در خود سایت ورگ هم از کلمه “دیلم” بسیار استفاده شده است. در مورد پنج هم بحث ما روی کاربرد بومی و محلی واژگان بود که شما همه جهان را پیش میکشید کاسپی در بین مردم (عصر حاضر) خودمان تازه کاربرد پیدا کرده، در زبان گیلکی منظور من هم روی کلمه زبان بود وگرنه گیلکی که وجود داشت (با عنوان گویشی از فارسی) .
با تشکر فراوان از توجه شما
در پاسخ به فرهنگ:
درباره نقطهی ضعفی که در تقسیمبندی مورد قبول من پیدا کردی بد نیست این گزارش تاریخی زوزنی به کوشش رابینو (چاپ سال ۱۳۶۹ ص۱۸۴) را بخوانیم: [در توصیف تقسیمات محلی-جغرافیایی گیلان] «بازاریان را شهری و برزیگران را گیل گویند».
گذشته از اینکه این مصداقی دیگر برای توست (درباره واژهی گیل) اما در کل نقطهی ضعفی که به آن اشاره کردی ریشه در این مسأله دارد که شما کماکان نگاه قومی و خردهفرهنگی به گالشو کلأیی و گیلهمرد دارید. نه نگاه تاریخی و تولیدی. قرار نبود با آمدن انسان به جلگه مراحل پیشینی یک دفعه نیست و نابود شوند. و قرار نبود انسانها فقط در همین سه حوزه به مناسبات تولید بپیوندند. در قرن ۱۹ هم علاوه بر طبقهی بورژوا و پرولتاریا، خرده طبقات دیگری حضور داشتند.
باید قبول کنید که همین حالا هم چیز چندانی از شیوهی زیست/تولید گالشی باقی نمانده. همانطور که شیوهی زیست/تولید گیلهمردی در حال نابودی است. این یک سیر تاریخیست.
امین جؤن سلام
یته سوآل:
چوتؤ یزدگردی تقویم 5000 سال عمر دأشت، ایمأ بزدگرد خؤره 5000 سال پیش نئیسابؤ؟
در پاسخ به دامون:
ای تقویم ایتؤ نؤمی ببؤ. ممکنه یزدگرد زمت ای نؤمه بنأبون این سر. ای تقویم خئلی خئلی یزدگرد ِ پیشتر ایران مئن بهکار شو.
سلام .خسته نباشید.وبلاگ خوبیست بامطالب جالب گرچه درسالهای 1366/7رودسر-لنگرودزندگی کردم وتاحدودی بزبان شمااشناهستم امادرک صحیح معنی جملات بخصوص تقویم مشکل است درصورت امکان راهنمای مطالب گذاشته شود.درجستجوی اخبارخانوادگی باینجاهدایت شدم.لطفاهرگونه مطالب دراین خصوص رابطریق مقتضی باینجانب اعلام کنید.باتشکر فریدون
خا اگر ایتؤ ببون کویه جی سند و مدرکی دربیأردن گه مثلن خوراسؤن یا شیراز مئن ای تقویم جی استفاده کودن؟
damoon؛
پیشنهاد کؤ»م نصراله هومند کتابه بخؤنی. یزدگردی تقویم یکته اسلوب دأنه کی همهته ایرانی تقویمؤن مئن رعایت بنه و ایسه هر منطقه خو شرایط جور خو تقویمه دأنه. امما ایشؤن همه از بن و اساس هی یزدگردی تقویم جی بمأن.
چی بگوم والله
روزای هفتش چیه همی شنبه یه شنبه یا نه؟
تبسم؛
هفت روز هفته یک سنت سامیست و مربوط به ادیان ابراهیمی و اقوام سامی. مثل عربها یا عبریها. در اقوام آریایی، سنت هفت روز هفته نداشتیم و به جاش سنت سی روز ماه را داشتیم. در تقویم فعلی ما، این دو با هم پیوند خوردهاند.
با سلام و خسته نباشید. من راستش متوجه نشدم، تقویم دیلمی برای گیلکها؟ تا جایی که من میدانم و خواندهام این دو واژه برای نامیدن دو مردم مختلف به کار میروند. می شه توضیح بدهید؟ اگر برای مردم کوهستان است چرا می گویید برای گیلک ها؟ یعنی برای خودم دیلمی ها این تقویم نیست؟ پس چرا اسمش دیلمی است؟!
MohSen؛
سلام محسن جان. ممنونم از سوال مهمی که مطرح کردی و من متاسفانه هنوز فرصت نکردم در متنی جدا و مفصل به این موضوع بپردازم.
اختلاط و در هم آمیزی مردمی که قرنها در یک سرزمین زندگی کرده باشن، امری بدیهیه و مردم کوه و جلگهٔ گیلان و غرب مازندران هم از این قاعده مستثنی نیستن. گرچه یک سری مرزهای قومی-زبانی همچنان وجود داره (مثل مرز میان زبان گیلکی و زبان تالشی) که از نظر من این مرزها حدود اقوام رو مشخص میکنن.
اون چه که ما در تاریخ با عنوان دیلم و دیلمی میشناسیم، عنوانیه که گاه:
– به مردم ساکن کوه در شرق گیلان
– به مردم ساکن کوه و جلگه در شرق گیلان
– به مردم ساکن همهٔ کوههای البرز
– به مردم ساکن کل مناطق گیلان و غرب مازندران و حتی جنوب گیلان
اطلاق میشد.
آخری زمانی بود که قدرت دیلمیان به این گستره گسترش پیدا کرده بود. پس همون طور که میبینیم بر اثر حضور و تمرکز قدرت سیاسی در کوه این نام به کل منطقه و مردمش اطلاق شد.
اما فارغ از این نام، مردم این سرزمین، در سه دستهٔ گالش و کلایی و گیلمرد، در واقع نمایانگر سه مرحلهٔ تولید و زندگی هستند: شبانی و کوچنشینی، بعد یکجانشینی و کشاورزی و در نهایت آمدن به جلگه و کشت آبی.
طی این حرکت تاریخی و کم-کم به زیر آمدن گروههایی و ترویج تشیع و کشاورزی مربوط به جلگه،کم-کم قدرت سیاسی هم در کوه ضعیف شد و به جلگه منتقل شد که اوجش رو در دوران خاندان کارکیا میشه دید.
این بار نامی که برای معرفی مناطق تحت نفوذ قدرت سیاسی جدید مطرح بود استفاده میشد: گیل.
طی دورهٔ انتقال، گیل و دیلم و در واقع یک قدرت کهنتر و در حال تضعیف و یک قدرت نو و در حال گسترش دائم در حال جنگ بودند. توجه کنیم که این جنگ قومی نبود بلکه جنگی سیاسی و بعدتر مذهبی بود.
اما برای ما که دل در گروی حکومت و مرکز قدرت سیاسی خاصی نداریم، هر دو این نامها مهم هستن. همون طور که مثلا فرانسویها به سرزمین باستان خود میگن گل، تاریخ باستانی ما هم با نام دیلم و دیلمی گره خورده. و تاریخ معاصر ما با نام گیلان. زبان مردم ما گیلکیه و به همین دلیل خودمون رو گیلک مینامیم تا وارد مناقشهٔ گیل و دیلم هم نشده باشیم.
بنابراین وقتی از گیلکها حرف میزنیم یعنی از مردمی حرف میزنیم که زبانشون گیلکیه و از یک قوم اما در وضعیتها و مناطق مختلف هستن و بخشی که در کوه هستن هنوز درادامهٔ سنت قدرت سیاسی گذشتهٔ دیلمیان خودشون رو از دامنهٔ قدرت سیاسی گیل جدا میدونن (البته این تاکید روی گیل و دیلم رو تازهواردان صفوی بیشتر تبلیغ کردن تا نفوذ و حاکمیت بر گیلکان آسونتر بشه) خودشون رو گیل نمیدونن اما زبانشون گیلکیه پس گیلک هستن.
بنابراین در واقع ما هر وقت از اسامی دیلم، گیل و گیلک حرف میزنیم در واقع داریم از یک مردم مشخص حرف میزنیم. یک قوم و یک مردم، که ما اینها رو گیلک مینامیم.
اما تقویم رو دیلمی مینامیم چون تقویم از زمانهای اومده که نام این مردم دیلم بوده.
توجه کنید که این تعاریف تنها در بستر گذر زمان معنا داره. یعنی باید دو محور مکان و زمان رو فرض کنیم. هرچقدر در محور زمان به امروز نزدیک بشیم، قدرت سیاسی و نامی که به کل این مجموعه اطلاق میشه از کوه به جلگه حرکت میکنه. و در بازهای هم هر دو نام حضور دارن.
ممنون از جواب شما.
راستش این چند روزه در مورد جوابی که دادید در سایت شما و سایر کتاب ها کمی مطالعه کردم. و تازه فهمیدم آوووو! عجب حرف زدم که سرش کلی بحث و گفتگو است!
شما می فرمایید گیل و دیلم یک مردم مشخص هستند با دو اسم در دو زمانه مختلف. وچون این تقویم در آن زمان بوده به آن اسم اخیرا تصمیم گرفته اید آن را به نام تقویم دیلمی گیلک ها بنامید. درست فهمیدم دیگه؟ به نظرتان بهتر نیس تقویم گیل و دیلم بنامید؟! شما همه را بر طبق استدلالتان یک مردم می نامید در حالی که تاجایی که من خواندم و فهمیدم خیلی ها خودشان را گیلک نمی نامند که شما آن ها را به اصرار گیلک می دانید. راستش جز سایت شما در هیچ منبع دیگری چنین موردی را ندیدم. ( منبعی از کارشناس و یا نویسنده ای در این زمینه دارید؟)
به هر حال خیلی جالب بود در این زمینه خواندم و باید باز هم بخوانم. باز هم ممنون.
MohSen؛
خوشحالم که این بحث باعث مطالعه و تحقیق و خلاصه کنجکاوی بیشتر شما شد.
بله. مرا به درستی در یک چکیده مطرح کردید. عنوان گیل و دیلم به یک دلیل ساده مناسب نیست چون تداعیگر دو هویتی بودن است و تشدیدکنندهٔ جنگها و اختلافات.
آرمان اتحاد گیلکان، باعث میشود که از نامی مناسبتتر استفاده شود. نام این قوم گیلک است چون نام زبانشان گتلکی ست و خوشبختانه بر سر نام این زبان در همه جا (تا کلاردشت و آن طرفتر حتی) توافق وجود دارد.
در ضمن، دربارهٔ نام گیلک، این طور هم نیست که فقط این وبلاگ بهش اشاره کرده باشد. تقریبا منابع در این مورد بیشمارند. از گیلهوا بگیرید تا کتاب آبراهامیان و…
ضمن اینکه آنهایی که خودشان را گیلک نمیدانند، بالای سر بنده جا دارند و میتوانند خودشان را به هر نامی که دوست دارند بنامند. قصد و مقام بنده، قصد و مقام تحکم و دستور و بخشنامه نیست. من یک فعال قومی در فرهنگ این مردمم و برای اتحاد و خودباوری مردم خودم (که خودم هم جزوش هستم) مدتها تحقیق و فکر کردم و به راههاییهم رسیدم. در سطح نام، به این نام رسیدم که البته پیش از من هم کاربرد داشت اما مثل باقی نامها هرگز کلیت نداشت. (گیل و دیلم هم به همین اندازه ابهام دارد. مثلا گاهی من لاهیجانی دیلم هستم و گاه گیل! بسته به اینکه طرف کدام بخش از تاریخ را مد نظر قرار داده باشد. همان طور که کلمهٔ گیلان ابهام دارد که هم به معنی استان گیلان است و هم به معنی جلگه.)
با سلام
اسم درست و مناسب برای این تقویم بلاخره دیلمی یا گیلکی؟
khojir؛
چون از گذشته هیچ اسمی به دست ما نرسیده، در نتیجه، اسم درست اسمیه که هیچ تناقضی به وجود نیاره و در صورت امکان فراگیر باشه. نام گیلکی این ویژگی رو داشت که تناقضی به وجود نیاره (با توجه به این نکته که ما به قومی که زبانش گیلکیه میگیم گیلک و مقصود دوگانهٔ گیلودیلم نیست.) و فراگیر هم بود گرچه خیلیها حساسیت هم داشتند.
نام دیلمی هم این ویژگیها رو داره و اتفاقا حساسیت کمتری رو برمیانگیزه در میان ذهن افرادی که متاسفانه هنوز بیشتر از اتحاد این قوم، مسائل محلی براشون مهمه.
از طرفی، به هر حال نام دیلمی در تاریخ یا در تاریخ ذهنی مردم ما جایگاهی پیدا کرده که انکارشدنی نیست. پس پیشنهاد من هم نام دیلمی برای این تقویمه. تقویمی که مال همهٔ مردم گیلکه؛ یعنی مردمی که گیلکیزبان هستند.
در مورد واژه های گیل و دیلم، گالش و کلایی اجازه می خوام نکته ای کلیدی رو خاطر نشان کنم.گذاشتن اسم بر روی موضوع یا چیزی که دارای تکثر معنایی نیست، دلیلی نداره. مثلاً توی باغ کسی اگه 5 تا درخت گردو باشه و همه هم شکل، چه لزوم داره روش اسم بگذاره؟ حالا تصور کن 5 تا درخت خوج داریم که با هم تفاوت دارن در شکل، مزه و زمان ثمر دهی. حالا روی اونها اسم بایستی گذاشت: سنگه خوج (خوج سفت)، عسگر عامو (حتما به وسیله عمو عسگر تولید شده)، دشته خوج (خوج پهن)، صد میثقال خوج (خوج خلیلی بزرگ) و … {اصطلاحات رحیم آبادیها برای نامیدن انواع خوج}
در نزد مردمان ساکن در نوار حایل میان دریای کاسپین و رشته کوه برز (البرز) نامیدن قومیت خود در حالی که برخورد چندانی با اقوام دیگر نداشته اند، چندان معنی نداشته و آنها غریبه هارا اغلب کورد یا تور می نامیدند همانطور که تورکهای آسیای میانه، بومیان نواحی که زبانشان را نمی فهمیدند، تات (غریبه) می نامیدند.
بنابراین واژه های گیل و دیلم و … همانطوریکه همگی به آن به درستی اشاره نموده اید، اشاره دیگران (چه برای خطاب قرار دادن چه برای تکریم وچه برای تحقیر) بوده است. این واژه ها بعدها از حالت خاص، از طریق مکتوب شدن عمومیت یافته (عام شده) اند. مثل اینکه من هرچقدر تلاش کنم تا ثابت کنم و بنویسم که اسم صحیح بزرگترین رودخانه شرق گیلان، پولورود(Poolorood) هست، باز هم برای تفهیم صحیح موضوع در کتاب، مقاله یا نامه ای اداری، مجبورم حداقل در پرانتز به پلرود اشاره ای داشته باشم.
در پایان برایتان سلامتی آرزو می کنم و موفقیت که در این زمانه سخت، درد فرهنگ دارید و امیدوارم هرگز به آفت مجادله لفظی و لجاجت کلامی و مکتوب مبتلا نشوید که آفت اندیشه است.
مسعود اسحق پور؛
ممنونم مسعود جان از توضیحاتت. همون طور که خودت در جریانی همهٔ این سالها دغدغهٔ من وحدت بخشیدن به مردمیه که اونها رو یک قوم و مردم میدونم و به همین دلیل همتشه زیر سایهٔ زبان مشترکشون (گیلکی) سعی کردم نام گیلک رو جا بندازم تا یک بار هم در طول تاریخ خودمون خودمون رو بنامیم نه کتابهای مورخان غیربومی.
ولی طی این سالها گویا نگرانی و دلگیری بین برخی از دوستان همزبان و همخون ساکن کوهستان به وجود اومده که گیلک رو به دوگانهٔ ذهنی خودشون (گیل و دیلم) ارجاع میدن و تصور میکنن که قراره بخشی از هویتشون به تصاحب بخشی دیگر از هویتشون در بیاد!
تا این لحظه راه حل منطقی برای همراه کردن این بخش از هموطنان خودمون پیدا نکردم. جز اینکه در موارد حساسیتزا، مراعات و دقت به خرج بدم.
در این مسیر همیشهمحتاج راهنماییها و نقدهای شما هستم.
در وبسايت شما مقالات قابل استناد يافتم. اما متاسفانه بدون تاريخ انتشار نميتوان به اين نوشته ها إرجاع داد. توفيق شما را در پيگيري اين كار سودمند آرزو دارم.
حبيب برجيان
نيويورك
از اينكه هنوز سوسوي از اصالت مردم گيلاني ميدرخشد خيلي خوشحالم .اميد وارم كه روز تقويمي ديلمي و گيلاني كه باهم هستيم و فرقي ندارد در كل گيلان و مازندران رونق پيدا كند و آداب و رسوم زيبايي گيلاني و ديلمي جايگزين فرهنگهاي غريبه گردد.زحمت زيادي متحمل ميشويد .در پناه آفريدگار بزرگ باشيد .
ما دیلمیان دیلمی هستیم و گیلک نیستیم و خود را گیلک خطاب نمیکنیم. این تقویم نامش گالشی و دیلمی هست نه گیلکی. در اینجا متوجه شدم شما ادعا کردید دیلمی ها یعنی گالشان و تات ها و کلایی ها و ییلاقی ها و کوهی ها و دیلمانی ها گیلک هستند و ادعا کردید در زمان صفویه برای از بین بردن وحدت بین گیلک ها آمدن در کوهستان نام های دیگر مثل دیلم و گالش و کلایی و تات را جا انداختند که این واقعا خنده دار هست! مگر میشود مردمی پیدا شوند که نام قومیت خودشان را ندانند یعنی این صفویه چقدر بیکار بودند تک تک روستاهای کوهستانی تنکابن تا رودبار را رفتند و به ملت دیکته کردند که شما از این به بعد باید به خودتون گالش و تات و دیلمی بگید. اگر صفویه چنین کردند چرا نام گیل و گیلک را در خود گیلان (جلگه) از بین نبردند چرا فقط این نام را در کوهستان از بین بردند! اگر نام دیلم و تات و گالش ساخته ی دست صفویان هست چرا در شرقی ترین نواحی مازندران مردمانی با نام تات و گالش وجود دارند. چرا از شرقی ترین نواحی سمنان تا غربی ترین نواحی قزوین و حتی زنجان مردمانی با نام تات وجود دارند. چرا طوایفی با نام دیلم در گلستان و مازندران و لرستان و خوزستان و سمنان وجود دارند. نواحی که مردمانی با نام گالش و تات وجود دارند دقیقا با مرز های سیاسی دیلمیان مطابقت دارد. ما دیلمیان گیلک نیستیم چون نه خود را گیلک خطاب میکنیم و نه زبانمان را گیلکی خطاب میکنیم. ما فقط جلگه نشین ها را گیل و گیلک میدانیم و دشت را گیل و گیلان مینامیم پس این نام گیل و گیلک و گیلان را هم ما دیلمی ها به شما عزیزان دادیم و هنوز هم در برخی گویش های زبان دیلمی واژه گیل به معنای گِل می باشد که با وضعیت محیطی گیلان یعنی جلگه مطابقت دارد.
در اینجا دیدم دارید سعی میکنید که لفظ تقویم گیلکی را رواج بدهید ولیکن همه میدانیم این تقویم توسط تمام بومیانی که از تقویم استفاده میکنند با عنوان تقویم گالشی شناخته میشود و ما اصلا تا همین چندسال پیش چیزی به نام تقویم گیلکی نداشتیم حتی نام تقویم دیلمی هم نام جدیدی هست هرچند گالشان و تات ها و کلایی ها بخشی از جامعه بزرگ قوم دیلم هستند و وقتی بومیان کوهستان به این تقویم گالشی میگویند پس هیچ تعارضی با نام دیلم ندارد.
فردی از شما پرسید که تقویم دیلمی درست هست یا گیلکی؟ و شما پاسخ دادید: چون از گذشته هیچ اسمی به دست ما نرسیده، در نتیجه، اسم درست اسمیه که هیچ تناقضی به وجود نیاره و در صورت امکان فراگیر باشه.نام گیلکی این ویژگی رو داشت که تناقضی به وجود نیاره! این واقعا خنده دار هست مردم به این تقویم گالشی میگن و محققین هم نام دیلمی را روی آن گذاشتند و شما تمام تلاش خودتون را میکنید که این دو نام یعنی گالشی و دیلمی را حذف کنید تا اسم گیلکی را روی این تقویم بگذارید.
شما میگویید اسمی از گذشته به ما نرسیده! درسته گذشته مهم است ولی برایم جای سوال شده است که چه شده که گذشته اینقدر برای شما مهم شده است چرا که شما اصلا پایبند به تاریخ نیستید و حتی نام های فعلی را هم میخواهید از بین ببرید و نام مورد علاقه خود را جایگزینش کنید! از گذشته نام گیلک هم وجود نداشته و اولین اشارات به نام گیلک در کتب قرن هشتم دیده میشود و پیش از آن فقط نام گیل و دیلم و طیلسان دیده میشود و امروز هم نام گیلک و تالش در جلگه و نام گالش و کلایی و دیلمانی و تات و کوهی و ییلاقی در کوهستان این خطه شنیده میشود.
اینکه هرچیزی که در گیلان متعلق به تالش ها و یا متعلق دیلمیان یعنی گالشان و تات هاست را به گیلک و گیلکی نسبت میدهید خود جای بحث دارد و باید تحقیق شود چرا گروهی در گیلان سعی دارند همه چیز را در گیلان جعل و تحریف کنند و به اسم گیلک معرفی کنند. بسیاری از جشن های دیلمی که تا همین چند دهه پیش فقط توسط گالشان و بعضا تات ها برگزار میشد را جدیدا دارید به نام گیلکان معرفی میکنید و در پی یکسان سازی قومی هستید. هیچگاه ندیدم قومی بتواند در یکسان سازی قومی دیگر موفق باشد. کردها نتوانستند لک و لر را کرد کنند. فارس ها نتوانستند لر و کرد را فارس کنند. شما هم نخواهید توانست دیلمیان و تالشان را گیلک کنید. کاری که شما میکنید کاری هست که پانترک ها در ترکیه کردند ولی نتوانستند کردها را ترک کنند و پروژه ترکسازی کردها در ترکیه با شکست مواجه شد. امروز زازاهای ترکیه با افتخار میگویند ما دیلمی هستیم مگر ما دیلمیان در خاک آنها فعالیتی داریم! کردها و ترک ها با هزاران میلیارد دلار نتوانستند زازاها را ترک یا کرد کنند. امروز میلیون ها دیلمی در خوزستان و عراق سکونت دارند که اجدادشان هزار سال پیش از سرزمین دیلم به ان دیار رهسپار شدند. بزرگی با جعل و تحریف به دست نمی آید. این تحریفات فقط باعث دشمنی بین گیلک و گالش و تات و تالش می شود. آن دسته از گیلکانی که از وضعیت کوهستان گیلان بی خبرند فریب جعلیات و تحریفات را میخورند و باورشان میشود که همه آدم و عالم گیلک هستند. این کار را نکنید به هویت دیلمیان یعنی گالشان و تات ها و کلایی ها و دیلمانی ها احترام بذارید. به هویت تالش ها احترام بگذارید.
مردم کشور لیبی همه از یک قوم و یک زبان و یک مذهب هستند ولی هیچ اتحادی ندارند ولی مردم سوئیس از چهار قوم متفاوت و با چهار زبان متفاوت هستند و هیچ اختلافی با هم ندارند چیزی که اتحاد می آورد احترام به هویت و زبان دیگران هست نه جعل و تحریف آن!
تقویم دیلمی!
این همان تقویم فارسی هست که در متون قدیمی بهش تقویم فُرس یا تقویم گبری میگفتند که محلی ها بهش گالشی میگن اما چیزی که روشن است اینه که تقویم جدا از تقویم ایرانی نیست.
آقایان عمادی ادعا نمودند تقویم گالشی تقویمی جدا از تقویم ایرانی هست در حالی که چنین چیزی نیست مگر تقویم میلادی فرانسه با تقویم میلادی انگلیس تفاوت دارد فقط تفاوت ها در نام هست.
در مازندران هم آقایان نصرالله هومند و صادق کیا ادعا نمودند تقویم تبری تقویمی جدا از تقویم ایرانی هست در حالی که چنین چیزی نیست و هردو تقویم گونه ای از تقویم ایرانی هستند .
تقویم فرس یا تقویم ایرانی تا قرن پنجم یعنی تا روی کار آمدن سلطان جلالالدین ملکشاه سلجوقی از اعتدال بهاری خارج شده بود و دارای پنجه بود چیزی که در تقویم گالشی و تقویم تبری دیده میشود که هردو بخشی از تقویم فرس هستند.
حتی نام نوروز بل هم یک نام جعلی هست که آقای عمادی این نام را از روی یکی از مصراع های شعر گالشی استخراج کرده و مردم کوهستان چیزی به نام نوروز بل نداشتند و این چیزی هست که چند دهه هست جعل شده و نوروز گالشی و نوروز تبری همان نوروز ایرانی هستند که در دو زمان متفاوت برگزار میشوند و ریشه هردو ساسانی هست.
این تقویم هیچ کاربردی در گیلان ندارد و تنها گالشان قدیم از این تقویم استفاده میکردند و مردم جلگه خود را از این تقویم بی نیاز میدانستند و حتی آشنایی هم با آن نداشتند.
ادعای وجود تفاوت کار چپ گراهای گیلان و مازندران هست که از دهه چهل به بعد سعی نمودند برای خود یک هویت گیلی و دیلمی و تبری مجزا از هویت ایرانی دست و پا کنند.
دو هفته نامه دامون (نشریه خلق گیلان) و در پس آن دو ماه نامه گیلوا که در اختیار چپی ها بود تلاش نمود تا راه حزب دموکرات آذربایجان را در گیلان ادامه دهد و اگر توانستند تالش ها و تات ها و مازنی ها را هم با خود همراه کنند و قوم گرایی افراطی را در شمال گسترش دهند و باعث تفرقه بین سکنه شمال و بقیه نقاط ایران به ویژه مردم تهران و کرج و سمنان و قزوین شوند که این راه به جایی نبرد و اکثر مردم شمال ایران ملی گرا هستند و آگاه به تمام این قضایا هستند.
تصور استقلال گیلان و دیلم و تبرستان از خاک ایران در قرن نوزدهم شکل گرفت باعث شد یک عده خیال کنند مناطق شمالی ایران جدا از ایران بوده این تصور غلط بر پایه فرضیه مهاجرت آریایی ها بود در حالی که این موضوع کاملا رد شده و مهاجرت از بیرونی در کار نبود و خود گیلان و دیلم و تبرستان حاصل مهاجرت اقوام متعدد آریایی از فلات ایران بودند و نام اقوام باستانی شمال با نام اقوام باستانی آذربایجان و فارس قرابت دارد مانند حضور کادوسیان در دو ناحیه آذربایجان و گیلان و حضور تپیری ها در سه ناحیه آذربایجان و مازندران و خراسان و حضور ماردی ها در سه ناحیه فارس و شمال و آذربایجان. سرزمین های گیلان و دیلم و تبرستان در دوره های متعدد خراج گزار حکومت ساسانی و عباسی و خوارزمشاهی و ایلخانی و گورکانی بودند و حکام تبرستان و دیلم و گیلان پس از فتح این سه ناحیه توسط الجایتو گروه گروه به سلطانیه پایتخت مغولان میرفتند و تمکین میکردند ضمن اینکه این نواحی به علت در حاشیه بودن و آب و هوای گرم و شرجی نواحی خیلی مهم و باب میل حکام نبودند و بیشتر به عنوان پناگاه اعراب زیدی مذهب (اعراب پناهده در آمل و رودسر و لاهیجان) استفاده میشد و یا محل کوچ طوایف تبعیدی ارمنی و گرجی و کرد و لر و آذری و فارس استفاده میشد و از منظر حکام ایران نواحی آذربایجان و خراسان و اصفهان و شیراز نواحی بسیار مهمتر از شمال بودند.
از طرفی اقوام باستانی شمال مثل کادوسی و تپیری و آماردی به گروهی از طوایف قوم ماد اطلاق میشد و مورخین این نواحی را جز سرزمین ماد میدونستند و مادی ها هم بخشی از قوم آریایی بودند.
زبان آریایی مردم شمال خودش گویای آریایی بودند مردم منطقه هست چرا گرجستان و قفقاز آریایی زبان نشدند! مگر میشود آریایی نبود ولی زبان آریایی داشت مگر آریایی ها استعمار میکردند! چه شده از اجداد خودمان متنفر شده ایم؟ چیزی که هستیم را نمیشه تغییر داد.
هرچند اعتقاد دارم جمعیت شمال ایران حاصل مهاجرت های اقوام مختلف آریایی میباشد که از ده هزار سال پیش تا به امروز به این نواحی کوچ کردند مهاجرت آذری ها کردها تات ها فارس ها به شمال ایران و مهاجرت اقوام شمال ایران به آذربایجان و کردستان و فارس و سایر نواحی باعث نوعی تلفیق ژنتیکی و فرهنگی در ایران ایجاد شد که قابل چشم پوشی نیست. نود و نه درصد رسومات مردمان فلات ایران یکی هست و گویش های گیلکی و گالشی و تاتی و تبری و مازنی و دیلمی و تالشی همگی گویش های زبان ایرانی هستند تنها زبان مجزا در ایران زبان های وارداتی ترکی و عربی هستند و سایر گویش ها حتی گویش لری و لکی و کردی و بلوچی و فارسی هم از گویش های زبان ایرانی هستند و منظور ما از زبان ایرانی زبان فارسی نیست چون گستره زبان ایرانی بسیار وسیع تر هست و زبانی که امروز با نام فارسی میشناسیم یکی از هزاران گویش زبان ایرانی هست مانند زبان لاتین و ژرمنی که گویش های فراوانی دارند و داریوش در کتیبه بیستون زبان خود را زبان آریایی نامید و مورخین قدیم زبان مادها و پارسیان را آریایی نامیده بودند که امروز بهش زبان ایرانی میگویند که شامل گویش های فارسی و کردی و بلوچی و غیره میشود.
ما نه تنها یک ملتیم بلکه یک قوم هستیم و قوم ایری (آریایی) که ساکن در سرزمین ایران می باشد. حالا یک عده دنبال ملت سازی هستند. ما یک ملتیم.
دوست عزیز قومپرست من! متاسفانه ناسیونالیسم باعث کوچک شدن مغز و تار شدن چشم میشود و در نتیجه اجازه نمیدهد که بخوانید و بفهمید که این تقویم دیلمی اساسا ریشه در تقویم ایرانی قدیم دارد. و چون ندیدید گمان کردید ما نمیدانیم و در نتیجه خودتان دست به کار شدید و این را یادآوری کردید و چند ادعای دروغ هم به آن چسباندید.
حالا یک بار هم بخوانید و ببینید که ما چه گفتهایم. چون تا اینجای کار گویا سرگرم این بودید که خودتان چی دوست دارید!