فقدان شهر، ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان/ بخش یکم

یکی از شاخص‌های مهم در بررسی و شناخت تاریخ هر کشور و یا منطقه‌ای، بررسی استعداد پیدایش شهر در آن محدوده است. زیرا چنان که «رابرت پارک» نظریه‌پرداز مکتب شیگاگو با هوشمندی گفته است، «شهر کارگاه تمدن بشر بوده است». بدین ترتیب نبود این کارگاه در هر محدوده‌ای به معنی کند و بطئی شدن فرایند تحول تاریخی و تاخیر در تغییرات تاریخ‌ساز آن محسوب می‌شود. اما منشاء پیدایش این کارگاه تمدن بشر در تاریخ چه بوده است؟و پرسش مهم‌تر این که چه عاملی مانع شکل‌گیری شهر به مفهوم واقعی در گیلان قدیم شده است؟ از چه زمانی گیلان به مفهوم واقعی دارای شهر به مثابه‌ کارگاه تمدن شد؟ پاسخ به این پرسش‌ها در شناخت تاریخ قدیم و جدید گیلان و یافتن الگوی نظری برای تجزیه و تحلیل تاریخ این بخش از ایران بسیار مهم است. ما کوشش می‌کنیم به اجمال به این پرسش‌ها پاسخ دهیم.
بررسی گوردون چایلد باستان‌شناس استرالیایی نشان داده است که در پیدایش و حیات شهرها، دست‌یابی به مازاد محصول نقش کلیدی داشته است. او در کتاب سیر تاریخ خود می‌نویسد که مهم‌ترین تحول مهم در تمدن بشر، گذار از مرحله‌ی اقتصاد مبتنی بر شکار و گردآوری خوراک به اقتصاد مبتنی بر کشت و دام‌داری یعنی تولید خوراک بود. او این تحول را انقلاب نئولتیکی یا انقلاب نوسنگی نامید. اما به نظر او تحول تاریخ‌ساز دوم در زندگی بشر هنگامی روی داد که انسان موفق به تولید مازاد محصول و در پرتو این تحول موفق به ایجاد شهر شد. مازاد محصول یا مازاد اقتصادی به آن بخش از تولید گفته می‌شود که به روش‌های گوناگون از جریان تقاضاهای جاری موجود یک واحد اجتماعی (یک خانواده، یک موسسه و یا یک جامعه) کنار گذاشته  شده و خارج از نیازهای مصرف بیولوژیکی و اجتماعی فرد و جامعه انباشت می‌شود. به اعتقاد چایلد، تولید مازاد اقتصادی در تاریخ بشر فرصتی فراهم کرد تا گروهی از مردم در نقطه‌ای به جز روستا و با فعالیت‌های کم و بیش متفاوت گرد هم آیند. چایلد برای نخستین بار از این تحول به نام «انقلاب شهری» در تاریخ بشر نام برده است. بعدها پژوهشگران دیگری نظیر پیرسون، ویتلی و آدامز، ضمن پذیرش این نکته‌ی درست، به آن ایرادی وارد کردند و آن این بود که در پیدایش شهرها، مازاد اقتصادی تنها شرط لازم است ونه کافی. به عبارت دیگر شرط کافی برای هستی یافتن شهرها، علاوه بر وجود مازاد اقتصادی، وجود «وسیله‌ی نهادی» برای تمرکز واستخراج مازاد به اشکال گوناگون در یک نقطه‌ی جغرافیایی خواهدبود. بدین ترتیب برای تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی یک سازمان اجتماعی، سیاسی و یا مذهبی لازم بوده است تا این مازاد را از نظر جغرافیایی در یک نقطه‌ی معین متمرکز نماید (برای بحث تفصیلی‌تر، ن.ک:ناصر عظیمی، پویش شهرنشینی و مبانی نظام شهری، نشر نیکا ۱۳۸۱).

بنابراین وقتی نطفه‌های شهر در منطقه‌ای شکل می‌گیرد، این بدان معنی‌ست که پیرامون آن در پرتو تغییرات تکنولوژیکی،انسان قادر شده است که بازتولید ساده و خودمصرف را به بازتولید گسترش‌یابنده‌ی دارای مازاد محصول تبدیل نماید. این فرایند همچنین بدین معنی خواهد بود که این مازاد توسط قدرتی متمرکزکننده در یک نقطه‌ی جغرافیایی در حال تحقق است. همین تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی‌ست که بستر و بنیان کارگاه تمدن بشر یعنی شهر را شکل می‌دهد. از این رو همچنین گفته شده است که بدون مازاد اقتصادی، تمدنی به وجود نمی‌آمد. مازاد محصول، پایه‌گذار بازار محلی و تجارت محلی و در صورت ضرب‌آهنگ رشد سریع‌تر آن، سبب‌ساز بازار منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و در نتیجه شکل‌گیری تجارت منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای از طریق مراکز شهری خواهد بود. حاصل این فرایند تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی بیشتر در نقطه‌ای معین و توسعه‌ی مداوم شهرنشینی‌ست.
گرچه اغلب از متمرکز‌کننده‌ی این مازاد به دلیل استفاده از زور برای استخراج مازاد اقتصادی و تمرکز جغرافیایی آن در یک نقطه‌ی معین از فضای جغرافیایی، انتقاد شده است لیکن این واقعیت را نمی‌توان نادیده گرفت که به رغم دشواری این فرایند، کاری که در راستای پیدایش ناگزیر یک فرایند تمدن‌ساز اتخاذ شده به طور نسبی مترقی وپیش‌برنده‌ی تمدن بوده است و صرف‌نظر از شیوه‌های عمل گریزناپذیر آن، کارکردی در جهت ترقی وپیشرفت تمدن بشر داشته است. بدون طی چنین فرایند دشواری، اساساً شهرنشینی و یا به قول رابرت پارک خلق یک کارگاه تمدن میسر نبوده است. ضمن آن که توسعه‌ی شهرنشینی نه فقط به طور نسبی سبب بهبود زندگی مردم از طرق گوناگون شده بلکه زمینه‌ی تحول و تکامل بشر در عرصه‌های گوناگون تکنولوژیکی، سازمان اجتماعی، فرهنگ و شیوه‌ی زندگی و در مجموع تمدن شده است. این مقدمه از آن نظر در بررسی ما ضروری بوده است که گیلان، شاید بتوان گفت بیش از هر منطقه‌ای در فلات مرکزی ایران، شاهد غیبت شهر در تحولات تاریخی خود بوده است. به عبارت دیگر یکی از ویژگی‌های اصلی تاریخ گیلان فقدان و عیبت طولانی شهر به عنوان کارگاه تمدن بشر است.

فقدان شهر در گیلان قدیم به مثابه فقدان کارگاه تمدن

چنان که می‌دانیم اولین تمدن شناخته شده در محدوده‌ی گیلان امروزی تمدن آهن بوده است که در دو پهنه‌ی مارلیک-دیلمان و تالش شناسایی شده و این تمدن‌ها شهرت نه فقط منطقه‌ای و ملی بلکه جهانی داشته‌اند. به باور نگارنده این تمدن‌های کوتاه مدت که چون برق وباد وبدون پیش زمینه‌های اساسی تمدنی در گیلان در دوره‌ی آهن (II) ظاهر و دیگر تکرار نشدند، حاصل شرایط ژئوپولتیکی معینی در نواحی فراتر از کمربند پوششی جنگل در گیلان بود که در غرب ایران در اثر اقدامات خشونت‌آمیز هیستریک امپراتوری آشور پدید آمد و پهنه‌های تمدنی فوق را برای مدتی تا سقوط این امپراتوری در سال ۶۱۲ پیش از میلاد به محیطی امن برای توسعه و تحول تغییر داد و این شرایط پهنه‌های تمدنی در گیلان را در اتحادی نانوشته با دشمن آشوریان یعنی اورارتو قرارداد. با این حال این توسعه نیز نتوانست به دلیل ویژگی‌های معین جغرافیایی بومی شود و یا تداوم یابد و نه شهری حتا کوچک پدید آورد. دراین تمدن، باستان‌شناسان با پی‌گیری مستمر خود همچنان در آرزوی دیدن حتا یک سازه‌ی معماری سال‌هاست که به حفاری و جست‌وجو می‌پردازند. باید یادآوری کنیم که این تمدن‌ها اصولاً در پهنه‌ای که ویژگی جغرافیایی گیلان امروزی با آن شناخته می‌شود یعنی جلگه‌ی هموار ساحلی مرطوب هیچ رابطه‌ای نداشته است.
در دوره‌ی باستان نیز در نواحی جلگه‌ای هیچ سکونتگاه حتا روستایی، دست‌کم به صورت مشخص وثبت شده تا کنون شناخته نشده است. در نواحی فراتر از کمربند جنگلی یعنی آن نواحی که پیش‌تر استعداد خود را برای ایجاد تمدن آهن در حوزه‌ی تمدنی مارلیک-دیلمان و تالش نشان داده، چیز قابل توجهی شناخته نشده است واحتمالاً نیز فاقد سکونتگاهی که با شهر پهلو زده باشد،بوده است.
بعد از فروپاشی دولت ساسانی به دست مسلمانان، گیلان اگر چه برخلاف فلات مرکزی ایران با گسست در هیچ حوزه‌ای روبه‌رو نشد لیکن همچنان مانند دوره‌ی باستان برای سال‌ها در انزوا باقی ماند و در این انزوا، قدرت، بیشتر در دست فرمانروایان ایلی[۱] دامدار دیلمیان بود که میانه‌ی چندانی با تمدن یکجانشینی جلگه‌نشینان نداشتند. یادآوری این نکته مهم است که دیلمان در قرون نخستین اسلامی تنهابه بخش شرقی رودخانه‌ی سفیدرود تا رودخانه‌ی چالوس گفته می‌شد واین قلمرو شامل دو بخش جلگه‌ای به نام گیل و بخش کوهستانی به نام دیلم بود که امروزه شامل شهرستان‌های تنکابن، رامسر، رودسر، املش، لنگرود، لاهیجان، آستانه، سیاهکل و شهرستان رودبار می‌شد. بخشی از استان قزوین در شمال رودخانه‌ی شاهرود و بخشی از استان زنجان یعنی طارم نیز جزء دیلمان واقعی یا به قول جغرافی نویسان زمانه «دیلم خاصه» محسوب می‌شد. بنابراین قلمرو گیل و دیلم (دیلمان) برخلاف تصور عموم هیچ ربطی به غرب رودخانه‌ی سفیدرود نداشت. مقاومت پرآوازه‌ای که در تاریخ به نام گیل و دیلم (دیلمان) صفحات زیادی ازنوشته‌های مورخان و جغرافی‌نویسان عرب و ایرانی را در چهار سده‌ی نخست اسلامی پر کرده، منحصراً به شرق رودخانه‌ی سفیدرود تا چالوس مربوط بوده است. درپهنه‌ی جلگه‌ای این محدوده بود که به تدریج تحول کشاورزی برای نخستین بار به طور سازمان‌یافته و متاثر از تحولات پیش‌گامانه‌ی تولید کشاورزی در تبرستان و گرگان، به گیلان رخنه کرد. در غرب رودخانه یا ناحیه‌ای که بعداً «پس گیلان» نامیده شد، انزوای جغرافیایی آن از دو دیوار بلند یعنی دیوار اختلاف مذهبی با شرق رودخانه و موانع ارتباطی رودخانه‌ی سفیدرود متاثر بوده است. در نتیجه توسعه در قلمرو‌های مختلف این واحد جغرافیایی تنها می‌توانست در تعامل با ناحیه‌ی شمال غربی گیلان یعنی از طریق ناحیه‌ی طیلسان (تالش)به کندی انجام گیرد. فراموش نکنیم که در این زمان و همچنین سال‌ها بعد نیز این ناحیه‌ی واسط یعنی تالش با اشتغال غالب به شیوه‌ی معیشت دامداری شبانی، در زمینه‌ی کشاورزی تجربه‌ای کسب نکرد تا آن را به جلگه‌ی مرکزی غرب سفیدرود (بیه‌پس یا پس گیلان)انتقال دهد. اخذ و گسترش مذهب تسنن (بیشتر حنبلی) در ناحیه‌ی پس گیلان (نامی که احتمالاً، پیش گیلانی‌ها به مبداً و موقعیت جغرافیایی خود برای آن انتخاب کرده بودند) نیز در اثر همین فرایند تعامل با ناحیه‌ی شمال غربی (تالش) حاصل شده بود. نتیجه‌ی حاصل ازاین جداسری‌ها بین دو بخش از گیلان این بوده است که شرق گیلان به تحقیق در اثر پیش‌گامی در توسعه‌ی کشاورزی در اثر پیوند و تعامل با تبرستان، توانایی و استعداد بیش‌تری برای تولید مازاد اقتصادی و رسیدن به سکونتگاه‌های دست‌کم کوچک و روستایی، پیش‌قدم بوده است. این البته به هیچ وجه هنوز به معنی دست‌یابی به شهر نبود. نخستین گزارش‌ها در این زمینه را جغرافی‌دان گم‌نام قرن چهارم (نویسنده‌ی حدودالعالم) از سکونتگاه‌های این دو بخش از گیلان به دست داده است. اما او به تاکید از «ناحیه» و «ده» نام می‌برد و نه «شهر». تاکید کنیم که تا این زمان تا جایی که ما اطلاع داریم همه‌ی منابع به دلیل فقدان سکونتگاه‌های مهم حتا روستایی از واژه‌های کلی ناحیه‌ی «گیل و دیلم»، «دیلمان» و «جیل یا جیلان» سخن به میان آورده‌اند و برخلاف نام بردن از شهرهای متعدد در تبرستان، دراین ناحیه هیچ گاه نامی از یک مرکز جمعیتی یا سکونتگاه مشخصی برده نشده است (مگر تاریخ‌های محلی که در سال‌های بعد نوشته شده است). نباید تصور کرد که این امر فقط به دلیل انزوای نظامی و امنیتی پدیدآمده از اقدامات ستیزه‌جویانه‌ی دیلمیان برای اطلاع نداشتن از درون این منطقه بوده، بلکه به باور نگارنده این تاریک‌خانه‌ی داده‌های تاریخی در قرون نخستین اسلامی و پیش از آن  به سبب فقدان حتا یک شهر در این محدوده بوده است.
در هر حال نویسنده‌ی حدودالعالم، دیلمان را در شرق رودخانه‌ی سفیدرود به دوبخش تقسیم می‌کند که یکی به قول او بر کران دریاست یعنی در ناحیه‌ی جلگه‌ی ساحلی است و دیگری اندر کوه‌ها و شکستگی‌ها(دره‌ها) واقع شده‌اند. به قول او «اما،این کی بر کران دریاست، ایشان را ده ناحیتست خرد، چون لترا، وارپوا، لنکا [لنگا]، مرد، جالکرود[چالک رود]، کرک رود، دیناررود، جوداهنجان، سلان رودبار، هوسم. و از «پس‌کوه»، برابر این ده ناحیت، سه ناحیت بزرگست، چون وستان، شیر، بژم». اما او تاکید می‌کند که در این نواحی چیزی که می‌توان یافت تنها روستا و یا به قول نویسنده «ده»‌های بسیاراست: «و هر ناحیتی‌ را از این ناحیت‌ها، ناحیت‌ها و ده‌های بسیارست». جالب است که او ضمن آن که دراین زمان یعنی در سال ۳۷۲ هجری در کل ناحیه‌ی دیلمان به آبادی و آبادانی آن اشاره می‌کند لیکن موفق به نام بردن هیچ شهری نمی شود. در نتیجه نزدیک‌ترین شهر به محدوده‌ی دیلمان را در بیرون از آن در مرز تبرستان و دیلمان و در درون تبرستان یعنی در کلار و چالوس سراغ می‌گیرد: «و این همه [محدوده‌ی دیلمان] اندر مقدار، بیست فرسنگ اندر بیست و پنج فرسنگ و این ناحیت دیلم ناحیتی‌ست آبادان و با خواسته و مردمان وی همه لشکری‌اند یا برزیگر و زنان‌شان نیز برزیگری کنند. و ایشان را هیچ شهری با منبر نیست و شهرشان کلار است و چالوس» (حدودالعالم،به کوشش ستوده ۱۳۴۰ ص۱۴۸. همه جا تاکید ار ماست). چنان که می‌دانیم کلار و چالوس در بیرون از مرز دیلم و در تبرستان واقع شده بود. یادآوری کنیم که در این زمان به برکت کوشش‌های ناصر کبیر رهبر دارای وجه کاریزماتیک زیدیه در شرق گیلان که در بین ۲۸۷ تا ۳۰۱ هجری پایگاه درس و بحث خود را در حدود صد سال پیش ازنوشته‌ی حدودالعالم در هوسم انتخاب کرده بود وبرای نخستین بار سواد خواندن و نوشتن را به همراه مباحث فقه و کلام به این ناحیه آورد، هوسم مهم‌ترین و پرآوازه‌ترین سکونتگاه انسانی در شرق گیلان بود ولی در هیچ منبعی از این مکان  به نام شهر نام برده نشده است.

جغرافی‌دان گمنام ایرانی‌الاصل ما برخلاف مقدسی که سه سال بعد یعنی در سال ۳۷۵ در گیلان بوده، محدوده‌ی دیلمان را از چالوس تا هوسم (رودسر) می‌داند اما جلگه‌ی شرق گیلان از لنگرود تا سفیدرود را نیز به انضمام غرب سفیدرود جزء گیلان به حساب آورده لیکن در همان حال آن را دربخش  «این سوی رودی» آن جای می‌دهد. او در این سوی رود یعنی از لنگرود تا سفیدرود هفت ناحیه معرفی می‌کند: «اما از این سوی رودیان را هفت ناحیت است بزرگ، چون لافجان، میالفجان، کشکجان، برفجان، داخل، تجن، جمه[چمه]. و اما آنک از آن سوی رودیان‌اند [که] ایشان را یازده ناحیت بزرگ است، چون حانکجال، ننک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن‌روذ، استراب و خان بلی. و هر ناحیتی را از این ده‌هاست، سخت بسیار. و این ناحیت گیلان، ناحیتی آبادان و بانعمت و توانگرست… و ایشان را شهرک‌هاست، بامنبر، چون گیلاباذ، شال، دولاب، پیلمان شهر. این شهرک‌هاست خرد و اندر وی بازارها و بازرگانان وی غریب‌اند» (حدودالعالم ۱۳۴۰، پیشین‌ صص ۱۴۹-۱۵۰). پیداست اگر شهری نیز با تعریف زمانه دراین ناحیه موجود بوده، از نظر نویسنده شهرک است و چون نویسنده از تلقی شهرک برای این نقاطِ سکونتی هنوز چندان  راضی نیست به آن پسوند «خرد» را نیز اضافه می‌کند: شهرک‌های خرد. لازم است بگوییم که اصطخری و ابن حوقل که کتاب خود را در بین سال‌های ۳۲۰ تا ۳۵۰ هجری نوشته‌اند، در نقشه‌هایی که از سواحل جنوبی دریای خزر [۲] ارائه کرده اند به وضوح نشان داده‌اند که در محدوده‌ی بین چالوس تا آستارا نتوانسته‌اند حتا یک مرکز سکونتی قابل ذکر روی نقشه‌های خود نشان دهند. آن‌ها دراین بخش از نقشه‌ی خود تنها کلمات کلی مثل دیلمان، دیلم، الجیل به عنوان ناحیه‌ی سکونتی ذکر کرده‌اند وبر خلاف تبرستان و گرگان، هیچ نقطه‌ی شهری در نقشه‌ی خود ارائه نکرده اند. در همین حال در محدوده‌ی تبرستان، حدود ده نقطه‌ی سکونتی و شهری دراین نقشه‌ها نمایانده‌اند (ن.ک: به نقشه‌های کتاب اصطخری و ابن حوقل).

مقدسی نیز محدوده‌ی گیلان رابه دو بخش تقسیم می‌کند. شرق رودخانه‌ی سفیدرود را دیلمان می‌نامد که مذهب همه‌ی آنان شیعه و غرب سفیدرود را با اکثریت سنی می‌داند. او می‌نویسد که دیلمان، کوره‌ای (ناحیه یا شهرستان) است کوهستانی و شهرهایش کوچک‌ند ومهم‌ترین شهر آن را بروان می‌داند که قصبه یعنی مرکز اداری دیلم است ولی به گفته‌ی او نه ثروتی دارد ونه اهمیتی و نه خانه‌ای مرفه و نه بازاری فراخ و نه شهری بزرگ و نه [مسجد] جامعی بلکه همه دیه‌ها کثیف است. برای محدوده‌ی گیلان باتوجه به مشخص کردن نوع مذهب و نام شهرها در نوشته‌ی مقدسی، می‌توان گفت که منظور او از گیلان، همان غرب رودخانه‌ی سفیدرود است. در اینجا سه شهر نام می‌برد شامل دولاب که می‌گوید قصبه‌ی جیل (گیلان) است و آن را شهری خوب و بازارش را زیبا توصیف می‌کند ولی محل آن را ذکر نمی‌کند. دیگری بیلمان شهر که به باور نگارنده در نزدیکی روستای زیکسار کنونی (شمال غربی مناربازار شهرستان صومعه سرا) و احتمالاً مرکز گیل گسگر بعدی ونقطه‌ی سوم را تحت عنوان کهن‌روز در ناحیه‌ی تالش امروزی معرفی می‌نماید. (مقدسی ۱۳۶۱ ج۲ صص ۵۱۷-۵۴۲). با توجه به شناختی که ما از شهرهای بعدی گیلان داریم، هیچ‌کدام از این نقاط در آن زمان نباید به معنی دقیق کلمه شهر بوده باشند و در نتیجه قادر به ایجاد یک فرهنگ شهری برای توسعه‌ی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نبوده‌اند. این نقاط بیش‌تر مراکز شاهک‌های طایفه‌ای برای کنترل مازاد محلی تلقی می‌شدند و مکان بازارهای هفتگی نیز بودند. یادآوری کنیم که نقاط جمعیتی در این منطقه از گیلان به اعتبار آماری که ملکونف و خودزکو حتا در میانه‌ی قرن نوزدهم ارائه می‌کنند، به جز شهر رشت (که موضوع جداگانه‌ای دراین زمان بود و به آن اشاره خواهیم کرد) و تا حدودی لاهیجان، بقیه‌ی نقاط مراکزی با جمعیت حدود دو تا سه هزار نفر بیشتر نبودند که فقط در روزهای بازار هفتگی رونقی پیدا می‌کردند.

پایان یافتن حکومت آل بویه و ظهور اسماعیلیان در الموت و تحت فشار عملیات تروریستی این گروه در غرب تبرستان و شرق دیلمان، مرکز شیعیان ناصریه (شاخه‌ای از زیدیه به مرجعیت ناصر کبیر) از هوسم به لاهیجان انتقال یافت که از قرن ششم جایگاه مهم‌تری نیز یافته بود. در نتیجه در شرق گیلان لاهیجان و در غرب گیلان فومن به عنوان مراکز اداری تلقی می‌شدند لیکن هیچ‌کدام از این دو مرکز به ویژه فومن قادر به سلطه‌ی خود بر ملوک‌الطوایفی غرب و یا شرق گیلان و ایجاد یک واحد مرکزی یکپارچه نبودند.
اگرتوصیف اصیل‌الدین زوزنی را که درسال ۶۵۲ هجری از گیلان به دست داده مبنای تحلیل خود قراردهیم، باید بگوییم که به طور کلی تقسیمات جغرافیایی در گیلان عموما بر پایه‌ی واحد «ده» و «روستا» بنا شده بود و شهر به مفهوم واقعی در واژه‌شناسی گیلکان در این دوره نه فقط جایگاه اندکی داشت بلکه حتا آن را بیشتر با واژه‌ی «بازار» می‌شناختند که در فرهنگ گیلان بیشتر یک اتفاق موقتی بود که در هر هفته در برخی از سکونتگاه‌ها عموماً یک یا دو بار در هفته اتفاق می‌افتاد. او در مورد تقسیمات محلی گیلان می‌نویسد که: «هر ده عدد خانه را دیهی گویند و هر ده دیه را صده و هر ده صده را خانی و بافواه شفاهاً گویند فلان ناحیت چندین خانی است» (زوزنی به کوشش رابینو ۱۳۶۹ ص۱۸۴). چنان که پیداست در این تقسیم‌بندی، مبنای تقسیمات محلی-جغرافیایی از واحد تعداد خانه‌ و سپس ده ‌ساخته شده است. در همین نوشته گفته می‌شود که: «بازاریان را شهر‌ی و برزیگران راگیل گویند» (همان، ص۱۸۴). پیداست که در این زمان بازار و گوراب که تنها به صورت موقت در یک روز هفته اتفاق می‌افتاد به واژه‌ی شهر مفهوم واقعی می‌داد. این بدان معنی بود که شهر به مفهوم دائمی وجود نداشت بلکه با جمع شدن مردم به طور موقت در یک روز و تشکیل بازار یا «گوراب» که از همان انبوهه و گروه گرفته شده بود و به قول گیلانیان «بازار گورا»، جمعیتی معادل شهر در یک نقطه گرد هم می‌آمدند.

در تمام سال‌های قرن هفتم، هشتم، نهم و حتا دهم ویژگی شهرنشینی گیلان با تصویری که  زوزنی از نقاط سکونتی گیلان به دست داده، به میزان زیادی تطبیق می‌کند. فقدان شهر چنان که گفته شد به مفهوم فقدان کارگاه تمدن و فقدان مرکز و کانون توسعه در این پهنه‌ی سر سبز بوده است. شهر جایگاه آزاد شدن انسان بوده و هست. شهر عرصه‌ی تعامل اندیشه و رقابت آزاد برای توسعه و پیشرفت مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و کانون انباشت ثروت و سرمایه و جایگاه بازتولید گسترش‌یابنده در تمام قلمروهای زندگی بوده و هست. برای نبود شهر است که در گیلان تا قرن نهم هجری هیچ اثر مکتوبی پدید نیامده است. می‌توان گیلان را با مازندران مقایسه کرد که شهری چون آمل از همان آغاز دوره‌ی نخستین اسلامی، شهری در خور و جایگاه تولید اندیشه و تفکر و پروراندن شخصیت‌های بزرگ فرهنگی چون محمد جریر طبری (مورخ نامدار همه‌ی دوران تاریخ قدیم دست کم در کشورهای اسلامی)، و محل رشد و پرورش کسانی چون ابن اسفندیار (نویسنده‌ی تاریخ تبرستان)، اولیاءالله آملی (نویسنده‌ی تاریخ رویان)، و حتا خاندان ظهیرالدین مرعشی و دیگران بوده است. در تمام این سال‌ها تنها نقطه‌ای که می‌توان در گیلان به آن نام شهر داد، لاهیجان بوده است که درآن تا حدودی گروه‌های اجتماعی نسبتاً قوی از تولیدکنندگان صنعتی، خدمات اجتماعی و فرهنگی یعنی فعالیت‌های غیرکشاورزی را در خود جای داده بود. بدین ترتیب بقیه‌ی نقاط همان مراکز سیاسی-اداری حقیر و کوچکی بودند که تنها در روزهای بازار هفتگی رونقی به هم می‌زدند.[۳]

 

توضیحات ورگ:
[۱] البته استفاده از واژه‌ی «ایل» برای مردمان کوهستان زیاد به‌جا نیست. گمان نمی‌کنم در گیلان هرگز ساختار ایلی وجود داشته باشد.
[۲] منظور آقای دکتر عظیمی همان دریایی‌ست که در همه جای جهان به نام ایرانی و گیلکی کاسپین (Caspian Sea) خوانده می‌شود.
[۳] البته درباره‌ی قرن ششم به بعد، با توجه به وجود شهر لاهیجان، دیگر نمی‌توان از واژه‌ی «فقدان» برای شهر استفاده کرد.

قسمت دوم این مقاله


دیدگاه‌ها

7 پاسخ به “فقدان شهر، ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان/ بخش یکم”

  1. azra. esmaeilzadeh

    سلام . پروژه مطالعاتی بنده در مورد شهر لاهیجان است . دانشجوی کارشناسی ارشد بناها و بافتهای تاریخی هستم . بر اساس مستنداتی که بنده یافته ام در 532 ه ق بر اساس نقشه ادریسی لاهیجان شهر بزرگ و بنامی بوده است . امیدوارم اصلاح بفرمائید

  2. مهدی فتح ابادی

    خیلی ممنون از اطلاعات دقیقتون .بسیار عالی بود.
    من یک دانشجوی معماری هستم که در مورد یک بنای قدیمی در رودسر تحقیق میکنم به نام گنبد هشت ضلعی پیر محله رودسر .
    اگه اطلاعاتی از تاریخچه این بنا دارید لطفا برام ایمیل کنید.در مورد رودسر هم اگه نقشه قدیمی دارید برام بفرستید.
    خیلی ازتون ممنون میشم و مطمئن باشه که تحقیقات من با ذکر منبع که سایت شماست چاپ خواهد شد.
    با کمال تشکر

    1. مهدی فتح‌آبادی؛
      سلام. این‌جا می‌تونید اطلاعات خوبی درباره‌ی این سازه‌ی تاریخی پیدا کنید:
      http://v6rg.com/?p=125

  3. متاسفم که به گیلان ما کلمه فقدان تمدن اطلاق می کنی، هنوز مجسمه زن مربوط به 3000 سال قبل در موزه رم بخش هنرهای شرقی و گردنبند سواستیکا و جام زندگی و صدها اثر و اشیا تاریخی و گبر خاکها در گیلان و نواحی کوهستانی آن وجود دارند که نشانه هنر و فرهنگ مزدمان این سرزمین است ، ضمنا باید یاد آوری کنم در گیلان قدیم و حتی مازندران اکثر روستاها در بخش کوهپایه ای بودند و هستند نه بخش جلگه که اکثرا شالیزار بود و پوشیده از تپه های ماسه ای و انار وحشی. شما در اروپای قرون وسطی هم شهر به مفهوم امروزی آن کم دارید، در قدمت گیلان همین بس که در کتاب اوستا که از قدیمی ترین کتب جهان و در نوشته های مورخین یونان و روم قدیم به آن اشاره شده است.با آغاز سدهٔ بیستم میلادی در حفاری‌های تپه مارلیک (که قدمتی ۳۰۰۰ ساله دارد) ظروف سفالین، مجسمه‌های کوچک از طلا، نقره و برنز و اسلحه‌های برنزی و آرامگاه پادشاهی از همان دوران به همراه مجموعهٔ قابل توجهی از جواهرات کشف شد که طرز ساخت این اشیا و فراوانی طلا و نقره در این آثار باستانی، خبر از خبرگی سازندگان و ثروتمندی مردمان این سرزمین در گذشته می‌دهد.تیمور لنگ هم به بندر هوسم و شهر رشت اشاره کرده است….(منبع …)الف – قدمت باستانی بیش از 3000 سال
    رابینو کنسول انگلیس در عصر قاجار در کتاب ولایات دارالمرز ایران در صفحات 450 تا 452 می نویسد :
    مولفین یونانی و رومی اسامی زیادی از مردم و شهرهایی اعصار متقدم را برای ما ضبط کرده اند.
    1- به عقیده پلین (Pline) گلها که به صورت گیل درآمده است باید همان کادوسیها باشند.
    2- کادوسیوروم کاراکس (Kadusiorom Karaks) از نظر فوربینگر (Forbinger) همان گسکر است.
    3- دانویل (Danville) گسکر را همان کایروپولیس (Cyropolis) می داند.
    4- بر طبق نظر کتزیاس (Ktezias) یکی از فرماندهان ایرانی به نام پارساداس علیه آرته (Arte) (که هرودت آن را آستیاگ می داند) تحریک شد و با کمک کادوسیها آرته را شکست داده و به شاهی کادوسیها انتخاب شد و ماد را به ویرانی کشید.

    ب – قدمت 2500 ساله
    باز همان رابینیو می نویسد :
    1- کوروش از گیلها در محاصره بابل یاری خواست.
    2- اردشیر تصمیم گرفت تا گیلان را به اطاعت درآورد ولی دچار قحطی شد و با پادشاه کادوس صلح کرد.
    3- بعد از سلطنت ژوستنین (Justinien) نام گیل و دیلم جانشین نام گیل کادوسی گردید.

    پ – قدمت 2000 ساله
    کشف سکه ها و بقایایی از آثار دوره اشکانی در جنگل هفت دقنان نزدیک محل کنونی ضیابر

    1. دوست من کاش این متن را به دقت میخواندید. اینجا بحث سر شکلگیری «شهر» است. و شهر هم تعریف خودش را دارد. نویسنده سعی کرده تعریف خودش از شهر و تمدن را ارائه کند.
      حال نمیدانم کشف سکه‌های اشکانی در منطقه یا شرکت اجداد ما درمحاصره‌ی بابل چطور به معنی این است که ما در آن زمان شهر داشتیم؟ چون از سکه‌ی اشکانیان استفاده میکردیم پس شهر داشتیم؟!

  4. با سلام
    پیدایش شهر به معنای شناخته شده آن شامل جمع شدن عده زیادی از مردم به دور منبعی واحد که می تواند آب ، موضع دفاعی کنار کوه ، معدنی قابل استفاده و . . . است که دارای منافعی مشترک برای کل عموم است .
    مثل شهرهای باستانی بین النهرین در کنار دجله و فرات ویا شهرهای باستانی ایران در دشتهای جنوبی البرز برای استفاده از خاک حاصلخیز و مثالهای تاریخی دیگر .
    لزوم دفاع از منبع حیاتی که شهر براساس آن شکل گرفته نیازمند زندگی به صورت متمرکز را ایجاب می کند که به ایجاد شهرهای متمرکز و بزرگی منجر شده است و حتی روستاهای این محدوده ها نیز به شکل متمرکز و به نوعی شبیه شهرهای بزرگ در ورژنی کوچک تر هستند .
    به عقیده من شرایط محیطی گیلان و گسترده بودن منابع زندگی برخلاف سایر نقاط ایران ( فلات ایران نه کشور کنونی ایران ) و همچنین امنیت بالاتر در مقایسه با سایر نقاط انگیزه ای برای ایجاد شهرهای مرسوم باستانی به مفهوم کلاسیک ایجاد نکرده و روستاهای پراکنده امروزی نیز نشانه این موضوع در حال حاضر هستند و همچنین در مورد شهرها نیز به جای شهرهای متمرکز دارای شهرهای پراکنده بوده است .
    این شیوه زندگی پراکنده روستایی و شهری در کل منطقه خاورمیانه بی همتا و به عقیده من مطالعه نشده است و جای تحقیق دارد