جمعیت تاریخی گیلان

ناصر عظیمی

طرح موضوع
جمعیت تاریخی یک سرزمین نقش مهمی در تحولات تاریخی آن ایفا کرده است. در گذشته در شرایط پایین بودن تکنولوژی، عدد جمعیت به عنوان نیروی کار تولیدی و در نتیجه حجم و اندازهٔ تولید و نهایتاً مازاد اقتصادی و همچنین اندازهٔ نیروی نظامی و غیره اهمیتی به مراتب مهم‌تر از امروز داشته است. به ویژه این عامل در تاریخ گیلان بسیار پر اهمیت بود. زیرا می‌دانیم آباد کردن جنگل‌های انبوه بارانی در جلگهٔ گیلان و کشت برنج نیاز به نیروی کار فراوان داشت و بدون وجود نیروی کار فراوان امکان کشت این محصول به دشواری ممکن می‌شد. اندازهٔ جمعیتِ بیشتر در یک سرزمین همچنین می‌توانست به عنوان یک متغیر مستقل مولفهٔ مهمی در تحولات ساختاری اجتماعات موجود باشد و با تولید حجم مازاد زیاد‌تر، مولفه‌ای برای تشکیلات پیچیده‌تر و ایجاد خان‌سالاری‌ها و  نیز تشکیلات دولت موثر بوده باشد.
دربارهٔ جمعیت تاریخی گیلان تاکنون هیچ مطالعه‌ای (به جز بررسی کوتاهی که نگارنده در کتاب «تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، نگاهی نو»  انجام داده) در دست نیست. از این رو در بررسی حاضر کوشش شده است تا به این پرسش پاسخ گفته شود که جمعیت در تاریخ قدیم گیلان در دو مقطع تاریخی که هیچ آماری از جمعیت در دست نیست چه تعداد بوده و چگونه در سطح این سرزمین کوچک توزیع جغرافیایی یافته بود؟ اما پیش از آن لازم است اهمیت شناخت جمعیت تاریخی در پژوهش‌های تاریخی مورد بحث فشرده باشد.

اهمیت شناخت جمعیت تاریخی
برای نشان دادن اهمیت شناخت جمعیت تاریخی در یک سرزمین بهتر است به پژوهش میدانی گسترده‌ای که «جارد دایموند» (Jared Mason Diamond) در طول قرن بیستم انجام داده و سپس در اواخر این قرن در سال ۱۹۹۷ آن را انتشار داده نگاهی اجمالی بیندازیم. «جارد دایموند» پژوهشگر جغرافیدان زیستی در شاهکارش با عنوان «اسلحه، میکروب و فولاد» (با عنوان فرعی سیر جوامع انسانی) که آن را با تحقیق میدانی در سراسر جهان و به ویژه در سرزمین بکر جزایر «گینهٔ نو» در شمال قارهٔ استرالیا که در زمان پژوهشش در نیمهٔ نخست قرن بیستم و بعد از آن هنوز بسیاری از آنان در دورهٔ تاریخی سنگ به سر می‌بردند و از طریق جمع آوری و شکار امرار معاش می‌کردند به خوبی نشان داده است که عدد و اندازهٔ جمعیت به عنوان یکی از عوامل تاثیرگذار اصلی در تحولات تمدنی بشر تا چه حد مهم و حیاتی بوده است: «اندازهٔ جمعیتِ یک واحد سیاسی در کنش متقابل با تراکم جمعیت آن، بر فن آوری و سازمان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تاثیر می‌گذاشت. به طور کلی، هر چه اندازهٔ جمعیت [یک واحد] بزرگ‌تر و تراکم بیشتر بود، فن آوری و سازمان [آن واحد]، پیچیده‌تر و تخصصی‌تر می‌شد. به طور خلاصه، در جمعیت بسیار متراکم، فقط بخشی از مردم کشاورز می‌شدند اما همه بسیج می‌شدند تا خود را وقف تولید متمرکز خوراک کنند و به این ترتیب مازادی را برای تغذیهٔ غیرتولیدکنندگان به وجود می‌آوردند» (جراید داموند. ۱۳۸۷. ص۸۱). او در جای دیگر می‌نویسد: «رشد جمعیت با سازوکاری که به پیچیدگی اجتماعی و پیچیدگی اجتماعی نیز به تشدید تولید خوراک و از این طریق به رشد جمعیت می‌انجامید. جوامع متمرکزِ پیچیده به نحو منحصر به فردی قادر به سازماندهی احداث بناهای عمومی (از جمله نظام آبیاری)، تجارت با مناطق دوردست (ازجمله واردات فلزات برای بهبود افزارهای کشاورزی) و فعالیت‌های گروه‌های متفاوت متخصصان اقتصادی (مانند تغذیهٔ دامداران با غلات کشاورزی و انتقال دام‌های دامداران به کشاورزان برای استفاده به عنوان حیوان شخم زن) هستند. تمامی این توانمندی‌های جوامع متمرکز سبب تشدید تولید خوراک [و اضافه می‌کنیم تولید مازاد بیشتر] و از این طریق رشد جمعیت در سراسر تاریخ می‌شود [می‌شد]» (همان، ۳۶۰).
جراید دایموند بر اساس تجربه‌های پژوهشی خود در سراسر جهان به استانداردی از اندازهٔ جمعیت و رابطهٔ آن با تشکیل سازمان‌های اجتماعی در سپیده‌دم تاریخ دست یافت که برای هر پژوهشگر تاریخ ارزش بسیار دارد. او دریافت که وقتی جمعیت از حد معینی فراتر می‌رفت چگونه حل اختلاف‌ها از طریق کدخدامنشی و روابط معین آشنایی سببی و نسبی خارج و تنها از طریق نهادهای اجتماعی و مدنی میسر می‌شد. به عبارت دیگر افزایش عددی جمعیت در یک قلمرو، تا زمانی که از حد ده‌ها و صدها نفر فراتر نرفته بود (یعنی حدّ تشکیل گروه و قبیله)، بستگی‌های سببی و نسبی می‌توانست اختلاف‌ها را از طریق ریش‌سفیدان گروه و قبیله حل و فصل نماید و در نتیجه نیازی به تشیکلات اجتماعی پیچیده‌تر نبود لیکن افزایش جمعیت و فراتر رفتن اجتماعات از حد هزاران نفر تنها به مدد نهادهای اجتماعی بود که حل مناقشات اجتماعی را میسر می‌کرد. در واقع افزایش جمعیت به گونه‌ای ناگزیر سازمان‌های پیچیده‌تری را طلب می‌کرد: «یک دلیل برای این که چرا سازمان حکومت انسانی گرایش به تغییر از [ساخت] قبیله به خان‌سالاری در جوامعی دارد که بیش از چند صد عضو دارند این است که مسئلهٔ دشوار حل و فصل کشمکش‌ها میان غریبه‌ها در گروه‌های بزرگ‌تر بیش از پیش حاد می‌شود. این واقعیت که تقریباً همهٔ افراد قبیله خویشاوندِ نسبی وسببی یک دیگر هستند، مسائل بالقوهٔ ناشی از حل و فصل تنش‌ها را در قبائل، گسترده‌تر می‌سازد. پیوندهای برآمده از مناسبات که تمامی اعضای قبیله را در ارتباط با هم قرار می‌دهد، وجود پلیس، قانون و سایر نهادهای مربوط به حل و فصل تنش‌ها را که در جوامع بزرگتر وجود دارند، غیرضروری می‌کند، زیرا دو دهکده که درگیر مجادله می‌شوند خویشاوندان مشترک زیادی دارند که به هر دو فشار می‌آورند تا از تبدیل جدال به خشونت مانع شوند» (دایموند، همان، ص۳۴۴). دایموند با تاکید بر این که سازمان و نهادهای پیچیده تنها مختص جوامع بزرگ با جمعیت بیشتر و اساساً محصول ضروری چنین اجتماعات پرجمعیت بوده، ضمن محاسبهٔ تعداد معمول نزاع‌ها در یک گروه ۲۰ نفره و ۲ هزار نفره و مقایسهٔ آن‌ها با هم، نظریهٔ جدیدی در خصوص علت تشکیل خان‌سالاریها و به ویژه دولت به دست می‌دهد که در نوع خود یک نوآوری مسلم تلقی می‌شود: «در یک گروه که هر کس رابطهٔ نزدیکی با دیگری دارد، افرادی که هم زمان با یکی از دو طرف دعوا خویشاوند هستند برای میانجی‌گری پا پیش می‌گذارند. در قبیله که افراد بسیاری هنوز خویشاوند نزدیک هم هستند و همه، دست‌کم یک دیگر را به نام می‌شناسند، اقوام متقابل و دوستان متقابل در نزاع ها، میانجی‌گری می‌کنند. اما هنگامی که از حد و آستانهٔ «صدها نفر» که پایین‌تر ازآن همه هم دیگر را می‌توانند بشناسند، عبور کنیم، افزایش تعداد جفت برخوردها به برخورد جفت‌های غریبه و غیرخویشاوند بدل می‌شود. هنگامی که غریبه‌ها با هم نزاع  می‌کنند، تعداد کمی از افرادِ حاضر، دوست یا خویشاوندِ هر دو طرفِ نزاع هستند و در خاموش کردن آن منفعت دارند. در عوض، بسیاری از ناظران، دوست یا خویشاوندِ یکی از دو طرفِ درگیر هستند و جانب او را می‌گیرند و نزاع دو نفره به دعوا و مرافعهٔ عمومی گسترش می‌یابد. به این گونه، جامعهٔ بزرگی که حل و فصل تنش‌ها را به تمامی اعضای آن واگذار کند، انفجار آن را تضمین می‌کند. این عامل به تنهایی توضیح می‌دهد که چرا جوامعی با هزاران نفر تنها به این شرط می‌تواند به بقای خود ادامه دهد که مرجعی مرکزی را تکامل بخشد که قدرت را به انحصار خود در می‌آورد و کشمکش را حل و فصل می‌کند» (دایموند، همان، ص۳۷۸ تاکید از ماست).
سرانجام دایموند با استفاده از تجربهٔ خود در جوامع ابتدایی گینهٔ نو که هنوز برخی از آنان در مرحلهٔ جمع‌آوری و شکار به سر می‌بردند به استانداردی از رابطهٔ اندازهٔ جمعیت و تشکیل خان‌سالاری‌ها و دولت در جوامع ابتدایی و تاریخی دست می‌یابد که بدون تردید از هر نظر در پژوهش‌های تاریخی می‌تواند مهم باشد. به ویژه این که دست‌آوردهای نظری او در این پژوهش نه حاصل تنها کار کتابخانه‌ای بلکه همچنین کار گستردهٔ میدانی او در این زمینه بوده است (جدول ۱).

 

جدول ۱. ارتباط اندازهٔ جمعیت و تشکیل اجتماعات و نهادهای گوناگون در سپیده‌دم تاریخ

جمعیت تاریخی گیلان - جدول۱
ماخذ: جارد دایموند، اسلحه، میکروب و فولاد، ترجمهٔ حسن مرتضوی، بازتاب نگار. ۱۳۸۷، ص۳۴۰. لازم است دوباره تاکید شود که این جدول حاصل مطالعات میدانی نویسنده در جوامع بدوی و اولیه در سراسر جهان و به ویژه در گینهٔ نو در شمال استرالیا به دست آمده است.

 

چنان که از ارقام جدول پیداست تا هنگامی که هنوز تعداد جمعیت از چند دوجین تا صدها نفر فراتر نرفته، پایهٔ روابط اجتماعی می‌تواند در چارچوب ساخت یک گروه و یا طایفه و قبیله به صورت خویشاوندی و طایفه‌ای پایدار بماند لیکن هنگامی که تعداد افراد یک قلمرو از حد هزاران نفر تجاوز کند، روابط به صورت طبقانی در آمده و در آن خان‌سالاری‌ها ظهور می‌کنند. دولت در سپیده‌دم تاریخ زمانی ضرورت پیدا می‌کند که بنا به محاسبهٔ دایموند تعداد جمعیتِ یک قلمرو از ۵۰ هزار نفر عبور کرده باشد. به گفتهٔ دایموند صرف‌نظر از این که حد و اندازهٔ این گروه‌بندی جمعیتی در ایجاد اجتماعات و نهادهای مورد بحث ممکن است از جایی به جای دیگر و از پژوهشی به پژوهش دیگر تغییر کند و مثلاً رقم ۵۰ هزار نفر به ۴۰ یا ۶۰ هزار تغییر یابد لیکن قواعد حاکم بر این نظریه از شواهد تجربی کافی در مطالعه برخوردار بوده است.
در بررسی دایموند هنگامی سازمان دولت ناگزیر و ضروری می‌شود که قومیت و زبان‌ها بیش از یک باشد، تصمیم گیری در قلمرو، متمرکز انجام می‌شود، دیوان سالاری‌ها، از سطوح بسیار برخوردار بوده، انحصار قدرت و اطلاعات، ضرورت می‌یابد، حل کشکمش‌ها به قوانین و قضات نیاز داشته باشد و سرانجام برای همهٔ این ضرورت‌های اجتماعیِ افزایش جمعیت در یک قلمرو که از آستانهٔ ۵۰ هزار نفر عبور کرده باشد، نیاز به مرکزیتی سیاسی یعنی پایتخت ضرورت می‌یافت.

 

جمعیت تاریخی در گیلان
به استناد یافته‌های تجربی و دقیق جارد دایموند اکنون که به اهمیت عامل جمعیت به عنوان یک متغیر مستقل در فرایند تحولات تاریخی به اجمال آشنا شدیم، لازم است به تحولات جمعیت تاریخی گیلان که هدف اصلی این نوشته می‌باشد، بپردازیم. اما قبل از هر چیز باید خوانندگان فرهیحتهٔ این مقاله را به این نکته تذکر دهم که بحث در زمینهٔ جمعیت تاریخی آن هم در ایران همواره می‌تواند مسیری سنگلاخی و همچنین لغزنده را پیش روی خود داشته باشد. سنگلاخی و پرفراز و فرود از این نظر که در زمینهٔ جمعیت تاریخی ایران حتی پژوهش‌های پراکنده نیز با شیوهٔ علمی و توسط متخصصان انجام نشده است. پیداست وقتی در کل سرزمین و یا فلات ایران پژوهش‌هایی از این دست انجام نشده باشد، در قلمرو تاریخ‌های محلی باز هم با فقر منابع و تحقیق بیشتر روبرو هستیم. این پژوهش همچنین می‌تواند لغزنده باشد، چون داده‌ای  مورد اتکا در این زمینه بسیار اندک و مخدوش است. در نوشته‌های تاریخی شرقی و همچنین نهادهای اجتماعی این جوامع دست‌کم به صورت موردی نیز در نقاط شهری و روستایی ایران جمعیت و به خصوص ویژگی‌های ساختاری آن به صورت مستمر و مداوم ثبت نشده است. از این رو به قول الکساندر خودزکو کنسول روسیه در میانهٔ قرن نوزدهم در گیلان: «دست یافتن به رقم درست جمعیت گیلان بسیار دشوار است. ایرانیان خود در این باره اطلاع درستی ندارند. وصول مالیات سرانه در اینجا معمول نیست و بهرۀ مالکانه معمولاً برحسب میزان محصول وصول می‌شود بدون اینکه تعداد تولیدکنندگان در این میانه نقشی داشته باشد» (خودزکو. ۱۳۵۴، سرزمین گیلان، ترجمهٔ سیروس سهامی ص۸۱). بنابراین روشن است که برآوردهای جمعیت تاریخی گیلان تا چه اندازه باید با توجه به پایهٔ داده‌های مورد استفاده در این بررسی، اولیه و نقطه عزیمت در این زمینه محسوب شود. با این مقدمه اکنون به بررسی جمعیت تاریخی گیلان می‌پردازیم.

 

ألکساندئر خؤدشکؤ
ألکساندئر خؤدشکؤ

 

شرایط طبیعی زیست انسان در جلگهٔ گیلان
شرایط طبیعی هر سرزمینی در سپیده‌دم تاریخ عامل اصلی مهم در جذب و جلب جمعیت محسوب می‌شد. زیرا در این زمان همهٔ احتیاجات انسان اعم از ساختن سرپناه، تغذیه و سلامت او به طور کامل به زمین و شرایط طبیعی و جغرافیایی زیست وابسته بود. ما می‌دانیم که ناحیهٔ جلگه‌ای یعنی سرزمین بالقوهٔ اصلی سکونت و فعالیت انسان در گیلان به عنوان قلمرو بررسی این پژوهش با تاخیر زمانی زیاد مسکون شده است. این قلمرو به استناد بررسی‌های نگارنده و داده‌های باستان‌شناسی که تاکنون انتشار یافته تا اواخر دورهٔ باستان در تاریخ ایران فاقد اجتماعات سازمان یافته و جوامع مرکزی، آن گونه که جارد دایموند در نظر داشت، پدیدآورده است. دلیل آن روشن است. جلگهٔ گیلان پس از عقب‌نشینی دریا از اواخر عصر یخبندان در سیزده هزار سال پیش و خروج تدریجی آن از آب به سرعت به دلیل ویژگی‌های اقلیمی پربارانی که از آن برخوردار بود زیر پوشش انبوه جنگل‌های بارانی قرار گرفت. شیب بسیار اندک این جلگه یعنی شیبی که تقریباً در همه جای این پهنه کمتر از یک درصد است، از زهکشی مناسب زمین‌های باتلاقی که از جریان‌های سطحی متعددی که از بارندگی‌های فراوان پدید آمده بود ممانعت به عمل می‌آورد. پوشش انبوه جنگلی نیز مزید بر علت برای کندی زهکشی زمین‌های جلگه‌ای محسوب می‌شد. در نتیجه در حالی که در این سرزمین منحصر به فرد (منحصر به فرد در پهنهٔ خاورمیانهٔ امروزی) برای تنوع گونه‌های گیاهی و جانوریِ سازگار با این طبیعت، شرایط زیستی مناسبی پدید آمده بود، برای زیست انسانی، شرایطِ بسیار دشوار وجود داشت. همین شرایط دشوار زیست بود که اشغال آن توسط گروه‌های انسانی را به تاخیر می‌انداخت. به ویژه باید تاکید شود که چنین محیط طبیعی در هیچ کجای خاورمیانهٔ امروزی و فلات وسیع مرکزی ایران برای انسانی که در آن هزاران سال زیسته و با محیط متنوع آن آشنایی داشت و تلاش می‌کرد خود را به این سرزمین خالی از جمعیت برساند و از منابع بکر و دست نخوردهٔ آن بهره‌مند شود، به هیچ وجه تجربه نشده بود. در نتیجه به باور نگارنده سکونت و زیست انسان در جلگهٔ گیلان دیرتر از هر نقطه‌ای در فلات مرکزی ایران و حتی دیرتر از بخش شرقی‌تر آن در سواحل جنوبی دریای خزر صورت گرفته است. زیرا حتی جلگهٔ مازندران یعنی همزاد طبیعی گیلان نیز بسیار جلوتر از جلگهٔ گیلان مسکون شد. چرا که جلگهٔ مازندران در قیاس با جلگهٔ گیلان از رطوبت و باران کمتر و از انبوهی کمتر پوشش گیاهی برخوردار بود. مضاف براین آن سرزمین از طرفی با دشت گرکان که یکی از نقاط بسیار قدیمی زیستگاه انسانی محسوب می‌شد همجوار بود و در آن انسان‌های اولیه در غار هوتو و کمربند در بهشهر در دست‌کم ۱۰ هزار سال پیش ساکن بودند و از طرف دیگر جلگهٔ مرکزی مازندران از طریق درهٔ رودخانهٔ هراز و درهٔ قائمشهر–فیروزکوه، با کوهپایه‌های پرجمعیت و متمدن آن روز جنوبِ البرز ارتباطات سهل و آسان‌تری می‌توانست برقرار کند. در حالی که چنین ارتباطی در بخش جنوبی جلگهٔ مرکزی گیلان به دلیل وجود جنگل‌های انبوه بارانی و به ویژه کوه‌های دولایهٔ البرز و قافلان کوه (بین درهٔ قزل اوزن و زنجان) و فشردگی آن، سکونتگاه‌های واسط برای برقراری ارتباط با فلات مرکزی را در فواصل بعید دشوار نموده بود. در شمال نیز دریای خزر این روابط را محدود می‌کرد. بنابراین انزوای جغرافیایی به همراه شرایط دشوار زیستن برای انسان، سکونت و یکجانشینی دائم را در این پهنه به طور قابل ملاحظه‌ای به تاخیر انداخت.
از این رو هر چند می‌دانیم که در فراتر از جنگل‌های کوهستانی و در جایی که مراتع گسترش یافته و زمین‌های کم‌ارتفاع و نسبتاً مسطح به صورت موضعی در بخش کوهستانی و کوهپایه‌ای گیلان امکان زیست قبایل دامدار در دورهٔ آهن II را در دو بخش مارلیک-دیلمان در شهرستان‌های رودبار و سیاهکل امروزی و همچنین ناحیهٔ کوهستانی آق اِولر و غیره در ناحیهٔ تالش پدید آورده و خان‌سالاری‌های نسبتاً پیشرفته (و نه «دولت» به اعتبار یافته‌های دایموند)، ظهور یافته بودند، اما هیچ نشانه‌ای از وجود گروه‌های کشاورز و تولیدکنندهٔ خوراک در سطح جلگهٔ گیلان یعنی در ارتفاع کمتر از ۱۰۰ متری از سطح دریاهای آزاد تا کنون به دست نیامده است. در زمین‌های با ارتفاع کمتر از ۱۰۰ متر از سطح دریاهای آزاد چنان که گفته شد، زیست انسانی با دشواری‌های بسیار هم به لحاظ اقلیمی، هم تولید خوراک و هم به ویژه برای سکونت و سکونتگاه دائمی (با در نظر داشتن فن‌آوری زمانه) روبرو بود.
لازم است به تاکید بگوییم که وقتی ما از پهنهٔ جلگه‌ای در ارتفاع کمتر از ۱۰۰ متری از سطح دریاهای آزاد سخن می‌گوییم، سطح‌بندی ارتفاعی ما چون ترازوی زرگران ترازبندی ارتفاعی نمی‌کند. بدین معنی که اگر در نواحی کوهپایه‌ای گیلان مثلاً در ارتفاع ۹۰ یا ۹۵ متری از سطح دریاهای آزاد، استقرارهایی از دورهٔ آهن پیدا شده باشد، این بدان معنی نیست که در دورهٔ آهن نواحی جلگه‌ای گیلان از سکونت دائمی برخوردار بوده و در نتیجه جلگهٔ گیلان مسکون شده بود. تعیین یک منحنی میزان مشخص برای فصل جدا کنندهٔ جلگه از نواحی کوهپایه‌ای و کوهستان تنها به منظور آسان کردن درک موضوع بوده است. ما به خوبی می‌دانیم که تغییرات ریخت‌شناسی زمین در همه جا با گذار تدریجی در واقعیت طبیعت روی می‌دهد. بنابراین این گونه استقرارها در مرز جلگه و کوهپایه و کوهستان می‌تواند استقرارهای موقتی قشلاقی دامداران کوهستانی بوده باشد که در فصول سرد سال از نواحی کوهستانی به نواحی کوهپایه‌ای کوچ کرده و در آن استقرار می‌یافتند و نه کشاورزانی که به تولید خوراک از طریق کشاورزی امرار معاش می‌کردند و به ناگزیر سکونت دائمی به وجود می‌آوردند. بررسی‌های نگارنده دربارهٔ توزیع جغرافیایی زبان تالشی (با معیشت صرفاً دامداری در تاریخ قدیم این ناحیه) در غرب گیلان نشان می‌دهد که این دامداران کوچنده در طول تاریخ قدیم گیلان به ضرورت حتی تا پنج کیلومتری از پای کوه را نیز برای دورهٔ قشلاقی و زمستان گذرانی خود در تصرف داشتند و به همین دلیل نیز زبان خود را در این پهنه به طور پیوسته و ناگسسته رواج داده‌اند (نک: ناصر عظیمی، جغرافیای انسانی و اقتصادی گیلان، انتشارات ایلیا).
لازم است همچنین گفته شود که هرچند بخش بزرگی از شناخت علمی (و نه اسطوره‌ای) تاریخ گیلان مدیون یافته‌های باستانشناسی در طول پنجاه سال اخیر بوده و از این نظر تاریخ گیلان را از دست تاریخ اسطوره‌ای و از پنجرهٔ واژه‌شناسی مبتذل و غیرعلمی رهانیده است لیکن متاسفانه باستانشناسی گیلان و ایران به دلیل دورافتادگی از پژوهش‌های جهانی و به ویژه دور ماندن از ابزار‌های پیشرفتهٔ سالیابی و روش‌شناسی نوین بر اساس نظریه، کمک‌های مناسبی به پرسش‌های دقیق تاریخی ما در این زمینه نکرده است. ما اکنون به ندرت در گزارش‌های باستانشناسی گیلان به استناد سالیابی‌ها و ذکر جزئیات آن برای محاسبهٔ سن اشیای حفاری شده به رقم مشخصی از تاریخ مطلق برخورد می‌کنیم. همچنین فقدان نقشهٔ باستان‌شناسی درمقیاس دقت ۱:۲۵۰۰۰ برای گیلان نیز کمبود آشکاری در تفسیر دقیق استقرارها و تعمیم‌های علمی آن پدید آورده است.
بنابراین تقریباً با احتمال زیاد می‌توانیم بگوییم که اگر چه ممکن است گروه‌های کوچک جمع‌آور و شکارگر و صیاد در سطح جلگه به ویژه در حاشیهٔ رودخانه‌ها (به خصوص رودخانهٔ سفیدرود) و آن هم در فصول گرم سال، تا اواخر دورهٔ آهن پراکنده شده بودند لیکن تا این زمان جلگهٔ گیلان نمی‌توانست مامن و جایگاه سکونت دایمی انسان کشاورز همانند فلات مرکزی ایران بوده باشد. در طول دورهٔ باستان نیز به باور نگارنده و البته تنها از روی فقدان داده‌های باستانشناسی (و نه وجود آن) می‌توانیم بگوییم که جمعیت جلگهٔ گیلان به دلیل دشواری تولید خوراک از یک طرف و فراوانی غذا و شکار و صید در محیط طبیعی گیلان از طرف دیگر و همچنین به ویژه دشواری زیست به لحاظ اقلیمی و ایجاد سکونتگاه دائمی،  تنها می‌توانست به گروه‌های نسبتاً بزرگ‌تری از گروه‌های انسانی جمع‌آور و شکارگر (نسبت به دورهٔ آهن) امکان زیست، آن هم به صورت فصلی داده باشد. اما داده‌های بیشتری وجود دارد که از اواسط دورهٔ باستان (دورهٔ سلوکیه و اشکانیان) به تدریج نواحی جلگه‌ای گیلان پذیرای جمعیت اندک کشاورز و تولیدکنندهٔ خوراک به صورت محدود بوده است لیکن باز هم کشت غالب و اصلی آن یعنی برنج در این دوره برای ساکنان این پهنه شناخته شده نبود. در نتیجه به نظر می‌رسد که در اواخر دورهٔ ساسانیان و به ویژه اوایل دورهٔ اسلامی کشت برنج با سرعت بیشتری در جلگهٔ گیلان رواج یافته و در اوایل قرن چهارم هجری بنا به گفتهٔ تقریباً تمام جغرافیدانانی که از این ناحیه بازدید کرده‌اند و همچنین مورخان این دوره، کشت برنج دیگر به خوبی رواج یافته بود. با این حال  به نظر می‌رسد که در اوایل قرن چهارم هجری نیز هنوز کشت برنج به صورت لکه‌های کوچک و بزرگ در فواصل دور از هم و تنها در جاهایی که دسترسی به آب نیاز به شبکه‌های آبیاری پیشرفته و پرهزینه نداشت (احتمالاً در حاشیهٔ رودخانه‌هایی که به آسانی جریان ثقلی آب به اطراف میسر می‌شد)، توسعه یافته بود.
تعیین تاریخ رواج کشت برنج درگیلان اهمیت ویژه‌ای در شناخت تاریخ گیلان دارد و متاسفانه باستانشناسی در گیلان نتوانسته در این زمینه کمکی به دانسته‌های ما بنماید. رواج کشت برنج در جلگهٔ گیلان را ما به دلیل آن که تنها محصول کشت غله در این پهنهٔ اقلیمی بوده و هست و کشت آن با افزایش جمعیت و تشخص فرهنگی و هویتی مردم این دیار در جلگهٔ گیلان رابطه‌ای مستقیم داشته، برای شناخت تاریخ گیلان مهم و اساسی می‌دانیم.
در هرحال با توجه به نکات بالا کوشش کرده‌ایم که دو برآورد از جمعیت تاریخی گیلان  در دو مقطع تاریخی به فاصلهٔ ۶۰۰ سال به دست دهیم. یکی  از برآوردها مربوط به حوالی سال ۳۰۰ هجری قمری و دیگری در حدود سال ۹۰۰ هجری قمری می‌باشد. یادآوری کنیم که اولین رقم جمعیتی نسبتاً دقیق در گیلان توسط «الکساندر خودزکو» در سال ۱۸۴۰ میلادی (۱۲۵۵ هجری قمری و ۱۲۱۹ خورشیدی) انجام گرفته است که گیلان در ده سال پیش از آن یعنی در سال ۱۸۳۰ میلادی با طاعون مرگباری روبرو بوده و در نتیجه بخش بزرگی از جمعیت آن در اثر این طاعون جان خود را از دست داده بودند.

 

جمعیت تاریخی گیلان در سال ۳۰۰ هجری قمری
روش کار ما در برآورد جمعیت تاریخی گیلان استفاده از چند دادهٔ آماری معلوم و نسبتاً قابل قبول و پذیرفتنی و از طریق آن یافتن رقم آماری مجهول یعنی جمعیت تاریخی گیلان در دو مقطع تاریخی پیش گفته بوده است.
برآورد‌های دو پژوهشگر جمعیت‌شناس در کتاب «اطلس تاریخی جمعیت جهان» نشان می‌دهد که ایران در محدودهٔ مرزهای امروزی آن (و نه مرزهای تاریخی) در اوایل قرن چهارم هجری دارای حدود ۵ میلیون نفر جمعیت بوده است (نک: اطلس تاریخی جمعیت جهان، کالین مک‌ایودی؛ ریجارد جونز؛ ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز. ۱۳۶۹). با توجه به جوانب گوناگون می‌توان گفت که این رقم جمعیتی قابل قبول است. توضیح آن که وقتی سهم جمعیتِ ایران را نسبت به برآورد کل جمعیت جهان در همان زمان با سهم آن در سال‌های اخیر مقایسه می‌کنم، ارقام به دست آمده منطقی و می‌تواند قابل قبول باشد. به عنوان مثال برآوردهای جمعیت جهان توسط سازمان ملل متحد در اوایل قرن چهارم هجری (اوایل قرن یازدهم میلادی) حدود ۳۰۰ میلیون نفر بوده است (نک: به دائرة‌المعارف ویکی‌پدیا زیر عنوان World population estimates). این بدان معنی است که سهم جمعیت ایران در اوایل قرن چهارم هجری برابر ۶ر۱ درصد کل جمعیت جهان بوده است. در سرشماری ۱۳۹۰ (۲۰۱۱ میلادی) که جمعیت جهان نزدیک ۷ میلیارد نفر بوده، جمعیت ایران با ۷۵ میلیون نفر حدود ۱ر۱ درصد کل جهان بوده است. بالا بودن سهم ۵ر۰ درصدی جمعیت ایران در قیاس با جهان در اوایل قرن چهارم هجری نسبت به امروز می‌تواند قابل توجیه باشد. در اوایل قرن چهارم هجری ایران یکی از توسعه‌یافته‌ترین مناطق جهان و اقتصاد آن از شکوفایی بی‌بدیل در قیاس با دیگر نقاط جهان برخوردار بود. نسبت شهرنشینی ایران نیز در این دوره در قیاس با دیگر نواحی جهان به طرز آشکاری بالا بود. بنابراین افزایش سهم جمعیت ایران در این زمان در قیاس با جمعیت جهان نسبت به سال‌های بعدی کاملاً قابل قبول است. به ویژه این که می‌دانیم چند قرن بعد در حملهٔ مغولان و تاتارها تعداد قابل توجهی (دست‌کم حدود ۲۰ درصد جمعیت در سنین باروری ایران) قتل عامل شدند و احتمالا با از بین رفت شهرهای شکوفا و سیستم آبیاری بسیار پیشرفته، در تولید کشاورزی یعنی عمده‌ترین بخش اقتصاد، خللی جدی وارد آمد و قحطی و گرسنگی و بیماری نیز سبب تلف شدن بخش بزرگی از جمعیت شد. یادآوری کنیم که در کتاب پژوهشگران پیش گفته، پس از حملهٔ مغولان که در آغاز قرن هفتم هجری قمری اتفاق افتاد، جمعیت ایران به سرعت رو به کاهش گذاشته و در اواسط همین قرن به ۵ر۳ میلیون نفر رسید. به عبارت دیگر طبق این برآورد حدود ۳۰ درصد جمعیت ایران در محدودهٔ مرزهای امروزی در اثر این حمله و پی آمدهای ناشی از آن جان خود را از دست داده بودند. بنابراین می‌توان فرض کرد که در اثر این حمله هم حجم جمعیت ایران کاهش یافته و هم به ویژه ساختار جمعیت جوان و بارور در ایران تغییرات فراوان داشته است. همین امر می‌تواند در رشد پایهٔ جمعیتی ایران و در نتیجه بر کاهش سهم آن نیز در سال‌های بعد تاثیر منفی برجای گذاشته  باشد. بنابراین رقم ۵ میلیون نفر جمعیت ایران در محدودهٔ امروزی آن به عنوان یک دادهٔ معلوم و قابل قبول در اوایل قرن چهارم هجری مبنا قرار گرفته است.
دادهٔ جمعیتی دیگری که تقریباً می‌توانیم  برای این بررسی به آن اتکا کنیم، آماری است که الکساندر خودزکو کنسول روسیه در گیلان در نیمهٔ قرن نوزدهم یعنی در سال ۱۸۴۰ میلادی از جمعیت گیلان به تفکیک بلوکهای اداری (به جز بلوک آستارا) به دست داده و جمعیت گیلان را در این سال مجموعاً ۲۷۹,۶۰۰ نفر ثبت کرده است. اما چنان که گفته شد این آمار جمعیت بلوک آستارا را در بر نمی‌گیرد. بلوک آستارا در آن زمان تقریباً همان شهرستان امروزی آستارا بوده است. بررسی نگارنده نشان داد که در همان زمان جمعیت محدودهٔ امروزی شهرستان آستارا (یا همان بلوک آستارا) حدود ۶۵۰۰ نفر برآورد شده است. بدین ترتیب جمعیت کل محدودهٔ امروزی گیلان در سال ۱۸۴۰ یعنی در سال ۱۲۵۵ هجری قمری حدود ۲۸۶ هزار نفر بوده است.
از جمعیت ایران در اواخر قرن نوزدهم برآوردهای گوناگونی به دست داده شده است (ن.ک: جمعیت و شهرنشینی در ایران، حبیب الله زنجانی. ۱۳۷۰. ص۱۲) لیکن ما در این بررسی برای سال آماری خودزکو (۱۸۴۰)، برآورد جمعیت ایران را برای سال ۱۸۴۰ حدود ۸ میلیون نفر پذیرفته‌ایم. از این داده‌های تقریبا معلوم با داده‌های جمعیتی معلوم دیگر، می‌توان به حدود جمعیت گیلان بر اساس تقسیمات الکساندر خودزکو در اوایل قرن چهارم هجری  به طور تقریبی دست یافت. اما چگونه؟
نخست با استفاده از آمار خودزکو می‌خواهیم ببینیم که اولاً کل جمعیت گیلان در محدودهٔ امروزی آن در سال ۱۸۴۰ میلادی  به طور حدودی چند درصد جمعیت ایران بوده است. در این تاریخ می‌توان به رغم نکاتی که در بالا بدان اشاره شد، جمعیت محدودهٔ گیلان را به لحاظ الگوهای رشد جمعیت با محدودهٔ جمعیت ایران در آن روز تا حدودی مقایسه کرد. اگر کل جمعیت ایران را در سال ۱۸۴۰ میلادی ۸ میلیون نفر فرض کنیم، سهم جمعیت گیلان در همین زمان از کل جمعیت کشور در همین سال حدود ۵۸ر۳ درصد بوده است. بدین ترتیب اگر همین نسبت را به سال ۳۰۰ هجری یعنی آغاز قرن چهارم هجری تعمیم دهیم و فرض کنیم که نسبت‌های سهم جمعیت به طور کلی ثابت بوده باشد، در آن صورت با در نظر داشتن سهم نسبی جمعیت گیلان از کل جمعیت کشور در محدودهٔ امروزی در همان زمان که حدود ۵ میلیون نفر بوده، برآورد جمعیت در محدودهٔ امروزی گیلان برای سال ۳۰۰ هجری قمری می‌تواند حدود ۱۷۹ هزارنفر باشد.
همین روش را می‌توانیم با آمار جمعیت گیلان و کل کشور در سرشماری سال ۱۳۸۵ ایران نیز بیازماییم و ببینیم سهم نسبی جمعیت محدودهٔ امروزی گیلان از کل کشور در این سرشماری چقدر بوده است. در سال ۱۳۸۵جمعیت گیلان ۴ر۲ میلیون نفر و جمعیت کل کشور ۷۰ میلیون نفر بوده است (به دلیل عدم اعلام جمعیت استان‌ها در سال ۱۳۹۰ در تاریخ تنظیم این نوشته، امکان مقایسه با جمعیت سرشماری ۱۳۹۰ میسر نشد). به عبارت دیگر سهم جمعیت گیلان از کل کشور ۴ر۳ درصد ثبت شده است. این سهم نسبی با سهم گیلان از کل جمعیت در سال ۱۸۴۰ (۵۸ر۳ درصد) تقریباً نزدیک است با این تفاوت که مهاجرفرستی گیلان در سال‌هایی از دوره‌های بعد از آن، سهم آن را نسبت به سهم کل جمعیت ایران اندکی کاهش داده است. حال اگر روش بالا را بر اساس جمعیت سال سرشماری ۱۳۸۵ نیز تعمیم دهیم و بر پایهٔ سهم سال ۱۳۸۵(۴ر۳ درصد) ازجمعیت ایران در سال ۳۰۰ هجری را برآورد کنیم، جمعیت گیلان در محدودهٔ امروزی در آغاز قرن چهارم حدود ۱۷۰ هزار نفر خواهد بود. بنابراین بر پایهٔ هر دو مبنای مورد محاسبه، جمعیت گیلان در سال ۳۰۰ هجری حدود ۱۷۰ تا ۱۷۹ هزار نفر برآورد می‌شود.
اما به باور نگارنده این تعداد جمعیت برای گیلان در اوایل قرن چهارم اندکی بالاست. چرا که گیلان برخلاف تمام فلات ایران دیرتر به عرصه‌های فعالیت اجتماعی و اقتصادی و یکجانشینی و به ویژه کشاورزی در نواحی جلگه‌ای گام نهاد. به ویژه این که گفتیم  فلات مرکزی ایران در اوایل قرن چهارم یکی از پیشرفته‌ترین مناطق جهان با اقتصاد پویا و شکوفا شده در رشد جمعیت خود موفق بود. ازاین رو باید پذیرفت که سهم جمعیت گیلان در سال ۳۰۰ هجری نسبت به سهم جمعیت کل کشور در همان زمان و همین طور در نیمهٔ قرن نوزدهم و یا اوایل قرن بیست و یکم (بنا به سرشماری ۱۳۸۵) به نحو قابل توجهی کمتر بوده است. به ویژه این که می‌دانیم یکی از دلایل اصلی تراکم بالای جمعیت گیلان در سال‌های بعد (در قیاس با تمام فلات ایران)، رواج کشت برنج به عنوان کشت اصلی و غالب درنواحی جلگه‌ای  محسوب می‌شد. چنان که می‌دانیم امروزه در تمام جهان، نواحی کشت برنج به دلایل گوناگون که جای بحث آن در اینجا نیست، پتانسیل جمعیت‌پذیری بالا داشته و تراکم جمعیت در آن نواحی در قیاس با نواحی غیر کشت برنج بسیار بالاست. مضاف بر این با توجه به این که در این زمان بخش‌های زیادی از گیلان هنوز به دلیل وجود جنگلهای انبوه بارانی در نواحی جلگه‌ای و دشواری ریشه‌کنی جنگلهای برجای مانده از هزاران سال پیش یعنی از زمان عقب‌نشینی دریا با ابزار بسیار ابتدایی و اولیه به زیر کشت نرفته و اصولاً سنت و فرهنگ کشاورزی هنوز رواج کاملی نداشت، جمعیت در سطح جلگه هنوز بسیار پراکنده بود. فراموش نمی‌کنیم که در فلات مرکزی ایران عموماً دشت‌های حاصلخیز به سبب فقدان دشواری‌های سکونت و فعالیت که دربارهٔ جلگهٔ گیلان گفته شد، به آسانی قابل کشت بود و نیازی به تلاش فراوان نداشت. درحالی که در جلگهٔ گیلان علاوه بر دشواری‌های زیست و سکونت با ریشه‌کنی جنگلهای چند هزار ساله، دهقان می‌باید با لجاج رویش دوبارهٔ جنگلها نیز به طور مکرر مبارزه می‌کرد تا زمین کشتِ برنج را همیشه آماده برای کشت نگهدارد. زیرا در غیر این صورت به محض رها کردن زمین زیرکشت برای فقط دو یا سه سال، دیگر کشت برنج میسر نبود. به عبارت دیگر دراین صورت می‌باید همه چیز را از روز نخست ریشه‌کنی جنگل دوباره انجام می‌داد. این دشواری‌ها به صورت جدّی، کشاورزی یعنی تولید خوراک را به عنوان عامل اصلی افزایش جمعیت  به تاخیر می‌انداخت.
همچنین بخش‌هایی از گیلان در شمال منحنی تراز صفر متر هنوز در این زمان از آثار عقب‌نشینی دریا، تا حدودی باتلاقی و فاقد زمینه‌های طبیعی استقرار انسان و در نتیجه سکونت در این نواحی نیز با دشواری‌های بسیار همراه بود و بی‌تردید به دلیل فقدان تولید کالایی قابل توجه و فقدان گسترش تجارت از این ناحیه و همچنین نبود بنادر پر جمعیت چون امروز، سهم جمعیت گیلان در محدودهٔ امروزی از جمعیت ایران آن روز به مراتب کمتر بوده است. ازاین رو سهم جمعیت گیلان از کل جمعیت کشور را نمی‌توان برای سال ۳۰۰ هجری به همان نسبت سال۱۸۴۰ و یا سال ۱۳۸۵ کل کشور در نظر گرفت. بنابراین با توجه به نکات بالا می‌توان سهم نسبی جمعیت گیلان از کل جمعیت ایران در سال۳۰۰ هجری را حداکثر حدود ۳ درصد برآورد کرد. به عبارت دیگر با استناد به روش فوق حداکثر جمعیت گیلان در محدودهٔ امروزی را در سال ۳۰۰ هجری می‌توان حدود ۱۵۰ هزار نفر در نظر گرفت.
گیلان در این زمان به طور کلی به سه ناحیهٔ تقریباً مستقل شامل بیه‌پیش (شرقی سفیدرود)، بیه‌پس (غرب سفیدرود) و تالش تقسیم شده بود. بنابراین اگر بپذیریم که جمعیت گیلان در سال ۳۰۰ هجری حدود ۱۵۰ هزار نفر بوده است، پرسش این است که در هر کدام از نواحی سه گانهٔ شرق گیلان (شرق سفیدرود به همراه نواحی جلگه‌ای آن)، غرب سفیدرود و نواحی تالش دراین بررسی چه تعداد جمعیت ساکن بوده است؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است با همان روش بالا توزیع جغرافیایی جمعیت در گیلان را در نواحی سه گانه در یک مقطع تاریخی در دست داشته باشیم.  چنان که گفته شد قدیمی‌ترین آماری که از توزیع جغرافیایی جمعیت گیلان در دست داریم و می‌توانیم به آن تا حدودی اعتماد کنیم و از طرف دیگر تقریباً تعلق به یک جامعهٔ سنتی نزدیک با دورهٔ مورد بحث ما باشد، آماری است که خودزکو در سال ۱۸۴۰ به دست داده است. جدول ۲ به همین منظور تهیه شده تا سهم جمعیت هر کدام از نواحی سه گانه معلوم شود. دراین جدول نخست سهم جمعیت نواحی سه گانه نسبت به کل  جمعیت گیلان در همان سال به دست داده شده است و سپس سهم هر کدام از نواحی سه گانه با توجه به شرایط گیلان در سال ۳۰۰ هجری قمری تعیین شده است.
چنان که در جدول پیداست سهم بخشی از ناحیهٔ گیل و دیلم یعنی سرزمینی که در شرق رودخانهٔ سفیدرود تا مرز شرقی امروزی گیلان در بین شهرستان رودسر و رامسر واقع شده بود در سال ۱۸۴۰ تنها ۷ر۳۰ درصد کل جمعیت بوده است لیکن به باور ما این نسبت به دلایل گوناگون و از جمله توسعه‌یافتگی بیشتر و همجواری با طبرستانی که سطح توسعه‌یافتگی آن در ساحل جنوبی دریای خزر بیش از همه بود و همچنین روابط و ارتباطات  متقابل و سریعی که بین شرق گیلان و طبرستان و گرگان در سال ۳۰۰ هجری قمری وجود داشت (و ناحیهٔ «بیه‌پس» تقریباً آز آن محروم بود و به گونه‌ای در انزوای بیشتر قرار داشت)، سهم آن بیش از گیلان بیه‌پس برآورد می‌شود. لازم است یادآوری کنیم در زمان الکساندر خودزکو رشت  که جزو بیه‌پس محسوب می‌شد برخلاف سال ۳۰۰ هجری سال‌ها بود که مرکز گیلان محسوب می‌شد و محور انزلی-رشت در گیلان اهمیت محوری یافته بود. ازاین رو بر سهم گیلان شرقی افزوده شده و آن را به حدود ۵۰ درصد جمعیت ۱۵۰ هزار نفری گیلان یعنی ۷۵ هزار نفر افزایش داده‌ایم. شاید بتوان بر پایهٔ یافته‌های جارد دایموند گفت که همین افزایش جمعیت و آستانهٔ مناسب برای فراتر رفتن از خان‌سالاری‌های محلی در این ناحیه از گیلان، اندیشهٔ تشکیل دولت توسط خاندان آل بویه را در اذهان خان‌سالاری‌های این ناحیه تقویت کرده باشد!

 

جدول۲. برآورد توزیع جغرافیایی جمعیت در نواحی سه گانه در سال ۳۰۰ هجری براساس جمعیت ۱۸۴۰

جمعیت تاریخی گیلان - جدول۲

ماخذ: سرزمین گیلان، الکساندر خودزکو، ترجمهٔ سیروس سهامی، انتشارات پیام. ۱۳۵۴. (تمام محاسبات و پیکربندی جدول از نگارنده)

 

اما برعکسِ ناحیهٔ شرقی گیلان، در گیلان بیه‌پس یعنی در غرب سفیدرود جمعیت را به ۴۰ درصد کل جمعیت گیلان کاهش داده‌ایم. زیرا چنان که گفته شد در زمان خودزکو محور رشت-انزلی به عنوان مرکز اداری و اقتصادی گیلان سهم به مراتب مهمتری نسبت به سال ۳۰۰ هجری داشته است. این ناحیه در سال ۱۸۴۰ میلادی به دلیل برخورداری از مرکزیت گیلان در خود، توسعه‌یافته‌ترین بخش گیلان محسوب می‌شد در حالی که در سال ۳۰۰ هجری قمری چنین نبوده است. ناحیهٔ تالش نیز به نظر می‌رسد به سبب ثبات تاریخی در اشتغال به دامداری شبانی و رمه‌گردانی تا نیمهٔ قرن نوزدهم، دارای همان حدود ده درصد از کل جمعیت گیلان بوده است. پیداست امروزه به سبب توسعهٔ کشاورزی در نواحی جلگه‌ای و کوهپایه‌ای و استقرار برخی صنایع بزرگ در این ناحیه که تماماً پدیده‌های جدید می‌باشند و در تاریخ این ناحیه بسیار کمرنگ و تقریباً اندک بود، سهم جمعیت این نواحی به حدود ۱۵ درصد از کل جمعیت گیلان ارتقا یافته است. یادآوری کنیم که جمعیت این ناحیه یعنی محدودهٔ شهرستانهای آستارا، تالش، رضوانشهر و ماسال در سرشماری سال ۱۳۴۵ برابر ۱۲۸ هزار نفر و حدود ۱۰ درصد کل جمعیت گیلان بوده است (حبیب الله زنجانی. ۱۳۸۸. طرح کالبدی منطقهٔ ساحلی شمال، مطالعات جمعیت). بنابراین تعیین ده درصد جمعیت این ناحیه از کل جمعیت گیلان در سال ۳۰۰ هجری قمری، برآورد منطقی خواهد بود. بررسی جغرافیای جمعیت در جهان و ایران نشان می‌دهد که جمعیت‌پذیری نواحی با اشتغال دامداری سنتی و شبانی اصولاً در همه جا پایین بوده است.
سرانجام  چنان که پیش‌تر نیز گفته شد یک نکته را باید به تاکید یادآوری کنیم که این برآوردها باید با احتیاط تمام در نظر گرفته شود. با این حال ارائهٔ این برآورد‌ها برای درک ابتدایی از برخی تحولات اجتماعی و اقتصادی تاریخی این دوره ضرورت دارد و خالی از اهمیت نیست. به نظر می‌رسد با توجه به تمام جوانب فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی محدودهٔ گیلان در آن زمان و با در نظر داشتن اندازه و حجم جمعیت تاریخی گیلان در دورهٔ قاجاریه به طور نسبی این برآورد‌ها را می‌توان به واقعیت نزدیک دانست.

 

جمعیت تاریخی گیلان در مقطع تاریخی ۹۰۰ هجری
در برآورد جمعیتی مقطع تاریخی سال ۹۰۰ هجری یعنی اوایل روی کار آمدن دولت صفوی نیز به روش بالا عمل کرده‌ایم. بدین معنی که رقم معین نسبتاً دقیقی که از اولین آمار جمعیتی گیلان توسط الکساندر خودزکو کنسول روسیه در دست بوده، مبنا قرار گرفته است. چنان که گفته شد او در سال ۱۸۴۰ میلادی برابر با ۱۲۵۵ هجری قمری جمعیت گیلان را با استفاده از منابع گوناگونی که به آن دسترسی داشت به طور نسبتاً دقیقی (در قیاس با معیارهای زمانهٔ خود) به دست داده است و ما آن را به عنوان یکی از عناصر معلوم، مبنای برآورد جمعیت گیلان در سال ۹۰۰ هجری قمری گیلان قرار داده‌ایم. لازم است یادآوری کنیم که ارقام جمعیتی ارائه شده توسط الکساندر خودزکو درست زمانی محاسبه شده است که گیلان ده سال پیش‌تر یعنی در سال ۱۸۳۰ میلادی (۱۲۴۵ هجری قمری) از یک فاجعهٔ طاعون که به گفتهٔ خودزکو دو سوم جمعیت را نابود کرد، تازه سر برآورده بود: «پس از فاجعۀ طاعون ۱۸۳۰ که دو سوم جمعیت گیلان طی آن از میان رفت، این سرزمین برای رفع نیازهای خود به نیروی کار، متوسل به ولایات همسایه شد. هم اکنون سالیانه ۲۷ هزار نفر از خارج به گیلان می‌آیند که اکثراً بلافاصله پس از پایان فصل کار به موطن اصلی خویش باز می‌گردند. در میان [حدود] ۳۰۰ هزار نفر نفوس گیلان، جمعیت کرد و طالش نیز به حساب آمده است» (خودزکو. ۱۳۵۴. صص۸۰ -۸۱) یادآوری کنیم که این گونه حوادث به دلیل ویژگی‌های زیستی در گیلان در طول تاریخ اتفاق افتاده است و بنابراین اتفاقی استثنایی نبوده است.
بنابراین با توجه به این که جمعیت ایران در محدودهٔ مرزهای امروزی در این زمان یعنی سال ۹۰۰ هجری توسط پژوهشگران پیش گفته حدود ۵ر۵ میلیون نفر برآورد شده، سهم جمعیتی گیلان را از کل جمعیت ایران اندکی بیشتر از ۳ درصدی که در مقطع ۳۰۰ هجری قمری برآورد شد یعنی حدود ۳ر۳ درصد جمعیت ایران فرض کرده‌ایم. زیرا معتقدیم که در این زمان فاصلهٔ اقتصادی و اجتماعی گیلان با کل کشور از هر نظر نسبت به اوایل قرن چهارم هجری به ویژه از نظر مهمترین بخش اقتصادی یعنی کشاورزی کاهش یافته و سطح توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی آن‌ها به هم نزدیک‌تر شده بود. مضاف بر این چنان که گفته شد تاثیر تلفات جمعیت ایران در اثر حملات ویرانگر مغولان همچنان برجای بود، در حالی که گیلان از چنین حملاتی در امان ماند. بدین ترتیب جمعیت گیلان در سال ۹۰۰ هجری حدوداً ۱۸۰ هزار نفر برآورد می‌شود. این بدان معنی است که میانگین نرخ رشد سالانهٔ جمعیت در طی دورهٔ ۶۰۰ سالهٔ بین ۳۰۰ تا ۹۰۰ هجری قمری برابر ۰۳ر۰ درصد و یا ۳ نفر در هر هزار نفر بوده است.

 

هر چند در این دوره سطح تولید کشاورزی افزایش یافته و سطوح بیشتری از زمین‌های جلگه‌ای به زیر کشت رفته بود لیکن دراین دوره جنگ‌های مداوم درونی و بیرونی، بخش بزرگی از جمعیت مردان در حال باروری را از بین برد. بنابراین با توجه به وجود فقر، جنگ و بیماری‌های گوناگون در گیلان، نرخ رشد جمعیت در سطح بسیار پايینی باقی ماند.
با استفاده از جغرافیای جمعیت خودزکو، این بار جمعیت نواحی سه گانه را مطابق جدول ۳ نیز برآورد کرده‌ایم. نسبت هر ناحیه در این زمان نیز تقریباً همان بود که در سال ۳۰۰ هجری فرض شده است. چرا که هنوز در سال ۹۰۰ هجری و در اوایل روی کار آمدن دولت صفوی تغییرات معنی‌داری از نظر توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی نسبت به سال ۳۰۰ هجری در بین نواحی سه‌گانهٔ گیلان به‌وجود نیامده بود. تفاوتی که پس از مرکزیت رشت و مسیر تجاری انزلی-رشت-فلات مرکزی ایران پدید آمد و بیه‌پیش تا حدود زیادی پس از آن در انزوا قرار گرفت و حتی مهاجرفرست شد، در این زمان هنوز رخ نداده بود.
چنان که در این جدول پیداست نیمی از جمعیت محدودهٔ امروزی گیلان در بیه‌پیش زندگی می‌کردند. لازم است تاکید شود که بیه‌پیش در این محاسبه همان است که در بررسی آماری خودزکو تعریف شده و شامل شرق رودخانهٔ سفیدرود تا نزدیک سخت سر (رامسر امروزی) می‌شود.

 

جدول ۳. برآورد توزیع جغرافیایی جمعیت درنواحی سه گانه در سال ۹۰۰ هجری بر اساس جمعیت ۱۸۴۰
جمعیت تاریخی گیلان - جدول۳

 

اگر بخواهیم از جمعیت تاریخی گیلان در محدودهٔ امروزی آن در مقاطع مختلف یک تصویر کلی و سر راست به دست داده باشیم، بهتر است نگاهی به جدول ۴ بیندازیم. چنان که پیداست در این جدول، جمعیت چهار مقطع تاریخی تا سال ۱۹۱۰ میلادی (۱۲۸۹ خورشیدی) که تقریباً هیچ آمارگیری رسمی جمعیتی برای گیلان وجود نداشته، جمعیت گیلان از ۳۵۰ هزار نفر فراتر نرفته است. در اولین سرشماری ایران در سال ۱۳۳۵ خورشیدی با محاسباتی که انجام گرفته جمعیت محدودهٔ امروزی گیلان به یک میلیون نفر رسیده است.

 

جدول ۴. جمعیت تاریخی گیلان در مقاطع گوناگون در محدودهٔ مرزهای امروزی

جمعیت تاریخی گیلان - جدول۴
* برای تفصیل بیشتر در خصوص ماخذ ارقام این جدول همچنین نک: تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، نگاهی نو، ناصر عظیمی، نشر گیلکان. ۱۳۸۱. صص۱۲۲-۱۲۳.

 

 

ناصر عظيمي بنويشته’نه، اينˇ تيلمبار (آرشيو)ˇ مئن پى بگيرين ؤ ويشتر اينأ جي بۊخؤنين.

 

 

پی‌نوشت: بحث نقادانه و خواندنی میان ناصر عظیمی و درویش‌علی کولائیان را در حاشیهٔ این مقاله بخوانید.


دیدگاه‌ها

11 پاسخ به “جمعیت تاریخی گیلان”

  1. نیما فرید مجتهدی

    به شخصه کمتر استاد دانشگاهی را دیده ام که آنچنان پایبند به روش تحقیق علمی جستجوگرانه باشد.
    پژوهشگر واقعی سرش درد می کند برای تحقیق، بدون هیچ چشمداشت به انتفاع مادی و معنوی…
    فارغ از بحث در زمینه فرضیات ارائه شده در مطالعه های ایشان، دقت نظر، روش تحقیق، سبک نگارش، روح جستجوگرانه، همیشه مطالب مقاله های ایشان را خوانندنی و متمایز می کند.

  2. این مقاله را چند بار خواندم. فوق‌العاده است. آفرین به جناب عظیمی که در این برهوت جهل و جمود اندیشه‌ی کنونی، حرفی نو و نگره‌ای بدیع را مطرح کرده‌اند. که جای تامل فراوان دارد. از آن‌جا که این نگاه و نظریه تازه و بی همتاست، نمی‌شود درباره‌اش قضاوتی داشت. اما مهم‌تر از نفس نظریه‌ی نویسنده، نثر هوشمندانه و آموزنده‌ای‌است که روش پژوهش را نیز در لابه‌لای متن به شیوه‌ای ملموس و روان ـ که به خوانش متن لطمه نزده است ـ آورده که خود این نظریه را آموزنده و تجربه‌ی بازتولید بر مبنای روشِ آن‌را ممکن ساخته است.
    از این رو نیز اهمیت مقاله‌ی “جمعیت تاریخی گیلان” دو چندان است.
    با آرزوی پایداری و پیروزی برای آقای عظیمی و سپاس از «ورگ» برای انتشار آن.

  3. درویش علی کولاییان

    در مورد گیلان ،نویسنده محترم الگویی را دنبال می کند که با ظهور جوامع اولیه آغاز، در نهایت بنا به قول ایشان در سپیده دمان تاریخ ، به تمدن ختم می شود . این دیدگاه در مازندران و در کتب و آثار نویسندگان این ناحیه نیز گاهی به چشم می خورد . آن ها نیز مردم را از آغاز، شکارگران و غارنشینان ساکن در ناحیه فرض می کنند و گمان می کنند مازندرانیان در همین محل، با گذشت اعصار تکامل یافته به تمدن رسیده اند !! ارائه دیدگاهی اینچنین نادرست است زیرا موضوع مهاجرت و جابجایی مردمانی متمدن از مناطقی دیگر ( حتی احیانا بیرون از فلات ایران ) به مناطق گیلان و مازندران را بدون استدلال ، نا ممکن می شمارد . مهاجرت پرتعداد مردمانی متمدن و با فرهنگ ، از مناطق پرجمعیت جهان به مناطق کم جمعیت و یا عاری از جمعیت مکرر اتفاق افتاده است .
    نویسنده محترم مینویسد : ((آن سرزمین( جلگه مازندران) از طرفی با دشت گرکان که یکی از نقاط بسیار قدیمی زیستگاه انسانی محسوب می‌شد همجوار بود و در آن انسان‌های اولیه در غار هوتو و کمربند در بهشهر در دست‌کم ۱۰ هزار سال پیش ساکن بودند و از طرف دیگر جلگهٔ مرکزی مازندران از طریق درهٔ رودخانهٔ هراز و درهٔ قائمشهر–فیروزکوه، با کوهپایه‌های پرجمعیت و متمدن آن روز جنوبِ البرز ارتباطات سهل و آسان‌تری می‌توانست برقرار کند. )). اظهار چنین مطلبی از سوی ایشان نادیده انگاشتن اهمیت دره تجن و اهمیت قومش ( دامغان و … ) و نیز سپردن اهمیت جاده به اصطلاح ابریشم ، به فراموشی است. با عبور از کناره های تجن بود که مردمان قومش و راهیان جاده ابریشم با قسمت جلگه یی مازندران در ارتباط بوده اند . .
    نویسنده در جایی دیگر اینگونه اظهار می کنند :
    (( لازم است همچنین گفته شود که هرچند بخش بزرگی از شناخت علمی (و نه اسطوره‌ای) تاریخ گیلان مدیون یافته‌های باستانشناسی در طول پنجاه سال اخیر بوده و از این نظر تاریخ گیلان را از دست تاریخ اسطوره‌ای و از پنجرهٔ واژه‌شناسی مبتذل و غیرعلمی رهانیده است )) .
    برایمان روشن نیست کشفیات باستان شناسی مورد توجه ایشان در کدام قسمت از اقلیم گیلان( تاکید می کنم اقلیم گیلان )اتفاق افتاده است ؟ همچنین اگر ایشان توجه به اسطوره را نادرست و استفاده از پنجره واژه شناسی را مبتذل می دانند !! لازم است توجه کنند ابتذال فقط در کاربرد اسطوره و لغت شناسی نیست که ممکن است اتفاق بیفتد ،بلکه دور از جناب ایشان، بسیارند کسانی که استفاده از منشات علمی جامعه شناسان پیشرو غرب را هم به ابتذال می کشند و کاری مبتذل تحویل خوانندگان آثار خود می دهند . یادآوری لازم است، در اروپای امروز عالمان تاریخ ، حماسه ها و اسطوره ها به روایت هومر(ایلیاد و ادیسه) را که قریب دو هزار سال جلوتر از زمان خلق شاهنامه ، سروده شد ، هنوز هم از منابع اطلاعات تاریخی خود به شمار می آورند .
    انصافاً اگر کسی زبان مادریش را به دلائلی خوب نمی داند بهتر است راه تحقیق در این باره را به روی دیگران نبندد و آن را مبتذل نشمارد . اگر کسی علاقمند به اسطوره نیست بهتر است آن را مبتذل قلمداد نکند . عالمان البته اسطوره را علم نمی دانند اما ، در معلوماتی که ارائه می دهند راه استفاده از اسطوره را هیج زمان سد نمی کنند.
    فرافکنی دوست نویسنده در مورد نایابی اطلاعات تاریخی پسندیدنی نیست،اعتقاد دارم مورخان هم به کم کاری دچارند و آنها نیز چون باستان شناسان، کارهایی را که انجام آن میسر است، انجام نا شده باقی گذاشته اند.

    با گرامی شمردن زحمات نویسنده در برآورد جمعیت گیلان در چند مقطع تاریخی که نیازمند بررسی دقیق تر است باید اضافه کنم تکیه به بعضی ارقام مثلاً ارتفاع صدمتر از سطح دریا و یا شیب یک درصد و تاکید برروی آن ها کمکی چندان به هدفشان در چگونگی انتشار تمدن، در گیلان باستان نمی کند. تعیین راهی درست تر برای تبیین گیلان کهن ،دوری از جدا انگاری و یا جدا پنداری بیش از حد بخش های مختلف فرشوادگر است که ‘گیلان و مازندران بخش هایی از آنند . شایسته است نگاهی جامع تر به این قسمت ویژه از سرزمین ایران داشته باشیم . با تقدیم احترام

  4. ناصر عظیمی

    همکار دانشمندم جناب درویش علی کولائیان
    سلام
    امیدوارم چون همیشه در راه گشودن پنجره های جدیدی برای نگاهمان به گذشته های تاریخی این سرزمین سبز، پرتلاش و موثر به کارهای پژوهشیتان ادامه دهید . از این که به نوشته ی ناقابل من نقدی نوشته اید سپاسگزارم. من همیشه فکر می کردم چگونه می توان به خدمت جنابعالی رسید و از دانش و تجارب علمی شما استفاده کرد. چندی پیش هم از دوستان سایت انسانشناسی و فرهنگ در خصوص فرهنگ مازندران از من خواستند که کسی را برای ایراد یک سخنرانی معرفی کنم که بنده شمار را معرفی کردم که شاید بتوانم در انجا در خدمتتان باشیم و از دانش وسیع شما بهره ببریم ولی گویا بخت یار بوده که پیشتر با هم صحبتی داشته باشیم.
    قبل از هر چیز باید اما بگویم از لحنی که بر آهنگ نوشته اتان گذاشته اید سخت شوکه شدم . زیرا تصویری که از شما داشته ودارم ، انتظارم این بود که لحن نقد همکاری که در زمینه ی مشترک تلاش می کند وبی هیچ ادعایی سال ها در این زمینه قلم می زند می توانست بهتر از این باشد.
    اما در مورد نکاتی که ابراز داشته اید چند مورد است که سعی می کنم پاسخ بگویم. نوشته اید:« در مورد گیلان ،نویسنده محترم الگویی را دنبال می کند که با ظهور جوامع اولیه آغاز، در نهایت بنا به قول ایشان در سپیده دمان تاریخ ، به تمدن ختم می شود . این دیدگاه در مازندران و در کتب و آثار نویسندگان این ناحیه نیز گاهی به چشم می خورد . آن ها نیز مردم را از آغاز، شکارگران و غارنشینان ساکن در ناحیه فرض می کنند و گمان می کنند مازندرانیان در همین محل، با گذشت اعصار تکامل یافته به تمدن رسیده اند !! ارائه دیدگاهی اینچنین نادرست است زیرا موضوع مهاجرت و جابجایی مردمانی متمدن از مناطقی دیگر ( حتی احیانا بیرون از فلات ایران ) به مناطق گیلان و مازندران را بدون استدلال ، نا ممکن می شمارد . مهاجرت پرتعداد مردمانی متمدن و با فرهنگ ، از مناطق پرجمعیت جهان به مناطق کم جمعیت و یا عاری از جمعیت مکرر اتفاق افتاده است».
    یادآوری کنم که تمام اسناد به دست آمده نشان می دهد که شرق مازندران به ویژه در منطقه گذار از دشت گرگان به مازندران یعنی در بین حدودا نکا امروز تا کردکوی، قدیمی ترین آثار حضور انسان در عصر شکارگری و جمع آوری غذا دیده شده است. اما این بدان معنی نیست که تمدن حاصل از این منطقه تنها از تکامل اجتماعی همین مردمان معدود بوده است. من هیچ جا چنین چیزی نگفته ام و البته اگر گفته باشم بی تردید نادرست است. ولی تاجایی که به یاد دارم چیزی در این باره نگفته ام که فقط تکامل اجتماعی همین مردمان بومی سسب پیدایش تمدن در این ناحیه شده است. بر عکس من به ویژه در جاهای گوناگون نوشته ام که در گیلان به دلیل ویژگی های مشخص جغرافیایی ساکنان این ناحیه از بیرون از آن به این سرزمین آمده اندو چنان که شما چند خط پایین تر نیز همین واقعیت را از طرف من این گونه یادآور شده اید :
    « نویسنده محترم مینویسد : ((آن سرزمین( جلگه مازندران) از طرفی با دشت گرکان که یکی از نقاط بسیار قدیمی زیستگاه انسانی محسوب می‌شد همجوار بود و در آن انسان‌های اولیه در غار هوتو و کمربند در بهشهر در دست‌کم ۱۰ هزار سال پیش ساکن بودند و از طرف دیگر جلگهٔ مرکزی مازندران از طریق درهٔ رودخانهٔ هراز و درهٔ قائمشهر–فیروزکوه، با کوهپایه‌های پرجمعیت و متمدن آن روز جنوبِ البرز ارتباطات سهل و آسان‌تری می‌توانست برقرار کند». پیداست که من معتقدم مهاجرت جمعیت حتا همان بومیانی که در غار هوتو و کمربند حضورشان ثابت شده از طریق دشت گرگان ویا دره های یاد شده به این سرزمین آمده اند ومگر انسان در فلات ایران پیدا شده است که بگوییم مردمان این ناحیه در همین ناحیه از ابتدا بوده اند. پیداست که تمام انسان هایساکن در جای جای ایران از افریقا آمده اند.
    اما شما به درستی نوشته اید که من یک مسیر آمدن به ناحیه را نادیده گرفته ام:
    « اظهار چنین مطلبی از سوی ایشان نادیده انگاشتن اهمیت دره تجن و اهمیت قومش ( دامغان و … ) و نیز سپردن اهمیت جاده به اصطلاح ابریشم ، به فراموشی است. با عبور از کناره های تجن بود که مردمان قومش و راهیان جاده ابریشم با قسمت جلگه یی مازندران در ارتباط بوده اند» .
    حق با شماست مسیر رودخانه ی تجن هم می توانست یکی از مسیرها باشد لیکن به نظرم اهمیت زیادی نداشت چون مثل رودخانه های هراز(مسیر پلور) و رودخانه ی تالار(مسیر فیروزکوه) کوه های البرز را به طور کامل برش نداده است یا دست کم به نحو مناسبی راهی از جنوب البرزبه درون مازندران نگشوده است . بنابراین دشواری آمد و شد در مسیر تجن از اهمیت آن می کاست. ولی ایراد شما درست است ولازم است آن مسیر را نیز در نوشته ام یادآوری می کردم.
    اما یک چیز را نتوانستم متوجه شوم و آن این که آمدن انسان ها به این ناحیه در زمانی که داریم از آن صحبت می کنیم چه ربطی به جاده ی ابریشم دارد. ما می دانیم که جاده ی ابرایشم به زمانی بر می گردد که امپراتوری های ایرانی شکل گرفته اند یعنی به کمتر از 2500 سال پیش. بنابراین فکر می کنم باید در این مورد اشتباهی روی داده باشد.
    و اما در مورد اسطوره شما نوشته اید :
    « نویسنده در جایی دیگر اینگونه اظهار می کنند : « لازم است همچنین گفته شود که هرچند بخش بزرگی از شناخت علمی (و نه اسطوره‌ای) تاریخ گیلان مدیون یافته‌های باستانشناسی در طول پنجاه سال اخیر بوده و از این نظر تاریخ گیلان را از دست تاریخ اسطوره‌ای و از پنجرهٔ واژه‌شناسی مبتذل و غیرعلمی رهانیده است )) برایمان روشن نیست کشفیات باستان شناسی مورد توجه ایشان در کدام قسمت از اقلیم گیلان( تاکید می کنم اقلیم گیلان )اتفاق افتاده است ؟ همچنین اگر ایشان توجه به اسطوره را نادرست و استفاده از پنجره واژه شناسی را مبتذل می دانند !! لازم است توجه کنند ابتذال فقط در کاربرد اسطوره و لغت شناسی نیست که ممکن است اتفاق بیفتد ،بلکه دور از جناب ایشان، بسیارند کسانی که استفاده از منشات علمی جامعه شناسان پیشرو غرب را هم به ابتذال می کشند و کاری مبتذل تحویل خوانندگان آثار خود می دهند . یادآوری لازم است، در اروپای امروز عالمان تاریخ ، حماسه ها و اسطوره ها به روایت هومر(ایلیاد و ادیسه) را که قریب دو هزار سال جلوتر از زمان خلق شاهنامه ، سروده شد ، هنوز هم از منابع اطلاعات تاریخی خود به شمار می آورند . انصافاً اگر کسی زبان مادریش را به دلائلی خوب نمی داند بهتر است راه تحقیق در این باره را به روی دیگران نبندد و آن را مبتذل نشمارد . اگر کسی علاقمند به اسطوره نیست بهتر است آن را مبتذل قلمداد نکند . عالمان البته اسطوره را علم نمی دانند اما ، در معلوماتی که ارائه می دهند راه استفاده از اسطوره را هیج زمان سد نمی کنند.
    فرافکنی دوست نویسنده در مورد نایابی اطلاعات تاریخی پسندیدنی نیست،اعتقاد دارم مورخان هم به کم کاری دچارند و آنها نیز چون باستان شناسان، کارهایی را که انجام آن میسر است، انجام نا شده باقی گذاشته اند».
    بگذارید صریحا بگویم که منظور من به هیچ وجه کارهای ارزشمند شما در اتکا به واژه شناسی نبوده است بلکه بیشتر اشاره به کارهای یک نویسنده ی گیلانی بود که امروز دیگر درمیان ما نیست و اخلاقا مجاز نمیدانم که نامی از او برده شود. من البته از اقلیم گیلان صحبت نکرده ام بلکه از محدوده ای که امروز گیلان نامیده شده گفته ام . پیداست که منظورم کشفیات باستانشناسی در تمدن تالش و تمدن مارلیک – دیلمان انجام شده است. در این مورد من مفصل در گیلان ریشه ها بحث کرده ام (در گیله وا) و در کتاب من نیز که امیدورام به زودی منتشر شود ، مفصل تر به این موضوع پرداخته ام.
    من به هیچ وجه توجه به اسطوره را نادرست نمی دانم اما بررسی اسطوره ها به ویژه برای دریافته های علمی از تاریخ نیز باید از نگاه علمی صورت بگیرد و تا سطح خود اسطوره تقلیل نیابد. حق با شما ست من ممکن است زبان مادری خودم را خوب بلد نباشم و حتما آن را به شما می سپارم و بی تردید از پژوهش های شما هم تا جایی که به تاباندن نوری بر تاریکخانه ی این سرزمنین باشد استفاده خواهم کرد.
    در پایان خدمت دانشمند محترم جنان کولائیان عزیز عرض می کنم که من به یاد ندارم در جایی فرافکنی کرده باشم. اگر کرده باشم حتما پوزش می خواهم . من جمله ی تاریخی دارم که همیشه ورد زبانم است و آن این است:« ممکن است اشتباه کرده باشم»
    شادباشید و موفق

  5. درویش علی کولاییان

    استاد گرامی جناب آقای عظیمی
    باسلام و تشکر ازشما که به عرایض اینجانب توجه نموده، پاسخی را مرقوم فرموده اید . چند نکته فراموش نشود :
    اول این که نشانه هایی روشن از تمدن برنج در شمال ایران از عصر سلوکیان و اشکانیان به چشم می خورَد ، به اعتقاد اینجانب آغازگر ان ، مهاجرانی از شمال هند بوده اند و ورودشان نیز از مسیر جاده به اصطلاح ابریشم به اطراف رودخانه تجن صورت گرفته است .شروع این تحول در سایه توسعه روابط ایران وهند و به ابتکار فرمانروای یونانی ایران آن زمان بوده است ، پیش از آمدن این مردم ، کناره های جلگه یی سر زمین ما محل سکونت قبائلی تنک جمعیت بود که بعد ها در جمعیت سریع الرشد مهاجران که ازبهداشت پیشرفته زمان خود برخوردار بوده ، برنج و لبنیات و سبزیجات و مرکبات از عناصر اصلی در ترکیب غذاییشان بود حل شدند. در مازندران مردم تنک جمعیت بومی گاهی توسط فرمانروایان ایرانی و به منظور امنیت مهاجران از منطقه اخراج نیز می شدند(اخراج ماردها به توسط اشک پنجم) .
    دوم از یاد نبرید آمدگان از آفریقا که شما به آن اشاره نمودید از سوی هیچکس تا کنون متمدن معرفی نشدند .
    از شما تقاضا می کنم در صورت تمایل به مقالات اینجانب در سایت .www.kulaian .com به ویژه مقاله ” شناخت مازندران باستان را از کجا آغاز کنیم ” مندرج در گیله وا 136 توجه بفرمایید. قدر مسلم بنده نیز از نوشته های حضرتعالی در صورت دسترسی به آنها همیشه بهره برده و بهره خواهم برد . از همت مدیر محترم سایت اینترنتی ورگ که امکان این گفتگو را بین بنده و جنابعالی فراهم نموده اند تشکر می کنم . با تقدیم احترام

  6. نظریه آقای کولابیان مبنی بر منشاء شمال هندی مردمان شمال ایران و ورودشان از رودخانه تجن، با چالش هایی مواجه است و نشانه های متقن چه نظریه ایشان تاکنون ارایه نشده زیر فرضیات ایشان بر اصولی بنا گذاشته شده که خود محل شک است:
    1- اگر ارتباط های زبانی و فرهنگی به معنی مهاجرت گسترده از سرزمینی به سرزمینی دیگر باشد، نشانه های نژادی، زبانشناختی، فرهنگی و تاریخی فراوانی بین مردمان شمالغرب و غرب ایران، قفقاز، اروپا و حتی وایکینگ ها با مردمان شمال ایران را چگونه توجیه می نمایید؟
    2- همانگونه که قبلا نوشته بودم در تحقیق دوستان به وضع طبیعی شمال ایران و دیگر سرزمینها در هزاره های قبل توجه کافی نشده است. یعنی در چند هزار سال قبل نوع اقلیم، جغرافیا و محل سکونت مردم در شمال ایران (جلگه، منطقه میان ارتفاعی و کوهستان) همچنین در شمال هند، قفقاز، زاگرس، ایران مرکزی،آفریقا و اروپا به عنوان کانون های جمعیتی و همسایه به چه شکلی بوده است. توجه عزیزان را به دو نکته توجه می کنم: الف: نوسان های سطح آب دریای کاسپین در چند هزار سال قبل و آورد رسوبی رودخانه های شمال ایران و میزان رسوب گذاری و پیشروی دلتاهای رسوبی در دریا و حرکات مداوم و تدریجی و کولابی، تالابی شدن مداوم و پیشروی و پسروی های دریا در دوره هولوسن (ده هزار سال قبل تاکنون) ب: وضع اقلیم باستانی شمال ایران و سرزمینهای مبدا. چرا اصرار دارید که مردمان شمال ایران از جایی دیگر آمده اند؟ اینکه زازاها (دیملی ها یا علوی ها) ترکیه که خود یکی از قدیمی ترین و اصیل ترین و ریشه دار ترین اقوام خاورمیانه هستند، منشاء خود را شمال ایران می دانند.
    جناب آقای کولابیان که مایه افتخار شمال ایرانید و به شما و زحماتتان می بالیم نقدی که قبلا به عنوان تردید در کارهای استاد بزرگوار و سرور ارجمندمان جناب آقای عظیمی اشاره کردم و ایشان به هیچکدام جواب ندادند، در کارهای شما پر رنگ تر است. هر چند ایشان، حقیر را قابل ندانستند تا پاسخی بنویسند مانند هر تحقیق دیگری نمی باید بر روی هیچ عقیده و نظریه ای تعصب ورزید زیرا تعصب بزرگترین آفت تحقیق است و دست و بال محقق را می بندد بلکه بهتر است ابتدا تمامی احتمالات را بسط داده، در مورد آنها به بحث بنشینیم.

  7. درویش علی کولاییان

    جناب مسعود ،
    دوست نادیده ام ، حرکت و جابجایی اقوام مختلف که حتی گاه از قاره یی به قاره دیگر اتفاق می افتاد ، بر کسی پوشیده نیست . فلات ایران نیز در طول تاریخ محل آمدن و رفتن مردمانی از اقوام مختلف بوده است .بسیارشان در ایران مانده اند و امروز ما به هموطنی با یکدیگر افتخار می کنیم و شماری نیز ایران را ترک گفته و به سرزمین های همسایه و یا فراتر از آن و در سرزمین های دور ساکن شدند . بله آن ها نشانه های فرهنگی و حتی قوم و خویشی از خود را برایمان به یادگار گذاشته و یا ازما برای یادگار ، با خودبرده اند . پس این سوال شما که پرسیده اید “نشانه های نژادی، زبانشناختی، فرهنگی و تاریخی فراوانی بین مردمان شمالغرب و غرب ایران، قفقاز، اروپا و حتی وایکینگ ها با مردمان شمال ایران را چگونه توجیه می نمایید؟” پاسخی روشن دارد . آن چه که ما به جستجوی آن هستیم حل تناقض ها در روایت های تاریخ منطقه است ،
    توجه ما در این جا، معطوف به یک عصر تاریخی است و نه به قبل از تاریخ و باید بگویم که به تاریخ طبیعی سرزمین ما هم چندان مربوط نیست. تغییر هنگفت در فاصله زمانی مورد نظر ، در طبیعت سرزمین ما البته روی نداده است . در فاصله زمانی مورد نظر ، مثلاً کوه دماوند و یا به زبان مردمان روستا های اطراف ساری ” دوابند کوه ” آتشفشانی فعال نبوده و نوسان سطح آب دریای ما نیز از هشت یا ده متر بیشتر نشد .
    تعجب نکنید و نپرسید: ” چرا اصرار دارید که مردمان شمال ایران از جایی دیگر آمده اند؟”
    از خودتان سوال کنید که ساکنان امروز قاره آمریکا کدام مردمند ؟
    اگر از شما پرسیده شود آمریکاییان کدام مردمند ؟ آیا شما، قادرید که آن ها را مردمانی سرخپوست به بقیه جهان معرفی کنید ؟ مازندران زمانی ظهور کرد که مردمی مهاجر با ابزار های آهنی که شاید آن زمان در محل ، ابزار هایی بدیع و تازه محسوب می شدند ، توانستند جنگل خالی از جمعیت انسانی را به اطاعت خود در آورند و اراضی متعلق به کوه های پوشیده از خاک نرم (فرشوادگر )را به زیر کشت خود در آورند. آن ها از جمع مردمانی با فرهنگ بوده اند ، مردمی که پیش از آن توانستند پهنه وسیع و پوشیده از جنگل جلگه رود گنگ را که ده ها و ده ها بار وسیع تر از مجموع اقلیم جنگلی گیلان و مازندرانست ، به صورت بزرگترین کشتگاه شالی جهان در آورند . آن ها از ساکنین شمال شبه قاره بوده اند ، آن ها نیز چون مردم پارس به قومیت آریایی خود می بالیدند . موفق باشید .

  8. میثم نوائیان

    با سلام .
    این حقیر نقدی به نوشته های آقای کولاییان نوشتم و ا یشان نیز جوابیه ای نوشتند . سپس دوباره نقدی بر جوابیه نوشتم که متاسفانه گیله وا چاپ نکرد !
    آیا بهتر نیست سری به موزه های گیلان و مازندران بزنید و آثار مکشوفه از حفاری های باستان شناسی را از نزدیک ببینید . مجسمه گاو های مفرغی و سفالی مربوط به 3500 سال پیش خیلی قدیمی تر از زمان اشکانیان به وفور دیده می شود. مجسمه ( ماکت ) دو گاو مفرغی با گاجمه ، کاول .. که برای کشت زمین استفاده می شده است . فراوانی گور های باستانی در شمال کشور را نادیده می گیریم و برای اثبات نظرمان آنقدر تاریخ سرزمین مان را می چرخانیم تا شبیه حرف ما شود.

  9. میثم نوائیان

    دوستان می توانند نقد هایی که به نوشتار آقای کولاییان نوشته اند در سایت مازند نامه بخوانند .

    از مدیریت ورگ سپاسگذارم

  10. نویسنده در این نوشتار جمعیت گیلان را در سال 1910 معادل سیصد و پنجاه هزار نفر برآورد می کند پروفسور آبراهامیان درکتاب “تاریخ ایران مدرن” براوردی از جمعیت ایران برحسب اقوام و گروه های زبانی ارائه می دهد (چاپ یازدهم ص44) که بر اساس آن در سال 1900 تعداد گیلک زبانان معادل 200هزار و تالش زبانان معادل 20هزار نفر برآورد می شود بنابراین براساس برآورد آبراهامیان جمعیت گیلان علی القاعده می بایستی زیر 250هزا نفر بوده باشد که حدود 50درصد اختلاف با برآورد نگارنده مقاله فوق را نشان می دهد آبراهامیان در پانوشت جدول ترکیب جمعیتی قومی ایران می نویسد: از آنجا که در قرن نوزدهم هیچکونه سرشماری ملی انجام نگرفته بود و محاسبات سیاحان براساس برداشت های کلی است این برآوردها در واقع حدس و گمان های علمی برمبنای گزارش های پراکنده در وزارت خارجه انگلیس، مهاجرت جمعیت و ارزیابی بر مبنای سرشماری نفوس در سال 1335/1956 است “

  11. گیلک هاکه در حال انقراض اند . بنا بر آمار رشد جمعیتیشون منفیه .با این وضعیت تا 50 سال دیگه گیلکی وجود نداره و گیلان هم محل سکونت ترک و فارس شده !