نویسنده: ناصر عظیمی

  • دربارهٔ حریم پویای دریای کاسپین (حریم دریای کاسپین دقیقا چقدر و تا کجاست؟)

    در این مورد یک مقاله از ناصر عظیمی و مریم مسکینی برای مطالعه پیشنهاد میشه که این مقاله رو میتونید از اینجا بگیرید و همچنین در همین ارتباط یک یادداشت تکمیلی هم از ناصر عظیمی در اینجا هست که نسبت به دستور اخیر ابراهیم رییسی در مورد حریم دریای کاسپین مسائل مهمی رو مطرح کرده. تصویر دستور مذکور هم این پایین میذارم.

  • قلمروهای سه‌گانهٔ مدیریت فضا در ایران و قوانین ناظر بر ساخت و ساز و تغییر کاربری زمین

    این مقاله، نوشتهٔ ناصر عظیمی میتونه نقطهٔ عزیمت مهمي باشه در مسیر شناخت و تغییر وضعیت. نویسنده با توجه به موضع و نگاه خودش در پایان پیشنهادهایي هم مطرح کرده که باید به اونها توجه بشه. حتی اگر تغییرات اصلاحی در قوانین رو چارهٔ کار ندونیم، محتوای این مقاله همچنان اهمیت خواهد داشت. در این مقاله حتی مفهوم‌پردازی‌های مهمي شده (البته بر اساس نوشته‌های پیشین ناصر عظیمی که باید روشون کار بشه مثل مفهوم گردشگر-مالک).
    از تمام دوستاني که دغدغهٔ وضعیت زمین در گیلان و مازندران و گلستان رو دارند خواهش میکنم با حوصله و دقت این مقاله رو بخونن.

  • روایتی از یک رابطه؛ رابطهٔ حسین خان کسمایی و کوچک خان جنگلی

    حسین خان کسمایی (نشسته)

    این مقاله نوشتهٔ ناصر عظیمی پیشتر در گیله‌وا منتشر شد و نسخهٔ کامل و بلندر این مقاله رو میتونید از اینجا دریافت کنید و بخونید.

  • بازتاب “جمعیت تاریخی گیلان”

    پس از انتشار مقالهٔ “جمعیت تاریخی گیلان” نوشتهٔ ناصر عظیمی، در میان نظرهای نوشته شده زیر این مقاله، درویش علی کولاییان نیز نظری نوشته که به دو دلیل در پی‌نوشت مقالهٔ مذکور آوردم:
    یکی اینکه ایشان نیز همچون آقای عظیمی در سال‌های اخیر مشغول پژوهش‌های ارزنده‌ای در تاریخ گیلان و مازندران بوده و هستند و نظريات و فرضیه‌های قابل توجهی دارند و حیف است که گفتگویی میان این دو صورت نگیرد. ورگ این فرصت را غنیمت می‌شمرد.
    دو این‌که در نقد این مقاله دست روی نکاتی می‌گذارد که در خواندن این مقاله اهمیت فراوان دارد.

    با ادامه پیدا کردن گفتگو میان این دو عزیز، برای اینکه خوانندگان ورگ از این گفتگو بی‌بهره نمانند، در پستی جداگانه آن را تقديم شما می‌کنم. این را هم اضافه کنم که در صورت ارسال توضیح‌ها و پاسخ‌های دیگر این پست به‌روز خواهد شد و ادامهٔ گفتگوی این دو دانشمند به ادامهٔ متن این پست افزوده خواهد شد.

     

    درویشعلی کولائیان    ناصرعظیمی

    (بیشتر…)

  • جمعیت تاریخی گیلان

    ناصر عظیمی

    طرح موضوع
    جمعیت تاریخی یک سرزمین نقش مهمی در تحولات تاریخی آن ایفا کرده است. در گذشته در شرایط پایین بودن تکنولوژی، عدد جمعیت به عنوان نیروی کار تولیدی و در نتیجه حجم و اندازهٔ تولید و نهایتاً مازاد اقتصادی و همچنین اندازهٔ نیروی نظامی و غیره اهمیتی به مراتب مهم‌تر از امروز داشته است. به ویژه این عامل در تاریخ گیلان بسیار پر اهمیت بود. زیرا می‌دانیم آباد کردن جنگل‌های انبوه بارانی در جلگهٔ گیلان و کشت برنج نیاز به نیروی کار فراوان داشت و بدون وجود نیروی کار فراوان امکان کشت این محصول به دشواری ممکن می‌شد. اندازهٔ جمعیتِ بیشتر در یک سرزمین همچنین می‌توانست به عنوان یک متغیر مستقل مولفهٔ مهمی در تحولات ساختاری اجتماعات موجود باشد و با تولید حجم مازاد زیاد‌تر، مولفه‌ای برای تشکیلات پیچیده‌تر و ایجاد خان‌سالاری‌ها و  نیز تشکیلات دولت موثر بوده باشد.
    دربارهٔ جمعیت تاریخی گیلان تاکنون هیچ مطالعه‌ای (به جز بررسی کوتاهی که نگارنده در کتاب «تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، نگاهی نو»  انجام داده) در دست نیست. از این رو در بررسی حاضر کوشش شده است تا به این پرسش پاسخ گفته شود که جمعیت در تاریخ قدیم گیلان در دو مقطع تاریخی که هیچ آماری از جمعیت در دست نیست چه تعداد بوده و چگونه در سطح این سرزمین کوچک توزیع جغرافیایی یافته بود؟ اما پیش از آن لازم است اهمیت شناخت جمعیت تاریخی در پژوهش‌های تاریخی مورد بحث فشرده باشد.
    (بیشتر…)

  • مردی که از کشته شدنِ دشمنانش در جنگ، آزرده و غمگین می‌شد!

    این متن پیشتر در سایتهای دیگری هم منتشر شده که دکتر عظیمی به دلیل نقصی که در نحوه‌ی انتشارشان وجود داشت، متن را با تغییراتی جدید به ورگ برای انتشار دوباره سپرد، که می‌خوانید.

    تحولات خاورمیانه، رواج خشونت‌های مذهبی، کشتار و برده‌گیری زنان و کودکان و موج نفرت‌پراکنی‌های عقیدتی و مذهبی، سال‌های سیاهی را برای منطقه رقم زده و همه چیز را دستخوش خشونتی بنیادگرایانه کرده و ارزش‌های اومانیستی انسان مدرن را در خطر نابودی قرار داده. در چنین وضعیتی، چهره‌های درخشانی چون میرزا کوچک جنگلی، برای اقوام و ملت‌هایی چون ما می‌تواند الهام‌بخش نوعی دیگر از زیستن و مبارزه و ساختن باشد؛ زیستن و مبارزه و ساختنی به‌دور از مرگ‌اندیشی و بردگی و ویرانی. دکتر ناصر عظیمی، در این متن تلاش کرده تا با برکشیدن دو چهره‌ی تاریخی و روبرو نهادنشان، دست روی اهمیت این مساله بگذارد. گرچه در بخشی از جزئیات این قیاس و چندوچون عملکرد کوچک جنگلی، باید گفت که این متن نظر و رای ورگ نیست اما در کلیت، صدایی‌ست که ورگ هم با آن همراه است و خوشحالم که ناصر عظیمی مثل همیشه ورگ را جایی مطمئن برای انتظار اندیشه‌اش دانسته. با هم این متن را بخوانیم.

    یادداشتی برای نود و پنجمین سالگرد انقلاب جنگل

    کوچک‌خان نیز به رسم زمانه و در شرایط استبدادِ مطلق قاجاری قدرت را از لوله‌ی تفنگ نشانه رفته بود اما او برخلاف همرزمانش در کشتنِ حتا دشمنانش بس محافظه کار و حتا بیزار بود. این وجه از شخصیت کوچک‌خان همیشه مورد انتقاد بسیاری از همرزمانش هم در جناح راست جنگل و هم در جناح چپ آن قرار داشت و به خاطر آن برخی او را ترسو و غیرانقلابی می‌نامیدند. جالب است که همین وجه از سیمایش تا امروز چندان مورد توجه نبوده و برجستگی این خصیصه‌ی انسانیِ یک انقلابیِ تفنگ به دوش را که بر خلاف معمول عدم خشونت را در متنِ مرگ و زندگی، جایگزین خشونت انقلابی کرده بود، چندان نمایانده نشده است. گویی ما نیز در ناخودآگاهمان برای شخصیت هایی در چنین موقعیتی، این گونه رفتارها را بر نمی تابیم!. اجازه می‌خواهم تا نمونه هایی ارائه کنیم که در کانتکست تاریخی زمانه و حتا در طول انقلاب‌های قرن بیستم کمتر معمول بوده است.
    (بیشتر…)

  • تزهایی درباره‌ی تاریخ گیلان

    اشاره: هر پدیده غیرتاریخی، پدیده‌ای است غیرواقعی. هر پدیده غیرواقعی نه فقط ارزش توصیف و تبیین ندارد، بلکه می‌تواند تبیین فاعل شناسا را به بیراهه رهنمون شود. با اعتقاد به چنین اهمیتی برای تاریخ است که می‌توان گفت: هر پدیده طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از بطن و متن تاریخ هستی یافته و نمی‌توان آن را بدون ارتباط با زمان، شرایط و تاریخ مشخصی در پیدایش آن به‌درستی شناخت. به عبارت دیگر، نمی‌توان به شناخت درست و دقیق پدیده‌ای نائل شد، بدون آن‌که آن را در متن و کانتکست تاریخی آن بررسی کرد. جدا کردن پدیده‌های طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از کانتکست تاریخی آن، راهی جز تفسیر و تبیین غیرواقعی ندارد. پیداست هر امر واقعی که مهر تاریخ بر آن خورده و در فرآیند تاریخی، دستخوش تغییرات زمان هم شده باشد، باز هم این اکسیر تاریخ است که داغ بر اسب واقعیت زده است. به عبارتی، هیچ امر واقعی نمی‌تواند خود را از ساحت تاریخی بیرون بکشد.
    ارائه تزهای تاریخی گیلان از این منظر است که برای مورخین و پژوهشگران گیلان اهمیت پیدا می‌کند. نگارنده معتقد است که شناخت تاریخ گیلان فقط برای مورخین گیلانی نیست که مهم است، بلکه شناخت این تاریخ و به‌ویژه قواعد حاکم بر آن می‌تواند برای تمام مورخین ایرانی از اهمیت برخوردار باشد. معتقدم و آن را در جایی نیز گفته و نوشته‌ام که تاریخ محلی گیلان، تاریخ ویژه‌ای در تمام فلات ایران است. این پهنه جغرافیایی تنها پهنه‌ای است که از آغاز تاریخ تا سال 1001 هجری قمری به‌صورت یک واحد سیاسی مستقل زیست داشته و در آن تحولات تاریخی ضمن متأثر شدن از تحولات تاریخی پیرامون خود، فرآیندی به‌مانند یک واحد سیاسی مستقل طی کرده است، با ویژگی‌های منحصر به فرد جغرافیایی و اقلیمی مشخص. از این رو شناخت قواعد آن، واجد ارزش کشف بسیاری از قواعد تاریخی است.
    تزهایی که در این‌جا برای تاریخ گیلان ارائه شده است، به‌صورت گزاره‌هایی فرضی به قواعدی نظر دارند که در پرتو آن‌ها می‌توان برش‌های تاریخی گوناگون این پهنه از جغرافیای تاریخی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور را در ارتباط با متن و بطن شرایط مشخص تاریخی تبیین کرد. این گزاره‌ها هرکدام می‌توانند راهنمای پژوهش‌های گسترده‌تر باشند؛ با این توضیح که از ابتدای پژوهش نباید به‌عنوان حقایقی صلب و سخت، تلاش و پایبندی پژوهش‌گر را مصادره به مطلوب کرده باشد، بلکه این تزها تنها برای پژوهشگران می‌تواند جهت آزمودن واقعیت‌ها و اسناد و شواهد تاریخی راهنمای پژوهش باشند. با استناد به نکاتی که در بالا آمد، اکنون تزهای تاریخی درباره تاریخ گیلان در زیر ارائه می‌شوند.

    (بیشتر…)

  • هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش سوم و پایانی

    بخش اول و دوم این مقاله را پیشتر خواندید. اکنون سومین بخش آن تقدیم شما می‌شود. با این یادآوری که این مقاله پیش‌تر در چند شماره‌ی پی‌درپی گیله‌وا (۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸ و ۱۲۹) چاپ شده اما نسخه‌ی وبلاگ ورگ، آخرین و کامل‌ترین نسخه‌ی این مقاله است که می‌خوانید.

     ناصرعظیمی

    تاسیس نهادهای تعلیم وتربیت و سواد آموزی در گیلان شرقی
    پرسش ناگزیر در اینجا این است که نقش جنبش زیدیه در پویش‌های فرهنگی شرق گیلان چه بوده است؟  آیا خواندن و نوشتن در گیلان با جنبش زیدیه ارتباطی داشته است؟  از چه زمانی نوشتن و آموزش آن به صورت نهادی و سیستماتیک در گیلان شکل گرفته است؟  آیا در آغاز،  نوشتن به زبان فارسی بوده است؟  اگر به زبان فارسی نبوده به چه زبانی بوده است؟  تا جایی که نگارنده می‌د‌اند برای نخستین بار است که این پرسش‌ها در تاریخ فرهنگی گیلان طرح شده است.  به عنوان نقطه‌ی عزیمت،  کوشش شده برای پاسخ به این پرسش‌ها و توضیح فروض پیش گفته،  زمینه‌ای جهت بررسی‌های گسترده‌تر فراهم شود.  با این حال تا آن زمان این بررسی فشرده می‌تو‌اند مفید باشد.
    می‌دانیم که در ربع آخر قرن سوم هجری هنوز ایرانیان نوشتن به خط فارسی نوین را به تازگی آن هم در شهرهای بزرگ و حاکم‌نشین در نیمه‌ی شرقی کشور و در میان معدودی از افراد طبقه‌ی حاکم آغاز کرده بودند.  سامانیان به ویژه در این مهم نقشی بزرگ ایفا کردند.  اما چنان که می‌دانیم سامانیان در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر حاکمیت داشتند و ترویج زبان و به ویژه خط فارسی تنها در آن دیار به صورت پراکنده و نخست بیشتر در محافل شعر و ادب و نه حتا دربار این پادشاهان نیمه‌مستقل به کندی رواج می‌یافت. برخی معتقدند که رودکی (۲۴۴-۳۲۹هجری)  اولین شاعر فارسی‌گوی و فارسی‌نویس ایرانی بوده است که به زبان و خط فارسی نوین شعر گفته و نوشته است.  او در سال ۲۴۴ هجری در روستای رودک در کشور تاجیکستان امروزی متولد شد یعنی تنها شش سال قبل از پیروزی زیدیه و قیام پیروزمند آن در طبرستان.  بنابراین در دوره‌ای که ناصر کبیر در سال۲۸۷ هجری در هوسم مستقر شد،  رودکی ۴۳ سال داشت.  بیشتر بررسی‌کنندگان بر آنند که رودکی در چهل ساله‌ی دوم زندگی خود به خلق آثارش روی آورده است و از جمله در مدح  «ماکان کاکی»  (مرگ در ۳۲۹ هجری)  سردار دیلمی نیز شعر سروده است.  به گفته‌ی «ریچارد فرای»  این رودکی بوده که برای نخستین بار در اشعارش به جای استفاده از خط پهلوی از خط فارسی استفاده کرده است (تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه۱۳۶۳،  ص۱۲۷).  حتا پژوهش‌های جدید نشان داده است که فارسی‌نویسی به صورت عام و همه‌گیر تنها از قرن ششم هجری متداول شده است و در این زمینه نقش اسماعیلیان را که همجوار سرزمین گیلان بودند، بسیار پررنگ دیده‌اند.  بنا به همین تحقیق‌ها،  شاهنامه و برخی از نوشته‌های فارسی که پیش از این نوشته شده‌اند نیز تنها صورت نادر  نوشته‌هایی هستند که به خط فارسی نوین تحریر شده ‌اند (کاظم استادی ۱۳۹۱). (بیشتر…)

  • هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش دوم

    چندی پیش نخستین بخش از این مقاله را در این‌جا خواندید. اکنون دومین بخش آن تقدیم شما می‌شود. با این یادآوری که این مقاله پیش‌تر در چند شماره‌ی پی‌درپی گیله‌وا چاپ شده اما نسخه‌ی وبلاگ ورگ، آخرین و کامل‌ترین نسخه‌ی این مقاله است که می‌خوانید.

    azimi

    آغاز جنبش زیدیه در طبرستان و دیلم[*]
    جنبش علویان زیدی در کناره‌ی دریای خزر در آغاز با جنبش علویان کوفه مرتبط بود و از آن تاثیر می‌گرفت. از این رو قیام سفید جامگان زیدیه‌ی علوی (در مقابل سیاه جامگان طرفدار عباسیان) در طبرستان پس از کشته شدن یحیی رهبر قیام زیدیان در کوفه (در سال ۲۴۸ هجری) به دست عبدالله بن طاهری بیش از پیش بر انگیخته شد.  درگذشت «قاسم ابن ابراهیم رسی» رهبر گروه زیدی  قاسمیه در سال ۲۴۶ هجری وکشته شدن یحیی رهبر جدید در قیام زیدیان کوفه دو سال بعد از درگذشت رهبرگروه قاسمیه آن هم به دست یکی از طاهریان در کوفه می‌توانست محرک و انگیزه‌ای برای شورشیان زیدی ساکن در سواحل خزر باشد که در آستانه‌ی سال ۲۵۰ هجری برشمارش افزوده شده بود. از این رو می‌توان گفت که این بر انگیختگی بیش از همه با نام محمد بن عبدالله طاهری گره خورده بود که قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه بود و همین امر خشم زیدیان محلی در طبرستان را بیشتر تحریک می‌کرد. به ویژه این که او در کشتن یحیی بیش از عرف زمانه نفرت افکنی از خود بروز داد.[۸]  محمد جریر طبری مولف تاریخ مشهور طبری که خود در آمل به دنیا آمده و دوره‌ی نخستینِ تحصیل خود را در همین شهر گذرانده و معاصر تحولات قیام علویان بوده و منابع خبری او در باره‌ی این قیام بسیار موثق است، در خصوص نفرتی که محمد بن عبدالله طاهری با کشتن یحیی برانگیخته بود به تفصیل توضیح می‌دهد و از جمله می‌نویسد که او از جانب مستعین (خلیفه‌ی عباسی) مامور سرکوبی قیام یحیی بن عمر علوی زیدی رهبر گروه زیدیه در کوفه شده بود و پس ازکشتن یحیی، دستور داد تا سر یحیی را بریده و «نزد مستعین برند و فتح را به دست خویش برای وی نوشت» (طبری، ج14،ص6132).
    بدین ترتیب محمد بن عبدالله طاهری برادر حاکم وقت طاهری طبرستان از طرفی در طبرستان و گیلان به عنوان قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته می‌شد و از طرف دیگر خلیفه‌ی عباسی به پاس سرکوب قیام زیدیان در کوفه و کشتن یحیی رهبر این قیام، املاک زیادی در طبرستان بدو بخشید که بخشی از آن در همسایگی سرزمین دیلم یعنی در رویان و چالوس و کلار (کلاردشت امروزی) قرار داشت.  بنابراین در اثر ظلم و تعدی محمد بن عبدالله طاهری قاتل یحیی و محمد بن اوس و پسرش که حاکمان طاهری شرق طبرستان یعنی چالوس و رویان برگزیده شده بودند، مخالفت‌ها با حکومت طاهریان تشدید شد: «محمد اوس پسر خود احمد را بچالوس بنشاند وکلار نیز بدو سپرد و خود برویان بنشست و ظلمی قوی، بنیاد نهاد که هرگز کسی نشان ندهد. بسالی در رویان سه خراج ستاندندی» (اولیاء الله آملی، بی تا، ص57). لازم است یادآوری کنیم که این زمان سلیمان بن عبدالله برادر محمد بن عبدالله طاهری، حاکم وقت طبرستان بود که برادرش قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته می‌شد.
    طبری در باره‌ی دلیل قیام علویان طبرستان که بلافاصله پس از سرکوب قیام زیدیان به رهبری یحیی در سال ۲۴۸ هجری در کوفه اتفاق افتاد، به طور دقیق توضیح می‌دهد که: «جمعی از مردم طبرستان و دیگران به من گفته اند[۹] که سبب آن بود وقتی کشته شدن یحیی بن عمر [رهبر علویان زیدی در کوفه] به دست محمد بن عبدالله طاهری سر گرفت و یاران و سپاهیان وی پس از کشته شدن یحیی وارد کوفه شدند، مستعین[خلیفه‌ی عباسی] از خالصجات سلطان در طبرستان تیولها بدو داد. از جمله این تیولها که بدو داد، تیولی بود مجاور دیلم نزدیک در مرز طبرستان یعنی کلار و سالوس(چالوس) و مقابل آن زمینی بود که مردم ناحیه را از آن فایدت‌ها بود. جای هیزم گرفتنشان بود و چراگاه گوسفندان و محل رها کردن چهار پایان، هیچکس مالک آن نبود بلکه صحرایی بود که از زمینهایی بایر که جنگلها و درختان و علف داشت. چنانکه به من گفته اند، محمد بن عبدالله،  برادر دبیر خویش، بشر بن هارون نصرانی را که وی را جابر می‌گفتند فرستاد که سر زمین مرا که تیول وی شده بود به تصرف آرد» (طبری، ج14 سال1385 ص6134، ابن اثیر ج10 صص4191-4194). (بیشتر…)

  • از قرن چهارم به بعد قدرت نیز از کوهستان به جلگه هبوط کرد. /گفت‌وگو با ناصر عظیمی (متن کامل)

    اشاره: کار روشنفکرانه، یا به تعبیر کانتی کار روشن‌نگرانه (Aufklärung)، آن چیزی‌ست که هرچند حرف از آن بسیار است، نشانه‌های وجودش در تاریخ معاصر اندک به نظر می‌رسد. از این جهت شاید دو کار ارزشمند دکتر ناصر عظیمی (تاریخ تحولات اقتصادی-اجتماعی گیلان و جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل) در کنار مقاله‌های مختلف این دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی جغرافیا و مدرس دانشگاه، ما را بر آن دارد که مجموعه‌ی فعالیت‌های ناصر عظیمی را در قالب کار روشنفکری تعریف کنیم. محدود نماندن در حوزه‌ی تخصصی آکادمی و خطر کردن برای تحلیل و ارائه‌ی فرضیه و گاه نظریه، دست زدن به نقد تاریخ معاصر و برقراری نسبت با تحولات سیاسی و اجتماعی ویژگی‌های مهمی‌ست که در دو کتاب مذکور منجر به خلق نقطه‌های عطفی در پژوهش‌های روشنفکرانه‌ی گیلان شده است.
    ناصر عظیمی در تهران زندگی می‌کند و هم‌چنان مشغول خواندن و نوشتن است.  این گفت‌وگو به یاری اینترنت انجام شده و بخش زیادی از پرسش‌ها و پاسخ‌ها مبتنی بر آن چیزی‌ست که ناصر عظیمی پیش از این در کتاب‌ها و مقاله‌ها نوشته و منتشر کرده است.

    امین حسن‌پور، نیما فرید مجتهدی و میثم نواییان

    azimi

    پرسش: آقای عظیمی شما در یادداشت‌هایی که در گیله‌وا با عنوان «گیلان، ریشه‌ها» نوشته‌اید این گونه توضیح داده‌اید که «در بررسی بخش کوهستانی گیلان برای حضور انسان لازم است آن را به دو قسمت کوهستانی پوشیده از جنگل و قسمت کوهستانی فاقد پوشش جنگلی تقسیم کرد. برخی نواحی قسمت کوهستانی فاقد پوشش جنگلی در عصر سنگ زمینه‌های مساعدتری نسبت به ناحیه جلگه‌ای برای حضور و استقرار انسان فراهم می‌کرد.» اساس این حرف شما بر مبنای توان اکولوژیک و جغرافیایی چه‌گونه است؟ این مساعدتر بودن مناطق مرتعی چه‌گونه اتفاق می‌افتد؟
    پاسخ: درباره ی تاریخ عصر سنگ در ایران و به ویژه در گیلان که با فقدان داده های باستانشناسی عصر سنگ روبرو هستیم لازم است به تاکید یادآوری کنم که در باره ی موضوعاتی چنین انتزاعی باید به غایت محتاط و محافظه کار بود و از صدور احکامی که به نظر قطعی و کلام آخر تلقی شوند اجتناب کرد. متاسفانه تلاش زیادی برای شناخت این بخش از تاریخ گیلان به طور جدی تا کنون به عمل نیامده است.کوتاهی سازمان های مسئول و دانشگاهی در گیلان در زمینه ی پژوهش تاریخ عصر سنگ در گیلان  قابل درک نیست.
    در هرحال در ارتباط با پرسش شما تا جایی که بیاد دارم در آن نوشته، زمینه های مساعد نواحی کوهستانی برای زیستگاه انسانی در عصر سنگ در گیلان را به طور نسبی در مقابل نواحی جلگه ای گیلان قرار داده ام. باید یادآوری کنم که از نظر جغرافیای طبیعی و زمین شناسی امروزه ما می دانیم که جلگه ی گیلان در مجموع تا یازده هزار سال پیش از میلاد یعنی تا حدود سیزده هزار پیش در زیر آب بوده و بنابراین نمی توانسته مامن و پناهگاه انسان باشد. دست کم پیش از دوره ی میانه سنگی جلگه ی گیلان جایی برای استتقرار انسان نبوده است . بعد از آن نیز در جلگه ی گیلان جای مناسبی برای استقرار انسان عصر سنگ نبود. البته جای این بحث مفصل در اینجا نیست و تا حدودی در همان نوشته و همچنین کتابی که در زمینه ی تاریخ گیلان تحت عنوان «گیلان در پویش تاریخ» تدوین ولی هنوز چاپ نشده دلایلش مورد بحث قرار گرفته است. اما دره های نواحی کوهستانی گیلان شرقی در شرق رودخانه ی سفیدرود به طور بالقوه می توانست محل استقرار انسان عصر سنگ باشد . به ویژه آن نواحی که فاقد پوشش جنگلی انبوه بوده است. وقتی از نواحی با پوشش جنگلی انبوه صحبت می کنیم در واقع به طور غیر مستقیم داریم به اقلیم پرباران این نواحی و دشواری زیست در عصر سنگ در آن نیز اشاره می کنیم که انسان عصر سنگ با تکنولوژی و توانایی هایش قادر نبود در َآن استقرار یابد. یا دست کم با وجود پهنه های فاقد پوشش انبوه جنگلی و دره های گرم وکم باران در جوار آن، استقرار در نواحی جنگلی برایش ارجحیتی نداشت. برعکس در جنوب کمربند جنگلی گیلان و درست در کنار آن که با پوشش مرتعی و جنگل تُنُک پوشیده شده و دره هایی در آن وجود دارد که هم رودخانه های پر آب ودائمی در آن جریان دارند و هم به طور نسبی از اقلیم بالنسبه گرم و مناسبی برخوردار است، بستر مناسبی برای انسان عصر سنگ در گیلان فراهم می کرد. به ویژه در دره های این نواحی، انسان عصر سنگ هم می توانست برای خود پناهگاهی بیابد و هم منابع غذایی فراوان این دره ها می توانست به آسانی جمعیت معدود آن زمان را به آسانی تغذیه کند. در این دره ها امکان پیداکردن غار برای سرپناه در برخی نواحی وجود داشت وصید و شکار نیر به وفور یافت می شد. فراموش نکنیم که انسان در این دوره سخت به طبیعت و مواد ومصالحی که طبیعت آماده  فراهم می کرد وابسته بود. چرا که انسان با ابزار سنگی و ابتدائیش قادر نبود به تولید غذا بپردازد و دستکاری چندانی در مواد ومصالحی که طبیعت در اختیارش قرار داده بود انجام دهد. بنابراین در جاهایی که طبیعت به طور آماده می توانست سرپناه مثل غار ومنابع غذایی آماده و سوژه های شکار وصید عرضه کند، زیستگاه خود را مستقر می کرد. اگر در جایی این همه یکجا فراهم می شد، زیستگاه انسان عصر سنگ نیز پدید می آمد. دره های کوهستانی جنوب کمربند جنگلی گیلان در محدوده ی امروزی این سرزمین به طور نسبی این زیستگاه ها را فراهم کرده بود. پیداست که منظورمان در اینجا بخش کوهستانی مرتفع نیست. بلکه منظورمان دقیقاً آن بخشی از پهنه ی گیلان است که به ویژه در دره های محدوده ای که بین رودخانه ی سفیدرود تا رودخانه ی پلورود در جنوب کمربند جنگلی واقع شده و من آن را در همان نوشته ی مورد اشاره ی شما ناحیه ی تمدنی مارلیک–دیلمان نامیده ام ، واقع شده است. نادر آثار به دست آمده از حضور انسان عصر سنگ در گیلان نیز بیشتر به همین محدوده اختصاص دارد. در غرب گیلان فکر می کنم زمینه ی این زیستگاه ها نباید دست کم پیش از دوره ی میانه سنگی فراهم بوده باشد. (بیشتر…)

  • فقدان شهر، ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان/ بخش دوم

    پرسش مقدر
    اکنون پرسش مقدر این است که نبود شهر در گیلان چه علتی داشت و از چه زمانی گیلان توانست بر این ضعف تاریخی خود غلبه نماید؟ پاسخ به اجمال این است که فقدان شهر در گیلان به فقدان تمرکز قدرت در این محدوده‌ی جغرافیایی بر می‌گشت. اما بلافاصله این پرسش مطرح می‌شود که فقدان تمرکز قدرت خود از چه چیزی ناشی می‌شد؟ پاسخ به این پرسش‌ها مستلزم بیان مبسوطی از ویژگی‌های تاریخ گیلان است که در این‌جا فرصت آن فراهم نیست لیکن می‌توان به اجمال خطوط کلی را بیان کرد.

    در پاسخ به پرسش نخست باید گفت که گیلان در طول تاریخ  قدیم خود هیچ‌گاه موفق به داشتن قدرت واحد و یکپارچه‌ای حتا در دو نیمه‌ی غربی و شرقی خود یعنی دربیه‌پس و بیه‌پیش نبوده است. در تاریخ قدیم گیلان مجموعه‌ای از واحدهای کوچک بلوک‌های طایفه‌ای با قلمروهای کوچک محلی وجود داشته که شکل تکامل‌یافته‌ی آن را می‌توان در قرون هشتم و نهم  هجری دید و نگارنده در پژوهشی که در سال‌های بین ۱۳۷۷ تا ۱۳۷۹ انجام شده، وجود این بلوک‌های قدرت طایفه‌ای را با نقشه نشان داده است. در این مطالعه محدوده‌های جغرافیایی  ۱۳ بلوک قدرت در بیه‌پس و بیه‌پیش در اواخر قرن نهم (به جز بخش تالش) شامل لاهیجان، رانکوه، سمام-اشکور، دیلمان در شرق گیلان و کوچصفهان، لشت‌نشاء، خمام، رشت، کوهدم، شفت، فومن، تولم و گسکر در غرب گیلان که بلوک‌های مستقل و یا نیمه‌مستقل بودند، مشخص شده است (عظیمی ۱۳۸۱،تاریخ تحولات اجتماعی واقتصادی گیلان).
    پیداست که این تعداد از بلوک‌های قدرت تا چه حد می‌توانست بر کوچک شدن قلمرو جغرافیایی آن‌ها تاثیر بگذارد. کوچک بودن قلمروهای حکومتی به این معنی بود که تمرکز مازاد اقتصادی که گفتیم منشاء پیدایش و توسعه‌ی شهرها بوده‌اند، دراین واحدها قابل توجه نبود و در نتیجه به لحاظ مالی و اقتصادی، انباشت و تمرکز کمی مناسبی نمی‌یافت. هرچند بخش عمده‌ای ازاین مازاد اقتصادی استخراج شده از همان قلمرو کوچک نیز صرف هزینه‌های غیرضروری حاکم محلی و به ویژه جنگ‌های بی‌سرانجام مداوم طایفه‌ای می‌شد که درآن گرایش به گسترش قلمرو یعنی یک نیاز تاریخی به وضوح آشکار بود. به علاوه عمده‌ترین محصولی که در این قلمروهای کوچک کشت می‌شد، محصول برنج بود که امکان تجارت آن دست کم به خارج از منطقه تقریباً میسر نبود یا دست‌کم در حجم زیاد میسر نبود. زیرا این محصول برخلاف محصول جانبی دیگر یعنی ابریشم نسبت وزن به قیمت آن بسیار بالا بود و در نتیجه حمل ونقل آن برای تجارت با توجه به وسایل حمل ونقل و راه‌های موجود اصولاً به صرفه نبود. اما ابریشم که مزیت بسیار مناسبی از نظر تجارت در این دوره داشت و نسبت وزن به قیمت آن بسیار اندک بود نیز به دلیل کوچک بودن قلمرو، حجم آن برای هر واحد حکومتی چندان زیاد نبود. در نتیجه مقدار مازاد اقتصادی استخراج شده در واحدهای کوچک متعدد،از تمرکز و انباشت مناسب برخوردار نمی‌شد. (بیشتر…)

  • فقدان شهر، ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان/ بخش یکم

    یکی از شاخص‌های مهم در بررسی و شناخت تاریخ هر کشور و یا منطقه‌ای، بررسی استعداد پیدایش شهر در آن محدوده است. زیرا چنان که «رابرت پارک» نظریه‌پرداز مکتب شیگاگو با هوشمندی گفته است، «شهر کارگاه تمدن بشر بوده است». بدین ترتیب نبود این کارگاه در هر محدوده‌ای به معنی کند و بطئی شدن فرایند تحول تاریخی و تاخیر در تغییرات تاریخ‌ساز آن محسوب می‌شود. اما منشاء پیدایش این کارگاه تمدن بشر در تاریخ چه بوده است؟و پرسش مهم‌تر این که چه عاملی مانع شکل‌گیری شهر به مفهوم واقعی در گیلان قدیم شده است؟ از چه زمانی گیلان به مفهوم واقعی دارای شهر به مثابه‌ کارگاه تمدن شد؟ پاسخ به این پرسش‌ها در شناخت تاریخ قدیم و جدید گیلان و یافتن الگوی نظری برای تجزیه و تحلیل تاریخ این بخش از ایران بسیار مهم است. ما کوشش می‌کنیم به اجمال به این پرسش‌ها پاسخ دهیم.
    بررسی گوردون چایلد باستان‌شناس استرالیایی نشان داده است که در پیدایش و حیات شهرها، دست‌یابی به مازاد محصول نقش کلیدی داشته است. او در کتاب سیر تاریخ خود می‌نویسد که مهم‌ترین تحول مهم در تمدن بشر، گذار از مرحله‌ی اقتصاد مبتنی بر شکار و گردآوری خوراک به اقتصاد مبتنی بر کشت و دام‌داری یعنی تولید خوراک بود. او این تحول را انقلاب نئولتیکی یا انقلاب نوسنگی نامید. اما به نظر او تحول تاریخ‌ساز دوم در زندگی بشر هنگامی روی داد که انسان موفق به تولید مازاد محصول و در پرتو این تحول موفق به ایجاد شهر شد. مازاد محصول یا مازاد اقتصادی به آن بخش از تولید گفته می‌شود که به روش‌های گوناگون از جریان تقاضاهای جاری موجود یک واحد اجتماعی (یک خانواده، یک موسسه و یا یک جامعه) کنار گذاشته  شده و خارج از نیازهای مصرف بیولوژیکی و اجتماعی فرد و جامعه انباشت می‌شود. به اعتقاد چایلد، تولید مازاد اقتصادی در تاریخ بشر فرصتی فراهم کرد تا گروهی از مردم در نقطه‌ای به جز روستا و با فعالیت‌های کم و بیش متفاوت گرد هم آیند. چایلد برای نخستین بار از این تحول به نام «انقلاب شهری» در تاریخ بشر نام برده است. بعدها پژوهشگران دیگری نظیر پیرسون، ویتلی و آدامز، ضمن پذیرش این نکته‌ی درست، به آن ایرادی وارد کردند و آن این بود که در پیدایش شهرها، مازاد اقتصادی تنها شرط لازم است ونه کافی. به عبارت دیگر شرط کافی برای هستی یافتن شهرها، علاوه بر وجود مازاد اقتصادی، وجود «وسیله‌ی نهادی» برای تمرکز واستخراج مازاد به اشکال گوناگون در یک نقطه‌ی جغرافیایی خواهدبود. بدین ترتیب برای تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی یک سازمان اجتماعی، سیاسی و یا مذهبی لازم بوده است تا این مازاد را از نظر جغرافیایی در یک نقطه‌ی معین متمرکز نماید (برای بحث تفصیلی‌تر، ن.ک:ناصر عظیمی، پویش شهرنشینی و مبانی نظام شهری، نشر نیکا ۱۳۸۱).

    بنابراین وقتی نطفه‌های شهر در منطقه‌ای شکل می‌گیرد، این بدان معنی‌ست که پیرامون آن در پرتو تغییرات تکنولوژیکی،انسان قادر شده است که بازتولید ساده و خودمصرف را به بازتولید گسترش‌یابنده‌ی دارای مازاد محصول تبدیل نماید. این فرایند همچنین بدین معنی خواهد بود که این مازاد توسط قدرتی متمرکزکننده در یک نقطه‌ی جغرافیایی در حال تحقق است. همین تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی‌ست که بستر و بنیان کارگاه تمدن بشر یعنی شهر را شکل می‌دهد. از این رو همچنین گفته شده است که بدون مازاد اقتصادی، تمدنی به وجود نمی‌آمد. مازاد محصول، پایه‌گذار بازار محلی و تجارت محلی و در صورت ضرب‌آهنگ رشد سریع‌تر آن، سبب‌ساز بازار منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و در نتیجه شکل‌گیری تجارت منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای از طریق مراکز شهری خواهد بود. حاصل این فرایند تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی بیشتر در نقطه‌ای معین و توسعه‌ی مداوم شهرنشینی‌ست.
    گرچه اغلب از متمرکز‌کننده‌ی این مازاد به دلیل استفاده از زور برای استخراج مازاد اقتصادی و تمرکز جغرافیایی آن در یک نقطه‌ی معین از فضای جغرافیایی، انتقاد شده است لیکن این واقعیت را نمی‌توان نادیده گرفت که به رغم دشواری این فرایند، کاری که در راستای پیدایش ناگزیر یک فرایند تمدن‌ساز اتخاذ شده به طور نسبی مترقی وپیش‌برنده‌ی تمدن بوده است و صرف‌نظر از شیوه‌های عمل گریزناپذیر آن، کارکردی در جهت ترقی وپیشرفت تمدن بشر داشته است. بدون طی چنین فرایند دشواری، اساساً شهرنشینی و یا به قول رابرت پارک خلق یک کارگاه تمدن میسر نبوده است. ضمن آن که توسعه‌ی شهرنشینی نه فقط به طور نسبی سبب بهبود زندگی مردم از طرق گوناگون شده بلکه زمینه‌ی تحول و تکامل بشر در عرصه‌های گوناگون تکنولوژیکی، سازمان اجتماعی، فرهنگ و شیوه‌ی زندگی و در مجموع تمدن شده است. این مقدمه از آن نظر در بررسی ما ضروری بوده است که گیلان، شاید بتوان گفت بیش از هر منطقه‌ای در فلات مرکزی ایران، شاهد غیبت شهر در تحولات تاریخی خود بوده است. به عبارت دیگر یکی از ویژگی‌های اصلی تاریخ گیلان فقدان و عیبت طولانی شهر به عنوان کارگاه تمدن بشر است.
    (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش چهارم و پایانی

    خلابر و خلابران:
    معنی و مفهوم دقیق خلابر و خلابران تاکنون مشخص نشده است لیکن بی‌تردید آنان از مستخدمان دولتی بودند زیرا از دولت «مرسوم» می‌گرفتند و کار آنان نیز در ارتباط با نظامیان بود. منوچهر ستوده تصحیح‌کننده‌ی کتاب مرعشی، آنان را «سربازان خاصه‌ی سلطان» می‌داند و رابینو می‌گوید که آنان «خدمتگزارانی [بودند] که خوراک و خوابگاهشان را امیران کیائی تامین می‌کردند» (رابینو، ۱۳۶۹ ،ص ۱۱۲). و کسانی نیز گفته‌اند که طایفه‌ی خلعتبری امروزی در تنکابن از گروه خلابران بوده‌اند. در هر حال ما می‌دانیم که آنان در یک نهاد وابسته به حکومت کار و حقوق دریافت می‌کردند: «و موضعی که[در نزدیکی رانکو] گوراب و خلابران [را] مقام است، برنجار [بیجار] و مزارع مردم می‌بود، آن‌جا را [سید محمد کیا حاکم رانکو] خشک فرمودند ساختن و درخت‌ها بر گرداگرد آن میدان فرمودند نشاندن و جهت خلابران صومعه‌های مرغوب به گرداگرد آن میدان بفرمود تا تمام کردند و خلابران را آن‌جا نقل نمود» (مرعشی، صص ۱۴۰-۱۴۱). «و آن‌ها [اسیران جنگی] را، خلابران لاهجان دست و گردن بسته، به رانکو بردند وبه حضرت اعلی [حاکم رانکو] رسانیدند. این معنی را موجب اتفاق حسنه دانسته، شکر حضرت تعالی شانه به تقدیم رسانیدند و خلابران را تحسین نمودند و بر ازدیاد مرسوم [حقوق] هر یک امر کردند» (مرعشی، ص ۲۰۱). «برفور خلابران رانکو را بفرمود تا مجموع جبه و جوشن بپوشند» (همان، ص ۲۲۷). «مولف حقیر [ظهیرالدین مرعشی] را امر کردند که با خلابران تنکابن و دویست نفر دیگر از لشکر لشتنشاه و پاشیجا و گوکه به قریه بیورزن رود و آن مقام را تالان نموده از راه بالا، موازی معسکر همایون [که]متوجه خرزویل [هرزویل] بودند، برود» (همان، ص ۲۶۱).

    خنادهان:
    به گفته‌ی استاد ستوده و به نقل از برهان قاطع، «خناده» به فتح اول در زبان گیلکی به کسی گویند که فرمان سپهسالار را به لشکر بر ساند: «بعد از هفت روز بعضی از عساکر شکور [اشکور] به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان بود، رسید وبه ضبط قزوین اشتغال رفت» (مرعشی، ص ۳۳۰). «لشکر دیلم به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان ایشان بود هم رسیدند اما تا آمدن قاصد و رسانیدن جواب، بزرگان آن ولایت صلاح چنان دیدند» (همان، ص ۳۳۹). (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش سوم

    اعیان:
    گروه اعیان و اشراف و اکابر و ارکان دولت در نوشته‌های این دوران به طور عمومی با هم و در ارتباط با اوامر حاکم وقت ذکر می‌شود و نشان می‌دهد که این گروه اجتماعی در ارتباط با حکومت و به عنوان همراه و هم‌پیمان قدرت بودند. این گروه به طور معمول با اشاره‌ی حکام محلی و برای نشان دادن وحدت و همبستگی با حاکم در مراسم دولتی اعم از جشن و شادی و یا عزا و سوگواری حضور می‌یافتند و خود بخشی از ارکان دولت نیز محسوب می‌شدند: «اکابر و اشراف و اعیان لاهیجان، سر در ربقه اطاعت آورده و کمر انقیاد بر میان بستند» (مرعشی، ص ۲۰۱). امیره دوباج فومنی «سادات عظام و مشایخ گرامی و اکابر و اشراف ذوی الاحترام گیلان [بیه‌پس] را با پیشکش باهره بدرگاه معلی [شاه اسماعیل] روانه نموده» (عبدالفتاح، ص ۳۴). اما اکابر و اشراف، طبقه مستقلی محسوب نمی‌شدند و قادر به تأمین امنیت خود بدون وابستگی به حاکم محلی نبودند و هیچ قانون و یا حتا نهاد قانونی و شرعی قادر به دفاع از حق و حقوق آنان نبود. حتا وابستگی به حاکمیت نیز در بسیاری از موارد نمی‌توانست امنیت مال و جان آنان را تضمین کند. این بی‌قانونی یکی از مهم‌ترین عوامل پس‌ماندگی در شرق محسوب می‌شد که در گیلانِ این دوره نیز وجود داشت. به عنوان مثال میرغیاث‌الدین نامی از اشراف و ثروتمندان تابع حکومت بیه‌پیش که در حوالی لمسر رودبار الموت زندگی می‌کرد، ثروت او به هنگام تنگ‌دستی دولتِ میرزاعلی، مورد طمع او و دیگر قدرتمندان وابسته به دولت قرار گرفت و در حالی که او چنان مورد اطمینان و نزدیک به قدرت بود که میرزاعلی او را به سپهسالاری لمسر انتخاب کرده بود، بلافاصله مورد تعرض واقع شد و تمام ثروت او مصادره شد: «حسب‌المقرر، معتمد متعینی را به لمسر فرستاده، سپهسالاری را به میرغیاث‌الدین رجوع فرمودند. …[کیافریدون، سپهسالار رانکو] در انجام این مهم، شریک علت، لازم دانست و با کالجار که اختیاردار تمام حضرت سلطان حسن [برادر میرزا علی حاکم بیه‌پیش] بود، مشورت در پیوست و او را به طمع مال فریفته و شیفته گردانید و برین داشت که اگر حضرت سلطان حسن را بدین مهم [تصاحب اموال میرغیاث‌الدین] راضی سازید، راضی ساختن حضرت میرزا علی [حاکم بیه‌پیش] به من رسد. از مال وجهات میر‌غیاث‌الدین خزینه پادشاهی مملو و کبار دولت و امرای حضرت برخورداری تمام خواهند یافت. بر وفق مدعا و مقصود، از هر دو جانب [هم سلطان حسن و هم میرزاعلی] رخصت قید میرغیاث‌الدین حاصل کردند… میر غیاث‌الدین دستگیر شد [و] بر موجب امر عالی به قلعه لمسر مقید ساختند و مال وجهات بسیار مضبوط شد» (لاهیجی، صص ‍۱۵۲- ۱۵۳). این ناامنی برای طبقه اشراف و ثروتمندان یکی از عوامل اصلی موانع انباشت ثروت و تشکیل سرمایه در چنین جوامعی بوده است. فقدان امنیت برای انباشت، مانع فراروئیدن طبقه‌ی صنعتی از طبقه‌ی زمین‌دار و اشراف می‌شد. در واقع فقدان خاندان‌های ریشه‌دار اشرافی به سبب فقدان نهادهای قانونی مستقل برای دفاع از حقوق فردی یکی از وجوه مهم گسست در جامعه‌ی شرقی محسوب می‌شد. (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش دوم

    پادشاه‌زاده‌ها:
    در متون مورد بررسی این نوشته از شاه‌زادگان و یا فرزندان حکام به ندرت یاد شده است لیکن در مواردی نیز گفته شده که این گروه به طور مشخص دست‌کم در شهری چون لاهیجان به صورت یک گروه اجتماعی شناخته شده حضور به هم رسانیده و نام ونشانی نزد عموم داشته‌اند: «و حضرت سلطانی و پادشاه‌زاده‌های عظام و امرای ارکان دولت، همه روزه صبح و شام، حاضر مجلس [عزای] ایشان می‌شدند و ختم قرآن می‌فرمودند» (ص ۴۰۷) همچنین: «و ارکان دولت و شاهزاده‌ها را به انواع عذرها بخواست و به مشایعت اقدام نمود» (مرعشی، ص ۳۸۶).

    اسفهسالاران (سپهسالاران):
    سپهسالاران یا سپهبدان که واژه‌ای ایرانی و از دوره‌ی ساسانی به ویژه در نواحی جنوب دریای خزر بسیار مصطلح بوده، پس از حاکم و والی مهم‌ترین عنصر قدرت در گیلان محسوب می‌شد و به طور عموم از میان جنگجویان نامدار لشکر و البته با اولویت  نخست دلبستگی به قدرت فائقه‌ی زمان انتخاب می‌شد و عموما دو وظیفه‌ی مشخص به او واگذار می‌شد.یکی دفاع از حکومت حاکم و دیگری غارت نواحی همجوار و آوردن غنایم جنگی برای حاکم و ارکان دولتی. مرعشی از بیان آشکار وظیفه‌ی دوم سپهسالاران هیچ ابایی ندارد و نشان می‌دهد که در عرف زمانه امری بسیار معمول و حتا نیکو بوده است: «چون تابستان در آمد، حضرت سید محمد [حاکم رانکو] به ییلاق سمام تشریف فرموده به سپهسالار لمسر و الموت اشارت کردند که ایشان نیز در ولایت رستمدار آنچه دست دهد در نهب و غارت تقصیر نکنند[!]» (مرعشی، ص ۱۴۷). «چون سنه احدی و ثلاثین و ثمانمائه [۸۳۱ هجری] رسید و تابستان در آمد، بندگان حضرت امیر سید محمد نور قبره، سپهسالار کیا محمد بنده نوپاشاه را [مامور] نموده با لشکر رودبار [الموت] و دیلمستان و بعضی از گیلان به طرف پشتکوه [فراتر از لمسر و محدوده ی قلعه ی الموت] بتاخت و تاراج [برای سید محمد حاکم رانکو] بفرستاد و طالقان را تاراج کرده ونهب و غارت نموده، بسیار مال و مواشی آوردند و تا پای قلعه شمران [شمیران در شمال تهران امروزی] و قصران [در همان حوالی] بتاختند» (همان، ص۱۴۷). (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش یکم

    گروه‌های اجتماعی و شغلی در هر جامعه‌ای بازتابی از مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگ حاکم برجامعه، سطح توسعه یافتگی و تکنیک زمانه ی خود هستند. از این رو  برای شناخت وضعیت اجتماعی- سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ی گیلان در دوره ای که قرون وسطا خوانده شده، گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان مورد بررسی قرار گرفته است. در این بررسی ما سه کتاب تاریخ محلی گیلان یعنی «تاریخ گیلان و دیلمستان» نوشته ی  میرظهیرالدین مرعشی که تحولات تاریخی گیلانِ «بیه پیش» را از حدود سالهای ۷۶۰ تا ۸۹۴ هجری، «تاریخ خانی» نوشته ی علی بن حسین لاهیجی که تحولات تاریخ گیلان را از ۸۸۰ تا ۹۲۰ هجری و «تاریخ گیلان» عبدالفتاح فومنی که از سال ۹۲۳ تا ۱۰۳۸ هجری یعنی مجموعاً نزدیک سه قرن تاریخ محلی گیلان را پوشش می دهند، مبنا قرارداده و گروه‌های اجتماعی و شغلی را که در این کتاب‌ها معرفی شده‌اند، همراه با نقش و کارکردهای آن‌ها جهت شناخت بیشتر  جامعه ی گیلانی در این دوره ارائه کرده ایم. بنابراین از نظر تقسیم بندی تاریخ عمومی جهان، این دوره با دوره ی پایانی قرون وسطا مطابقت دارد. اما پیش از پرداختن به موضوع لازم است چند نکته را باز گوییم:

    (بیشتر…)

  • کشت برنج در گیلان: دشواری‌های پیش رو (و نقدی بر آن)

    این نوشته که به صورت مقاله در اینجا تنظیم شده، فصلی از کتابی است که تحت عنوان «کشت برنج در جلگه‌ی گیلان» در آینده‌ی نزدیک در مجموعه‌ی گیلان شناسی توسط انتشارات ایلیا منتشر خواهد شد.

    برای خواندن این مقاله و نقدی بر آن این‌جا را کلیک کنید.