چندی پیش نخستین بخش از این مقاله را در اینجا خواندید. اکنون دومین بخش آن تقدیم شما میشود. با این یادآوری که این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
آغاز جنبش زیدیه در طبرستان و دیلم[*]
جنبش علویان زیدی در کنارهی دریای خزر در آغاز با جنبش علویان کوفه مرتبط بود و از آن تاثیر میگرفت. از این رو قیام سفید جامگان زیدیهی علوی (در مقابل سیاه جامگان طرفدار عباسیان) در طبرستان پس از کشته شدن یحیی رهبر قیام زیدیان در کوفه (در سال ۲۴۸ هجری) به دست عبدالله بن طاهری بیش از پیش بر انگیخته شد. درگذشت «قاسم ابن ابراهیم رسی» رهبر گروه زیدی قاسمیه در سال ۲۴۶ هجری وکشته شدن یحیی رهبر جدید در قیام زیدیان کوفه دو سال بعد از درگذشت رهبرگروه قاسمیه آن هم به دست یکی از طاهریان در کوفه میتوانست محرک و انگیزهای برای شورشیان زیدی ساکن در سواحل خزر باشد که در آستانهی سال ۲۵۰ هجری برشمارش افزوده شده بود. از این رو میتوان گفت که این بر انگیختگی بیش از همه با نام محمد بن عبدالله طاهری گره خورده بود که قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه بود و همین امر خشم زیدیان محلی در طبرستان را بیشتر تحریک میکرد. به ویژه این که او در کشتن یحیی بیش از عرف زمانه نفرت افکنی از خود بروز داد.[۸] محمد جریر طبری مولف تاریخ مشهور طبری که خود در آمل به دنیا آمده و دورهی نخستینِ تحصیل خود را در همین شهر گذرانده و معاصر تحولات قیام علویان بوده و منابع خبری او در بارهی این قیام بسیار موثق است، در خصوص نفرتی که محمد بن عبدالله طاهری با کشتن یحیی برانگیخته بود به تفصیل توضیح میدهد و از جمله مینویسد که او از جانب مستعین (خلیفهی عباسی) مامور سرکوبی قیام یحیی بن عمر علوی زیدی رهبر گروه زیدیه در کوفه شده بود و پس ازکشتن یحیی، دستور داد تا سر یحیی را بریده و «نزد مستعین برند و فتح را به دست خویش برای وی نوشت» (طبری، ج14،ص6132).
بدین ترتیب محمد بن عبدالله طاهری برادر حاکم وقت طاهری طبرستان از طرفی در طبرستان و گیلان به عنوان قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته میشد و از طرف دیگر خلیفهی عباسی به پاس سرکوب قیام زیدیان در کوفه و کشتن یحیی رهبر این قیام، املاک زیادی در طبرستان بدو بخشید که بخشی از آن در همسایگی سرزمین دیلم یعنی در رویان و چالوس و کلار (کلاردشت امروزی) قرار داشت. بنابراین در اثر ظلم و تعدی محمد بن عبدالله طاهری قاتل یحیی و محمد بن اوس و پسرش که حاکمان طاهری شرق طبرستان یعنی چالوس و رویان برگزیده شده بودند، مخالفتها با حکومت طاهریان تشدید شد: «محمد اوس پسر خود احمد را بچالوس بنشاند وکلار نیز بدو سپرد و خود برویان بنشست و ظلمی قوی، بنیاد نهاد که هرگز کسی نشان ندهد. بسالی در رویان سه خراج ستاندندی» (اولیاء الله آملی، بی تا، ص57). لازم است یادآوری کنیم که این زمان سلیمان بن عبدالله برادر محمد بن عبدالله طاهری، حاکم وقت طبرستان بود که برادرش قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته میشد.
طبری در بارهی دلیل قیام علویان طبرستان که بلافاصله پس از سرکوب قیام زیدیان به رهبری یحیی در سال ۲۴۸ هجری در کوفه اتفاق افتاد، به طور دقیق توضیح میدهد که: «جمعی از مردم طبرستان و دیگران به من گفته اند[۹] که سبب آن بود وقتی کشته شدن یحیی بن عمر [رهبر علویان زیدی در کوفه] به دست محمد بن عبدالله طاهری سر گرفت و یاران و سپاهیان وی پس از کشته شدن یحیی وارد کوفه شدند، مستعین[خلیفهی عباسی] از خالصجات سلطان در طبرستان تیولها بدو داد. از جمله این تیولها که بدو داد، تیولی بود مجاور دیلم نزدیک در مرز طبرستان یعنی کلار و سالوس(چالوس) و مقابل آن زمینی بود که مردم ناحیه را از آن فایدتها بود. جای هیزم گرفتنشان بود و چراگاه گوسفندان و محل رها کردن چهار پایان، هیچکس مالک آن نبود بلکه صحرایی بود که از زمینهایی بایر که جنگلها و درختان و علف داشت. چنانکه به من گفته اند، محمد بن عبدالله، برادر دبیر خویش، بشر بن هارون نصرانی را که وی را جابر میگفتند فرستاد که سر زمین مرا که تیول وی شده بود به تصرف آرد» (طبری، ج14 سال1385 ص6134، ابن اثیر ج10 صص4191-4194).
علاوه برتصرف زمینهای مشاع توسط محمد بن عبدالله طاهری که در ناحیهی جنگلی شمال در گذشته برای چرای دامهای مردم محلی و جمع آوری هیزم و چوب بسیار حیاتی بود، محمد بن اوس یعنی نمایندهی سلیمان بن عبدالله (برادر محمد بن عبدالله طاهری و حاکم طبرستان) نیز چنان که گفته شد، یکهتازی خاص خود را در غرب طبرستان داشت و به گفتهی طبری «به غافلگیری وارد دیار دیلمیان شد که مجاور طبرستان بود و از آنها اسیر گرفت و کشتار کرد» (همان ص6135). در اینجا بود که دیلمیان «با مردم کلار و سالوس پیمان گرفتند که در نبرد سلیمان بن عبدالله و محمد اوس و دیگر کسان که آهنگ نبرد آنها کنند، همدیگر را یاری دهند» (طبری،همان ص6136).
چنان که پیداست هر چند تعدی نایبان خلیفه بیشتر علیه مردم محلی در طبرستان و رویان و در خارج از محدودهی گیل و دیلم بود اما حملهی سلیمان بن عبدالله به داخل سرزمین دیلم و کشتار و اسیر و برده گرفتن مردم آن دیار آتش قیام را از جانب دیلمیان و علویان زیدی مذهبِ مرزنشین که این زمان از سرکوب زیدیان هممسلک خود در کوفه نیز خشمگین بودند، بر افروخت. از این رو در شروع این قیام بیش از هر چیز نقش ساکنان گیل و دیلم که با چالوس و کلار و رویان هممرز بوده و با مردم تحت ستم این دو ناحیه ارتباط و مراوده داشتند را باید موثر دانست. چنان که محرک اصلی این قیام از دو مرکزی سر چشمه گرفت که در خارج از قلمرو طبرستان یعنی در روستاهای وارفوا (وارپوا) و لترا (لپرا/ لنزا)[۱۰] در جوار چالوس و در بخش جلگهای گیل و دیلم در بین تنکابن امروزی تا چالوس قرار داشت که طبری میگوید محمد اوس با غافلگیری وارد آنجا نیز شده و کشتار کرده و سپس اسیر گرفته بود.[۱۱] در واقع سازماندهی این قیام از درون سرزمین گیل و دیلم شکل گرفت که در خارج از قلمرو حکومت نایبان خلیفه یعنی طاهریان قرار داشت و جای امنی برای سازماندهی تلقی میشد. زیرا از اینجا بود که مردم روستاها در وارفوا و لترا که احتمالاً روستاهای مرکزی این زمان در شرقیترین قلمرو دیلم محسوب میشدند و به تحقیق تحت تاثیر علویان زیدیهیِ قاسمیه قرار داشت، گردهم آمدند و شروع به اعتراض کردند و نطفهی قیام علیه طاهریان و حاکمیت خلفای عباسی پی ریخته شد. چنان که ابن اسفندیار مینویسد: «مردم دارفو [دارفوا یا وارپوا یا وارفوا] و لپرا [لترا][۱۲] از ظلم و ناجوانمردی محمد بن اوس ستوه شدند و بهر وقت ساداتی را که بنواحی ایشان نشسته بودند، میدویدند [میدیدند] و زهد و علم و ورع ایشان را اعتقاد کردند و گفتند آنچه سیرت مسلمانی است با سادات است، اهل دیگر رستاقها [روستاها] را که بدیشان متصل بود، یار گرفتند، پیش محمد بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمن بن القاسم بن الحسن بن زید ابن الحسن بن امیر المومنین علی علیه السلام شده و او در قصبه رویان[کوههای جنوب چالوس و نوشهر ونور] بود، ازو درخواست کردند که ما بر توبیعت کنیم مگر ببرکات تواین ظلم، خدای از ما بردارد» (ابن اسفندیار، ص 228و اولیاء الله آملی، ص65).
مرعشی نیز از مبداء این قیام که در سرزمین گیل و دیلم بوده و نه طبرستان خبر داده است: «مردم دارفو[ی] دیلمان،گرد روستاقهای دیلمان میگشتند و مردم آن ولایت را با خود همراز میگردانیدند تا به کجور [در رویان] نزد سید محمد مذکور [محمد بن ابراهیم] رفتند و فریاد برآوردند که ما ازدست ظلم جماعت محمد اوس [مامور سلیمان بن عبدالله حاکم طبرستان در رویان] به جان آمدیم» (ظهیرالدین مرعشی1361، همان ص129).
در هرحال سازماندهی این قیام در قلمرو دیلمیان در غرب رود چالوس به آسانی فراهم بود. چراکه نایبان خلیفهی عباسی با توجه به اقتدار دیلمیان هنوز قادر به نفوذ به این ناحیه نبودند. حاکمان دیلمی نیز به دلیل دشمنی با خلفای عباسی و طاهریان به این مخالفتها میدان میدادند. بنابراین ساکنان دیلمی این ناحیه با آزادی تمام به سازماندهی این قیام دست زدند و مطمئن بودند که در آن سوی مرز یعنی در غربیترین بخش طبرستان نیز نه فقط با آنان همدلی و همیاری وجود دارد که زمینهی لازم برای ارتباط تشکیلاتی نیز در شرایط متحول بهوجود آمده است.
چنان که میدانیم محمد بن ابراهیم علوی که ساکن در محل و در قلمرو طاهریان زندگی میکرد در مقابل درخواست ساکنان محلی برای پذیرش رهبری قیام بر علیهی طاهریان و نایبان خلیفهی عباسی، خود از رهبری قیام سرباز زد لیکن گفت که شوهر خواهر او «حسن بن زید» که در شهر «ری» زندگی میکند برای این کار بهتر از اوست. همین امر نشان میدهد که شهر ری یعنی بزرگترین شهر نزدیک سواحل خزر یکی از مراکز علویان بود و افراد تحصیل کردهی مخالف خلفا نیز در آن در این زمان روابط نزدیکی با باشندگان علوی سواحل دریای خزر و قلمرو دیلمیان داشتهاند. در هرحال محمد بن ابراهیم مخفیانه برای او نامهای نوشت و او را به طبرستان فراخواند. حسن بن زید از شهر ری به ناحیهی کرج امروزی و سپس از راه درهی رودخانهی چالوس به رویان، کلار و کجور آمد و رهبری جنبش را به عهده گرفت و جنگ با سربازان محمد بن اوس و سلیمان بن عبدالله طاهرکه نایبان خلیفه در طبرستان بودند را به کمک مردم محلی، سربازان دیلمی و علویان آغازکرد که سرانجام به سرعت به پیروزی زیدیان انجامید.
این جنبش از نادر جنبشهایی بود که علویان یعنی مخالفان بنیامیه و بنیعباس به عنوان مخالفان ایدئولوژی رسمی حکومت اسلامی توانستند در آن نه فقط پیروز شوند بلکه با اتکا به جنگلهای انبوه خزری و پشتوانههای ایدئولوژی دگراندیش زیدی، پیروزی خود را به صورت دائمی به شکل دولتی پایدار تثبیت و تحکیم کنند و بخشی از یک ناحیه را در قلمرو امپراتوری اسلامی و همجوار آن به صورت دولتی مستقل در قویترین دورهی حکومت عباسی پدید آورند. دیلمیان یا همان مردم گیل و دیلم که از شرق رودخانهی سفیدرود تا رودخانهی چالوس استقرار داشتند و در آن زمان نیروی جنگی هراسانگیزی برای هر دشمن به حساب میآمدند در این پیروزی نقشی مهم ایفا کردند و بعدها نیز نقش خود را بر این جنبش زدند و جایگاه فرماندهی یکی از رهبران زیدیه یعنی ناصرکبیر شدند که بیش از هر کسی در این جنبش صاحب کاریزما و نفوذ معنوی بود و خواهیم دید که او در واقع با معیارهای زمانه و به ویژه معیارهای محلی به نوعی فیلسوف-پادشاه زیدیه محسوب میشد که به ناگزیر زمانی طولانی در هوسم استقرار یافت و در اثر این استقرار تاثیرات اجتماعی و فرهنگی عظیمی در این ناحیه برجای گذاشت که تاثیر آن بر تحولات بعدی تاریخ گیلان را نمی توان نادیده انگاشت.
نقش ویژهی ساکنان دیلم درسازماندهی و پیروزی جنبش زیدیه
تا کنون نشان داده شده که ساکنان جلگه نشین در شرق قلمرو دیلمیان به طور یکپارچه به این جنبش پیوسته و نیروی اصلی آن را تشکیل میدادند. فراموش نکنیم که همین شرایط، زمینههای تحول اقتصادی و اجتماعی و ایدئولوژیکی مهم بعدی را در این ناحیه در پی داشت. غرض از شرح و بسط درگیر شدن ساکنان جلگه نشینِ قلمرو دیلمیان و نقش ِ ویژهی آنان در پیروزی این جنبش که برای نخستین بار فراتر از چارچوب قدرت سرداران نظامی دیلمی در یک جنبش مردمی وارد شده و در آن ابتکار عمل را به دست گرفته بودند، این است که نشان دهیم ساکنان جلگه نشین دیلمی فراتر از چارچوبهای سنتی چند صد سالهی نظامیان دیلمی در جنبشی وارد شده بودند که خود آموزههای بسیار برای آنان به همراه داشت و به آنان امکان داد تا جدا از حاکمیت پدرسالارانهی طولانی از شرایط انقلابی بهوجود آمده رهبرانی با ایدهای جدید برگزیده و برای رهایی خود از اقتدار سنتی کوهنشینان دیلمی ابتکار عمل نوینی برگزینند.
نکتهی جالب این است که نیروی جنگی این جنبش بیش از پیش به نیروی جنگی دیلمیان اتکا داشت لیکن رهبر ایدئولوژیک این قیام بیتردید در دست زیدیان علوی و بهطور مشخص در ابتدا در دست داعیکبیر یعنی حسن بن زید علوی بود که شخصیتی کاریزماتیک داشت و بنایراین با تیزهوشی توانست از شرایط انقلابی و شور و شوق ناشی از پیروزی مردم بر دشمنی قوی، جای پای زیدیان را که از حدود نیم قرن پیش به این دیار مهاجرت کرده و اکنون جزئی از مردم این ناحیه به حساب میآمدند در قلمرو طبرستان و دیلمیان محکمتر کند. به عبارت دیگر دشمنی آشکار و بدون ملاحظهی زیدیان دگراندیش با خلفای عباسی، وجه مشترکی برای مقبولیت زیدیان در قلمرو طبرستان و به ویژه دیلمان فراهم کرده بود. این موقعیت سبب شد تا برای زیدیانی که از درون یک جنبش طولانی و تشکیلات آن در شهرهای بزرگی چون بغداد، کوفه و ری بیرون آمده بودند، فرصتی طلایی فراهم شود تا نفوذ خود را به صورت سازمانیافته در قلمرو شرق سرزمین دیلمیان سازماندهی کرده و استحکام بخشند.
پیداست که از نظر ما بررسی این جنبش از این نظر مهم است که بخش مهمی از تاریخ دورهی نخستین اسلامی در گیلان شرقی به طور مستقیم و گیلان غربی به طور غیرمستقیم تحت تاثیر جنبش زیدیه و آموزههای آن قرار داشته است. و مهمتر این که به باور ما ظهور اولین شهر و پویشهای تمدنی درجلگهی شرق گیلان به طور مستقیم تحت تاثیر این جنبش و تحولی که در ساختار باورها، فرهنگ، سوادآموزی و همچنین شیوهی معیشت و تولید بهوجود آورد، بود. حتا میتوان ادعا کرد که بخشی از تاریخ ایران نیز از این جنبش متاثر بوده است. در واقع آلبویه که در دورهی مهمی از تاریخ ایران نقشآفرینی کرده، نه فقط بخش مهمی از فلات مرکزی ایران بلکه دربار خلفای عباسی را نیز به زیر حاکمیت خود درآورد، از درون این جنبش و آموزههایش در سرزمین گیل و دیلم برخاست. گفته شده که ساکنان دیلمی جلگهنشین سخت به یکی از رهبران جنبش زیدیه (ناصرکبیر) و بازماندگان او ارادت داشتند و همین ارادت خاص که به نظر میرسد در تقابل با نظامیان دیلمی معنای ویژهای پیدا میکرد، زمینهی ساختارهای فرهنگی و سیاسی بعدی را در گیلان شرقی پدید آورد.
از نظر ما ظهور فرماندهان نظامی دیلمی با وابستگی به یک فرقهی اسلامی دگراندیش و اپوزیسیون اسلام رسمی حاکم، نشان از نقشآفرینی تاریخساز این تحول فکری و فرهنگی در تاریخ منطقهی گیل و دیلم و طبرستان در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم دارد که بیش از هر چیزی منجر به استحالهی تدریجی ساکنان سرزمین گیل و دیلم در جنبش انقلابی زیدیه با حس ابتکار و اعتماد به نفس بیشتر در مقیاس سرزمین اسلامی شد. با توجه به تجربههای گوناگون ایرانیان برای برونرفت از بحران دو قرن تحقیر و تقریباً شکست تمام این جنبشها، اکنون جنبش زیدیه تجربهی نوین و در نتیجه فرصتی طلایی فراهم کرده بود تا نیروی عظیم جنگی منزوی و در درجهی نخست فرماندهان جنگسالار آن از اتهام کفر رها شده و با برافراشتن پرچم مشروعیت دینی در زمانهای که تنها منبع مشروعیتآفرین تلقی میشد، اتکای به نفس وافر برای ارتقا از نردبان قدرت توسط این فرماندهان بهوجود آید. از این رو بررسی اجمالی و به طور فشردهی این جنبش و مکانیزمِ نفوذ گامبهگام آن در شرق گیلان برای شناخت تاریخ قرون نخستین اسلامی در گیلان و اهمیتی که حوزهی جغرافیای فرهنگی این جنبش به مرکزیت هوسم در سرزمین دیلمیان بهوجود آورد، ضرورت دارد. بنابراین اکنون پرسش مقدر این است که این جنبش چگونه زمینههای تحول مورد نظر را پدید آورد؟ و این تحول چه نقشی در تاریخ گیل و دیلم و کل تاریخ گیلان داشته و آیا ظهور شهر تاریخی هوسم و نخستین هستهها و نهادهای توسعه فرهنگی در گیلان، ارتباطی با این جنبش پیدا میکند؟ پیش از این جنبش شرایط اقتصادی و اجتماعی این نواحی چگونه بوده است؟
چنان که پیشتر گفته شد، زیدیان علوی در دو موج مهاجرتی، به سواحل جنوبی دریای خزر مهاجرت کردند و البته به نظر میرسد که گروه بیشتری از آنان در هر دو موج مهاجرتی در داخل سرزمین گیل و دیلم ساکن شدند که جانشینان طاهریِ خلیفهی عباسی در طبرستان را یارای ورود به این سرزمین نبود. در واقع به نظر میرسد که جلگهی شرقی سرزمین گیل و دیلم بیش از هر جایی مهاجر نشین علویان زیدی عربتبار و پیروان ایرانی آن بوده است.
گفتیم که حسن بن زید در سال ۲۵۰ هجری بر طاهریان پیروز شد و پس از بیرون راندن نایبان خلیفهی عباسی یعنی طاهریان از طبرستان، حکومت زیدیان را در طبرستان بنا نهاد. اما سرانجام حسن بن زید معروف به داعیکبیر پس از بیست سال فرمانروایی با عنوان اولین حاکم علویان در طبرستان درسال۲۷۰ هجری در آمل درگذشت. قیام به رهبری او تحولی بزرگ نه فقط در طبرستان بلکه در سرزمین گیل و دیلم نیز پدید آورد. اکنون سواحل جنوبی دریای خزر از گرگان تا رودخانهی چالوس و البته تا سفیدرود از دست خلیفهی عباسی و کارگزاران او خالی شده بود و مهمتر این که ساکنان سرزمین گیل و دیلم دراین مبارزه متحد و همراه علویان بودند و آنان نه فقط در این پیروزی نقشی مهم داشتند بلکه خود را شریک اصلی این پیروزی به حساب میآوردند. پیداست چنین شرایط سیاسی-نظامیِ بزرگ، پذیرش و ترویج مذهب زیدیه یعنی نحلهی مبارز و پیروز منطقه را در سرزمین گیل و دیلم تسریع مینمود و زمینههای پذیرش آن را در بستر این پیروزی بیش از پیش فراهم میکرد.
بعد از حسن بن زید برادر او محمد بن زید معروف به داعیصغیر بنا به وصیت حسن جانشین او شد. او به طور مستمر با فرستادهها و فرماندهان یعقوب لیث صفاری که این زمان در خراسان جای طاهریان را گرفته بودند، در جنگ و گریز بود تا این که سرانجام سامانیان بر یعقوب لیث پیروز شدند و داعیصغیر از خلاء قدرت ایجاد شده در سرزمین خراسان که همیشه تمایل به تابع کردن طبرستان و گرگان داشت، استفاده کرد و دوباره بر طبرستان حاکمیت مطلق یافت. اما چون طبرستان دارای خراج مناسب بود، سامانیان یعنی جانشینان صفاریان نیز برای تصاحب آن تلاش بسیار کردند و از این رو به طبرستان لشکر کشیده و داعیصغیر در جنگ با فرمانده سامانیان در سال۲۸۷ هجری کشته شد و سرانجام پیروزی از آن سامانیان شد که قدرتی بزرگ در خراسان به هم زده بودند و بدین ترتیب طبرستان پس از مدتی دوباره به دست کارگزاران خلیفه یعنی سامانیان سنیمذهب افتاد. در این شکست، ناصرکبیر یعنی رهبر بعدی زیدیان سواحل دریای خزر، در کنار محمد بن زید حاکم زیدی طبرستان بود ولی پس از شکست کامل محمد بن زید و کشته شدن او از صحنهی جنگ فرار کرد و خود را به شهر ری رساند که گویا در آن قبلاً نیز زیسته بود.
تحول مهم در شرق گیلان در سالهای ۲۸۷ تا ۳۰۱ ه.ق.
چنان که گفته شد در برانداختن حکومت خلیفهی عباسی در سواحل دریای خزر اتحادی نانوشته بین سه گروه، یعنی مردم محلی در طبرستان، علویان زیدی و دیلمیان در سواحل دریای خزر بر علیه خلیفه و نایبان او شکل گرفته بود که سرانجام به پیروزی بزرگ و برانداختن حاکمیت خلفای عباسی پس از حدود بیش از صد سال حکومت مستمر خلفای عباسی در طبرستان ختم شد. در میان این سه گروه، عنصر جدید یعنی علویان زیدی و نقشآفرینی آنها در این تحول بسیار مهم بود. با پیروزی علویان زیدی به عنوان مذهبی معترض و دگراندیش در طبرستان و تشکیل حکومت در نواحی جلگهای طبرستان، پذیرش مذهب اسلام دگراندیش به ویژه در سرزمین گیل و دیلم به سرعت گسترش یافت.
اما چنان که گفته شد سرانجام علویان زیدی از جانشینان طاهریان و صفاریان در طبرستان یعنی سامانیان شکست خوردند و آمل مرکز تشکیلات علویان زیدی به دست سامانیان افتاد و ناصرکبیر (ناصرالحق) پس از کشته شدن محمد بن زید که ابتدا جنگجوی زیدی و سپس عالمی برجسته شده بود، خود را جانشین او نامید. ناصر پس از کشته شدن محمد بن زید به دست سامانیان به دامغان گریخت و از آنجا به شهر ری رفت که شهری بزرگ و جایگاه مهمی برای زیدیان در این زمان بود و احتمالاً او پیشتر نیز در آنجا زیسته و آشنایانی داشت. جستان بن وهسودان حاکم دیلم که پیشتر با ناصرکبیر آشنایی و دوستی داشت و احتمالاً از آمدن سامانیان به طبرستان بیمناک شده بود، او را که در ری اقامت داشت به سرزمین گیل و دیلم دعوت کرد و وعده داد که به او کمک خواهد کرد تا حاکمیت علویان زیدیه را دوباره با رهبری او به طبرستان برگرداند. در نتیجه «دیری نپایید که [ناصرکبیر] دعوت پادشاه جستانی که به او وعده یاری در بازپسگیری تبرستان را داده بود، پذیرفت» (مادلونگ، 1381 ص 143). از این زمان بود که تحول در گیلان شرقی به مسیر جدیدی افتاد.
با دعوت جستان بن وهسودان و پس از بازگشت ناصرکبیر به سرزمین گیل و دیلم یعنی به نواحی جلگهای دیلمان، او به یاری پادشاه دیلمی بلافاصله دو بار در سالهای ۲۸۹ و۲۹۰ هجری به طبرستان لشکر کشید و هر دوبار از لشکر سامانی و نایبان خلیفهی عباسی شکست خورد. پس از این شکستها ظاهراً با سرخوردگی از پیروزیهای زود هنگام و بازگشت سریع به قدرت، ناصرکبیر به دیلم بازگشت و در هوسم (رودسر) مستقر شد و تمام همِ خود را صرف ترویج مذهب زیدیه و پویشهای فرهنگی خاص زیدیه در این منطقه کرد. به گفتهی مادلونگ «آنگاه [ناصرکبیر] در همانجا ماند تا دیلمیان را که هنوز به کیش زیدی نپیوسته بودند و نیز مردم گیل خاور سفیدرود را به اسلام فراخواند» (مادلونگ 1381،همان،ص143). فراموش نمیکنیم که او پیش از این نیز زمانی در سرزمین گیل و دیلم میزیست و در آنجا با توجه به شغل تبلیغی و مذهبی خود نفوذی زیاد به هم زده بود. ازاین رو چنان که گفتیم پس از دعوت جستان و با کمک او با جمعآوری جنگجویان و پهلوانان بهنام دیلمی در دو سال متوالی یعنی سالهای۲۸۹ و۲۹۰ هجری به جنگ احمد بن اسماعیل سامانی که با لشکری بزرگ به طبرستان آمده بود از سرزمین گیل و دیلم و احتمالاً از هوسم یعنی جایگاه اصلی خود به سوی آمل حرکت کرد. و چنان که گفته شد ناصرکبیر دراین جنگها با احمد بن اسماعیل سامانی شکستی سخت خورد و چند تن از فرماندهان به نام دیلمیِ او یعنی امیر فیروزان اشکوری پدر حسن فیروزانِ معروف که بعدها در سپاه آل بویه خدمت کرد و امیر کاکی گیلانی پدر ماکان کاکی معروف که در همین نبرد در کنار او بودند، کشته شدند. بودنِ این فرماندهان دیلمی یعنی مهمترین خاندانهای اشرافی و نظامیگر دیلمی در سپاه او به ویژه این که او تنها یکسالی بود که در نواحی هوسم مستقر شده بود نشانهی آن است که ناصرکبیر حتا توانسته بود در نخستین سالهای استقرار رسمی خود در سرزمین گیل و دیلم رهبری ایدئولوژیک بخش اعظمی از ساکنان گیل و دیلم را از آن خود نماید. این تحول همچنین نشانهی آن است که این خاندانها در شرایط متحول زمانه، نه فقط ماندگاری و توسعهی قدرت خود را در پذیرش ایدئولوژی جدید میدیدند بلکه به تدریج به این واقعیت پی برده بودند که راه توسعهی قلمرو حاکمیتی دیلمیان نیز در این است که به گرایشی از اسلام که البته مبارز و مخالف خلفا و به گونهای دگراندیشانه باشد نیز تمسک جویند. بدین ترتیب بود که در این زمان یعنی در ربع آخر قرن سوم هجری، مذهب زیدیه در خاندانهای قدرتمند گیل و دیلم به مرکزیت شهر هوسم و به قول مادلونگ خاور سفیدرود پذیرفته شده بود و بیتردید این پذیرش را باید نزد عوام نیز فرض نمود.
تحول مهم دیگری نیز روی داد که تاثیر آن در این زمان بر گیلان شرقی اندک نبود. شکست موقتی علویان و حاکمیت یافتن سامانیان بر طبرستان به معنی بازگشت مذهب اهل تسنن بر این سرزمین و پیشزمینههای تحولات اجتماعی دیگری در سرزمین گیل و دیلم نیز بود. احمد بن اسماعیل سامانی، سنیِ متعصبی بود و پس از پیروزی بر زیدیان در سال ۲۸۷ هجری نه فقط مذهب اهل تسنن را دوباره مانند زمان حاکمیت عباسیان بر طبرستان بر قرار کرد بلکه املاکی را که علویان زیدی به نفع طرفداران خود از کارگزاران و طرفداران محلی خلفای عباسی گرفته بودند، دوباره مصادره کرده و به صاحبان اولیه آن پس داد. از نوشتهی اولیاء الله آملی میتوان این نکته را به خوبی دریافت: «املاکی که سادات بتغلب [پس از چیره شدن] از مردم ستانده بودند به صاحبان رد کرد. از آنجمله پانصد هزار درهم محصول غلات اصفهبد کلار بود که به او رد کردند. از آن دیگر ننوشتهام از ترس اطالت [کلام]» (اولیاء الله آملی، ص75). اما ابن اسفندیار به تفصیل این املاک را که مصادره شده و به نزدیکان احمد بن اسماعیل سامانی و طرفداران محلی آنها واگذار شده بر شمرده است. از جمله او مینویسد که: «[احمد بن اسماعیل] جمله املاک قدیمِ معارف طبرستان که مدت پنجاه سال سادات و دیگران تصرف گرفته بودند با خداوندانِ حق داد: بنواحی آمل برین جمله: اولاد ابراهیم خلیل، هزار هزار درهم، ابراهیم بن اسحق الفقیه ششصد هزار درهم،…» (نک: ابن اسفندیار، همان، ص259).
پیداست این اقدامها (ایدئولوژیک و سیاسی-اقتصادی) احمد بن اسماعیل سامانی اقدامی خصمانه علیه همهی علویانی تلقی میشد که سی و هفت سال پس از استقرار دولت علوی در طبرستان صاحب قدرت و املاک و ثروتی شده و موقعیت خود را در این دیار تثبیت کرده بودند. این بدان معنی بود که پس از سال ۲۸۷ هجری دیگر امنیت مالی و جانی و عقیدتی پیروان زیدیه و ناصرکبیر و دستکم نخبگان اصلی این جنبش در طبرستان به جد در خطر افتاده بود. بنابراین طبیعی بود که هواخواهان و طرفداران علویان که پس از قدرتگیریشان در طبرستان قدرت اصلی را در دست داشتند و تعداد آنها نیز در این دیار کم نبودند، دست به مهاجرت و فرار به سرزمین گیل و دیلم بزنند که اکنون رهبر جدید زیدیه به کمک حاکم دیلمی در آن دیار استقرار یافته و تلاش داشت تا دوباره به طبرستان بازگردد. از این رو اقدامات حکومت ساسانی در مصادرهی اموالِ سران و وابستگان علوی که به رسم زمانه با کشتار نیز همراه بوده میتوانست خلقی عظیم از مهاجران علوی و طرفداران آنها را به سوی تنها جایی که آنان سرزمینی امن میشناختند یعنی سرزمین گیل و دیلم به مرکزیت هوسم روانه کرده باشد که محل استقرار رهبر سیاسی و ایدئولوژیک این جنبش قرار گرفته بود. بی تردید این فرار پس از دست دادن مایملکشان میتوانست محرک نیرومندی برای بازگشت از سرزمین گیل و دیلم و بازپسگیری اموال خود در طبرستان نیز باشد. همین امر سبب شد تا ناصرکبیر در شرایط بهوجود آمده در راس چنین جنبشی به کانون توجه تبدیل شده و بتواند مقاصد ایدئولوژیک و سیاسی خود را به آسانی پیش ببرد. به خاطر همین شرایط بود که به قول پتروشفسکی، او مقبولیت عام یافت و «پیرمردی بسیار جدی و مقبول العامه شد» (پطروشفسکی1363ص266).
از این رو ناصرکبیر (ناصرالحق) ازاین فرصت هیجانی برای تبلیغ و ترویج به خوبی استفاده کرد تا فراریان و ساکنان محلی را به کیش خود یعنی زیدی ناصری فراخوانده و در سازماندهی آنان برای بازگشت به قدرت در طبرستان بکوشد و در این راه چنان که میدانیم موفقیتی عظیم کسب کرد. از نکات جالب این تحول جنگی این بود که احمد بن اسماعیل سامانی با همهی قدرت نظامی خود در پشت مرزهای سرزمین دیلمیان یعنی سرزمین گیل و دیلم در چالوس متوقف شد و پای به غرب رودخانهی چالوس نگذاشت که اکنون بهطور مشترک در اختیار دیلمیان و ناصرکبیر قرار داشت که دستکم رهبری ایدئولوژیک نواحی جلگهای را نیز به دست گرفته بود.
بدین ترتیب چنان که تمام منابع به طور مشترک اعلام میدارند، ناصرکبیر پس ازشکست محمد بن زید و ترک طبرستان، این بار چهارده سال به طور مستمر در گیل و دیلم و در سرزمین جستان وهسودان دیلمی به سر برد. جستان که او را همسنگر خود در مقابل کارگزار خلیفهی عباسی (سامانیان) در طبرستان میدید، ناصرکبیر را در سرزمین خود به نیکی پذیرفت و او را در اقدامات ترویجیاش میدان عمل داد. هر چند اولیاء الله آملی در مورد پیروان او غلو بسیار میکند و تعداد مردان او را تا یک میلیون نفر اعلام میکند لیکن این نشانهی آن است که پیروانش قابل توجه بودهاند: «چون اسماعیل بن احمد [سامانی] بطبرستان آمد، سید [ناصرکبیر] به دیلمان شد و از جستان بن وهسودان مکر که مرزبان دیلم بود، اجازت طلبید که ما را داعی طلب کند و بگیلان شد و در سنه ۲۸۷ هجری خروج کرد. اهل گیلان و دیلمان برو بیعت کردند. گویند که هزار بار هزار [یک میلیون نفر امروزی] مرد اهل بیعت او بودند» (همان، ص75).
چنان که میدانیم ناصرکبیر سرانجام در سال ۳۰۱ هجری سامانیان را شکست داد و طبرستان را دوباره از نایبان خلیفه باز ستاند. اما در بین سالهای ۲۸۷ تا۳۰۱ هجری که او به مدت چهارده سال به طور مستمر در نواحی جلگهای دیلمان یعنی همان ناحیهای از دیلمان که نویسندهی حدودالعالم آن را «برکران دریا» نامیده است و بیتردید ناحیهی مرکزی آن همان دلتای رودخانهی پلرود و شهر مرکزی آن هوسم بود، پیروان او چنان افزون شده بودند که پادشاه دیلم، جستان وهسودان که خود ترس بر دل بسیار کرده بود، اکنون به ناگاه از نفوذ او سخت هراسناک شده و حتا به قول اولیاء الله آملی بین آنها «حرب بکرات واقع شد»، لیکن ارزیابی تعادل قوا، حاکم دیلمی وهسودان را متقاعد کرد که بهتر است عاقل باشد: «استظهار سید [ناصرکبیر] زیاد شد و گیل و دیلم روی بدو نهادند. جستان بن وهسودان بترسید و تمرد نمود و بعد از مخالفت تمام و حرب که بکرات واقع شد، بآخر مصالحه کرد و بدو پیوست» (اولیاء الله آملی، همان، ص77).
پیداست که جستان بن وهسودان به خوبی دریافته بود که در پرتو فرایند جنبش مردمی پنجاه سالهی زیدی و روابط متقابل و نزدیک ساکنان جلگهی سرزمین گیل و دیلم با طبرستان، زمینهی گسترش کشاورزی و تمرکز جمعیت کشاورزان با ایدئولوژی یکپارچه و متحد و البته نو و جذاب زیدی، قدرت او را به چالش گرفته است لیکن جبر تحولِ اقتصادی و اجتماعی-سیاسی به ناگزیر شرایط متحول نوینی را رقم میزد که مقاومتِ سنتی به سبک و سیاقِ دیلمی در برابر آن رنگ میباخت. کشاورزان که تا این زمان به حاکمیت جوامع دامدارِ شبانپیشهی کوهنشین بر نواحی جلگهای به اکراه و اجبار تن داده بودند، اکنون با فزونی گرفتن تعدادشان و توسعهی کشاورزی در جلگه به ویژه با داشتن رهبری ایدئولوژیکِ مصممی چون ناصرکبیر با سابقهی شهری و با چشمانداز نوینی که در پیش رو داشتند از تن دادن به قدرت دیلمیان کوهنشین سرباز زدند. به نظر میرسد در این زمان حضور طبریهای جلگهنشین کشاورز که در زمرهی فراریان به این سرزمین آمده بودند هم در تقویت قوای ناصرکبیر موثر بودند و هم در تثبیت و تنسیق معیشت کشاورزی در جلگهی سرزمین گیل و دیلم نیز نقشی به عهده داشتند. در واقع از این زمان بود که به تدریج قدرت از کوهستان به جلگه هبوط کرد و کشاورزی به ویژه کشت برنج که تا این زمان در چنبرهی قدرت دیلمیان کوهنشین بر این نوار جلگهای به آرامی در جلگه نفوذ میکرد، گسترشی روزافزون و سریع پیدا کرد و تمدن حضری و یکجانشینی به سرعت در نواحی جلگهای تفوق و غلبه یافت و به دنبال آن شهر مرکزی آن هوسم نیز که تنها سکونتگاه مهم این ناحیه به حساب میآمد به کانون تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی دلتای پلرود در آمد.
نفوذ فرهنگی زیدیه در جلگه و نواحی کوهستانی
تاکنون نشان داده شده که دیلمیان در حدود سه قرن نخستین اسلامی به زیرکی با بهانه قراردادن مبارزه با اعراب و تحریک حس وطنگرایی و دشمنسازی مصنوعی و در نتیجه با اعمال یک حکومت نظامی-امنیتی با فرهنگ قبیلهای توانستند در این مدت طولانی ساکنان محدودهی بزرگی از رودخانهی چالوس تا سفیدرود را به گروگان خود گرفته و با پیروی از پستترین منافع خود هرگونه تحول در زمینهی کشاورزی و تمدن حضری را در جلگهی این قلمرو بزرگ به تعویق بیندازند. از این منظر به نظر میرسد دیلمیان نقش مثبتی در تاریخ گیلان ایفا نکردند. اما با پیدایش جنبش علویان زیدی، دیوارهای این قلعهی بزرگ تحت حاکمیت دیلمیانِ شبانپیشه، بهناگزیر فروریخت و در مقابل ساکنان جلگهنشین که هنوز به دلیل واپسماندگی کشاورزی و ضعف تمدن حضری چندان پرشمار نیز نبودند، افقهای جدیدی پدید آمد.
ما میدانیم که مرکز اداری و پایتختی آل وهسودان در نواحی کوهستانی دیلمان در رودبار سفیدرود و رودبار شهرستان (در شمال استان قزوین امروزی در درهی شاهرود و نزدیک شهر امروزی رازمیان) قرار داشت، به طوری که «مادلونگ» پژوهشگر متخصص زیدیه در ایران، آل وهسودان را با پسوند «رودبار» ذکر میکند. آنان به رغم تسلط کاملِ دستکم سه قرن بر قلمرو وسیعی از محدودهی امروزی گیلان و غرب مازندران هیچ کوششی در جهت پویش فرهنگی به دست ندادهاند. هیچ اثری از این دوره که نشانهای از توسعه و گسترش فرهنگ باشد حتا در نواحی کوهستانی یعنی جایگاه اصلیشان نیز از خود بر جای نگذاشتهاند. به طوری که حتا پس از سه قرن حاکمیت مقتدرانه در قرون نخستین اسلامی ما با نام سه تن از فرمانروایان این حکومت نیز آشنا نیستیم و حتا مطمئن نیستیم که مرکز این حکومت در طول این سه قرن در رودبار الموت بوده یا رودبار سفیدرود. از این رو پیداست که با نفوذ روز افزون ناصرکبیر رهبر زیدیه در ناحیهی جلگهای هوسم یعنی همان دلتای حاصلخیز رودخانهی پلرود در شمال رحیمآباد کنونی که فاصلهی زیادی از مرکز اداری آل وهسودان داشت (چه مرکز آنها را در رودبار سفیدرود فرض کنیم و چه رودبار الموت در شمال قزوین)، بیش از پیش ترس تجزیهی قلمرو تاریخی آل وهسودان در دل این خاندان، جدیتر تلقی میشد. بیهوده نیست که اولیاء الله آملی در زمینهی نفوذ سریع ناصرکبیر در نواحی جلگهای سرزمین گیل و دیلم تصریح میکند که: «استظهار سید [ناصرکبیر] زیاد شد و گیل و دیلم روی بدو نهادند. جستان بن وهسودان بترسید و تمرد نمود و بعد از مخالفت تمام و حرب که بکرات واقع شد، بآخر مصالحه کرد و بدو پیوست».
یادآوری کنیم در زمانی که ناصرکبیر رهبر جنبش زیدیهیِ ناصری، خود را برای دستیابی به قدرت دوباره در طبرستان و دیلمان آماده میکرد، هنوز فرمانروایانی در نواحی کوهستانی دیلم و حتا رویان بر دین زردشتی[**] خود که از ساسانیان به ارث برده بودند، باقی مانده لیکن نواحی جلگهای که محل فعالیت مداوم پنجاه سالهی علویان بود در اکثریت خود پیروی از علویان میکردند. این را ناصرکبیر در خطبهای خطاب به مردم این ناحیه گفته است: «ای مردم، من به دیلم آمدم و شما مشرک بودید، درخت و سنگ میپرستیدید… من شما را به اسلام دعوت کردم… شما پذیرفتید و توحید و عدل را شناختید. خداوند به وسیلهی من حدود دویست هزار نفر از شما را خداشناس و مسلمان نمودم…» (مهدی فرمانیان و همکار. 1386. ص103. به نقل از کتاب «الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیدیه»، نوشتهی حمید بن علی المحلی). اولیاء الله آملی نیز در جایی که از همدستی حسن بن قاسم با فرمانروایان دیلمی بر علیه ناصرکبیر در سال۳۰۱ هجری یاد میکند، نامهایی از ملوک کوهستانی دیلمان که محرک قاسم بر علیه ناصرکبیر بودند به دست میدهد مثل «هروسندان بن تیدا»، «خسرو فیروزبن جستان»، «لیشام بن وردازاد» که همگی نامهای خانوادههای ایرانی و زردشتی بوده است.
در اینجا دوباره یادآوری این نکته ضرورت دارد که تا این زمان یعنی تا ربع آخر قرن سوم هنوز سرزمین گیل و دیلم که مرز شرقی آن در رودخانهی چالوس قرار داشت به دست هیچ نیروی خارجی گشوده نشده بود و دیلمیان با زیرکی توانسته بودند با دشمنسازی ماهرانه هرگونه تحرک اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مستقل از قدرت را به بهانهی همسویی با دشمن سرکوب نمایند. بنابراین در طول دستکم سه قرن این ناحیه و از جمله نواحی جلگهای آن که پتانسیل کشت و کار و فعالیت کشاورزی در آن فراوان وجود داشت به کندی به زیر کشت رفته و یکجانشینی و تمدن حضری در آن، در قیاس با بیرون از مرزهای دیلم یعنی حتا طبرستان نیز بسیار عقبماندهتر بود. در واقع برخلاف جلگهی طبرستان که در این زمان ساکنان آن به طور کامل با کشت برنج نه فقط آشنا که به تخصص در آن دست یافته و توسعهی یکجانشینی و شهرنشینی پیشرفتهی خود را در درجهی نخست مدیون توسعهی کشاورزی و صنایع مرتبط با آن بودند، در جلگهی پهناور و حاصلخیز دلتای پلرود در شمال رحیمآبادِ امروزی که میتوانست به پشتیبانی از رودخانهی پرآب پلرود به آسانی به کشت و کشاورزی اختصاص یابد، هنوز کشت برنج چندان توسعه نیافته بود. پیداست در نواحی غربیتر یعنی در جلگهی شمال لاهیجان که دسترسی به آب نیز به دشواری فراهم میشد، توسعه کشاورزی عقبماندهتر بود. اما شرایط جدید یعنی شرایطی که در طول حدود پنجاه سال بین سالهای ۲۵۰ تا ۳۰۰ هجری که جنبش زیدیه مرز دیوار شرقی سرزمین دیلم را در پرتو بحرانهای متعددِ شکست و پیروزی، درهم ریخته و رفت و آمد بین جلگهی طبرستان و گیلان شرقی به کلی از کنترل نظامیان دیلمی خارج شده بود، تجارب و فنآوری کشت و مزیتهای آن در این جلگه نیز به خوبی جای خود را باز کرده و مورد توجه و استقبال جلگهنشینانی قرار گرفت که به باور نویسنده هنوز در آخرین سالهای قرن سوم هجری بسیار پراکنده و اجتماعاتی سازماننیافته بودند. از این رو جلگهنشینان سابق این ناحیه و مهاجران طبری آنان که از پیروزی سامانیان و نایبان خلیفهی عباسی از طبرستان به این ناحیه فرار کرده بودند و در مجموع تمام آنان از درون یک جنبش انقلابی پنجاه ساله با فراز و فرود بسیار و شکست و پیروزیهای متعدد بیرون آمده بودند، دیگر در مقابل ستمگریهای قبایل شبانپیشه نمیتوانستند سر تسلیم فرود آورند. به ویژه این که معیشت و زندگی آنان در جلگه با درکی که از تجارب زندگی اقتصادی و اجتماعی از طبرستان بدان آگاه شده بودند و چه بسا در آن دیار با آن زیسته و انس گرفته بودند، سر سازگاری نداشتند. بنابراین از این زمان اشتغال به کشاورزی و یکجانشین شدن، به سرعت توسعه مییافت و از این رو به پیروی ازعقاید ناصرکبیر تمایل بیشتری نشان میدادند و آئین و روابط جدید را بر رفتار حاکمان دامدار و ایلی کوهستانهای دیلمی و به ویژه بر شعر و شعارهای نخنماشدهی آنان ارجح میشمردند. ناصرکبیر نیز با هوشمندی این تضاد بین جوامع یکجانشین جلگهای با گرایش به معیشت کشاورزی را با جوامع کوچندهی شبانپیشه به خوبی درک میکرد و از آنجایی که خود از مردم شهر بود و در شهرهای بزرگی چون ری و بغداد که متمدنترین شهرهای زمانه در تمام خاورمیانهی آن زمان محسوب میشد زیسته بود، به خوبی درک میکرد که جوامع یکجانشین جلگهای که سالها در چنبرهی روابط ایلی و زورگوییهای آنان اسیر بوده، تمایل به جداسری از یوغ نظامیگریهای قبیلهای دارند.
در هرحال چنان که پیشتر نیز گفته شد، ناصرکبیر (که مخالفانش اورا اطروش به معنی کر مینامیدند) در حدود بیست سالگی به حسن بن زید در آمل پیوست و از فرماندهان او در قیام علویان طبرستان برعلیه طاهریان بود ولی از سن حدود ۵۵ سالگی به مدت چهارده سال (از سال ۲۸۷ تا ۳۰۱ هجری) در هوسم (رودسر) اقامت داشت و در آنجا به درس و بحث فقهی و شریعت میپرداخت: «سید الناصر مدت چهارده سال در گیلان [منظور نویسنده سرزمین جلگهای دیلم شرقی که شهر اصلی آن در این زمان هوسم بوده است] به اجتهاد علوم مشغول بود» (مادلونگ، همان، ص76). نوشتهاند که «ناصر از رفتن دهکده به دهکده و آوردن مردمان به اسلام باز نایستاد تا آنجا که تمامی سرزمین دیلمان را به اسلام آورد» (م.س.خان1366. ص193). در این دوره شخصیت بانفوذ و عقاید او که همسو با تحولات نوین و منافع ساکنان جلگه بود، چنان مورد قبول دیلمیان قرارگرفت که تقریباً در اواخر قرن سوم و آغاز قرن چهارم که مصادف با قیام او علیه عباسیان و نایبان سامانی آنها در طبرستان است، تقریباً همهی سرداران پرآوزاهی سرزمین گیل و دیلم در رکاب او شمشیر میزدند. پدر ماکان کاکی و پدر حسن فیروزان دوتن از بزرگترین فرماندهان جنگی دیلمیان در لشکر او جنگیدند و در راه عقاید او کشته شدند. او فقط در هوسم فعال نبود بلکه در مواقع گرم سال در امتداد درهی پلرود یعنی درهای که فرماندهان اصلی دیلمیان درآن زندگی و پرورش یافته بودند، به گردش و ترویج و تبلیغ زیدیه میپرداخت. از جمله از آثار او در نواحی کوهپایهای و کوهستانی که هنوز آثارش برجاست میتوان از بنای مسجدی گفت که در روستایی به نام «رودبارک» در نواحی کوهستانی درهی پلرود بنا شد و به نظر میرسد که ناصرکبیر در ایام تابستان و گرم سال در آن روستا که به ویژه تابستان و بهارش بسیار مفرح و زیباست به سر میبرد. این مسجد تا سالهای اخیر برجای بوده و سپس به جای آن و ظاهراً با الهام از معماری آن، مسجد کنونی با مصالح امروزی بازسازی شده است (نگاه کنید تصویر ۱).
تصویر ۱. مسجد بازسازی شدهی منسوب به ناصرکبیر (ناصر الحق) از مروجان اصلی زیدیه در روستای رودبارک در درهی رودخانهی پلرود در سرزمین گیل و دیلم با فرم اولیهی آن. (عکس از نگارنده ۸۹/۱/۲۷)
مرعشی در کتاب گیلان و دیلمستان در اواخر قرن نهم هجری هنگامی که میرزا علی حاکم لاهیجان بدان محل گام نهاده و مرعشی نیز همراه او بوده، از این مسجد نام برده که پا برجا بود وآن را از ساخته های ناصر کبیر (ناصرالحق) میداند: «[سلطان میرزا علی حاکم لاهیجان] روز یکشنبه به مسجد مبارک «رودبارک» که از مستحدثات امام همام امام ناصرالحق علیهالسلام [است]، نماز گزارده و وظایف دعوات و صلوات به تقدیم رسانیده» (مرعشی1364ص472).
روستای رودبارک در جنوب فلام روبار (پلام امروزی) و در ارتفاعی حدود650 متری از سطح دریاهای آزاد و در کنار درهی رودخانهی پلرود واقع شده است. در اینجا از نظر دامداری، ناحیهی میانبند یعنی بین قشلاق و ییلاق واقع شده و به سبب ارتفاع کم آن از سطح دریاهای آزاد و حفاظت آن از باد و باران توسط دیوارههای سنگی درهی عمیق، زندگی حتا در زمستان نیز میسر بوده است. ازاین رو به نظر میرسد از هر نظر جایی امن برای مواقع خطر نیز برای رهبر جنبش زیدیه محسوب میشد.
لازم است یادآوری شود که پس از اقامت چهارده سالهی ناصر کبیر در هوسم و روستاهای اطراف آن در دلتای رودخانهی پلرود، سرانجام او با بسیج پیروان خود در سال 301 هجری در سن هفتاد سالگی از هوسم به جنگ سامانیان در طبرستان رفت و آنان را شکست داد و دوباره بر طبرستان حاکم شد.[۱۳] ناصر کبیر سه سال پس از پیروزی بر سامانیان در آمل درگذشت و در همان شهر دفن شد و مقبرهی او در شهر آمل واقع شده است (تصویر۲).
اهمیت استقرار زیدیان به رهبری ناصرکبیر در هوسم و نفوذ معنوی او بر روستاهای حوزهی نفوذ این شهر و سپس تداوم قدرت زیدیهی در سالهای بعد بر این نواحی از نظر پویشهای فرهنگی در تاریخ شرق گیلان و حتا غرب گیلان مهم است.
تصویر ۲. مقبرهی قدیمی ناصرکبیر در شهر آمل که در شعبان سال ۳۰۴ هجری قمری سه سال پس از بازپسگیری حکومت علویان زیدی از سامانیان درگذشت.
۸. در این زمینه نگاه کنید به تاریخ طبری و ابن اثیر زیروقایع سال های 248 تا 250 هجری. ابن طقطقی نیز می نویسد که یحیی در کوفه قیام کرد و شهر را در اختیار خود گرفت و « بیت المال را تصرف نمود و آن را میان طرفداران خود قسمت کرد و زندانیان را از زندان آزاد و عامل کوفه را بیرون کرد» (ابن طقطقی 1389ص332).
۹. طبری مورخی هوشمند درآمل در سال224هجری یعنی حدود26سال قبل از قیام علویان در طبرستان به دنیا آمد. به عبارت دیگر او در زمان قیام زیدیان در طبرستان 26 سال داشت. او پس از آن که دورهی ابتدایی تحصیل خودرا دراین شهر به پایان برد به ری و سپس بغداد و واسط رفت اما درسال290هجری یعنی چهل سال پس از قیام زیدیه دوباره به آمل بازگشت و ظاهرن این نقل قول از مردم محل را در همین زمان یعنی چهل سال پس از قیام شنیده است. ازاین رو باید پذیرفت که او با توجه به آشنایی به زبان محلی،. فرهنگ و جغرافیای دقیق محل و دسترسی به منابع گوناگون محلی، دقیق ترین روایت را ازاین واقعه به دست داده است.
۱۰. در منابع گوناگون با کتابت مختلف نوشته شده است.
۱۱. در این زمان لشکریان خلیفهی عباسی معتقد بودند که ساکنان دیلمی جزو کفار محسوب می شوند وبنابراین برده گرفتن از آنان مجاز ومباح است.
۱۲. که بین تنکابن وچالوس امروزی واقع شده بود ( نگاه کنید به کتاب جغرافیای انسانی و اقتصادی گیلان، ناصر عظیمی، نشر ایلیا).
۱۳. بر پایهی کتاب فرهنگ معین و همچنین دیگر منابع، تولد ناصر کبیر در بین سالهای225تا230هجری بوده است.براین اساس او هنگام پیوستن به حسن بن زید درقیام سال 250 هجری در طبرستان،. حدود بیست تا بیست پنج و در سال 301 هجری 70 تا 75 سال داشت.
توضیح ورگ:
* دقت کنید که دیلم تنها اشاره به کوه ندارد. در زمانها و منابع مختلف دیلم و گیل به مکانهای مختلف اطلاق شده است. همانطور که در همین مقاله هم میبینیم، دیلم جلگهی شرق سپیدرود را نیز دربرمیگرفته و شهری مثل هوسم نیز در محدودهی دیلم واقع میشده و این دلیل مهمی بر رد آن باوریست که برای عنوان دیلم مفهوم قومی و نژادی قائل است. افشین پرتو نیز پیشتر به همین موضوع اشاره کرده است:
«دیلمان را نباید همین دیلمان امروزی در نظر گرفت. ما یک سرزمین وسیع داریم که به آن میگفتند دیلم. دیلم از سپیدرود تا شیرود در تنکابن را در برمیگرفت از فراز البرز تا کنار دریا.» (مردم سلولهای ساختاری تاریخاند/ گفتوگو با افشین پرتو)
«برای مثال به قرن سوم هجری نگاه کنیم. بین کاکوه و سفیدرود یعنی همین دایرهای که لاهیجان، مالفجان و آستانه و سیاهکل را دربرمیگیرد در واقع خیزشگاه قدرت بود.یعنی خاندانهایی مثل آلزیار، آلبویه، آلکاکویه و خیلی کسان دیگر که در حوادث تاریخی آن زمان حضور دارند همه از اینجا برمیخیزند. چون این منطقه سرازیرشدنگاه مردمیست که از کوهستان میآیند و در این منطقه، در قرن سوم، اسکان پیدا میکنند، اینجا هم دیلم نامیده میشود. وقتی میگوییم عضدالدولهی دیلمی، او دیلمی است. یعنی باشندهی گوشهای از دیلم. او اهل روستای لیش در دو کیلومتری سیاهکل است یعنی جلگهنشین است و جایگاه زندگانیاش ربطی به کوهستان ندارد… مردآویج در داخُل در شمال شهر لاهیجان زندگی میکرد، ماکان و… نیز ساکن جلگه بودند، و همهی اینها هم دیلمی نامیده میشوند. بنابراین گیل نام یک قوم است و دیلم عنوان یک منطقهی تاریخی.» (همان)
** دربارهی اینکه آیین مردم منطقه در آن زمان زرتشتیگری بوده باشد نمیتوان موافقت کرد. نشانهی چندانی از دخمهگذاری (رسم زرتشتیان به جای تدفین) در این منطقه وجود نداشته و در عوض دفینهها و گورهخای بسیاری موجود است و حتا هنوز هم من در مناطق مختلف کوهستانی در سفرهای کوهنوردیام از کلهقوچیها و کافرها داستانهایی از پیرهای محلی شنیدهام. ضمن اینکه تا همین حالا هم نشانههای پرستش عناصر طبیعی (درخت، کوه و آب) و نیز رسمهای شبانی میترایی (بردن قربانی به ارتفاعات، ساختن زیارتگاه بر قلهی کوهها، نامیدن امامزاده با نامهایی چون «مولله خورشید شاه» و…) در مناطقی مثل شوییل، لج و میج (جؤر اشکور) و شاهسفیدکوه و… توسط خود بنده مشاهده شده.
با این توضیح که آیین زرتشتی از اساس آیینی وابسته به کشاورزیست که در تقابل با زندگی شبانی به وجود آمده و در جای-جای اوستا انسان را به کشتن حشرات و موجودات موذی چون کژدم و مار سفارش میکند و از قربانی حیوانات به شدت برحذر میدارد. در زرتشتیگری قربانی گیاهی (گیاهی همچون هوم) جای قربانی خونین حیوانی را میگیرد. در حالی که ریختن خون گاو آیینی میترایی بوده و اهمیت گاو در گیلان هم نباید بیارتباط با این موضوع باشد. در حالیکه میدانیم در میان دیلمیان مار اهمیت خاصی داشته و رسم و رسومات ضدشبانی زرتشتیگری نمیتوانسته رواج یابد. مگر اینکه این موضوع در میان پادشاهان محلی که ارتباطی با خاندانهای ایرانی پیش از اسلام داشتند به صورت محدود وجود داشته باشد که در این مورد باید منتظر شواهد و مدارک ماند.
دیدگاهها
6 پاسخ به “هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش دوم”
با سلام به جناب عظیمی ضمن تشکر از شما 7 تا نکته بود که بنده به توضیحات ورگ اضافه کنم
1- میتراییسم محدود به گیلان نبوده و نشانه های مهر پرستی از مهریز یزد تا مراغه موجوده
2- وجود اماکن مقدسیه ای که ربطی به دین مبین اسلام ندارند و بعدها امام زاده نامیده شدند هم محدود به گیلان نیست.
3- گاو که بقایای از میتراییسم بوده تنها محدود به گیلان نبوده برای نمونه به تخت جمشید و دیگر کاخهای باستانی در شوش و یا کنگاور بروید کله گاو هم معلومه.
4- گردونه مهر کشف شده در گیلان دارای علائمی که از مقبره های پادشاهان هخامنشی ( داریوش اول ، خشایار شاه و اردشیر اول ) تا مسجد جامع یزد و یا خوزستان همین علامت گردونه مهر و یا مربع اسرار آمیز تکرار شده. اصلاً به همین علت مورخینی اعلام کردند که یا دین کوروش بزرگ ، داریوش بزرگ تا اردشیر اول زرتشتی نبوده و یا اینکه هنوز باقیمانده های میتراییسمی پابرجا بوده. توجه کنید میتراییسم پیش از زرتشت بوده است.
5- من نمی دانم خاندان زیار ، آل اسحاق از خاندان محدود بودند و یا بی قدرت. چرا که هر دو از اشراف اشکانی و ساسانی و هر دو تا جایی که می دانیم پر قدرت.
6- ریختن خون گاو در انواع نقش و نگارهای دیگر جاهای ایران تکرار شده. برای نمونه نگاه کنید به حمله شیر به گاو که نشانه آمدن همان بهار و یا فصل زایش میتراییسم هستش.
7- نام خراسان به صورت خور آ -سان به معنی مطلع طلوع خورشید. و حتماً می دانیم که خورشید از عناصر مهم میتراییسمی بوده است.
فقط برای مشتی از خروار لطفاً به موارد زیر نگاه کنید :
این لینک را که خدمتتان فرستادم یکی از چند پایان نامه ای است که در این خصوص درج شده است
http://www.hawzah.net/fa/thesis/thesisview/89419
و به راحتی قابل دسترسی و مطالعه هستند.
این هم منبع دیگر که خواهش می کنم قبل از محدود نمودن میتراییس به گیلان عزیز آنرا مطالعه کنید :
ورمازرن، مارتین، آیین میترا، چشمه ۱۳۸۳
بنده به هیچ وجه منکر تعراضات دین زرتشت یا بهتر عرض کنم تفسیری که مغ ها بعدها به اوستا اضافه نمودند نیستند. نمی خواهم از منظر یک مسلمان به این مطلب اشاره کردم که یکی از معجزات الهی همان دست نخورده ماندن کتاب آسمانی ماست و ………
اما تا جایی که حقیر مطالعه نمودم به جزء سروده های گاتاها بسیاری از جاهای اوستا شاید در تعارض با تعلیمات زرتشت داشته باشد.
اما حتی اگر قبول کنیم که این تعارض بوده است. بدین صورت نبوده که چون گیلان میتراییسمی بوده و لذا پیروان زرتشت آنجا مکان فلان و بهمان معرفی کردند و لذا……
خیر میتراییسم پیش از ظهور زرتشت بوده و در گستره ای شاید به بزرگی هند تا فلات ایران زمین.
در زمان کوروش بزرگ و داریوش بزرگ تا اردشیر اول با وجود اینکه دین زرتشتی در حال قوی تر شدن بوده اما آیین مهری کماکان با اغماض زیادی همراه بود و حتی بسباری از نمادهای آن هم وارد شده است. برای نمونه گمیز گاو را بر خلاف اعتقادات اولیه زرتشت ناپاک نمی دانستند!!! و یا همین آرم چلیپا که از کلاه کوروش تا نقش و نگارهای نقش رستم ، تخت جمشید و دیگر نقاط ایران به فروانی می توان دید.
پس از حمله اسکندر هم آیین مهر پرستی به منطقه غربی امپراتوری و یا آناتولی امروری مهاجرت کرد و حتی بعدها روی مسیحیت هم اثر نمود.
در زمان اشکانیان با وجود تسامح مذهبی که داشتند مهر ایزدان در جای جای ایران پراکنده بودند و لذا اگرچه متمرکز نبودند اما از بین نرفتند.
تنها در زمان سلسله ساسانی بود که برخورد با آیینهای غیر زرتشتی آغاز شد اما میتراییسمی که قرنها در این سرزمین بود آنچنان رسوخ نموده بود که نه تنا محو نشد بلکه به شکلهای دیگری نمود پیدا نمود و تا امروز هم کماکان باقی است. برای نمونه به پرستشگاههای مهرپرستان میترائیوم گفته میشود. این واژه در فارسی و در برخی منابع، به واژه مهرابه برگردانده شده که از دو واژه مهرو آبه ترکیب یافته است . آبه به معنی جای گود است. مهراب را با محراب خودمان در مساجدی که شکل معماری اش اعم از گنبد ، گلدسته و باقی توسط ایرانیان ساخته شده نگاه کنید. محراب های ما همین امروز هم در جایی به شکل همان مهراب میتراییسمی بنا می گردد. به غیر از آن امروز در میان رودان به بسیاری از آثار این گروه بر می خوریم و به خصوص در میان کردهای هنوز باور مندان این گروه حضور دارند .
بعدها به اشعار حافظ که نگاه می کنیم مرتب به مهر اشاره شده و یا بزرگانی چون سعدی از مهر گردون اسم بردند که نشان از ممزوج شدن مییتراییسم در فرهنگ ایرانی است.
همین شعر ای ایران ای مرز پر گهر را هم نگاه کنید می گوید مهر ایزدی رهنمای ماست!!! و ….
خلاصه آنکه میتراییسم نه محدود به جای خاصی از ایرانه عزیز و نه نشانه ای از جدایی احتمالی.
شاید در آینده با دستاوردهای بیشتر متوجه شویم که میتراییسم از گیلان آغاز شده و بعدها در دیگر نقاط ایران گسترش یافته است. اگر روزی به آن نتیجه رسیدیم می توانیم در کنار شواهد دیگر مدعی شویم آنچه که محققین قرن 19 ام از آن به نژاد آریا نام بردند و تحت عنوان گروه های ماد ، پارس ، پارت ، سکایی ، سغدی ، آرمن و …. طبقه بندی نمودند خود بخشی از قوم متمدن کاسها و یا کادوسیان بودند که بعدها یا تحت تاثیر تمدنهای اعیلامی ، اوراتایی ، ماننا و …. و یا به صورت طبیعی و تنها بر اثر نزاع و یا سیاست قبیله ای و یا حتی تغییرات آب و هوایی به شعبات پارسوماش در مرکز و جنوب و غرب ایران ، مادها در شمال غرب و غرب ، پارتها در شرق اایران تقسیم شدند. به عنوان یک گیلانی دوست دارم چنین باشد اما به عنوان کسی بلاخره مدتی شاگردی اهل علم نمودم منتظر مطالعات دقیق تر محققین و کارشناسان این حوزه هستم.
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست وانچه در مسجدم امروز نبود آنجا بود
شیمی خواهش کنم که تنا محو نشد و فراوان را اصلاح املایی نمایید . اولی تنها است و دومی الفش را جا گذاشتم.
سلام و خسته نباشید .
از مطلبی که نوشته اید میزان مطالعات و دانش شما مشخص است . از اینکه این اطلاعات را در اختیار عموم گذاشتید تشکر میکنم. ا ز شناخت تاریخ گیلان و طبرستان لذت بردم.
پیشنهاد می کنم مطالب کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب اثر نویسندۀ ناشناس به سال 372 ه.ق را در سایتتان بیاورید تا به خوبی جغرافیای دیلم و دیلم خاصه دست خوانندگان تان بیآید. این جغرافیا در طول زمان بسیار متغییر بوده، هم چنان سایر اسامی جغرافیایی سرزمین های جنوبی کاسپین نیز، بسیار متغییر بوده اند. در رابطه با مذهب یا مذاهب گیلکان پیش از اسلام هم پیشنهاد می کنم عجله نکنید.
لطفاً اصلاح بکنید: هم چنان که