متن سخنرانی پریروزم با عنوان «زمین و مالکیت زمین در گیلان» را در بیست و نهمین نشست از «یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ» که به همت سایت انسانشناسی و دکتر ناصر فکوهی برگزار میشود میتوانید در اینجا بخوانید. در ضمن میتوانید فایل صوتی این سخنرانی را (به همراه پرسشوپاسخ پایانی نشست) از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
همچنین میتوانید سخنرانی آقای ناصر عظیمی با موضوع «ریشههای تنوع فرهنگی در ایران؛ مطالعهی موردی گیلان» را از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
گیلان سرزمین سبزی و دریا و کوه و هوای مطلوب. این تصویریست که اغلب از گیلان میشناسید. کلیدواژهها و کلیدگزارههای شمال، ویلای شمال و «بریم شمال» از سینِما و تلویزیون گرفته تا گفتگوهای روزمره، همگی تداعیگر همین تصویرند.
اینها البته سوای کلیدواژهها و کلیدگزارههایی از جنس دیگرند که اغلب در باب جوک رشتی و شوخیهای قومی و از این دست تفریحهای طبقهی متوسطی دستبهدست میشوند.
اما تا جایی که به آن تصویر کارتپستالی از گیلان و شمال مربوط میشود باید به گفتن همین نکته بسنده کرد که برای انسان ایرانی، که البته بر اساس الگوی مرکزیاش تعریف میشود، همهی استانهای شمال کشور و همهی اقوام این منطقه از تالش و گیلک گرفته تا تبری و تورکمن، در یک عنوان مبهم و بیشکل و بیریخت اما خوشآبوهوا و قشنگ و دلپذیر به نام «شمالی» خلاصه میشوند. به همین دلیل من لاهیجانی و دوست تالشم و رفیق اهل ساری یا همزبان رامسریام همگی شمالی هستیم و شمال شاهکلید مفهومی سبز است و من کمتر کسی را میشناسم که میل به تصاحب و مالکیت بر بخشی از این سبزی را نداشته باشد. گویی این کلیت سبز و قابل تصاحب بوتهایست که همهی هویتهای مستقل قومی مردمان این سامان را در خود ذوب و بههمآمیخته است.
اما این سبزی، صفتیست برای موصوفی به نام زمین. بیشک برای یک تهرانی که ماشین و پول کافی برای «سفر شمال» ندارد یا برای یک گیلک روستایی که باغ مرکباتش سوخته یا چای و برنجش در مقابل سیل واردات شاسیبلندنشینهای ویلادار بهایی ندارد یا گیلک شهرنشینی که به جای سبزی مذکور باید هر روز صبح از میان سازههای کج و لوچ و زشت و متعرض شهرهای شمالی به محل کارش برود اگر که در استانی با نرخ بیکاری چیزی بین ۱۵ تا ۱۶/۵ درصد (با توجه به میانگین نرخ بیکاری بین ۱۲ و ۱۳درصد در کل کشور) کاری باشد، کارتپستال مذکور کارکرد خاصی ندارد گرچه جذابیت دارد. این سه هم اگر راهش را پیدا کنند میتوانند روزی ویلای شمالی داشته باشند و عشق و حالی. این روزها همه به دنبال راهش میگردند. اما بیشک، راه مذکور این نیست که مردم، خانه و محل زندگی خود را به مسافرانی که به تعارف و ریا در رسانهها «میهمان» خوانده میشوند اجاره دهند. این میهمان یکی از هزاران عنوان و واژهی دهانپرکنیست که به کار سربریدن با پنبه میآید. به تأسی از محمد مختاری، وقتی بیکارسازی کارگران، تعدیل و سرمایهدار، کارآفرین و سانسور، فیلتر و اخراج، پاکسازی بشود، مشتری برای مصرف منابع طبیعی چرا میهمان نباشد؟
مناسبات فرهنگی میان گیلکان مثل خیلی چیزهای دیگر در حال تغییر و دگرگونیست. بحث سر دگرگونی نیست بلکه مساله سوی این دگرگونیهاست. آیا ما پیش میرویم؟
باید دقت بیشتری کرد تا بعد به این پرسش بازگردیم و پاسخی بیابیم.
میانگین پایین مساحت زمینهای کشاورزی برای هر بهرهبردار، رشد ضعیف صنایع و درواقع روند معکوس و تبدیل واحدهای صنعتی به زمینی برای فروش، دروغ بزرگی به نام «صنعت گردشگری»، غولی به نام واردات و درخودماندگی صنایع مربوط به کشاورزی در منطقه و در نتیجه توزیع منافع اقتصادی کالاهای کشاورزی در خارج از حوزهی تولید همه و همه خبر از رو به پس داشتن دگرگونیها در این حوزه میدهد. خوب. گویا کمی به پاسخ آن پرسش اولیه نزدیک شدهایم. به نظر نمیرسد که ما پیش میرویم. سوی دگرگونیها گویا رو به پس دارد!
بارها پیش آمده که دعوا و مرافعه و جدل میان مسافران یا افراد غیر بومی با افراد بومی منطقه را دیدهام و این گلایه را از مسافرانی که در تعطیلات نوروز یا تابستان به گیلان سفر میکنند شنیدهام که «ما میهمان شماییم. این چه وضع برخورد است؟» یا «توی ترکیه مردم مسافر و میهمان را بالای سر خود میگذارند چون میدانند درآمدشان از همین جاست».
اما اینجا بین این ولینعمتان و مردم بومی که گاه رفتاری از روی کینه و بدخواهی ازشان سر میزند، یک جای کار میلنگد. مدتها از زمانی که قرار بود در برنامههای کلان توسعهی کشوری، گیلان قطب کشاورزی باشد گذشته و حالا در برنامههای جدیدتر قرار بر تشویق کشاورزان به خاک سیاه نشستهی منطقه برای پیوستن به چیزی به نام «صنعت گردشگری» است. چنین چیزی اگر که «صنعت» باشد، پس حتمن طبیعت و کوه و جنگل و دریا و آبوهوا مادهی خام این صنعت خواهد بود و این که یک تکه زمین زراعی به جای کشت محصولی که خرج کارگر و آبیاری خودش را هم در نمیآورد با تیر و تخته به چهار پنج تا آلاچیق تبدیل شود تا مسافران و صدالبته کشاورزان بیکار و بیزمین غلیان دوسیبنعنا و هلوپرتقال دود کنند هم لابد فرآوری صنعتی محسوب خواهد شد! عنوانهای دهانپرکن و پررنگولعاب، البته فیش حقوقی مجریهای متخصص و متعهد رسانهای را حلال جانشان خواهد کرد اما در میان شنوندگان و بینندگان گرامی این گوشه از میهن اسلامیمان، بیشتر به کار تولید ریه و پروستاتی باب طبع صنعت دوست و همسایه، یعنی پزشکی خواهد بود که این روزها به درجهی صنعت نایل شده.
صنعت اسم رمز بریدن سر بیزمینشدگان، با پنبه است. صنعت کار و تولید و تاسیس کارخانه را به ذهن میآورد و فرمولی ساده دارد. به ابتدای هر چیزی بچسبانش تا تودههای مردم با میل و رغبت تن به فروشش بدهند. پس از صنعت پزشکی و صنعت گردشگری باید منتظر صنعت بهداشت و درمان و صنعت تأمین اجتماعی و صنعت آموزش و پرورش هم باشیم. پس همانقدر که صنعت پزشکی، محصول فروشی خود را در جهان نولیبرالیزهشده دریافته -که همانا سلامتی و زیباییست-، صنعت گردشگری نیز مزیت نسبی خودش را نیک دریافته. همین دریافت است که باعث شده همزبانان من از بیچارگی یا طمع یا هرچه که میل دارید بنامید، با دل خوش در ورودی روستاها و شهرهاشان به جای «شهیدپرور» سابق مینویسند به شهر یا روستای سرسبز و توریستی و میهماننوار ما خوش آمدید. و نمیدانند که صنعت و بازار جای میهمان نیست. جای مشتریست. و مزیت نسبی مذکور هم همان دریا و جنگل و کوه و آبوهواست که باید فروخته شود. اینان نیاز به زمان چندانی ندارند تا دریابند که تنها مشتری غلیانهاشان اگر کشاورزان بیکار و بیزمین نباشند، مشتریها و دلالان زمیناند تا در میانهی چای و غلیان مظنهای هم زده باشند.
وگرنه توی هوای خوب و پر از چمن و درخت، هر مسافری اگر عاقل باشد غلیان را با خودش میآورد و زیراندازی هم جایی پهن میکند و حالش را میبرد. پولدارترش هم به جای بُر خوردن میان شمالیها، صاف میرود توی ویلایی که پیشتر خریده. تازه اگر دوبی و آنتالیا را ترجیح نداده باشد.
پاسخ این پرسش که این مردم چه میکنند واضح است؛ زمین میفروشند! شهر و روستا هم ندارد. چرا که در گیلان شهرها و روستاها تنگ هم چسبیدهاند.
کوه فروشی و تبدیل تپههای سبز به ویلا در شهرهای گیلان و مازندران به یمن سوءمدیریت مسئولان در سطوح محلی و ملی، زد و بندها، فساد و اجرای مسائل غیرقانونی و عدم اجرای وظایف حاکمیتی و خارج شدن نظام مدیریت شهری و روستایی شدت بیشتری نسبت به سالهای قبل پیدا کرده است. این حرف من نیست. حرف دکتر پیروز حناچی، معاون معماری و شهرسازی وزارت راه و شهرسازی و دبیر شورای عالی معماری و شهرسازی کشور است.
در نظام مدیریتی شهرسازی کشور، محدودههای اصلی شهر و روستا را داریم که برای آنها بهترتیب طرح جامع و طرح هادی تهیه میشود. برای حریم شهرها طرحهای جامع تعیین تکلیف میکند و برای روستاها طرح هادی. وظیفهی کنترل در محدوده و حریم اولی با شهرداریها و برای دومی با دهیاریهاست. در حدفاصل محدودهی روستاها و محدودهی حریم شهرها هم وظیفهی کنترل با استانداریهاست. پس برای مراقبت از تمامی این مناطق، مسئولیت دستگاههای مرتبط مشخص است.
اما در روستایی همچون «هچی رود» ساختمان شانزده طبقه ساخته میشود و در منطقهای مثل منطقهی ساحلی تنکابن نوار پیوسته ساختمانهای بیست طبقهای داریم یا در روستایی در دل کوهستانهای جنوب لاهیجان هتلآپارتمان پنج و شش و هفت طبقه ساخته میشود!
اگر مسیر قانونی اجرای این طرحها در کمیسیون ماده 5 طی شده باشد، حتماً مسئولان این کمیسیون تخلف کردهاند و اگر هم در مقیاس دهیاریها بدون توجه به طرحها مجوز داده باشند، باز هم تخلف انجام شده است.
جریان این تخلفها چیست؟ خیلی ساده. طبق قانون خیلی کارها جرم است اما میتوانی انجامش بدهی و بعد جریمهاش را پرداخت کنی.
وگرنه معلوم است که ثبت اسناد نباید اجازه تفکیک منابع طبیعی را بدهد. جایی که پایان کار قانونی برای آن صادر نشده، نباید سند تفکیکی برایش صادر شود. مشاهدات نشان میدهد، این موضوع مشمول مرور زمان شده است؛ یعنی ابتدا بدون اخذ سند، زمینها را تفکیک میکنند و بعدها در طولانی مدت بهدنبال سند آن میروند.
قوانین کنترلی در این حوزه، اغلب به قانون شهرداریها برمیگردد. در ماده 100 قانون شهرداریها یا همان کمیسیون ماده 100 آمده است، اگر کسی پروانه گرفت و خلاف پروانه شروع به ساخت کرد، شهرداری میتواند دو اقدام در برابر آن انجام دهد: اول تخریب و دوم در قالب تبصرهای که در ذیل این ماده آمده، اگر ساخت و ساز خلاف ضوابط ایمنی و بهداشتی نباشد، شهرداریها میتوانند از سازنده یا مالک جریمه بگیرند؛ همین تبصره به مرور زمان تبدیل شده به یک ردیف درآمدی برای شهرداریها.
به این میگویند «نشکستن قانون، اما خم کردنش»؛ کاری که برای پولدارترها ممکنتر است. بنابراین اگر بخواهی یک مغازهی دو در سه متر زیر خانهات بسازی، شاید به خاطر بالا بودن مبلغ جریمه کل داستان به خرجش نیارزد اما اگر بخواهی یک مجتمع تجاری با نمای کوه یا دریا بسازی، البته که به جریمهاش میارزد.
در روستاها هم وضع به همین منوال است. معاون قضایی دادگستری گیلان میگوید: از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۲ افزون بر ۴۱۰ هکتار اراضی زراعی و باغی استان تغییر غیر قانونی کاربری داده و همچنین در این زمینه ۹۹۸ فقره پرونده تشکیل شده است. تنها در سال ۹۱ و ۹۲ افزون بر صد و چهل هکتار از زمینهای کشاورزی گیلان مورد تغییر کاربری قرار گرفته است.
تغییر کاربری های اراضی از سال ۱۳۶۹ در گیلان آغاز شده است. اغلب این تغییرکاربریهای روستایی در حوزه طرح هادی روستاهاست چرا که تشخیص تغییرکاربری در حوزه طرح هادی روستاها برعهده دهیاری ها بوده و مدیریت امور اراضی نمی تواند دراین زمینه دخالت کند.
البته قانون حفظ کاربری اراضی زراعی و باغی مصوبهی ۳۱ خرداد ماه سال ۱۳۷۴ و اصلاحیه آن قرار بود جلو تغییرکاربریهای غیرقانونی را بگیرد اما در وضعیت رکود کشاورزی، کشاورزی که حتا نمیتواند زمینش را بفروشد، برای کشت هم به آن دست نخواهد زد. گرچه با همه این اوصاف در گیلان روستایی نیست که بالای برخی از زمینهاش پردهای با این مضمون نصب نشده باشد: این زمین به فروش میرسد. شماره موبایل: فلان و بهمان.
طبق گفتههای سید حمید حسینی بازرس کل گیلان ۵۳۲ هزار متر مربع در سال ۱۳۹۰ و بیش از یک میلیون و ۱۴۳ هزار مترمربع از اراضی کشاورزی و باغی این استان در سال ۱۳۹۱ دستخوش تغییرات غیر مجاز شد و جای خود را به خانه و ویلا داده است.
همچنین براساس آمار سازمان چای کشور در سال ۱۳۸۳، گیلان و مازندران ۳۵ هزارهکتار باغ چای داشتند که این رقم در کمتر از۱۰ سال، به ۳۰ هزار هکتار رسیده است . از این وسعت باغ چای، ۲۶ هزارهکتار قابل بهره برداری است.
کشاورزان با این پول چه میکنند؟ ماشین شاسیبلند میخرند و یا سمند که بتوانند مسافرکشی هم بکنند؟ این بستگی به متراژ زمین دارد. مغازهای در شهر باز میکنند؟ به لایههای پایینی و کمپول بسازوبفروش میپیوندند. یا به بهترین گزینهی این سالها فکر میکنند: بازگشایی یک واحد بنگاه معاملات ملکی. اگر در روستا باشد حتمن عنوان دلفریبی خواهد داشت: معاملات ملکی نگین سبز کوهستان! سرزمین کادوس. دیلمان درخشان. پول از شما، زمین از ما. این فقط مجریهای تلویزیون نیستند که استفاده از عناوین دهانپرکن را بلدند.
زمین در گیلان مفت خریداری میشود. وگرنه زمین تنها موقعی که طرح شهرسازی روی آن گذاشته شود، واجد ارزش میشود. در قضیه شمال، زمینهای کشاورزی را دارند به زمینهای شهری تبدیل میکنند و این کار غیرقانونی است.
گاهی زمین در گیلان داستانهایی پیدا میکند که جای یک شاخ روی سر شنونده خالی خواهد ماند. به عنوان مثال همین یک ماه پیش رامین شادی مدیر کل دفتر سواحل و تالابهای ساحلی سازمان حفاظت محیط زیست از کاهش ۸۰ سانتی متری آب دریای کاسپین طی ۱۷ سال گذشته خبر داد. در بسیاری از مناطق آب عقب رفته و مالکان خصوصی با ایجاد دیوار یا گذاشتن بلوکهای سیمانی زمینه را برای تصرف این نواحی فراهم کردهاند.
در قانون حریم دریاها که مربوط به سال ۵۴ است، حریم دریا۶۰ متر از بالاترین حد یعنی مد دریا تعیین میشود. این حریم اگر چه برای سواحل جنوبی کشور کفایت میکند ولی برای سواحل شمالی کافی نیست و از سوی بسیاری کارشناسان حریم ۲۰۰ متری حریم مناسب اعلام شده؛ با این حال همین ۶۰ متر نیز در حال حاضر رعایت نمیشود!
سرمایهداری مستغلات
حجم نقدینگی موجود در دست مردم، تورم موجود در جامعه، شکسته شدن سد شهرسازی، عدم امنیت برای سرمایه و فساد اداری همگی منجر به عروج بخشی از سرمایهداری در ایران شده که کارکردش چندان شبیه سرمایهداری مولد صنعتی نیست. سرمایهها به سمت بازار زمین، مسکن و ویلا سوق پیدا میکند و سرمایهداریای شکل میگیرد که آن را سرمایهداری مستغلات مینامند. گرچه وجود بورژوازی مستغلات به عنوان یکی از بخشهای سرمایهداری اجتنابناپذیر است اما وقتی این بوژوازی در شرایط خاصی به جای تولید ارزش اضافی، ارزش دارایی (Property Value) به وجود میآورد و به ورطهی سوداگری میافتد، به جای اینکه کالا یا خدمات باکیفیتتر و حتا ارزانتر تولید کند تا به این ترتیب بتواند به وسیلهی تولید ارزش مصرفی برای جامعه، ارزش اضافی خودش را هم کسب کند؛ به جای این کار، با سوداگری و بورسبازی به کالای خودش هرچه بیشتر خصلت دارایی میبخشد و هی گرانترش میکند. با بالا بردن قیمت زمین و مسکن هی نقدینگیها را به سمت خودش میکشد.
کل شهر برای کل ساکنان و فعالان در آن کالایی عمومیست یعنی برای آنها ارزش مصرفی دارد. اما این بورژوازی میخواهد به طور مستقیم از طریق فروش «مکان» در شهر و بعد در روستا درآمد کسب کند. ارزش مبادلهی مطلوب این سرمایهداری در تضاد با ارزش مصرفی مردم است. در تضاد با همهی قانونهای حفظ محیط زیست و فضای سبز، قانونهای شهرسازی، قوانین ضدانحصار، برنامههای توسعه، تأمین مسکن، بیمه بیکاری و آمایش سرزمین است که همگی در کار پاسخ به ارزش مصرفی هستند.
بورژوازی مستغلات، همان قدرتیست که در غیاب یا ضعف سرمایهداری صنعتی، مالی و یا بازار و در نبود جامعهی مدنی بیش از چهل سال است که در ایران مشغول تاخت و تاز است. به قول کمال اطهاری، ویژگی اساسی این نوع از سرمایهداری جریان داشتن در مسیرهای نامرئی و ارتباط تنگاتنگ با شعار «کار کمتر، پول بیشتر» است. و همین ویژگیست که این بورژوازی را از دولتیترین و حکومتیترین نهادها و بنیادها تا حقوق بازنشستگی کارمندان گسترانده است. به طوریکه این روزها، شما هم اگر مقداری پول به دست آورده یا جمع کرده باشید، منطقیترین راه برای حفظ و ازدیاد آن، تزریقش به بازار بساز و بفروش و زمین است.
در گیلان، ما در دورههای مختلف -به قول دکتر عظیمی- با زهکشی مازاد از منطقه به بیرون در مسیرهای مختلف روبهرو بودیم. با اشغال گیلان توسط صفویان، مسیر زهکشی این مازاد به سوی پایتخت آنان بود و در زمان اشغال دهسالهی روسها و پس از آن این مسیر به سوی روسیه بود و پس از حاشیهای شدن گیلان در اقتصاد نفتی ایران، این زهکشی به سوی تهران متمایل شد. سرمایهداری مستغلات گویا آخرین مرحلهی این زهکشیها را صورتبندی میکند. از روستاها به شهرها و از شهرها به رشت و از رشت به تهران. چسبندگی به قدرت و مرکز، میزان سهمبری را تعیین میکند و میزان توان در انتقال مازاد به مرکز، میزان سهم را.
کسی از کارخانهها و واحدهای صنعتی گیلان خبر ندارد. خاور، پوشش، ایران برک، شركت صنايع توليد نخ ابريشم صومعه سرا، فرش گیلان، گیلان پاکت، گیلان الکتریک.
ولی خبرهایی از تعطیلی و تبدیل بخشی از این واحدها به زمین و فروششان در آرشیو خبرگزاریهای مختلف هست. پس از خصوصیسازی صنایع که قرار بود کارگران را خوشبخت سازد، نوبت به تعویق دستمزد کارگران رسید و بعد دریافت وامهای کلان برای راهاندازی صنایع و پرداخت این دستمزدهای گاه تا دو سال معوقه که البته در عوض خرج خرید واحدهای مسکونی و زمین و ساختوساز شد.
اما گذشته از همهی اینها، در مورد گیلان، مشکل اصلی که بورژوازی مستغلات ایجاد میکند جلوگیری از تحول اقتصاد دهقانی منطقه به اقتصاد کشاورزی سرمایهدارانه است. این تمرکز سرمایهی صنعتیست که در نهایت با استفاده از عدم انسجام درونی اقتصاد دهقانی، آن را دگرگون خواهد کرد. اما سرمایهداری تجاری و سوداگرانه اثر عکس خواهد داشت؛ نه تنها کمکی به صنعتی شدنش نمیکند بلکه مقدمات پدیدهای شگرف را فراهم میآورد.
کشاورزی به عنوان مهمترین کسبوکار مردم سرزمینی که ۵۳/۵ درصد شهرنشیناند و هنوز ۴۶/۵ درصد روستایی، رونق سالهای گذشته را ندارد. کشاورزی در استان گیلان نشانی از توسعه در خود ندارد. به جای پیش رفتن به سوی روشهای مدرن کشاورزی، شیوههای کهن مربوط به دوران ارباب و رعیتی در این سالها رونق گرفته. شیوههایی چون مناصفه که صاحب زمین از محصول به اندازهی حدودی نصف محصول سهم میبرد. البته در این بازگشت به مناسبات ارباب-رعیتی تحولاتی هم بوده. به عنوان مثال اگر در قدیم ارباب گیلانی صرف داشتن زمین، بیآنکه مسئولیتی در قبال آنچه در فلات ایران عوامل پنجگانهی زراعت نامیده میشود داشته باشد، حق کسب چیزی بین ۴۰ تا ۵۰ درصد محصول را داشت، امروزه وظیفهی تهیهی کود و باقی ملزومات هم به عهدهی مالک زمین است. این تغییر البته بیشتر به دلیل کمبود زارع رخ داده. این روزها حتا اگر مالک زمینی کشاورزی باشید، برای کشت برنج به سختی میتوانید زارعی پیدا کنید تا با قرارداد اربابرعیتیای چون مناصفه کارتان را پیش ببرید.
زارع نیست اما اضافه جمعیت روستاییای هست که زمین هم ندارد. اما از آن طرف ۲۰درصد از بهرهبرداران از زمینهای کشاورزی گیلان در شهرها زندگی میکنند. در اینجا هم باز بازگشتی به دوران قدیم اربابرعیتی داشتهایم. فشردگی شهرها و روستاهای گیلان و نزدیکی راهها به این بیست درصد کمک کرده که به سبک اربابان قدیم در شهر زندگی کنند و عایدی زمینشان را هم داشته باشند.
معماری بیریشه، نابودی فرهنگ بومی، نابودی زیستمحیط، تغییر رنگ سبز به زرد، سرایدار شدن مردم بومی، تغییرات جمعیتی و فرهنگی، نفرتپراکنی میان مردم محلی تنها بخشی از نتایج این وضعیت است.
تزریق بیش از پیش منابع مالی به بخش خرید و فروش زمین و بساز و بفروش و ویلاسازی، اگرچه به قیمت بیکاری همهروزهی کارگران و تعطیلی صنایع تولیدی و محو تدریجی زیستمحیط و به گند کشیده شدن خردهفرهنگها تمام میشود، اما همین تزریق مالیست که طبقهی نوینی از سرمایهداران را پدید میآورد که باید «سرمایهداران نوکیسه» نامیدشان. با نگاهی به ویلاهای رنگارنگ و عجق و وجق دوهزار تنکابن یا رامسر و جؤردشت و جؤرده (یا به قول جواهرفروشان مستغلاتی: جواهردشت و جواهرده!) و درنگ در بدآهنگی معماری هرجاییشان، میتوان تصویری تقریبی از فرهنگ این نوکیسهگان تازهوارد به دست آورد.
گویا ما به نفرینی گرفتاریم که تا ابد در چرخهی باطل مرحلهی ابتدایی انباشت سرمایه چرخ خواهیم خورد. مرحلهای که خصلت اصلیاش غارت است. مالکیت بر زمین همواره در اینجا وابسته به دوری و نزدیکی از/به حاکم مستبد آسیایی بوده و تغییر حاکم، تغییر اساسی در آرایش مالکیت بر زمین را نیز در پی داشته است. این دستبهدست شدنهای معطوف به انباشت قدرت نظامی-اداری حاکم آسیایی در شهر آسیایی که برعکس شهر در دوران فئودالی اروپا، به جای فضای آزادی برای تجارت بودن، محل تمرکز دیوانسالاران و مدیران حکومتی و نیروهای نظامی بوده، در نهایت راهی جز غارت به عنوان بهصرفهترین راه جذب مازاد باقی نگذاشته است. موتیف ثابت تاریخ مالکیت ما به ویژه بر زمین -برای مثال در گیلان از زمان خاندان کارکیا تا صفویه و پس از آن تا به امروز- غارت و غارت و غارت بوده و حال این غارت با پیوستن به غارت نولیبرالی جهان معاصر ترکیب غارت-در-غارت را پدید آورده. غارت همهی منابع.
رزا لوکزامبورگ به خوبی نشان داده که انباشت در کشورهای سرمايهداری پيشرفته، مستلزم وجود شيوههای عقبماندهتر تولید در جوامع غيرغربیست و سرمايهداری در دوران اوج پختگیاش حتا برای تجديد حيات خود نيازمند غارت گستردهی منابع و ثروت کشورهای پیرامونی خواهد بود.
این غارت و این دستبهدست شدن با آن نوکیسگی ارتباطی دوسویه دارد. آن نوکیسگی که به دیوار اتاق پذیراییاش گوبلن میآویزد و توی ماشین آخرینمدلش موزیک رپ سکسیستی گوش میکند و میل فتیشیستی به مبلهای دستهطلایی سلطنتی و ریختوپاشهای منحط دارد از دل همین غارت سربرآورده.
اگر به بَرِ زمینداران و انبوهسازان و تراکمفروشان خصوصی و نیمهخصوصی و غیرخصوصی باشد، تا قلهی سماموس، بلندترین کوه گیلان هم جادهای اسفالت کشیده خواهد شد (چنانکه جادهی خاکیاش موجود است) تا بهترین پنتهاوس با چشمنوازترین چشمانداز تقدیم خریدارش شود. هر چیزی قیمتی دارد.
این میانه، نسیان تاریخی و زوال فرهنگی و بحران هویتی مردمان گیلان و مازندران، در کنار فقر و بیکاری و اعتیاد و تعطیلی تولید صنعتی این منطقه، تشدیدکنندهی این معاملهی ناخجسته است میان بورژوازی مستغلات و یک قوم. که بهرهی دومی از این سودا اغلب یک دستگاه خودرو ملی سمند خواهد بود با یک واحد از چندین و چند واحد ساخته شده بر زمین پدری و همین است تضمین آیندهی نسل بعد، تا بتواند به راحتی در دانشگاه آزاد واحد همان سرزمین پدری درس بخواند و بعدها وقتی که مشغول کار در مراکز صنعتی فلات مرکزی ایران است، اگر مرخصی بگیرد و اگر پول جور کند، بتواند پنج و شش روزی به همین سرزمین پدری آید، برای استراحت و هواخوری.
مسألهی زمین در سرزمین جنوبی دریای کاسپین به دلایلی که گفته شد و دلایلی دیگر از جمله وسعت کم وویژگیهای اقلیمی مطلوب، مسألهای استراتژیک به حساب میآید که گاه عامل بسیاری از معادلات سیاسی منطقه بوده است. از آن جمله سر و صداهای هر از گاهی برای استان شدن بخشی از این سرزمین که گرچه مثل همیشه از حلقوم و صد البته جیب کشاورزان و کارگران و کارمندان اعلام میشود، اما ریشه در بالا و پایینی قیمت زمینهای آقایانی دارد که از روی اتفاق از اهالی اصیل منطقه هم هستند و صد البته یادگار دوران خانخانی.
کلام به درازا کشید و بینصیب از تمرکز و جمعبندی ماند.
هدف کلی این حرفها جلب توجه به موضوع استراتژیک زمین در استانی کموسعت (۱۴۷۱۱ کیلومتر مربع و برابر ۰/۹ درصد مساحت کل کشور) بود و فاجعهای که در حال تکوین است. به قول نصرت رحمانی: مرگ در تمرین است.
دیدن جلوههای عجیب و غریب فرهنگی و اقتصادی مانند پیمانکاری که مسئولیت اجرای طرح فاضلاب یکی از شهرهای گیلان را بر عهده دارد و حاضر است بیش از یک سال پروژه را بخواباند و دهها کارگر و مهندس را بیحقوق بگذارد تا با وام میلیاردی دولتی دو واحد مسکونی گرانقیمت در گلسار رشت و مقدار زیادی دلار و سکه بخرد و یا پیرزن صاحب کارخانهای در شهرک صنعتی رشت که به سبک دوران ارباب رعیتی هر روز کارگران را مجبور به صف بستن برای بوسیدن پیشانیاش میکند، تنها به مدد غارت حاکم بر این وضعیت است که از دل رمانهای مخوف قرن نوزدهمی به میان ما آمده است.
به عنوان آخرین پرده و برای حسن که چه عرض کنم، سوء ختام این کلام یادی میکنم از دو نفر.
اول از رشید غفاری، جنگلبان فداکار منابع طبیعی گیلان که برای حفظ منابع ملی از دست اندازی قاچاقچیان، متصرفان و متجاوزان تا پای جان ایستادگی کرد. رشید غفاری نیمه شب شانـزدهم شهریور ماه ۱۳۸۱ به دست مافیای چوب و زمین و در حضور خانوادهاش به گلوله بسته شد. شدت جراحات وارده و ضرب گلولهها به قدری بود که بقایای جگر رشید غفاری از پشت بر روی دیوار پاشیده شده بود.
دوم، ناصر پیروی جنگلبان و رئیس اداره منابع طبیعی ماسال است که صبح روز هفتم اردیبهشت ۱۳۸۴ در حالی که رشت را به قصد ماسال ترک میکرد توسط یک گروه چندنفرهی شبهنظامی و با هماهنگی و مدیریت یک نفر نظامی ربوده شد و ساعاتی بعد در حالی که دستوپایش را بسته بودند، پس از ضرب و شتم شدید با تیغ موکتبر سر از بدنش جدا کردند. جسد متلاشیشدهی ناصر پیروی بعد از گذشت چند روز در جنگلهای سوماسرا کشف شد.
اینان تنها دو نفر از ۴۲۰ جنگلبانی هستند که طی ۳۰ سال اخیر مجروح، نقص عضو یا کشته شدهاند.
عکسها (به جز دو عکس پایانی) از نیما فرید مجتهدی.
برای نوشتن این متن از این منابع استفادههای مستقیم و غیرمستقیم بسیار کردهام:
بورژوازی مستغلات؛ کژکارکردی جامعه، کژتابی شهر. کمال اطهاری و فردین یزدانی. چشمانداز ایران شماره ۴۸. ۱۳۸۷.
بورژوازی مستغلات، گفتگو با کمال اطهاری. چشمانداز ایران. شماره ۴۶. آبان و آذر ۱۳۸۶.
بورژوازی مستغلات: مدار نامولد سرمایه. کمال اطهاری. چشمانداز ایران. شماره ۴۷. دی و بهمن ۱۳۸۶.
تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان (نگاهی نو). ناصر عظیمی. رشت. نشر گیلکان. ۱۳۸۱.
دستنوشتههای اقتصادیفلسفی ۱۸۴۴. کارل مارکس. ترجمهی حسن مرتضوی. تهران. نشر آگاه. ۱۳۷۷.
کشت برنج در گیلان (دانشنامهی فرهنگ و هنر گیلان: ۴۹). ناصر عظیمی. رشت. نشر فرهنگ ایلیا. ۱۳۹۲.
نظریهی نظام آسیایی و یک مطالعهی موردی در ایران. ناصر عظیمی. تهران. نشر ژرف. ۱۳۹۱.
در همین باره بخوانید: پارادوکس تغییر کاربری، کاووس واضحی
دیدگاهتان را بنویسید