متن سخنرانی پریروزم با عنوان «زمین و مالکیت زمین در گیلان» را در بیست و نهمین نشست از «یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ» که به همت سایت انسانشناسی و دکتر ناصر فکوهی برگزار میشود میتوانید در اینجا بخوانید. در ضمن میتوانید فایل صوتی این سخنرانی را (به همراه پرسشوپاسخ پایانی نشست) از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
همچنین میتوانید سخنرانی آقای ناصر عظیمی با موضوع «ریشههای تنوع فرهنگی در ایران؛ مطالعهی موردی گیلان» را از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
گیلان سرزمین سبزی و دریا و کوه و هوای مطلوب. این تصویریست که اغلب از گیلان میشناسید. کلیدواژهها و کلیدگزارههای شمال، ویلای شمال و «بریم شمال» از سینِما و تلویزیون گرفته تا گفتگوهای روزمره، همگی تداعیگر همین تصویرند.
اینها البته سوای کلیدواژهها و کلیدگزارههایی از جنس دیگرند که اغلب در باب جوک رشتی و شوخیهای قومی و از این دست تفریحهای طبقهی متوسطی دستبهدست میشوند.
اما تا جایی که به آن تصویر کارتپستالی از گیلان و شمال مربوط میشود باید به گفتن همین نکته بسنده کرد که برای انسان ایرانی، که البته بر اساس الگوی مرکزیاش تعریف میشود، همهی استانهای شمال کشور و همهی اقوام این منطقه از تالش و گیلک گرفته تا تبری و تورکمن، در یک عنوان مبهم و بیشکل و بیریخت اما خوشآبوهوا و قشنگ و دلپذیر به نام «شمالی» خلاصه میشوند. به همین دلیل من لاهیجانی و دوست تالشم و رفیق اهل ساری یا همزبان رامسریام همگی شمالی هستیم و شمال شاهکلید مفهومی سبز است و من کمتر کسی را میشناسم که میل به تصاحب و مالکیت بر بخشی از این سبزی را نداشته باشد. گویی این کلیت سبز و قابل تصاحب بوتهایست که همهی هویتهای مستقل قومی مردمان این سامان را در خود ذوب و بههمآمیخته است.
اما این سبزی، صفتیست برای موصوفی به نام زمین. بیشک برای یک تهرانی که ماشین و پول کافی برای «سفر شمال» ندارد یا برای یک گیلک روستایی که باغ مرکباتش سوخته یا چای و برنجش در مقابل سیل واردات شاسیبلندنشینهای ویلادار بهایی ندارد یا گیلک شهرنشینی که به جای سبزی مذکور باید هر روز صبح از میان سازههای کج و لوچ و زشت و متعرض شهرهای شمالی به محل کارش برود اگر که در استانی با نرخ بیکاری چیزی بین ۱۵ تا ۱۶/۵ درصد (با توجه به میانگین نرخ بیکاری بین ۱۲ و ۱۳درصد در کل کشور) کاری باشد، کارتپستال مذکور کارکرد خاصی ندارد گرچه جذابیت دارد. این سه هم اگر راهش را پیدا کنند میتوانند روزی ویلای شمالی داشته باشند و عشق و حالی. این روزها همه به دنبال راهش میگردند. اما بیشک، راه مذکور این نیست که مردم، خانه و محل زندگی خود را به مسافرانی که به تعارف و ریا در رسانهها «میهمان» خوانده میشوند اجاره دهند. این میهمان یکی از هزاران عنوان و واژهی دهانپرکنیست که به کار سربریدن با پنبه میآید. به تأسی از محمد مختاری، وقتی بیکارسازی کارگران، تعدیل و سرمایهدار، کارآفرین و سانسور، فیلتر و اخراج، پاکسازی بشود، مشتری برای مصرف منابع طبیعی چرا میهمان نباشد؟
مناسبات فرهنگی میان گیلکان مثل خیلی چیزهای دیگر در حال تغییر و دگرگونیست. بحث سر دگرگونی نیست بلکه مساله سوی این دگرگونیهاست. آیا ما پیش میرویم؟
باید دقت بیشتری کرد تا بعد به این پرسش بازگردیم و پاسخی بیابیم.
میانگین پایین مساحت زمینهای کشاورزی برای هر بهرهبردار، رشد ضعیف صنایع و درواقع روند معکوس و تبدیل واحدهای صنعتی به زمینی برای فروش، دروغ بزرگی به نام «صنعت گردشگری»، غولی به نام واردات و درخودماندگی صنایع مربوط به کشاورزی در منطقه و در نتیجه توزیع منافع اقتصادی کالاهای کشاورزی در خارج از حوزهی تولید همه و همه خبر از رو به پس داشتن دگرگونیها در این حوزه میدهد. خوب. گویا کمی به پاسخ آن پرسش اولیه نزدیک شدهایم. به نظر نمیرسد که ما پیش میرویم. سوی دگرگونیها گویا رو به پس دارد!
بارها پیش آمده که دعوا و مرافعه و جدل میان مسافران یا افراد غیر بومی با افراد بومی منطقه را دیدهام و این گلایه را از مسافرانی که در تعطیلات نوروز یا تابستان به گیلان سفر میکنند شنیدهام که «ما میهمان شماییم. این چه وضع برخورد است؟» یا «توی ترکیه مردم مسافر و میهمان را بالای سر خود میگذارند چون میدانند درآمدشان از همین جاست».
اما اینجا بین این ولینعمتان و مردم بومی که گاه رفتاری از روی کینه و بدخواهی ازشان سر میزند، یک جای کار میلنگد. مدتها از زمانی که قرار بود در برنامههای کلان توسعهی کشوری، گیلان قطب کشاورزی باشد گذشته و حالا در برنامههای جدیدتر قرار بر تشویق کشاورزان به خاک سیاه نشستهی منطقه برای پیوستن به چیزی به نام «صنعت گردشگری» است. چنین چیزی اگر که «صنعت» باشد، پس حتمن طبیعت و کوه و جنگل و دریا و آبوهوا مادهی خام این صنعت خواهد بود و این که یک تکه زمین زراعی به جای کشت محصولی که خرج کارگر و آبیاری خودش را هم در نمیآورد با تیر و تخته به چهار پنج تا آلاچیق تبدیل شود تا مسافران و صدالبته کشاورزان بیکار و بیزمین غلیان دوسیبنعنا و هلوپرتقال دود کنند هم لابد فرآوری صنعتی محسوب خواهد شد! عنوانهای دهانپرکن و پررنگولعاب، البته فیش حقوقی مجریهای متخصص و متعهد رسانهای را حلال جانشان خواهد کرد اما در میان شنوندگان و بینندگان گرامی این گوشه از میهن اسلامیمان، بیشتر به کار تولید ریه و پروستاتی باب طبع صنعت دوست و همسایه، یعنی پزشکی خواهد بود که این روزها به درجهی صنعت نایل شده.
صنعت اسم رمز بریدن سر بیزمینشدگان، با پنبه است. صنعت کار و تولید و تاسیس کارخانه را به ذهن میآورد و فرمولی ساده دارد. به ابتدای هر چیزی بچسبانش تا تودههای مردم با میل و رغبت تن به فروشش بدهند. پس از صنعت پزشکی و صنعت گردشگری باید منتظر صنعت بهداشت و درمان و صنعت تأمین اجتماعی و صنعت آموزش و پرورش هم باشیم. پس همانقدر که صنعت پزشکی، محصول فروشی خود را در جهان نولیبرالیزهشده دریافته -که همانا سلامتی و زیباییست-، صنعت گردشگری نیز مزیت نسبی خودش را نیک دریافته. همین دریافت است که باعث شده همزبانان من از بیچارگی یا طمع یا هرچه که میل دارید بنامید، با دل خوش در ورودی روستاها و شهرهاشان به جای «شهیدپرور» سابق مینویسند به شهر یا روستای سرسبز و توریستی و میهماننوار ما خوش آمدید. و نمیدانند که صنعت و بازار جای میهمان نیست. جای مشتریست. و مزیت نسبی مذکور هم همان دریا و جنگل و کوه و آبوهواست که باید فروخته شود. اینان نیاز به زمان چندانی ندارند تا دریابند که تنها مشتری غلیانهاشان اگر کشاورزان بیکار و بیزمین نباشند، مشتریها و دلالان زمیناند تا در میانهی چای و غلیان مظنهای هم زده باشند.
وگرنه توی هوای خوب و پر از چمن و درخت، هر مسافری اگر عاقل باشد غلیان را با خودش میآورد و زیراندازی هم جایی پهن میکند و حالش را میبرد. پولدارترش هم به جای بُر خوردن میان شمالیها، صاف میرود توی ویلایی که پیشتر خریده. تازه اگر دوبی و آنتالیا را ترجیح نداده باشد.
پاسخ این پرسش که این مردم چه میکنند واضح است؛ زمین میفروشند! شهر و روستا هم ندارد. چرا که در گیلان شهرها و روستاها تنگ هم چسبیدهاند.
کوه فروشی و تبدیل تپههای سبز به ویلا در شهرهای گیلان و مازندران به یمن سوءمدیریت مسئولان در سطوح محلی و ملی، زد و بندها، فساد و اجرای مسائل غیرقانونی و عدم اجرای وظایف حاکمیتی و خارج شدن نظام مدیریت شهری و روستایی شدت بیشتری نسبت به سالهای قبل پیدا کرده است. این حرف من نیست. حرف دکتر پیروز حناچی، معاون معماری و شهرسازی وزارت راه و شهرسازی و دبیر شورای عالی معماری و شهرسازی کشور است.
در نظام مدیریتی شهرسازی کشور، محدودههای اصلی شهر و روستا را داریم که برای آنها بهترتیب طرح جامع و طرح هادی تهیه میشود. برای حریم شهرها طرحهای جامع تعیین تکلیف میکند و برای روستاها طرح هادی. وظیفهی کنترل در محدوده و حریم اولی با شهرداریها و برای دومی با دهیاریهاست. در حدفاصل محدودهی روستاها و محدودهی حریم شهرها هم وظیفهی کنترل با استانداریهاست. پس برای مراقبت از تمامی این مناطق، مسئولیت دستگاههای مرتبط مشخص است.
اما در روستایی همچون «هچی رود» ساختمان شانزده طبقه ساخته میشود و در منطقهای مثل منطقهی ساحلی تنکابن نوار پیوسته ساختمانهای بیست طبقهای داریم یا در روستایی در دل کوهستانهای جنوب لاهیجان هتلآپارتمان پنج و شش و هفت طبقه ساخته میشود!
اگر مسیر قانونی اجرای این طرحها در کمیسیون ماده 5 طی شده باشد، حتماً مسئولان این کمیسیون تخلف کردهاند و اگر هم در مقیاس دهیاریها بدون توجه به طرحها مجوز داده باشند، باز هم تخلف انجام شده است.
جریان این تخلفها چیست؟ خیلی ساده. طبق قانون خیلی کارها جرم است اما میتوانی انجامش بدهی و بعد جریمهاش را پرداخت کنی.
وگرنه معلوم است که ثبت اسناد نباید اجازه تفکیک منابع طبیعی را بدهد. جایی که پایان کار قانونی برای آن صادر نشده، نباید سند تفکیکی برایش صادر شود. مشاهدات نشان میدهد، این موضوع مشمول مرور زمان شده است؛ یعنی ابتدا بدون اخذ سند، زمینها را تفکیک میکنند و بعدها در طولانی مدت بهدنبال سند آن میروند.
قوانین کنترلی در این حوزه، اغلب به قانون شهرداریها برمیگردد. در ماده 100 قانون شهرداریها یا همان کمیسیون ماده 100 آمده است، اگر کسی پروانه گرفت و خلاف پروانه شروع به ساخت کرد، شهرداری میتواند دو اقدام در برابر آن انجام دهد: اول تخریب و دوم در قالب تبصرهای که در ذیل این ماده آمده، اگر ساخت و ساز خلاف ضوابط ایمنی و بهداشتی نباشد، شهرداریها میتوانند از سازنده یا مالک جریمه بگیرند؛ همین تبصره به مرور زمان تبدیل شده به یک ردیف درآمدی برای شهرداریها.
به این میگویند «نشکستن قانون، اما خم کردنش»؛ کاری که برای پولدارترها ممکنتر است. بنابراین اگر بخواهی یک مغازهی دو در سه متر زیر خانهات بسازی، شاید به خاطر بالا بودن مبلغ جریمه کل داستان به خرجش نیارزد اما اگر بخواهی یک مجتمع تجاری با نمای کوه یا دریا بسازی، البته که به جریمهاش میارزد.
در روستاها هم وضع به همین منوال است. معاون قضایی دادگستری گیلان میگوید: از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۲ افزون بر ۴۱۰ هکتار اراضی زراعی و باغی استان تغییر غیر قانونی کاربری داده و همچنین در این زمینه ۹۹۸ فقره پرونده تشکیل شده است. تنها در سال ۹۱ و ۹۲ افزون بر صد و چهل هکتار از زمینهای کشاورزی گیلان مورد تغییر کاربری قرار گرفته است.
تغییر کاربری های اراضی از سال ۱۳۶۹ در گیلان آغاز شده است. اغلب این تغییرکاربریهای روستایی در حوزه طرح هادی روستاهاست چرا که تشخیص تغییرکاربری در حوزه طرح هادی روستاها برعهده دهیاری ها بوده و مدیریت امور اراضی نمی تواند دراین زمینه دخالت کند.
البته قانون حفظ کاربری اراضی زراعی و باغی مصوبهی ۳۱ خرداد ماه سال ۱۳۷۴ و اصلاحیه آن قرار بود جلو تغییرکاربریهای غیرقانونی را بگیرد اما در وضعیت رکود کشاورزی، کشاورزی که حتا نمیتواند زمینش را بفروشد، برای کشت هم به آن دست نخواهد زد. گرچه با همه این اوصاف در گیلان روستایی نیست که بالای برخی از زمینهاش پردهای با این مضمون نصب نشده باشد: این زمین به فروش میرسد. شماره موبایل: فلان و بهمان.
طبق گفتههای سید حمید حسینی بازرس کل گیلان ۵۳۲ هزار متر مربع در سال ۱۳۹۰ و بیش از یک میلیون و ۱۴۳ هزار مترمربع از اراضی کشاورزی و باغی این استان در سال ۱۳۹۱ دستخوش تغییرات غیر مجاز شد و جای خود را به خانه و ویلا داده است.
همچنین براساس آمار سازمان چای کشور در سال ۱۳۸۳، گیلان و مازندران ۳۵ هزارهکتار باغ چای داشتند که این رقم در کمتر از۱۰ سال، به ۳۰ هزار هکتار رسیده است . از این وسعت باغ چای، ۲۶ هزارهکتار قابل بهره برداری است.
کشاورزان با این پول چه میکنند؟ ماشین شاسیبلند میخرند و یا سمند که بتوانند مسافرکشی هم بکنند؟ این بستگی به متراژ زمین دارد. مغازهای در شهر باز میکنند؟ به لایههای پایینی و کمپول بسازوبفروش میپیوندند. یا به بهترین گزینهی این سالها فکر میکنند: بازگشایی یک واحد بنگاه معاملات ملکی. اگر در روستا باشد حتمن عنوان دلفریبی خواهد داشت: معاملات ملکی نگین سبز کوهستان! سرزمین کادوس. دیلمان درخشان. پول از شما، زمین از ما. این فقط مجریهای تلویزیون نیستند که استفاده از عناوین دهانپرکن را بلدند.
زمین در گیلان مفت خریداری میشود. وگرنه زمین تنها موقعی که طرح شهرسازی روی آن گذاشته شود، واجد ارزش میشود. در قضیه شمال، زمینهای کشاورزی را دارند به زمینهای شهری تبدیل میکنند و این کار غیرقانونی است.
گاهی زمین در گیلان داستانهایی پیدا میکند که جای یک شاخ روی سر شنونده خالی خواهد ماند. به عنوان مثال همین یک ماه پیش رامین شادی مدیر کل دفتر سواحل و تالابهای ساحلی سازمان حفاظت محیط زیست از کاهش ۸۰ سانتی متری آب دریای کاسپین طی ۱۷ سال گذشته خبر داد. در بسیاری از مناطق آب عقب رفته و مالکان خصوصی با ایجاد دیوار یا گذاشتن بلوکهای سیمانی زمینه را برای تصرف این نواحی فراهم کردهاند.
در قانون حریم دریاها که مربوط به سال ۵۴ است، حریم دریا۶۰ متر از بالاترین حد یعنی مد دریا تعیین میشود. این حریم اگر چه برای سواحل جنوبی کشور کفایت میکند ولی برای سواحل شمالی کافی نیست و از سوی بسیاری کارشناسان حریم ۲۰۰ متری حریم مناسب اعلام شده؛ با این حال همین ۶۰ متر نیز در حال حاضر رعایت نمیشود!
سرمایهداری مستغلات
حجم نقدینگی موجود در دست مردم، تورم موجود در جامعه، شکسته شدن سد شهرسازی، عدم امنیت برای سرمایه و فساد اداری همگی منجر به عروج بخشی از سرمایهداری در ایران شده که کارکردش چندان شبیه سرمایهداری مولد صنعتی نیست. سرمایهها به سمت بازار زمین، مسکن و ویلا سوق پیدا میکند و سرمایهداریای شکل میگیرد که آن را سرمایهداری مستغلات مینامند. گرچه وجود بورژوازی مستغلات به عنوان یکی از بخشهای سرمایهداری اجتنابناپذیر است اما وقتی این بوژوازی در شرایط خاصی به جای تولید ارزش اضافی، ارزش دارایی (Property Value) به وجود میآورد و به ورطهی سوداگری میافتد، به جای اینکه کالا یا خدمات باکیفیتتر و حتا ارزانتر تولید کند تا به این ترتیب بتواند به وسیلهی تولید ارزش مصرفی برای جامعه، ارزش اضافی خودش را هم کسب کند؛ به جای این کار، با سوداگری و بورسبازی به کالای خودش هرچه بیشتر خصلت دارایی میبخشد و هی گرانترش میکند. با بالا بردن قیمت زمین و مسکن هی نقدینگیها را به سمت خودش میکشد.
کل شهر برای کل ساکنان و فعالان در آن کالایی عمومیست یعنی برای آنها ارزش مصرفی دارد. اما این بورژوازی میخواهد به طور مستقیم از طریق فروش «مکان» در شهر و بعد در روستا درآمد کسب کند. ارزش مبادلهی مطلوب این سرمایهداری در تضاد با ارزش مصرفی مردم است. در تضاد با همهی قانونهای حفظ محیط زیست و فضای سبز، قانونهای شهرسازی، قوانین ضدانحصار، برنامههای توسعه، تأمین مسکن، بیمه بیکاری و آمایش سرزمین است که همگی در کار پاسخ به ارزش مصرفی هستند.
بورژوازی مستغلات، همان قدرتیست که در غیاب یا ضعف سرمایهداری صنعتی، مالی و یا بازار و در نبود جامعهی مدنی بیش از چهل سال است که در ایران مشغول تاخت و تاز است. به قول کمال اطهاری، ویژگی اساسی این نوع از سرمایهداری جریان داشتن در مسیرهای نامرئی و ارتباط تنگاتنگ با شعار «کار کمتر، پول بیشتر» است. و همین ویژگیست که این بورژوازی را از دولتیترین و حکومتیترین نهادها و بنیادها تا حقوق بازنشستگی کارمندان گسترانده است. به طوریکه این روزها، شما هم اگر مقداری پول به دست آورده یا جمع کرده باشید، منطقیترین راه برای حفظ و ازدیاد آن، تزریقش به بازار بساز و بفروش و زمین است.
در گیلان، ما در دورههای مختلف -به قول دکتر عظیمی- با زهکشی مازاد از منطقه به بیرون در مسیرهای مختلف روبهرو بودیم. با اشغال گیلان توسط صفویان، مسیر زهکشی این مازاد به سوی پایتخت آنان بود و در زمان اشغال دهسالهی روسها و پس از آن این مسیر به سوی روسیه بود و پس از حاشیهای شدن گیلان در اقتصاد نفتی ایران، این زهکشی به سوی تهران متمایل شد. سرمایهداری مستغلات گویا آخرین مرحلهی این زهکشیها را صورتبندی میکند. از روستاها به شهرها و از شهرها به رشت و از رشت به تهران. چسبندگی به قدرت و مرکز، میزان سهمبری را تعیین میکند و میزان توان در انتقال مازاد به مرکز، میزان سهم را.
کسی از کارخانهها و واحدهای صنعتی گیلان خبر ندارد. خاور، پوشش، ایران برک، شركت صنايع توليد نخ ابريشم صومعه سرا، فرش گیلان، گیلان پاکت، گیلان الکتریک.
ولی خبرهایی از تعطیلی و تبدیل بخشی از این واحدها به زمین و فروششان در آرشیو خبرگزاریهای مختلف هست. پس از خصوصیسازی صنایع که قرار بود کارگران را خوشبخت سازد، نوبت به تعویق دستمزد کارگران رسید و بعد دریافت وامهای کلان برای راهاندازی صنایع و پرداخت این دستمزدهای گاه تا دو سال معوقه که البته در عوض خرج خرید واحدهای مسکونی و زمین و ساختوساز شد.
اما گذشته از همهی اینها، در مورد گیلان، مشکل اصلی که بورژوازی مستغلات ایجاد میکند جلوگیری از تحول اقتصاد دهقانی منطقه به اقتصاد کشاورزی سرمایهدارانه است. این تمرکز سرمایهی صنعتیست که در نهایت با استفاده از عدم انسجام درونی اقتصاد دهقانی، آن را دگرگون خواهد کرد. اما سرمایهداری تجاری و سوداگرانه اثر عکس خواهد داشت؛ نه تنها کمکی به صنعتی شدنش نمیکند بلکه مقدمات پدیدهای شگرف را فراهم میآورد.
کشاورزی به عنوان مهمترین کسبوکار مردم سرزمینی که ۵۳/۵ درصد شهرنشیناند و هنوز ۴۶/۵ درصد روستایی، رونق سالهای گذشته را ندارد. کشاورزی در استان گیلان نشانی از توسعه در خود ندارد. به جای پیش رفتن به سوی روشهای مدرن کشاورزی، شیوههای کهن مربوط به دوران ارباب و رعیتی در این سالها رونق گرفته. شیوههایی چون مناصفه که صاحب زمین از محصول به اندازهی حدودی نصف محصول سهم میبرد. البته در این بازگشت به مناسبات ارباب-رعیتی تحولاتی هم بوده. به عنوان مثال اگر در قدیم ارباب گیلانی صرف داشتن زمین، بیآنکه مسئولیتی در قبال آنچه در فلات ایران عوامل پنجگانهی زراعت نامیده میشود داشته باشد، حق کسب چیزی بین ۴۰ تا ۵۰ درصد محصول را داشت، امروزه وظیفهی تهیهی کود و باقی ملزومات هم به عهدهی مالک زمین است. این تغییر البته بیشتر به دلیل کمبود زارع رخ داده. این روزها حتا اگر مالک زمینی کشاورزی باشید، برای کشت برنج به سختی میتوانید زارعی پیدا کنید تا با قرارداد اربابرعیتیای چون مناصفه کارتان را پیش ببرید.
زارع نیست اما اضافه جمعیت روستاییای هست که زمین هم ندارد. اما از آن طرف ۲۰درصد از بهرهبرداران از زمینهای کشاورزی گیلان در شهرها زندگی میکنند. در اینجا هم باز بازگشتی به دوران قدیم اربابرعیتی داشتهایم. فشردگی شهرها و روستاهای گیلان و نزدیکی راهها به این بیست درصد کمک کرده که به سبک اربابان قدیم در شهر زندگی کنند و عایدی زمینشان را هم داشته باشند.
معماری بیریشه، نابودی فرهنگ بومی، نابودی زیستمحیط، تغییر رنگ سبز به زرد، سرایدار شدن مردم بومی، تغییرات جمعیتی و فرهنگی، نفرتپراکنی میان مردم محلی تنها بخشی از نتایج این وضعیت است.
تزریق بیش از پیش منابع مالی به بخش خرید و فروش زمین و بساز و بفروش و ویلاسازی، اگرچه به قیمت بیکاری همهروزهی کارگران و تعطیلی صنایع تولیدی و محو تدریجی زیستمحیط و به گند کشیده شدن خردهفرهنگها تمام میشود، اما همین تزریق مالیست که طبقهی نوینی از سرمایهداران را پدید میآورد که باید «سرمایهداران نوکیسه» نامیدشان. با نگاهی به ویلاهای رنگارنگ و عجق و وجق دوهزار تنکابن یا رامسر و جؤردشت و جؤرده (یا به قول جواهرفروشان مستغلاتی: جواهردشت و جواهرده!) و درنگ در بدآهنگی معماری هرجاییشان، میتوان تصویری تقریبی از فرهنگ این نوکیسهگان تازهوارد به دست آورد.
گویا ما به نفرینی گرفتاریم که تا ابد در چرخهی باطل مرحلهی ابتدایی انباشت سرمایه چرخ خواهیم خورد. مرحلهای که خصلت اصلیاش غارت است. مالکیت بر زمین همواره در اینجا وابسته به دوری و نزدیکی از/به حاکم مستبد آسیایی بوده و تغییر حاکم، تغییر اساسی در آرایش مالکیت بر زمین را نیز در پی داشته است. این دستبهدست شدنهای معطوف به انباشت قدرت نظامی-اداری حاکم آسیایی در شهر آسیایی که برعکس شهر در دوران فئودالی اروپا، به جای فضای آزادی برای تجارت بودن، محل تمرکز دیوانسالاران و مدیران حکومتی و نیروهای نظامی بوده، در نهایت راهی جز غارت به عنوان بهصرفهترین راه جذب مازاد باقی نگذاشته است. موتیف ثابت تاریخ مالکیت ما به ویژه بر زمین -برای مثال در گیلان از زمان خاندان کارکیا تا صفویه و پس از آن تا به امروز- غارت و غارت و غارت بوده و حال این غارت با پیوستن به غارت نولیبرالی جهان معاصر ترکیب غارت-در-غارت را پدید آورده. غارت همهی منابع.
رزا لوکزامبورگ به خوبی نشان داده که انباشت در کشورهای سرمايهداری پيشرفته، مستلزم وجود شيوههای عقبماندهتر تولید در جوامع غيرغربیست و سرمايهداری در دوران اوج پختگیاش حتا برای تجديد حيات خود نيازمند غارت گستردهی منابع و ثروت کشورهای پیرامونی خواهد بود.
این غارت و این دستبهدست شدن با آن نوکیسگی ارتباطی دوسویه دارد. آن نوکیسگی که به دیوار اتاق پذیراییاش گوبلن میآویزد و توی ماشین آخرینمدلش موزیک رپ سکسیستی گوش میکند و میل فتیشیستی به مبلهای دستهطلایی سلطنتی و ریختوپاشهای منحط دارد از دل همین غارت سربرآورده.
اگر به بَرِ زمینداران و انبوهسازان و تراکمفروشان خصوصی و نیمهخصوصی و غیرخصوصی باشد، تا قلهی سماموس، بلندترین کوه گیلان هم جادهای اسفالت کشیده خواهد شد (چنانکه جادهی خاکیاش موجود است) تا بهترین پنتهاوس با چشمنوازترین چشمانداز تقدیم خریدارش شود. هر چیزی قیمتی دارد.
این میانه، نسیان تاریخی و زوال فرهنگی و بحران هویتی مردمان گیلان و مازندران، در کنار فقر و بیکاری و اعتیاد و تعطیلی تولید صنعتی این منطقه، تشدیدکنندهی این معاملهی ناخجسته است میان بورژوازی مستغلات و یک قوم. که بهرهی دومی از این سودا اغلب یک دستگاه خودرو ملی سمند خواهد بود با یک واحد از چندین و چند واحد ساخته شده بر زمین پدری و همین است تضمین آیندهی نسل بعد، تا بتواند به راحتی در دانشگاه آزاد واحد همان سرزمین پدری درس بخواند و بعدها وقتی که مشغول کار در مراکز صنعتی فلات مرکزی ایران است، اگر مرخصی بگیرد و اگر پول جور کند، بتواند پنج و شش روزی به همین سرزمین پدری آید، برای استراحت و هواخوری.
مسألهی زمین در سرزمین جنوبی دریای کاسپین به دلایلی که گفته شد و دلایلی دیگر از جمله وسعت کم وویژگیهای اقلیمی مطلوب، مسألهای استراتژیک به حساب میآید که گاه عامل بسیاری از معادلات سیاسی منطقه بوده است. از آن جمله سر و صداهای هر از گاهی برای استان شدن بخشی از این سرزمین که گرچه مثل همیشه از حلقوم و صد البته جیب کشاورزان و کارگران و کارمندان اعلام میشود، اما ریشه در بالا و پایینی قیمت زمینهای آقایانی دارد که از روی اتفاق از اهالی اصیل منطقه هم هستند و صد البته یادگار دوران خانخانی.
کلام به درازا کشید و بینصیب از تمرکز و جمعبندی ماند.
هدف کلی این حرفها جلب توجه به موضوع استراتژیک زمین در استانی کموسعت (۱۴۷۱۱ کیلومتر مربع و برابر ۰/۹ درصد مساحت کل کشور) بود و فاجعهای که در حال تکوین است. به قول نصرت رحمانی: مرگ در تمرین است.
دیدن جلوههای عجیب و غریب فرهنگی و اقتصادی مانند پیمانکاری که مسئولیت اجرای طرح فاضلاب یکی از شهرهای گیلان را بر عهده دارد و حاضر است بیش از یک سال پروژه را بخواباند و دهها کارگر و مهندس را بیحقوق بگذارد تا با وام میلیاردی دولتی دو واحد مسکونی گرانقیمت در گلسار رشت و مقدار زیادی دلار و سکه بخرد و یا پیرزن صاحب کارخانهای در شهرک صنعتی رشت که به سبک دوران ارباب رعیتی هر روز کارگران را مجبور به صف بستن برای بوسیدن پیشانیاش میکند، تنها به مدد غارت حاکم بر این وضعیت است که از دل رمانهای مخوف قرن نوزدهمی به میان ما آمده است.
به عنوان آخرین پرده و برای حسن که چه عرض کنم، سوء ختام این کلام یادی میکنم از دو نفر.
اول از رشید غفاری، جنگلبان فداکار منابع طبیعی گیلان که برای حفظ منابع ملی از دست اندازی قاچاقچیان، متصرفان و متجاوزان تا پای جان ایستادگی کرد. رشید غفاری نیمه شب شانـزدهم شهریور ماه ۱۳۸۱ به دست مافیای چوب و زمین و در حضور خانوادهاش به گلوله بسته شد. شدت جراحات وارده و ضرب گلولهها به قدری بود که بقایای جگر رشید غفاری از پشت بر روی دیوار پاشیده شده بود.
دوم، ناصر پیروی جنگلبان و رئیس اداره منابع طبیعی ماسال است که صبح روز هفتم اردیبهشت ۱۳۸۴ در حالی که رشت را به قصد ماسال ترک میکرد توسط یک گروه چندنفرهی شبهنظامی و با هماهنگی و مدیریت یک نفر نظامی ربوده شد و ساعاتی بعد در حالی که دستوپایش را بسته بودند، پس از ضرب و شتم شدید با تیغ موکتبر سر از بدنش جدا کردند. جسد متلاشیشدهی ناصر پیروی بعد از گذشت چند روز در جنگلهای سوماسرا کشف شد.
اینان تنها دو نفر از ۴۲۰ جنگلبانی هستند که طی ۳۰ سال اخیر مجروح، نقص عضو یا کشته شدهاند.
عکسها (به جز دو عکس پایانی) از نیما فرید مجتهدی.
برای نوشتن این متن از این منابع استفادههای مستقیم و غیرمستقیم بسیار کردهام:
بورژوازی مستغلات؛ کژکارکردی جامعه، کژتابی شهر. کمال اطهاری و فردین یزدانی. چشمانداز ایران شماره ۴۸. ۱۳۸۷.
بورژوازی مستغلات، گفتگو با کمال اطهاری. چشمانداز ایران. شماره ۴۶. آبان و آذر ۱۳۸۶.
بورژوازی مستغلات: مدار نامولد سرمایه. کمال اطهاری. چشمانداز ایران. شماره ۴۷. دی و بهمن ۱۳۸۶.
تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان (نگاهی نو). ناصر عظیمی. رشت. نشر گیلکان. ۱۳۸۱.
دستنوشتههای اقتصادیفلسفی ۱۸۴۴. کارل مارکس. ترجمهی حسن مرتضوی. تهران. نشر آگاه. ۱۳۷۷.
کشت برنج در گیلان (دانشنامهی فرهنگ و هنر گیلان: ۴۹). ناصر عظیمی. رشت. نشر فرهنگ ایلیا. ۱۳۹۲.
نظریهی نظام آسیایی و یک مطالعهی موردی در ایران. ناصر عظیمی. تهران. نشر ژرف. ۱۳۹۱.
در همین باره بخوانید: پارادوکس تغییر کاربری، کاووس واضحی
دیدگاهها
19 پاسخ به “زمین و مالکیت زمین در گیلان”
خیلی خوب بود. من که خیلی استفاده کردم.
نمیشه ویدئو سخنرانی آقای عظیمی رو هم بذاری؟ آخه از اسلاید خیلی خوب توضیح می دادن.
nasi؛
متاسفانه دسترسی به ویدئو ندارم. این فایل صوتی رو هم خودم تهیه کردم وگرنه مسئولان اونجا به من نمیدادند.
وقتی بیکارسازی کارگران، تعدیل و سرمایهدار، کارآفرین و سانسور، فیلتر و اخراج، پاکسازی بشود، مشتری برای مصرف منابع طبیعی چرا میهمان نباشد؟
پیرزن صاحب کارخانهای در شهرک صنعتی رشت که به سبک دوران ارباب رعیتی هر روز کارگران را مجبور به صف بستن برای بوسیدن پیشانیاش میکند، تنها به مدد غارت حاکم بر این وضعیت است که از دل رمانهای مخوف قرن نوزدهمی به میان ما آمده است.
یاد تیرماسینزه و حاج خانومی (خانوم دکتور) بخیرر .
ورگ عزیز مقاله جالبی نوشتی و درد های گیلان رو خیلی خوب بیان کردی …
من هنوز صحبت های آقای فکوهی رو گوش نکردم ولی تو بخش پرسش و پاسخ شما چند تا سوال دارم !
آقای ناصر فکوهی در بخشی از صحبتاشون فومنات رو تالش نشین معرفی کردند که این حرفشون کاملا اشتباه هست . فومن از گذشته تا کنون همیشه گیلک نشین بوده و تالش های عزیز اونجا مهاجر هستند و در کل فومنات هم فقط شهر های شمالی مثل ماکلوان چند خانواده تالش زندگی میکنند که اون ها هم زبانشون اکثرا گیلکی هست .
بخشی دیگه از حرف های آقای فکوهی گفتند محدوده کاس ها(کادوس) از انزلی بود تا باکو که به نظرم اشتباه هست چون اگر کادوس ها فقط در این مناطق بودند پس تمدن مارلیک و گیل و دیلم از چه قومی هستند ؟؟؟
کاس ها و کاسپیئان در تمام سرزمین های جنوب کاسپین از دیلمان گرفته تا کوه های تالش پراکنده بودند …
نوشته پر مغزی بود. بعید بدانم اداره منابع طبیعی یا سازمان ثبت بتواند چنین مستدل و قوی بنویسد.به جز چند مورد که مدام در نوشته های شما و دیگر دوستان می بینم با مابقی موافقم. بگذار اینطور شروع کنم: چندی پیش با یکی از دوستان، در یکی از روستاهای مسیر ماسوله (نرسیده به ماسوله) در قهوه خانه بین راهی روستایی برای نوشیدن چای ایستادیم. پس از کمی صحبت پیرمردی فرتوت وارد شد و بعد از گذشت مدتی فهمیدم که روزگاری خان روستا بوده، از نبردهایشان با ترکهای پشت کوهها و بیخوابیهایشان، کشته هایشان و سختی های آن روزها برایم گفت (چون دید علاقمند هستم) و حافظه ای که فقط خیلی دورها را یاری می کرد. یکی از اهالی به صدای بلند او را خان محل نامید. او گفت: امروزه من خان نیستم، خان، تو هستی، که ارزان می فروشی، تو هستی که قدرت داری، تو هستی که زمینی را که با خون حفظ کردیم با پول به هر کس و ناکسی می فروشی.
امین خان ( با همین اسم صدایت می زنم تا شاید همذات پنداریت گل کند). بهتر بود اسم مقاله ات را می گذاشتی: غارت منابع ملی و تغییر کاربری زمین های شمال کشور .نه زمین و مالکیت. زیرا شما و دیگر دوستان هنوز در مورد مالکیت به ویژه در دوران به اصلاح فئودالیته در گیلان و تفاوت ساختاری حکومت، زمین و فئودالیسم در شمال ایران به ویژه در گیلان با دیگر نواحی اطلاعاتی ندارید، برای اینکار : بسیار سفر می باید، تا پخته شود، خامی. بروید به کرمان، یزد، قزوین و هر آنجایی که روزگاری مردمان شمال ایران، عراق می نامیدند و تفاوت ها را بیینید. آنگاه خنجر خود را در قلب اصیل زادگان یادگار خان خانی فرو کنید. این به اصطلاح شما اصیل زادگان، دیگر یا از دنیا رفته اند و دستشان از دنیا کوتاه و مجالی ندارند تا پاسخ گو باشند، یا از کوی و دیار کوچیده اند و ترجیح می دهکند، در گمنامی باشند، تا اینکه خنجر بر قلب و روح خویش ببینند.
مسعود جان که البته نقطهاش پایین افتاده. گویا خاستگاه طبقاتیات آنقدر روی قضاوت و دیدت تاثیر گذاشته که حتا سپید را سیاه ببینی. کل بحث من به رسمیت شناخته نشدن مالکیت در تاریخ این سرزمین توسط حاکم مستبد آسیاییست. همانطور که در کارهای آقای عظیمی آمده. در واقع در این نوشته هیچ جا چیز بدی دربارهی اربابها نیامده. گرچه دوران ارباب و رعیتی گذشته و بازگشت به مناسبات آن دوره (دورهای که گویا علاقهی شدیدی بهش داری) خود نشانهی ارتجاع است. همانطور که پهن (به کسر پ و ه) در بخاری سوزاندن بد نیست و در دوران خودش خیلی هم خوب بود اما اگر امروزه کسی پهن بسوزاند و تبلیغ پهنسوزانی کند باید به عقلش شک کرد. بازگشت به مناسبات اربابرعیتی مطلوب شما (هرقدر هم آن زمان به قول شما گل و بلبل بوده باشد) مضحک و ترسناک است.
فلذا آن پسوند خان ارزانی خودت. چون بود و نبودش همذاتپنداریای برای من کشاورززاده در بر ندارد. چون دوران خان و خانبازی (چه خان خوبهاش و چه خان بدهاش) گذشته و باید به ریش کسانی که برای بازگشت به آن دوران سینه چاک میکنند (از کنسرتبرگزارکنندههاش بگیر تا فرهنگیهاش تا بازاریهاش تا تحصیلکردههاش) خندید.
اطلاعاتم دربارهی ارباب و رعیتی در ایران (که هیچ ربطی به فئودالیسمی که هرگز در ایران نداشتیم ندارد) اندک است و اندکی کتاب خواندهام اما نه آنقدر اندک که نتوانم با آدمهایی مثل تو وارد بحث شوم، بی ترس.
اصیلزادگی هم از آن حرفهاست که شیشکی دوران را باید بست به سبیلش. مرا به یاد اصیلزادههای ترشرویی میاندازد که در هر شهر و روستایی لانه کردهاند و دائم از تغییر و تجدد و مهاجران و نوشدن غر میزنند. لاهیجانی اصیل. رشتی اصیل. رحیمآبادی اصیل. لنگرودی اصیل. فلانکلایهای اصیل! الخ.
سینهی پوسیده و سنتپرست و پر از خس-خس ایشان ارزش خنجر مرا ندارد. خنجر من برای نقد ستمی که مردمان واقعی دوران واقعی امروز را زیر فشارش گرفته تیز شده. وگرنه این اصیلزادهها را که باد تاریخ برده.
در سرزمینی که هر ده بیست یا سی سال با آمدن حاکم جدید، مالکیت زمین از این یکی سلب و به نزدیکترین فرد به حاکمیت تفویض میشود (نگاه کنید به کتاب شیوه تولید آسیایی ناصر عظیمی که البته گمان نکنم زیاد سفر کرده؛ شما ببخشید!)، باید نتیجه گرفت همهی اصیلزادههای مذکور جنابعالی غارتگر بودند. البته غارت را حاکم میکرد و اینها میمالیدند تا چیزی نصیبشان شود. فقط این آخریها چون آخری بودند و حافظهی ما هم ضعیف، جور دیگری به نظر میرسد. وگرنه اگر بورژوازی در ایران شکل نمیگرفت الان معلوم نبود با تغییر قدرت مالکیت دست به دست، به دست کدام دزد اصیلزادهی جدیدی میرسید که باز «بچاستهخایه»ی اصالت خودش را بکوبد توی سر ما!
عزیز جان، دزدخانهای هرجایی ایران را که تا سه نسل قبلشان معلوم نیست با فئودالهای اروپایی که چندصدسال مالکیت داشتند و هیچ شاهی جرات سلب این مالکیت را نداشت مقایسه نکن. سُرنا را از دهان گشادش میزنی خاندوستجان. همینطور که به سفرهای پزندهات ادامه میدهی کمی هم دربارهی مفهوم فئودالیسم مطالعه کن تا این عنوان را روی وضعیت اربابورعیتی شرقی ایران نگذاری. ما همین کال بمانیم بهتر. خیر پیش و بلا دور.
البته سوالی که برای من پیش اومده بیشتر مربوط به بیانه آقای عظیمیه که چه رابطه ای بین مفهوم “اندیشه ایران شهری” و “انسان بودن” و در کنار این ها، هویت های انسانیه غیر ایرانی و غیر ایرانشهری قائلند که اون جملات آخر سخنرانیشون رو مطرح می کنن. و بنده هم مایلم بپرسم که “این اندیشه ای که در پرتو اون هویت ایرانی در آن در کوران حوادث تاریخی محفوظ مانده” تا چه حد با پان ایرانیزم و خشونت ها و سرکوب ها و تفرقه افکنی ها و کینه ورزی هایی که در طول تاریخ تا امروز شکل داده ، -در کنار پان های دیگر- متفاوت است. و در حالی که باستان گرایی که با لغو تاریخ مندی “ایران…” به مثابه یک ترم و صورت اجتماعی در ترکیب هایی مثل “اندیشه ایرانشهری” صورت تئوریک پیدا کرده و با تاکید بر باز آفرینی مفروضی بنام هویت ایرانی تحت “ایران بزرگ” یا هر جغرافیای دیگری متجلی شده ،دارای دنباله ها و جهت گیری های کاملن واضح سیاسی و مذهبیست که در جهت نفی و کمرنگ سازیه واقعیت زیسته و برساخته های تاریخی ه انسان هایی “نه ایرانی” معنی پیدا می کند؛ تا چه حد جدا نشدن از این “اندیشه ایران شهری” خود خیانت به انسانیت و آرمانه انسان آزاد محسوب میشود.
با توجه به این امر که انسانی که در خاور میانه زیست میکنند با برداشتن کلاه استعمار ساخته ی دولت های به اصطلاح مدرن منطقه ای و القائات آنها، به هم پیوستگی زنده و واقعی تری را درک کرده -در در شورش ها و انقلابات و التهابات سیاسی – برای این اندیشه ایرانشهری در تاثیر عینیی خود، بازه گسترده تری از جریانات ارتجاعی بعث عربی و یا پان… متصورند؟ یعنی آیا چیزی بیشتر از با نفرت مثله کردن وجود زنده حیات ها و هویت های هم بسته انسانی خاور میانه را از آن انتظار میکشند؟
خیانت را باید کدام سمت جستجو کرد، اگر خط فرضیی بین واقعیت رسمی و قدرت مندان و از حیات سلب شدگان بشود رسم کرد .و همینطور خشونت و تفرقه افکنی و کلن چیز هایی که از آن فقط زخم های چرکین بر جای مانده. دقیقن روی تن ما را.
امیدوارم جملات مفهوم باشند و کلن مطرح کردن این سوالات، اینجا ، بی معنی نباشد. و دوستانی که احساس میکنند بنده دچار سو تفاهم شده ام بنده رو روشن بفرمایند.
مو 5 ساله مربی پیش دبستانی ایته روستای کیاشهر ایسم
غیر ممکن ایسه که یک جلسه اختصاصی اولیای ر ننم ایشونه ر ،که حتما و حتما خو زکون همره گیلکی گپ بزنن
تاکید کنم امی گیلکی زبان قدر بدارن
کلاس مین هم می زکون همره ،زنگ گیلکی دارم و کار کنم
البته می رویکرد هم در راستای تشویق کشاورزی ایسه
البته علاوه بر می زکون ایشون پیر و مار می هدف ایسه
شیمی سخنرانی گوش بگودم و سبب ببو این متن بنویسم
خسته نبی
تره خوش نوگذشت! زود بیشه ای
از اینکه به خشم آمدی، بیشتر از اینکه ناراحت شوم، خوشحال شدم. باور کن. یاد رضا شصتچی سریال جاودانه هزاردستان افتادم. من هیچ ادعایی ندارم. دیگر هم اصرار نمی کنم باور کنی، ولی همین خودش یکی از نشانه هاست، که اصرار نمی کنم، کسی، باور کند، کسی قبولم کند، کسی گوش کند، کسی بخواند. می گویم، می خواهی بشنو، می خواهی بخوان، می خواهی نخوان. من شدیدا افتخار می کنم که در بخشی از سرزمین ایران کهن، رشد یافته ام، که جوانانی مثل شما را پرورانده است. در قلمرویی که هزاران سال جلودار یورش بیرحم اقوام مهاجم شد، هزاران سال در پناه کوه های سترگمان، در کنار نیاکانمان، با افتخار برای نام میهن، برای یاد میهن، نام آوری کردیم، درد من این است که سیاه نکنیم، تلخ نکینم کاممان را، حلاوت افتخاراتمان را، اینگونه بیرحمانه بر ریشه ها نکوبیم و نبریم،
تمام تلاش من برای پاک بودن و پاک شدن است وگرنه من هیچگاه عاشق سینه چاک دوران ارباب رعیتی، فئودالیسم یا هر اسمی که می خواهی رویش بگذاری، نیستم و وجود آنرا همانطور که خود گفته ای، احمقانه ترین سیستم حکومتی در حال حاضر می دانم. بزرگترین پیغامی که اسلام می توانست به ما بدهد و داد همین بوده است: کسی بر کسی برتری ندارد، مگر در تقوی.
سعی کنیم خوب و بد هر چیز و هر شخصی را تمیز بدهیم. میخواستم بگویم در بیان ریشه ها، دلایل، روابط، علت و معلول ها دقیقتر باشی. نمی خواهم این جا را به محلی برای نوشتن های پی در پی و جواب های پی در پی تبدیل کنم، که جایگاه سایت شما، رفیع تر از این گونه سطحی نگریهاست، هر چند در چند و چون آن بحث دارم. امیدوارم قلمت شیوا باشد و ذهنت روشن و روشنگر تا شاید مرا هم بتوانی از این جهل مرکب برهانی. روج بدهات
با سلام
فکر می کنم در فرصت کوتاهی که در اختیارم بود و بررسی یک دوره ی طولانی از تاریخ و فرهنگ گیلان که در بحث من انجام شد حتما نتوانسته ام برخی از سوء تفاهم را برطرف کنم. به ویژه برای دوست فرهیخته ام آقای «محسن» که ظاهرا از بحث من در باره ی اندیشه ی ایرانشهری دلگیر شده اند. دوست گرانقدر بحث من در باره ی اندیشه ی ایرانشهری روشن است . اگر هر کسی هر برداشت دیگری از آن می کند به من ربطی ندارد . من معتقدم که اگر ایران و سرزمین ایران با موزائک گوناگون خود اگر برجای مانده دلیلش اندیشه ی ایرانشهری است. تصور کنید اشغال ایران توسط یونانیان را در حمله ی اسکندر . اشغال ایران توسط اعراب را در زمان ساسانیان . اشغال ایران توسط مغولان و تیموریان را . اشغال ایران توسط افغان ها را و …. به ویژه اعراب مسلمان ایران را به تصرف خود در آوردند و تقریباٌ همه را مسلمان کردند و یا مسلمان شدند. اما زبان ایرانی برجای ماند. در خاورمیانه ببینید که کدام کشور توانسته زبانش را حفظ کند و ادبیات مولوی، حافظ ، سعدی و مهمتر از همه فرودسی بیافریند و امروز از منظر ادبیات کلاسیک خود شهره جهان باشد. پشت این فرهنگ غنی یک اندیشه است. من اصرار ی ندارم که حتماً درست می گویم. ممکن است اشتباه بکنم.بنابر این این ماندگاری همان طور که در آن بحثم نیز به کوتاهی گفتم در پرتو اندیشه ی ایرانشهری بوده است. این البته به هیچ وجه برای منِ گیلک برتری فارس و فارسیان نیست .موزائیک اقوام ایرانی همیشه در طول تاریخ در کنارهم و بدون خشونتی زیست کرده اند. دست کم من پیش از روی کارآمدن دولت پهلوی اول و ایدئولوژی فارس گرای افراطی آن در متون تاریخی هیچگاه برخورد اقوام گوناگون با یکدیگر را به گونه ای که بعدها به صور ت معضلی برای یکپارچگی ایران درآمد ودرآمده ندیدم. ما می دانیم که در مشروطیت چگونه ترک ها ، گیلک ها و بختیاری ها برای نجات ایران از استبداد در کنارهم برای آزاد کردن تهران از دست استبداد مطلقه با هم متحد و مبارزه کردند.حرف من در آن بحث این است که در چارچوب ایران و ایرانی هر قوم وهر مذهبی که می خواهیم باشیم باید بپذیریم که همه در وهله ی نخست انسان بوده وهستیم وهیچ قومی و ایدئولوژی بر قوم دیگر برتری ندارد . اگر می خواهیم در چارچوب واحد ایران باشیم ابتدا باید بپذیریم که انسان هستیم و از حقوق انسانی برابر برخورداریم نه آن که فریاد زنیم که گیلکیم، ترکیم و یا فارس هستیم. تجربه به خوبی نشان داده است که دامن زدن به اختلافات قومی در چارچوب دفاع از اقوام و مذهب در مرحله ای از دست نخبگان خارج شده و به دست کسانی می افتد که دیگر قابل کنترل نیست ودر آنجاست که ما همیشه شاهد فجایع بزرگ هستیم.
در پایان می خواهم ایرادی به بحث برخی دوستان داشته باشم. نقد سخنان دیگران باید با حفظ حرمت باشد. نباید تصور کنیم که ما به حقیقت مطلق دست یافته ایم و باید دیگران حرف ما را بپذیرند . این در واقع بزرگترین پاشنه ی آشیل ما ایرانیان است که به سرعت برق و باد زیر میز می زنیم و دیالوگ را قطع می کنیم. اگر در نقد دیگران این اصل را بپذیریم که با متانت و فرهیختگی سخن دیگری را با دلایل و شواهد نقد کنیم و ضمناً حرمت نگهداریم واز توهین و سخن درشت بپرهیزم شاید بتوانیم گام به گام به هم نزدیک شده و اشتراک ها را بیشتر کنیم. متاسفانه فرهنگ سیاسی ما این گونه ادبیات را در جامعه توسعه و ترویج داده است….
آقای ناصر عظیمی عزیز؛
ممنونم از نظر و توضیحتان. من هم مثل شما فکر میکنم که تا پیش از پهلوی اول و تعریف ملیت ایرانی بر اساس پارامترهایی چون دین باستانی زرتشتی و دین رسمی اسلام شیعه و نژاد آریایی و زبان فارسی، به هیچ وجه برخورد میان اقوام وجود نداشت. «ممالک محروسهی ایران» یکپارچگی خودش را داشت و اندیشهی ایرانشهری باعث میشد که در اردوگاه میرزا همانقدر نشریه به زبان گیلکی منتشر شودکه مراسم شاهنامهخوانی هم برگزار میشود.
گرچه در شکلگیری هویت مدرن ملی ایرانی پس از پهلوی اول اجحافها و حذفهای بسیار صورت گرفته اما این نباید منجر به رد همزیستی این اقوام طی قرون بشود.
اوضاع منطقه در این روزها بحرانیست و خاورمیانه همچون انبار باروتیست که به گوشهاش ازش آتش افتاده. بزرگ ماندن ایران و حفظ قدرت منطقهایاش برای حیات مردم این سامان و حتا کشورهای دیگر منطقه اهمیت حیاتی دارد. و ایران تنها کشوری در این منطقه است که این امکان را دارد. چون همزیستی اقوام در این سرزمین سنت دیرینه دارد و اگر با مفهوم شهروندی مدرن (به دور از دین و نژاد و زبان) گره بخورد همهی ما را حفظ خواهد کرد.
http://v6rg.com/?p=1483
http://v6rg.com/?p=1500
http://v6rg.com/?p=1520
….
قضاوت با دوستان
برای جناب دکتر عظیمی
بنده در هیچ حوزه ای متاسفانه تخصص ندارم و بلطبع در این حوزه هم ایضن، و این که با این حال قابل دانستید و پاسخ دادید، از شما ممنونم. اما باید عرض کنم که تخصص نداشتن بنده مانع از سوالات بیشتر نشده و ازین که به این صورت وقتتان را –احیانن اگر متنم را بخوانید- میگیرم عذر می خواهم و همینطور بابت تاخیر. سعی خودم را کردم که متنم دست کم به لحاظ نگارشی مفهوم و تا جای ممکن کوتاه باشد و البته مربوط.اگر جایی کلام نامربوطی به نظرتان رسید فرض را بر خامی و هیجان زدگی بنده بگذارید.
امیدوارم باور بفرمایید که قصد من از سوالات (نه قبلی ها و نه این سوالات) تحمیل اتخاذ موضع نسبت به مسائل مطروحه نیست.در واقع متن پایین نمی خواهد اندیشه و عقیده شما را تفتیش کرده و بعد به چالش بکشد، صرفن تلاش میکند بگوید که آن سخنرانی بدون آن ضمیمه پایانی ، انسانی تر بود.
فکر میکنم لازم باشد عرض کنم که “انپاکستان” به قاعده انیران ساخته شده و بکار رفته.و همچنین که با اینکه تصور میکنم که در چارچوب قانون متنم را تنظیم کرده ام، لازم به ذکر میدانم که چیزی هم خلاف باورم –دست کم تا لحظه نگارش- ننوشته ام.
جدا ازین که تا چه حد می توان زبان فارسی امروز را تداوم زبان پهلوی پیش از اعراب دانست و با گذر از این سوال که آیا منظورتان از زبان ایرانی چیزی جز همان فارسی ست ؛ باید عرض کنم که:
از آنجا که به نظر بنده ؛ اگر ایران -و سرزمین ایران با موزایئک های گوناگون خود در دوره های تاریخی- وجود داشته، دلیلش توازن قوای منطقه ای بوده و نه نقش آفرینی انسان ها حول مفهومی به نام ایران. مسلمن آن جغرافیا ها و ساختار های سیاسیی که توسط “یونانیان” و “اعراب” و “مغول ها” و “تیموریان” و “افغان ها” به اشغال در آمد یک چیز نبود. و آن عاملی که مارا مجاز میکند لفظ اشغال را برای برهه هایی ازین تاریخ استفاده کنیم، تنها تعارض و تحمیل یک فرم سیاسی/زیسته انسانی بر انسان های بیگانه با آن است؛ اگر قرار باشد به خاور میانه نگاه کنیم باید اول به انسان ها نگاه کنیم و اگر چیزی اصالتی برای موضوعیت یافتن در تاریخ و امروز و بحث ما را داشته باشد به نظر من آنچیز نه دولت ها هستند و نه مرز هایشان.اینکه مغولان چند حکومت را در جغرافیای فلات ایران سرنگون کردند نمی توان ادعا کرد که آن را اشغال کرده اند مگر اینکه از زاویه تعارض ساخت سیاسی و روند تحمیلی آن به زیست مردم این مسئله را مطرح کنیم.
از جهت دیگر تصور نمیکنم شما منظورتان از گفتن “دیگران” “ایران” را اشغال کردند و… در نهایت زبان ایرانی برجای ماند؛ نادیده گرفتن واقعیات زبان فارسی در تمامی ساحات آن باشد که سرشار است از ردپای تمامی آن دیگرانی که امروز –در زبان معمول روزمره- “دیگری بودنشان” به هیچ وجه به چشم نمی آید. و فکر میکنم اگر ساختاری هنوز هست که به عنوان زبان فارسی مورد اشاره قرار میگیرد هم محصول زیست طبیعی آن در زیستگاه طبیعیش ( مناطق فارس نشین) است و هم پشتوانه قدرت سیاسی را همراه داشته. و مسلمن هیچ ملتی (و نه کشوری) نتوانسته مولوی و حافظ و … بیافریند همانطور که جز اعراب هیچ ملتی نتوانسته محمود درویش بیافریند و مطلقن قائل به قیاس بین شکسپیر و مولوی و حافظ و سعدی و… نیستم. به نظر من اینها آفریده های ملت ها هستند در موقعیت مشخص تاریخی. موقعیت های مشخص تاریخیی که توانایی برسازی یک “ما ” را در عرصه واقعیت اجتماعی داشته.
به نظر من آنچه پشت هر فرهنگ غنیی وجود دارد، نه یک اندیشه پیوسته؛ که یک تاریخ انسان زیسته هست؛ زیسته های بسیاری که در چارچوب و همگام با اسکلت جامعه شکل میگیرد و دچار تطور میشود و در مصنوعات فرهنگی بیانی از خود را به نمایش میگذارد. من ماندگاریی نمیبینم وتنها چیز ماندگار قابل ذکر برای من همان تغییرات است. فکر میکنم آنچیزیکه که مارا دچاراین وهم “ماندگاری” میکند، مُسله کردن این زیسته تاریخی انسان هاست .مثلن تصور کنید دولت پاکستان، یا جریانات متوهم دیگری به پشتوانه کشفیات تمدن سند حیات تاریخیی را با نام “پاکستان شهری” معرفی کنند! تا خود را با ماسکی تاریخی بپوشاند و از آن صورتی باز مانده برای خود بسازد. یک بازمانده نامیرایی که از مهلکه تاریخ -که در آن همه مرده اند- این یکی بازمانده و از اولش هم پاکستان بوده و زبان سندی همان زبان باکره جاویدیست که چون در امروز سخنور دارد پس لابد تا امروز سخنور داشته و ما در محاصره دیگرانه “انپاکستان شهری اندیش” هستیم و بلطبع حکم دهد که بلوچ ها پاکستانی های صحرایی و پشتون ها پاکستانی های کوهی هستند که اقلیتی از آن ها فریب “انپاکستان شهری اندیشان” را خورده اند…
من در فارسی چیزی نمی بینم که از آن بتوانم زبان های دیگر را در دسته “باقی” قرار دهم.
واقعیت این است که به نظر من هم، مسئله ملت ها -به مثابه حیات یابی سیاسی قومیت ها،- موضوعیتش را پس از مدرنیزاسوین پیدا کرده و به نظر من اتصال ریشه های تاریخیی طولانی تر به این مسئله، دست کم خلط مبحث است.به نظر من اگر قصدتان لغو موضوعیت کردن از حیات خواهی ملت ها باشد؛ این امر نه صرفن با لغو شونیزم و یا برتری خواهی های اقوام ، که با حذف زمینه واقعیت از اندیشه انسانیست که ممکن می شود؛ چرا که به نظر بنده تلاش قوم ها برای ملت شدن ، تلاشی نه صرفن برای پس زدن برتری و یا تحقیر که تلاشی برای صورت یابی سیاسیست و این یافتن بیان سیاسی برای یک زیست، در واقع جزء ناگزیری از تداوم حیات تاریخی آن محسوب میشود. این تلاش به پشتوانه یک زیست مشترک تاریخی جمعیست که گستره جغرافیایی مسئله شدن گفتمان ملتی را مشخص میکند و نه الزامن به پشتوانه مرزهای سیاسی. این گستره در خاور میانه به هیچ مرز رسمیی استعمار ساخته ای محدودنیست . و چیزی که باعث میشود من خودم را –بدون اجازه شما- کنار شما و دوستان دیگر، در یک “ما” بدانم همین دشمنی با سلطه و برتری خواهی های قومی و اندیشه ای ست. برای من جدا ازینکه شما از اندیشه ایرانشهری چه تعبیری دارید این مساله مطرح است که این اندیشه با کدام دست و پا، روی چه زمینی راه میرود، و اینکه آیا آن پاها همین پاهای چکمه پوش و دست های پر پول آشنا، و آن زمین همین سر های ما نیست؟ واقعیت این است که اندیشه ایرانشهری همزمان در جایی بیرون از اندیشه شما در حال زیست است. اینجا هم تجربه نشان داده است که فجایع و خونریزی ها، همان لحظه متقابل شدن آن روندی بوده که مستمرن و در قالب اندیشه های یکدست ساز و تمامیت خواه -و تحت کنترل نخبه گان- بر حیات انسان ها به صورت یک سویه جریان داشته. بنده فکر نمیکنم با نشستن بین دو صندلی انسانیت و لغو صورت کردن از زیست های انسانی، بشود هر دو را داشت. من فکر میکنم که آنچیزی که به فاجعه دامن میزند همان چیزیست که با مشروعیت بخشی نخبه گان به اندیشه های سرکوب گر، زمین زیر پای این چیز را گسترده تر میکند و با ندیدن واقعیت و تاریخ هنوز زنده این منطقه، تنها گسترش دامنه و تداوم فاجعه را ممکن میکنند.این جاست که جسارتن دلخوری بنده را از فرمایشات آخر سخنرانیتان سبب میشود . فاجعه ای که از آن صحبت میکنم را در منطقه با تصویر خشونت متقابل شده در فلسطین می توان ملموس تر کرد. و اگر اجازه دهید مایلم البته بگویم که زنده باد آرمان فلسطین.
همانطور که در مشروطه گیلک ها و بختیاری ها و … برای آزادی سیاسی مبارزه کردند -ونه البته برای آزادی تهران- در طول تاریخ تا امروز این درس برای ملت های منطقه مانده که آزادی سیاسی در منطقه نه با وسترنیزاسیون و نه محدود در مرز های استعمار ساخته ممکن نیست. من هم باور دارم که هر قوم وهر مذهبی که می خواهیم باشیم باید بپذیریم که همه در وهله ی نخست انسان بوده وهستیم وهیچ قومی و ایدئولوژی بر قوم دیگر برتری ندارد و این برای من به این معنی ست که علیه هرگونه یکدست سازی فرهنگی، گیلک و فارس و تورک و کورد و… بودن خود را محترم و واقعی بدانم. و به باور من تحقق آزادی و توسعه زیست انسانی در خاورمیانه نه از کجراهه های “اندیشه ایرانشهری” ، “بعثیزم” و “پان…” که از وحدت آزادانه و خودخواسته تمامی ملل خاورمیانه ممکن است و در واقع پیش شرط مدرنیزاسیون – البته نه به معنای وسترنیزاسیون- برای من، حیات سیاسی اقوام ذاتن متفاوت و برابر است.
سلام مجدد
حالا می توانم شما را دست عزیزم آقای محسن بنامم و افتخار کنم که با آدم فرهیخته ای روبرو هستم که آداب نقد و دیالوگ را فراتر از فرهنگ دیالوگ ما ایرانیان به خوبی بلد است و قصدش از بحث نه تحقیر دیگران و برکشیدن خود و خودنمایی، که پیش بردن بحث به گامی جلوتر است و نه هیچ چیز دیگر.شما نظرتان را در مورد نگرانیتان از طرح «اندیشه ی ایرانشهری» و راه بردن آن به سرکوب و اقتدارگرایی در این جملات به خوبی نشان داده اید:« من فکر میکنم که آنچیزی که به فاجعه دامن میزند همان چیزیست که با مشروعیت بخشی نخبه گان به اندیشه های سرکوب گر، زمین زیر پای این چیز را گسترده تر میکند و با ندیدن واقعیت و تاریخ هنوز زنده این منطقه، تنها گسترش دامنه و تداوم فاجعه را ممکن میکنند.این جاست که جسارتن دلخوری بنده را از فرمایشات آخر سخنرانیتان سبب میشود . فاجعه ای که از آن صحبت میکنم را در منطقه با تصویر خشونت متقابل شده در فلسطین می توان ملموس تر کرد. و اگر اجازه دهید مایلم البته بگویم که زنده باد آرمان فلسطین.». تصور می کنم نگرانی شما به جاست . یعنی همان چیزی که مرا نیز نگران کرده است و جملات پایانی سخنرانی من نیز در همین رابطه به تاکید و تکرار بیان شده است. شاید اگر کلمه ی خیانت را در آن جملات نمی آوردم بر صواب تر بود. اما منظورم همان است که در یادداشت پیشین نوشتم و اکنون چیز زیادی نمی توانم اضافه کنم. الا این که اندیشه ی ایرانشهری به باور من وجود خارجی داشته و دارد و این اندیشه پس از اسلامی شدن ایران نیز از عصر ساسانی به عصر اسلامی با زبان ایرانی و خطی که ایرانیزه شده بود انتقال یافت. مایلم به شما که بی تردید اندیشمندی بزرگ هستید توصیه کنم که کتاب آقای محمد محمدی ملایری را تحت عنوان« تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی» که در شش جلد تدوین شده و در سال 1382 جایزه کتاب سال را در جمهوری اسلامی دریافت کرده بخوانید. نویسنده با حوصله ای مثال زدنی نشان داده است که چگونه فرهنگ و اندیشه ی ایرانشهری در «دل ایرانشهر» یعنی بین النهرین پس از اسلام جای خود را باز کرده و به اندیشه ی محوری تبدیل شده است و سپس در تار و پود فرهنگ اسلامی تنیده است. بیهوده نیست که فرودسی در 1000سال پیش به تحقیق یرواند آبراهامیان« در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران را ذکر کرده است». ذکر چنین گسترده از واژه ی ایران نشانه ای است ازمفهوم ایرانی و ایرانشهری در اذهان مخاطبانش که از تلخی روزگار دم فروسته بودند.
من به درستی نگرانی شما را درک می کنم که این گونه اندیشه ها ممکن است راه به سرکوب به قول شما«پان» گرایی شونیستی هدایت شود. اما نگرانی من اندکی واقعی تر است. سخن من این است که در چارچوب ایران فقط بر اساس انسان بودن به دنبال حقوق برابر خود باشیم و نه از راه قوم گرایی. دوست گرانقدر من ، ما در شرایط شکننده و خطرناکی هستیم. شما بهتر از من می دانید که هر کجا در اطراف ما براساس قومیت و مذهب به دنبال حقوق محلی بوده اند چه چیز به دست آورده اند. همین عراق را ببنید . باید مسئولانه تر به حوادثی که به دنبال تفکر قومیت گرایی و محلی گرایی افراطی حاصل می شود بیاندیشیم. سوء تفاهم نشود . جسارتی نشده باشد که شما به دنبال چنین اندیشه ای هستید. خیر به هیچوجه. اندیشه ی شما و تفکری که در نوشته اتان ارائه داده اید از فرهیختگی و مسئولانه اندیشیدن شما خبر می دهد . اما همه ی ما می توانیم اشتباه کنیم.من جغرافیدانم و می دانم که تنیدگی قومی و مذهبی در گسل های فرهنگی چقدر پیچیده است. یک نمونه را در گیلان در سخنرانی ونقشه هایی که ارائه کردم به خوبی نشان دادم. به عنوان مثال تنیدگی و درهم رفتگی جغرافیای ترک زبان ها را در درون سرزمین کردزبان ها، تالش زبان ها، گیلک زبان ها و فارس زبان ها مشاهده بکنید . از هر طرف توافق نظر واحدی در خط و خطوط این مرزها بین طرفین وجود ندارد . در مورد همه ی اقوام و مذاهب دیگر نیز همین درهم تنیدگی و اختلاف بر قلمرو و سر سرزمین که می تواند بروز نماید و از رهگذر این چنین منازعاتی است که کنترل از دست افراد فرهیخته ای که با صدق و صفا سخن می گویند خارج شود و فاجعه رخ می دهد. بنابراین نگرانی من نیز تقریباً به گونه ای دیگر همان نگرانی شماست. اما از جنس دیگر .
در مورد این که فرموده اید« زبان فارسی امروز تداوم زبان پهلوی پیش از اعراب نیست». همه ی مطالعات در مورد زبان فارسی این است که زبان فارسی با گویش های مختلف در سرزمین ایرانشهری برخاسته از زبان فارسی میانه یا همان زبان پهلوی بوده است. برای دانستن نظر من در این مورد شما را ارجاع می دهم به مقاله ی من تحت عنوان « هبوط قدرت از کوستان های دیلم به جلگه ی گیل» که در فضای اینتر نتی به آسانی قابل دسترس است. اگر «پرونده ناصر عظیمی» را جستجو کنید در آن می توانید ملاحظه بفرمایید. برقرار باشید و همیشه فرهیخته بمانید!
در پایان من همیشه می گویم که «ممکن است من اشتباه کرده باشم».
جناب دکتر عظیمی عزیز
در ابتدا باید عرض کنم که با توجه پایان متن قبلی تان نمی دانستم که حق دارم –در چارچوب دیالوگ شکل گرفته-چیزی به گفته های شما و خودم اضافه کنم و نظرم را راجع به بعضی مسائل عرض کنم یا نه، اما بالاخره تصمیم گرفتم جسارت کنم و قبل از مطالعه کتاب شش جلدی معرفی شده توسط شما چند نکته را عرض کنم و فکر میکنم به عنوان ضمیمه بد نیست بگویم که ، “دریافت جایزه کتاب سال … در جمهوری اسلامی” برای بنده قطعن، انگیزه ای برای تهیه و خواندن این کتاب –و هیچ کتاب دیگری- ایجاد نمیکند و تنها انگیزه بنده از مطالعه احتمالی این کتاب در آینده، صرفن پیشنهاد شما بودنش و توانایی احتمالی آن کتاب در روشن گری – پیرامون موارد مسئله شده برای من- خواهد بود.مسلم فرض میکنم که میدانید قصد کوچک ترین جسارتی را هم به نویسنده کتاب مذکور نداشتم.
و اما آنچیز هایی که احساس میکردم باید خدمتتان عرض کنم را اینطور شروع میکنم
در باره آنچیزی که برای شما نوشتار ایرانیزه شده عربیست،باید بگویم که برای بنده به “عربیزه شدن نوشتار زبان فارسی” نزدیک تر مینماید ، با توجه به نارسایی این خط نسبت به خط پهلوی در آوا نگاری این زبان . و آنچیزی که بنده از لغو موضوعیت “تداوم” پهلوی بودن فارسی منظور داشتم این بوده که به نوعی عرض کنم فارسی همان پهلوی نیست و این زبان هم مانند تمامی زبان های دیگر در طول تاریخ با زبان های دیگر آمیخته و فارسی امروز همانقدر که عربیست یا ترکیست، پهلوی هم هست. و البته به لحاظ زبان شناختی ، فارسی تنها بازمانده پهلوی نیست که بشود ازین جنبه مشروعیتی خاص برایش لحاظ شود ؛ چه در نمایندگی آن گستره جغرافیایی که حوزه ایرانشهری مینامیدش و چه به لحاظ ولایت عهدیش بر پهلوی. {از آنجا که کوردی و بلوچی و گیلکی و تالشی و چند زبان دیگر در شاخه غربی شمالی خانواده زبان های ایرانی دسته بندی می شوند و زبان پارسی میانه و فارسی و لوری و بختیاری وکومزاری وتاتی و چند زبان دیگر در شاخه غربی جنوبی} فارسی را زبان ایران دانستن همچنان مسئله دارد جدا از باکره بودن و یا نبودنش و با استناد به مقدمات متن “علویان زیدی در گیلان” و استناد به ترجمه گلکی قرآن –ونه فارسی- در قرن هفتم و موارد مکتوب دیگر به همین زبان گلکی ، فکر میکنم نمی توان شمال کوهستان البرز را فارس نشین فرض کرد و یا زبان فارسی را برایشان زبان تاریخی و غیر بیگانه دانست.که طبق برداشت بنده از متن شما، با شما همنظرم.
من هم فکر میکنم که ” بیهوده نیست که فرودسی در ۱۰۰۰سال پیش به تحقیق یرواند آبراهامیان« در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران را ذکر کرده است»” اما فکر میکنم بیهوده باشد که آن ایران را روی زمین جستجو کنیم. فکر میکنم منظور نظر فردوسی از ایران در شاهنامه ،- با در نظر گرفتن ایرج و کیهانی که شاهنامه آن را می آفریند – جغرافیایی است که نه در منظومه شمسی که در جهانی اسطوره ای ، و در تقابل تورج و سلم و ایرج خود را معین میکند. البته لازم به تاکید است که ایران فردوسی به پشتوانه ایرج است که ایران است نه به پشتوانه روح پیوسته زیسته ی “اندیشه ایران شهری”.
گر چه ممکن است مبتذل بنماید اما اجازه دهید برای تاراندن هاله قدسی دور شاهنامه اینطور عرضم را کامل کنم که، ایران فردوسی را با کمی اغماض میشود به “نارنیا” تقلیل داد! و در این نارنیای شونیست های فارس البته کم نیست مواردی که سرکوب انیرانیان –غیر فارس ها- را غرور آفرین معرفی می کند.بنده شاهنامه شناس نیستم اما به نظر من چیزی که شاهنامه را شاهنامه میکند ، وجود روح زخمی از اشغال گری هاست که سرکوب شدگی و حقارت خود را می خواهد با یادآوری دوران اقتدار و سرکوب گری خود در گذشته التیام دهد. قصد ندارم بگویم بهتر بود شاهنامه چه باشد، فقط قصد دارم بگویم پیام محوریت یابی شاهنامه، در امروز، برای “موزاییک های” نافرمان چیست. اجازه بدهید امثال من به جای تکیه به این نارنیا و تلاش برای سر بریدن به جای سربریده شدن، فریفتن به جای فریب خوردن و… و زیستن در تاریخی موهوم که فقط واقعیت ملموس را قلب میکند ، و جهان را حول و یا برای قدرت مستقر تعریف مینماید، خود را در ادبیاتی شورشی تر و انسانی پیدا کند و روی همین زمینی که میتوان در آن کشت کرد و ثمره ملموس آن را درو کرد زندگی کند.در ادبیاتی که با امثال محمود درویش درد اشغال گری را با شور برای آزادی و برابری مرهم بگذارد و خشم از سرکوبش را –جهت مند- علیه تمامیت اشغال گری و سلطه طلبی روایت کند.و اجازه دهید که امثال من، شما را نه با سنگ سنجش خیانت به هر “اندیشه شونیستی” ، که با محوریت انسانیت و برابری و آزادی، برای تمام بشریت؛ ببیند و بفهمد و در کنار خود احساس کند.
می خواهم جسارتن یک مسئله را به صراحت خدمتتان عرض کنم.نگرانی من این نیست که “این راه به سرکوب منجر بشود” بنده عرض میکنم که این –محوریت اندیشه ایرانشهری- به سرکوب “منجر شده” و از حالت امکان مدت زیادیست که خارج شده. آنچه که هنوز در عرصه امکان باقی مانده، مسئله گسترش دامنه و تعمیق مشروعیت این سرکوب موجود است. و در “تداوم فاجعه” ی پیشتر معروض به خدمتتان، اندیشه ایرانشهری به مثابه صورت جدید همان دست و پاهای نوشته قبل، در جبهه سرکوب گر- تحت کنترل نخبه گان- علیه تمامی انسان های غیر ایرانی، با مشخص و بازتعریف کردن دیو ها برای رستم های ایران پرست، مشغول به خدمت است.
جناب دکتر عظیمی ، نمیدانم پیرامون مسئله عراق، آیا در نگاه شما هم به تاریخ عراق، انفال در نیمه ی همیشه تاریک ماه مانده یا نه؟ و اینکه شما این جنون مقدس بعثت دوباره خلق عرب که تحت روایت عرب شهری از تاریخ و امروز، از درون هاله ای نورانی دست به کشتار منظم و سازمان یافته هویت های غیر مبعوث –منطبق با روایت عربشهری- ، با اسلحه، کتاب و سرمایه میزد واین امر تحت کنترل نخبه گانی وفا دار و غیر خائنی به پیش میرفت ، که از ترس خیانت به این ماشین مقدس کشتار، –که شاید فقط آنها را میتوانست در آرامش حفظ کند- واقعیت حاکم بر خیابان ها و شهر ها و روستاهای واقعی را با لحاف کلفت “قادسیه ها” میپوشاندند؛ و وطن پرستان را کنار سپاه سعد ابی وقاص به جنگ عجم ها میفرستاد؛ را کجای وضع امروز عراق میگذارید؟ آیا شما هم با بنده هم نظر نیستید که امروز عراق نتیجه نا متقارن بودن هویت سیاسی دولت با جغرافیای سیاسی مورد ادعای آن است؟ (که این مسئله جدا ازین مطلب است که، “عراق” برای اکراد و اعراب و تورکمن ها و…- که هیچ مرزی برایشان جز با چکمه های فاشیست های بعثی، محلی از اعراب نداشت- چه معنایی داشته!) درواقع آیا عراق امروز چیزی جز نتیجه محتوم حکومتی یکدست سازو سرکوب گر در مرز هایی استعمار ساخته است؟
.
بنده هم فکر میکنم که باید فقط بر اساس انسان بودن به دنبال حقوق برابر خود باشیم در اینجا هم بنده مانند موارد بسیار دیگری با شما هم نظرم اما این را هم –به عنوان نظر غیر شخصی از طرف خودم- اضافه میکنم که آن چیزی که به عنوان عرب، گیلک، کورد، تورک، بلوچ و… دستمایه قدرت های شونیست قرار میگیرد، یک واقعیت زنده است که به واسطه ضعف جریان انقلابی در درک و فهم مسئله گی آن ، توسط جریان های دست راستی مصادره و تحریف می شود.نطفه فاجعه با ندیده گرفتن واقعیت بسته میشود و با رها کردن لزوم تغییر آن –و یا با اصرار به حفظ آن- فاجعه، “فاجعه” میشود.و چیزی که باید از آن دوری کرد ، شونیزم و تجلیات متفاوت آن است نه هویت های انسانی مان.
در پایان –به تاسی از شما- میگویم که کاملن ممکن است که اشتباه کنم و بر خطا باشم و دچار سو تفاهم عمیقی شده باشم ، اما می ترسم که اینطور نباشد.
نا گفته نماند که مایه افتخار بنده است که به عنوان جواب به یک دوست، به سوالاتم جواب دادید.امیدوارم بیش ازین وقت شما را نگیرم.
ممنون از توجه تان.
دکتر عظیمی میگه: آقای ایکس که همه ازش بعنوان کار آفرین یاد می کنن با اون وضعیت توی گیلان برج سازی می کنه و تو می گی یه پیرزن از کارگراش میخواد پیشونیش را ماچ کنن یا قضیه اون پیمانکاری که توی گلسار …
خب به چه نتایجی می رسیم:
که توی گیلان رسانه به هر دلیل بیرونی یا درونی قدرت نداره
یا اینکه گیلان نخبه و صاحب نظر درست و درمون نداره که جامعه گیلک رو آگاه کنه که یه فشاری به این آدما بیاره
به قول خودت این دست کارا مال دوره ارباب رعیتی هست!
من کاری به اربابها ندارم که همیشه و همه جا آدمایی هستن که میخوان ارباب باشن من صحبتم در مورد سطح شعور و درخواست های رعیت امروزیه.
یه جای کار بدجور می لنگه که با وجود این همه وسیله ارتباط جمعی بعضیا به راحتی و آشکارا خوشکامی می کنن!
جای بسی افسوسه که جامعه ای توان گرفتن مطالبات اولیه خودش رو هم نداشته باشه. جای بسی افسوسه که بعضیا بتونن در ملاء عام رفتاری ارباب گونه داشته باشن.
شاید به قول دکتر فکوهی اینها فقط مربوط به گیلان نیست اما گیلان از قدیم شهر هرت نبوده و نیست و یه جای کار می لنگه. بدجور هم می لنگه!
امین جان اگر نوشته های بالایی من توی خاطرتو مکدر کرد عذرخواهم.
همیشه اعتقاد دارم که نباید مزاحمت شد. وجود آدمایی مثل تو واسه گیلان یه نعمته.
به زعم من کسایی که تو رو می خونن تو رو دوست دارن چون بده و بستون نوشابه نمی کنی.توی نوشته هات منیت، بیماری، دروغ و چاپلوسی نیست.
و ممنون که وقتت صرف ابن سینا ، ابوریحان، بقراط و سقراط نمیشه!!!
ورگ عزیز ارادتمندیم. روج بدهات
باید بیشتر رو قضیه بحث کرد