تيرماسينزه موارک بۊبۊن!

متنی که می‌خوانید، نه برای پژوهش از چند و چون گذشته و نه برای دقت در جزئيات بازمانده از گذشته، بلکه تنها و تنها برای استفاده و به کار گرفتن در زمانهٔ خودمان نوشته شده تا جشن تیرماسینزه به عنوان جشنی زیبا که هنوز می‌تواند بهانه‌ای باشد برای دور هم جمع شدن و شاد بودن و خوردن و نوشیدن و خندیدن و به سرنوشت اندیشیدن و از آب و باران ستایش کردن، دستورالعملی مکتوب برای انسان امروز در اختیار داشته باشد. در نوشتن این متن بدون شک از منابع زیادی استفاده کرده‌ام و چیزیش حاصل پژوهش خودم نیست جز برخی تبیین‌ها و تحلیل‌ها و برداشت‌ها. بنابراین بدون آن‌که در متن بارها و بارها به دو بزرگمرد (محمدولی مظفری کجیدی و محمد پاینده لنگرودی) ارجاع دهم، عرض می‌کنم که هرچه هست حاصل پژوهش اینهاست و البته کتاب ارزشمند نصرالله هومند (گاهشماری باستانی مردمان مازندران و گیلان).

 

تيرماسينزه. تاتاىي سربس: محمود پاینده لنگرودی. آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ۱۳۷۷.
تيرماسينزه. تاتاىي سربس: محمود پاینده لنگرودی. آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ۱۳۷۷.

 

تیرماسینزه جشنی است در ستایش آب و باران و از آن دسته جشن‌هایی است که نه در میدان و بیرون از خانه‌ها، بلکه در خانه‌ها و میان حلقهٔ دوستان و خویشان برگزار می‌شود.از دو شکل جشن‌های اجرایی و نمایشی گیلکان، این جشن، جشنی اجرایی است و همهٔ حاضران در آن مي‌توانند به شکلی در اجرای آن مشارکت داشته باشند.

سیزدهمین روز از چهارمین ماه سال و سومین ماه از فصل پاییز در تقویم دیلمی، یعنی تیر ماه، روز جشن تیرماسینزه است. دربارهٔ ریشه و دلیل به وجود آمدن چنین جشنی چند افسانه و قصه نقل شده؛ که همگی گرد ستایش و گرامی داشتن آب و باران مي‌گردد. پیش از هر توضیحی دربارهٔ این جشن بد نیست دربارهٔ سه عنوان تیرماسینزه، تیرگان و آبریزگان ابهام‌زدایی کنیم و ببینیم آیا این سه نام که اغلب به عنوان نام‌های مختلف یک جشن به کار برده مي‌شوند به واقع یکی هستند؟


چرا تیرماسینزه مثل جشن تیرگان در تابستان نیست؟
پیش از اینکه به شرح اجرای این جشن بپردازیم، بد نیست به این پرسش فکر کنیم که ربط میان تیرماسینزه دیلمی یا گالشی که در ۲۷ آبان تقویم هجری شمسی (یعنی اوج بارندگی در سرزمین‌های جنوب دریای کاسپین) برگزار می‌شود با جشن تیرگان معروف در فلات ایران که آن را در ارتباط با خشکسالی و پس از آن ستایش باران مي‌دانند، چیست؟ آیا این هر دو یک جشن هستند و یکی از جای اصلی خودش جابجا شده؟ در بحث پیرامون جشن نوروزبل خواهیم دید که اغلب بر این باورند که ماه‌های تقویم دیلمی همان ماه‌های تقویم موجود است و تنها به دلیل عدم محاسبهٔ کبیسه، هر سال آن قدر جابجا شده تا به اینجا رسیده که نوروزش در وسط تابستان (۱۷ مرداد تقویم هجری شمسی) و تیرماسینزه‌اش به میانهٔ فصل پاییز افتاده است.

ولی وقتی خوب به تقویم‌های ایرانی نگاه مي‌کنیم مي‌بینیم که اگر همواره هر چیز رسمی را معیار و ملاک حقیقت بدانیم، آن وقت هر چیز غیررسمی تبدیل به صورت دفرمه شدهٔ آن حقیقت به نظر خواهد آمد. همان‌طور که حالا مدت‌هاست همه به غلط تصور مي‌کنند جؤردشت و جؤرده صورت غلط تلفظ شدهٔ کلمات فارسی جواهردشت و جواهرده هستند و این طوری دو نام مکان زیبای گیلکی از صفحهٔ منابع رسمی حذف شدند؛ همان‌طور که بسیاری نام‌های دیگر.
اما اگر چندی، از جایگاه نگاه رسمی بیرون بیاییم، متوجه نکاتی خواهیم شد که شاید نتیجهٔ دیگری برای ما داشته باشد.
فرهنگ دهخدا ذیل کلمهٔ تیر نوشته است: “نام فرشته ای است که بر ستوران موکل است و تدبیر و مصالحی که در روز تیرماه تیر واقع شود به او تعلق دارد… به این معنی در اوستا «تیشتریه» (Tishtrya)، در پهلوی «تیشتر» (Tishtar)… فرشتهٔ مزبور نگهبان باران است و به کوشش او زمین پاک از باران بهره‌مند گردد و کشتزارها سیراب شود.”
خوب پس تا اینجای کار، کلمهٔ تیر و تشتر به باران و بارندگی ربط دارد. البته منطقی‌تر است که ماهی پرباران به این نام خوانده شود اما باز نباید این امکان را از نظر دور داشت که گرچه کمتر اما به هر حال، ماه کم‌باران هم اندک مناسبتی با این نام دارد. (همان‌طور که از ازدیاد مرگ و میر فرزندان در قدیم، نام کودک را «بمانی» مي‌گذاشتند، تا مگر زنده بماند!)
اما واقعیت دیگر این است که کلمهٔ تشتر و تیر ربط بیشتری با پاییز و خزان دارد. چنان‌که صاحب فرهنگ اسدی، یکی از معانی تیر را فصل خزان نوشته‌است(۱).
پس به نظر می‌رسد گرچه هر دو جشن تیرگان (در سیزدهمین روز از چهارمین ماه تقویم یزدگردی و بعدتر جلالی) و تیرماسینزه (سیزدهمین روز از چهارمین ماه تقویم دیلمی) یکی باشند اما لزوماً به این معنا نیست که جایگاه اصلی این جشن در تابستان بوده و در تقویم گیلکی‌زبانان از جای اصلی خودش جابجا شده. چه آنکه می‌دانیم مردمان قدیم، پیش از آن که از نظر تخصص در محاسبات نجومی و فن رصد، قادر به محاسبهٔ دقیق زمان تحویل سال در اعتدال بهاری شوند، با توجه به نزديکی طول روز و شب در بهار، برایشان بسیار راحت‌تر بوده که انقلاب‌های تابستانی و زمستانی را (با توجه به تفاوت محسوس بین طول روز و شب در انقلاب‌ها) تشخیص دهند.

تیرماسینزه را با آبریزگان (آب‌پاشان) اشتباه نگیریم!
جشن آب‌پاشان یا آبریزگان که به نام‌های آبریزان، نوروز طبری، جشن سرشوی، آفریجکان و عیدالاغتسال جشن معروفی است که در تاریخ از آن بسیار حرف به میان آمده است.
در عالم‌آرای عباسی مي‌خوانیم: “مردم گیلان خمسهٔ مسترقهٔ هر سال را بعد از انقضای سه ماه بهار قرار داده و در این پنج روز به جشن آب‌پاشان که پنجه [منظور پنجیک یا پنجک است] نام داده‌اند، مشغول مي‌شوند.”
در صفحهٔ ۱۷۰ زندگانی شاه عباس، نوشتهٔ نصرالله فلسفی هم آمده که «[شاه عباس] در آغاز سال بعد [۱۰۲۱] به بهانهٔ تماشای جشن آب‌پاشان که مردم گیلان جشن پنجیک می‌نامیدند به دریاکنار رودسر رفت.”
پنجیک یا پنجک آن پنج روزی است که علاوه بر ۳۶۰ روز ۱۲ ماه ۳۰ روزهٔ تقویم دیلمی، در این تقویم جا دارد و اغلب پس از هشتمین ماه یعنی آول ماه دیلمی و پیش از آغاز نهمین ماه قرار می‌گیرد(۲)؛ و با توجه به اینکه پنجیک دیلمی در روزهای آغاز بهار است، عجیب است که در اغلب منابع، این جشن (آب‌پاشان) با تیرماسینزه و تیرگان یکی گرفته شده است.

اما اگر به این نقل قول از ابوریحان بیرونی دقت کنیم که مي‌گوید: “سبب اینکه ایرانیان در روز ششم فروردین (روز خرداد) غسل می‌کنند این است که این روز به هرودا (هئوروتات، خرداد) که فرشتهٔ آب است تعلق دارد و آب را با این فرشته مناسبتی است و از این جاست که مردم در این روز هنگام سپیده دم از خواب بر می‌خیزند و با آب قنات و حوض خود را می‌شویند و گاهی نیز آب جاری بر خود از راه تبرک و دفع آفات می‌ریزند. در این روز مردم به یکدیگر آب می‌پاشند و سبب این کار همان سبب اغتسال است. نیز گفته‌اند سبب آنکه ایرانیان در این روز آب به‌هم می‌پاشند این است که چون در زمستان تن انسانی به کثافات آتش از قبیل دود و خاکستر آلوده می‌شود این آب را برای تطهیر از آن کثافات به هم می‌ریزند و دیگر اینکه هوا را لطیف و تازه می‌کند.”(۳)

این حرف بیرونی شکی به جا نمي‌گذارد که آب‌پاشان جشنی است متفاوت از تیرماسینزه و پس از پایان زمستان برگزار مي‌شود؛ حال آن که تیرماسینزه در پاییز است.

پس نتیجهٔ بحث تا اینجا این شد که جشن آبریزگان (آب‌پاشان) جشنی جدا از تیرماسینزه و تیرگان است و از سوی دیگر، تیرماسینزه و تیرگان هر دو گرچه یک جشن هستند اما به دلیل تفاوت در تقویم‌های دیلمی و تقویم جلالی، در دو موعد مختلف از سال برگزار مي‌شوند و آخر این‌که، به نظر می‌رسد جایگاه جشن تیرماسینزه در میانهٔ پاییز چندان بیجا و بي‌ربط نباشد و شاید یادآور فرم کهنتر تقویم‌های ایرانی است.

تیر ما
تیر ماه دیلمی، از ۱۵ آبان تا ۱۴ آذر تقویم جلالی طول می‌کشد. صاحب فرهنگ اسدی، یکی از معانی تیر را فصل خزان نوشته است. در روز سیزدهم از ماه تیر ما، جشن تیرماسینزه (در گیلکی به معنی: سیزدهم تیر ماه) برگزار می‌شود.
در این جشن، دوستان و خویشان در خانه گرد هم مي‌آیند و ضمن خوردن شؤچره (شب چره)، فال مخصوص این شب را هم مي‌گیرند که به نوعی پرسیدن آینده از آب است.
به این صورت که حاضران هر یک نیت کرده و گوشوار، انگشتر، دکمه، سکه، سنجاق یا چیزی شبیه این‌ها را در یک کوزهٔ گلی یا قابدؤن (Qabdo:n) یعنی ظرف مسی استوانه‌ای، پر از آب که از پیش آماده شده می‌اندازند. نحوهٔ پرشدن این ظرف از آب و آمدنش به میان جمع هم خود بخشی از این آیین است:

غروب‌دم شبی که قرار است این جشن برگزار شود، فرزند اول یک خانواده به همراه فرزند آخر خانواده‌ای دیگر (یکی دختر و دیگری پسر) که با هم آشنایی دیرینه دارند، بدون اینکه با هم حرف بزنند مي‌روند پای چشمه و قابدؤن را از آب پر می‌کنند و روی رف (طاقچهٔ) اتاقی که قرار است در جشن، همه آنجا جمع شوند مي‌گذارند.

برگردیم به شب جشن. افراد وقتی اشیا را به داخل ظرفی که حالا در وسط اتاق قرار داده شده انداختند، سر جای خود مي‌نشینند و در‌ واقع همه دور قابدؤن پر از آب حلقه مي‌زنند و سکوت اختیار می‌کنند تا صدا و سخن امیری‌خؤن مرکز توجه قرار گیرد.

حالا نوبت فردی (و یا گاه افرادی) است که «امیری خؤن» (Amiri-xo:n) یا «تبری خؤن» (Təbri-xo:n) و یا گاه «رباعی خؤن» (Rəbbai-xo:n) نامیده مي‌شوند. این فرد کسی است که تعداد زیادی «امیری» بلد است و مي‌تواند آن‌ها را به آواز مخصوص امیری (امیری موقؤم : Amiri muqo:m) بخواند.

امیری، دوبیتي‌های هجایی کهن گیلکی‌اند که در شرق گیلان و غرب مازندران سینه به سینه نقل شده و آن‌ها را باید به صورت آوازی خواند. بخشی از این دوبیتی‌ها منسوب به امیر پازواری است و البته بخش اعظم امیری‌ها ساخته و پرداختهٔ شاعران و عاشقان گمنام گیلکی‌زبان است که در طول تاریخ به این گنجینه افزوده‌اند.

پیش از این‌که امیری‌خؤن خواندنش را آغاز کند، کودک خردسالی (آن قدر خردسال که نداند اشیای درون قابدؤن از آن چه کسی است) در کنار قابدؤن (یا کوزه) می‌نشیند و دست در آن می‌کند تا به ازای هر امیری که امیری‌خؤن مي‌خواند، چیزی از ظرف بیرون آورد و به حاضرین نشان دهد. آن امیری، فال صاحب آن “چیز” خواهد بود و او می‌تواند با توجه به مضمون و حال و هوای امیری، برداشتی دربارهٔ مراد خودش داشته باشد.

همیشه کسی از میان جمع که صبر بیشتری دارد، اول از همه سوزنی در کوزه می‌اندازد و نباید تا آخر مراسم، آن سوزن از کوزه بیرون بیاید. آخرین امیری، از آن او خواهد شد و باز بدون این‌که سوزن را از کوزه یا قابدؤن بیرون آورند، ظرف را با همان آب و سوزن در جایی بلند بیرون از خانه می‌آویزند.

در این شب، سفرهٔ انواع خوردني‌های فصل و یا خوردنی‌هایی از قبل که برای این شب نگهداری شده‌اند را می‌چینند و از جمله خوردن کونوس و آؤکونوس (Aowkunus) و اربو و اربو میج (نوعی خرمالوی وحشی شیرین) و هندوانه و لیمو و پرتقال و نارنگی و انار طرفدار دارد. جوانان از روزنهٔ بام‌ها (لؤجؤن) دسجوروف (دستکش) به پایین می‌آویختند تا صاحب‌خانه‌ها چیزی خوردنی در آن بریزند. این شادمانی بعد از مراسم فال و تا دیرگاه شب ادامه پیدا می‌کرد.

چند نمونه امیری:

تيرما بگۊته: مي سينزه چره سنگينه؟
هرکه آب ويگيته خۊشته مأرˇ أولينه
أنگۊشترˇ طلا، فيرۊزه وأني نگينه
بهشتˇ قۊربؤن، چه جاىˇ نازنينه

فارسی: تیر ماه گفت سیزده من چرا سنگین است؟/ هرکس آب برداشت، اولین فرزند مادرش است./ انگشتری طلا، فیروزه نگین آن است/ بهشت را قربان، چه جای نازنین است.

وراوره بشؤم زرگرˇ لاته
زرگرˇ کيجا بدئم دانه هأپاته
وني ويني قلم ۊ مچچه نباته
قۊربانˇ خۊدا بشۊم چته بساته!

فارسی: از راه پیچاپیچ کوهستانی رفتم به زرگرلات (لات: دشت آبرفتی کنار رودخانه که سنگ فراوان دارد و در آن علف می‌روید)/ دختر زرگر را دیدم، دانه بوجاری می‌کرد (کاری که برای جدا کردن خاشاک و اضافات از برنج و سایر غلات، به کمک به بالا پاشاندنشان در سینی می‌کنند.)/ بینی او قلمی و لبش به شیرینی نبات است/ قربان خدا بروم که چه ساخته است!

أمير بگۊته: من کۊجه دۊکان بسازم؟
گردˇ گۊلباغ مۊشکˇ أىوان بسازم
خۊشته ديل ۊ تي ديلأ ىکسان بسازم
کافِر وچه ره چتي مۊسلمان بسازم؟

فارسی: امیر گفته من کجا دکان بسازم؟/ دور گلباغ ایوان مشک و عنبر بسازم/ دل خود را با دل تو یکسان بسازم/ بچه کافِر را چگونه مسلمان بسازم؟

تني دۊري مره دۊر بساته
تني دۊري مي جانه تندۊر بساته
چشمه أشک ۊ دامنه شۊر بساته
نامردˇ فلک، مي منزله دۊر بساته

فارسی: دوری تو مرا دور ساخته/ دوری تو جانم را تنور ساخته/ چشمانم را اشک‌آلود و دامنم را شور ساخته/ فلک نامرد، منزلم را دور ساخته.

سۊمامۊس کۊ ايسه، چنديه همواره
سۊ ته کيجا نيشته بۊن، ىته مي ىاره
ميؤني کيجا مي ديله بکۊرده پاره
پيشˇشيني کۊره، دۊمبالˇ شيني ستاره

فارسی: کوه سماموس اینک چقدر هموار است/ سه تا دختر نشسته بودند، یکی یار من است/ دختر میانی دلم را پاره کرده است/ آنکه جلوتر است کور و آنکه به دنبالش، ستاره است.

أمير بگۊته: مني کار چي زار ببيه
أمئه پۊستين کۊلا بخۊرده (به خۊردˇ) شغال ببيه
همه سک ۊ سيلؤن اۊتاقدار ببيه
مني خۊتن جا پئلهؤمجار ببيه

فارسی: امیر گفته است کارم چه زار شده است/ پوستین کلاه ما از پوست شغال خورده شده است (یا شاید: خوراک و نصیب شغال شده!)/ تمام بی‌مایگان صاحب مسکن شده‌اند./ خوابگاه من پلهم‌زار شده است.

نازنين کيجا! تي دسه دره پنير ؤ نؤن پاره
تي سره بيرۊن بدأر تي سک نگيره أماره
همه فقيرن ؤ مۊ أربابˇ بيچاره
آدمˇ پسس ۊ بۊلند همه جا درکاره

فارسی: دختر نازنین! پنیر و پاره‌ای نان در دستت است/ سرت را بیرون نگه دار (بیار) سگ تو ما را نگیرد./ همه فقیرند و من اربابی بیچاره‌ام/ آدم پست و بلند(مقام) همه جا پیدا می‌شود.

أمير بگۊته: اۊوخت مي ريش بنفشه بيه
هزار عاشقؤنˇ کين مني کشه دبيه
حلأ مي ريش گيا-گيا سفيد ببيه
ىکي-ىکي گۊؤن: پيرˇ خالۊ کۊجه دبيه؟

فارسی: امیر گفته است آن زمان که ریشم بنفشه بود/ هزار عاشق در آغوشم بودند/ حالا که جای-جای ریشم سفید شده/ یکی یکی می‌گویند: این «دایی پیره» دیگر کجا بود؟

أمير بگۊتاى: أولˇ بهار خۊجيره،
أولˇ بهار ؤ آلاله-زار خۊجيره
بۊلبۊل در چمن ؤ خؤ در تلار خۊجيره
سۊرمه چۊشم کيجاىˇ زۊلف کاکۊلدار خۊجيره

فارسی: امیر گفته است اول بهار زیباست/ اول بهار و شقایق‌زار زیباست/ بلبل در چمن و خوابیدن در «تلار» زیباست/ دختر سرمه به چشم کشیدهٔ با موی کاکل‌دار زیباست.

أى قشنگˇ کيجا! مره تي کله تش وأنه
تشه ويگيته پسي، تي گۊلˇ ديمه خۊش وأنه
أى قشنگه ريکا! نگۊ مره شرمأنه
مي مأر بشۊ «کلاىه بۊن» دمادمˇ أمأنه

فارسی: ای دختر قشنگ! میل آتش اجاق تو را دارم/ بعد از برداشتن آتش، میل بوسیدن صورت مثل گلت را دارم/ ای پسر قشنگ! نگو که شرمم می‌آید/ [چون] مادرم رفته به «کلایه بن» (روستایی بین تنکابن و رامسر) و هر آن ممکن است برگردد.

أى قشنگˇ کيجا! تۊ مي مزارˇ سرˇ آلاله
سره بۊشؤردي، مرجؤن دکۊردي تي باله
مره بکۊشتي، خۊنه دکۊردي پياله
مي خۊنه بخؤر مي خۊن تره حلاله

فارسی: ای دختر قشنگ! تو شقایق سر مزار منی/ سرت را شستی، مرجان به بازوی خودت بستی/ مرا کشتی، خونم را در پیاله کردی/ خونم را بخور، خونم حلالت است.

گيل به گيلان خۊشه، آلاله به دىلمؤني
روش لاکؤکؤني شي خۊبه، مۊجش وچأکؤني
بنۊشه جؤر بيأى شمئه جؤر کۊلؤامؤني
چۊچه’ مۊشتأگير ببۊن تي همساىه لاکۊکؤني

فارسی: گيل در گيلان خوش است و شقايق در ديلمان/ سلوک دختران خوب است و گردش پسران/ در کلبه‌هاي گالشي بالادست شما بنفشه بيرون بيايد/ نوک پستان دخترهاي همسايه‌ات را بفشار. (در ترجمهٔ آخرين مصرع مطمئن نيستم اگر کسی ترجمهٔ بهتری در نظر دارد بنویسد.)

جؤنˇ دۊستى بيرۊنا ورف وأره پيته-پيته
دارؤنˇ خالˇ چيکه رفيق کسکسنه فئويته
مۊ بشؤبۊم سرنگۊن-شؤدأکˇ خؤنه اۊنˇ خؤنه’کم دۊ فئويته
ىته لاکۊ ايسأبۊ مثلˇ ما، مي ديلى اۊنه فگيته

فارسی: دوست عزيز من، بیرون خانه گلوله-گلوه برف می‌بارد/ نوک شاخهٔ درختان ای رفیق به هم پیچیده/ من به خانهٔ آن سرنگون‌شده رفتم، خانهٔ او را هم دود دربرگرفته/ یک دختری آنجا بود مثل ماه، دلم پیش او گیر کرده.

گۊلˇ أفتؤ تئغ بزأ لۊجؤنبره دتؤس
سکؤن لاب بگۊدن، شير ؤ پلنگ برمس
دۊشمندؤنم خۊ دۊشمندگيرئه بگۊدن تا بۊتؤنس
مي بىته ىارئکه مرأجي وأىته نۊتؤنس

فارسی: گل آفتاب از پنجرهٔ کوچک روی بام تیغه کشیده و تابیده به درون/ سگ‌ها لاب کردند، شیر و پلنگ فراری شدند/ دشمن‌ها هم تا می‌توانستند، دشمنی‌شان را کردند/ معشوقم را نتوانستند از من جدا کنند.

شيمئه تيرماسينزه موارک بۊبۊن!

توضيحات:

۱) فرهنگ دهخدا:مدخل دو کلمهٔ بادبز و بادبیز.
۲) نصرالله هومند. اهشماری باستانی مردمان مازندران و گیلان. ۱۳۷۵. ص۹۲ و ۹۳.
۳) هاشم، رضی. گاه‌شماری و جشن‌های ایران باستان. تهران: انتشارات فروهر، ۱۳۵۸. ص۲۲۵.

 

منابع اصلی:

– نصرالله هومند. گاهشماری باستانی مردمان مازندران و گیلان. ۱۳۷۵.
– محمدولی مظفری. پژوهش‌های فرهنگ عامه (شرق گیلان). نشر فرهنگ ایلیا. ۱۳۹۳.
– محمود پاینده لنگرودی. فرهنگ گیل و دیلم؛ فارسی به گیلکی. نشر امیرکبیر. ۱۳۷۵.
– محمود پاینده لنگرودی. آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ۱۳۷۷.

 


دیدگاه‌ها

7 پاسخ به “تيرماسينزه موارک بۊبۊن!”

  1. مطلب بسیار زیبایی است درود بر شما،اما در رابطه با برگردان فارسی نامهای محلی این امر فقط مختص به گیلان ومازندران نیست بلکه در سرتا سر ایران قضیه به همین منوال است،مثالی از لرستان بزنم،،خرم اباد مرکز لرستان اسمش خورموا یعنی سرزمین طلوع خورشید،،بروجرد دومین شهر استان اسمش وروگرد است یعنی دیار دلیران،،پل دختر سومین شهر استان اسمش پاپیل است،،رشته کوه کبیرکوه اسمش کور با کسر کاف وکسر واو نام درختچه ایست،،و بسیار ی دیگر.

  2. امیری خوانی فقط در غرب مازندران رواج نداره بلکه در سر تاسر مازندران رواج داره واز شعرهای امیر پازواری هم استفاده میشه جالبه که در مازندران پدران ما شاهنامه خوانی هم داشتند پدرم 75 سال داره 5ابتدایی سواد داره ولی بیشتر شاهنامه رو میدونه .تیر ماه سیزده در 13 ابان هرسال در مازندران برگزار میشه که به نامهای دیگه مثل “لال شو” یا”لال شیش” هم گفته میشه که نوجوانان روستا وبچه ها به در خونه ها میرن وبا چوبی نازک(که به آن “شیش میگویند)به درها میزنند وصاحب خونه هم در را باز میکند و گردو وشیرینیهای محلی وپول به اونا میدهند.هنوز هم این رسم در مازندران اجرا می شود.

  3. افرادی که در می زنند چون که حرف نمی زنند فقط باچوب در میزنند به” لاله شیش یا”لال شو” یعنی چوب لال یا شب لال گفته میشه.

    1. فاطمه؛
      ممنونم از توضیحات تکمیلیت. بله. در تمان مازندران هم این رسم برقراره که البته با اندک تفاوت تقویم تبری، در موعدی دیگر برگزار میشه.

  4. برای این تحقیق می توانستید از کتاب تیرماه سیزده آقای نوائیان هم بهره ببرید.
    از محدود پژوهش ها در زمینه ریشه های تیرماه سیزده و گستره جغرافیایی آن است. تا انجا که به یاد دارم در پهنه البرز، چه جنوب و چه شمال آن این مراسم، رایج بوده است.

  5. تیرماسیززه شو درسته در مازندران” تیر ما سیززه شو “گفته میشه.