مجلهٔ قاف در گفتگو با م.پ. جکتاجی (مدیر مسئول نشریهٔ گیلان شناسی گیله وا) این چند سطر را به نقل از ایشان منتشر کرده:
«قبل تر ها هرکسی از هر نقطه از گیلان به رشت می آمد گویش رشتی را می دانست؛ چون رشت مرکز استان بود و محل داد و ستد و مرکز اداری و فرهنگی. در نتیجه، رشتی تبدیل به لهجه ی معیار شده بود. مردمانش به زبان گیلکی رشتی صحبت می کردند و دیگران هم که می آمدند یاد می گرفتند و اگر روزی یک نفر رودسری با یک نفر فومنی برخورد می کرد و مشکل بود با هم گیلکی صحبت کنند لاجرم رشتی حرف می زدند»
(فصلنامه فرهنگیاجتماعی قاف، سال اول، بهار ۹۶، شمارهی ۳،صفحهی۲۹. ریشه ها و تیشه ها. گفت و گو با محمدتقی پوراحمد جکتاجی)
این چند سطر ادعاهایی را دربارهٔ زبان گیلکی مطرح میکند که به دو دلیل نباید در مقابل آن سکوت کرد. اول اینکه این ادعا کاملا خلاف واقعیت اجتماعی و تاریخی ما گیلکان است و دوم اینکه این ادعای غیرواقعی به نوعی زمینهسازی برای هدفی است که برخی از تلاشگران عرصهٔ گیلان شناسی در مرکز استان مدتهاست سر در پی آن دارند: انتخاب لهجهٔ رشتی به عنوان لهجه یا گویش معیار گیلکی.
پیشتر بارها و بارها از جمله در یادداشت «بسگانگی در زبان گیلکی» و در نقد ایدهٔ قدیمی گویش معیار نوشته ام؛ اما اینجا فقط به ذکر چند نکته در ارتباط با این پاراگراف از حرفهای استاد عزيزم جناب جکتاجی بسنده میکنم.
۱. در توضیح این که چرا ایدهٔ گویش معیار برای زبان ما نادرست و نابجاست و نتایج بدی به بار خواهد آورد و اینکه چه راه جایگزینی وجود دارد در همین وبلاگ ورگ، متن بسیار خواهید یافت. بنابراین اینجا موقتا فرض میکنیم که اصلا راهی نداریم جز انتخاب یکی از لهجه های زبان گیلکی به عنوان معیار. فرض محال که محال نیست. اساتید گیلان شناس این فرض محال را همواره پیشفرض خود گرفته اند. پس ما هم موقتا اين کار را ميکنيم.
۲. لهجهٔ رشتی، به عنوان یکی از لهجه های طیف رنگارنگ زبان گیلکی از رضوانشهر تا شرق مازندران و در مقایسه با سایر لهجه های این زبان بهرهٔ چندانی از تاريخ ادبيات گیلکی نبرده است. مهمترین و کهنترین متون گیلکی به جا مانده (از دیوان پیرشرفشاه دولایی در غرب تا تفسیر کتاب الله و مقامات حریری در شرق) همگی متعلق به مناطق و لهجه های دیگری هستند که از قضا با دقت در لهجهٔ به کار رفته در این آثار متوجه نوعی نزدیکی میان این لهجه ها میشویم که البته شباهت و ربطی به لهجهٔ مرکز استان (رشت) ندارند. در زمان معاصر هم سابقهٔ قدیمیترین کتاب شعر چاپ شده به لهجهٔ رشتی به کتاب «دختر رشتی» میرسد که در مقابل آثار شاعرانی چون شکیبایی لنگرودی و شهدی لنگرودی چندان واجد ارزش ادبی نیست. برای کسانی که احتمالا در جریان نیستند توضیح دهیم که این کتاب مجموعه ترانه هایی است که معروفترین آن «خدایا دختر رشتی قشنگه…» بود. درواقع تمام دارایی ادبی ما طی تاریخ در جاهایی غير از رشت توليد شده (از پیرشرفشاه در غرب گیلان تا آثار زیدیه در شرق گیلان و غرب مازندران تا آثار امروزی تر شاعران لنگرودی يا بزرگانی همچون شیون فومنی و محمدولی مظفری) و حتی از جهت سطح نفوذ میان تودهٔ مردم هم چه در بخش ترانه و موسیقی (از پوررضا تا فرامرز دعایی از لشت نشا و عاشورپور از انزلی) و چه در ادبیات (شیون فومنی از فومن و محمدولی مظفری و مصطفی رحیم پور از سیاهکل و امیر فخر موسوی از آستانه و م. راما از لاهیجان) کمتر با چهره ای که مشخصا مربوط به لهجهٔ مرکزی استان باشد روبروییم. آنچه از ادبیات گیلکی طی سالهای اخیر به واسطهٔ تجمع امکانات مدنی و پولی و انتشاراتی در مرکز استان (که این نابرابری بین مرکز و باقی مناطق خود از آسیبهای مرکزگرایی بوده و در آینده شدیدتر هم خواهد شد) به صورت انبوه و با سیاست گیلانشناسانه منتشر شده هم هرگز نتوانست صاحب جایگاه مشابهی در میان توده مردم گیلکیزبان شود.
۳. اساسا مرکزیت رشت بسیار متاخر و مربوط به بعد از نفوذ صفویه در گیلان و سپس اشغال آن است. پیش از این دو شهر کهن گیلکان یعنی فومن و لاهیجان مرکزیت داشته و لهجههای مختلف پیرامون آنها هم به حیات خود ادامه داده بودند. در واقع رشت به واسطهٔ اتصال به بیرون و تسهیل کار اشغالگران گیلان (قزلباشان) در مدیریت گیلان و حفظ تفرقه و دشمنی میان شرق و غرب گیلان توانست مرکزیت را به دست آورد و اهمیت استراتژیک این شهر هم (که تا پیش از این به صورت شهر وجود نداشت) محور انزلی-رشت-قزوین بود که مسیر مناسبی برای بیرون کشیدن مازاد تولید مردم استان به سمت پایتخت بوده است. رشت هنوز هم چنین کارکردی را حفظ کرده و به همین دلیل فرهنگ گیلکی این شهر بسیار متاثر از فرهنگ تهرانی بوده و حتی نام بسیاری از میوه ها و غذاها در این شهر برعکس سایر شهرها مناسب و متناسب با قرائت پايتخت نشینهاست. طرفه آن که چندی پيش برای انتخاب روزی به نام روز رشت، روزی که رشت از سوی حاکمان صفوی به عنوان مرکز استان انتخاب شده بود از سوی همین اساتید بزرگوار گیلانشناس پیشنهاد و تصویب شد. روزی که با توجه به سابقهٔ تاريخی حضور قزلباشان در گيلان و کشتار مردم در آن زمان، چندان روز فرخنده ای برای مردم گیلان نبود اما با توجه به همان تضاد هویتی ميان شهر شدن رشت با حيات قومي کل گيلان، ترجيح داده شد که چنين روزی به عنوان روز رشت در نظر گرفته شود.
۴. از سویی مرکزیت اداری در رشت باعث شد که بخش مهمی از ساکنان این شهر از طبقهٔ بوروکرات (ديوانسالار) و در واقع حقوقبگیران دم و دستگاه اداری و حاکمیتی باشند که همین واقعیت شاید بتواند این ابهام را هم توضيح بدهد که چرا در شهری مثل رشت که طی دو دهه همهٔ صنعت و توليد خودش را از دست داده، رسانههای هوادار طبقهٔ حاکم دائم از خوشخوراکی و خوشبختی مردم اين شهر حرف میزنند. درواقع مردم مد نظر آنها خیلی تفاوت دارد با مردم رشتی که از کارخانجات بیرون انداخته شدند یا انبوه دستفروشانی که مجلهٔ گیلهوا خواستار سرکوبشان از سوی ماموران بزنبهادر شهرداری است.
جداسری و جداسرنوشتی آن بخش برخوردار رشت از بقیهٔ مردم رشت، در انتخاب زبان و سطح آشنایی یا بیگانگی نسبت به فرهنگ قومی هم به خوبی مشهود است. به دلیل همین بیگانگی است که شما در رشت کمتر از هر جایی استفاده از زبان گیلکی را شاهدید. گرچه طی سالهای اخیر با تبلیغات هدفدار روی توسعه و برندسازی در رشت (که در واقع اجرای مو به موی طرح های بانک جهانی است و بخش اعظم هنرمندان و روشنفکران همولایتی ما هم سر به آن سپردهاند) نوعی از ناسیونالیسم در بين جوانان و نوجوانان رشت شيوع پيدا کرده که متاسفانه نه در مسير بالندگی زبان و فرهنگ و رسيدن به سطحی از همزيستی با دیگران (آن گونه که شایستهٔ شهری چون رشت با آن سابقهٔ دیگری پذيری و تکثر باشد) بلکه برعکس در خدمت نوعی تفاخر و خودشيفتگی شهری (با شعارهایی همچون «دنیا فقط رشت» و… که از طريق صفحات اينستاگرامی و رسانه هایی تکرار و تبليغ ميشوند که چندان هم از نظر پولی و مرامی مستقل نيستند!) و ناسيوناليسم بدون آگاهی و دیگری ستیزی قرار دارد. اين شکل از ناسيوناليسم البته نه در ميان طبقهٔ فرودست رشت بلکه در ميان همان بخش از جامعه که هنوز حقوقهای خوبی برای خوشخوراک بودن میگیرند شکل گرفته است اما بهرحال به واسطهٔ دم و دستگاه تبلیغی که اين سالها با محوريت شهرداری رشت و چند نهاد و ارگان ديگر پا گرفته دائم به کل جامعه تزريق ميشود. از اینجا به بعد کارکرد و نقش این تبلیغات علاوه بر ثروت اندوزی گروهی اندک، خوبنمایاندن وضعیت بسیار بد زیستی مردم استان هم هست.
۵. شهر رشت با ثبت تمام گنجينهٔ غذایی قوم گیلک به نام يک شهر، به نام شهر خلاق غذا معرفی میشود و اين خود نمونهٔ کوچکی از شکل برخورد تصميم گيرندگان و گیلانشناسان ساکن در مرکز استان است. در واقع برندسازی و درآمدزایی خود به انگیزه و رانهای بدل شده که حتی آنهایی که تا دیروز علاقه ای به زبان مادری خود نداشتند حالا عاشقانه به انتهای هر چیزی يک پسوند رشتی میچسبانند. (نخستین بار این مجلهٔ گیلهوا بود که در سالهای دههٔ هفتاد در معرفی آوای «شوا» آن را «کسرهٔ رشتی» نامید و مدعی شد مردم این آوا را کسره رشتی مینامند!) اما واقعیت اين است که بخش اعظم اين داشتهها اصلا ربطی به شهر رشت نداشته و حضور زنده ای هم در اين شهر ندارد. برای آنهایی که تفاوت بین حضور زنده و حضور مرده و موزهای را درنمیابند یک مثال میزنم: دستفروشان از میدان شهرداری سابق و ویترین پیادهراه فعلی با خشونت بیرون انداخته شدند تا مجسمهٔ زن دستفروش جای آن را بگیرد و لابد ساخت مجسمه هم به دست یک هنرمند علاقمند به شهر خود و با حمایت مالی معاونت فرهنگی شهرداری انجام شده که این روزها حسابی در حال پول خرج کردن در میان هنرمندان و روشنفکر همراه است.
اين بيگانگی با جاهای دیگر استان فقط به این شکل نيست که هنوز هم در رشت بسیار اتفاق می افتد که حتی روشنفکران، گالش را با تالش اشتباه بگيرند يا تصور کنند مردم شرق گیلان مازندرانی حرف میزنند! بلکه کم-کم به صورت تلخ و مضحک خودپايتختبينی هم در آمده و اين روزها کم کم لفظ شهرستانی را در توصيف ساکنان غیررشتی گیلان میشنويد. اين لفظ را من نخستين بار در خانهٔ فرهنگ گیلان شنیدم. در سالهای پايانی همکاری ام با اين خانه و زمانی که کم-کم اين خانه را نه خانهٔ فرهنگ گيلان بلکه متنعلق به رشت و رشتی ها معرفی و ما را شهرستانی خطاب میکردند. البته شما به عنوان بیمار و مشتری دم و دستگاه خدمات پزشکی مرکز استان هم (که طبق همان برنامههای بانک جهانی قرار است مرکز توریسم پزشکی باشد!) احتمالا بارها خطاب شهرستاني را خواهيد شنيد ولی منبع اوليهٔ توليد و تبليغ اين نگاه رسانههای گيلانشناسی و البته صدا و سیمای استان است. نقش صدا و سیما را در تبلیغ و برندسازی دست کم نگیرید. (اين برندسازی همانطور که مدتها پيش در نقد سياستهای شهرداری رشت پیشبینی کرده بودم، در سایر شهرها و روستاهای گیلان هم ادامه پیدا کرده که یکی از نمونههای آن همین تابلو عظیم لاهیجان بر فراز شیطانکوه است که جز هزینهای کمرشکن و سلیقهای بازاری و زشت هیچ عایدی دیگری برای مردم لاهیجان نداشت. از قبل این رقابتها و چشم و همچشمیهای بیناشهری و این ولخرجیها و برندسازیها، اقلیتی صاحب رانت و رابطه به زمینخواری و ثروتاندوزی مشغولند و اکثریت مردم برای هیچ و پوچ هورا میشکند!)
۶. لهجهٔ رشتی به این دلیل که اساسا توسعه و شهر شدنش همزمان با ارتباط با غیرگیلکان و ارتباط با پایتخت صفویان و حکومتهای بعدی بوده، بيشترین آميزش را با فارسی داشته؛ به عنوان مثال بنا به عقيدهٔ برخی ضمير متصل در افعال (یدی: بۊشؤیید، بۊشؤییدي و…) از فارسی وارد شده. چنانکه کافی است اندکی از رشت به سمت غرب برويد تا دوباره با شباهتهای فراوان لهجه های این طیف با لهجه های شرق گیلان مواجه شوید. به عنوان مثال مصدر وگیتن (برداشتن) یا گۊتن (گفتن) در غرب هم به تناوب شنيده ميشود.
۷. در فقدان تاريخ ادبيات فاخر و يا ادبيات مردمی معاصر و با توجه به همهٔ نکات گفته شده، تنها برهان و تنها اميد مدافعان معيار شدن گويش رشتی، مرکزيت اين شهر و در نتيجه حمايت و دخالت دولت است. مرکزيت سياسی رشت این بار هم مثل هميشه قرار است به کمک مدافعان مرکزگرایی بيايد تا شايد با بخشنامه و دستور و تبليغ گستردهٔ صدا و سيما و همراهی گیلان شناسان مرکز استان علاجی شود. گیلانشناسانی که اين روزها بدجور جذب گفتمان برندسازی از نام رشت و ستايش از توسعهٔ آمرانه و از بالا و حکیمفرموده شدهاند؛ پس این عجیب نیست که مجلهٔ گیلهوا در سرمقالههای مختلف با بهانه و بی بهانه ذکر خیری از توسعه های عصر رضاخان میکند.
۸. ذکر اين نکته ضروری است که هدف تشديد اختلاف بين شهرها نيست و خوانندگان ورگ در جريان هستند که آلترناتيو ما در مقابل اين نگاه نه بزرگ کردن مرکزيتی ديگر بلکه نوعی از کنفدراليسم زبانی است. بنابراين همان طور که در نقد خود از شهر و روستای دیگری دفاع نکردیم، احترام و علاقهٔ ما به رشت و مردم آن هم به عنوان یکی از شهرهای گیلک نشین بسیار زياد است اما حرف ما اين است که بايد تاريخ و جايگاه تاريخی خود را بهتر بشناسيم و به صرف راحتتر بودن، به سراغ اولين و دم دست ترين راه حل نرويم و به دام تبليغات و سیاستهای نوليبرالی نیافتیم. سیاستها و تبلیغاتی که برای زمينها و فضای شهری جیب دوخته اند (همین حالا هم رسما میدان شهرداری را از محل تجمع و کسب و کار عمومی به ویترینی در مالکیت شهرداری بدل کردهاند که هرچه پول بدهی همان قدر از آن فضا نصیبت خواهد شد. همانطور که اول همه کسبه را مجبور کردند ساعت 12 شب ببندند و حالا با طرحهای تبلیغی شبهای روشن رشت و شبهای روشن لاهیجان در ازای پول حق مردم به شهر را به مردم میفروشند!) و از موهبت رشت-رشت کردن، کولی های فراوان از آب گل آلود میگیرند و روی حقيقت فقر و تضاد طبقاتی و سرکوب هنرمندان مستقل اين استان خاک می پاشند. سیاستهایی که هرجای دنیا آزموده شده، فقط به رشد نابرابری و افزایش حاشیهنشینی کمک کرده است.
۹. و خلاصه اينکه، نه خير، آن طور که استاد بزرگوار ما گفته، نبوده و نيست. گويش رشتی چنین جايگاهی نداشته و ندارد. البته با هرچه نزديکتر شدن اساتيد عزيز ما به نهادهای دولتی و حاکمیتی و ستايش از سياستهای آنان ممکن است با پول و زور و بخشنامه روزی کتابهایی به لهجهٔ رشتی چاپ و در سراسر گیلان پخش شود اما گمان نميکنيم نتيجه چندان دلخواه همين دوستان پيشکسوت ما هم باشد. شاید این باعث شود که لهجهٔ فومنی و ضیابری و آبکناری و خمامی و… هم به تدریج ذيل سايهٔ رشت هرچه بيشتر فارسيزه شوند و ويژگیهای اصيل و قدرتمند خود را از دست بدهند؛ مانند بلایی که بر سر لهجه های کوچصفهانی و لشت نشايی دارد می آید. فراموش نکنيم که رشت برای کلانشهر شدن جمعيت اين شهرها را هم به خود اضافه کرده و عملا رشت از لولمان تا خشکبیجار و کوچصفهان و لشت نشا را دربرمیگیرد. درنتيجه گرچه از آمار جمعیتی این شهرها استفاده میشود اما به لحاظ بلعيدن بودجه و امکانات و پس انداختن پسماند (مثل نمونهٔ غمانگیز سراوان)، منجر به نابودی و زوال این شهرها خواهد شد؛ شهرهایی که خیلی خیلی قدیمیتر و تاريخيتر از رشت هستند و حالا برای رشت فقط عدد و رقمی هستند در جهت کسب عنوان کلانشهر و بودجهٔ کلان!
گيلکان طی تاريخ هميشه در قالب کنفدراليسمی از اميرنشينهای مستقل زيسته اند و گاه توانسته اند ضمن حفظ اين استقلال نسبی کنفدراليستی، به اتحادی بزرگتر دست يابند يا برعکس با جنگ و نزاع از درون زوال يابند و اين واقعيت تاریخی در وضعيت زبان ما هم متبلور است. اميدوارم اساتيد گیلان شناس ما آن قدری به قدرت بالایی ها تکيه نکنند که مهمترين حافظان زبان گیلکی را از ياد ببرند. يعنی مردم کوچه و بازار و طبقات فرودست و زحمتکش. چون اينها بودند که زبان گیلکی را به ما رساندند نه آن خانواده های خانزاده و ديوانسالار که هميشه به زبان حاکم گویا بودند و باعث و بانی لکنت زبان رعيت و پيشهور و امروزه در سايهٔ پول و تبليغات مشغول جمع آوری و ثبت زبان و فرهنگ همان مردم هستند. مردمی که زیر فشار بیکاری و فقر له میشوند اما در تلگرام خود و از دهان رییس پژوهشکده گیلانشناسی میخوانند و میشنوند که رشت نقطه آسایش مردم گیلان است.
دیدگاهتان را بنویسید