مدتها بود که دلم میخواست به بهانهاي، این موزیک قوالی زیبا رو با شما به اشتراک بذارم. این که میگم مدتها، حرف از چند ساله. اون زمان که این موزیک رو شنیده بودم و دلم میخواست اینجا منتشر کنم هنوز سالهای سیاه کرونا و این قرن پر از رنج و ستم و عصیان آغاز نشده بود.
شاید شما هم فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» رو دیده باشید. نمیدونم داوری شما دربارهٔ این فیلم چی و چطوره اما من از وسط فیلم به بعد تقریبا برام سخت بود که ادامهش رو ببینم. برای مني که حتی فیلمفارسی و فیلمهندی و حتی سریالهای آبکی ترکی و لاتینی برام قابل تحمله، تحمل این فیلم برام سخت بود. اون سالها این پروپاگاندای متظاهرانه برای ساختن تصویری از ما که نیستیم دردآور و حالبهمزن بود اما چون هنوز از روی بسیاری کثافات جامعه پرده کنار نرفته بود، گفتن این حرفها باعث دشنام و ناسزا میشد که شد! حالا اما فحاشان اون سالها که هر نقدی رو به حسادت نسبت به خوشبختی خودشون تلقی میکردن، نصفشون زیر بار واقعیت اجتماعی کمر خم کردهن و نیم دیگه به سمت پلههای بالاتر بارشون رو بستن.
لابد اگه فیلم رو دیدین، مصاحبهها وتبليغات بعدیش رو هم یادتونه که با تیترهایي شبیه «زبان گیلکی شبیه زبان فرانسه است» از در و دیوار دنیای مجازی بر سر مخآطب میریخت و میخواست از طبقهٔ انگلی اما باکلاس متوسط در گیلان دلبری کنه. توی فیلم پنیر رو براش توی کاغذهای توی فیلمها بستهبندی میکرد و عشق و موسیقی، بی ترس محتسب و گشت ارشاد توی خیابونهای گیلان در رفت و آمد بود و فیلم اساسا جوری ساخته و پرداخته شده بود تا یه رشت «نیست در جهان» اما باب طبع طبقهٔ متوسط و توريستهای علاقمند به زندگی در گیلان ارائه کنه. از انتخاب در و پنجره و آهنگ گرفته تا روی هم سوار کردن عناصر مختلف شهرها و روستاهای مختلف گیلان در رشت خیالی، تا تبدیل محلهٔ قدیمی گأبنهٔ لاهیجان به چیزی شبیه ترکیب بارسلونا و پاریس!
این مظنهٔ بارازه. طبقهاي که هنوز پول برای خرج کردن داره، این جوری میپسنده. نخل و پالم دوست داره چون الگوی ذهنيش کاليفرنيا و دوبی و مدینه است. پيشتر هم کم نديديم عکسها و فيلمهایي که با زوم کردن روی سنگ فرش و بارون و چراغ نئونی سعی کنن چیزي رو به مخاطب برسونن که گاه زير عکس هم تحشيه ميشه: اينجا گيلان است نه اروپا! اينجا رشت است نه پاريس! و این خودکمبینی عجیب طرفدار و خریدار داره.
بگذريم از اینکه جامعهٔ ما تا خرخره زير سرکوب انواع حقوق اوليه مثل حق غذا خوردن و حق لباس پوشيدن و موسیقی و حق تجمع و حق داشتن هنر مستقل و آزاد خفه شده و در نابودی محیط زیست و ساخت شهرها و روستاهای زشت نمونهای در غرب آسیاست، و مقایسهٔ چنین جامعهاي با شهرها و کشورهایي که دستکم این بندها و قيدها رو به دست و پا ندارن خیلی مسخره و مضحکه. البته با تحولات اخیر در جهان سرمایهداری، حق سیر شدن در جاهای زیادی از جهان پایمال خواهد شد و این برای کسی که اندک شناختی از عملکرد نظام تولید کالایی سرمایهدارانه داشته باشه هیچ تعجب نداره بلکه به راحتی قابلپیشبینی بود. اما همین میل بخش کوچکي از جامعه برای تشبه به اروپا و ذوق کردنش از اینکه يه خواننده يا کارگردان توی مصاحبه بگه زبان گیلکی شبیه فرانسه است (آخه چطور؟ بر چه اساسی!) به نظرم خیلی ترحمبرانگیز و خجالتآوره. طبقهٔ متوسط ایران و گیلان، که نقشي در تولید ارزش نداره و در بدنهٔ بوروکراسی و مشاغل واسطهگری جا خوش کرده و در پروپاگاندا هم تصویر خوشخواب و خوشخوراک خودش رو بازسازی میکنه، از این جهت خیلی ترحمبرانگیزه.
ولی اون رندهایی که به کمک برندسازی از رشت و شهرهای دیگر گیلان و روشن کردن آتش رقابت بین مناطق (بر سر ثبت عناوین، شهر چای، شهر ابریشم، شهر گردشگری، شهر پایتخت چای، سلطان ابریشم و…) مشغول فروش محصولاتشون هستن، بازی رو بردهن البته به قیمت نابودی گیلان.
مردم کشور ما و به ويژه طبقهٔ میانی جامعهمون که بنا به موقعيت متزلل و دوگانهش همیشه هم همدلی با پایینیها داره و هم امیدي به قرار گرفتن در کنار بالایيها، و انحطاط پر رنگ و لعاب فرهنگیش هم اغلب حاصل همين موقعيت دوگانهست، به ويژه بعد از تبليغات نژادی پهلوی اول، واقعا تصور میکنن آریاییهایي چشم آبی و مو طلایی هستن که از بد حادثه افتادهن وسط يه مشت عرب و ترک و هندی. به همين دلیل هم از يادآوری هر تشابهي با اون بهشتي که ازش هبوط کردن، چنان ذوق میکنن که نگو!
علاوه بر فرصتطلبان اصلی که پول و درآمدزایی مجابشون میکنه تا این تصاویر رو بازتولید کنن، عدهاي فرصتطلب دستدوم هم هستن که میگن اشکال نداره! همين باعث میشه جوونها برن سمت زبان مادريشون. اسم این «بچه گول زدن» رو هم میذارن هویتطلبی و بیداری!
همهٔ ملتها و خلقها طی تاریخ به خاطر مراودات تجاری و فرهنگی و جابجایی جمعیت و همسایگی، شباهتها و تفاوتهایي دارن. این طبیعیه. امااون چه غير طبیعیه به نظر من، این نسیان و فراموشی نسبت به ریشهها ودل دادن به یاوههای غیرعلمیه.
مثلا وقتی بحث تشابه فرهنگی میشه، چرا حرفي از اشتراکات و تشابهات فرهنگی گیلکان و تالشان با هندیها و ارمنیها و آذریها و گرجیها زده نمیشه؟
یک روز تابستونی که از محلهٔ آفخرای رشت عبور میکردم و توی گرمای ظهر تابستون به بساط چایی و دستفروشها و جمعيت وهمهمه و موتور و ماشين نگاه میکردم به خودم گغتم اين شهر و بقیه شهرهای گیلان بيش از هر جای دیگه، شبیه شهرهای هنده. شلوغی و گرمای آدمها و همهمه و وفور کالاهای طبیعی و محصولات کشاورزی و دستفروشها و… یا نقش زن در روستاهای ما یا جایگاه گاو در میان ما، ما رو شبیه جامعهاي میکنه که بعید میدونم برندسازان و مصرفکنندگان گیلان (بله! مصرفکنندگان: مصرفکنندهٔ فضا وآب و جنگل و شهر و روستا) خیلی از شنیدنش خوشحال بشن.
پژوهشهای عزیزاني مثل درویشعلی کولائیان به ما میگه که ريشههای مشترک ما با برهمنهای هند خیلی بیشتر از این حرفهاست. مساله فقط کلمات مشترک بین گیلکی و سانسکریت در محدودهٔ لغات فنی کشاورزی برنج نیست بلکه حتی از نظر باورهای کهن هم برعکس فلات ایران که بعد از جدایی از هندیان، بينشون اسوره یا اهوره جايگاه خير پيدا کرد و ديو يا دوا منفی و شرور شد، بین ما هم در گیلان و مازندران، همچون در میان هنديان، دیو واجد نقشي مثبته و اینکه اوستا سرزمین ما رو سرزمین دیوپرستان میگفته و اینکه در اینجا نه آثار آیین زرتشت بلکه آثار آیین مهر و گردونهٔ مهر و… یافت شده، همه و همه نشان از اشتراکات وسیع ما با مردم همسایه داره. ولی گویا همسایگان خودمون رو دوست نداریم همونطور که زبان مادریمون رو دوست نداریم و به قول خودمون گیلکها با یک منمرهقۊربان خاصی هیچ کس رو داخل آدم حساب نمیکنیم و گاهی از سر نادانی فریاد میکنیم: دنیا فقط شهر خودمون!
اما در فرهنگ غنی ملی ما گیلکان، این جور رفتار همیشه با برچسب «نانیجیبگیري» سرزنش شده و کسانی که فرهنگ خودمون رو خوب بشناسن میدونن که این جور برندسازی و منمرهقۊربان چقدر بین گیلکهای اصیل ناپسنده. بگذریم.
خوب! حالا میرسیم به اون موزیکي که حرفش رو زدم. موزیک قوالی، نوعي موسیقی عرفانیه که بیشتر توی پاکستان رایجه و پاکستان در واقع بخش مسلمان شبه قارهٔ هنده. مردم این دو کشور به خوبی با زیست چندزبانه و متنوع آشنا هستن و حالا ازتون میخوام به این اجرای نصرت فاتح علی خان در عنفوان جوانیش، گوش کنید و ضمن اینکه از شنیدن این موزیک لدت میبرید (که اميدوارم ببريد) به کلمات و عبارات هم دقت کنید. در جاهایي، شعربه زبان فارسی خونده میشه و جاهایي به زبان اردو و اگه به بخشهای مربوط به زبان اردو دقت کنید، متوجه میشید که ترجیعبند شعر و اصلا عنوان این قطعه هست: من تره قۊربان!
ارکستراسیون این گروه قوالی از بابت تنظیم صداها عالیه و این اجرا نه یک اجرای تجاری بلکه اجرایي آیینی در میان صوفیانه، یعنی شنوندگان بلیط نخریدن بیان لذت ببرن بلکه بنا به اعتقاد اومدن و بخشی از اجرای برنامه هستن (یه چیزي تو مایههای تفاوت بین مشارکتکنندگان در نوروزبل و گوشی و دوربینبهدستان نوروزبل!) و شعر در مدح محمد پیامبر اسلامه.
با هم به این موزیک گوش بدیم و به جای من مره قۊربان کردن و ندید بدید بازی در آوردن و نانيجيبگيري، ریشههای مشترکمون رو با اقوام باستانی آسیا بازبشناسیم و همه با هم بگیم: من تره قۊربان. چرا که نیاز به آموختن درک حضور دیگری داریم. در این روزگار که در تک تک کشورهای جهان عقاید راست افراطی و ملیگرایی افراطی (تفاخر نژادی و دشمنی با مهاجران) در حال افزایشه، بیاییم به جای منمرهقۊربان، منترهقۊربان رو یاد بگیریم. :)
برای شنیدن آهنگ به ابزار عبور از سانسور و فیلتر نیاز دارید. میتونید یا از این لینک در یوتوب ببینید و بشنوید یا در این کانال تلگرامی این آهنگ رو ببینید و بشنوید.
دیدگاهها
4 پاسخ به “من مره قۊربان یا من تره قۊربان؟ مسأله این است!”
خودت از کدوم طبقه هستی؟ آقای نویسنده، به خاطر چهارچرخی که داری و امکانات کف هرم مازلو، جز همین طبقه متوسط جامعه امروز، حساب می شی که اینقدر با خشم و نفرت ازشون نام می بری.
بعد از دیگری حرف می زنی؟ بوشو ری!؟ هندوستان؟! آووووووووووووووووووو! همین مردم همجوار شهر و روستای خودت رو نمیتونی تحمل کنی. یه سره تا هند بوشوئی؟
فرهنگ فلات ایران هم به هزار و یک دلیل، به فرهنگ گیلک ها نزدیکه و مثلا عید نوروز داریم. لابد عمه ات ملت رو تحقیر می کرد که چرا نوروزی خوانی دارن!
دیگری؟! دیگری زن و مرد داره؟ اون تازیانه که همیشه رفئقان را تشویق می کردی که با آن به سراغ زنان بروند، چه شد برا؟ یا هنوز داری و استفاده می کنی؟!!!!!!! متحول شدی؟ نیچه دیگه سرورت نیست؟
یه طوری گپ می زنی انگار دوستانت در سالهای اخیر در چای حل شده و یا مرده اند …
دیگری در قاموس تو اصلا جایی ندارد؛ شاید ژست جالب و دهن پرکنی باشد ولی برای تو که حتی مردم یک طیقه را اینقدر مسخره و تحقیر می کنی انگاری ارث بابایت را خورده اند، که خودت هم از فرادست و فرودست آنها نیستی، قبای گشادی است رفئق جون!
شاید چون آلوده به اندیشهٔ خرافی و دوگانهپندار هستی به همین دلیل فکر میکنی اگر کسی از طبقهٔ متوسط بود پس حق نداره نقدش کنه و اگر کسی نقد کرد پس خودش رو از این طبقه نمیدونه.
شاید این جوری خودتون رو لو میدین که پشت ظاهر امروزی و تمام این «لگلگاشؤن» و دریدگی و فحش و بالا و پایین پریدن، ته تهش یه آدم جزماندیش، کینتوز و بنیادگرا نشسته که حتی این حقیقت ساده رو نمیفهمه که عقاید انسانها در گذر زمان تغییر میکنه.
یادم رفته بود برای آدمهای کمهوش (هوش عاطفی و اجتماعی که چیزی اکتسابیه و نه ذاتی) و برای معدود افرادی که سالهاست از روی کینهٔ شخصی نوشتههام رو برای کشف درز و سوتی و تناقض پیگیری میکنن بنویسم که «البته من هم از همین طبقهام!»
من از همین طبقه هستم و اگر در نقد و بررسی خصلتهای عمومی این طبقه نوشتم و شما رو بدجوری عصبانی کرده، تقصیر من نیست. چقدر خندیدم از این کامنتت. نترکی از این همه خشم و کینتوزی. نیچه برای شماها از اخلاق بردگان نوشته. من بعد از خوندن نیچه خیلی چیزها خوندم ولی گویا تو طی تمام این سالها (با توجه به این کامنتت میگم) به قول مرحوم جمالزاده واترقیدهای و همون نیچه رو هم نخوندی که دستکم معنی حرفهاش رو بفهمی. یه جورهایی احساس میکنم توی دو ترم اول دانشگاهت منجمد شدی. کینه رو بذار کنار و به زندگیت برس قهرمان با اسم مستعار. (;
عجب جالب بود … اینکه توی بلوارهای شهرهای شمال نخل (بله نخل، درخت خرما!) کاشتن هم علتش همین قضیهی شبیه کردن به دوبی و ابوظبیه؟
تحلیل و تفسیر من اینه که در کنار روابطی که شرکتهای فروشندهٔ این نخلها برای عقد قرارداد با شهرداریهای شمال کشور دارند، یک عامل دیگه عامل ذهنی مدیران و مسئولان و سرمایهداران کشوره که چون تفریخ و ایدهآلشون کالیفرنیا و دوبی و این مدل شهرسازیه (از دهه پنجاه شروع شد و زمان شاه همین بود و حتی تفریحگاههای این مسئولان چنین جاهایی بوده) و در کنار زیباییشناسی اسلامی که تبلیغش رو میکنن باعث این استفادهٔ گسترده از پالم شده. مثلا طراحی دوبارهٔ میدان شهرداری رشت رو ببینید. کاشت نخل و تغییر طراحی زمین میدان که یادآور صحن مساجده.