چندی پیش در گشت وگذاری در فضای مجازی، به تصویری از یک گروه موسیقی در کره شمالی برخوردم که بر مرز شالیزاری ایستاده بودند و با لباسهای همیشگیِ همگون، به مناسبت آغاز زمان «نشا»، برای کشاورزان ساز مینواختند و آواز میخواندند. در پسزمینهی عکس، در هوایی ابری، خانههای روستایی با بامهایی به ظاهر گالیپوش خودنمایی میکرد بیآنکه تصویری از مرد یا زنی کشاورز در آن دیده شود!
در آن تصویر، مردان مینواختند و زنان آواز میخواندند، بیآنکه مخاطبی جز دوربین پیشِ رویشان باشد. آوازی که در فضا رها میشود، در انبانی از مه.
این تصویر (بدون خوانندگان و نوازندگانش) برای من که چون بسیاری از گیلانیها ریشه و تباری روستایی دارم، تداعی آشناییست از شالیزاری ابری و خسته. اما سالهاست که دیگر کسی زمزمهی ترانههای شالیزار را از زبان زنان این سرزمین نمیشنود. گویی آن آوازهای دلنشین رنج و سرمستی از ذهنِ پریشان زنان این دیار پاک شده است. ترانههایی که مرهم اندوههای زنانه و دلبستگیهای عاشقانه بود. حکایت بیوفاییها و جورهای اربابی.
اکنون مدتهاست که زنان سرزمین من دیگر بر پهنهی شالیزارهای خسته، دلتنگیهای روزهای رفته و در راه را به زمزمه نمیخوانند. شاید که دیگر عاشق نمیشوند و دیگر اندوه رنجی نمانده است. شاید برای آن است که اربابها، سالهاست که از این دیار کوچیدهاند.
اما همهی حقیقت این نیست. در جای جای این سرزمین، هنوز زنان زیبایی را میبینم که چهرهی دلنشینشان از سالهای دور، ستایش هر گردشگر غریبی را برمیانگیخت. زنانی با جان و دلی عاشق اما اندوهگین. اربابها هم هستند، فقط چهره عوض کردهاند و اینبار نه به حکم مباشر و شلاق که به حکم قراردادهای قانونی و تجارتهای ملی، اربابی میکنند. برنجِ هندو و بودایی بر سفرهی پارسیان نشسته است و هیبت دراز و قدِ کشیدهی خود را به رخ دانههای سفیدِ از رمقافتادهی محلی میکشد و بر این خوانِ نعمت با آنان به مناصفه نشسته است.
«روستازادگان دانشمند، به وزیریِ پادشاه رفتهاند». کشاورززادگان در هزارتوی ادارات دولتی و سرمستی حقوق و وام و یارانه گم شدهاند و حتا همت و غیرت حمایت از رزق اجدادی را هم از کف دادهاند. خانه و مزرعهی پدری فراموش شده است. «موزهی روستایی» جای «روستایی» را که کمی آنسوتر هنوز نفس میکشد، گرفته است. «طرح تسطیح اراضی» میراث زمینهای اجدادی را به عدالت تقسیم کردهاست. ما برای تعطیلات آخر هفته به روستای اجدادی میرویم و همه در این فکریم که برای روزگار پیری، ویلایی بسازیم بر گوشهی سبز مزرعهی پدری. ما مردمی خوشبختیم که هر روز در نشریاتمان دربارهی آداب کشت برنج مقاله مینویسیم تا هرچه زودتر آن را به تاریخ بسپاریم، در حالیکه کمی آن سوتر هنوز کسانی پای در گِل در کارِ کِشتند. ما انسانهایی وظیفهمندیم که از حافظهی مادربزرگهای خانهنشین سراغ آوازهای شالیکاری را میگیریم، و از پستوی ذهن آنها، ناگفتههایی را بیرون میکشیم و منتشر میکنیم و چون سندِ رستگاری خویش در دست میگیریم و خرسندیم که همهی رسالت فرزندی را مسئولانه به سرانجام رساندهایم.
به روستای اجدادی سری میزنم و نیاکانم را میبینم که هر روز بیش از پیش از همزیستی خود با طبیعت میکاهند. مرغی و جوجهای در حیاتشان پرسه نمیزند و تخممرغهایشان را از بازار هفتگی میخرند. اسبشان را در دشت رها کردهاند و هر روز گردِ خستگی از تیلر و تراکتورشان میروبند. گاوشان را فروختهاند و شیر استرلیزه با ماندگاری طولانی مینوشند و در گپ و گفتهایِ غروبِ قهوهخانه، از شلوغی عابربانکها و دیرکردِ واریز یارانهها میگویند. آنان شهریهایی هستند که در روستا لَم دادهاند. پسرانشان آنها را شهری کردهاند و قوانین تازهای برای زندگی آنان نوشتهاند. جمعیت روستایی ایران به یک چهارم رسیده است اما هنوز در فیلمهای تلویزیونی صدای مرغ و خروس میآید و زنی با لباس محلی به جوجهها دانه میدهد. تصویری که حالا دیگر نوستالوژی ماست.
پدربزرگ مرده است و تاریخ سالگردش را هم کسی به یاد نمیآورد. دخترعموها ترانههای مادرانِ روستاییشان را فراموش کردهاند و آوازهای زنانِ شالیکار سرزمین من برای همیشه خاموش شده است. کاش لااقل کسی بود که در یک غروب ابری بر مرزهای ویرانیِ شالیزارها برایشان ساز بزند و آواز بخواند.
دیدگاهها
9 پاسخ به “دانهی شادی گمشدهای که بر آن نُک میزنی…”
خيلي قشنگ بوو .. واقعا مي ديل حرف بو . واقعياتي تلخ و تكان دهنده .
عالی بود…حرف دل نویسنده بود…بی ریا…
ما انسانهایی وظیفهمندیم که از حافظهی مادربزرگهای خانهنشین سراغ آوازهای شالیکاری را میگیریم…(روحش شاد)
عکس غریب و قریبیست.
خرم بینویشتی
خيلي قشنگ بو
گيلانين كه براي كار همه بيرون ايسان ولي بقول امه رفق خرم بنويشتي
آدم خاطره زياد دنه از تي جملات
برای من اما واژه های ارباب، اربابی و اینچنین تداعی گر داستانهای دیگری نیز هست:
اربابی را می شناختم که زندگیش را وقف مردم می کرد، اگر رزقی داشت، آنرا نصیب مردمش نیز می دانست، در روزگار قحطی دکتر، آموزگار، پرستار و مهندس، همه کاره روستایش بود و وامدار هزارن سال تاریخ نانبشته تبارش و شاید به تعبیر 100 سال جلوتر از حال جغرافیایی روزگارش جلوتر.
اما حالا چطور؟
در نوشته های این دوست و دوستان دیگر تناقض موج می زند.
اگر دلتان تنگ گذشته هاست، دلتنگ لافند بازی، لباسهای محلی، میوه های محلی، رودهای پرآب و پر از ماهی و نعمت، چاههای خوشگوار، تمشکزارهای پربرکت بی مدعای در جوار آبادیها، دلخوشیهای بی انتها، بازیهای سراسر خوشی و …. آنرا چگونه می توان با اربابها پیوند زد که به قول شماها کوچیده اند.
باز هم بیندیشیم
و بازهم به رسالت قلم بیندیشیم و به
رسالت انسانی مان.
خیلی خیلی خوب بود.
آما توندي كونيم گه اَمي ميراثَ هرچي توندتر اوسه كونيم موزه ميان، آما خود موزه ايم…
در باب اهانتهای مجموعههای نمایشی صدا وسیما :
*****************
…روستاییان افرادی تصویر شدهاند بسیار عامی و کمسواد و با سطح درک پایین…
*******************
محسن موسیوند- طبق روال چند سال اخیر در ایام ماه مبارک رمضان، امسال هم چرخه پخش سریالهای مربوط و بیربط در شبهای این ماه از کانالهای مختلف سیما ادامه یافت. عموم این سریالها دارای ویژگیهایی است که بعضاً متاسفانه با نگاهی سطحی و اهانتآمیز به مخاطب و یا قشری خاص از اجتماع صورت میگیرد.
البته واضح است که آستانه تحمل و نقدپذیری افراد باید بالا باشد و زمینهسازی برای نقد منصفانه و از این راه، حل بسیاری از ناهنجاریها فراهم شود، اما آنچه که نگارنده را بر آن داشت تا در این زمینه مطلبی را ارائه دهد، اهانت به شعور مخاطب و البته توهین آشکار به طبقه روستانشینان است.
این مساله در مجموعه «خداحافظ بچه» اتفاق افتاد. در این مجموعه نکات حائز اهمیتی به چشم میخورد که گویی در لوای کمیتگرایی مفرط مسئولین رسانه ملی عادی مینماید و قبح آن رنگ باخته است.
رسانهای که این روزها در تقابل با بسیاری از رسانههای اصطلاحا ماهوارهای ـ که امروزه با سیاستهای اتخاذ شده خود خیل مخاطبان ایرانی را پای ثابت برنامهها و فیلمهای خود میبیند ـ میخواهد با ساخت سریالها و برنامههای فراوان و البته عموما دمدستی و با نگاهی سطحی و نامناسب، گوی سبقت را از حریف برباید، اما کیفیت در این میان حلقه مفقوده است !
در این سریال به غیر از مباحث فقهی و شرعی آن ـ که نه در تخصص نگارنده است و نه مساله اصلی متن حاضر ـ که آن هم با نوعی شتابزدگی و نگاه سطحی صورت گرفته است و درواقع رابطهای از سر اجبار برای معنوی¬سازی فیلم ـ که مطابق با ایام ماه مبارک رمضان باشد ـ انجام شده است.
گویی فیلمساز میخواهد به سختی فیلم را به سمت معنویت سوق دهد، اما مشکل و معضل اساسی در نگاه تخصصی فیلم و در بحث اجتماعی آن رخ مینماید.
در این زمینه دو مشکل اساسی به چشم میخورد: توهین به شعور مخاطب و توهین آشکار به روستانشینان؛
در جایجای سکانسها و موقعیتهای مختلف، به سطح آگاهی و شعور مخاطب توهین میشود ـ این البته مسالهای است که بیماری مسری بسیاری از مجموعههای نمایشی سیماست ـ این اهانتها در موارد زیر آشکار میشود:
توضیح بی کم و کاست همه اتفاقات و ماجراهای فیلم از زبان شخصیتها؛ هیچگونه توضیح و تفسیر و خوانشی برای مخاطب باقی نمیماند.
نوع رفتار کودکانه نقشهای اصلی زن و مرد یعنی لیلا و مرتضی (مهراوه شریفینیا و شهرام حقیقتدوست)؛ این ویژگی البته میتواند در جامعه نمود عینی و خارجی داشته باشد، اما مساله اینجاست که صدا و سیما همواره داعیه فرهنگسازی دارد ، این مساله در ارتباط با شخصیت مرتضی حادتر به نظر میآید، چه اینکه او سابقهدار است و تلاقی این ویژگیها در شخصیت او به عدم باورپذیری این نقش میانجامد.
اگر از موضوع نه چندان نو و تکراری فیلم هم بگذریم، معضل مهم دیگر در این فیلم اهانت به سطح درک و اگاهی روستانشینان است. در اینجا کلیت یک روستا ـ و نه بخشی از آن که ما را به نقد تلویحی فیلم قانع سازد ـ به عنوان قشری از جامعه با سطح درک و فهم بدوی و سطحی معرفی میشود.
آنجا که لیلا و مرتضی به همراه خانوادههایشان از «شهر» وارد «روستا» میشوند، روستائیان با ساز و دهل و پایکوبی به استقبال میروند، گویی مانند ازمنه قدیم که کسی یا چیزی به هر علت تقدسی مییافت و نسبتا پرستش هم میشد، حالا همه اهالی روستا جمع شدهاند که از نزدیک «بچه» را ببینند ـ و اگر نگوییم «زیارت کنند» ـ بچهای که تنها خاصیتش برای آنها این است که «ندیده ننه نصرت» است.
روستاییان افرادی تصویر شدهاند بسیار عامی و کمسواد و با سطح درک پایین. بهخصوص آنجا که برای در آغوش گرفتن بچه مزایدهای هم صورت میگیرد و هریک بخشی عمده از دارایی@های خود را به پیشنهاد نفر قبلی اضافه میکند؛ گویی یوسف است در بازار مصر …
بیشک صدا و سیما علیرغم داشتن ممیزیهای خاص خود که با هدف مطابقت فیلمها و برنامهها با فرهنگ و شرع حاکم بر جامعه صورت میگیرد، نیاز است که در زمینه نگاه تخصصی فیلمسازی و عدم اهانت به شعور مخاطب و یا توهین به قشری خاص از جامعه ـ و البته منظور نقد صرف و متقن نیست ـ تصمیمات ارزنده و راهکارهای اثربخشی را اتخاذ نماید.
این مساله در تقابل با رسانههای ماهوارهای که فرهنگسازیهای خاص خود را برای پیشبرد اهداف ویژه ـ مانند عادیسازی و شکستن قبح زشتیهای عرف در جامعه ـ برنامهریزی میکنند، برجستگی بیشتری هم مییابد.