تزهایی درباره‌ی تاریخ گیلان

اشاره: هر پدیده غیرتاریخی، پدیده‌ای است غیرواقعی. هر پدیده غیرواقعی نه فقط ارزش توصیف و تبیین ندارد، بلکه می‌تواند تبیین فاعل شناسا را به بیراهه رهنمون شود. با اعتقاد به چنین اهمیتی برای تاریخ است که می‌توان گفت: هر پدیده طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از بطن و متن تاریخ هستی یافته و نمی‌توان آن را بدون ارتباط با زمان، شرایط و تاریخ مشخصی در پیدایش آن به‌درستی شناخت. به عبارت دیگر، نمی‌توان به شناخت درست و دقیق پدیده‌ای نائل شد، بدون آن‌که آن را در متن و کانتکست تاریخی آن بررسی کرد. جدا کردن پدیده‌های طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از کانتکست تاریخی آن، راهی جز تفسیر و تبیین غیرواقعی ندارد. پیداست هر امر واقعی که مهر تاریخ بر آن خورده و در فرآیند تاریخی، دستخوش تغییرات زمان هم شده باشد، باز هم این اکسیر تاریخ است که داغ بر اسب واقعیت زده است. به عبارتی، هیچ امر واقعی نمی‌تواند خود را از ساحت تاریخی بیرون بکشد.
ارائه تزهای تاریخی گیلان از این منظر است که برای مورخین و پژوهشگران گیلان اهمیت پیدا می‌کند. نگارنده معتقد است که شناخت تاریخ گیلان فقط برای مورخین گیلانی نیست که مهم است، بلکه شناخت این تاریخ و به‌ویژه قواعد حاکم بر آن می‌تواند برای تمام مورخین ایرانی از اهمیت برخوردار باشد. معتقدم و آن را در جایی نیز گفته و نوشته‌ام که تاریخ محلی گیلان، تاریخ ویژه‌ای در تمام فلات ایران است. این پهنه جغرافیایی تنها پهنه‌ای است که از آغاز تاریخ تا سال 1001 هجری قمری به‌صورت یک واحد سیاسی مستقل زیست داشته و در آن تحولات تاریخی ضمن متأثر شدن از تحولات تاریخی پیرامون خود، فرآیندی به‌مانند یک واحد سیاسی مستقل طی کرده است، با ویژگی‌های منحصر به فرد جغرافیایی و اقلیمی مشخص. از این رو شناخت قواعد آن، واجد ارزش کشف بسیاری از قواعد تاریخی است.
تزهایی که در این‌جا برای تاریخ گیلان ارائه شده است، به‌صورت گزاره‌هایی فرضی به قواعدی نظر دارند که در پرتو آن‌ها می‌توان برش‌های تاریخی گوناگون این پهنه از جغرافیای تاریخی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور را در ارتباط با متن و بطن شرایط مشخص تاریخی تبیین کرد. این گزاره‌ها هرکدام می‌توانند راهنمای پژوهش‌های گسترده‌تر باشند؛ با این توضیح که از ابتدای پژوهش نباید به‌عنوان حقایقی صلب و سخت، تلاش و پایبندی پژوهش‌گر را مصادره به مطلوب کرده باشد، بلکه این تزها تنها برای پژوهشگران می‌تواند جهت آزمودن واقعیت‌ها و اسناد و شواهد تاریخی راهنمای پژوهش باشند. با استناد به نکاتی که در بالا آمد، اکنون تزهای تاریخی درباره تاریخ گیلان در زیر ارائه می‌شوند.


تزهای تاریخی

1- جلگه گیلان (نواحی حدود کمتر از 150 متری از سطح دریاهای آزاد) که بستر اصلی سکونت و فعالیت انسان‌ها محسوب شده و می‌شود، در حدود 8000 سال پیش (آغاز دوره نئولتیک یا نوسنگی) در اثر آخرین عقب‌نشینی دریای خزر به‌تدریج از آب خارج و هر بخشی از آن که از آب بیرون آمد، بلافاصله با جنگل‌های انبوه بارانی موسوم به هیرکانی پوشیده شد.

2- گیلان در محدوده جنگل‌های انبوه بارانی خود (هم در جلگه و هم در کوهستان جنگلی) از نظر میزان بارندگی، نه فقط در فلات ایران، بلکه در تمام محدوده خاورمیانه و شمال آفریقا ـ از مراکش تا مرزهای غربیِ امروزی چین و هند ـ پرباران‌ترین پهنه جغرافیایی محسوب می‌شود و از این منظر در تاریخ خود ویژگی منحصر به فردی برای سکونت و فعالیت ایجاد کرده بود.

3- جنگل‌های جلگه‌ای انبوه در گیلان همراه با شرایط ویژه گسترش وسیع زمین‌های باتلاقی و فقدان زهکشی زمین از آب‌های سطحی، استقرارهای انسانی عصر نئولتیک در جلگه را با دشواری‌های بسیار مواجه کرد و در نتیجه، استقرارهای انسانی نه فقط در دوره نئولیتیک، بلکه تا سال‌های طولانی بعد ـ حتی تا اواخر دوره آهن ـ نیز در محدوده جلگه گیلان ناممکن بود.

4- پیش از پیدایش جلگه گیلان، نواحی کوهستانیِ جنوب جنگل‌های انبوه بارانی، یعنی دشت‌ها و دره‌هایی که در نواحی مرتعی و حاشیه جنگل‌های بین دره رودخانه سفیدرود تا دره رودخانه پلرود واقع شده بود، بستر منحصر به فرد استقرار گروه‌های انسانیِ کم‌شمار عصر سنگ محسوب می‌شدند.

5- به‌طور کلی، محدوده‌ای که امروز گیلان نامیده می‌شود، به‌دلیل محصور بودن از شمال توسط دریای متلاطم خزر، در جنوب با ارتفاعات هلالی و دولایه البرز ـ قافلانکوه به همراه شرایط دشوار زیستی، به‌ویژه در نواحی جلگه‌ای آن، یکی از منزوی‌ترین پهنه‌های جغرافیایی در فلات ایران در آغاز تاریخ محسوب می‌شد و در نتیجه از جریان‌های تمدن حَضَری پیرامون و تأثیرات آن برای سال‌ها دور ماند.

6- جلگه گیلان به‌دلیل شرایط ویژه‌ای که داشته، خود خالق تمدن‌های حَضَری اولیه نبوده و در نتیجه با پیدایش تمدن‌های پیشین در پیرامون آن، نظیر گوبوستان در شمال غربی گیلان (در ساحل جنوبی باکو)، قفقاز و آذربایجان در شمال غربی و غرب، زنجان و قزوین در جنوب، دشت گرگان و کلاردشت در شرق متأثر بوده و به‌دلیل شرایط ویژه طبیعی و جغرافیایی خود برای تأثیرپذیری از این تمدن‌ها، زمانی بس دراز، فصل طولانی تدارک را برای پذیرش زیستگاه‌های انسانی پشت سر گذاشته است.

7- در آغاز عصر فلز، یعنی در دوره مس و قلع، جلگه گیلان به‌دلیل شرایط ویژه جغرافیایی هنوز فاقد سکونت و فعالیت بود و سکونت در نواحی کوهستانی خارج از جنگل نیز بسیار کم‌شمار و احتمالاً هنوز تنها از پهنه قابل استقرار این دوره، یعنی از دره رودخانه سفیدرود تا دره رودخانه پلرود تجاوز نمی‌کرد. اما به ناگهان در دوره آهن ـ به‌ویژه از آغاز هزاره نخست پیش از میلاد ـ دو بخش از گیلان، یعنی ناحیه مارلیک ـ دیلمان (در دو حوزه آبخیزِ همجوار، یعنی حوزه سفیدرود و پلرود) و ناحیه تالش به‌سرعت با استقرارهای آهن روبه‌رو شد که محصول پیدایش شرایط ژئوپولتیکی معینی در تحولات تاریخی پیرامون آن، به‌ویژه در غرب و شمال غربی محدوده ایران امروزی بود.

8- استقرارهای ناگهانی دوره آهن در خارج از پوشش‌های جنگلیِ جلگه‌ای و کوهستانی گیلان، بدون پیشینه تمدنی مشخص و برجسته دوره مس و قلع در ناحیه مارلیک ـ دیلمان و تالش، به‌ویژه از هزاره نخست پیش از میلاد، نشان از تحول در ژئوپولیتک منطقه در غرب و شمال غربی ایران، جایی که در معرض شدید غارتگری‌های آشوریان، به‌ویژه در سرشاخه‌های دره قزل اوزن در جنوب دریاچه ارومیه قرار داشت و غارتگری‌های سالانه و مداوم و طولانی با خشونت عریان و کم‌نظیر در آن، سبب‌ساز تاراندن ناگزیر ساکنان این ناحیه در امتداد دره قزل اوزن به نواحی دوگانه تمدنی دوره آهن گیلان با موقعیت ویژه استراتژیک و ایمنی خاص و در نتیجه، ضمن آن‌که عامل اصلی پیوند با اورارتوئییان، یعنی دشمن اصلی و قدرتمند آشوریان شد، به پیدایش تمدن‌های مارلیک ـ دیلمان و تالش نیز انجامید.

9- سقوط آشوریان در سال 614 پیش از میلاد به‌دست مادها، شرایط ویژه ژئوپولتیکی مولد و شکوفایی تمدن دوره آهن در گیلان را برای همیشه از میان برداشت و در نتیجه، افول تمدن آهن گیلان در پهنه‌های خارج از جنگل جلگه‌ای و کوهستانی، با تشکیل دولت ماد و با ناپدید شدن شرایط ژئوپولتیکی فوق آغاز و اگرچه با فراز و فرودهایی همچنان در همان حوزه‌های جغرافیایی پیشین در دوره باستان نیز تداوم یافت، لیکن دیگر چون گذشته فروغی نداشت.

10- تمدن دوره آهن گیلان در بین دره سفیدرود تا دره پلرود و تا حدودی ناحیه تمدنی تالش، علاوه بر شرایط ویژه ژئوپولتیکی به‌وجود آمده از هزاره اول پیش از میلاد تا سقوط دولت آشور، محصول شرایط طبیعی ویژه‌ای است که این پهنه در تمام البرز از آن بهره‌مند بوده و آن، برخورداری از دشت‌ها و دره‌های نسبتاً پهن با ارتفاع نسبتاً کم از سطح دریاهای آزاد در ارتفاعات خارج از جنگل که شرایط و زمینه‌های مناسب جاگیری و استقرارهای انسان را به لحاظ اقلیمی و دیگر شرایط طبیعی در این دوره فراهم می‌کرد و از این‌رو تنها در این محیط طبیعی و جغرافیایی بود که  همراه با برخورداری از تنوع منابع غذایی گیاهی، آبزی و شکار فراوان برای تغذیه و موقعیت‌های جغرافیایی متنوعِ فصلیِ گرم و سرد در فواصل نزدیک برای پرورش دامداری شبانی، تنها محیط‌های نشو و نمای زیستگاه‌های انسانی و تمدن‌های این دوره محسوب می‌شد.

11- جلگه گیلان در دوره آهن نیز هنوز به‌جز در نواحی پایکوهی که احتمالاً قشلاق دامپروران کوهستانی بوده و آثار آن‌ها تا ارتفاعات کمتر از حدود 100 متر نیز ممکن است یافت شود، فاقد سکونت و یکجانشینی بود.

12- سکونت و فعالیت انسانی در نواحی خارج از جنگلِ گیلان با پیشینه‌های تمدنی پررونق در دوره آهن در زمان هخامنشیان، سلوکیان و حتی اشکانیان هنوز به طرز عجیبی کم‌شمار، کم‌فعال و کم‌رونق بود و هیچ‌گاه به دوره پیشین خود بازنگشت و نواحی جلگه‌ای گیلان نیز بر طبق دست‌کم فقدان شواهدی بارز، تقریباً با هیچ تحول نوین تاریخ‌ساز قابل ذکری در این دوره‌ها روبه‌رو نبوده و در نتیجه، فقدان جمعیت سازمان‌یافته در جلگه و فقدان تولید مازاد، نظر حاکمان مرکزی فلات ایران را به خود برای اشغال آن چندان جلب نکرد.

13- نواحی مارلیک ـ دیلمان، به‌ویژه در یکصد سال پایانی دوره ساسانیان، با ظهور نظامی‌گری‌های اشرافیت این منطقه که در سپاه ساسانیان به‌صورت نوعی شوالیه‌گری، قدرتی بی‌رقیب تا دره چالوس به‌هم زده بود، همراه با موقعیت ویژه طبیعی و کوهستانی و جنگلی این ناحیه، هویت مستقلی کسب کرد و هرچه در پنجاه سال پایانی حکومیت ساسانیان، قدرت این سلسله رو به افول رفت، قدرت دیلمیان با ساخت قبیله‌ای و نظامی‌گری بیشتر رخ نمود و در تقابل با دولت مرکزی جایگاه شورشیان و مخالفان دولت مرکزی نیز قرار گرفت و در نتیجه، آوازه ظهور دیلمیان نیز از این زمان به تاریخ راه یافت.

14- ناحیه دیلمان در اواخر ساسانیان و با شروع زوال تدریجی آن حکومت، محدوده مشخصی از دره سفیدرود و جنوب آن طارم تا دره رودخانه چالوس و دره رودخانه شاهرود به مرکزیت قلعه‌هایی در الموت و رودبار شهرستان (رازمیان کنونی در شمال قزوین) و اشکورات تحت حاکمیت خاندان‌های اشرافیِ نظامیِ تعلیم یافته در سپاه ساسانیان درآمد و هویت مستقل و بی‌همتای خود را برای بیش از سه قرن در همین محدوده جغرافیایی (از رودخانه چالوس تا سفیدرود) پس از اسلام حفظ کرد.

15- غرب گیلان به‌جز تالش که در دوره آهن فروغی یافته بود، ناحیه جلگه‌ای و کوهپایه‌ای فومنات و شفت در تاریکی مطلق تاریخی فرو رفته بود و داده‌های تاریخی مستند این تاریکخانه که در حصار ارتفاعات از جنوب و جنوب شرقی و موانع دیگر در شمال و شمال غربی محصور بود، منزوی‌ترین بخش سرزمین امروزی گیلان محسوب می‌شد.

16- به احتمال زیاد از اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی، کشت برنج از سمت شرق (مازندران) به درون ناحیه جلگه‌ای دیلمیان انتشار یافت. لیکن توسعه آن با توجه به اقتدار بی چون و چرای دیلمیان در مسیر انتشار این محصول و شیوه حاکمیت شبانی دیلمیان و بیم افزایش شمار جلگه‌نشینان و شیوه معیشت کشاورزی که دیلمیان آن را در تقابل با شیوه معیشت شبانی خود می‌پنداشتند، توسعه کشاورزی و کشت برنج به کندی به سمت غرب ناحیه و جلگه مرکزی گیلان پیش رفت.

17- سلطه نظامیان اشرافی دیلمی با ساخت قبیله‌ای برای بیش از سه ـ چهار قرن از پیش تا پس از اسلام بر دروازه و مرزهای جنوبی و شرقی گیلان، یعنی سلطه بی چون و چرا بر محور هوسم ـ چالوس (گلوگاه ارتباطی شرق گیلان) و همچنین دره سفیدرود که تنها محورهای اصلی ارتباطی شرق و مرکز گیلان با جهان بیرونی بود، سلطه یک قوم ستیزه‌جوی قبیله‌ای که از کشاورزی و یکجانشینی نفرت داشتند و در نتیجه با دشمن‌پنداری و دشمن‌سازی مصنوعی و ماهرانه و امنیتی کردن فضای این پهنه در پوشش بیگانه‌ستیزی افراطی، ضمن فراهم کردن اقتدار مستبدانه خود به طریقی سهل و آسان بر باشندگان اندک جلگه و کوهستان، دسترسی جلگه گیلان و شرق و غرب آن را از تماس با جوامع یکجانشین و پیشرفته‌تر پیرامون خود برای سال‌ها دور نگهداشته و از این طریق، نه فقط نقش مثبتی در تاریخ این ناحیه ایفا نکردند، بلکه این قوم با ساخت قدرت قبیله‌ای و با نظامی‌گری و ستیزه‌جویی خود، در روند یکجانشینی و توسعه اشتغال به کشاورزی و تولید خوراک در جلگه گیلان و به طریق اولی، تمدن حَضَری در آن مانعی جدی ایجاد کرده و در نتیجه، یکی از دلایل اصلی تأخیر توسعه کشاورزی و یکجانشینی و البته شهرنشینی و نفوذ فرهنگ و تعلیم و تربیت و ظهور نهادهای سیستماتیک فرهنگی و در یک کلام، مانع جدی در پیدایش تمدن حَضَری در جلگه گیلان در سه قرن نخست پس از اسلام مؤثر بوده است.

18- هویت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معماری جلگه گیلان، یعنی اصلی‌ترین بخش سکونت و فعالیت تنها با کشت برنج، تشخص ویژه خود را پیدا کرد؛ چرا که با توجه به ویژگی اقلیمی جلگه گیلان، تنها غله قابل کشت در این جلگه که اقتصاد غالب بخش کشاورزی را به خود اختصاص می‌داد، کشت برنج بود.

19- کشت برنج در جلگه گیلان، تنها اهمیت اقتصادی نداشت، بلکه شیوه کشت این محصول کمک می‌کرد تا جنگل انبوه جلگه‌ای به سرزمین‌های باز، امن و زهکشی شده به سکونت، یکجانشینی و تمدن حَضَری امکان توسعه و گسترش بیشتری بدهد.

20- جنبش علویان زیدی در میانه قرن سوم هجری که به لحاظ محیط جغرافیایی در مرز دیلمان با طبرستان شکل گرفت و در آغاز با همیاری و همراهی نظامیان دیلمی در طبرستان به قدرت حکومتی دست یافت، در فرازهایی از حیات پر فراز و فرود خود به ناگزیر راهی جز پناه بردن به درون سرزمین قرق شده هم‌پیمان خود در دیلمان نیافت و در نتیجه، این جنبش به‌صورت یک عامل ناهشیار تاریخی عمل کرد و سبب شد هم نیروی انسانی و هم اشکال گوناگون تمدن حَضَری پیشرفته ناحیه طبرستان و به‌ویژه تجربیات آن در زمینه کشاورزی، صنعتی و فرهنگی، از جمله توسعه کشت برنج و ابریشم و تعلیم و تربیت سیستماتیک و شهرنشینی به ناحیه بسیار عقب‌مانده قلمرو دیلمیان که تا آن زمان در انزوای طولانی سیر می‌کرد، نفوذ کند.

21- گیلان تا زمان نفوذ جنبش علویان زیدی در اواخر قرن سوم هجری و پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این جنبش به درون محدوده امروزی گیلان و به‌ویژه ناحیه جلگه‌ای آن، فاقد شهر بود و هوسم به‌عنوان نخستین شهر در پرتو تحولات جنبش انقلابی زیدیان به مثابه یک جنبش نوین مذهبی دگراندیشِ اسلامی در شرق گیلان، سبب پایه‌گذاری یک مرکز حکومتی برای زیدیان ناصری و برای نخستین بار زمینه‌های شکل‌گیری نخستین شهر و پویش‌های فرهنگی نظام‌یافته در گیلان شد.

22- با توسعه و تسریع کشت برنج و توسعه روستاها و تولید ابریشم پس از ایجاد جنبش انقلابی علویان زیدی در نواحی جلگه‌ای و آهنگ رشد توسعه کشاورزی، به‌ویژه در دلتای رودخانه پلرود از نیمه دوم قرن سوم هجری و پیدا شدن شهر کوچک هوسم به‌عنوان مرکز انباشت مازاد اقتصادی این ناحیه و احداث بندر تجاری مرتبط با سواحل مازندران در همین شهر، نوشتن و سوادآموزی نیز در پرتو همین تحولات نوین در شهر هوسم پا گرفت و سپس به دیگر نواحی غربی آن تسری یافت.

23- همزمان با نفوذ تدریجی جنبش علویان زیدی به درون قلمرو دیلمیان تا رودخانه سفیدرود، نفوذ اسلام اهل تسنن نیز که پیش‌تر از مرکز اردبیل به درون غرب گیلان به کندی پیش می‌رفت، با هدایت و رهبری استاد جعفر ثومی ـ مرشد مذهب حنبلی که از مرکز اردبیل حمایت و پشتیبانی می‌شد ـ در غرب گیلان تا رودخانه سفیدرود در تقابل با نفوذ زیدیان تسریع شد و از این زمان، رودخانه سفیدرود به‌صورت یک گسل فرهنگی، تمایز دو بخش از گیلان که بعدها «بیه‌پیش» و «بیه‌پس» نام گرفت را تثبیت کرد.

24- تجربه نوینی که گروهی از نظامیان اشرافی دیلمی تحت عنوان آل بویه در سرزمین گیلان در پرتو استحاله شدن در ایدئولوژی دگراندیش فرقه زیدیان علوی کسب کردند، زمینه‌ای فراهم کرد تا تجربه شکست خورده پیشین ایرانیان که از ایدئولوژی صرفاً ایرانی به‌عنوان پرچم ایدئولوژیک خود برای مبارزه بهره می‌گرفتند، کنار گذاشته شود و سیاست به مفهوم «تحقق ممکن‌ها» از طریق پذیرش و گرویدن به یکی از مذاهب اسلامی مبارز از نوع دگراندیشانه، راهی به قدرت در جهان اسلام پیدا کنند و به‌طور نسبی مشروعیت ایدئولوژیک نیز بیابند.

25- گیلان غربی از آستارا تا جنوب مرداب انزلی از آغاز قرون نخستین اسلامی از کانون تأثیرگذار اجتماعی و فرهنگی ـ مذهبی مرکز آذربایجان، یعنی اردبیل متأثر بود. لیکن ناحیه تالش که بین کانون اصلی اشاعه اسلام در قرون نخستین (اردبیل) در شمال غربی و ناحیه جنوب مرداب انزلی واقع شده بود، با توجه به اشتغال دامداری شبانی و کوچندگی و ویژگی‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی متأثر از آن، حلقه واسط مناسبی برای انتقال پدیده‌های تمدن حَضَری، به‌ویژه فرهنگی و فکری به ناحیه گیلان غربی در جنوب مرداب انزلی نبود و در نتیجه این ناحیه مضاف بر انزوای جغرافیایی و حصارهای طبیعی و سیاسی ـ نظامی برای ارتباطات با پیرامون خود، سخت با دشواری روبه‌رو و ارمغان آن، توسعه‌نیافتگی نسبی‌اش در گیلان بود.

26- تلاش‌های ساکنان ناحیه گیلان غربی در جنوب مرداب انزلی با ویژگی شرایط اقلیمی مرطوب‌تر و باتلاقی‌تر نسبت به دیگر نواحی گیلان که امروزه شامل شهرستان‌های رضوانشهر، ماسال، فومن، صومعه‌سرا، شفت و حتی رشت با نواحی تمدنی پیرامون قابل دسترس در قرون نخستین اسلامی، ناحیه تماسی پیدا شد که حدوداً بین شهر تاریخی گسکر در جنوب رضوانشهر و بندر رودسرِ تازه آباد در دهانه رودخانه شفارود در شمال رضوانشهر کنونی را دربر می‌گرفت و در تمام دوره قرون نخستین اسلامی تا قرن نهم هجری، به‌عنوان کانون یا ناحیه تماس با مراکز تمدنی شمال غربی ایران، یعنی اردبیل، تبریز و قفقاز نقش‌آفرینی می‌کرد و در پرتو این تعاملات، اشکال گوناگون مبادلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بین آن‌ها برقرار بود.

27- اهمیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ـ فرهنگیِ شهر هوسم (رودسرِ بعدی) پس از آن‌که خود را به‌عنوان جایگاه اصلی زیدیان ناصری در شرق گیلان تثبیت کرد، تا اوایل قرن ششم تداوم یافت و تنها با قدرت‌گیری اسماعیلیان در دره رودخانه شاهرود و تصرف قلعه‌های متعدد ناحیه الموت (در محدوده بخش معلم کلایه کنونی) و رودبار شهرستان (در بخش رودبار شهرستان کنونی به مرکزیت رازمیان کنونی) و ناحیه اشکورات در جنوب دلتای پلرود و حملات پی‌درپی تروریستی این گروه به حوزه نفوذ هوسم و تنکابن (دو ناحیه زیدی نشین ناصری و قاسمیه که با اسماعیلیان جدال ایدئولوژیک نیز داشتند) و تشدید جدال‌های فرقه‌ای با زیدیان این ناحیه و با پیدا شدن فقدان امنیت در ناحیه تنکابن و رانکوه، مهاجرت وسیع نخبگان اقتصادی و اجتماعی ـ فرهنگی این نواحی به لاهیجان (که ابتدا لیاهج و سپس لیاهجان نامیده می‌شد)، این شهر به کانون اصلی شرق گیلان تبدیل و جایگزین شهر هوسم شد.

28- به‌نظر می‌رسد، تا قرن ششم هجری، شمال جلگه گیلان شرقی و مرکزی، یعنی ناحیه‌ای که در شمال خط مستقیم از جنوب تالاب امیرکلایه، شمال رودبنه، شمال روستای دهشال (و شمال روستای داخل)، شمال آستانه اشرفیه، شمال لشت‌نشاء و خشکبیجار و خمام، شمال نوخاله، شمال تولم، شمال صومعه‌سرا و ضیابر، یعنی ناحیه‌ای که حدوداً در شمال منحنی تراز منفی 20 متر واقع شده بودند، به‌دلیل باتلاقی بودن ناشی از عقب‌نشینی دیرهنگام دریای خزر، هنوز مسکون نبوده و در آن زیستگاه انسانی دائمی پدید نیامده بود.

29- یک ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان، فقدان شهر بوده است؛ زیرا در گیلان به‌دلیل نبود حکومت مرکزی واحد و وجود بلوک‌های کوچک قدرت متعدد با قلمروهایی بسیار کوچک (که تا دوازده بلوک قدرت مستقلِ را دربر می‌گرفت)، سبب عدم تمرکز مازاد اقتصادی قابل توجه در کانون‌های مشخص شد و در نتیجه، بزرگترین شهر، یعنی لاهیجان در دوره طولانیِ تاریخ قدیم گیلان تا ضمیمه شدن گیلان به دولت مرکزی در سال 1001 هجری قمری در شکوفاترین دوران خود تنها حدود 5 هزار نفر جمعیت را در خود متمرکز کرده بود.

30- به‌دلیل دشواری‌های ارتباطی از طریق جلگه باتلاقی در گیلان و محصور بودن این منطقه در ارتفاعات از جنوب و ناامنی ناشی از جدال‌های بلوک‌های قدرت، شهرهای کوچک بندری ساحل دریای خزر در گیلان، کارکرد ارتباط تجاری بلوک‌های واحد قدرت محلی یا مجموعه‌ای از بلوک‌ها را در دوره قبل از صفویه در گیلان به‌عهده داشتند که از غرب به شرق، شامل بندر کهن روذ در دهانه کرگانرود برای ناحیه تالش، رودسرِ تازه آباد در دهانه شفارود برای غرب گیلان و جهت ارتباط ناحیه تماس برای تعامل با شمال غرب ایران و قفقاز، بندر خمام در کناره شرقی مرداب انزلی (یا آن‌گونه که در آن زمان آب انزلی نامیده می‌شد) واقع در دهانه رودخانه خمام رود (برای رشت و بخش جلگه مرکزی گیلان در غرب سفیدرود)، بندر لنگرود (برای ولایت لاهیجان) و هوسم (رودسر) برای ولایت رانکوه تنها نقاط تماسِ اصلیِ تجاری با دنیای خارج محسوب می‌شدند.

31- به‌رغم برخورداری از اقلیم مرطوب و پرباران جلگه گیلان و بارندگی بیش از 1200 میلی‌مترِ سالانه در آن، کشاورزی، یعنی کشت برنج به‌عنوان کشت غالب هم به‌دلیل کمترین میزان بارندگی گیلان در فصل کشت برنج (اردیبهشت، خرداد و تیر) به میزان فقط 11 درصد کل بارندگی سالیانه و هم نیاز آبی فراوان این محصول در دوره کوتاه سه ماهه (حدود 20 هزار مترمکعب برای هر هکتار در طول دوره سه ماهه کاشت و داشت)، نیازمند شبکه آبیاری وسیع به کمک قدرت دولتی و نقش لویاتانی نهاد حاکمیت همراه با مالکیت غالب دولتی و فقدان جولان ابتکارات فردی، نظام‌های موجود در این منطقه در طول تاریخ قدیم گیلان شباهت بسیاری با نظام‌های آسیایی داشتند.

32- انتقال پایتخت ایران در دوره شاه تهماسب صفوی از تبریز به قزوین در سال 962 هجری و حرکت ایوان چهارم یا ایوان مخوف از شاهزاده نشینان مسکو به سمت جنوب و گسترش روسیه به‌صورت یک امپراتوری برای نخستین بار تا شمال دریای خزر و تصرف بندر مهم آستارا خان در دهانه رود ولگا در سال 963 هجری، عوامل ناهشیار تاریخ برای خروج گیلان از انزوای تاریخی در اواخر قرن دهم هجری محسوب می‌شد که بلوک‌های قدرت متعدد در گیلان، مانعی بزرگ برای تحقق این بستر مناسب و نوین برای خارج شدن از انزوا شد.

33- به‌رغم از دست رفتن استقلال گیلان در اثر ضمیمه شدن کامل آن به حکومت مرکزی صفویه در سال 1001 هجری قمری (که توسط شاه عباس اول انجام شد) و خروج مازاد اقتصادی بیشتر از این منطقه، این تحول تاریخی برای گیلان نه فقط نامیمون نبود، بلکه با ایجاد ساختار سیاسی متمرکزتر و امنیت نسبی بیشتر و کاهش جدال‌های خونین و بی‌سرانجام بین بلوک‌های قدرت محلی، به‌طور نسبی زمینه‌های رشد و توسعه سریع‌تر اقتصادی و فرهنگی فراهم شد.

34- شورش‌های دوره صفویه در گیلان اگرچه منشاء استثمار ناشی از خاصه شدن گیلان توسط حکومت صفویه و بدرفتاری نمایندگان قزلباش آن در گیلان داشت، لیکن در پشت این شورش‌ها، شاهک‌های بلوک‌های قدرت پیشین قرار داشتند که در اثر خاصه شدن و یکپارچگی قدرت در گیلان، با سوء استفاده از نارضایتی ساکنان درصدد رؤیای دستیابی به قدرت ملوک‌الطوایفی پیشین بودند و در نتیجه می‌توان گفت که این شورش‌ها، نظیر شورش خان احمد خان و شورش موسوم به قیام عادل شاه را نمی‌توان واجد هیچ ارزش تاریخی برای مطالبات انسانی و عدالت‌جویانه به حساب آورد؛ آن‌گونه که تا کنون فرض شده است.

35- تسلط حکومت مرکزی صفویه بر گیلان سبب شد تا با یکسان‌سازی بافت مذهبی در شرق و غرب گیلان، گسل فرهنگی ـ تاریخی این منطقه از امتداد سفیدرود به غرب مرداب انزلی انتقال یافته و زمینه‌های وحدت نسبی بیشتری در بخش بزرگی از گیلان فراهم شود.

36- جمعیت گیلان در سال 900 هجری، یعنی در آستانه روی کار آمدن دولت صفویه در ایران، نمی‌توانست از حدود 180 هزار نفر بیشتر بوده باشد.

37- با انتقال مرکز قدرت «بیه‌پس» از فومن به رشت در سال 980 هجری و انضمام کامل گیلان در سال 1001 هجری به حکومت مرکزی ایران، گیلان از مراکز قدرت‌های متعدد و پرشمار بلوک‌های قدرت به دو مرکز قدرت لاهیجان و رشت تقلیل یافت؛ اما هنوز برای داشتن مرکزیت واحد می‌باید تا اشغال گیلان توسط پتر اول (پتر کبیر) در سال 1722 میلادی (برابر 1135 هجری) که با سقوط اصفهان مقارن بود، منتظر باشد تا ارتش پتر اول با قرار دادن مرکز فرماندهی نظامی خود در طول دوره ده ساله اشغال خود در رشت و انعقاد قراردادهای موسوم به قرارداد رشت، عملاً به مرکزیت واحد شهر رشت در گیلان رسمیت داده که می‌توان این تحول را آغاز تاریخ نوین گیلان نامید.

38- در اوضاع و احوال پس از اشغال گیلان توسط ارتش پتر اول، وحدت سیاسی گیلان به مركزیت اداری رشت اهمیت تاریخی مهمی در توسعه شهری و به‌طور كلی در توسعه اقتصادی گیلان و ورود آن به تاریخ جدید و مدرن و پشت سر گذاشتن شبکه شهری گسیخته و بدون قدرت مسلط یک شهر حاکم، زمینه‌ساز یک شهر مسلط مرکزی بر شبكه شهری گیلان و تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی گیلان در نقطه‌ای واحد شد و از این منظر می‌توانیم ادعا كنیم كه گیلان با ایجاد یک شهر مرکزی مهم پس از اشغال گیلان توسط ارتش پتر اول، تاریخ مدرن خود را با یک شبکه شهری مدرن با تسلط یک شهر در بالاترین  سلسله مراتب خود آغاز كرد.

39- با مرکزیت واحد رشت برای تمام گیلان و چرخش تاریخی جغرافیای جریان‌های حمل و نقل در منطقه پس از رفع اشغال گیلان توسط روسیه (از سال 1732 میلادی برابر 1146 هجری قمری) به محور انزلی ـ رشت ـ دره سفیدرود، لاهیجان، یعنی مهمترین شهر و مهمترین کانون تمرکز مازاد اقتصادی گیلان به‌طور تاریخی منزوی و شهر رشت در پرتو تحولات جدید و موقعیت جغرافیاییِ مناسب خود، یعنی واقع شدن بین دو بریدگی، یعنی مهمترین بریدگی ساحلی دریای خزر (بریدگی مرداب انزلی) از یک طرف و بریدگی دره سفیدرود از طرف دیگر درست در مقابل بریدگی اول، سبب ارتباط آسان و سریع گیلان ـ روسیه ـ اروپا به فلات مرکزی ایران در پرتو تحولات تاریخیِ تمرکزبخشِ دوران صفویه و منازعات آن با عثمانی و ارتباط این دولت با روسیه و اروپا به‌عنوان یک حلقه ارتباطی نقش‌آفرین، این محور روابط تجاری و سیاسی شمال ـ جنوب را به‌خوبی به‌عهده گرفته و در نتیجه، ظهور بنادر جدید انزلی و پیربازار در نقش جدید بنادر مرکزی گیلان در محور انزلی ـ رشت ـ دره سفیدرورد، یعنی کوتاه‌ترین مسیر به فلات مرکزی ایران، الگوی جدیدی از کانون‌های اداری، اقتصادی و فرهنگی و سازمان فضایی و کالبدی در گیلان شکل گرفت که با آغاز تاریخ مدرن آن انطباق داشت.

40- محور انزلی ـ رشت ـ دره سفیدرود پس از جنگ‌های ایران و روس و تحمیل قراردادهای تجاری به ایران و تحکیم روابط متقابل تجاری بین دو کشور (هرچند به سود روسیه) و تغییر جغرافیای سیاسی قفقاز و همسایه شدن روسیه تزاری با گیلان از سویی و واقع شدن تهران به‌عنوان پایتخت کشور در نیمه شمالی کشور و در نزدیکی آن، شرایط ژئوپولتیکی ویژه‌ای برای این محور به‌وجود آمد که در کل تاریخ گیلان سابقه‌ای نداشت و از این منظر، گیلان یکی از دوران‌های تاریخی مهم خود را که هیچ‌گاه تکرار نشد، با احداث جاده کالسکه‌روِ انزلی ـ رشت ـ قزوین ـ تهران و  احراز یکی از سه نقطه تماس اصلی با جوامع مدرن اروپایی (یعنی یکی از نقاط سه‌گانه تماس تبریز ـ رشت ـ تهران) و تثبیت خود به‌عنوان دروازه اروپا به‌مدت چهل سال از 1900 تا 1940، یعنی تا اشغال متفقین عصر طلایی توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را سپری کرد.

41- با پایان جنگ دوم جهانی و تغییرات ژئوپولتیکی در ایران و جهان و به‌ویژه پیدا شدن جنگ سرد بین شرق و غرب و جابه‌جایی مسیر حمل و نقل و ارتباطات با دنیای مدرن اروپایی از گیلان به مسیرهای دیگر، محور رشت ـ انزلی از روند تمرکز مازاد اقتصادی پیشین و انباشت سرمایه محروم و به رکودی بزرگ دچار شد و این دوران رکود تا  اوایل دهه 1340 به تأخیر افتاد.

42- پس از اصلاحات ارضی و در فاصله پانزده ساله بین 1342 تا انقلاب اسلامی ایران و به‌ویژه با اجرای برنامه‌های توسعه سوم (1346-1341) و چهارم (1351-1346)، استان گیلان بیش از هر جایی در ایران دستخوش تحول شد و در آن در بخش‌های گوناگون زیرساختی، کشاورزی و صنعتی، تغییراتی شگرف در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و به‌ویژه زیرساختی پدید آورد و در نتیجه توانست بر دوره رکود پیشین خاتمه دهد.

منبع: سایت لاهیگ.
ایمیل نویسنده:
nazimi54[at]yahoo.com


دیدگاه‌ها

11 پاسخ به “تزهایی درباره‌ی تاریخ گیلان”

  1. بهمن رهنما

    ماشالله به دکتر عظیمی که تونست افکارش رو تو این زمینه جم و جور کنه این تز ها رو رو کاغذ بیاره خداییش سخته

    1. بهمن رهنما؛
      البته این تزها به یکباره از فکر روی کاغذ نیامدند. اینها حاصل کار مداوم روی تاریخ گیلان هستند که از سلسله مقاله‌های «گیلان؛ ریشه‌ها» (در همین وبلاگ ورگ هم در دسترس است) تا مقاله‌ها و کتابهای دیگر ادامه پیدا کرد و اینجا به صورت فشرده بیان شده.

  2. حاضرم به هر نحوی که صلاح بدونید با نویسنده مقاله بحث کنم. بر می گردیم به اولین نظرهای اینجانب در مورد پیشفرضهای ایشان، استدلالها و نتیجه گیریهایی که کردند که کاملا غلط بود. متاسفانه دانش ایشان در حوزه علوم زمین و جغرافیا و شرایط آب و هوایی و سکونتگاههای بشری کافی نیست و شایسته است مطالعات تاریخی خودشان را با گروه هایی از این حوزه ها تدقیق و تصحیح کنند.

  3. برخی مورخین یافته های باستانشانی در کوهپایه های اشکورات را که با عنوان عتیقه های املش از موزه های خارج از کشور سر در آورده اند به حدی با اهمیت می دانند که عنوان تمدن املش را برای تمدن ماقبل تاریخ ایران گزاف نمی دانند.
    http://www.archaeologywordsmith.com/lookup.php?category=&where=headword&terms=Amlash#
    کماکان سوالات اینجانب در نگارش مطالب قبلی ایشان بی پاسخ مانده است.
    – “نواحی حدود کمتر از 150 متری از سطح دریاهای آزاد” به چه معنی می باشد؟!
    – “جنگل‌های جلگه‌ای انبوه در گیلان همراه با شرایط ویژه گسترش وسیع زمین‌های باتلاقی و فقدان زهکشی زمین از آب‌های سطحی، استقرارهای انسانی عصر نئولتیک در جلگه را با دشواری‌های بسیار مواجه کرد و در نتیجه، استقرارهای انسانی نه فقط در دوره نئولیتیک، بلکه تا سال‌های طولانی بعد ـ حتی تا اواخر دوره آهن ـ نیز در محدوده جلگه گیلان ناممکن بود” . بازه انتهای دوره عدم سکونت نادرست است. این عدم سکونت به سدهای اخیر بر می گردد مگر در شهرهای حاشیه کوهستان نظیر لاهیجان، فومن، تالش و …

  4. – “با ارتفاعات هلالی و دولایه البرز ـ قافلانکوه” – فاقد معنی و مفهوم می باشد.
    – “جلگه گیلان به‌دلیل شرایط ویژه‌ای که داشته، خود خالق تمدن‌های حَضَری اولیه نبوده و در نتیجه با پیدایش تمدن‌های پیشین در پیرامون آن، نظیر گوبوستان در شمال غربی گیلان (در ساحل جنوبی باکو)، قفقاز و آذربایجان در شمال غربی و غرب، زنجان و قزوین در جنوب، دشت گرگان و کلاردشت در شرق متأثر بوده و به‌دلیل شرایط ویژه طبیعی و جغرافیایی خود برای تأثیرپذیری از این تمدن‌ها، زمانی بس دراز، فصل طولانی تدارک را برای پذیرش زیستگاه‌های انسانی پشت سر گذاشته است.”: پس تکلیف آثار 50 هزار ساله و ده هزار ساله و پنج هزار ساله مکشوفه در رودبار، مارلیک و املش، دیلمان و اشکور و تالش چی می شه؟
    – باز هم شاهد غرض ورزی شخصی نگارنده با حکمرانان دیلمی می باشیم که نوع نگارش آن را از یک نوشتار علمی با توجیح های علمی و ادله منطقی خارج نموده و نوعی احساسات گرایی تبدیل می نماید. دلیل خصومت نویسنده با دیلمی ها ( که بی تردید یکی از مثبت ترین دروه های تاریخ ایران و حکام آن را تشکیل می دهند) مشخص نیست و جای تعجب و تاسف دارد.

    1. مسعود؛
      مسود جؤن، آقای عظیمی راجه به نقش تاریخی‌ای که دیلمی‌ئن بازی بودن گب زئه‌دره و ای نقشه شهرنشینی و تمدن مئن منفی قلمداد بوده. گونه دیلمی‌ئن عملن وناشتن شهر شکل بگیره. ایسه این سر شأنه بحث گودن امما دوروس نیه اینه ربط بدیم به خصومت. عظیمی پروژه مشخصه. این کارؤن اغلب کسؤنه ربط دأنن و یکته سیر مطالعاتی-پژوهشی مئن جی ای تزؤن در بمأن. هر تزی تینه خو آنتی‌تزه بدأره اما بحث مشخص مئن.
      راجه به باقی گبؤن نی، خودش همره تینی گب بزنی. ائره تینی تی بحثه مفصل کامنت بنویسی. این ایمیل جی‌م تینی استفاده بکونی. حتا تینی تی گبؤنه مقاله یا یادداشت چاکونی.

  5. ممنونم امین جان. خیلی راحت بگم. من دوست ندارم مقاله بنویسم وقتی که مقدماتش فراهم نیست. این مقدمات شامل خیلی مسایل شخصی و اجتماعی می شه. بازهم سوال می پرسم: مهمترین حوزه تمدن شهری دیلمی ها کجاها بوده؟ آقای عظیمی قطعا توجه نکرده که ری در طول تاریخ بزرگترین حوزه تمدن شهری دیلمی ها بوده.ایشان منکر تاثیر شگرف ری در تاریخ و فرهنگ ایران هستند؟ سفرنامه ناصرخسرو رو بخونید در مورد تارم (طارم) که زمستان نشین دیلمی ها بوده و تمدن سمیران (شمیران) در طارم در استان زنجان کنونی. مرزبندیهایی که ایشان عنوان می کنند ریشه علمی ندارد. یعنی حکمرانان فومن و تالش به گونه ای دیگر رفتار می کرده اند؟ یا حکمرانان رویان و طبرستان؟
    برای رسیدن به نتیجه گیریهایی که ایشون کردن بایستی:
    1- مطلالعه ژئوآرکیولوژیک صورت بگیره یعنی چه زمانی دریای خزر در کجا بوده و روند عقب نشینی آن به چه صورتی بوده؟ رودخانه ها چه وضعیتی داشته اند و باتلاق ها. جلگه گیلان در چه زمانی مناسب سکونت انسان شد و در چه نقاطی؟
    2- دوره های تاریخی و منطقه ای به خوبی شناخته شوند. شما بدون کاوش در آثار ماقبل اسلامی و پهلوی به تاراج رفته که نیاز به کار گسترده و حتی سفر به کشورهای خارجی دارد، نمی توانید به آن پی ببرید.
    3- تمامی شواهد و مدارک را کنار هم گذاشته و استدلال کنیم یعنی احتمال بدهیم. احتمالا این چنین بوده یا آن چنین و بحبث کنیم. نه اینکه خیلی سریع بدون داشتن دلیل و منطق نظر بدهیم آن هم علیه خودمان!

  6. و در نهایت خوشحالم که می بینم تز یکم ایشان با عنوان عقب نشینی دریای کاسپین خودش رو نشان داده نظری که قبلا بهش اصلا توجه نکرده بودن. برای من همین که بتونم اندکی در روشن شدن وضعیت (احتمالا و اگه بتونم) کمک کنم، کافیه و ارزش زیادی داره. باز هم از زحمات شما و آقای عظیمی تشکر می کنم. انتقاد من، نشانه ناچیز شمردن زحماتشان نیست بلکه نتیجه گیریهای سریع و شتاب زده اشان. برای بارورنمودن هر اندیشه علمی به پرداخت زیادی نیاز است در غیر اینصورت در وضعیت کپی برداریهای متوالی این روزها، مشکل را چندین و چند برابر می کند.

  7. 1- برنج از کی در شمال ایران کشت میشده است؟ آقای کولابی نظریه هایی داده اند و همه چیز را به هندوستان چسبانیده اند. فرهنگ هندوستان شباهتهای بسیاری به ایران دارد اما به اعتقاد اینجانب شباهتهای فرهنگی، ژئومورفولوژیک، زبانی و نژادی مردمان شمال ایران با مردمان قفقاز، لرستان، کردستان و باختر ایران بیشتر است تا مردم هندوستان.
    2- شهر نشینی مزیت نیست.
    3- ایجاد شهر دلایل خاص خودش را داشته و دارد. این دلایل در طول تاریخ تغییر می کند یا متحول می شود.
    4- عدم وجود شهر، نشاندهنده، عدم وجود رشد اجتماعی یا فرهنگی نبوده یا نیست.
    5- مرزهای استانی و ملی دچار تغییر شده اند. همانطوریکه لنکران در حیطه فرمانروایان بیه پس بوده ولی امروز در کشور آذربایجان واقع شده است.

  8. امین جان این جمله رو یک بار دیگر با هم بخوانیم ( تکرار می کنم باهم):
    ” با دشمن‌پنداری و دشمن‌سازی مصنوعی و ماهرانه و امنیتی کردن فضای این پهنه در پوشش بیگانه‌ستیزی افراطی، ضمن فراهم کردن اقتدار مستبدانه خود”
    واقعاً برای خودت اثبات این موضوع چقدر محتمل هست؟ و چطور می شه به این نتیجه رسید؟ برای منی که نسل اندر نسل درگیر تاریخ اشکور و دیلمان بوده ایم و کتاب و مقاله ای نیست که نخوانده باشم، درک چنین نتیجه گیری عجیب است. در یک کلام این ذهنیت را یک توهین به مردمان شرق گیلان قلمداد می کنم والسلام.

    1. مسعود؛
      من متوجه منظورت از آماده نبودن مقدمات برای نوشتن مقاله نشدم اما نظرم اینه که بهترین راه بحث و نقد ورود به عرصه‌ی مکتوبه. از نظر من کامنت و فیسبوک هم خصلت شفاهی دارند و تنها در قالبی -به عنوان مثال- همچون مقاله یا جستاره که میتونیم به طور مکتوب و مدون و مستدل نظراتمون رو طرح کنیم. جوری که ما رو از توضیح چندباره‌ی بعدی بینیاز کنه.
      از طرف دیگر من در مقام پاسخگویی به سوالتت از آقای عظیمی نیستم و امیدوارم خودشون اگر لازم دیدند اینجا کامنت بگذارند و پاسخ بدن اما بعضی جاها که چیزی به ذهنم میرسه میگم:
      ۱/ از جمله اینکه خوب محدوده‌ی مورد بحث دکتر عظیمی گیلانه. ری مطرح نیست. بحث بر سر فقدان شهر در گیلانه. البته نقد تو از این جه میتونه به بحث گذاشته بشه که اگر دیلمیها تونستند بیرون از گیلان با زیست شهری همساز بشن چرا توی گیلان نتونستن؟ این میتونه یک نقطه برای شروع بحث باشه.
      ۲/ درباره‌ی مطالعات ژئوآرکیولوژیک تا جایی که میدونم در بحث «گیلان؛ ریشه‌ها» به شرایط سکونت جلگه طی تاریخ میرسیم. حال نمیدونم چقدر ژئوآرکیولوژیک محسوب میشد.
      ۳/ درباره‌ی برنج نظریات دکتر عظیمی نزدیکی با نظریات آقای کولایی داره. البته تا حدی و باید خود این عزیزان در این باره بحث کنند. ولی در هر حال ورود کشت برنج از هندتناقضی با اشتراکات بسیار زیاد قومی و فرهنگی ما با صفحه‌ی قفقازیا لرستان و کردستان نداره.
      ۴/ شهرنشینی اهمیت داره چون تعریف تمدن مربوط به شکل‌گیری شهره. وقتی ما از «تمدن» حرف میزنیم داریم از شکل‌گیری یکجانشینی و بعد انباشت حداقلی ثروت و قدرت برای شکل‌گیری شهر حرفر میزنیم. این مساله‌ی مهمیه.
      ۵/ درباره‌ی اون عبارت بحث بسیاره.فارغ از بحث روی تک-تک کلمات به‌کار رفته اگر استقرار و اقتدار دیلمیها مانع شکل‌گیری شهر و تجمع امنیت و ثروت یکجانشینان شده، این طی تاریخ معرف نوع خاصی از زیست و رفتار منجر از اونه. نباید حمل بر توهین کنیم چون انسانها طی تاریخ متحول میشن. اگر یک قومی در برشی از تاریخ خون بریزه و قرنها بعد در شهرها حامی فرهنگ بشه، اگر در توصیف اون برش گذشته از تاریخ بگیم سفاک و خونریز بودن به معنی نادیده گرفتن وضع تمدنی برش تاریخی دیگه‌شون نیست.

      بیش از این به بحث ورود نمیکنم. امیدوارم دوستان دیگری هم وارد بحث بشن.