مرامنامۀ جنگل:
آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی بدون فرق نژاد و مذهب در اصول زندگانی و حاکمیت اکثریت به واسطۀ منتخبین ملت.
پیشرفت این مقاصد را فرقۀ «اجتماعیون» به مواد ذیل تعقیب مینماید.
مرامنامۀ جنگل:
آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی بدون فرق نژاد و مذهب در اصول زندگانی و حاکمیت اکثریت به واسطۀ منتخبین ملت.
پیشرفت این مقاصد را فرقۀ «اجتماعیون» به مواد ذیل تعقیب مینماید.
بعدالعنوان؛ هنگامی که قشون فاتح کارگران و دهاقین روسیه، دشمنانشان راشکست داده، مظفرانه به قلب لهستان پیش می روند و نیروی سرمایه داری انگلیس در برابر دستجات متحد ایران و روس عقب می نشینند، بسیار متاسفم که از کار کناره گیری کرده، مطلبی را متذکر می شوم که ملال آور است؛ لیکن از ذکرش خودداری نمی توان نمود؛ چرا که همه در ایران واقع شده اند: (بیشتر…)
یکی از کتابهایی که در مورد جنبش انقلابی جنگل و تشکیل جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران در گیلان باید خونده بشه کتاب ارزشمند میلاد زخم نوشته خسرو شاکریه که از جهت فراگیری مشاهده و مطالعه اسناد و نامه نگاری ها و وسعت دید پژوهشگر در این زمینه یک نمونه بی مثاله. این پژوهش ضمن نگاه انتقادیش به تاثیر و نقش اتحاد جماهیر شوروی در سرنوشت جمهوری گیلان و به طور کلی وضعیت ایران، از بلای رایج چپستیزی و در افتادن به ورطه روایتهای ایدئولوژیک استالینیستی از یک طرف و روایتهای حکومتی از طرف دیگه، در امان مونده و خوشبختانه گستره وسیغی از اسناد و منابع فارسی و روسی و انگلیسی و فرانسه رو به خدمت خودش گرفته.
برای اینکه هم لذتی برده باشیم از بریدهای از این کتاب و هم شاید تشویقی بشه برای خوندن کاملش، چکیدهای از فصل اولش رو اینجا نقل میکنم که به نوعی تصویرگر فضای سربرآوردن جنبش جنگل در گیلان پس از مشروطه ست. فقط این توضیح رو بدم که نوشتههای درون [ ] توضیحات ورگ و نوشتههای درون { } توضیحات پایان فصل از طرف نویسنده کتابه. (بیشتر…)
این فیلم در سال ۱۹۲۸ میلادی و چند سال پس از شکست جمهوری گیلان و بسط دیکتاتوری رضا پهلوی در ایران و فرار احسان الله خان دوستدار به شوروی ساخته شده؛ احسان الله خان در این فیلم در نقش خودش بازی کرده و فیلم بر اساس رمان ماه برنزی و با کارگردانی لئو مور ساخته شده.
روایت فیلم البته آمیخته به دعواهای جناحی درون جمهوری گیلانه و تصویری که از میرزا کوچک نشون داده شده، تصویری همراه با اغراق و بدبینیه.
با این حال، این فیلم که در آذربایجان شوروی ساخته شده، ارزش تاریخی بسیاری داره. (بیشتر…)
متن زیر، مرامنامهٔ یاران جنگل برای تشکیل حکومت بود که ابراهیم فخرایی در صفحهٔ ۵۶ کتاب «سردار جنگل» آورده است. فقط توضیح دربارهٔ دو عبارت لازم است؛ یکی «اجتماعیون» که همان سوسیالیستهای ایرانی بودند که از انقلاب مشروطه تا انقلاب جنگل پیگیر آرمانهای آزادیخواهانه و برابریطلب برای مردم ایران بودند. و دیگری «تکدیری» که شکلی از تنبیه با حبس است که برای بزههای کوچک در امور خلافی با هدف توبیخ خلافکار تعیین میشود و مدت آن از دو تا ده روز است.
آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی بدون فرق نژاد و مذهب در طول زندگانی و حاکمیت اکثریت به واسطهٔ منتخبین ملت؛ پیشرفت این مقاصد را فرقهٔ «اجتماعیون» به موارد ذیل تعقیب مینمایند.
(بیشتر…)
گفتن ندارد که چهرههای تاریخی برآمده از تاریخاند، و چهرههای گوناگون از تقاطع عوامل گوناگون تاریخ. در ایران چهرههای تاریخی کم نبودهاند- چه از گونهی خدمتگزار مردم چه از گونهای که ظاهراً به نام منجی کشور و منافع مردم برخاستهاند، اما در جمعبندی تاریخی واقعیت عمل آنان وارونهی آنی بوده است که خود نمایاندهاند یا مبلغانشان پیرامونشان افسانه بافتهاند، افسانههایی که در پرتو نور درخشان واقعیتها و تحلیلهای تاریخی پنبه میشوند، اما همواره این افسانهزدایی زمان میطلبد.
در دوران معاصر، در عصری که بر خلاف گذشتهای دور، هنگامی که مردم خود قهرمانان ملی خویش را خود بر میگزیدند، قلم تاریخ نویسی عمدتاً در دست صاحبان قدرتهای تبلیغاتی بوده است، خادمان به منافع مردم و کشور همواره شناسایی لازم را در اذهان مردم نمییابند، چه قدرت پروپاگاند ایدئولوژیک، که به نام تاریخنگاری به خورد مردمان داده میشود، آنچنان نیرومند است که توانایی تفکر و ارزیابی را از مردمان سلب میکند، اگرچه این گونه پروپاگاند همواره کارا نیست و اثر منفی خود را نمیتواند گذارد.
(بیشتر…)
هیچ قومی از اقوام بشر به آسایس و سعادت نائل نمیگردد، به سیر شاهراه ترقی و تعالی موفق نمیشود، مگر به حقوق خود واقف گشته، کاملا ادراک کند که خدای متعال همهی آنها را آزاد آفریده، [و] بنده و ذلیل همدیگر نیستند. طوق بندگی یکدیگر را نباید بگردن بیندازند. همچنین به ابناء جنس خود حق ندارند حاکم مطلق و فعال مایرید باشند. تمام انبیاء اولیاء متقننین و بزرگان، جمیع فلاسفه و حکما و همهی سوسیالیستهای سابقه و حالیهی دنیا، کلیه غمخواران جنس بشر، هر کدام به نوبه خود در این عالم ظهور نمودند که همهی افراد انسان را از مزایای این حق مشروع طبیعیشان آگاه کنند.
با این کیفیت، یک دسته از اصناف مخلوق که بصورت انسان و بسیرت از هر درندهی بیرحمتر و قسیالقلبتراند به نام پادشاه، وزیر، حاکم، رئیس و امثال آنها جهت شهوترانی و آزار انسانی که به هر طریق غیر مشروع بود، به ابناء جنس خود مسلط شده، به جان و مال و عرض و ناموس و همهی هستی و ماحصل زندگی و جمیع قوائد حیاتی آنها دخالت کرده، راحت خود را در زحمت مردم، بقای خود را در فدای مردم، لذت و کامرانی خود را در رنج و ناتوانی مردم دانسته، بلکه بالاتر، خلقت خود را فوق خلقت سایرین تصور کرده و میکنند. نه به کتب آسمانی وقعی، و نه به قوانین و نصایح انسانی وقری، و نه به درماندگان مسکین و رنجبران بیچاره ترحمی. صفحات تاریخ فجایع عملیات آنها را به ما نشان داده، و شواهد حسی کافی است که چه کرده و میکنند. بیچاره مردم، همان مردمی که از اصول خلقت و از حقایق ودایع طبیعت بیخبرند مانند گوسفند خود را تسلیم این ستمکاران نموده، دم کاردهای برندهی این سلاخان بیرحم دست و پا زده، مطیع صرف، بلکه خود را بنده و بردهی آنها دانسته، در عالم ذهن و تصور خود خطور نداده که روزی ممکن است سلاسل عبودیت این عزیزان بیجهت از هم گسیخته و از زیر بار اسارت و بندگی این خدایان مصنوعی بتوان شانه خالی نمود. (بیشتر…)
توجه: متن زیر رو سالها پیش نوشته بودم در نقد نگاه ناصر عظیمی در مورد نقش مارکسیسم لنینیسم در جنبش انقلابی جنگل و گرچه همچنان منتقد دیدگاههای این استاد عزیز هستم اما نه از دریچهٔ نقد زير. متني که در اينجا ميخونيد حالا و با فاصله و با درنگ و مطالعهٔ بيشتر از نظر من فاقد ارزش علمی و تاریخیه و البته نخستین تلنگر در این مورد رو مدیون خسرو شاکری هستم که نادانیم رو به یادم آورد. بنابراین از شما خواهش میکنم متن زیر رو با این آگاهی بخونید که نویسندهش گرچه همچنان منتقد دیدگاه ناصر عظیمیه اما از این نقد هیچ دفاعی نداره. این رو میذارم اینجا باقی بمونه شاید از نظر بررسی تحولات فکری خودم به درد کسی بخوره.
ورگ
این که به تاریخ میپردازیم و اینکه هر بار و در هر موقعیت و وضعیت تاریخی، به بازروایی آنچه گذشته دست میزنیم، نه از آن روست که گذشته چراغ راه آینده است، بلکه ریشه در نیاز ما به روایتی نو برای خوانش متن امروز دارد. وگرنه خیلی بیرحمانه میتوان ادعا کرد که «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزلهی یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، میرود تا برای همیشه ناپدید گردد» (تزهایی درباره مفهوم تاریخ. والتر بنیامین)
با این مقدمه، فارغ از گردآوری اطلاعات مکشوفهی جدید و کنار هم چیدن قطعات پازل گذشته برای رسیدن به تصویری روشنتر از آنچه گذشته، که در تاریخ شفاهی و نامهربان با سند و نوشته و مکتوب ما اهمیت ویژهی خود را دارد، خواندن متن امروز تنها در بافتی از تار و پود تاریخ ممکن است. و همین مسأله، تاریخ را به چیزی بیش از ثبت کرونولوژیک وقایع ارتقا میدهد. چیزی که در تاریخنویسی ما فراموششده و مطرود است.
این میانه، تلاشهایی همچون تلاش ناصر عظیمی در کشف رابطههای منطقی میان عوامل تاریخی، جغرافیایی و سیاسی و خطر کردن برای تحلیل و نتیجهگیری و ارائهی روایتی نو از تاریخ معاصر گیلان، شایستهی ایستادن به احترام است. و چه ایستادنی درخورتر از ایستادن به نقد و واشکافتن متنی که بافته شده؟
عظیمی دوبخشری در کتاب ارزشمند خود (جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل) که موضوع این نوشته است، و در ادامهی کار روشنفکرانه و روشننگرانهی خود که آغاز آن را میتوان کتاب ارزشمند و مهم دیگر او با عنوان «تاریخ تحولات اجتماعی-اقتصادی گیلان، نگاهی نو» (۱۳۸۱) دانست، دست به تحلیل و نقد و نتیجهگیری زده که بیشک نقد و نظرهای فراوانی را به خود متوجه خواهد کرد.
ما در این کتاب با تحلیلی روشن و نظاممند از جغرافیای سیاسی جنگل در سه دورهی مختلف روبهروییم که در ردگیری وقایع و برهمکنشهای میان نیروها نقشی مهم و تعیینکننده داشتند. در واقع مدل جغرافیای سیاسی ارائه شده در کتاب مهمترین اتفاقیست که در این کتاب رخ میدهد و البته چنانکه به آن خواهیم رسید، در سایهی تحلیل و نتیجهگیری دیگری قرار گرفته و از ارائهی روایتی نو ناتوان میماند.
منظور نتیجهگیری و تحلیلیست که نویسندهی کتاب در جای-جای متن، تلاش در رسیدن به آن را دارد. و آن نشان دادن اهمیت و پررنگی و تعیینکنندگی اثرات مخرب و مضر ورود شیوهی مبارزهی سیاسی لنینیستی به فرهنگ سیاسی ایران در نهضت جنگل و به طور کلی تاریخ معاصر ایران است.
(بیشتر…)
شبی تا سحر همنشینی با «یار موافق»، نشاندمان پای سریال قدیمی کوچک جنگلی (به کارگردانی بهروز افخمی) که گذشته از حسرت ساخته نشدن سریالهایی اینچنینی در دهههای بعدی؛ خواندههایم از دو کتاب سردار جنگل (ابراهیم فخرایی) و شوروی و نهضت جنگل (مصطفی شعاعیان) را دوباره ریخت روی دایره و به این نتایج رسیدم: