
این مقاله نوشتهٔ ناصر عظیمی پیشتر در گیلهوا منتشر شد و نسخهٔ کامل و بلندر این مقاله رو میتونید از اینجا دریافت کنید و بخونید.
این مقاله نوشتهٔ ناصر عظیمی پیشتر در گیلهوا منتشر شد و نسخهٔ کامل و بلندر این مقاله رو میتونید از اینجا دریافت کنید و بخونید.
بعدالعنوان؛ هنگامی که قشون فاتح کارگران و دهاقین روسیه، دشمنانشان راشکست داده، مظفرانه به قلب لهستان پیش می روند و نیروی سرمایه داری انگلیس در برابر دستجات متحد ایران و روس عقب می نشینند، بسیار متاسفم که از کار کناره گیری کرده، مطلبی را متذکر می شوم که ملال آور است؛ لیکن از ذکرش خودداری نمی توان نمود؛ چرا که همه در ایران واقع شده اند: (بیشتر…)
این متن در واقع سرمقالهٔ دومین شمارهٔ مجلهٔ دیلمان به سردبیری مهدی بازرگانی ست که در ورگ بار دیگر و با اجازهٔ مهدی منتشر میشود.
سالها پیش از آنکه انقلابی آرژانتینی ارنستو چگوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طراحی شده بود دستگیر و به طرز فجیعی کشته شود، میرزا کوچک جنگلی پرچم مبارزه با استعمار و استبداد را در مستعمرات به پا کرده بود. کوچک خان در جنگ و گریزی مداوم روبروی قدرت های مسلط دوران خود ایستاد، مقاومتی جانانه نشان داد، موفق به تاسیس جمهوری شد و سپس تنها و تنهاتر شد. آن هنگام که یارانش او را رها کردند و یا تسلیم شدند، در دامنه پر برف گیلوان به همراه یار آلمانی خود از سرمای هوا از پا درآمد و پس از آن در اقدامی وحشیانه سرش از تن جدا شد، چند روزی در رشت در محدوده باغ شاه برای رعب آفرینی به تماشا گذاشته شد و سرانجام به تهران برده شد. دو تصویر برجای مانده از پایان این دو قهرمان بخوبی این پایان تلخ را روایت می کنند. اگر به عکس به یادگار مانده از چگوارا در حادثه کشتار وحشیانه اش دقت کنید، می بینید به گونه ای گرفته شده که دست چپ چگوارا که توسط مامورین سیا زیر شکنجه قطع شده بود در تصویر نیفتد؛ اما عکس سر بریده کوچک خان بر روی میز در کنار آن سرباز خودفروخته به گونه ای آشکار خودنمایی می کند که گویی نیازی به چنین لاپوشانی ای برای ما وجود ندارد. چگوارا پس از آن ترور به قهرمان نهضت های عدالت خواهانه در سراسر جهان تبدیل شد و میرزا کوچک این قهرمان شرق در سکوت و سانسور در گورستان حسن آباد تهران مدفون گشت. هم سرش و هم سِرّش مدفون شد. کوچک خانی که سالها قبل از چگوارا به مبارزه عملی با استعمار و استبداد دست زده بود. (بیشتر…)
مجسمهٔ میرزا کوچک، چریک جنگلی و قهرمان مشروطه از میدان شهرداری رشت به جایی دیگر منتقل شد. این جابجایی کوچک و شاید چند صد متری، نماد تحولی بزرگ است.
تحولی که پروژهٔ پیادهراهسازی تنها بخشی از آن است. تلاش فعالان فرهنگی رشت برای آنچه که “برند سازی” برای شهر نامیده میشود (به اینجا، اینجا و اینجا نگاه کنید) و پیشبینی میشود که به زودی به شهرهای دیگر گیلان و غرب مازندران هم سرایت کند، ذوقزدگی مفرطی را پدید آورده که فعلاً چشمان منتقدان را به پلک فروبستن واداشته است. این ذوقزدگی در حدی است که حتی مجلهٔ گیلهوا هم به منتقدان این موج توسعه در رشت تاخته و از توسعههای آمرانه ستایش کرده است. (بیشتر…)
او را میشناختم، خیلی خوب و از نزدیک، آشنایی من و میرزا کوچک خان به طرز عجیبی آغاز شد. من کنسول تفلیس بودم و برای بازرسی به بادکوبه آمده بودم. به من اطلاع دادند که چهار نفر ایرانی مجروح در یک کشتی روسی به سر میبرند و کشتی در بادکوبه لنگر انداخته است و از من تقاضا شد که بروم و آنها را تحویل بگیرم، به این طریق من با میرزا کوچک خان که یکی از این چهار تن بود آشنا شدم. (بیشتر…)
این متن پیشتر در سایتهای دیگری هم منتشر شده که دکتر عظیمی به دلیل نقصی که در نحوهی انتشارشان وجود داشت، متن را با تغییراتی جدید به ورگ برای انتشار دوباره سپرد، که میخوانید.
تحولات خاورمیانه، رواج خشونتهای مذهبی، کشتار و بردهگیری زنان و کودکان و موج نفرتپراکنیهای عقیدتی و مذهبی، سالهای سیاهی را برای منطقه رقم زده و همه چیز را دستخوش خشونتی بنیادگرایانه کرده و ارزشهای اومانیستی انسان مدرن را در خطر نابودی قرار داده. در چنین وضعیتی، چهرههای درخشانی چون میرزا کوچک جنگلی، برای اقوام و ملتهایی چون ما میتواند الهامبخش نوعی دیگر از زیستن و مبارزه و ساختن باشد؛ زیستن و مبارزه و ساختنی بهدور از مرگاندیشی و بردگی و ویرانی. دکتر ناصر عظیمی، در این متن تلاش کرده تا با برکشیدن دو چهرهی تاریخی و روبرو نهادنشان، دست روی اهمیت این مساله بگذارد. گرچه در بخشی از جزئیات این قیاس و چندوچون عملکرد کوچک جنگلی، باید گفت که این متن نظر و رای ورگ نیست اما در کلیت، صداییست که ورگ هم با آن همراه است و خوشحالم که ناصر عظیمی مثل همیشه ورگ را جایی مطمئن برای انتظار اندیشهاش دانسته. با هم این متن را بخوانیم.
یادداشتی برای نود و پنجمین سالگرد انقلاب جنگل
کوچکخان نیز به رسم زمانه و در شرایط استبدادِ مطلق قاجاری قدرت را از لولهی تفنگ نشانه رفته بود اما او برخلاف همرزمانش در کشتنِ حتا دشمنانش بس محافظه کار و حتا بیزار بود. این وجه از شخصیت کوچکخان همیشه مورد انتقاد بسیاری از همرزمانش هم در جناح راست جنگل و هم در جناح چپ آن قرار داشت و به خاطر آن برخی او را ترسو و غیرانقلابی مینامیدند. جالب است که همین وجه از سیمایش تا امروز چندان مورد توجه نبوده و برجستگی این خصیصهی انسانیِ یک انقلابیِ تفنگ به دوش را که بر خلاف معمول عدم خشونت را در متنِ مرگ و زندگی، جایگزین خشونت انقلابی کرده بود، چندان نمایانده نشده است. گویی ما نیز در ناخودآگاهمان برای شخصیت هایی در چنین موقعیتی، این گونه رفتارها را بر نمی تابیم!. اجازه میخواهم تا نمونه هایی ارائه کنیم که در کانتکست تاریخی زمانه و حتا در طول انقلابهای قرن بیستم کمتر معمول بوده است.
(بیشتر…)
گفتن ندارد که چهرههای تاریخی برآمده از تاریخاند، و چهرههای گوناگون از تقاطع عوامل گوناگون تاریخ. در ایران چهرههای تاریخی کم نبودهاند- چه از گونهی خدمتگزار مردم چه از گونهای که ظاهراً به نام منجی کشور و منافع مردم برخاستهاند، اما در جمعبندی تاریخی واقعیت عمل آنان وارونهی آنی بوده است که خود نمایاندهاند یا مبلغانشان پیرامونشان افسانه بافتهاند، افسانههایی که در پرتو نور درخشان واقعیتها و تحلیلهای تاریخی پنبه میشوند، اما همواره این افسانهزدایی زمان میطلبد.
در دوران معاصر، در عصری که بر خلاف گذشتهای دور، هنگامی که مردم خود قهرمانان ملی خویش را خود بر میگزیدند، قلم تاریخ نویسی عمدتاً در دست صاحبان قدرتهای تبلیغاتی بوده است، خادمان به منافع مردم و کشور همواره شناسایی لازم را در اذهان مردم نمییابند، چه قدرت پروپاگاند ایدئولوژیک، که به نام تاریخنگاری به خورد مردمان داده میشود، آنچنان نیرومند است که توانایی تفکر و ارزیابی را از مردمان سلب میکند، اگرچه این گونه پروپاگاند همواره کارا نیست و اثر منفی خود را نمیتواند گذارد.
(بیشتر…)
هیچ قومی از اقوام بشر به آسایس و سعادت نائل نمیگردد، به سیر شاهراه ترقی و تعالی موفق نمیشود، مگر به حقوق خود واقف گشته، کاملا ادراک کند که خدای متعال همهی آنها را آزاد آفریده، [و] بنده و ذلیل همدیگر نیستند. طوق بندگی یکدیگر را نباید بگردن بیندازند. همچنین به ابناء جنس خود حق ندارند حاکم مطلق و فعال مایرید باشند. تمام انبیاء اولیاء متقننین و بزرگان، جمیع فلاسفه و حکما و همهی سوسیالیستهای سابقه و حالیهی دنیا، کلیه غمخواران جنس بشر، هر کدام به نوبه خود در این عالم ظهور نمودند که همهی افراد انسان را از مزایای این حق مشروع طبیعیشان آگاه کنند.
با این کیفیت، یک دسته از اصناف مخلوق که بصورت انسان و بسیرت از هر درندهی بیرحمتر و قسیالقلبتراند به نام پادشاه، وزیر، حاکم، رئیس و امثال آنها جهت شهوترانی و آزار انسانی که به هر طریق غیر مشروع بود، به ابناء جنس خود مسلط شده، به جان و مال و عرض و ناموس و همهی هستی و ماحصل زندگی و جمیع قوائد حیاتی آنها دخالت کرده، راحت خود را در زحمت مردم، بقای خود را در فدای مردم، لذت و کامرانی خود را در رنج و ناتوانی مردم دانسته، بلکه بالاتر، خلقت خود را فوق خلقت سایرین تصور کرده و میکنند. نه به کتب آسمانی وقعی، و نه به قوانین و نصایح انسانی وقری، و نه به درماندگان مسکین و رنجبران بیچاره ترحمی. صفحات تاریخ فجایع عملیات آنها را به ما نشان داده، و شواهد حسی کافی است که چه کرده و میکنند. بیچاره مردم، همان مردمی که از اصول خلقت و از حقایق ودایع طبیعت بیخبرند مانند گوسفند خود را تسلیم این ستمکاران نموده، دم کاردهای برندهی این سلاخان بیرحم دست و پا زده، مطیع صرف، بلکه خود را بنده و بردهی آنها دانسته، در عالم ذهن و تصور خود خطور نداده که روزی ممکن است سلاسل عبودیت این عزیزان بیجهت از هم گسیخته و از زیر بار اسارت و بندگی این خدایان مصنوعی بتوان شانه خالی نمود. (بیشتر…)
ظهر یکروز تابستان بود که به خدمتش رسیدم. تازه از آلمان برگشته بود. تا لطف میکرد و شربتی میآورد، به کتابهایش نگاهی انداختم. روبهرویم و در سمت چپ، کتابهای آلمانی و انگلیسی یکطرف اتاق را پر کرده بود. سمت راستم هم کتابهای فارسی بود. میان انگلیسیها واژه «امپریالیسم» برایم برجسته است و در سمت راستم مجموعهای از تاریخ و فرهنگ و ادب ایران. به نظرم اتاق کارش نمایی از شخصیت علمی و افق فکری اوست. استاد بازنشسته دانشگاه «اولدنبورگ» آلمان، متولد رشت و تحصیلکرده آلمان در علوم سیاسی و استاد صاحبکرسی آنجاست. با او به مناسبت 11آذرماه، سالمرگ «میرزاکوچکخان جنگلی» درباره اقتصاد سیاسی نهضتجنگل، مذاکرات کراسین و برخی موضوعات مطروحه گفتوگو کردیم.
مهدی بازرگانی
• شما اعتقاد دارید که ما به تاریخ کمتر نگاه اقتصادی داشتهایم. شما علاوهبر اینکه مورخ نهضتجنگل هستید، استاد اقتصاد کشورهای در حال رشد هم بودهاید. نگاه اقتصادی، شما را به سمت تحلیل چه نکاتی میبرد؟
در مرامنامه جنبش جنگل که در کنگره کما تصویب شد، نظریات بسیار روشنی درباره اقتصاد ایران ارایه میشود. به اعتقاد من هنوز هم این برنامه بسیار پیشرفتهتر است. ای کاش آن برنامه اقتصادی در ایران پیاده میشد. شما بخش اقتصادی برنامه کما را مطالعه بفرمایید، در این مرامنامه از حقوق محرومین صحبت شده است. (بیشتر…)
توجه: متن زیر رو سالها پیش نوشته بودم در نقد نگاه ناصر عظیمی در مورد نقش مارکسیسم لنینیسم در جنبش انقلابی جنگل و گرچه همچنان منتقد دیدگاههای این استاد عزیز هستم اما نه از دریچهٔ نقد زير. متني که در اينجا ميخونيد حالا و با فاصله و با درنگ و مطالعهٔ بيشتر از نظر من فاقد ارزش علمی و تاریخیه و البته نخستین تلنگر در این مورد رو مدیون خسرو شاکری هستم که نادانیم رو به یادم آورد. بنابراین از شما خواهش میکنم متن زیر رو با این آگاهی بخونید که نویسندهش گرچه همچنان منتقد دیدگاه ناصر عظیمیه اما از این نقد هیچ دفاعی نداره. این رو میذارم اینجا باقی بمونه شاید از نظر بررسی تحولات فکری خودم به درد کسی بخوره.
ورگ
این که به تاریخ میپردازیم و اینکه هر بار و در هر موقعیت و وضعیت تاریخی، به بازروایی آنچه گذشته دست میزنیم، نه از آن روست که گذشته چراغ راه آینده است، بلکه ریشه در نیاز ما به روایتی نو برای خوانش متن امروز دارد. وگرنه خیلی بیرحمانه میتوان ادعا کرد که «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزلهی یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، میرود تا برای همیشه ناپدید گردد» (تزهایی درباره مفهوم تاریخ. والتر بنیامین)
با این مقدمه، فارغ از گردآوری اطلاعات مکشوفهی جدید و کنار هم چیدن قطعات پازل گذشته برای رسیدن به تصویری روشنتر از آنچه گذشته، که در تاریخ شفاهی و نامهربان با سند و نوشته و مکتوب ما اهمیت ویژهی خود را دارد، خواندن متن امروز تنها در بافتی از تار و پود تاریخ ممکن است. و همین مسأله، تاریخ را به چیزی بیش از ثبت کرونولوژیک وقایع ارتقا میدهد. چیزی که در تاریخنویسی ما فراموششده و مطرود است.
این میانه، تلاشهایی همچون تلاش ناصر عظیمی در کشف رابطههای منطقی میان عوامل تاریخی، جغرافیایی و سیاسی و خطر کردن برای تحلیل و نتیجهگیری و ارائهی روایتی نو از تاریخ معاصر گیلان، شایستهی ایستادن به احترام است. و چه ایستادنی درخورتر از ایستادن به نقد و واشکافتن متنی که بافته شده؟
عظیمی دوبخشری در کتاب ارزشمند خود (جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل) که موضوع این نوشته است، و در ادامهی کار روشنفکرانه و روشننگرانهی خود که آغاز آن را میتوان کتاب ارزشمند و مهم دیگر او با عنوان «تاریخ تحولات اجتماعی-اقتصادی گیلان، نگاهی نو» (۱۳۸۱) دانست، دست به تحلیل و نقد و نتیجهگیری زده که بیشک نقد و نظرهای فراوانی را به خود متوجه خواهد کرد.
ما در این کتاب با تحلیلی روشن و نظاممند از جغرافیای سیاسی جنگل در سه دورهی مختلف روبهروییم که در ردگیری وقایع و برهمکنشهای میان نیروها نقشی مهم و تعیینکننده داشتند. در واقع مدل جغرافیای سیاسی ارائه شده در کتاب مهمترین اتفاقیست که در این کتاب رخ میدهد و البته چنانکه به آن خواهیم رسید، در سایهی تحلیل و نتیجهگیری دیگری قرار گرفته و از ارائهی روایتی نو ناتوان میماند.
منظور نتیجهگیری و تحلیلیست که نویسندهی کتاب در جای-جای متن، تلاش در رسیدن به آن را دارد. و آن نشان دادن اهمیت و پررنگی و تعیینکنندگی اثرات مخرب و مضر ورود شیوهی مبارزهی سیاسی لنینیستی به فرهنگ سیاسی ایران در نهضت جنگل و به طور کلی تاریخ معاصر ایران است.
(بیشتر…)
شبی تا سحر همنشینی با «یار موافق»، نشاندمان پای سریال قدیمی کوچک جنگلی (به کارگردانی بهروز افخمی) که گذشته از حسرت ساخته نشدن سریالهایی اینچنینی در دهههای بعدی؛ خواندههایم از دو کتاب سردار جنگل (ابراهیم فخرایی) و شوروی و نهضت جنگل (مصطفی شعاعیان) را دوباره ریخت روی دایره و به این نتایج رسیدم:
می گوییم معماری هنری کاربردی است. این یعنی در ارتباط با نیازهای روزمرهی مردم است و به همین دلیل بازتابی از روابط موجود و آینهای از فرهنگ و سنن حاکم بر زندگی آدمیان است. معماری به اعتبار همین خصلت آینه گونهاش در بحث هویت جایگاه خاصی را به خود اختصاص میدهد. بسیاری از مردم وقتی حرف از هویت میشود، ناخودآگاه آن را به معماری مرتبط میکنند و ابراز نارضایتی از شهر و خانهها و… شروع میشود. وقتی هم سخن از هویت منطقهای به میان میآید پای معماری بومی یا محلی در میان است و ارتباط ان با هویت امروز.
صحبت از رسالت معماری بود و در نوشته ی قبل به صورتی کلی به معماری بومی گیلان پرداختیم. بیایید گسترهی بحثمان را این بار به عمد محدود کنیم و روی یک بنای خاص تمرکز کنیم. معماری گیلان و پتانسیلهای آن را با توجه به همین نمونه می توان تحلیل کرد. این بنای خاص یک «چیز» است که جهان را «میچیزد» و آن را بر حسب خود تعریف میکند یا آن را گردآوری می کند. هایدگر میگوید : «ما مخلوقاتی هستیم منوط به چیزها». و به این ترتیب احراز هویت به معنی دستیابی به جهان از خلال وقوف بر چیزها معنی می دهد. سکنی گزیدن، یعنی جهانی از چیزها را به خود اختصاص دادن. ساختن بنا به محیط اطراف آن معنا میدهد و آن را به زمینی که بنا بر آن مستقر شده و آسمانی که بنا را در بر میگیرد تقسیم میکند.«ساختمانها زمین را در قالب دورنمای مسکون به جوار آدمی آورده و در همین حین همجواریاش با مسکن همسایه را زیر پهنهی آسمان جای میدهند».
در بحث ما «خانهی میرزا» به عنوان یک نمونه خاص میتواند مثال خوبی باشد که با پرداختن به آن کمی دربارهی معماری «هویتمند» و «هویتبخش» دقیقتر شویم. این اثر به مثابه یک «چیز» که در عصر سنت ساخته شده و تا کنون مرکز توجه بوده و به عنوان عنصری که معنایی بیشتر از یک خانهی مسکونی داشته و دارد مورد توجه قرار میگیرد. (بیشتر…)
تيتراژ سريال «کوچک جنگلی» تنظيمی بود از يکی از لالايیهای گيلانی که توسط سيدمحمد ميرزمانی به شکل زيبايی با ارکستر و با آواز نمناک ناصر مسعودی همراه شده بود. استفاده بهجا از فلوت، ارکستر زهی، تیمپانی و کر که در تنظيم این قطعه بهکار رفته بود، نشان ازجو قوی و بيان محکم ميرزمانی می داد.
موسيقی کوچک جنگلی به جز ملودی تيتراژ پايانی تمامن ساخته ميرزمانی بود که فضايی مرطوب و مهآلود را با ارکست رزهی ايجاد کرده بود و آهنگساز هوشمندانه در قسمتهايی فضای موسيقی را (با اينکه با ارکستر غربی اجرا میشد) کاملن همصدا با تاريخ ماجرا هدايت میکرد. این موسيقی به خوبی روايتگر مبارزی تنها است که به دشمنش رحم کرده، به او شليک نمیکند که البته توسط دوستش کشته میشود! موسيقی کوچک جنگلی يک آهنگ حماسی همراه با مويه است برای آزادمرد گيلان …
در قسمتهايی از موسيقی اين سريال از سازهای ايرانی هم بهرهگيری شده بود که مخصوصن در تم «دکتر حشمت» نمودی ویژه داشت. اين اثر به صورت کاست سالها پيش منتشر شد ولی متاسفانه تجديد چاپ نشد. اين لالايی در تيتراژ سريال با همراهی نی و با آواز تورج زاهدی هم اجرا شد، ولی از لحاظ تکنيکی و حسی با اجرای ناصر مسعودی فاصله داشت.
لالايی ديگری که به آن می پردازيم يک لالايی محلی نيست! ولی به قدری آواز زيبا و معصومی دارد که شنوندهگان گیلانی هم احساس میکنند ترانهای قديمی و محلی میشنوند! اين اثر بديع ساخته هنرمند بزرگ موسيقی ايران مرتضی حنانه است.
حنانه آثار زيادی در اين حال و هوا و در اين دستگاه (شور و دشتی تامپره که حنانه استاد مسلم آن بود) تصنيف کرده. «الاتیتی» شعری لالايیگونه دارد که از زبان مادری است به فرزند، مثل تمام لالايیها! ولی به قدری عميق و تفکربرانگیز که گويی حنانه با آن موسيقی معصوم «نقش جاودانهگی خود را کشيده…» (هنگام شنيدن کادانس پايانی «بوی جوی موليان» از خالقی هم همين جَو احساس می شود!)
قسمت اول الّاتیتی
قسمت دوم الّاتیتی
در این اثر استفاده مطبوع حنانه از آکوردهای نامطبوع (با ديد کلاسيک غربی!) که خود استفاده از اين آکوردها را برای موسيقی چندصدايی ايرانی مناسب میديد به طرز مشخصی خودنمايی میکند، همچنين همراهی پيانو با ارکستر (که يکی از نشانههای سبک حنانه است و همواره در آثار حنانه نقشی کليدی دارد) به زيبايی قطعه افزوده…
مدلاسيون بی نظير حنانه در اين قطعه استادی حنانه را روی گامهای ايرانی بار ديگر اثبات میکند و درک او را از موسيقی روايی به نمايش میگذارد. «الاتی تی» در CD به نام «آثار مرتضی حنانه» توسط انشارات ماهور منتشر شده است. (نوشتن اين مقاله ماجرايی هم داشت که در پايان اين نوشته شرح آن آمده)
از سالها پيش، قطعهای را به خاطر داشتم که تيتراژ سريال کوچک جنگلی بود. اين قطعه یک تصنيف بود که به شکل لالايی، از قديم توسط مادران گيلان خوانده میشد و در اين سريال به طرز باشکوه و زيبايی توسط سيد محمد ميرزمانی برای ارکستر تنظيم شده بود که با خوانندهگی ناصر مسعودی مردم را شيفته خود کرده بود… چند ماه قبل از دوستی که در شمال زندگی میکرد خواستم که اين اثر را همراه با لالايی حنانه برای من بيابد که متاسفانه چند هفته بعد خبر فوت دوست شمالیام را شنيدم! فردای آن روز به دعوت يکی از دوستانم (در گروپ سه تار در ياهو) قرار بود کنسرتی به صورت آنلاين اجرا کنم و به ياد دوست هنرمندمان قطعاتی بنوازيم… یکی از دوستان همکارم هم ماجرای کنسرت آنلاين و دلیل يادبود را از من پرسيد و قول داد اين برنامه را گوش کند که باز با تاسف، اجرای این برنامه مصادف شد با فوت دوست همکارم در اثر تصادف! پس از مدتی اين دو اثر زيبا به دستم رسيد و قصد داشتم در مقالهای در مورد اين دو آواز حزنانگيز که هر دو در دشتی (که آواز متداول مادران شمالی است) بنويسم که باز مصادف شد با فوت مادر همان دوستم! این نوشته را تقديم میکنم به اين سه عزيز.
منبع: HarmonyTalk