از اونجایی که هربار در توصیف این پدیده، تکرار عبارت دراز «ثبت اسمهای گیلکی با پیشفرض فارسی» سخته، به خودم گفتم بيا و کلمه ای در توصیف این پدیده بساز و دستکم کار خودت و افراد بعد از خودت رو –که ميخوان دربارهٔ اين پديده بنويسن و فکر کنن- کمی راحت کن. توی گیلکی فعل پریختن به معنی صاف کردن و از صافی و فیلتر عبور دادنه که فرهيختن و فرهیخته و فرهنگ در فارسی رو به یاد میاره. مادهٔ حال/آیندهٔ این فعل مثل اغلب مصدرهای منتهی به ختن/تن (دۊختن/دۊتن/ سۊتن/مۊتن/…) با ج یا ز ختم میشه: پریج. یعنی امرش میشه بپریج و نفیش نپریج!
فعل جالبیه و توی بحث ما وقتی از افراد یا مراجعی حرف میزنیم که در ثبت و مکتوب کردن نامهای گیلکی و در مورد مشخص بحث ما نامهای مکان (شهرها و روستاها و رودخونه ها و درياچه ها و کوه ها و…) سر دوراهیها بنا به پیشفرضهای زبان رسمی کشور (فارسی) یکی از دو راه رو انتخاب میکنن درواقع داریم از نوعی فیلتر ايدئولوژیک در مقابل ديد پژوهشگر حرف ميزنيم. به بيان گیلکی، پژوهشگر [یا به پیشنهاد فرهنگ عزیز: هامۊجگر] کلمه-أ ویگینه فارسیخته کؤنه؛ اۊن-ه فارسیجنه.
یا توی برخی لهجه ها، فارسیزنه (لاهیجانی مثلا) يا فارسیزه (رشتی مثلا) يا فارسيجه (گالشی مثلا): از صافی پيشفرضهای فارسی عبور میدهد.
پیشترها چیزهایي در ورگ منتشر شده بود دربارهٔ بعضی کلمه ها از جمله جؤردشت و جؤرده و جؤرپۊشته که موارد مهمي در اثبات یکی از معروفترین نمونه های فارسیختن (تبدیل جؤر به جواهر) ارائه میده.
این بحث به هيچ وجه به دنبال ايجاد تفرقه یا دشمنی نیست و معتقدم فارسیختن هم مثل بسیاری از آسیبهای جامعهٔ ما حاصل ساخت استبدادی و ساختار مرکزگراست و عاملان اون هم لزوما غیرگیلک نیستن و از همه مهمتر این که ممکنه بسیاری از بزرگان پژوهش و فرهنگ این سرزمین ناخواسته این آسيب رو در پژوهش خودشون داشته باشن اما این به معنی زیر سوال بردن کل زحمتهای دیگران نیست.
این عادتهای زبانی اغلب در لایه های میانی جامعه طرفدار داره چون به نوعی نمایندهٔ ارتقای اجتماعی و طبقاتیه (روستا به شهر. کشاورز و کارگر به سطح بالاتر درآمد. پايين شهر به بالای شهر. شهرستان به مرکز) و خوب زبان حاکم در مورد ما زبان فارسیه. جمعی از گیلانشناسان مثل استاد من م. پ. جکتاجی پروژهٔ مشابهی رو برای لهجهٔ مرکز استان پی گرفته ن تا مشکل گویش معیار رو این طوری حل کنن که در یادداشت بسگانگی در زبان گیلکی سعی کردم نظرم رو در اون باره بنویسم.
حالا چرا مدعی ام که این پدیده در این بخش از جامعه فعالتره؟ چون این قشر با خصلتهای دوگانه ش همیشه امید به ترقی از نردبان سلسله مراتب جامعه رو نمايندگی میکنه و همیشه در حال گذاره. انگیزهٔ لازم برای برگزیدن فارسی رو داره همون طور که برای د اشتن کاری مطمئن و پذیرفته شدن در تهران نیاز به پیش شمارهٔ ۹۱۲ داره. ولی اين به این معنی نیست که این پدیده در همین بخش از اجتماع محدود میشه. طبقات حاکم بنا به منافع خودشون همیشه اصرار بر روايتي تکین از جامعه و فرهنگ دارن حتی اگه خودشون بهش باور نداشته باشن.
فقط برای اینکه بیشتر با نشانههای این اندیشهٔ مرکزگرا آشنا بشیم نمونههایی از باورها و عادتهای زبانی رایج در بین ما ایرانیان رو نمونهوار مینویسم:
حتما شما هم بین زبانآموزان ایرانی زبان انگلیسی متوجه این خصلت شدین که خیلی براشون مهمه که انگلیسی رو با لهجهٔ «ناف آمریکن» حرف بزنن و گاهی به عنوان افتخار میگن که فلانی انگلیسی رو جوری حرف میزنه انگار اهل آمریکاست! این اصرار بر پنهان کردن نشانههای بومی و لهجهای از زبان یکی از آثار همون تربیت مرکزگراست. زبان انگلیسی لهجههای فراوانی داره و مثلا بسیاری از مردم هند این زبان رو با لهجهٔ خودشون و به عنوان «زبان مادری» بلدن یا مردم استرالیا و بریتانیا و… بنابراین من اگر کلمات انگلیسی رو با لهجهٔ گیلکی ادا کنم شاید توی رشت یا تهران مورد تمسخر قرار بگیرم اما در ابعاد جهانی احتمالا فقط به مخاطبم این پیام رو میدم که از کجا اومدم. احتمالا دوستان سختگیر در تلفظ ناف نیویورک اگه به یک هندی انگلیسیزبان بر بخورن طرف رو میفرستن کانون زبان که لهجهش اصلاح بشه! (حتما شما هم آگهیهای اصلاح لهجه رو در ستون آگهیهای روزنامه های پایتخت دیدین که یه نمونهش اول همین مطلب آورده شده و شاید با طرح خودبسندگی زبان فارسی که آش جدیدیه که بالاییها برای مردم پختن آشنا باشید.)
خود این میل به مو نزدن با نسخهٔ اصلی مرکز (آمریکا) یه جورهایی به یه خصلت فراگیر دیگر ما هم ربط پیدا میکنه و اون اینه که ما به دلایل بسیار (که تبلیغات و آموزش عصر پهلوی و پس از پهلوی در صدر لیست این دلایل قرار داره) خیلی از مواقع تصور میکنیم از بد حادثه و اشتباهی توی خاورمیانه افتادیم بین یک مشت عرب وگرنه آریاییهایی چشم آبی و موبور هستیم از جنس و جنم اروپاییان و در نتیجهٔ این توهم، روابط و همبستگیهای فرهنگی و فکری با همسایگان ترک و عرب و هندی و افغان و تاجیک خودمون رو از دست دادیم؛ موهبتي که تا عصر مشروطه ازش برخوردار بودیم. حتی گاه مهاجران ما در کشورهای دیگه هم نسبت به مهاجران عرب و ترک و… حس همدلی و همدردی ندارن. این شبفتگی به نسخهٔ اصل «خارج» گاهی تا اون حد پیش میره که جملهٔ محبوب ایرانیان خارج از کشور میشه این که «من اینجا با ایرونیها رفت و آمد ندارم» و اگه خیال میکنین این فقط در همین سطحه باید بگم که من از یکی از آشنایانم که از لاهیجان به رشت مهاجرت کرده بود هم عین همین جمله رو شنیدم که اینجا با لاهیجانیها رفت و آمد ندارم! و عین همین رو در تهران از گیلک اهل رشت شنیدم که با گیلانیها (به قول خودش: شمالیها) رفت و آمد نداره. از طرف دیگه همین مرکزگرایی سفت و سخت باعث شده که هر تلاشی برای هویت و زبان بومی، به صورت خودکار، تجزیه طلبی تفسیر بشه و همیشه اونی که داره برای هویت و زبان خودش تلاش میکنه و به زبان خودش مینویسه، همونه که وظیفه داره از خودش سلب اتهام کنه! خودم نمونههای فراوانی تجربه کردم از این اتهام که چرا به گیلکی قصه مینویسی؟ (که به نظرم فرقی با پرسش «چرا مینویسی؟» نداره) و خلاصه اینکه در جوامع مرکزگرا، در مورد اقوام و فعالان در زمینهٔ اقوام، متاسفانه گويا اصل بر برائت نیست.
حالا این موضوع اصلا چه اهمیتی داره؟ فارغ از این واقعیت که روزانه بسیاری از ایرانیان در جاهای مختلف به خاطر فارسی ویژهٔ خودشون تحقیر و منزوی میشن، چرا مسالهٔ نامیدن یا به قول ما گیلکها دۊخؤندن (indentify) اهميت داره؟ چرا ملتها این موضوع براشون مهم میشه؟ رابطهٔ بین نامیدن و هویت چیه؟ آیا ما تا زمانی که نتونیم خودمون رو بنامیم، نیستیم؟ البته که هستیم. ولی میدونیم که بعد از اینکه قادر شدیم خودمون رو بنامیم هستن ما با هستن سابق تفاوتی داره. این تفاوت چیه؟
یک جامعه یا بخشي از یک جامعه که خودش هم جامعه اي محسوب میشه، آیا میتونه بدون نامیدن، جوری وجود داشته باشه که رشد و بالندگی و حق دفاع از خودش برای خودش پذيرفتنی جلوه کنه؟ آیا بین جواهر شدن جؤر و جواهردشت و جواهرده و جواهرپشته شدن جؤردشت و جؤرده ؤ جؤرپۊشته و فروش زمینهای کشاورزی و غیرکشاورزی ذیل بنگاه های فروش جواهر (این صفت معروف در گفتار فارسی بنگاهداران برای قطعه زمين و مستغلات: يه تیکه جواهر) ارتباطی هست؟ آیا باید از ارتباطی بین استحالهٔ زمین و زبان حرف زد؟
شاید اگر از ته قضیه به ماجرا نگاه کنیم بد نباشه. فلسطین بودن فلسطین، حالا که از این ملت سلب مالکیت شده، خیلی بیش از پیش اهمیت پیدا کرده. از دولت فلسطین حرف نمیزنم. از حق به رسمیت شناخته شدن ملتي به نام فلسطین حرف میزنم. مسالهٔ سلب مالکیت زمین از مردم و تبدیل اون به کالا در گیلان و در جاهای دیگر جهان، جز به کمک استحالهٔ فرهنگی و قطع ریشه ها و روابط فرهنگی و روبنایی هر ملتی با زمین و آب و اقلیم و سازمان کار و زندگی بومی ش ممکن نبود و نیست. این پروژه با آغازین طليعههای شکلگیری مناسبات سرمایهدارانه در ایران عصر صفوی و اهمیت یافتن مازاد تولید نوغان در بازار جهانی شروع شد و در عصر پهلوی اول و در مازندران و از طریق دفاتر ثبت اسناد املاک سلطنتی بزرگترین زمينخوار تاریخ ایران (رضا پهلوی) خیزي جدی برداشت و حالا به اوج بحرانیش رسیده چون با بحرانهای مختلف از جمله بحران آب در ایران گره خورده. شاید استفاده از عبارت «فلسطینسازی» برای مازندران و گیلان اغراق به نظر برسه ولی اگه به یاد بیاریم که اسرائیل متاخرترین دولت در حال تکوینه و همهٔ دولتها با غصب و اشغال و در یک کلام با سلب مالکیت از مردم پدید اومدن، اون وقت باید بدونیم که سلب مالکیت از زمین بخشي از مراحل تکوین همهٔ دولتهاست. البته اگه نخوایم مدعی بشیم که از زمان آدم و حوا زمینها سند داشتن!
به دليل اهميت موضوع زمين در گيلان با توجه به مساحت اندک (چارده هزار کيلومتر مربع) و تراکم بالاي جمعيت که در حال افزايش هم هست و با اوج گرفتن بحران آب بيشتر هم ميشه و وضعيت اسفناک سرمايهٔ مستغلات که زمين رو از قاچاق اسلحه هم پرسودتر کرده، ميشه گفت ما در چشم انداز آيندهٔ گيلان و مازندران علاوه بر نزاعهای آب، نزاعهای زمین هم خواهیم داشت اما این بحث مفصلیه که بمونه برای اهل مباحث اقتصاد سیاسی.
هدف فقط ارائه نظرگاهی بود تا پیوند بحث ما با وضعیت تاریخیمون روشن بشه تا از افتادن بحث به ورطهٔ هویتگرایی و سره سازی فرهنگستان مآبانه و دعواهای ناسیونالیستی جلوگیری کنم. برگردیم به فارسیختن.
متاسفانه، چون افرادی که طی تاريخ مسئول ثبت اسم مکانهای گيلان و مازندران بودهن، با ذهنيتی غيربومی دست به اينکار زدهن، اسم مکانهای بسياری دستخوش تغيير و تحريف شدند. چرا که در بسياری از موارد، افراد مسئول، با اين تصور که نام مورد استفادهٔ افراد بومی، صورت غلط و لهجهدار نسخهٔ اصلی فارسی و گاه عربی اونهاست، به گمان خود، اسامی رو به صورت فارسی بدون لهجه و دست نخورده ثبت کردهن.
وقتی يه محقق چنين تصور کنه که مردم منطقه، «صومعه» رو لهجهدار و به غلط «سۊما» ادا ميکنن، بايد هم سۊماسرا بشه صومعهسرا و ارتباط این نام با سۊماۊس و سۊما و سۊمام و سۊم (گياه هوم) از نظر محقق پنهان بمونه. دربارهٔ سوماسرا، جهانگير سرتيپپور سوما رو زاهد و پارسا معنی میکنه.
و به همين خاطره که هرگز نفهميديم چرا کۊجسبان رو کوچصفهان (اصفهان کوچک!) ثبت کردهن. وقتی دليل اين اشتباهها رو نفهميديم، دست به داستانسرايی و خلق وجهتسميههای مسخره میزنيم. و از طرفی امکان دیدن ارتباطهایی رو از محقققان آینده میگیریم. مثلا اندیشیدن به این پرسش که آیا کۊجسبان که در متون تاریخی قرن هفتم و هشتم هم با ج و س نوشته شده به اسبچهٔ کاسپین ربطی داره؟
لؤنی (lonay) هم شد لونَک (لابد بر وزن پونک!) و لایجؤن هم تبديل به لاهيجان شد (ظهيرالدين مرعشی توی تاريخ ديلمستان، لاجان آورده) و يا نام پيۊلؤرۊد که شاید منظور رود بزرگ باشه، روی نقشهها شد پُلرود (رودی با يک پل!) و هيچکس نيست که بگه پل واژهای فارسیه و توی گيلکی پؤرد ميگيم و اصلا چرا بايد اسم يه رودخونه به اون بزرگی و قدیمی به خاطر یه پل بشه پلرود؟
یک نمونهٔ معروف أتهکۊ (ate-ku)، همون کوه معروف جنوب لنگرود که امروزه همه به جز مردم محلی بهش میگن عطاکوه! مرعشی و محمود پاینده معتقدن اتهکو يعنی کوه رو به آفتاب (أته= أفتؤ). برخی هم میگن أته کۊ یعنی کوه تک و منفرد چون در منظر از دور این کوه نسبت به دیوارهٔ البرز که از جلگه دیده میشه تک افتاده ست. اما اینکه جناب عطا کی باشه من نمیدونم!
نمونهٔ بعدی، منطقهایه که امروزه بهش جواهردشت گفته میشه. امروز مردم محلی هم جواهردشت بودن جؤردشت (دشت بالایی) و جواهرده بودن جؤرده رو کمکم باور میکنن.
و دیگری البته ديلـٚمؤن (dil6mon)، همون منطقهٔ باستانی معروفه که ديلمان (deylamän) ثبت شده. افشین پرتو معتقده ديل (dil) يعنی محوطهٔ محصور. مثل گؤديل (gow dil) به معنی جای محصور برای نگهداری گاو. ديل متضاد سرا/سره/سارا به معنی جای باز و بدون ديواره. جانˇديل (jäne dil) هم معنی درون جان و خيلی عزيز رو میده. و مؤن هم پسوند مکان بوده. بیژن شهرستانی هم همین تحلیل رو در مقالهٔ «ديلمان يا ديلهمُن» (گیلهوا 84) عنوان کرده.
و خودم البته از پدیدهٔ فارسیختن درس بزرگی گرفتم؛ اینکه در پژوهش اول از همه به ساکنان و مردم بومی اعتماد کنم. به اونها و زبانشون. اینکه تاثیر زبانهای همسایه (فارسی و تالشی و ترکی و…) رو توی زبان نشون بدیم خوبه ولی اگه اولین فرضمون این باشه که مردم بومی یک منطقه اشتباه میکنن، خودمون داریم اشتباه میریم. برای جلوگیری از این اشتباه، لازمه که پژوهشگر پيشفرضهای مرکزگرایانه نداشته باشه. از طرفی البته به کلی نادیده گرفتن پيشفرضهای مختلف هم اشتباه مهلکیه. کاری که پانها (از پانترک تا پانفارس تا پانگیلک!) در ريشه یابی انجام میدن و همهٔ کلمات رو ريشه گرفته از زبان خودشون میدونن، غيرعلمی و نادرسته.
میخوام یه نمونهٔ جالب از فارسیختن رو براتون روایت کنم. حتما میدونین که توی گیلکی به هواپیما میگیم بالۊن. اولین ایدهای که به ذهنتون میرسه چیه؟ یاد بالن افتادین؟ همون بادکنک بزرگی که یک سبد بزرگ رو به پرواز درمیاره؟ میشه وجه تسمیه رو موجهتر هم کرد: احتمالا بالن خیلی زودتر از هواپیما وارد ایران/گیلان شده. مردم، همون مردمی که به صورت خودجوش برای ماشین گریدر کلمهٔ جالب راتاش (تراشندهٔ راه و جاده) رو ساختن، ناگهان اونقدر خنگ و خرفت شدهن که به هواپیما گفتهن بالن! همه چیز درست به نظر میرسه.نه؟
ولی اگه این رو بدونیم که توی گیلان یه پرندهٔ شکاری و گوشتخوار داريم که عين هواپيما پرواز ميکنه و توی گیلکی بهش میگیم بالۊن چی؟ همینطور دربارهٔ نام روستای صداپوشته که گویا در واقع سوته پوشته است. در سندهای قدیمی میشه کلمه «سوته’ پوشته» رو دید که احتمالا سوته همون سۊته (سوخته) بايد باشه.
متن بودن فارسی و حاشیه بودن گیلکی رو باید فراموش کنیم. وقتی تصور میکنیم که گیلکی زبانی در سایهٔ فارسیه (در حالیکه فارسی عملا خیلی جوانتر از گیلکیه و در این یادداشت مفصل توضیح دادم: افسانههای زبان گیلکی) اون وقت داريم هويت و هستی و آگاهی تاریخی و تجربهٔ زیستهٔ چندهزارسالهٔ یک ملت رو زیر سوال میبریم. به قول ایرج شجاعی فرد « این واژههای شگفتانگیز و ناب بیگمان شناسنامهٔ زبان ماست». (نامواژههای جغرافیا. گیلهوا ش۲. ص۱۵) اون در همین مقاله نشون ميده که متلادشت ربطی به مطلا و طلا و جواهر (این موارد محبوب بنگاهداران و بساز و بفروشان و زمینخواران) نداره و باید در آیین مهر و میترا دنبالش گشت چون تلفظ محلی چیزی که مطلا نوشته میشه metla و متلادشته.
یا از نام باستانی زۊنگای رستمآباد حرف میزنه که شد حجتآباد و جۊنگای کهنسال روستای فشتال که شد تازهآباد! و مینویسه «دور نیست زمانهای که به جای آن واژههای ناب، شاهد حجتآبادها و تازهآبادهای دیگر باشیم.» که البته با ظهور زمینخواران و انبوهسازانی که شهرکهای محصور جدا از مردم بومی میسازن، نه تنها دیگه دور نيست بلکه برای توسعهٔ فلسطینسازی گیلان و فراموشاندن هويت گیلک و تالش، ظهور چیچیآبادها لازمه.
براي شناخت يک منطقه، به جای بیاعتمادی به تجربه و زبان مردم همون منطقه، اول از همه به اين دو منبع رجوع کنيم و به اقليم و ويژگيهای جغرافيايی و تاريخی منطقه توجه کنيم و از تحولات تاريخی و تاثيرشون بر نامها غافل نباشيم. شما که اين متن رو ميخونين حتما ساکن شهر و روستايي هستين که نامي داره و شايد اين نام در بيان مردم بومی با بيان رسمی روی کاغذ و تابلوهای راهسازی تفاوتهايي داشته باشه. زير همين متن در بخش نظرات از تجربيات خودتون و گمانهزنیهاتون دربارهٔ ریشهٔ این نامها بنویسین.
دیدگاهها
14 پاسخ به “فارسیختن: ثبت اسمهای گیلکی، با پیشفرض فارسی”
تی یادداشت بخاندم. میره جالب بو… مخصوصن در مورد پیلهرود… خمام نی با هتو ببه!
شهر خوبان!
شهر خمها!
سنگرˇنزديکئن ايتا محل نأهأ کي آقايان أن-أ “گيل پرده سر” ثبت بۊکۊديدي ولي مردۊم دۊخأنيدي “گيل پۊردˇسر” کي پۊرد هۊ “پل” ايسه!
جالب بو. پولورود، احتمالا پولومه جی بمه. رودخونن، خو نامه نزدبکترین دیهاته جی، گیرن. پولوم، یته قدیمی دیهات هیسه هو منطقه من.
Poolom وقتی به رود چسبه، اونه m به مرور حذفابون.
مۊردابٚ کنار اینأ رۊستا دریم کی أۊنٚ نام سۊماندخ بۊ ولی بزرگان اهل تمییز اۊنأ واگردانه آیید به صۊفیان ده
ایتا رۊستا هم رضوانشهر دریم کی أۊنا گفتیم شأشکؤ ولی الان وأگردانه آید شادکۊه لامصابان ایپچه خلاقیت هم نأرید
سلام مخلصیم ، اصلا اون نظر شخصی بود
أمی مردم هنۊز نی واجه چاکۊنده، دستگاه ترکۊب’ مثلن أمی محل ٚ مئن گؤده بۊخؤرئی(چیزی ک خؤره) یا رشت ٚ مئن بیشتؤسم گؤده خؤربین(چیزی ک خؤره بینه).
خئلي جالبه.
خیلی خیلی جالب بود…
یه نمونه بارز این مسئله، سوادکوه هست. در منابع تاریخی بصورت سواتهکوه ثبت شده[1] (تلفظش هم یحتمل این باشه: səwāt ə ku) ولی عزیزان ثبتکننده “سواد” (!) رو به جای سوات جا زدند، کسی هم نبود بپرسه که سواد چه دخلی دارد به اسم یک منطقه.
ارجاعات:
[1] (ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، به تصحیح عباس اقبال، چاپ ۱۳۲۰. ج. ۱. ص. ۲۲۷) در صورت جستجو احتمالاً در منابع دیگر مورخان دارالمرزی پیدا شود.
کرماشان (که کرمانشاه فارسیخته شده!) یه نمونه دیگهست. ظاهرا کرماشان اسم ایل/طایفه ساکن منطقه بوده.
ممنونم از توضیحت. کاش گروهی یا موسسهای روی این نامها کار کنند. بله، در مازندران هم پدیدهٔ فارسیختگی و فارسيختن بيداد میکنه. مثلا نام جندٚرۊدبار شده جنترودبار! جند در این کلمه به معنی پری و پریان جادویی و جن بوده و این نام زیبا توصیفی رازآمیز از منطقه داره (رود پریان!) ولی بنا به صلاحدید عزيزان هميشه باادب و همیشه نگران تربیت و ادب جند چون بعد از اضافه شدن به رۊدبار شبيه کلمهای شده که در فارسی معنی بد داره، جند رو کردن جنت به معنی بهشت در زبان عربی! لابد از ابتکارات زمینفروشان و دلالان بوده چون زمينهای اونجا مثل بهشته.
این یکی از قواعد زبان طبری هست که کلماتی که بصورت طبیعی (عمدتا در عهد علویان و مرعشیان) از عربی وام گرفته شدن، اون کلماتی که آخرشون نون ساکن داشته رو بهشون یه دال هم اضافه میکردن. مثلاً:
کفن –> کفند
جن –> جند
باز هم مثال هست که من حضور ذهن ندارم. گیلان هم به احتمال بالا باید همینطور باشه، ولی طبری رو مطمئنم تعداد زیادی وامواژه رو بصورت طبیعی و مستقیم از زبان عربی گرفته طوریکه هنوز هم افراد قدیمی “از قصد” رو “عن قصد” میگن (حتی توی فارسی حرف زدنشون) که مستقیما از عربی اومده (عن القصد).
اینکه گفتم “عمدتا در عهد علویان و مرعشیان” فکرم میکنم که غلطه. سادات از یه زمانی به بعد همیشه حضور اجتماعی خودشون رو داشتن و میتۊنستند روی زبان تأثیر بذارند. فرقی نداشت که حکومت مال سادات بود یا مال رشانقه.
در گیلکی هم جن و پری، جند و پری خوانده میشه.