دسته: فرهنگ

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش چهارم و پایانی

    خلابر و خلابران:
    معنی و مفهوم دقیق خلابر و خلابران تاکنون مشخص نشده است لیکن بی‌تردید آنان از مستخدمان دولتی بودند زیرا از دولت «مرسوم» می‌گرفتند و کار آنان نیز در ارتباط با نظامیان بود. منوچهر ستوده تصحیح‌کننده‌ی کتاب مرعشی، آنان را «سربازان خاصه‌ی سلطان» می‌داند و رابینو می‌گوید که آنان «خدمتگزارانی [بودند] که خوراک و خوابگاهشان را امیران کیائی تامین می‌کردند» (رابینو، ۱۳۶۹ ،ص ۱۱۲). و کسانی نیز گفته‌اند که طایفه‌ی خلعتبری امروزی در تنکابن از گروه خلابران بوده‌اند. در هر حال ما می‌دانیم که آنان در یک نهاد وابسته به حکومت کار و حقوق دریافت می‌کردند: «و موضعی که[در نزدیکی رانکو] گوراب و خلابران [را] مقام است، برنجار [بیجار] و مزارع مردم می‌بود، آن‌جا را [سید محمد کیا حاکم رانکو] خشک فرمودند ساختن و درخت‌ها بر گرداگرد آن میدان فرمودند نشاندن و جهت خلابران صومعه‌های مرغوب به گرداگرد آن میدان بفرمود تا تمام کردند و خلابران را آن‌جا نقل نمود» (مرعشی، صص ۱۴۰-۱۴۱). «و آن‌ها [اسیران جنگی] را، خلابران لاهجان دست و گردن بسته، به رانکو بردند وبه حضرت اعلی [حاکم رانکو] رسانیدند. این معنی را موجب اتفاق حسنه دانسته، شکر حضرت تعالی شانه به تقدیم رسانیدند و خلابران را تحسین نمودند و بر ازدیاد مرسوم [حقوق] هر یک امر کردند» (مرعشی، ص ۲۰۱). «برفور خلابران رانکو را بفرمود تا مجموع جبه و جوشن بپوشند» (همان، ص ۲۲۷). «مولف حقیر [ظهیرالدین مرعشی] را امر کردند که با خلابران تنکابن و دویست نفر دیگر از لشکر لشتنشاه و پاشیجا و گوکه به قریه بیورزن رود و آن مقام را تالان نموده از راه بالا، موازی معسکر همایون [که]متوجه خرزویل [هرزویل] بودند، برود» (همان، ص ۲۶۱).

    خنادهان:
    به گفته‌ی استاد ستوده و به نقل از برهان قاطع، «خناده» به فتح اول در زبان گیلکی به کسی گویند که فرمان سپهسالار را به لشکر بر ساند: «بعد از هفت روز بعضی از عساکر شکور [اشکور] به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان بود، رسید وبه ضبط قزوین اشتغال رفت» (مرعشی، ص ۳۳۰). «لشکر دیلم به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان ایشان بود هم رسیدند اما تا آمدن قاصد و رسانیدن جواب، بزرگان آن ولایت صلاح چنان دیدند» (همان، ص ۳۳۹). (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش سوم

    اعیان:
    گروه اعیان و اشراف و اکابر و ارکان دولت در نوشته‌های این دوران به طور عمومی با هم و در ارتباط با اوامر حاکم وقت ذکر می‌شود و نشان می‌دهد که این گروه اجتماعی در ارتباط با حکومت و به عنوان همراه و هم‌پیمان قدرت بودند. این گروه به طور معمول با اشاره‌ی حکام محلی و برای نشان دادن وحدت و همبستگی با حاکم در مراسم دولتی اعم از جشن و شادی و یا عزا و سوگواری حضور می‌یافتند و خود بخشی از ارکان دولت نیز محسوب می‌شدند: «اکابر و اشراف و اعیان لاهیجان، سر در ربقه اطاعت آورده و کمر انقیاد بر میان بستند» (مرعشی، ص ۲۰۱). امیره دوباج فومنی «سادات عظام و مشایخ گرامی و اکابر و اشراف ذوی الاحترام گیلان [بیه‌پس] را با پیشکش باهره بدرگاه معلی [شاه اسماعیل] روانه نموده» (عبدالفتاح، ص ۳۴). اما اکابر و اشراف، طبقه مستقلی محسوب نمی‌شدند و قادر به تأمین امنیت خود بدون وابستگی به حاکم محلی نبودند و هیچ قانون و یا حتا نهاد قانونی و شرعی قادر به دفاع از حق و حقوق آنان نبود. حتا وابستگی به حاکمیت نیز در بسیاری از موارد نمی‌توانست امنیت مال و جان آنان را تضمین کند. این بی‌قانونی یکی از مهم‌ترین عوامل پس‌ماندگی در شرق محسوب می‌شد که در گیلانِ این دوره نیز وجود داشت. به عنوان مثال میرغیاث‌الدین نامی از اشراف و ثروتمندان تابع حکومت بیه‌پیش که در حوالی لمسر رودبار الموت زندگی می‌کرد، ثروت او به هنگام تنگ‌دستی دولتِ میرزاعلی، مورد طمع او و دیگر قدرتمندان وابسته به دولت قرار گرفت و در حالی که او چنان مورد اطمینان و نزدیک به قدرت بود که میرزاعلی او را به سپهسالاری لمسر انتخاب کرده بود، بلافاصله مورد تعرض واقع شد و تمام ثروت او مصادره شد: «حسب‌المقرر، معتمد متعینی را به لمسر فرستاده، سپهسالاری را به میرغیاث‌الدین رجوع فرمودند. …[کیافریدون، سپهسالار رانکو] در انجام این مهم، شریک علت، لازم دانست و با کالجار که اختیاردار تمام حضرت سلطان حسن [برادر میرزا علی حاکم بیه‌پیش] بود، مشورت در پیوست و او را به طمع مال فریفته و شیفته گردانید و برین داشت که اگر حضرت سلطان حسن را بدین مهم [تصاحب اموال میرغیاث‌الدین] راضی سازید، راضی ساختن حضرت میرزا علی [حاکم بیه‌پیش] به من رسد. از مال وجهات میر‌غیاث‌الدین خزینه پادشاهی مملو و کبار دولت و امرای حضرت برخورداری تمام خواهند یافت. بر وفق مدعا و مقصود، از هر دو جانب [هم سلطان حسن و هم میرزاعلی] رخصت قید میرغیاث‌الدین حاصل کردند… میر غیاث‌الدین دستگیر شد [و] بر موجب امر عالی به قلعه لمسر مقید ساختند و مال وجهات بسیار مضبوط شد» (لاهیجی، صص ‍۱۵۲- ۱۵۳). این ناامنی برای طبقه اشراف و ثروتمندان یکی از عوامل اصلی موانع انباشت ثروت و تشکیل سرمایه در چنین جوامعی بوده است. فقدان امنیت برای انباشت، مانع فراروئیدن طبقه‌ی صنعتی از طبقه‌ی زمین‌دار و اشراف می‌شد. در واقع فقدان خاندان‌های ریشه‌دار اشرافی به سبب فقدان نهادهای قانونی مستقل برای دفاع از حقوق فردی یکی از وجوه مهم گسست در جامعه‌ی شرقی محسوب می‌شد. (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش دوم

    پادشاه‌زاده‌ها:
    در متون مورد بررسی این نوشته از شاه‌زادگان و یا فرزندان حکام به ندرت یاد شده است لیکن در مواردی نیز گفته شده که این گروه به طور مشخص دست‌کم در شهری چون لاهیجان به صورت یک گروه اجتماعی شناخته شده حضور به هم رسانیده و نام ونشانی نزد عموم داشته‌اند: «و حضرت سلطانی و پادشاه‌زاده‌های عظام و امرای ارکان دولت، همه روزه صبح و شام، حاضر مجلس [عزای] ایشان می‌شدند و ختم قرآن می‌فرمودند» (ص ۴۰۷) همچنین: «و ارکان دولت و شاهزاده‌ها را به انواع عذرها بخواست و به مشایعت اقدام نمود» (مرعشی، ص ۳۸۶).

    اسفهسالاران (سپهسالاران):
    سپهسالاران یا سپهبدان که واژه‌ای ایرانی و از دوره‌ی ساسانی به ویژه در نواحی جنوب دریای خزر بسیار مصطلح بوده، پس از حاکم و والی مهم‌ترین عنصر قدرت در گیلان محسوب می‌شد و به طور عموم از میان جنگجویان نامدار لشکر و البته با اولویت  نخست دلبستگی به قدرت فائقه‌ی زمان انتخاب می‌شد و عموما دو وظیفه‌ی مشخص به او واگذار می‌شد.یکی دفاع از حکومت حاکم و دیگری غارت نواحی همجوار و آوردن غنایم جنگی برای حاکم و ارکان دولتی. مرعشی از بیان آشکار وظیفه‌ی دوم سپهسالاران هیچ ابایی ندارد و نشان می‌دهد که در عرف زمانه امری بسیار معمول و حتا نیکو بوده است: «چون تابستان در آمد، حضرت سید محمد [حاکم رانکو] به ییلاق سمام تشریف فرموده به سپهسالار لمسر و الموت اشارت کردند که ایشان نیز در ولایت رستمدار آنچه دست دهد در نهب و غارت تقصیر نکنند[!]» (مرعشی، ص ۱۴۷). «چون سنه احدی و ثلاثین و ثمانمائه [۸۳۱ هجری] رسید و تابستان در آمد، بندگان حضرت امیر سید محمد نور قبره، سپهسالار کیا محمد بنده نوپاشاه را [مامور] نموده با لشکر رودبار [الموت] و دیلمستان و بعضی از گیلان به طرف پشتکوه [فراتر از لمسر و محدوده ی قلعه ی الموت] بتاخت و تاراج [برای سید محمد حاکم رانکو] بفرستاد و طالقان را تاراج کرده ونهب و غارت نموده، بسیار مال و مواشی آوردند و تا پای قلعه شمران [شمیران در شمال تهران امروزی] و قصران [در همان حوالی] بتاختند» (همان، ص۱۴۷). (بیشتر…)

  • گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش یکم

    گروه‌های اجتماعی و شغلی در هر جامعه‌ای بازتابی از مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگ حاکم برجامعه، سطح توسعه یافتگی و تکنیک زمانه ی خود هستند. از این رو  برای شناخت وضعیت اجتماعی- سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ی گیلان در دوره ای که قرون وسطا خوانده شده، گروه‌های اجتماعی و شغلی گیلان مورد بررسی قرار گرفته است. در این بررسی ما سه کتاب تاریخ محلی گیلان یعنی «تاریخ گیلان و دیلمستان» نوشته ی  میرظهیرالدین مرعشی که تحولات تاریخی گیلانِ «بیه پیش» را از حدود سالهای ۷۶۰ تا ۸۹۴ هجری، «تاریخ خانی» نوشته ی علی بن حسین لاهیجی که تحولات تاریخ گیلان را از ۸۸۰ تا ۹۲۰ هجری و «تاریخ گیلان» عبدالفتاح فومنی که از سال ۹۲۳ تا ۱۰۳۸ هجری یعنی مجموعاً نزدیک سه قرن تاریخ محلی گیلان را پوشش می دهند، مبنا قرارداده و گروه‌های اجتماعی و شغلی را که در این کتاب‌ها معرفی شده‌اند، همراه با نقش و کارکردهای آن‌ها جهت شناخت بیشتر  جامعه ی گیلانی در این دوره ارائه کرده ایم. بنابراین از نظر تقسیم بندی تاریخ عمومی جهان، این دوره با دوره ی پایانی قرون وسطا مطابقت دارد. اما پیش از پرداختن به موضوع لازم است چند نکته را باز گوییم:

    (بیشتر…)

  • فرهنگ غذایی گیلکان

    «در ايران بيش از ساير كشورها، هر منطقه‌اي دارای معتقدات خاص درباره غذاهای محلی‌ست؛ مثلا اغلب ساكنان كرانه‌های دریای کاسپین بيش‌تر ماهی فلس‌دار می‌خورند، در صورتی كه تهرانی‌ها اصولا مخالف مصرف ماهی هستند. اهالی روستاهای گيلان كه عادت به خوردن گوشت و برنج دارند، نان را خوراک ناسالم و زيان‌بخشی می‌دانند. رايج‌ترين نفرين در اين نواحی اين است:‌ «الهی نان بخوری و بتركی!»
    گيلانی‌ها از مصرف روغن زيتون هيچ‌گونه دغدغه خاطری به دل راه نمی‌دهند؛ ولی ايرانيان ديگر از روغن كنجد استفاده می‌كنند.»

    باورهای غذایی گیلانی‌ها از نگاه ارنست اورسل جهانگرد بلژيكی (۱۸۸۲ میلادی)

  • گیلان (ورن) و مازندران و باشندگان آن‌ها در اوستا

    این مقاله، نوشته‌ای مهم و جنجال‌برانگیز است. چرا که با رجوع به اسناد و کتاب‌های موجود (از جمله اوستا) تصور عامه درباره‌ی موقعیت فرهنگی-تاریخی سرزمین‌های شمالی البرز در نگاه ایرانی را بر هم می‌زند.
    این مقاله به درستی نشان می‌دهد که این سرزمین به دلیل دست‌نایافتنی بودن و عدم پذیرش سلطه‌ی نظامی، فرهنگی و مذهبی اقوام و حاکمان فلات ایران، همواره آماج دشنام‌های دینی و فرهنگی بوده است. با دیدی روان‌کاوانه، می‌توان گفت که گیلکان برای قرن‌ها و در دوره‌های متفاوت تاریخی، چه در دورانی که در متون مذهبی، سرزمین تاریکی و دیوپرستان نام گرفتند و چه در دوره‌ای که نام «دیلم» و «دیلمی» دشمن شرور را دلالت می‌کرد؛ یک «دالِ اعظمِ شرارت» بوده‌اند.
    این مقاله سال‌ها پیش در مجله‌ی چیستا چاپ شده و اینک می‌توانید در ورگ آن را دریافت و بخوانید.

     

    ظرف آب به شکل زن برهنه، جنس: سفال، اندازه: ۲۴/۱ در ۱۴/۷ در ۱۶/۵ سانتی‌متر، قدمت: ۳۲۰۰ تا ۳۰۰۰ سال پیش، منطقه‌ی جغرافیایی: مارلیک (گیلان امروزی)، محل نگهداری: موزه‌ی هنر cleveland
  • نقدی بر وضعیت سریال‌های شبانه و فیلم‌سازی در صدا و سیمای گیلان

    در گیلان فیلم‌سازان زیادی داریم که هم‌چون دیگر هنرمندان در سایر رشته‌های هنری‌مان حرف برای گفتن دارند اما واقعیت تلخ این است كه  این‌جا کارها بین یک عده ی خاص که بیش‌تر هم کارمند تلویزیون هستند دست به دست می شود. تقریبا تمامی این تولیدات مربوط به این افراد است که تحصیلات دانشگاهی دارند و به قول معروف دود چراغ خورده هستند، اما گویا فعلا جای این‌كه هنر این عزیزان روشنی‌بخش دیدگان ما باشد،  دود چراغ‌شان میهمان اجباری چشمان گریان‌مان بر تابوت هنر تلویزیونی است. می‌گویند با دیدن اثر یک هنرمند، می توان به شخصیت درونی صاحب اثر پی برد که چه قدر شعور و فکر، پشت آن اثر است. سوال این است: با دیدن سریال‌های تولید گیلان، خصوصا برنامه های روتین شبانه، نباید به صاحب اثر شک کرد؟ آیا ارزش و سطح شعورمردم گیلان همین است که این برنامه های نازل را تحویل مردم می دهیم؟

    شب‌ها تلویزیون نگاه می کنیم تا سرگرم شویم، بخندیم، لذت ببریم، تفریح کنیم و وقت بگذرانیم. چیزی داشته باشیم تا بعد در موردش حرف بزنیم، داستانش را به دوستان‌مان بگوییم، تکیه‌کلام‌های بازیگران را در کوچه و خیابان تکرار کنیم. اما سوال این است که چرا دل‌مان نمی‌خواهد در مورد تلویزیون که تأثیر عمده‌ای بر زندگی‌مان دارد، بیاندیشیم؟ ما با تلویزیون همراه هستیم ،همراه با اعضای خانواده ساعت‌ها روبه‌روی آن می‌نشینیم بدون این‌که با دیگران ارتباط برقرار کنیم، اما چرا این گونه؟  باید در مورد موضوعی به این مهمی که برایش وقت می گذاریم و عمر هدر می دهیم، فکر کنیم و با همان شور و حرارتی به آن بپردازیم که وقت بحث درباره  لیگ فوتبال یا سیاست دچارش می شویم. (بیشتر…)

  • اندر حکایت فارسیزه شدن تاریخ مکتوب

    این میل به مُعَجّم نمودن واژه‌های نژاده گیلکی در متن نوشته‌های ظهیرالدین مرعشی مورخ قرن نهم هجری کاملا مشهود است و در جای-جای نوشته‌هایش دیده می‌شود که چند نمونه آن ذکر می‌گردد. وی همه جا بیجار (bijar) به معنی شالی‌زار را به برنجار مُفرّس نموده و بیه‌پیش و بیه‌پس را رودپیش و رودپس آورده و نیز لات (lat) به معنی آب‌رُفت رودخانه را به وادی نوشته و کلمه اصلی و قدیمی وئر (Wear) که معنی گُدار می‌دهد، به گذر آب ترجمه کرده و کاس (kas) را که صفت مردان و زنان زاغ (کبود) چشم در گیلان است به اَزرَق مُعرّب نموده (کاس‌جلال به جلال ازرق) هم‌چنین آغوزکله (آغوزبُن) را هم معادل جوزستان آورده است. بدین‌گونه گیلکی در سده‌های اخیر پیوسته تحت تاثیر زبان فارسی بوده و اگر این روند ادامه یابد در آینده در آن مستحیل خواهد شد.

    (کریم کوچکی. معرفی برگی از نسخه خطی اشعار گیلکی خان احمد گیلانی. گیله‌وا ش۱۱۶، ص۳۰)

  • عاشقانه‌ترین ترانه‌ای که شنیده‌ام

    «ترانه این طور آغاز می شود: (ای روزای بوشؤمای هیمه‌واچینئه‌رؤی) کلمه‌ی «روی roy» واژه‌ی تکیه یعنی آوای پایانی جمله است و معنای آن یعنی بله. این ترانه گیلکی زیبا به لهجه‌ی مردم روستاهای نقرده و نبی‌دهکا از توابع کیاشهر و آستانه خوانده شد. تأثیر یک شخصیت هنری ممتاز اما خودبارآمده به نام «شوندی» در روستای نقرده در اجرای این ترانه بسیار دخیل بوده است. راجع به کارهای هنری شوندی سخن به‌میان خواهد آمد. اما مضمون ترانه‌ی لیلی جان قصه جمع‌آوری هیزم بچه‌های روستاست.
    هر بامدادان نوجوانان ده به صورت جمعی به جنگل می‌روند و هیزم مورد استفاده خانه‌ی روستایی را به‌عنوان ذخیره زمستانی جمع‌آوری می‌کنند و به منزل می‌آورند. دختری از دختران ده آن چه را بر وی گذشته برای دوستش تعریف می‌کند. البته نام دختر و حتی نام پسری که با او به سخن ایستاده بوده در اصل ترانه ناشناخته مانده است، ولی کل داستان چنین است:
    گویا این دختر بعد از رفتن سایرین به جنگل، راهی می‌شود. وقتی به نقاط خلوت راه می‌رسد پسری به سن و سال خود را که گویا او هم از قافله‌ی یاران هر روزی خود جدا مانده بود در تعقیب خویش می‌بیند. دختر با مشاهده‌ی او قدم‌هایش را تند می‌کند و زمانی می‌رسد که می‌دود. پسر نیز در دو او را دنبال می‌کند. در این ترانه از پسر به نام «همساده ریکأی» (پسر همسایه) یاد  می شود و دختر همه آن‌چه را که بر او گذشته برای دوستش لیلی بازگو می کند.
    این دو در حال دویدن بودند که پسر کلوخی از گل خشکیده به طرف دختر پرت  می‌کند که به وسط پشت او اصابت می‌کند. این محل اصابت را دختر با نام «هه‌پرکأی» یاد می‌نماید. هه‌پرکای نقطه‌ای در وسط پشت است که دست انسان برای خاراندن آن نقطه نمی‌رسد و یک گودی کوچک دارد. بالاخره پسر به او می‌رسد. این دو دقیقاً در سنینی بودند که از آن‌ها معاشقه بعید بود اما به‌محض رسیدن به دختر که از ضربت کلوخ خشکیده گل افتاده بود -و شاید هم علت سقوطش غیر از این بود- به طرف وی متمایل می‌شود. می‌بیند خاری بر پای دختر رفته و قسمتی از آن نمایان است. پسر به خاطر کمک، سر دختر را به زانوی خویش می‌نهد و با دست می‌خواهد خار را از پای او بیرون بکشد اما از عهده‌اش برنمی‌آید و لاجرم با دندان این خار را بیرون می‌آورد و آن‌گاه نگاهی مشتاقانه به چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی دختر می‌پاشد و بوسه‌ای از پیشانی او می‌گیرد.
    در این ترانه دختر با ترسیم حالات خود از این واقعه در حقیقت رشد خویش را و این‌که به یک احوال دیگری رسیده است بیان می‌کند. کلام ترانه‌ی لیلی جان واقعاً می‌تواند مبین بهترین و گویاترین شکل تغییرپذیری و آثار بلوغ باشد که در قالب جملات زیبای این ترانه‌ی گیلکی بیان شده است. جمع‌آوری ترانه‌ی لیلی جان برایم مشکلات زیادی به‌همراه داشت و مدتی ناتمام بود تا این که با کمک آقای دکتر مهرگان که از هنرشناسان و موسیقی‌دانان زبده در زمینه‌ی موسیقی سنتی به شمار می‌آیند کامل و برای اجرا و ضبط آماده گردید. در حقیقت زحمات بی‌دریغ ایشان در تکمیل این ترانه قابل تقدیر و امتنان است.»

    یادداشت‌های پراکنده درباره‌ی موسیقی فولکلوریک گیلان. فریدون پوررضا. مرداد ۱۳۶۷

    (بیشتر…)

  • رسم الخط زبان گیلكی بر سر یك‌راهی

    اگر ننویسیم. اگر نوشته نشویم از یادشان می رویم، از یادمان می رود، از یادها می رویم و هرگز مباد كه یك دنیا زیبایی و شكوه از یادها برود.بشر تمام پیشرفت هایش، پیدایش تمدن و  گسترش آن را مدیون خط است. به واسطه  خط و نگارش، احساسات و مفاهیم ثبت و ضبط گشته و منتقل می گردد. هر خطی كه بتواند این مهم را به خوبی به انجام رساند شایسته بقا، گسترش و پاسداشت است،در غیر اینصورت دلیلی عقلانی برای حفظ و ممارست بر آن وجود ندارد.
    تا ابداع اولین الفباها، بشر مراحل متفاوتی را برای ثبت اندیشه تجربه نمود. پر واضح است كه اگر الفبا در طول دوران تغییر نمی یافت و گذشتگانمان آن را كامل تر نمی كردند، خواندن و نوشتن برای نسل كنونی چقدر دشوار می شد.رسم الخط عربی كه به این صورت به دست ما رسیده، در ابتدا فاقد اعراب و نقطه و حروف كشیده – واو، الف، یا- بود. الفبای كنونی زبان فارسی، برگرفته از الفبای عربی است كه تغییراتی چند در آن اعمال شده (برای مثال چهار حرف پ، چ، ژ، گ، بدان افزوده گشته). هیچ زبانی بدون استثنا و نقاط ضعف و هیچ خطی بدون ایراد و اشكال نبوده، زبان و رسم الخط فارسی نیز از این امر مستثنی نیست. گذشتگان نسبت به این امر واقع بین بوده اند، خط در ایران قبل و بعد از اسلام به فراخور نیازهای زبان و زمانه دچار تحولات بسیاری گشته است. ما نیز باید واقع بین باشیم. نزدیك به دو قرن است كه شمار زیادی از ادبا و عالمان زبان فارسی به نواقص رسم الخط عربی پی برده و در پی تغییر یا تصحیح آن بوده اند كه از میان آنان می توان به فتحعلی آخوندزاده، میرزاملکم خان، احمد کسروی، دکتر نصرالله شیفته، دکتر پرویز ناتل خانلری، سعید نفیسی و… اشاره كرد، اما از آنجا كه بیماری برای جماعت بیمار به عادت مبدل شده، تلاش های آن بزرگان به جایی نرسید. (بیشتر…)

  • خط و فاصله

    من حضور «یوزپلنگان جوان» در صحنه‌ی زبان و ادبیات گیلکی را برای پر باری و نتیجه‌بخش بودن بحث‌های ادامه نیافته توسط هم‌نسلان من که به میان‌سالی و پیری رسیده‌اند، مفید و موثر و جاندارتر می‌دانم. خوشحالم از علاقه‌ی مشترکی که مرزهای سن و سالی را پشت سر می‌گذارد و برابر با هم، دوباره با هم شخم میزنیم زمین ِهفتاجانا.
    سابقه نوشتاری ما گیلک هابه دوران بیداری جنبش مشروطیت می‌رسد، – غیر از یک نمونه «دیوان پیشر شرفشاه» – یعنی در حدود صد سال اخیر است که ما برخی از پدیدآورده‌های خود را ثبت کرده ایم، که عمدتا در حوزه شعر و ادبیات داستانی و نمایشی است.
    خط ثبت این آثار، خط رایج در زبان فارسی است، با همه نارسایی که این خط دارد؛ از فاصله گفتار تا نوشتار، از واگذاری مفهوم به شم زبانی خواننده و…

    در مورد نارسایی این خط به اندازه کافی مطلب وجود دارد، که نیاز به تکرار آن در این‌جا نباشد ( غلط ننویسیم: استاد نجفی، غلط بنویسیم: دکتر باطنی و… ) (بیشتر…)

  • پیشینه طرح مساله خط گیلکی

    بحث در مورد خط گیلکی و دستور املای آن که مقوله ی بسیار اساسی در حوزه زبان و ادبیات گیلکی است،بحث تازه ای نیست. خوشبختانه سابقه نسبتا طولانی داردريالیعنی از زمانی که نخستین نشریه گیلکی زبان پا به عرصه مطبوعات گذاشت،بحث خط و کتابت گیلکی نیز به میان آمد.
    تا پیش از انتشار «دامون» که در دوره نزدیک به هم و به فاصله زمانی کوتاه در اوایل انقلاب منتشر شد ما هیچ نمونه بحث نظری درباره املای گیلکی نداشتیم.چه اصولا جز شعر،به مقوله نثر و نگارش داستان و مقاله به زبان گیلکی توجه نمی شد.با انتشار «دامون» که نشریه ای صد در صد با حال و هوای گیلان،بویژه ادبیات بومی آن بود،پای نثر گیلکی در زمینه گزارش،یادداشت،مقاله،داستان،مصاحبه،طنز و امثال آن نیز،همراه شود و نظم به میان کشیده شد.
    با انتشار دوره اول «دامون» که طی چهار شماره از اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ تا اواخر خرداد ماه همان سال منتشر شد،بحثی در حوزه زبان و خط گیلکی نیز مطرح گردید.بویژه چاپ مقاله در مورد خط با عنوان «گیلکی را با چه خطی بنویسیم؟» از راقم این سطور مندرج در شماره ۳ دامون (۲۸ خرداد ۱۳۵۸) در زمان خود سروصدای زیادی به همراه داشت و حتی یک بار با نگاه منفی در تریبون نماز جمعه از سوی رییس وقت رادیو تلویزیون گیلان پخش شد.
    دوره دوم «دامون» نسبتا طولانی تر بود و بر روی هم یک سال و سه ماه طول کشید(نخستین شماره اول خرداد ۱۳۵۹ و آخرین شماره –بیست و هشتمین- ۱۵ مرداد ۱۳۶۰) که از همان شماره اول بحث مربوط به خط گیلکی به تفصیل در آن مطرح شد و تا پنج شماره به طور مرتب دمبال گردید. (بیشتر…)

  • گیلکی

    گیلکی، وؤی گیلکی!
    گیلکی، می مارˇ زوان، می مارˇ مورسؤن، می سامؤنˇ مارؤنˇ مورسؤن، یکته مورغه مؤنه کی هأی اونˇ سرˇ مئنه بزئه‌بی، هأی اونˇ پره بچئه‌بی، هأی اونˇ باله واشکنئه‌بی و بازین هارهارهار و هیرهیرهیر خنده بوده‌بی و بوته‌بی: اها! پرأگیر دئه. چره مننی؟

    (تاتایی اصلˇ اندازه دئن‌ئبه اونˇ سر کلیک بکونین)

  • گفت‌وگو با م. پ. جکتاجی؛ به مناسبت بیست ساله شدن گیله‌وا

    این برنامه‌ی ۳۰ دقیقه‌ای گفت‌وگویی‌ست بیش‌تر انتقادی با مدیرمسئول گیله‌وا که می‌توانید در دو قسمت زیر، آن را بشنوید. با این توضیح که موسیقی انتخاب شده در این برنامه از دو گروه A-HA و Kahtmayan است.

    بخش نخست گفت‌وگو

    بخش دوم گفت‌وگو

    کل برنامه را می‌توانید از این‌جا دانلود کنید.
    کل برنامه را می‌توانید با کیفیت به‌تر از این‌جا دانلود کنید.

     

  • گفت‌وگو با حسن خوشدل، نوازنده، آهنگ‌ساز و خواننده‌ی گیلک

    متن زیر گفت‌وگویی‌ست که امین حق‌ره با حسن خوشدل (نوازنده، آهنگ‌ساز و خواننده‌ی گیلک) داشته و از شماره ۲۱ نشریه دادگر نقل می‌شود.

    رابطه ی صمیمانه‌ و مستمر من با حسن‌خوشدل، از روز خاک‌سپاری احمد عاشورپور آغاز شد. پیش‌تر اما روزی نبود که آهنگ‌هایش را گوش نگیرم و غبطه نخورم و حالی به حالی نشوم از زبان ساده و تلخ و دردِ عمیق نهفته در بندبند ترانه‌هایش. پس بهانه که جور شد، قرارمان را برای گفتگو درباره‌ی خودش و ترانه‌هایش گذاشتیم و بعدتر قرارهای‌مان ادامه‌دار شد تا به امروز. با آن‌که حالا حرف زدن و خواندن برای عموحسن سخت است، به لطف همراهی‌ صبورانه‌اش و اضافه شدن دوستان، کار دوباره‌خوانی و ضبط ترانه‌های شنیده و نشنیده‌اش هم در حال انجام است. از مجموعه‌ی گفتگوهای من با حسن خوشدل اما کتابی (وِرنیشین) آماده است که اگر شد و بخت یار بود همین نزدیکی‌ها منتشر خواهد شد.

    امین‌ حق‌ره: آقای خوشدل! سی سالی می شد که از شما، ترانه‌هاتان و صدای گارمانتان در حوزه‌ی موسیقی و ترانه‌ی گیلان خبری نبود. در همه‌ی این سالها اما آن‌چیزی که از شما همراهِ علاقه‌مندان به موسیقی گیلان بود، معدود ترانه‌هایی بود که خیلی پیش‌تر روی صفحه‌ی گرام، ضبط استودیویی شده بود و دیگر، ترانه‌هایی که بعدتر خصوصی اجراشان کردید و خانگی ضبط شدند و گاهاً بی آن‌که مردم خالقشان را بشناسند، سینه به سینه گشتند و زیاد هم شنیده شدند. ترانه‌هایی که علی‌رغم قدمت کوتاهشان، چون حرفشان، حرف مردم بود و بی‌تکلف و تعارف، از زندگی ساده و پرمشقتشان می‌گفتند، بدل شدند به هویت فرهنگی و سابقه‌ی تاریخی برای گیلک‌ها. به خصوص برای انزلی‌چی‌ها که اهلیتتان هم با ایشان مشترک است. حالا بفرمائید چه شد که بعد از این همه مدت، بازگشتید، آن‌هم با کلی شعر و ترانه؟!

    حسن خوشدل: امین‌جان! نبودن طولانی من در وادی موسیقی، بیشتر از این که مربوط باشد به شرایط خاص سیاسی و فرهنگی سالهای اولیه‌ی بعد انقلاب، بر می‌گردد به مسائل شخصی که از اواسط دهه‌‌ی پنجاه درگیرش بودم. من از همان سال‌ها، علی‌رغم میل باطنی، بیشتر به خاطر مسائل معیشتی و هم تعهداتی که نسبت به خانواده‌ام احساس می‌کردم، کار حرفه‌ای و رسمیِ ترانه را چه در بخش نوازندگی و آهنگسازی، و چه در بخش خوانندگی گذاشتم کنار. آن‌سال‌ها من مجبور به سکونت در انزلی بودم و در شهرستان هم امکانات ضبط درستِ ترانه بسیار محدود بود و هم هزینه‌هایش بسیار گزاف. حتمن می‌دانی! برای مثال، من همان اواخر، برای ضبط ترانه‌ها‌ی‌ «عبدو» و «حسن‌زنگی» مجبور شدم تقریبا‍ همه‌ی دار و ندارم را هزینه کنم و پای کار بریزم! البته در همه این سال‌ها برای خودم و توی خلوت، ترانه زیاد نوشتم و آهنگ زیاد ساختم. آمدن شما و رفقای جوانتان به بهانه‌ی جمع و جور کردن کتاب خاطرات و ثبت و ضبط و دوباره‌خوانی ترانه‌ها و بعدتر برگزاری مراسم سالگرد مرحوم عاشورپور که میزبانیش با «مالاتا» بود، هم انگیزه و شورِ کار کردن دوباره را برای مردمی که صادقانه دوستشان دارم، با همه‌ی سختی‌هایی که متوجه‌ام هست بیشتر کرد.

    (بیشتر…)

  • سورخˇ وهار

    [audio:https://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/10/surx-e-vahar.mp3|titles=surx-e-vahar]

    ساز ؤ خؤندگی: فرشید قربانپور
    شئر: بهرام کریمی

    جیرأکشین (Download)

     

    درجیکه دنود، درجیکه دنود
    راشی مئن ایسأم جؤنˇ کؤر
    نأجه دأرمه کی دخؤني مأ: بیه جؤر

    یاد بأر مأ نیگار، سیوده‌رو کنار،
    او سورخˇ وهار، بوتی مأ:
    مي جؤنˇ ریکأی، سئه چوشمؤن سیکأی،
    کی بوته کی بأی ببي مأ؟

    درجیکه دوندی، تارکینأسرأدی،
    می دیلأ پرأدی، کؤری!
    تي گيسه تؤأدی، سئه شؤأ خؤأدی، می چومه آؤأدی کؤری!

    أخر مو ببوم اي روزی خودا
    أمه شیمی ور، مچه سر دوعا
    تأ برم می ور، جؤرˇ جؤرˇ جؤر
    اؤره کی ببی تو می أزلی کؤر

    درجیکه دنود، راشي مئن ایسأم
    اي همه آدم، مو تی جه بیپام
    درجیکه دنود، راشي مئن تنهام
    اي همه آدم، مو تی تنه خأم

    فارسی:
    پنجره رو نبند. من توی کوچه هستم دختر جون. آرزو دارم که صدام کنی و بگی: بیا بالا
    منو به یاد بیار. کنار سپید رود، توی اون بهار سرخ، به من گفتی: پسر عزیز، پرنده‌ی کوچک سیاه چشم، کی میشه بیای و شوهرم بشی؟
    اما تو پنجره رو می‌بندی، تاریکی رو پخش می‌کنی، دلم رو به باد می‌دی، دخترک! گیسوهات رو تکون می‌دی، شب سیاه رو به خواب می‌بری، چشمام رو پر آب می‌کنی، دخترک!
    اگر یه روز من خدا بشم، میام به خونه‌ی شما، در حالی که روی لب‌هام دعاست، تو رو می برم پیش خودم، اون بالای بالا. اون‌جایی که تو بشی دختر (همدم) همیشگی من.
    پنجره رو نبند، توی کوچه هستم. این همه آدم، من فقط برای تو بی‌قرارم. پنجره رو نبند،توی کوچه تنها هستم، این همه آدم، من فقط عاشق توم.

  • پرونده‌ی ویژه: جوک رشتی

    در این پرونده چهار مطلب گرد آمده که امیدوارم با نظرهای شما کامل شود. با ایمیل از محمد قائد و سهیلا وحدتی برای بازنشر یادداشت‌هاشان در ورگ با ویرایش دوباره -طبق اصول نگارشی مرسوم در ورگ- اجازه گرفتم و در کنار یادداشت قدیمی «بله گیلک بی‌غیرت است» که طی سال‌های گذشته پرخواننده‌ترین یادداشت ورگ بوده، یادداشتی جدید نوشته‌ام که به نوعی نشان‌دهنده‌ی تغییر برخی از دیدگاه‌های خودم درباره جوک رشتی و مسأله‌ی غیرت است که با مقایسه دو یادداشت به آن پی خواهید برد. این شما و این هم چهار یادداشت این پرونده:

    درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟/ سهیلا وحدتی
    بله، گیلک بی‌غیرت است!/ ورگ
    اکراد و الوار و غیره/ محمد قائد
    پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان/ ورگ
    روان‌کاوی ناموس و شعر «مادر مادرم» از ساقی قهرمان/ داریوش برادری
    ما به چی و چرا می‌خندیم؟/ ورگ
    جوک‌های نژادپرستانه در فضای مجازی و یک تکمله/ گروهی از دانشجویان انسان‌شناسی دانشکدهٔ علوم اجتماعی دانشگاه تهران

  • پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان

    (۱)
    اساس خنده‌دار بودن بسیاری از جوک‌ها، موقعیت پارادوکسیکال (متناقض‌نما) است. در داخل جوک موقعیتی رقم می‌خورد یا در قبال موقعیتی خاص، واکنشی پیش می‌آید که با عادت ذهنی ما تناقض دارد. نوعی از آشنازدایی که برعکس آشنایی‌زدایی ادبی در داستان، به جای رخ دادن در جهان درونی داستان، به طور مستقیم در جهان واقعی رخ می‌دهد و به همین دلیل خنده‌ی مخاطب را برمی‌انگیزد.
    حال بسته به سطح آگاهی و تجربه‌های درونی و بیرونی فرد، گاه لیز خوردن روی یک پوست موز برای ذهن ایجاد تناقض و خنده می‌کند و گاه موقعیت‌های پیچیده و زیرپوستی این نقش را ایفا می‌کنند. مانند تناقض‌های عمیق -گاه زبانی- در جوک‌های انگلیسی.

    (۲)
    اغلب در جوامعی با فرهنگ رو به زوال، هم‌چون فرهنگ ایرانی -به رغم تمام ادعاهای مبنی بر هنر نزد ایرانیان است و بس!-، لودگی و با لوله به مغز کسی زدن و از متلک‌های کوچه و بازار استفاده کردن برای خنداندن مخاطب بس است.
    ترویج نوعی خاص از کمدی در سریال‌های تلویزیونی که از سویی ذهن مخاطب را در سطح تناقض‌های پوچ و بی‌مایه نگاه داشته و از سوی دیگر به صورت زیرپوستی به کار ترویج لمپنیسم و زورسالاری و تحقیر روشنفکری و نگاه عقلانی به جهان مشغول است؛ به آن‌جا ختم می‌شود که برای مثال، در نمایش عمومی فیلم «جدایی نادر از سیمین» وقتی در یکی از صحنه‌های پایانی، شهاب حسینی (بازیگر نقش مرد فقیر) در آشپزخانه پی به دروغ همسرش می‌برد، دروغی که نشانه‌ی سقوط خانواده در بن‌بستی تراژیک است، وقتی شهاب حسینی از روی درماندگی در چنین موقعیتی، شروع به زدن مشت و سیلی به سر و روی خودش می‌کند، سالن از خنده‌ی تماشاگرانی که لابد مشتری پر و پا قرص سریال‌های نود شبی هم هستند منفجر می‌شود.

    (بیشتر…)

  • درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟

    «یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می‌بینه زنش لخت روی تخت خوابیده…»
    «یه روز یه رشتی در کمد را باز می‌کنه، می‌بینه حسن آقا…»

    چه چیزی درباره لطیفه‌های رشتی خنده‌آور است؟

    پژوهش درباره دلیل خنده‌دار بودن یک مطلب میدان‌های گوناگون روانشناسی، جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه، ادبیات و حتی علوم کامپیوتری را در بر می‌گیرد. براساس این پژوهش‌ها، به طور خلاصه می‌توان گفت که آن‌چه مطلب یا لطیفه‌ای را برای ما خنده‌دار می‌سازد یا حماقت کاراکتر لطیفه است، یا این‌که وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه‌پذیری و شناخت ما تناقض دارد. بدین ترتیب که تربیت اجتماعی ما یک سری انتظارات عمومی در ما ایجاد کرده که همه ما بر سر آن‌ها اتفاق نظر داریم. این تربیت اجتماعی بر اساس فرهنگ و سنت و عرف و مذهب و روابط اجتماعی‌ست که توسط همه ما به خوبی شناخته شده است و افزون برآن، توسط همه ما پذیرفته شده است. زمینه‌ی بیان یک لطیفه همین است که همه ما به پیش زمینه‌ی آن آگاهی داشته و این انتظارات عمومی را خیلی دقیق شناخته و پذیرفته‌ایم. بیان لطیفه در حقیقت بیان یک کنش یا واکنش ناهم‌خوان یا متناقض با این مجموعه از انتظارات عمومی ماست.

    هنگامی که ماجرایی تعریف می‌شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می‌کند، ما آن را بانمک و خنده دار می‌یابیم.

    بر این مبنا، می‌توان دید که در هر لطیفه خنده داری یک لایه پنهان فرهنگی وجود دارد که ناگفته می‌ماند زیرا که نیازی به بیان آن نیست و فقط کنش یا واکنش ناهمخوان و متناقض با آن است که در لطیفه بیان می‌شود. این لایه پنهان و ناگفته همان فرهنگی است که همه ما با آن کاملا آشنا هستیم و آن را به خوبی می‌شناسیم و در بطن این فرهنگ کاملا شناخته شده و پذیرفته شده ی ماست که می‌توانیم مسخره بودن و یا خنده آور بودن وضعیتی را که با آن ناهمخوان است، تشخیص دهیم و همه با هم بدان بخندیم. (بیشتر…)

  • اکراد و الوار و غیره

    حرف جُوک ِ قومی که پیش می‌آید معمولاً تلقی این است عده‌ای تهرونی ِ خودپسند بی‌کار و بی‌عار نشسته‌اند به سایر خلایق لنترانی می‌پرانند. اما به این سادگی نیست. وقتی طی دو قرن، سه هیئت حاکمه از شهرستون، و بلکه قعر در و دهات، به قدرت و ثروت رسیده‌ باشند تکلیف سایر شهروندان مهاجر هیشکی‌تبار (‌یعنی از زیر بوته در آمدهٔ‌) تهران روشن است.

    به رفیقی جوّاک می‌گویم برای شما که اهل کتابی خوبیّت ندارد لطیفه‌ی لندنی درباره‌ی اسکاتلندی را به نام اصفهونی، و متلک مسکونشین علیه اهالی اوکراین را به نام جوک ترکی دوبله کنی.

    کتاب معتبر نشانش می‌دهم: مضمون متلک به اهالی گیلان ریشه در حیرت مسافران عثمانی از شیوه‌ی زندگی مردم اروپا دارد، خصوصاً زنان خودمختار و شوهرانی بی‌خیال که عادت ندارند سر زن‌شان را ببُرند. و حتی به عصر برخورد فرهنگ‌ها طی جنگ‌های صلیبی در شرق مدیترانه‌ی هزار سال پیش برمی‌گردد و این‌که مسلمان‌ها می‌دیدند غربی‌ها ممنوعیتی برای حرف‌زدن و معاشرت زنان‌شان قائل نیستند و نزد آن‌ها محرم و نامحرم معنی ندارد.

    به بنّای مهابادی می‌گویم کارش در نصب کاشی بالای شومینه به قدری خوب است که من ِ لـُر هم می‌پسندم.  سخت دلخور می‌شود و ماله را زمین می‌گذارد: «ما لـُر نیسیم آقا.»

    با تته‌پته می‌کوشم توضیح بدهم منظورم آدم‌های طرف‌های خودم بود و قصد جسارت به ایشان نداشتم.  بی‌فایده است.  ظاهراً ربط ‌دادن کـُرد به لـُر، و این‌که کارش لـُرپسند باشد، اهانتی‌ست نابخشودنی. کار را نیمه‌تمام ول می‌کند و وقت رفتن حتی نگاهی به من نمی‌اندازد.
    (بیشتر…)

  • صد دفأ بوتم نشو!

    جیرأکشین (Download)

    صد دفأ بوتم نشو/ صد دفأ بوتم کیلیده جا ننی/ هر دفأ بشؤی، کیلیده جا بنأی/ آخ أگر تو شؤني بی/ آخ أگر اي در دوسته‌بؤني بو/ مأ شؤن دره… مأ شؤن دره…

    فارسی: صد بار گفتم نرو/ صد بار گفتم کلید را جا نگذار/ هر بار رفتی کلید را جا گذاشتی/ آه اگر تو رفتنی بودی/ آه اگر این در بسته شدنی بود/ رفتنم می‌آید.. رفتنم می‌آید..

    آهنگ ؤ گیتار آکؤستیک ؤ خؤندگی: آرش شفیعی ثابت

    وؤت: ورگ

     

    توضیح اضافه: این کار پس از چند جور دنگ و فنگ و در یک اتاق دربسته و با یک گیتار آکوستیک و یک گوشی موبایل ضبط شده و قرار است روزی -دست‌کم در آرزوی من و آرش- با یک گیتار الکتریک و گیتار بیس و درامز و ضبطی آبرومندتر ثبت شود. پس تا آن روز این نسخه‌ی زیرزمینی را از ما قبول کنید.

  • مصاحبه با عاشورپور، درباره: خودش، موسیقی، ترانه گیلکی و دامون

    م.پ. جکتاجی: بیست و هشت سال پیش از این، هنگامی که فقط یک سال از انقلاب اسلامی گذشته بود، نشریه ای با نام «دامون» انتشار می دادم. این نشریه که چهار صفحه آن به زبان فارسی و چهار صفحه به زبان گیلکی چاپ و هر دو هفته یک بار منتشر می شد، بر روی هم ۲۸ شماره انتشار یافت و پس از آن، به دلایلی تعطیل گردید.
    بعد از چاپ شماره دوم آن (مورخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۹) به قصد مصاحبه با عاشورپور که تازه به رشت منتقل شده بود، به ملاقاتش رفتم. عاشورپور فقط چند ماه بود که مدیریت سازمان دامپروری سپیدرود را برعهده گرفته بود. ملاقات ما در شرکت سپیدرود و در محیطی بسیار متشنج و سیاسی صورت گرفت. اوایل انقلاب بود و تب سیاست همه جا از جمله شرکت های دولتی و غیر دولتی و کارخانه ها را فرا گرفته بود و هر روز دامنه اعتصاب ها، اعتراض ها و درگیری ها در محیط های کار افزوده می شد. روز ملاقات اگرچه بسیار سخت و غیر متعارف گذشت، اما دوستی مان تا آخر عمر عاشورپور ادامه یافت. وقتی شماره اول و دوم دامون را نشانش دادم و زبان مصاحبه را گیلکی عنوان کردم، ذوق زده شد و دستش را به شانه ام زد و گفت: «چه بهتر جوان». جوان را با تأکید بسیار ادا کرد. این عبارت او را هرگز از یاد نمی برم. آن وقت من حدود ۳۲ سال داشتم و عاشورپور ۶۲ سال و برایم توفیق بسیار بزرگی بود که با عاشورپور، مرد آواز ایران، آواز خوان بزرگ گیلانیان مصاحبه ای  داشته باشم.
    دو روز بعد طبق قرار یکی از دوستانم- محمود اصلان- را با پرسش هایی پیش او فرستادم. آن چه در زیر می خوانید، چه مدخل فارسی، چه متن گفتگوی گیلکی، همه آن چیزی است که در شماره سوم دامون (مورخ اول تیر ۱۳۵۹) آمده است. آن طور که زنده یاد عاشورپور می گفت، این اولین مصاحبه با وی بوده است که در مطبوعات گیلان چاپ شد و نیز اولین مصاحبه او در مطبوعات ایران بعد از انقلاب اسلامی بود. با هم می خوانیم:

     

    عاشورپور مرد آواز گیلان، اینک میان ماست. چهار ماه است که میان ماست.
    او جوان رفت و پیر باز آمد. کاری که میان ما گیلک جماعت سخت شایع است. عجب دردی‌ست! بگذریم. باری عاشورپور، فریادگر شادی‌ها و غم‌ها و زشتی‌ها و زیبائی‌های سرزمین خویش -گیلان زمین- است. او را با مردم خود و مردم را با او الفتی دیرینه است. عاشورپور از مردم خود جدا نیست -شاید به ظاهر چنین بود اما در ضمیر چنین نه- هم از این روست که در جای-جای دل هر گیلک جای دارد.
    روی این اصل بر آن شدیم با او مصاحبه‌ای داشته باشیم. استقبال‌مان کرد و وقتی که زبان مصاحبه را گفتیم که گیلکی‌ست بیش‌تر استقبال کرد. اینک می‌توانید حاصل گفت و شنودمان را با مهندس احمد عاشورپور، آوازخوان آگاه و متعهد دیار خود به زبان خود بخوانید. باشد آنان که هرگز رنج خواندن زبان خود را به خود راه نداده‌اند و همیشه با بی‌تفاوتی و سهل‌انگاری از کنار آن گذشته‌اند، این بار ساعتی وقت خود را صرف این کارکنند، آخر عاشورپور آن‌چنان صمیمی و نازنین هست و بر گُرده موسیقی اصیل و مردمی گیلان حق دارد که برای شناختن او و  اندیشه‌اش لازم است که ساعتی نشست و این گفتگو را -که مخصوصاً به گیلکی آسان و ساده تهیه شده- خواند.  باشد که مقبول قبول افتد.

    (بیشتر…)

  • شمه نؤ سال موارک ببون.

    سال نو گیلکی، سال ۱۵۸۵ آغاز و جشن نوروزبل در برخی جاها به صورت خودجوش برگزار شد. مهم‌ترین جای برگزاری امسال، روستای ملکوت از توابع املش بود که در واقع به صورت کلاسیک به محل اصلی برگزاری نوروزبل در شش سال گذشته تبدیل شده و البته در جاهای دیگری هم در شهرها و روستاهای مختلف خبرهایی از برگزاری نوروزبل به ورگ رسیده است.

    ورگ تلاش می‌کند تا خبر، عکس و یا فیلم نوروزبل امسال در جاهای مختلف را در این صفحه منعکس کند و منتظر ارسال خبر و فیلم و عکس‌های شما هست.

     

    عکس‌ها و فیلم نوروزبل ۱۵۸۵ در روستای ملکوت

         

         

     

    فیلم برگزاری خانوادگی نوروزبل در تی‌تی‌کاروانسرای سیاهکل در اول نوروز ما (۱۷ مرداد)

    [jwplayer mediaid=”4242″]

     

    این هم از گرامی‌داشت نوروزبل توسط هوادارن تیم فوتبال داماش در ورزشگاه آزادی تهران

     

    خبری هم درباره‌ی برگزاری نوروزبل در چاف به ورگ رسیده که دو عکس زیر مربوط به همین ساحل‌ند:

       

     

  • نؤروزˇبل

    [audio:https://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/08/noruz6bal.mp3|titles=noruz6bal]

    رافا ایسأم مو ای جؤر کوکلاتˇ مئن
    أفتؤ دچئره پر، او جؤر شأ تی دیمه دئن

    او دیمه نیشتی تی جولأ گیلاس واره
    تو دؤنی چی وأ، مچهٰ؟ تی گیلاسه چئن.

    نؤروز بل، ببی بورز و بل تی تش
    نؤروز تش، فأرسؤن لاکؤ می کش!

     

    [جیرأکش]

    (این بالا توی دامنه‌ی کوه منتظرم، آفتاب داره بالشو جمع می‌کنه (غروب می‌کنه) و اون بالا می‌شه صورتت رو دید، اون گوشه نشستی و از گونه‌ت گیلاس می‌باره، تو می‌دونی این لب‌ها چی دل‌شون می‌خواد؟ چیدن گیلاس تو!، نوروزبل! آتشت بلند و افروخته باد، آتش نوروزی! اون دختر رو به آغوش من برسون)

  • پرستشگاه‌های کوهستانی البرز (شرق گیلان و غرب مازندران)

    اشاره:
    موضوع پرستشگاه‌های کوهستانی وقتی توجه نگارندگان این نوشتار را به خود جلب نمود که در بازدیدهای میدانی از کوه‌های شرق گیلان و غرب مازندران و صعود به قله‌های این مناطق، به بقعه‌هایی برخورد نمودیم که در سکوت و خلوتی بی‌مانند بر قلل مرتفع کوهستان‌های البرز آرمیده بودند، گاه آن چنان ساده و بی‌پیرایه که انسان، تحت تاثیر سادگی و سکوت حاکم بر محیط آن قرار می‌‌گرفت. فراوانی و پراکندگی این بقعه‌ها بر روی قلل کوهستانی البرز، به خصوص در شرق گیلان و ویژگی‌های منحصر ‌به ‌فرد این مکان‌ها سبب شد، تأملی بر این پرستشگاه‌ها  داشته و  با گرد‌آوری اطلاعات در زمینه این مکان‌ها و کنار هم چیدن آن‌، با دیدی جامع‌ به مطالعه این اماکن مقدس بپردازیم.  لازم است اشاره نماییم که منظور از بقاع کوهستانی در این یادداشت، بقعه‌هایی است که بر نوک قلل کوه‌ها‌، یا در فاصله‌ای دور از آبادی، بر روی یال و خط‌الراس کوه‌ها قرار دارند.  بنابراین بقاع روستاهای مناطق کوهستانی مانند بقعه شاه‌شهیدان در منطقه دیلمان، یا امام‌زاده برهان در روستای میج اشکور از این مسئله مستثنی می‌باشند.

    از ویژگی‌های این اماکن مقدس می‌توان موارد زیر را نام برد:
    الف- این مکان‌های مقدس و امام‌زاده‌ها، اکثرا بدون شناسنامه و شجره‌نامه می‌باشند‌، همان‌طور که می‌دانیم  بیشتر بقاع دارای شجره‌نامه هستند و این شجره‌نامه در اعتبار بخشی به یک بقعه نقش مهمی بازی می‌نماید -هرچند برخی از این شجره‌نامه‌ها جعلی و کپی‌برداری از روی هم می‌باشد- طبق شواهد  موجود (ستوده،1374؛ ؛جکتاجی،1385،21‌؛غلامی1387،16) بوده‌اند متولیان و افرادی که به دلیل اهمیت شجره‌نامه‌ها سعی در شجره‌نامه‌سازی برای بقاع مختلف نموده‌اند اما نکته جالب بعضی از این بقعه‌ها این است که، مردم بومی با تمام احترام و اعتقادی که به این بقاع دارند، سعی در انتساب این بقعه‌ها به هیچ پیامبر و یا امامی ندارند و حتی مردم محلی مصر در القای این فکر به فرد غیر بومی نمی‌باشند که فرد مورد احترام حتما نواده امام خاصی است!  به طور مثال در زیارتگاه ِ‌سماموس، ‌شاه سفید کوه، ملاخورشه این مساله مشاهده می‌گردد.
    ب- اطلاق اسم شاه به برخی از این بقعه‌ها. در خیلی از این بقعه‌ها ما نامی از پیشوند امام‌زاده یا سید نمی‌بینیم، این مسئله نیز ‌ جالب توجه می‌باشد و حداقل نشانه‌ای از این مطلب است که متوفی که در آن مکان دفن است، امام یا امام زاده نیست، مانند شاه‌‌ سفید‌ کوه در جؤراشکور(میج)، ‌ملا‌‌ خورشه ‌‌شاه در شوئیل، هرچند  اطلاق بابا، شاه و سلطان در برخی مناطق از القاب و عناوین بزرگان متصوفه است (ستوده،1374،ص4). اما شواهدی از تصوف در این مکان‌ها توسط نگارندگان مشاهده نشده است و در فهرست اسامی مکان‌ها و مزارهای مقدس صوفی‌ها، اسمی از این اماکن توسط نگارندگان دیده نشده است.
    پ- عدم وجود روز خاصی برای زیارت برخی از این بقاع و یا بزرگداشت روز شهادت و یا حتی برگزاری دهه محرم در برخی از این پرستشگاه‌ها از دیگر ویژگی‌های مشترک این بقاع است.
    ت- ‌نکته قابل توجه دیگر در برخی از این پرستشگاه‌ها عدم وجود سازه و بنا می‌باشد و اگر بنایی برای برخی از این اماکن ساخته شده قدمتی بیش از چند دهه ندارد.

    موقعیت منطقه‌ی مورد مطالعه:
    موقعیت منطقه‌ی مورد مطالعه، شرق استان گیلان و غرب استان مازندران می‌باشد. رودخانه سفیدرود مرز انتهایی غربی و رودخانه‌ی چالوس، مرز شرقی این محدوده انتخاب شده است.  چون مطالعه مرتبط با بقاع کوهستانی می‌باشد، محدوده‌ی مطالعه از جهت شمال کوهپایه‌های شمالی رشته کوه البرز را بعد از جلگه و در جهت جنوبی مرز انتهائی آن خط‌الراس اصلی البرز که مسلط به دره شاهرود است را در بر می‌گیرد.  روش مطالعه استفاده از منابع پایه در زمینه جغرافیایی-تاریخی وتاریخ منطقه و همزمان مطالعات میدانی می‌باشد (شکل.1).

    شکل(1) نقشه منطقه مورد مطالعه از دره سفیدرود در غرب و دره چالوس در شرق که مرز جنوبی آن را خط‌الراس رشته کوه‌های البرز محدود می‌سازد. (برای دیدن عکس با اندازه‌ی اصلی روی عکس کلیک کنید.

    (بیشتر…)

  • پایایی زبان‌های بومی

    یكی از نشانه‌ها‌ی تاریخ، فرهنگ، آیین و حیات یك ملت و مهم‌ترین عناصر حفظ هر فرهنگ «زبان» است. زبان هر جامعه‌ نشانه‌ای انکار ناشدنی از فرهنگ آن جامعه را به همراه دارد.
    زبان فرهنگ است و فرهنگ‌ساز. زبان هر جامعه‌ای در فرهنگ افراد آن تنیده شده  است. مجموعه اصطلاحات، آرزوها، باورها  حتی عقایدی که از یک زبان تراوش می‌کند، نشانة فرهنگ آن جامعه است. فرهنگ، ارتباطی ارگانیک با اقلیم دارد و اقلیم خود را در تاروپود زبان حفظ می‌کند. البته شاید در بعضی از زبان‌ها اقلیم به وضوح قابل مشاهده نباشد. هرچه اقلیم در زبان نمایان‌تر باشد، به موازات آن فرهنگ نمود بیشتری دارد.
    وقتی از زبانی  صحبت می‌شود، به این معنی است كه این زبان  زنده‌ است و حیات دارد و چند میلیون نفر از آن استفاده می‌کنند. تردید نباید کرد که هنوز اكثریت مطلق مردم گیلان زبان گیلكی را می‌شناسند و در محافل غیررسمی با این زبان تکلم می‌کنند.
    زبان گیلكی یا زبان‌هایی چون تبری، تالشی و آذری در زندگی مردم این مناطق كاربرد دارد. این زبان‌ها در  خلأ وجود ندارند. اصولاً هیچ زبانی در خلأ وجود ندارد. زبان در جامعۀ انسانی و برای ایجاد ارتباط به کار برده می‌شود؛ بنابر این دارای معنی است. وقتی از معنی سخن گفته می‌شود، منظور اهمیت واژه یا کلمه‌ای است که به شکل زبان بروز می‌کند.
    معمولاً در زبان‌شناسی عامل معنی به عنوان یک ملاک قطعی در تعیین اینکه آیا یک صوت یا صدا دارای نقشی هست یا نه، در نظر گرفته می‌شود. آنچه به زبان فایده می‌بخشد و تنها علت وجود آن است، معنی است. اگر به سبب انتقال معنی و در نتیجه به دلیل فایده‌ای که مردم از استعمال زبان به دست می‌آورند، نبود، هیچ کس حاضر نمی‌شد چنین دستگاه پیچیده‌ای مرکب از عادات صوتی را به بازی بگیرد. (بیشتر…)

  • خانه‌ی میرزا و بررسی یک امکان

    می گوییم معماری هنری کاربردی است. این یعنی در ارتباط با نیازهای روزمره‌ی مردم است و به همین دلیل بازتابی از روابط موجود و آینه‌ای از فرهنگ و سنن حاکم بر زندگی آدمیان است. معماری به اعتبار همین خصلت آینه گونه‌اش در بحث هویت جایگاه خاصی را به خود اختصاص می‌دهد. بسیاری از مردم وقتی حرف از هویت می‌شود، ناخودآگاه آن را به معماری مرتبط می‌کنند و ابراز نارضایتی از شهر و خانه‌ها و‌… شروع می‌شود. وقتی هم سخن از هویت منطقه‌ای به میان می‌آید پای معماری بومی یا محلی در میان است و ارتباط ان با هویت امروز.

    صحبت از رسالت معماری بود و در نوشته ی قبل به صورتی کلی به معماری بومی گیلان پرداختیم. بیایید گستره‌ی بحثمان را این بار به عمد محدود کنیم و روی یک بنای خاص تمرکز کنیم. معماری گیلان و پتانسیل‌های آن را با توجه به همین نمونه می توان تحلیل کرد. این بنای خاص یک «چیز» است که جهان را «می‌چیزد» و آن را بر حسب خود تعریف می‌کند یا آن را گردآوری می کند. هایدگر می‌گوید : «ما مخلوقاتی هستیم منوط به چیزها». و به این ترتیب احراز هویت به معنی دست‌یابی به جهان از خلال وقوف بر چیزها معنی می دهد. سکنی گزیدن، یعنی جهانی از چیزها را به خود اختصاص دادن. ساختن بنا به محیط اطراف آن معنا می‌دهد و آن را به زمینی که بنا بر آن مستقر شده و آسمانی که بنا را در بر می‌گیرد تقسیم می‌کند.«ساختمان‌ها زمین را در قالب دورنمای مسکون به جوار آدمی آورده و در همین حین همجواری‌اش با مسکن همسایه را زیر پهنه‌ی آسمان جای می‌دهند».

    در بحث ما «خانه‌ی میرزا» به عنوان یک نمونه خاص می‌تواند مثال خوبی باشد که با پرداختن به آن کمی درباره‌ی معماری «هویت‌مند» و «هویت‌بخش» دقیق‌تر شویم. این اثر به مثابه یک «چیز» که در عصر سنت ساخته شده و تا کنون مرکز توجه بوده و به عنوان عنصری که معنایی بیش‌تر از یک خانه‌ی مسکونی داشته و دارد مورد توجه قرار می‌گیرد. (بیشتر…)

  • به بهانه‌ی انتشار کارنامه‌ی ده‌ ساله‌ی خانه‌ی فرهنگ گیلان

    باور کنید می‌ترسم از خوبی بعضی چیزها بنویسم و منتشرش کنم. از بس که چیزها و کس‌ها و جاهای خوب را از ما می‌دزدند و می‌گیرند و می‌بندند. شده‌ایم مثل بزرگ‌ترهایی که از ترس ارباب، نامی از دختر زیباروی دم‌بخت‌شان نمی‌برند! تو گویی با نگفتن و اسمش را نبردن، از یادآوری به عزرائیل خودداری می‌کنیم. اما، ورگ نمی‌تواند بعد از ده سال، آن هم پس از دیدن این کارنامه‌ی مفصل و درخشان ده‌ساله‌ی این نهاد مردمی و غیردولتی ساکت بماند و چیزکی ننویسد. گرچه نیازی به دیدن این کارنامه هم نبود. سال‌هاست که در گروه گیلان‌شناسی (با همه‌ی مشکلی که با این عنوانش دارم!) به اندازه‌ی توانم و سوادم می‌آیم و می‌روم و گروه داستان گیلکی با آن یک دوشنبه در ماهش پنج سالی‌ست که شده همه‌ی شوق زندگی‌ام.

    غیردولتی می‌گویم و غیردولتی می‌شنوید. حدیث «ما را به خیر تو امید نیست، لطفا شر مرسان» است. یک چیزی هم همین جا در گوشی بگویم به شما که مبادا عزرائیل بشنود و بیاید سر وقت این خانه‌ی ما و آن هم این‌که این خانه با همان ساختمان درب و داغان و با همین پول حق عضویت اعضایش یک جورهایی شده قلب تپنده‌ی فرهنگ گیلان. آن موکت‌های سبزش با آن صندلی‌های سبزترش، چه نشست‌ها و فیلم‌ها و نقاشی‌ها و موسیقی‌ها و داستان‌ها و شعرها و جر و بحث‌ها و غم‌ها و شادی‌هایی که به خود ندیده. باور نمی‌کنید؟ از استکان‌های آبدارخانه‌ی کوچکش بپرسید که حتی شستن آن‌ها هم به عهده‌ی اعضاست.

    این قدر سقف آرزوهامان کوتاه شده که به جای فکر کردن به سنت‌های صد ساله، از ده سال امتداد و بی‌مرگی ذوق می‌کنیم؟ قبول! اما چه کنیم؟ اگر شما جای من بودید و این خانه پناهگاه همه‌ی روزهای «فرهنگی»تان بود، چه می‌کردید؟ من که باید این‌ها را می‌نوشتم، شما را نمی‌دانم.

    لاهیجان/ ۱۵۸۴، آول ما ۹

  • نوروزی که مال گیلک‌هاست

    این متن گفت‌وگویی‌ست که چندی پیش بین من،  نازنین اسماعیلی‌‌پور و هومان تحریری انجام گرفت و در هفتمین شماره‌ی «سفید کمرنگ» (فصل‌نامه‌ی دانش‌آموختگان مراکز سمپاد رشت) چاپ شد. با این توضیح که سبک نگارش و ویراستاری این متن متعلق به تحریریه‌ سفید کمرنگ است، نه ورگ.

     

    نوروزبل چه مراسمی است و پیشینه و نقش آن در فرهنگ گیلان چگونه است؟

    نوروزبل به صورت خلاصه نوعی آئین خاص برای آغاز سالی است که در کوهستان­های گیلان (به خصوص کوهستان­های شرق گیلان) استفاده می­شود؛ که این اسم از عینیت این آئین گرفته شده، نوروز که به معنای شروع سال نو و« بل» هم که در گیلکی به معنای شعله آتش است که با هم شعله نوروزی را می­سازند. در واقع این خودکلید واژه­ای است که به ما توضیح می­دهد این آئین در روزگاران قدیم چگونه برگزار می­شده­است.

    چطور شد که تصمیم به احیای نوروزبل گرفتید و نوروزبل نسبت به بقیه آئین­هایی که می­شناسیم چه ویژگی دارد که می­توانیم از آن به عنوان یک آئین بومی نام ببریم؟

    در ابتدا بگویم که من ترجیح می­دهم که از کلمه بازبرگزاری استفاده ­کنم، نه احیاء.

    اما در جواب سوالتان، این آئین حدود 2 تا 3 دهه است که برگزار نشده­است. بنا به گزارش پوراحمد جکتاجی برگزاری نوروزبل در حدود 25 سال پیش و قبل از آن، در مناطق اطراف ملکوت دیلمان( محلی که 4 سال پیش بعد از مدت­ها در آن نوروزبل را برگزار کردیم) دیده شده­است. البته قبل از آن هم در اشکورات توسط آقای عبدالرحمان عمادی( ایشان در اصل گالش اشکور  هستند) گزارش شده است که گزارش آقای عمادی مربوط به دیده­های شخصی ایشان در کودکی(حدود 70 سال پیش) است.

    حتی شعر گروم بل که در مراسم نوروزبل خوانده می­شود را آقای عمادی از همان خاطراتشان نقل کرده­اند.

    اما چرایی این کار….این به همان دلیلی است که ما  داریم روی زبان و فرهنگ گیلکی کار می­کنیم. نوروزبل و تقویم گیلکی از پارامترهای مهم فرهنگی این قوم است. این مراسمی که برگزار می­کنیم کمترین شباهت را به مراسمی که در گذشته­ها برگزار می­شده­است، دارد. یکی از این تفاوت­ها این است که این مراسم دیگر برای ما فقط یک آئین نیست، یک جشن نیز هست.

    شما از «گالش»­ها اسم به میان آوردید. لطفا کمی توضیح دهید.

    من وقتی در مورد گیلک­ها حرف می­زنم به مرزهای سیاسی استان گیلان کار ندارم. در مورد مردمانی صحبت می­کنم که از رضوان شهر تا چالوس و از جنوب تا طالقان و حتی در نواحی از جنوب البرز زندگی می­کنند. ویژگی مشترک این­ها تکلم به زبان گیلکی است با لهجه­های گوناگون. ایران کلباسی در کتاب زبان شناسی خود گویش مردمان کلاردشت را نیز گیلکی ثبت می­کند. خود من نیز در مناطق مختف مانند چالوس، اشکور و جور اشکور مازندران موارد زیادی را ثبت کرده­ام که مردم قدیمی منطقه از واژه گیلکی به عنوان زبان خودشان استفاده می­کردند.

    این مردم گیلک در گذشته بر اساس شیوه تولیدشان تقسیم بندی می­شدند. با توجه به شواهدی که فعلا وجود دارد، تمدن مردم این منطقه از ارتفاعت و کوه­ها آغاز شده و جلگه تا زمان­های نه چندان دور قابل سکونت نبوده و تمدن چندانی نداشته است. بعدها با توجه به پیشرفت در نحوه زیستن و شیوه­های تولید، این­ها به 3 دسته تقسیم شدند.

    دسته نخست که ما آن­ها را به نام «گالش» می­شناسیم، کسانی هستند که دام­دار اند و شیوه تولید آن­ها شبانی است و کوچ نشین اند. گالش­ها در ارتفاعات زندگی و ییلاق و قشلاق می­کنند.

    دسته دوم «کلایی»ها هستند که متاسفانه در گفتارها تا حد زیادی حذف و اکثرا با نام گالش ثبت شده­اند. کلایی­ها نیز در کوهپایه­ها زندگی می­کنند اما برعکس گالش­ها یکجانشین و شیوه تولیدشان کشاورزی بوده است، اما کشاورزی دیم. این درواقع خط سیر پیشرفت در زندگی انسان است؛ از زندگی شبانی و کوچ نشینی یکجا نشین می­شود و سپس دست به کشت و زرع می­زنند که نیاز به تخصص بالاتری نسبت به دامداری دارد.

    و اما دسته سوم که «گیله مردان» هستند، در جلگه­ها زندگی می­کنند. در آن­ برهه زمانی که گیله مردان به جلگه­ها آمدند، آنقدر تخصص در انسان­ها بالا رفته بود که توانستند زمین­های جلگه­ای را زهکشی و جنگل­ها را صاف کنند و به کشت آبی دست بزنند. در واقع گیله مردها مانند کلایی­ها یکجا نشین بودند، اما شیوه تولیدشان بر اساس کشت آبی(یعنی تخصصی ترین نوع کشاورزی) و همینطور صیادی است.

    این­ها 3 دسته از قوم گیلک هستند که ویژگی­های مشترک زیاد و در کنار آن تفاوت­هایی نیز با هم دارند.

    (بیشتر…)

  • بازگشت به فضاهای حاشیه‌ای

    معمولا وقتی از معماری در منطقه ی خودمان صحبت می کنیم، با یک مرزبندی سنتی-مدرن مواجهیم که معماری سنتی گیلان را در تقابل با معماری جدید آن نشان می دهد. معمولا سخن از میراث و داشته های معماری بومی و سنتی گیلان است و ناتوانی معماری مدرن در بهره گیری از این میراث. متهم اصلی این ماجرا معمار است. معماری که وظیفه اش طراحی است و برخلاف اوستا معمار سابق از پس کارش هم بر نمی آید.

    قرار است در این یادداشت به این تقابل بیشتر بپردازیم و درباره ی معماری مدرن و کم ارزش جلوه کردن اش در برابر معماری سنتی بحث کنیم. در واقع در این صفحات فرصتی فراهم شده تا درباره معماری و شهرسازی گیلان فکر کنیم. فکر کردن در این مورد می تواند بسیار خطرناک باشد. از آن رو که ناخودآگاه ما را به فضاهای بومی تجربه شده یا متعلق به گذشته می کشاند و می تواند به تقدیس آنها منجر شود. بنابراین همین جا درنگ می کنیم. بیایید از تجربه هایی که خواسته اند معماری سنتی گیلان را به روز کنند -همچون به‌کارگیری عناصر تزئینی معماری سنتی در ساختمان های جدید، بازسازی خانه میرزا به سبک گذشته، انتقال خانه های روستایی به موزه و …- بگذریم و از ابتدا مسأله را طرح کنیم.

    این یادداشت قصد دارد تا بدون ادعای حل مسأله، این موضوع را با توجه به موقعیت خاص جغرافیایی گیلان و با رویکرد انسانی به فضا طرح کند و در آن وارد شود.

    عصر سنت، زندگی در فضای طبیعی

    وقتی می گوییم «معماری گیلان»، ناخودآگاه جغرافیای خاصی را مد نظر قرار می دهیم. در عبارت یاد شده پیشاپیش پیداست که اصلی‌ترین شاخصه‌ی این معماری درگیری‌اش با جغرافیایی به نام «گیلان» است. تعیین این محدوده‌ی جغرافیایی مجالی دیگر می‌طلبد. اما انسان پیشامدرن زمانی در «اینجا» سکونت گزید و دست به «ساختن» زد. این ساختن سبب تعریف جهان اطرافش شد. آبادی او، چه دریا به عنوان لبه‌ای طبیعی محدودش می‌کرد، یا شیب کوه تعریفش می کرد، یا جلگه‌ای گود پذیرایش می‌شد، در هر حال با عناصر طبیعت محدود و در واقع تعریف می شد. منبع الهام، طبیعت بود و حاصل این ساختن (چه یک بنا یا یک مجموعه) همچون یک شیء در خدمت تعریف محیط بود. معماری سنتی گیلان در «فضایی مطلق» صورت می گرفت. فضایی که می توان آن را فضای طبیعی پیش از دستبرد انسان تعریف کرد.

    تمام آنچه از آن به عنوان «میراث معماری سنتی گیلان» نام می‌بریم حاصل درگیری ذهنی و عملی انسان با طبیعت است. از سازه‌های سنتی و انتخاب مصالح ساخت و شیوه‌های روبه‌رو شدن با باد و باران گرفته تا الگوی خانه ها و نوع ساختن گذرها و بازارها. حتی جزئی‌ترین تزئینات موجود در این معماری منبع الهامی طبیعی دارد.

    یک خانه‌ی روستایی بازسازی شده در موزه‌ی میراث روستایی
    یک خانه‌ی روستایی بازسازی شده در موزه‌ی میراث روستایی

    (بیشتر…)