نویسنده: ورگ

  • بوته ای شؤ نمؤنه

    [audio:https://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/02/bute-i-sho-numone.mp3|titles=بوته ای شؤ نمؤنه]

    بشتؤيين [جيرأکشين]

     

    شؤ
    شؤ
    شؤیˇ استبداد
    أخر گوذرنه

    خؤ
    خؤ
    خؤیˇ بیچاره‌ٰن
    یک‌روزی پرنه (بیشتر…)

  • وضعیت غیرکلاسیک، راه حل غیرکلاسیک می‌طلبد/ دوم

    هدف از نوشتن این یادداشت، ورود به بحثی‌ست که عباس گلستانی با دو مقاله‌اش در گیله‌وا (1) آغاز کرده است. متاسفانه تاکنون، کسی وارد گفت‌وگو نشده و یادداشت قابل اعتنایی در بازخورد نظرات عباس گلستانی در گیله‌وا یا جای دیگر منتشر نشده است.

    عباس گلستانی در دو مقاله‌ی مفصل خود، روی دو موضوع «خطی که باید با آن گیلکی نوشت و تابوشکنی در این حوزه» و «لزوم تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار برای زبان گیلکی» درنگ کرده و البته در کنار این دو، مسأله‌ی «آموزش زبان گیلکی» به صورت بسیار کمرنگ و گذرا مطرح شده است. به طور کلی این سه محور، محورهای اساسی بحث و نتیجه‌گیری اوست.

    پس از انتشار بخش یکم این مقاله، اینک دومین بخش آماده‌ی خواندن است.

     

    درباره‌ی خطی که در حال حاضر برای گیلکی‌نویسی استفاده می‌شود

    رسم‌الخطی که در حال حاضر به صورت جدی برای گیلکی‌نویسی مورد استفاده قرار می‌گیرد، رسم‌الخطی است که در گیله‌وا از آن استفاده می‌شود و گلستانی به اشتباه، هفت و هشت کوچک آن را با عددهای هفت و هشت فارسی یکی می‌گیرد تا نشان دهد که زبان گیلکی در این شیوه‌ی نگارش تابع نظام نوشتاری فارسی‌ست. در حالی که علامت‌های هفت و هشت مذکور کارکرد و نقشی متفاوت از زبان فارسی دارند و این حرف درست مثل این است که بگوییم از امروز در زبان آلمانی حرف X، نشانه‌ی und (حرف عطف و) است. ضمن این‌که علائمی چون «أ»، «ئ» و «ؤ» هم در نظام نوشتاری گیلکی هستند که به کل نقشی متفاوت از نقش خود در نظام نوشتاری فارسی ایفا می‌کنند.

    بنابراین، زبان گیلکی در این نوع از نگارش به حدی از نظم نوشتاری ویژه‌ی خود رسیده است.

    در این‌جا، گرچه با نظر گلستانی مبنی بر ناکارآمد بودن خط فعلی برای گیلکی موافقم، اما نه به دلایلی که او می‌آورد.

    می‌توان دلایلی دم‌دستی‌تر اما درست‌تری را آورد از جمله:

    – ناتوانی این خط برای نشان دادن آواهای زبان –در عمل-؛ چه آواهای مشترک بین زبان فارسی و عربی و گیلکی و چه آواهای ویژه‌ی زبان گیلکی

    – رفت و آمد بیش از حد به بالا و پایین خط زمینه که همیشه نقطه‌ی ضعفی برای خط می‌باشد.

    – ایجاد مشکلات فراوان در تایپ و حروف‌چینی و ناسازگاری آن با تکنولوژی

    – انزوا در دنیای دیجیتال

    – داشتن حروف متعدد برای یک صامت خاص

    (بیشتر…)

  • وضعیت غیرکلاسیک، راه حل غیرکلاسیک می‌طلبد/ یکم

    هدف از نوشتن این یادداشت، ورود به بحثی‌ست که عباس گلستانی با دو مقاله‌اش در گیله‌وا (1) آغاز کرده است. متاسفانه تاکنون، کسی وارد گفت‌وگو نشده و یادداشت قابل اعتنایی در بازخورد نظرات عباس گلستانی در گیله‌وا یا جای دیگر منتشر نشده است.

     

    عباس گلستانی در دو مقاله‌ی مفصل خود، روی دو موضوع «خطی که باید با آن گیلکی نوشت و تابوشکنی در این حوزه» و «لزوم تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار برای زبان گیلکی» درنگ کرده و البته در کنار این دو، مسأله‌ی «آموزش زبان گیلکی» به صورت بسیار کمرنگ و گذرا مطرح شده است. به طور کلی این سه محور، محورهای اساسی بحث و نتیجه‌گیری اوست.

    نقد روش‌شناسی

    روش طرح مسأله و تلاش برای حل و نتیجه‌گیری گلستانی خود جای بحث و نقد دارد. او دلایل و ادعاهایی را مطرح می‌کند که فارغ از قبول یا عدم قبول آن‌ها از سوی خواننده، مثال‌ها و مصداق‌های نامناسبی برای آن‌ها آورده می‌شود.

    برای مثال، هر وقت که روی تاکید زیاد شاعران گیلکی (2) در استفاده از واژگان کهن و بلااستفاده در گیلکی معاصر دست می‌گذارد و زیاده‌روی در سره‌نویسی را به نقد می‌کشد و می‌خواهد بگوید که بسیاری از واژگان گیلکی بر اثر تغییر مناسبات تولیدی جامعه و تحول در شیوه‌ی زیستی، منسوخ شده‌اند، که ادعایی به‌جا و جالب هم هست، در مرحله‌ی مثال و مصداق، این واژگان را ردیف می‌کند:

    تنأشؤن (گلاویز شدن)، توقایی (عشق)، چکره (ساق پا)، خنی (برای) و… (بیشتر…)

  • بئه پا به پا بشیم

    [jwplayer mediaid=”1465″]

    این ویدئو را از این‌جا دریافت کنید.

  • بگو-بشتؤ، اساره سو همره

    چندی پیش و در روزهای تعطیلی ورگ، نویسنده‌ی وبلاگ اساره‌سو که در حوزه‌ی مسائل مردمان استان مازندران تلاش‌ می‌کند، نامه‌ای برایم نوشت (البته از طریق ایمیل) و من نیز پاسخی نوشتم. بد نیست این گفت‌وگوی ایمیلی که به نوعی طرح مسأله نیز هست در ورگ منعکس شود. به همین دلیل متن دو نامه را با اندکی ویرایش منتشر می‌کنم.

     

    ./ نامه‌ی اول

    با سلام خدمت آقای ورگ عزیز

    سوالاتی دارم  که تصمیم گرفتم از شما بپرسم به این دلیل  که: این مسیری است که شما قبلا طی کرده اید و شاید به این سولات برخورد کرده باشید و جواب آنها را یافته باشید.

    به نظر من دوران دانشجویی  دوران آرمان‌گرایی است، جوان با ورود به مرحله جدیدی از زندگی در پی ساختن آرمانشهر خود می گردد، بسته به پیش زمینه هایی که در مراحل مختلف زندگی بدست آورده است نوع این آرمانشهر متفتوت است. اما با به پایان رسیدن این دوران و گام گذاشتن در مراحل بعدی زندگی این آرمانگرایی تبدیل به واقعگرایی می گردد. مبارزان جوان که می خواهند دنیا را عوض کنند تبدیل به محافظه کاران دنیا دوست می شوند.

    من فکر می کنم که دوران آرمانگرایی را پشت سر گذاشتم. آرمانشهر ذهن من متاثر دیالوگ ورگ بود. اما واقعیت جامعه ما در گیلان و مازندران چیز دیگری است.

    من وقتی به افراد قومم می‌نگرم از این که برای حفظ هویت اینها اینقدر وقت و انرژی گذاشتم از خودم شرمنده می‌شوم.

    نمی دانم شاید طبیعت سخت مبارزه مرا این‌گونه کرده است. مبارزه برای هدف درست از مشخصه‌های انسان کامل است و فرد هر سختی را به جان می خرد. اما مبارزه برای یک هدف نادرست حماقت محض است.

    من در مورد درستی یا نادرستی هدفم شک دارم. آرمان‌شهری که از طریق دیالوگ ورگ در ذهن من ساخته شده بود به نظرم ناممکن و در صورت ممکن بودن، بی فایده به نظر می‌رسد.

    آرمان‌شهر ذهن من این بود:

    در خانواده و در جامعه افراد به زبان مادری خود صحبت کنند، به تاریخ خود آگاه باشند، آداب و رسوم گذشته را حفظ کنند. در مدارس زبان و تاریخ و جغرافیای بومی تدریس شود.  رسانه‌ها …

    1)  این آرمانشهر بسیار دور از دسترس است.

    در جامعه حرف زدن به زبان مادری نشانه بی‌سوادی، روستایی بودن، قدیمی، بی‌کلاسی و… است. به طوری که بسیاری از افراد جامعه این زبان را از دست داده اند(می فهمند اما قادر به تکلم به آن نیستند). کودکانی که امروزه به دنیا می‌آیند در شهر و حتی روستاها؛ والدین فارس‌زبان که هیچ، حتی والدین محلی زبان نیز با آن‌ها فارسی صحبت می کنند. از صداو سیما و رسانه ها نیز بگذریم. هیچ ابزاری و یا بستری اجتماعی‌ برای ساختن این آرمان‌شهر نداریم.

    2) حتی در صورتی که این آرمان‌شهر ساخته شود ما به چه چیزی رسیده‌ایم؟ آیا در جامعه‌ای که همه گیلکی یا مازنی صحبت می‌کنند و به تاریخ خود آگاهند و هویت خود را حفظ کرده اند :
    هیچ دلالی دست‌رنج یک سال کشاورز را به جیب نمی زند؟
    هیچ کارفرمایی حق کارگر خود را نمی‌خورد؟
    هیچ بی‌کار و معتادی نخواهیم داشت؟
    هیچ جنایتی رخ نمی‌دهد؟
    زنان به جایگاه واقعی خود در اجتماع دست پیدا خواهند کرد؟
    فساد اخلاقی در جامعه ریشه‌کن خواهد شد؟
    سعادت دنیا و آخرت افراد تضمین می‌شود؟
    و…

    پس این مسیر در ساختن آن آرمان‌شهر مسیر اشتباهی است. آرمان‌شهر ما مثل وضع امروز اکراد سنی و اعراب و بلوچ‌هاست. آنها همه به زبان مادری خود صحبت می‌کنند حتی لباس خود را نیزحفظ کرده اند اما جامعه ای سراسر نکبت و درگیر آداب و رسوم قبیله‌ای جاهلانه‌اند که تمام مشکلات فوق در آن‌ها وجود دارد.

    سوالات من به طور خلاصه:
    آیا رسیدن به آن آرمان‌شهری که توصیف کردم ممکن است؟
    در صورت ممکن بودن آیا آن آرمان‌شهر متضمن جامعه آرمانی است؟
    آیا آرمان‌شهر ساخته ذهن من مطابق با آرمان‌شهر مد نظر شماست؟
    فکر نمی‌کنید تمرکز بیش از حد بر بحث هویت نوعی بحث انحرافی در ساختن جامعه آرمانی باشد؟
    قبول دارم که هویت و زبان مادری و آداب و رسوم چیزهای مهمی‌اند اما تبدیل شدن آنها به هدف غایی نوعی انحراف از پرداختن به اهداف اصلی است.

    اگر به این مسائل پاسخ دهید کمک بسیار بزرگی به من می‌کنید.

    با تشکر

    ./ نامه‌ی دوم

    سلام به رفیق نادیده اما گرامی‌ام؛

    دلیل این همه دیرکرد در پاسخ دادن به نامه‌ات تنها و تنها این بود که نمی‌خواستم جوابی از روی رفع مسئولیت داده باشم و دلم می‌خواست این پاسخ به گفت‌وگوی میان من و تو دامن بزند.

    تفکیک دو دوره‌ی دانشجویی و پس از آن (کار و زندگی)، گرچه واقعیت دارد اما برای من پذیرفتنی نیست. در واقع این واقعیت را نه به عنوان یک قاعده، بلکه به عنوان یک آسیب می‌شناسم. آرمان و آرمان‌گرایی و کنش برای آرمان به نظر من نباید ویژه‌ی دوره‌ی سنی خاصی باشد و همین حالا من و بسیاری از رفقای من تلاش می‌کنیم که این قاعده را بشکنیم. چون فکر می‌کنیم خرج زندگی را در آوردن و در جامعه‌ی طبقاتی به زیستن ادامه دادن تناقضی با مبارزه و تلاش در راه آرمان ندارد.

    دغدغه و پرسشی که تو را به خود مشغول کرده، یک پرسش اساسی‌ست که من فکر می‌کنم درگیری ذهن با آن، نشانه‌ی خوبی‌ست.

    در سال 1383 هجری شمسی، با آغاز به انتشار نشریه دانشجویی نیناکی، کار و خط مشی این نشریه از سوی دو گروه زیر سوال بود. (آن زمان هنوز انگ و برچسب جدایی‌طلبی و تجزیه‌خواهی پا به میان نگذاشته بود و سه گروه نشده بودند!) بخشی که از اساس زبان گیلکی و تمامی آن‌چه که به عنوان فرهنگ گیلکی معرفی می‌شد برایش چیزی خنده‌دار، بی‌کلاس و بی‌ارزش و مایه‌ی خفت و حقارت بود که خوب این تیپ، تیپ عامی و معمولی همه جای جامعه است که در دانشگاه هم بوده و هست. بخش دیگر اما دانشجویان فعال سیاسی و صنفی که معتقد بودند خط مشی نیناکی در واقع توان‌سوزی و تلاش بر سر موضوعی انحرافی و نادیده گرفتن اولویت‌های صنفی و سیاسی دانشجویان است.

    این بحث گروه دوم، همیشه و هنوز محل برای پرداختن دارد.

    برای روشن شدن بخشی از وضعیت به ذکر سه بند و پس از آن اندکی به «دیالوگ ورگ» می‌پردازم.

    بند یکم/ چه کسانی مشغول تلاش برای فرهنگ و هویت قومی هستند؟

    این پرسش خیلی مهم است. چون مرزبندی ما را با آنانی که در کنارمان هستند و نیستند روشن می‌کند. آیا آنانی که نوستالژی زندگی روستایی را دارند و آرزومند بازگشت به دوران شیرین گذشته‌اند و از زندگی شهری و هر آن‌چه که بوی مدرنیته و تقدس‌زدایی داشته باشد متنفرند، نیز هم‌سنگر مایند؟ آیا آنان‌که آرزومند بازگشت به مناسبات ارباب و رعیتی‌اند و تصویر شیرین مالکیت زمین پیش از اصلاحات ارضی انگیزه و رانه‌شان برای پول خرج کردن پای پژوهش‌ها و مراسم سنتی و فرهنگی‌ست، هم‌سنگر مایند؟ آیا آنانی که همه‌ی تضادهای اجتماعی را در سطح مسائل قومی و نژادی بررسی می‌کنند و گاه کار را به رفتار و افکار پان و یا نژادپرستانه می‌کشانند هم‌سنگر مایند؟ آیا آنان که از دل هویت‌خواهی دست به برساختن «دیگری» می‌زنند که منشأ تمام شوربختی‌های قوم است و بدین ترتیب رفتار ماخولیایی را که در ایران‌پرستی و ستایش ایران باستان و کوروش کبیر و بد داشتن حمله‌ی اعراب و مغولان به عنوان نقطه‌ی عطف سقوط ارزش‌های نیک باستانی، جاری و ساری‌ست در ابعاد قومی نیز تشدید می‌کنند، هم‌سنگر مایند؟

    بند دوم/ دوست من، راه رفع یک-یک آن چیزها که نوشته‌ای مبارزه‌ای جان‌کاه و نفس‌گیر به اندازه‌ی طول عمر تاریخ جامعه‌ی طبقاتی است که گاه در سطح تضادهایی چون حقوق سیاهان، حقوق زنان، حق تحصیل به زبان مادری، حفاظت از محیط زیست، مبارزه با استعمار، جنبش‌های رهایی‌بخش ملت‌ها و تلاش‌های ملت‌ها برای حفظ موجودیت و هویت خویش پی گرفته شده و گاه در سطح اساسی‌تر پیکار طبقاتی. بی‌نتیجه هم نبوده که اگر تلاش تاریخی مردمانی بسیار نبود، سرمایه‌داری به عشق چشم و ابروی هیچ انسانی ساعت کار را به هشت ساعت تقلیل نمی‌داد و کار کودکان را ممنوع و دستمزد زنان را با مردان برابر نمی‌کرد و هیچ حکومتی به حقوق شهروندی مردمش احترام نمی‌گذاشت و شنود و تجسس و تفتیش عقاید دست‌کم در حرف ممنوع نمی‌شد. که همین حالا هم هر زمان از فشار مردمان کاسته می‌شود، بر فشار سنبه‌ی آن طرف افزوده می‌شود. در هر حال، باید بدانیم که تلاش ما، بخشی از این مبارزه است و نه تمام آن و چیزی که به دنبالش هستیم، تنها بخشی از پاسخ ماست. یقین دارم که در جامعه‌ای که انباشت هویت و تشخص ملی پا بگیرد، همه‌ی مشکلات حل نخواهد شد و تضاد اساسی میان آن‌که همه چیز را در انحصار خویش دارد و آن‌که برای ادامه‌ی زندگی ناچار به فروش نیروی کار و زمان فراغت خویش است از بین نخواهد رفت. اما به این نیز مؤمنم که دست‌کم این خود مرحله‌ای از بالا رفتن سطح آگاهی اجتماعی و توانا شدن در مقابله با غارت ثروت‌های جمعی‌ و از همه مهم‌تر بخشی از حرکت جهانی مبارزه با جهانی‌سازی و یک‌دست کردن همه چیز و همه کس است.

    بند سوم/ هویت یک ساحت و بُعد منفرد و مجزا و صلب نیست. هویت هر فرد انسان، ساحت‌های گوناگون، ابعاد متعدد و سیالیت دارد. یک فرد فرضی که انسانی سرخ‌پوست، مرد، اهل شهر سیاتل، طرفدار تیم فوتبال بایرن مونیخ، نوازنده‌ی پیانو، عاشق محیط زیست، هم‌جنس‌گرا، مسیحی پروتستان و راننده اتوبوس است، به همین نسبت ساحت‌ها و ابعاد هویتی گوناگون دارد: هویت سرخ‌پوستی که حتی ممکن است ریشه‌های زبانی هم داشته باشد، هویت جنسیتی یک مرد، هویت شهری و تعلقی که به شهر سیاتل دارد، احساس تعلق به جمع هواداران تیم بایرن مونیخ، هویتی که از ساز پیانو و در ارتباط با موسیقی پیدا می‌کند، عضو حزب سبزها می‌شود، هویت جنسی هم‌جنس‌خواهانه دارد و برای آن تلاش می‌کند، هویت مذهبی خاص خودش را دارد و هویت صنفی و طبقاتی یک راننده اتوبوس را هم با خود حمل می‌کند و ممکن است در اعتصاب رانندگان هم برای احقاق حق خود شرکت کند. تازه همه‌ی این‌ها در طول زمان درگیر تغییر و تحول و تکامل خواهند بود. برخی‌شان بی‌واسطه و بدون حق انتخاب این فرد هستند (مرد بودن یا هم‌جنس‌گرا بودن یا سرخ‌پوست بودن) که عینی‌ترند و برخی انتخاب شده‌اند (مثل شغل و مذهب و…) و برخی زیربنایی‌ترند (مثل هویت طبقاتی و شغل که تعیین‌کننده‌ی بسیاری از ساز و کارهای هویتی خواهد بود).

    دیالوگ ورگ؟

    اما برسیم به آن‌چه که با عنوان «دیالوگ ورگ» نوشته‌ای و من سوالم این است که آیا منظورت از دیالوگ دقیقا مفهوم «گفت‌وگو» بوده یا آن چیزی را در ذهن داشتی که از دیسکورس به گفتمان واگردانده‌اند؟

    آرمانی که ورگ دنبال می‌کند که خوشبختانه این روزها این آرمان در دل بسیاری از کسان جوانه زده و می‌زند، جامعه‌ای نیست که در آن همه گیلکی حرف بزنند یا  همه لباسی خاص بپوشند. تلاش من، بر سر آفرینش در قالب زبانی‌ست که به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم یکی از زبان‌های زنده‌ی فعلی دنیاست. گرچه در خطر انقراض. و دیگر تلاش برای انباشت هویت و رسیدن به یک «من ِ اجتماعی» که ریشه‌های عینی قومی و هویتی داشته باشد. ریشه‌های عینی آن موجود است که زبان گیلکی، جغرافیای تاریخی و طبیعی مشخص، جنگ‌ها و صلح‌ها و کار و جشن و شادی و سوگ مشترک باشد. آن من ِ اجتماعی اما شکل نگرفته است و ریشه‌هایش انکار می‌شود.

    با توجه به دو بندی که نوشتم، کار ما، بخشی از مبارزه‌ی انسان است برای به دست گرفتن هر آن‌چه که از او گرفته شده. زبان مادری، تشخص ملی و نگاه ویژه‌اش به جهان یکی از آن‌هاست. اما همه چیز نیست. به همین دلیل مهم است که لحظه به لحظه، تلاش برای رسیدن به این آرمان با تلاش دیگر انسان‌ها در عرصه‌های مختلف مقایسه و بررسی شود تا اصالت و اولویت آن به حدی نرسد که بر فرض به دلیل اشتراک در هدف هویت‌خواهی، از کسانی که به بهانه‌ی اعتراض به یک کاریکاتور، دانشجویان غیرتورک را مورد آزار و توهین قرار دادند حمایت شود.

    تی خؤنابدؤن

    لاهیجان

    ورگ

    پی‌نوشت: نویسنده‌ی وبلاگ اساره‌سو در ایمیلی توضیح داد که منظورش از دیالوگ، مجموعه نوشته‌‌ها و کامنت‌های سایت ورگ و جوی بود که این سایت در فضای مجازی ایجاد کرده است.

  • ماه‌پری، نخستین رمان به زبان گیلکی

    طرح روی جلد رمان ماه‌پری
    طرح روی جلد رمان ماه‌پری

    نخستین رمان به زبان گیلکی. این نخستین جمله، نخستین فکر و نخستین عنوان و برچسبی‌ست که به محض برخورد با کتاب «ماه پری» به ذهن اغلب ما خطور می‌کند.

    ماه‌پری، ترجمه‌ای‌ست از Die Mondfee نوشته‌ی پیتر فرای (Peter Frei). احمد مرعشی (صاحب لغت‌نامه گیلکی) این رمان را سال‌ها پیش از آلمانی به گیلکی برگردانده است و اکنون پس از سال‌ها و پس از مرگ مترجم توسط نشر گیلکان چاپ و منتشر شده است.

    این کتاب، پیش‌تر و در سال 1371 توسط همین مترجم به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده بود و ترجمه‌ی گیلکی آن ماند تا در اواخر دهه‌ی هشتاد به بازار کتاب آید.

    رمان ماه‌پری و نویسنده‌اش هیچ‌یک چندان نام‌دار نیستند. تا جایی که حتی در دائره‌المعارف آنلاین ویکی‌پدیا، نه در ویکی‌پدیای انگلیسی و نه در ویکی‌پدیای آلمانی نامی از این کتاب و نویسنده‌اش دیده نمی‌شود. البته در سایت معروف آمازون توانستم به نسخه‌های قدیمی و در معرض فروش این کتاب برسم و یک تصویر خیلی کوچک از طرح جلد نسخه آلمانی آن را بیابم. طرح جلد این نسخه دورنگ سپید و سرخ با طرحی سیاه و سپید از چهره‌ی یک دختر ویتنامی و عنوان درشت Die Mondfee (پری مهتاب یا ماه‌پری) است. (بیشتر…)

  • در واقع این تقویم مال خورشید است

    گفت‌وگویی با عبدالرحمن عمادی درباره‌ی نوروزبل و تقویم مردمان کاسپین

    عکس: نیما فرید مجتهدی

    عبدالرحمان عمادی

    توضیح: عبدالرحمان عمادی، نویسنده و پژوهشگر؛ (متولد اول فروردین ۱۳۰۴ در یکی از روستاهای اشکور.
    عمادی پس از تحصیل در مکتب‌خانه روستا، روانه رودسر، رشت و قزوین شد و تحصیلات متوسطه را در این شهرها گذراند. وی در زمان حکومت دکتر مصدق (۱۳۳۱) موفق به دریافت لیسانس قضایی از دانشگاه تهران شد.
    «عبدالرحمان عمادی» همزمان با وکالت؛ به پژوهش در مباحث ایرانشناسی روی آورد که بخشی از مقالاتش طی نیم قرن گذشته در مجلات معتبر منتشر شده‌اند.

    این گفت‌وگو در گیله‌وا چاپ شده اما با اندکی تغییر و کم و زیاد. این اما متنی‌ست که من و نیما به گیله‌وا تحویل دادیم.

     

    اول از بحث نوروزبل شروع کنیم. شما در جریان اتفاقات سه سال اخیر و برگزاری نوروزبل با پشتیبانی گیله‌وا هستید؟

    بله.

    درباره‌ی نوروزبل به عنوان یک واقعه‌ی تاریخی و پدیده‌ای که قابل بررسی است، آن چیزی که شما مطالعه کرده و خودتان از نوروزبل دریافت کرده‌اید رابرای مخاطبان گیله‌وا بیان کنید.

    نوروزبل در حقیقت یک جشنی است مربوط به تقویم خورشیدی مردم بسیار قدیم، از عهد کاسیان، پیش از عهد هخامنشیان، پیش از مادها و بر مبنای علمی است. نه این‌که گالش‌ها فقط آتش روشن کنند. مبنای علمی‌اش هم از خورشید شروع می‌شود. ماهی که این کار را می‌کنند ماه مرداد است که در زرتشتی امرداد خوانده می‌شود و ماه شیر و خورشید است. یعنی برجی است که خانه‌ی اختصاصی خورشید است. از هفت ستاره نجوم قدیم، یک ستاره که خداوند و فرمانروای روز بود خورشید است.

    خانه‌ی نجومی خورشید در نجوم قدیم Sunday است که می‌شود روز یک‌شنبه. ماه مرداد هم ماه شیر و خورشید است. همین شیر و خورشیدی که علامت پرچم ایران هم بوده است.

    در این تقویم، اول نوروزما بر مبنای تقویم خورشیدی، از خورشید شروع می‌شود و درست هم هست چون تقویم در تمام اقوام متمدن و شهرنشین و دهقان از خورشید است. همان‌طور که می‌دانید چند گونه تقویم داریم. یک نوع تقویم قمری است که بر مبنای گردش ماه است و یک تقویم خورشیدی که بر مبنای گردش خورشید است که به طور نسبی عبارت است از 365 روز و یک چهارم روز. (بیشتر…)

  • گیلک امروز، قابدان و ترش‌تره و رعنای نیست!

    وقتی که ورگ را به دلایلی تعطیل کردم، مدیر سایت لاهیگ (امید ساعی) پیشنهاد گفت‌وگویی اینترنتی را به من داد و متنی که خواهید خواند، نتیجه‌ی این گفت‌وگوست. مقدمه‌ی سایت لاهیگ بر این گفت‌وگو را درز می‌گیرم چون بیش‌تر تعریف و تمجید و تحویل گرفتن و از این حرف‌هاست و به همان متن گفت‌وگو بسنده می‌کنم. تاریخ این گفت‌وگو اواخر تیر ماه 1389 در آخرین نفس‌های سال 1583 گیلکی است.

     

    • سایت ورگ با چه هدفی و از چه سالی شروع به کار کرد؟

    از نؤروز ماه 1579 گیلکی (ماه آگوست سال 2005)؛ یعنی تقریباً پنج سال پیش. هدفش را در نخستین مطلبی که در ورگ با عنوان «پیشاشؤ گب» نوشتم توضیح داده‌‌ام. ورگ قرار بوده و هست که پايگاه ادبيات و فرهنگ و «غيره»ی گيلک‌ها باشد. نوعی نشريه چندرسانه‌ای با سردبيری يک فرد.

    • سایت ورگ پس از 4 سال و 10 ماه و 10 روز فعالیت، تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام شده است. علت این تصمیم چه بود؟

    اجازه بدهید درباره دلایل این تعطیلی چیزی نگویم. این‌‌که می‌گویم دلایل، به واقع چند دلیل دست به دست هم داده که ناچار به تعطیلی ورگ شوم. من به زمان اعتقاد عمیقی دارم. گذر زمان خیلی چیزها را روشن خواهد کرد. فعلاً دست به نقد، دلایل شخصی، از جمله مشکلات روحی و مالی و … را از من بپذیرید. (بیشتر…)

  • ورگˇ وأگرد

    این‌که ورگه تعطیلأ گودم، ناچاری بو. ورگˇ رفئقؤن، ورگˇ خاننده‌ٰن، او روزؤن کی ورگ دَوَسته بو، مأ تنها ننأن. هر جیگه شؤم مأ پورسئن: ورگ چی ببؤ؟ چره دَوَستی؟ کئینه خأ ورگه وأ بکونی؟ هی بو که مو دؤنسم تسک و تنها نیم.
    کار ندأنم.
    الؤن، ای همه روز و ماهˇ پسی، هنده وگردسم. ورگˇ کندوج (Archive) خو جا سر هننأ. دومارته قراره کی ائره بنویسم، بنویسیم. گیلکی بخؤنیم و گیلکی بنویسیم.
    گیجیکˇ مئن تینین اوجور ایواشکی وانیویسؤنه بخؤنین که یکته مئخه زئنه یکته نعله!
    پیشخانˇ مئن هنده تینین تازه کتاب و تازه سی.دی و تازه مجللهٰ‌نه بیاجین.
    وبمجی مئنم هنده تینین بینین اینترنتˇ مئن، گیلکؤن چی کأ درن یا گیلکؤنˇ همره چی کأ درن!
    ورگˇ کتابخانه‌م کی به‌راهه. بشین بینین چی خوروم کتابؤن و خوروم مقاله‌ٰنی اونˇ مئن دره.

    خلاصه!

    ورگه تنها ننین جغلؤن. ای‌سفره قراره ویشتر گیلکی بنویسیم و جدی‌تر کار بکونیم. قراره کسؤنˇ همره ویشتر ارتباط بدأریم. رشتی و لنگرودی و آسسؤنه‌یی و لاجؤنی و انزلی‌چی و رامسری و تونکابونی و فومنی و… هممه‌تیی خأ ایله‌جار بکونیم.
    ای میؤنه، خأن سحر اخوانˇ جی تشکر گودن که ورگˇ تازه لؤگؤ اینˇ کاره. ای لاکؤی بدجوری مأ شرمنده بوده خو خوروم کارؤنˇ همره. احمد اسماعیل‌زاده نی اوجور مأ بال بزئه کی ندؤنم چوتؤ شأنه اینأ جی تشکر گودن. (تازه! هنده‌م اینˇ همره کار دأنم.)
    ورگˇ مالی موشکلاتم، اوشؤنˇ دسأ جی حل ببؤ کی نخأنن ایشؤنˇ نامه بأرم و خالی هینه بدؤنین گه مو یک نفر تنهایی، صدسال مننیسم ورگه هنده وأگیرؤنم. هیسه کی ای تش وأگیته، بأیین ای تشˇ دؤر گردˇکلأی بزنیم و نوگذاریم اینˇ ول دمیری.

  • تی.وی فلان-بیسار جؤموری! (Felan Bisar Republic of TV)

    سیاچادری لاکؤی هچمسه، واپرسئه: «مادر، برای بینندگان ما توضیح می‌دین انگیزه‌تون از این‌که با این لباس محلی قشنگ‌تون قله‌ی اورست رو فتح کردین چی بوده و چه پیامی برای زنان مسلمان جهان دارین؟»
    پیرˇزنأی راسسأ بؤ خو دوتته دسه خو کمر بزئه بوته: «آخخئی. مو بمأم جؤرا، چوچاق بچینم زأک!»

  • بگوبشتؤ، فرامرز دعایی همره

    فرامرز دعایی، هنوز هو فرامرز دعایی‌یه. پیرأ بؤ، بشکسه، اما دنشکسه! ای دوره-زمؤنه مئن که اگه خأنی دشکسنأ جی جؤن به در ببری، خأ میز و امضا و بخش‌نامه دیواره فچکی، فرامرز، خو خانواده و خو دوس‌دارؤنˇ باله دچکسه.
    بی‌کاری، فقر، اعتیاد، هیتته نتؤنسن ای خانندهٰ جیر بأرن. چون هنوزم کی هنوزه اینˇ صدا مردومˇ ماشینˇ ضبطˇ مئن دره. هنوز اینˇ ترانه‌ٰن مردومˇ ذهنˇ مئن دره. فرامرز دعایی بمأ، بمأ، بمأ، تا فارسه به «زاکی جان». ترانه‌ای که به قول فرامرزˇ برأر، کیومرث دعایی: «تجسمه. زاکی جان نماده. زاکی جان بی‌قراریه. زاکی جان زندگیه. زاکی جان فرامرز دعایی اتوبیوگرافی و شناسنامهٰ».

     

    faramarz-doayi-2

    ● قبل از این‌که موسئقی بحثه وارد ببیم، یکته سوال دأنم و اونم اینه که مثل این‌که شمه تئاترم کار گودین. دوروسسه؟
    بله. او موقع تئاترم کار گودیم. خودمؤن نیویشتیم. خودمؤن کارگردانی گودیم. خودمؤن بازی گودیم. هی لشتˇنشا مئن. او موقع مو کلاس شیش یا هفت ایسأ بؤم. دیگرانˇ نمایشنامه مئنأ نی بازی گودم. کلاس هشت کی بؤم ده بوشؤم رادیو گیلان.

    ● چیزی که امئبه جالبه اینه که دعایی خانواده، هممه‌ته، هونر ˇ مئن دس دأنن. چوتؤره؟ ای قضیه نکونی موروثی ببون!
    اول این‌که خؤب لشتˇنشا هونرˇ معدنه. ولی از او جایی کی می پئر هونرˇ مئن و موسیقی ایرانی ردیفؤنˇ مئن دس داشتی، امنم به تبعیت جی امی آقاجان ای کاره شورو بگودیم.

    ● شأنه گوتن کی شمه اوّلی اوستاد، شمه پئر بو؟
    بله. بله. اوّلی اوستاد می‌شی، می پئر بو.

    ● اولین آهنگی که ضبط بودین، هو رادیو گیلانˇ مئن بو؟
    او زمان چون مو سن قانونی ناشتم، هرچی سعی گودیم بوخؤنم، مرأ ولانشتید بوخؤنم. دیگر خؤننده‌ٰنˇ ره شعر گوتم. مو هشت ته فارسی ترانه خانم نادره ره چاگودم. آقای پوررضا ره شعر و آهنگ چاگودم. خانومˇ نسترنˇ ره شعر و آهنگ چاکودم و خودم چون هنوز سن قانونی ناشتم، ولانشتید کی بوخؤنم.
    (بیشتر…)

  • سفیر خان احمد در دربار تزار

    نقشه گیلان، ۱۵۷۰ م، ۹۴۹ هجری شمسی. طراحی شده توسط Abraham Ortelius، نقشه‌کش بلژیکی
    نقشه گیلان، ۱۵۷۰ م، ۹۴۹ هجری شمسی. طراحی شده توسط Abraham Ortelius، نقشه‌کش بلژیکی

    روزی که «توره کامل» به عنوان سفیر دربار خان احمد کیایی، از لاهیجان به سمت رودسر رفته و سوار بر کشتی رهسپار بندر هشترخان (حاجی طرخان) و سپس مسکو شد، شاید هرگز گمان نمی برد که این سفر، می تواند آغازی برای یک پایان باشد. پایان حکومت خاندان کارکیایی لاهیجان و متعاقب آن، پایان استقلال و خودمختاری دیرین خطه گیلان. البته پیش از آن، سفر دیگری هم توسط خواجه حسام الدین لنگرودی ، وزیر خان احمد کیایی، به سوی عثمانی آغاز شده بود که آثار بمراتب شدیدتری در تسریع این سقوط و سرانجام بدفرجام برای کیاییان و گیلان داشت. به راستی علت این تحرکات دیپلماتیک خان احمد چه بود؟ سرزمین گیلان از دیرباز تا زمان جانشینان چنگیز خان، از هرگونه تجاوز و تعدی توسط نیروهای مختلف عرب و مغول و … در امان بود و اگرچه اسما جزء ایالات ایران به شمار می رفت، اما عملا دنیایی مستقل و ناشناخته و دست نیافتنی در گوشه شمالی ایران بود. سرزمینی مرطوب و مستتر در دل جنگلهای انبوه و محصور در میان کوههای سر برافراشته دیلمستان و طالشستان ، که از همه مهمتر جنگاوران دلیر دیلمی و گیلی در گردنه کوههاو انبوه جنگلها، انتظار هرگونه متجاوز و تعدی گری را می کشیدند و پاسخی در خورش می دادند. این سرزمین که از مغرب به آذرآبادگان و از مشرق به چالوس و از جنوب هم به الموت و قزوین و طالقان محدود می شد، اقلیمی مناسب حفظ استقلال و پایداری در برابر تجاوز بود که البته این مهم به مدد روحیه تهور و جنگندگی مردمان این سامان، امکان پذیر می بود. این روند تا زمان جانشینان چنگیز هم برقرار بود که در این دوره الجایتو، از سلاطین ایلخانی و نواده چنگیز، به سوی گیلان از چندین جهت لشکرکشی نمود و اگرچه در ابتدا موفق به فتح این ایالت شد، ولی بعد مدت کوتاهی با یورشهای وقت و بی وقت مردم گیلان ، مستاصل شده و از این دیار خارج شد و استقلال را به شرط خراجی به رسمیت شناخت.خراجی که بعد چندی دیگر پرداخت هم نشد و گیلانیان به درایت از رفتن به زیر سلطه مغولان رستند همانگونه که درمورد تیمور هم چنین شدو این خطه از یورش او در امان ماند.. به هرحال باز ملک گیلان ماند و فرمانروایان محلی مقتدر بیه پیش و بیه پس که این بار در قامت دو سلسله سادات کیایی لاهیجان و خاندان اسحاقی فومن، قدرتنمایی می نمودند.در واقع در تمامی این اعصار ، از ازمنه باستان و پیش از اسلام تا زمان صفویه، استقلال از فلات ایران، مهمترین فاکتور در محاسبات و مناسبات سیاسی و منازعات قدرت در درون اقلیم گیلان به شمار می رفت. (بیشتر…)

  • ریتان سفالی املش

    در حدود: سال‌های ۸۰۰-۹۰۰ پیش از میلاد ابعاد: ۱۱/۵ اینچ (۲۹/۲ سانتی‌متر) ارتفاع طرح: املش جنس: سفال وضعیت: کاملا سالم محل کنونی: امارات متحده‌ی عربی

    amlash
    «فرهنگ املش»(۱) منحصرا از طریق اطلاعات باستان‌شناسی که در دهه‌های اخیر به دست آمده شناخته می‌شود. جدای از این حقیقت که مردم املش هنرمندان و صنعتگرانی بسیار ماهر بودند، ما درباره‌ی خود مردم اطلاعات اندکی در اختیار داریم. به غیر از این، به نظر می‌رسد که این فرهنگِ باستانی، نخست در نواحی کوهستانیِ مجاور با دریای کاسپین، در شمال ایران کنونی، وجود داشته است. (بیشتر…)

  • تاريخچه‌ی گيلکی‌نويسی در اينترنت

     مطلب زير در ستون وب‌موجی ماه‌نامه‌ی گيله‌وا و طی چند شماره چاپ شد.

    وب‌مجی، ترکيبی از واژه‌ی انگليسی web به معنی شبکه (اينترنت) و مصدر گيلکی «متن» به معنی گشتن، عنوان اين ستون است که هدفش معرفی سايت‌ها و وبلاگ‌هايی ست که به نوعی به زبان گيلکی يا هويت قومی گيلکان می‌پردازند. (بیشتر…)

  • ۱۵۸۲

    نؤروزˇبل، مراسم آغاز سال نو ديلمی (گيلان باستان) روز پنج‌شنبه هفدهم مرداد ماه (ديروز) برابر با نوروز ما اول، در روستای ملکوت و با هم‌کاری ماه‌نامه‌ی گيله‌وا و سازمان ميراث فرهنگی و گردش‌گری استان گيلان برگزار شد. در سومين سال بازبرگزاری اين مراسم باستانی، جمعيت بيش‌تری نسبت به دو سال پيش‌تر گرد هم آمده بودند تا با موسيقی و برافروختن آتش به استقبال سال 1582 ديلمی بروند. اجرای موسيقی و مجری‌گری برنامه به عهده‌ی صفرعلی رمضانی بود که البته از هنرمندی هنرمندان ديگر نيز استفاده شد.

    1582-noruzebal-1 (بیشتر…)

  • عاشورپور و فولکلور

    Ashurpur08

    آن‌چه بهانه‌ی نگارش اين يادداشت شد، نقد رفيق خوبم، صفرعلی رمضانی‌ست با عنوان «نقش استاد احمد عاشورپور در تکامل موسيقی گيلان» که چندی پيش در سايت گالش منتشر شد که لينک‌اش را در همين وب‌مجی ورگ ديده‌ايد.
    صفرعلی رمضانی در جای-جای نوشته‌اش بر وجود نگاه منفی نسبت به نقد و منتقد افسوس خورده و از همين‌روست که که با اين اميد اين‌ها را می‌نويسم که همان‌گونه که در کلام نقد را دوست دارد، در عمل هم نقد مرا که در واقع نقدی‌ست بر نقد وی، با همان روحيه بخواند.
    سواد موسيقی من چندان نيست که بخواهم وارد مسائل ويژه‌ی اين فن شوم، اما نقد صفرعلی رمضانی آن‌جا که وارد موضوعاتی غير از موسيقی صرف می‌شود، مرا در نگاشتن اين يادداشت مصمم‌تر می‌سازد.
    پس اگر اجازه دهيد، به چند مورد عنوان شده در يادداشت اين رفيق عزيز اشاره کنم؛ (بیشتر…)

  • جيمجيرˇ جيسکؤی، مأ سرده!

    «جيم‌جيرئیْ» (Jimjirey) نقل روزهای کودکی‌ام است. بارها و بارها (که نمی‌دانم چند بار) از مادرم شنيده‌ام‌اش و خوابيده‌ام. و هرگز هم نفهميدم که چرا بايد چنين داستان تلخ و بد-انجامی بشود قصه‌ی محبوب کودکی‌ام.
    باری؛ چندی پيش يوسف عليخانی از من خواسته بود که برای صفحه‌ی فرهنگ و مردم روزنامه‌ی جام جم قصه‌ای فولکلور آماده کنم و من هم متن برگردان شده به فارسی قصه را برای‌اش فرستادم که نمی‌دانم از آن استفاده شد يا نه. ولی همان زمان هم به يوسف يادآور شدم که ترجمه‌ی فارسی قصه به هيچ وجه نمی‌تواند رسايی زبان گيلکی را داشته باشد چه از لحاظ آهنگ قصه و چه به دليل مفاهيم پشت نام‌ها. يا شايد هم من مترجم توانايی نيستم.
    بعدتر اما، متن بازنويسی شده‌ی قصه را به زبان اصلی به هادی غلام‌دوست دادم تا شاید برای مجموعه‌ی قصه‌های فولکلوری که مشغول گردآوری‌اش است به کار آيد.
    اين همه صغرا و کبرا چيدم که بگويم متن حاضر همان متن است که چون به زبان اصلی‌ست، بيش‌تر با آن حال می‌کنم.

     

    (بیشتر…)

  • نوشته‌های گيلکی و تالشی خطی و چاپ‌شده (از سده هشتم تاکنون)

     نوشته‌هايی بدين زبان‌ها به نظم و نثر، به گونه پيوسته و گسسته، جسته و گريخته از سده‌های گذشته و به فراوانی از آغاز مشروطه به بعد وجود دارد. نام و نشان آن‌هايی که تاکنون بدان دست يافته و آگاهی به دست آورديم، در زير نموده می‌شوند. شايد در اينده همانند چنين آثاری از زمان‌های دور پيدا گردند. برخی از اين اثار را نگارنده در يکی از نوشته‌های پيشين خود نام برده است، ولی چون جای شايسته آن‌ها در اين‌جاست، از بازآوردن آن خودداری نمی‌کنيم.

     

    (بیشتر…)

  • جنبش مرداويج گيلی

     متنی که میخوانيد، چکيده‌ای‌ست از مقاله‌ای با همين عنوان به قلم رضا رضازاده لنگرودی که پيشتر در جلد دوم «گيلان‌نامه، مجموعه مقالات گيلان‌شناسی» (به کوشش م.پ.جکتاجی) چاپ شده است. نوشته‌های درون [] از ورگ است.

     

    مرداويج بن زيار بن وردان‌شاه گيلی، بنيادگذار سلسله زياری در سده چهارم هجری/دهم ميلادی. وی پايه‌های حکومتی را پی نهاد که فرمانروايانش ميان سال‌های 316 تا 470 هجری/ 928 تا 1077 ميلادی بر بخش‌هايی از سرزمين‌های گرگان، قومس، طبرستان، ديلم، گيلان، قزوين، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زياريان به همراه ديگر شاخه‌های ديلمی در غرب و شرق ايران به ياری گروهی از سلسله‌های محلی کوچک و بزرگ ايرانی، حدود دو سده بر ايران فرمان‌روايی کردند. دو سده‌ای که به سان پلی عصر چيره‌گی اعراب را به حکومت ترکان پيوند می‌داد، در تاريخ ايران جنبش‌های استقلال‌خواهی اين حکومت‌های محلی ارزشی ويژه دارد.
    (بیشتر…)

  • بوشو أی شؤ…

    تيتراژ سريال «کوچک جنگلی» تنظيمی بود از يکی از لالايی‌های گيلانی که توسط سيدمحمد ميرزمانی به شکل زيبايی با ارکستر و با آواز نمناک ناصر مسعودی همراه شده بود. استفاده به‌جا از فلوت، ارکستر زهی، تیمپانی و کر که در تنظيم این قطعه به‌کار رفته بود، نشان ازجو قوی و بيان محکم ميرزمانی می داد.

    حنانه

    موسيقی کوچک جنگلی به جز ملودی تيتراژ پايانی تمامن ساخته ميرزمانی بود که فضايی مرطوب و مه‌آلود را با ارکست رزهی ايجاد کرده بود و آهنگساز هوشمندانه در قسمت‌هايی فضای موسيقی را (با اين‌که با ارکستر غربی اجرا می‌شد) کاملن هم‌صدا با تاريخ ماجرا هدايت می‌کرد. این موسيقی به خوبی روايتگر مبارزی تنها است که به دشمنش رحم کرده، به او شليک نمی‌کند که البته توسط دوستش کشته می‌شود! موسيقی کوچک جنگلی يک آهنگ حماسی همراه با مويه است برای آزادمرد گيلان …

    در قسمتهايی از موسيقی اين سريال از سازهای ايرانی هم بهره‌گيری شده بود که مخصوصن در تم «دکتر حشمت» نمودی ویژه داشت. اين اثر به صورت کاست سال‌ها پيش منتشر شد ولی متاسفانه تجديد چاپ نشد. اين لالايی در تيتراژ سريال با همراهی نی و با آواز تورج زاهدی هم اجرا شد، ولی از لحاظ تکنيکی و حسی با اجرای ناصر مسعودی فاصله داشت.

    اجرای ناصرمسعودی را بشنويد.

    لالايی ديگری که به آن می پردازيم يک لالايی محلی نيست! ولی به قدری آواز زيبا و معصومی دارد که شنونده‌گان گیلانی هم احساس می‌کنند ترانه‌ای قديمی و محلی می‌شنوند! اين اثر بديع ساخته هنرمند بزرگ موسيقی ايران مرتضی حنانه است.

    حنانه آثار زيادی در اين حال و هوا و در اين دستگاه (شور و دشتی تامپره که حنانه استاد مسلم آن بود) تصنيف کرده. «الاتی‌تی» شعری لالايی‌گونه دارد که از زبان مادری است به فرزند، مثل تمام لالايی‌ها! ولی به قدری عميق و تفکربرانگیز که گويی حنانه با آن موسيقی معصوم «نقش جاودانه‌گی خود را کشيده…» (هنگام شنيدن کادانس پايانی «بوی جوی موليان» از خالقی هم همين جَو احساس می شود!)

    قسمت اول الّاتی‌تی
    قسمت دوم الّاتی‌تی

    در این اثر استفاده مطبوع حنانه از آکوردهای نامطبوع (با ديد کلاسيک غربی!) که خود استفاده از اين آکوردها را برای موسيقی چندصدايی ايرانی مناسب می‌ديد به طرز مشخصی خودنمايی می‌کند، هم‌چنين همراهی پيانو با ارکستر (که يکی از نشانه‌های سبک حنانه است و همواره در آثار حنانه نقشی کليدی دارد) به زيبايی قطعه افزوده…

    مدلاسيون بی نظير حنانه در اين قطعه استادی حنانه را روی گام‌های ايرانی بار ديگر اثبات می‌کند و درک او را از موسيقی روايی به نمايش می‌گذارد. «الاتی تی» در CD به نام «آثار مرتضی حنانه» توسط انشارات ماهور منتشر شده است. (نوشتن اين مقاله ماجرايی هم داشت که در پايان اين نوشته شرح آن آمده)

    از سال‌ها پيش، قطعه‌ای را به خاطر داشتم که تيتراژ سريال کوچک جنگلی بود. اين قطعه یک تصنيف بود که به شکل لالايی، از قديم توسط مادران گيلان خوانده می‌شد و در اين سريال به طرز باشکوه و زيبايی توسط سيد محمد ميرزمانی برای ارکستر تنظيم شده بود که با خواننده‌گی ناصر مسعودی مردم را شيفته خود کرده بود… چند ماه قبل از دوستی که در شمال زندگی می‌کرد خواستم که اين اثر را همراه با لالايی حنانه برای من بيابد که متاسفانه چند هفته بعد خبر فوت دوست شمالی‌ام را شنيدم! فردای آن روز به دعوت يکی از دوستانم (در گروپ سه تار در ياهو) قرار بود کنسرتی به صورت آن‌لاين اجرا کنم و به ياد دوست هنرمندمان قطعاتی بنوازيم… یکی از دوستان همکارم هم ماجرای کنسرت آن‌لاين و دلیل يادبود را از من پرسيد و قول داد اين برنامه را گوش کند که باز با تاسف، اجرای این برنامه مصادف شد با فوت دوست همکارم در اثر تصادف! پس از مدتی اين دو اثر زيبا به دستم رسيد و قصد داشتم در مقاله‌ای در مورد اين دو آواز حزن‌انگيز که هر دو در دشتی (که آواز متداول مادران شمالی است) بنويسم که باز مصادف شد با فوت مادر همان دوستم! این نوشته را تقديم می‌کنم به اين سه عزيز.

    منبع: HarmonyTalk

  • محمود پاينده لنگرودی

    استاد محمود پاينده، شاعر، مردم‌شناس، فرهنگ‌نويس، مورخ و خوش‌نويس، از نخستين پيروان شعر نيمايی بود. با درگذشت اندوهبارش، شعر امروز ايران، عرصه پژوهش‌های تاريخی و شعر و ادبيات گيلکی، يکی از فرزندان فرهيخته خود را از دست داده است.
    محمود پاينده در 12 آذر 1310 در لنگرود به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايی را به سال 1317 در زادگاه خود آغاز نمود، اما پس از پنج سال به سبب بيماری مدرسه را رها کرد. پس از دو سال ترک تحصيل دوباره به دبيرستان رفت.
    دهه 1320 سال‌های پرتکاپوی مبارزات سياسی ملت ايران بود، که در طی آن، احزاب، سازمان‌های سياسی و ادئولوژی‌های گوناگون پديد آمدند. پاينده که سخت معتقد بود يگانه راه پيشرفت و ترقی کشور بالا بردن سطح علم و فرهنگ و مبارزه با جهل است، به کارهای فرهنگی رو آورد. در کنار کارهای فرهنگی به فعاليت‌های سياسی پرداخت. با مبارزان سياسی آن زمان هم‌گام شد و با شور تمام در اين راه گام زد.

    محمود پاینده 1

    (بیشتر…)

  • ۱۵۸۰ نؤروزبل

    «جشن باستانی نوروزِبَل، جشن آغاز سال ديلمی، امسال در دهستان «ملکوت»، از روستاهای گالش‌نشين و ييلاقی استان گيلان برگزار شد.»

    برای رسيدن به «ملکوت»، مسيری کوهستانی و سخت اما زيبا در پيش داريم که اگر از لنگرود آغاز کنيم و رحيم‌آباد را پشت‌سر گذاريم، روستاهای طولِ لات (تول لات) و گرمابدشت و زياز و شَوَک و موتَلاکو و سياخولک، هر يک زيباتر از ديگری را می‌بينيم، تا به ملکوت برسيم.
    ملکوت، متعلق به آن منطقه از البرز است که در ميان دو ديواره شمالی و جنوبی قرار گرفته است. ديواره شمالی که روی به کاسپين‌اش سرسبز و مرطوب است و ديواره جنوبی که خشک و کم درخت است. و ملکوت، اين ميانه قرار دارد و در ميان روستاهای اطرافش نيز از مرکزيت و بزرگی برخوردار است.
    به نزديکی‌های کجيد که می‌رسيم، ديگر از جاده اسفالت خبری نیست و جاده خاکی پردست‌انداز و خطرناک، خبر از انزوای اين منطقه می‌دهد. و همين مشکل جاده است، اولين مشکلی که اهالی ملکوت، با ديدن دوربين‌های‌مان، با ما در ميان می‌گذارند.
    در قهوه‌خانه‌ای می‌نشينيم و دوربين‌های فيلم‌برداری و عکاسی را به راه می‌اندازيم و صحبت می‌کنيم. توضيح می‌دهيم که وابسته به ارگان و اداره‌ای نيستيم، اما سودای انعکاس و احيای يکی از رسم‌های‌شان را داريم و به چای ميهمان می‌شويم و نگاه‌ها مهربان‌تر می‌شود وقتی که درمی‌يابند که ما در خرابی جاده و مشکلات خطوط تلفن بی‌سيمی که هنوز يک ماه از احداثش نگذشته و به گل نشسته!!! نقشی نداريم. و دوست می‌شويم با هم. کوه‌نشين و جلگه‌نشين. به قول خودشان: ما از گيلان آمده‌ايم.

    اين‌جا، کوه‌های سمام است و آن‌سوتر، قله سُماموس، سر بر سينه آسمان می‌کشد. اهالی از حفاری‌های غيرقانونی می‌گويند و از قلعه‌کوتی که ديگر چيزی از آن نمانده. منطقه‌ای باستانی است سُمام. يادگار قلعه‌ها و شاهان و سرداران ديلمی است سُمام. و ملکوت، يکی از روستاهای اين منطقه.
    ملکوت پايين، در زلزله خون‌بار سال 69 ويران شد و چند روستای ديگر نيز. و همه به ملکوت فعلی آمدند و ملکوتی جديد ساختند. خانه‌ها گلی و چوبی. مردم گندم و جو می‌کارند و دام می‌دارند.
    دهياری ملکوت، اتاقی به گروه چهارنفره ما داد و فرشی هم. ديگری پتويی داد برای شب و آن يکی دو بالش. پارچی آب يخ هم آن يکی داد. ميهمان شديم، به همين راحتی.

    تحقيق و پرس‌وجو از مراسم نوروزِبَل و سال ديلمی ديگر بس بود و اين‌جا، همان‌جا بود که آن آتش نوروزی می‌خواست که بَل بگيرد!

    گرچه آغاز سال ديلمی، به طور دقيق، هفدهم مرداد ماه است، اما مراسم نورزِبَل امسال در ملکوت، دو روز پيش از آغاز سال ديلمی و در 15 مرداد برگزار می‌شود و ما شب را در اتاق دهياری می‌خوابيم به اميد شعله فردا.

    noruzebal1580-1

    اينک فرداست. پانزدهم مرداد ماه. 29 اسفندارما 1579 ديلمی. حدود ساعت 18، اهالی محل دسته دسته به سمت يکی از تپه‌های اطراف ملکوت می‌روند و ماشين مخصوص حمل هيمه (هيزم) نيز هيمه را در محل‌های مورد نظر خالی می‌کند.
    قاطرها و اسب‌ها، تزيين شده و سواران شاد، در دشت حرکت می‌کنند و گله‌ای گاو، از پايين دشت، به بالا می‌آيد. کم‌کمک جمعيت بيشتر می‌شود و اتوبوسی از اطاق‌ور، عده‌ای را پياده می‌کند. چند ماشين آدم هم از دهات اطراف آمده‌اند. اين‌جا که هستی، دومين ده بزرگ منطقه، موساکلايه را راحت می‌بينی که در دره‌ای بيدار است.

    ناگهان در جمعيت غوغا می‌افتد. دو سگ به جان هم افتاده‌اند. «سک ِ جنگ» را برای اولين بار می‌بينم. شور و هيجان اين جنگ، مردم را به سوت و دست زدن وامی‌دارد. سپس نوبت سوارکارهاست که در دشت جولان دهند.

    noruzebal1580-2

    noruzebal1580-3

    در اين جمع، چهره‌های آشنا می‌بينم: پوراحمد جکتاجی مدير مسئول گيله‌وا، نادر زکی‌پور، بزرگ گيلک‌سرای لنگرودی، هوشنگ عباسی سردبير گيله‌وا و…
    آقای جکتاجی، در ميان حلقه‌ای از اهالی مشغول صحبت است. آن‌سوتر، جزوه‌هايی درباره نوروزبل در ميان مردم پخش شده. اين جزوه‌ها را از رشت آورده‌اند. زن‌ها عقب‌تر و دورتر از محل هيمه ايستاده‌اند و مردها جلوتر و کم‌کم حلقه‌ای گرد هيمه تشکيل می‌دهند.

    noruzebal1580-4

    دو تن از پيران منطقه با کلاه و شولای گالشی، هيمه آغشته به نفت را به آتش نوروزی می‌افروزند و مردم گرداگرد نوروزِبَل، «گردِکله» می‌زنند و به شادی و دست‌افشانی و «دس‌فيشه» (سوت) می‌پردازند و آن‌ها که بلدند و به ياد دارند می‌خوانند و نابلدان و جوان‌ترها تکرار می‌کنند:
    گوروم گوروم، گوروم بَل
    نؤروزما و نؤروزبل
    نؤسال ببی سالِ سو
    نؤ بدی، خؤنه واشو

    noruzebal1580-5

    noruzebal1580-6

    noruzebal1580-7

    حال نوبت جکتاجی است که از نوروزبل بگويد. و می‌گويد که آخرين باری که اين مراسم را از نزديک ديده، سال 1362 بوده و پيش از آن‌که از خوشحالی‌اش از اين‌که دوباره شاهد اين مراسم است بگويد، می‌توانيم در چشمانش بخوانيم شادی‌اش را.
    و نادر زکی‌پور، شعری می‌خواند به گيلکی، از نوروز می‌گويد و از بَل ِ نوروزی و آنان که حاضرند، گوش می‌دهند. و زکی‌پور فقط شعر را نمی‌خواند، شعر را نشان می‌دهد به جماعت: همان آتش که بل می‌گيرد.
    مراسم که به پايان خود نزديک می‌شود، کوه‌نشين و جلگه‌نشين، آنان که از رشت و لاهيجان و لنگرود و… آمده‌اند و آنان که از دهات اطراف آمده‌اند و خود ملکوتيان، به روبوسی و عيدمبارکی و گرفتن عکس يادگاری مشغول می‌شوند و وعده می‌دهند به سال بعد و گردکله‌ای ديگر.

    noruzebal1580-8
    آتش، در باد ييلاقی به اين سو و آن سو می‌رود تا سال آينده که باز، اين مردم را گرد خود ببيند. هم‌چون هنوز و هميشه.

    عکس: نيما مجتهدی

    اين ياداشت در شماره 90 گيله‌وا (شهريور و مهر 1385 خورشيدی) نيز چاپ شد.

  • درباره خاندان کارکيا

     يادداشت زير، برگرفته از مقاله‌ای به قلم دکتر علی‌نقی منزوی است که در جلد دوم «گيلا‌ن‌نامه، مجموعه مقالات گيلان‌شناسی» در سال ۱۳۶۹ چاپ شد. با اين تذکر که نوشته‌های داخل [] افزوده‌های ورگ، با استفاده از ساير منابع است.

    کيا به معنی بزرگ و فرمان‌روا بود، کارکيا اضافهٔ مقلوب به معنی کارفرما است که بعدها در گيلان [و زبان گيلکی] به جای شاه به کار می‌رفته است (لغت‌نامه‌ها). خاندانی که بدين نام نزديک به دو و نيم سده از ۷۶۰ تا ۹۹۹ در گيلان فرمان‌روا بودند از يک زندگی اقتصاد فئودالی برخوردار بوده، مانند بيشتر ايرانيان آن زمان دارای حميت ايرانی‌گری و پيرو عقايد گنوسيسم اسلامی بودند. اسلام‌شناسان امروز، عقايد اسلامی گوناگون خاور دجله تا سند را به عنوان «گنوسيسم اسلامی» خوانده در برابر «اسلام سنی» می‌نهند که اعتقاد مردم باختر فرات تا مديترانه و شمال افريقا بود. هنگام ظهور دين مقدس اسلام، هريک از اين دو قوم، اسلام را بر زمینهٔ باورهای پدران خود پذيرا شده بودند. و چون خليفه‌گان و فرمان‌روايان عرب از مردم گروه دوم بودند، «اسلام سنی» مذهب رسمی به شمار می‌رفت.
    خاندان کارکيا گنوسيسم اسلامی خود را در شرايط زمان و مکان ويژهٔ خود به رنگ نيمه‌رافض «زيدی‌گری» و شعبه «جارودی» آن نگاه می‌داشتند. زيديان در همان حال که رافض خلاف روحانی عباسيان بودند، در فروع احکام مذهبی از امامان سنی تقليد می‌کردند و همين نرمش، برای ايشان مصونيت‌گونه‌ای در دستگاه پيروزمند خلافت عباسی عرب فراهم می‌کرد، ولی در سدهٔ دهم، همين سنی‌زدگی زيديان موجب دل‌زدگی مردم ايران از ايشان و رو آوردن به صفويان شد.
    (بیشتر…)

  • نامه‌ی سرگشاده به صداوسیمای مرکز استان گیلان

    در ماه‌های پايانی سال ۱۳۸۳، نامه‌ای سرگشاده، به ابتکار گروه تحريريه نشريه دانشجويی نی‌ناکی و به امضای جمع زيادی از استادان و دانشجويان گيلک دانشگاه گيلان، خطاب به رياست صدا و سيمای جمهوری اسلامی، مرکز گيلان ارسال و در نشريات چاپ شد.
    از آن‌جايی که متن نامه مذکور حالت اعتراض و به سياست‌های فرهنگی آن سازمان داشت و با توجه به اين نکته که نيکوتر است که به دنبال هر اعتراض به وضعی، پيشنهادی هم برای اصلاح آن وضع داده شود، همان گروه تحريريه که اينک در نشريه دانشجويی زيته به فعاليت خويش ادامه می‌دهند، در اين نامه، قصد دارند که پيشنهادات خويش را به گوش مسئولان امر برسانند.

    پيش از هر چيز، نويسنده‌گان اين نامه و نيز خواننده‌گان آن، بايد از دو امر مطمئن باشند. اول آن‌که، آيا مسئولان سازمان صداوسيمای مرکز گيلان، قصد حفظ زبان گيلکی به عنوان يک زبان ايرانی و احيای هويت بومی گيلان‌زمين را دارند يا نه؟! و دوم آن‌که مخاطب اصلی برنامه‌های اين سازمان در راديو و تلويزيون، ساکنان منطقه گيلان که اکثريت‌شان به گيلکی صحبت می‌کنند و يا با آن آشنايی دارند، می‌باشند يا نه؟
    اگر پاسخ دو پرسش بالا، آری است، از مسئولان محترم و زحمتکش سازمان، تقاضا داريم که به پيشنهادات ما، به عنوان جمعی از دانشجويان که در نشريه‌ای دانشجويی و برای فرهنگ بومی گيلان زمين قلم می‌زنيم نيز اندک توجهی کنند، شايد از ميان درددل‌های ما نيز ايده کاربردی برای سياست‌گذاران و برنامه‌سازان آن سازمان به دست آمد. با اين اميد، پيشنهادات خويش را مطرح می‌کنيم:

    1-توجه بيشتر به موسيقی پاپ و سنتی گيلکی
    1-1- چرا به طور جدی‌تر و بيشتر و نه تنها به عنوان خالی نبودن عريضه، از خواننده‌گان پيش‌کسوت و نيز خواننده‌گان جوان که آثار موسيقی پاپ يا سنتی با ملودی‌های بومی و اشعار گيلکی توليد می‌کنند، استفاده نمی‌کنيد؟
    چرا در سال‌های پيش‌تر، برنامه‌ای به‌نام پنجره از شبکه سراسری سوم سيما، با دعوت از دو هنرمند بزرگ گيلانی، آقايان کيومرث ملک‌مطيعی و ناصر مسعودی و اجرای بسياری از آهنگ‌های خاطره‌انگيز و نيز آهنگ‌های جديدتر استاد مسعودی، توانست يک شب فراموش‌نشدنی را به مخاطبان خويش هديه کند و موفق به جذب خيل عظيمی از بيننده‌گان شبکه‌های ديگر تلويزيونی شود. تا جايی که بسياری برنامه مذکور را ضبط کردند و درخواست پخش مجدد آن را داشتند. در حالی که شبکه استانی گيلان، از حضور اين بزرگان و هنر صددرصد بومی‌شان بی‌بهره است.
    1-2- استفاده از آثار موسيقی اجرا شده در پيش از انقلاب، که مشکلی از نظر قوانين مميزی صدا و سيما ندارند، چه اشکالی دارد؟ همين حالا، شبکه راديويی پرطرفدار پيام، اقدام به پخش آثار قديمی و معروف موسيقی هنرمندان پيش از انقلاب (آن دسته که دارای مشکلی نيستند) کرده است. با توجه به اين نکته، پخش ترانه‌های قديمی اساتيدی هم‌چون عاشورپور، مسعودی، پوررضا، جفرودی، دعايی و… که دارای بار عاطفی بسياری در بين مردم گيلان و مازندران هستند، چه اشکالی دارد؟

    2-چرا مجريان و گوينده‌گان گيلکی حرف نزنند؟
    دست‌کم می‌توان در برنامه‌هايی که مهمان برنامه قادر به صحبت کردن به گيلکی هست، مجری برنامه نيز با وی به گيلکی صحبت کند. چرا مجريان پرطرفدار شبانه اين شبکه بايد فارسی صحبت کنند و وظيفه صحبت کردن به گيلکی را به عهده شخصيت‌ها و مجری‌های طنز برنامه‌ها می‌گذاريد؟

    3-مجريان از عنوان کردن «زبان گيلکی» ترسی نداشته باشند.
    چرا هنوز هم نمی‌بايد تکليف مجريان برای گويش، لهجه يا زبان خواندن زبان گيلکی روشن نشده باشد؟ اگر با همه برهان‌ها و دلايل زبان‌شناسانه، هنوز هم زبان گيلکی را زبان نمی‌دانيد، دست‌کم در گويش يا لهجه خواندن آن در برنامه‌های صداوسيما به قطعيت برسيد و تکليف مخاطب را روشن سازيد.

    4-اخبار گيلکی را به منبعی برای کسب خبر تبديل کنيد.
    اخبار گيلکی، تنها در حد رفع تکليف نبوده و زبان به کار برده شده در آن، تنها جملاتی فارسی با افعال گيلکی در پايان نباشد. می‌توان کاری کرد که اخبار گيلکی، به زبان گيلکی واقعی گفته شود و در ضمن، منبع مهمی برای اطلاع‌رسانی روزانه مردم از اخبار استان گردد. چگونه است که مردم در ساعت‌های خاصی چون 21 يا 22:30 بر حسب نياز به مطلع شدن از اخبار کل کشور و جهان به برنامه‌های خبری مذکور روی می‌آورند، همان‌طور نيز برای مطلع شدن از اخبار استان در ساعت مقرر، به اخبار گيلکی راديو و تلويزيون مرکز گيلان روی آورند. و اين نخواهد شد جز با جدی گرفتن اخبار گيلکی.

    5-واحد دوبلاژ راه‌اندازی شود.
    چرا در راستای دوبله محصولات هنری غيرگيلکی به گيلکی فعاليتی صورت نمی‌گيرد؟ در حالی که نمونه‌های بسياری در مراکز استان‌های ديگر ديده شده است.

    6-به برنامه‌های کودک اهميت داده شود.
    وقتی که شهر و روستا پر شده از سی‌دی‌های کارتون و فيلم و موسيقی به زبان‌های خارجی، چرا در برنامه‌های ويژه کودکان از آشنايی کودکان با زبان گيلکی خودداری می‌شود؟ در حالی که می‌توان با استفاده از زبان گيلکی در برنامه‌های کودک و از زبان مجريان برنامه‌ها، کودکان اين استان را با فرهنگ بومی خويش آشتی داد و حرکتی هرچند کوچک در مقابل تبليغ رسانه‌های بيگانه که کودکان ايران‌زمين و فرهنگ رنگارنگ بومی‌شان را نشانه رفته‌اند انجام داد.

    7-مرثيه و تبليغات مذهبی به زبان گيلکی را بيشتر و بيشتر کنيد.
    مردم اين استان، همچون اکثر ايران مسلمان و شيعه مذهب و علاقمند به اهل‌بيت پيامبر اسلام هستند. هنوز هم در بسياری از مناطق استان، مرثيه‌ها و نوحه‌سرايی‌های زيبايی به زبان گيلکی اجرا می‌شود که خيلی بيشتر از نمونه‌های فارسی آن زمزمه دل‌های عاشق اين مرز و بوم است. چرا از تاثيرگذاری زبان گيلکی در پررنگ شدن فضای معنوی استان گيلان در صداوسيما استفاده نشود؟
    در پايان از همه دست‌اندرکاران آن سازمان، به خاطر زحمات‌شان قدردانی می‌کنيم و اميدواريم که پيشنهادات‌مان تاثيری هرچند اندک در سياست‌های برنامه‌سازی آن سازمان داشته باشد.

  • نام‌های گیلکی

    این مجموعه، که برای نخستین بار در ورگ به این صورت منسجم منتشر میشود، مجموعه‌ی نام‌های گیلکی‌ست که اولین بار پوراحمد جکتاجی در «گيلان‌نامه، مجموعه مقالات گيلان‌شناسی» (چاپ 1366) در مقاله‌ای با عنوان «نام‌های گيلانی» منتشر کرده است به علاوه‌ی نام‌های گیلکی که سحر اخوان در روزنامه‌ی گیلان امروز منتشر کرده (که منبع دقیق را نمیدانم) و نیز برخی نام‌ها که خودم به فهرست افزوده‌ام. توضیحات داخل قلاب [] از من است و این فهرست به تدریج به‌روز می‌شود؛ پس شما هم اگر نامی در ذهن دارید به همراه توضیح در بخش نظرها (گب) بنویسید.

    یک توضیح مهم که باید به این مجموعه اضافه کرد این نکته ست که تقسیم نامها به دو گروه زنانه و مردانه چندان راه و روش درست و منطقی نیست و در زبان ما گیلکی جنسیت نمود و حضور دستوری و زبانی نداره و خیلی از نامها هم نه زنانه و نه مردانه هستن و بیشتر به یک ویژگی یا فضیلت اشاره دارند که انسانی ست و بودنش در هر انسانی چه مرد و چه زن، زيباست. پس در انتخاب نام برای فرزندان خودتون و یا برای خودتون به این نکته دقت کنید.

    لاکو

    نام‌های دختران

    آ-آلف
    ابچين / کاغذهای شفاف و بسيار نازک رنگی.
    اییل / پری شاهرخ،نوعی پرنده.
    اارسو / اشک (غم و شادی)
    اکوله / از انواع برنج.
    أللاتیتي / مهتاب. هاله‌ی دور ماه.
    اليزه / اسم مکان، محلی در رودبار.
    امؤله / دختر اشتاد ديلمی که بنای شهر آمل منسوب به اوست.
    امۊج / آموخته، خوگرفته.
    امۊلای / پروانه.
    انگاره / تهيه و تدارک.
    أياز / شبنم.
    ايسپيلي / گياه گل‌دار آدونتيس تابستانه.

    ب
    برفانک / پرنده‌ای از انواع سهره.
    برفانۊ/ =برفانک
    برفين / =برفانک
    بي‌بي / کرم ابريشم.
    بينه / گياه معطر، نعنا.

    پ
    پاپؤلي / پروانه.
    پامچال / گل معروف.
    پَرزَه / آهو.
    پلهام / گل صورتی و سفيد با مزه بادام تلخ و ميوه سياه.
    پۊرسۊ / پرنور.
    پيتۊنٚک / پونه، گياه معطر.
    پيندٚره / گياه دارويی، پنيرک.

    ت
    تاگيره / از سبزی‌های صحرايی و خورشتی.
    تال / از گیاهان شبيه به نیلوفر.
    تاله / هوس، ميل.
    تايه / ابريشم تابيده.
    ترمی / مه
    تلايه / صبح خيلی زود.
    تۊرنگ / قرقاول.
    تۊنگ / النگو، از انواع درختان شمال.
    تۊنگۊله (تونگولی) / تلنگر.
    تیاور / یار و یاور تو.
    تيتي / گل، شکوفه.
    تيتيپري / دختر قرامحمدچپک، همسر خان‌احمد لاهيجی.
    تيشين (تیشينا) / مال تو.

    چ
    چاپلا / کف زدن از روی شادمانی.
    چرين / از پرنده‌گان.
    چمپا / از انواع برنج، خوش‌بو.
    چۊلي / چکاوک.
    چيره / چهره، رخسار.
    چيرٚی / از انواع سهره.
    چيکا / نام پرنده.

    خ
    خؤجير / خوب.
    خۊرتاو / مشرق، زمين رو به آفتاب.
    خۊرتؤ / »
    خۊرته / »
    خۊري‌سۊ / اسم تاريخی، خواهر اميره ساسان گسکری فرمان‌روای گيلان. معشوقه و همسر شرفشاه دولايی، شاعر گيلکی‌سرای قرن 8 ه.ق. نور و اشعه خورشيد.

    د
    دؤجين (دؤجينا) / دست‌چين، انتخاب. [الف پايانی دوجينا، به احتمال زياد پسوند نسبت است. «ا» يکی از پسوندهای معروف نسبت در گيلکی است.]
    ديل‌زنش / مطابق ميل و دل‌خواه.
    ديل‌سۊج / دل‌سوز
    ديل‌سۊجه / »
    ديلمای / زن ديلمانی.

    ر
    راپا / منتظر.
    رافا / »
    راکه / چوب نازک و قابل انعطاف، ترکه.
    رزِ وۊشه / خوشه انگور.
    رٚمٚش / پرچين اطراف مزارع و باغ‌ها.
    رۊجا / ستاره.

    ز
    زٚرٚج / کبک.
    زرکا / از انواع مرغان آبی.
    زفه / جوانه درختان.
    زۊپه/ جوانه.
    زيته/ جوانه.
    زيبه / از پرنده‌گان.

    س
    ساره / ستاره.
    سئچۊمه / سياه‌چشم.
    سَلَمبار / چشمه‌ای گوارا در اشکورات.
    سۊجان / سوزان.
    سۊرخِ‌ ٚ جۊل / صورت گل انداخته.
    سۊنه / توت وحشی.
    سيتکا / مرغ مينا.
    سيتي / سار.
    سي‌ده / اسم تاريخی، زن فخرالدوله بويه‌ای و خواهر شهرياربن قارن.
    سيکيه / از پرنده‌گان صحرايی.
    سيمبر / ميدان دلگشا و مصفا.
    سئب‌گۊل (گل سيب)

    ش
    شامار / ملکه، بهترين مادر.
    شاناز / اسم تاريخی، شاهزاده خانمی از آل‌بويه.
    شروين‌دؤخت / اسم تاريخی.
    شۊرۊم / مه صبحگاهی.
    شۊکا / برزه، نام کوچکترين گوزن ايران که در جنگل‌های گيلان زندگی می‌کند.
    شۊماهان / اسم تاريخی.
    شیشٚک / ستاره پروين.
    شٚيلان / اطعام و انفاق عامه مردم به شکرانه سلامتی و همچنين وسعت و گشايش رزق و روزی.

    ف
    فازۊمما / نوعی رقص، حرکات زيبای پيش از کشتی گيله‌مردی.
    فرنگ / سنجاقک.
    فۊتۊر / زبر و زرنگ.
    فۊتيربلا / زبر و زرنگ، آتشپاره.

    ق
    قاینا / قانع، متقاعد.

    ک
    کاس‌خانم / دختری که چشمان زاغ (آبی) دارد.
    کاس‌ ٚ گۊل / از ديگر نام‌های محلی گياه سوته‌واش است که از گل‌های وحشی صحرايی به حساب می‌آيد و به نام گل استکانی در منازل می‌کارند.
    کاس ٚ مار / مادر (دختر) زاغ چشم.
    کاسی / از اسامی دخترانه روستايی و به معنی چشم زاغ.
    کاکۊله / از پرنده‌گان.
    کرماج / نوعی گل پامچال که در اطراف درفک می‌رويد.
    کلٚکا / دختر کوچک.
    کؤره‌کا / دختر کوچک.
    کياتاج / از اسماء تاريخی.
    کیشين (کی‌شينا) / مال که؟
    کيشيم / از مرغان دريايی.

    گ
    گۊلاز / افتخار، مباهات.
    گۊل‌تره / نيلوفر صحرايی.
    گۊل‌چئره / گل‌چهره.
    گۊل‌ناز / نوعی گل، گلی که نازنين و زيباست.
    گئسه / گيسو.
    گئشه / عروس. [عروسک نيز]
    گيلا / مخفف گيلان، گيل (دختر)
    گيلار / از انواع مرغان دريايی.
    گيلان / گيلان
    گیلان بانۊ/ (منبع: دایره آفرینش تمدن کوه پایه های کرانۀ کاسپین. ذبیح‌ الله شبان. 1386، ص76)
    گيلان‌تاج / تاج سر گيلان.
    گيلان‌دؤخت / دختر گيلان.
    گیل‌بانۊ/ (منبع: دایره آفرینش تمدن کوه پایه های کرانۀ کاسپین. ذبیح‌ الله شبان. 1386، ص76)
    گيل‌سۊ (گيلي‌سۊ) / روشنايی گيل (دختر)
    گيلِ ٚ کؤر / دختر گیل.
    گيلٚوا / باد شمال شرقی.
    گيلي / دختر گيلک.
    گيل‌يار (گيلی‌يار) / يار گيل، همسر گيل.

    ل
    ليجار / نيزار، محل رويش نی.
    ليرۊ / گلی زردرنگ با ساقه بلند و بسيار معطر (اشکورات)
    ليما / اسم کوهی در منطقه تنکابن.

    م
    ماتيشکا / ریشهٔ روسی دارد و به معنی عروس و زیبا.
    مارخۊ / دوست‌دار مادر، متکی به مادر.
    ماسۊ / روشنايی ماه.
    مانگ ٚ ديم / ماه‌رو، ماه‌رخ
    ماه‌تیتي / شکوفه‌ی ماه. مهتاب. هاله‌ی دور ماه.
    ماهي/ ماهی. موجود زیبایی که در آبهای گیلان زندگی میکنه و در زبان گیلکی برای زيبایی و خوش اندامی و چابکی به ماهی تشبیه میکنند. ماهی موجودی ارزشمند و نمادین بوده.
    مرجانی / گل مريم.
    مرخه / دانه‌ها و مهره‌های رنگی و تزيينی.
    مريم‌گۊله / گل مريم.
    مستۊره / نمونه.
    مليجه / گنجشک.
    منگه‌تاوْ / مهتاب.
    مۊرجانه / جوانه.
    مۊرواري / مرواريد.
    ميجام / اسم تاريخی، زن ماکان (به روايت ابن‌اسفنديار)
    ميجان / جان من.
    ميجنک / مژگان.
    ميجي / مژگان.
    ميشيم / بنفشه وحشی.

    ن
    نأجه / آرزو.
    نازبداشته / نازپرورده.
    ناز ٚگۊل / نازگل
    نسا (نسۊ) / جنگل هميشه سايه، سمت رو به سايه. [Nasaa يا Nasum در لغت به معنی جهت جغرافيايی حنوب می‌باشد.]
    نسپر / از انواع پرندگان جنگلی خوش آواز.
    نۊشک / از پرنده‌گان کناره مرداب و نيزار.
    نيلۊ / اسم مکان، اشکورات.
    نيناکي / مردمک چشم.
    نينای / عروسک.

    و
    وارٚن‌بۊ / از گياهان معطر و دارويی، بادرنگ‌بويه.
    وارش / باران.
    وانيشا / نهال. جوانه.
    واهيلا / بی‌قرار، بی‌تاب، رسوا.
    وسمار / مادر (دختر) بس است. آخرين دختر باشد.
    وۊشه / خوشه.
    وزگه / جوانه.

    ه
    هرای / گريه، فغان.
    هيلَک / تکمه‌های فلزی که زن‌ها به پيراهن خود می‌دوزند.

    ی
    ياکند / اسم تاريخی، دختر فرخان کوچک (به روايت ابن اسفنديار)
    يالمٚند / تيرکمان، قوس قزح.
    یاور / کمک، یار.

    ریکه

    نام‌های پسران

    آ-الف
    رنگ / نام کوهی در اشکورات.
    امۊج / آموخته، خوگرفته.
    ارغش (ارگاش) / اسم تاريخی، از شاهان باستانی گيلان.
    أسفار / اسم تاريخی، از سرداران.
    أسفان / » »
    أسوار / =اسفار
    أشاکيد / اسم تاريخی، از شاهان باستانی
    أشتاد / اسم تاريخی.
    أفرا / از درختان چنگلی.
    أفراشته / شاعر معروف گيلکی‌سرا.
    الندا / اسم تاريخی، از شاهان باستانی.
    أمينا / امين (با تلفظ رايج در قديم)
    انام / نام یکی از رزمندگان جنگل و یاران میرزا (انام آبکناری) و یکی از نامهای قدیمی گیلکی.
    أنۊر / یکی از نامهای رایج در گیلان قدیم. (anur)
    أنۊز / اسم تاريخی، از فرمان‌روايان گيلان.
    اۊجا / از درحتان، جواب و پاسخ.
    اؤجا / پاسخ، جواب، جواب به ندا.
    اۊخان / پژواک، انعکاس صدا.
    أياز / شبنم.
    ايجگره / فرياد.
    ایسۊب / صورت گیلکی شده‌ی یوسف.
    ايلشام / اسم تاريخی، از سرداران.

    ب
    بازان / اسم تاريخی، از سرداران.
    بالام / نام یکی از رزمندگان جنگلی و یاران کوچک جنگلی (بالام پاتاوانی).
    باو / اسم تاريخی، سلسله باونديان مأخوذ از آن است.
    باوند / اسم تاريخی، از شاهان باستانی.
    بایجٚن / نام اعیان و بزرگان لاهیجان.
    بَتَوَل / نام اعیان و بزرگان لاهیجان.
    بکران / از سرداران مرداويج زياری.
    بنجاسپ / از سرداران.
    بؤندار / از سرداران. نام شاعر معروف.
    بۊيه / پدر موسس سلسله ال‌بويه.

    پ
    پادۊسبان / اسم تاريخی. سلسله پادوسبانان منسوب به آن است.
    پامۊج / راه‌پيما. هم‌پا.
    پشنگ / اسم تاريخی، از سلسله پادوسبانان.
    پليام (پليم) / گياهی که در اطراف رشت «شۊند» گويند.
    پۊرديل / آدم با دل و جرأت.
    پۊرگيل / اسم تاريخی، از سرداران.

    ت
    تالجين / اسم تاريخی، از سرداران.
    تام / آرام، ساکت.
    تجاسب / از فرمان‌روايان. سلسله تجاسپی مأخوذ از ان است.
    تکيدار / اسم تاريخی، از سرداران.
    تۊکا / پرنده‌ای از انواع کاکلی‌ها.
    تۊکالي / قله کوه.
    تیاور / یار و یاور تو.
    تيدا / اسم تاريخی، از سرداران.
    تيرمَزَن / اسم تاريخی.

    ج
    جانگۊل / بدنی که چون گل است.
    جستان / اسم تاريخی، سلسله جستانيان مأخوذ از ان است.
    جوانگۊل / گل شاداب، جوانی که چون گل است.
    جيم‌رۊ / سرخ‌رو. آتشين‌رخ. [جيم در لغت يعنی جرقه و اخگر آتش.]
    جيگلي / فرياد. [ژِگِله، در گويش بيه‌پيشی به معنی جيغ است.]

    چ
    چارخۊ / از پرنده‌گانی که کنار نيزار زنده‌گی می‌کنند.
    چيران / اسم مکان
    چيکا / پرنده‌ای است.

    خ
    خؤجيران / خوب‌ها.
    خؤجير / زيبا، خوب، جميل.
    خۊرزاد / اسم تاريخی، از شاهان پادوسبانی.
    خۊرکيا / اسم تاريخی، از شاهان کيايی.
    خۊرگام / اسم مکان.
    خؤندش / پژواک، انعکاس صدا. [بايد از مصدر خؤندن (خواندن) باشد. خؤنده‌گی: آواز]
    خيلۊ / اسم تاريخی.

    د
    دابۊ / اسم تاريخی، سلسله دابوان يا دابويه مأخوذ از آن است.
    دابۊيه / اسم تاريخی، پسر گاوباره از شاهان باستانی گيلان.
    داتا / از شاهان باستانی، معاصر کورش کبير.
    داره / داس مخصوص درو برنج، سلاح هميشه‌گی دهقانان شمال.
    دامؤن / جنگل
    دردان / اسم تاريخی، از سرداران.
    دؤرفک / يکی از بلندترين کوه‌های گيلان.
    دفراز / تکيه‌گاه.
    دکيه / اسم تاريخی.
    دؤلفک / =درفک
    دؤباج / اسم تاريخی. از فرمان‌روايان گيلان.
    دیواروؤز / شاعر دیلمی.

    ر
    رافا / منتظر.
    رشامۊج / اسم تاريخی، از سرداران.
    رۊخان / رودخانه.
    رۊزمان / اسم تاريخی، از سرداران.

    ز
    زربين / سرو کوهی.
    زرمان / اسم تاريخی، از سرداران.
    زرهوا / » »
    زريزاد / » »
    زمانا / زمان (با تلفظ رايج در قديم) [البته معادل گيلکی زمان، زمات يا زِمِت است که هنوز هم مورد استفاده قرار می‌گيرد.]
    زهار / فرياد
    زيار / اسم تاريخی، نام سلسله آل‌زيار مأخوذ از آن است.

    ژ
    ژيوير / فرياد.

    س
    سالۊک / اسم تاريخی، از فرمان‌روايان.
    سراوان / نام روستايی است.
    سؤرخاب / اسم تاريخی، از فرمان‌روايان.
    سليم / از پرنده‌گان.
    سۊخرا / اسم تاريخی.
    سۊرخانی / نام رودخانه‌ای بين گيلان و مازندران.
    سٚوريل / اسم تاريخی، از سرداران.
    سيالَک / پرسياوشان، گياه دارويی.
    سیاگالش / يکی از اساطير افسانه‌ای گيلکان کوه‌نشين و الهه نگاهبان دام‌ها و چارپايان. (البته اين اسطوره در مناطق جلگه‌ای، گاه چهره کمی منفی يافته و معروف است که چوپانان را سحر می‌کند و برای مدتی با خود به جای نامعلومی می‌برد. اما در کل، سياگالش، راهنمای رمه‌ها و چوپان‌های گم‌شده است.
    سياه‌گيل / اسم تاريخی.
    سيلاک / بارنده‌گی زياد.

    ش
    شاه‌ميران / اسم تاريخی.
    شراگيم / اسم تاريخی.
    شرفشاه / شاعر عارف و گيلکی‌سرای قرن هشتم هجری.
    شرمزن / اسم تاريخی.
    شروين / اسم تاريخی.
    شۊرۊم / مِه.
    شيرأسفار / اسم تاريخی، از سرداران.
    شيرأسوار / =شيراسفار.
    شيرديل / شجاع با دل شير.
    شيرزيل / اسم تاريخی، قرن چهارم هجری.
    شيرٚج / اسم تاريخیع از سلسله کاکوان.
    شيرۊد / نام رودی در تنکابن، اسم مکان.
    شيرويه / اسم تاريخی.
    شٚيلان / اطعام و انفاق عامه مردم به شکرانه سلامتی و همچنين وسعت و گشايش رزق و روزی.

    ف
    فاراب / اسم مکان، يکی از بلوک عمارلو.
    فرخان / اسم تاريخی.
    فرشوازگر / اسم تاريخی، لقب گيل‌بن‌گيلان‌شاه.
    فۊلۊق / يک گل آتش.
    فيرۊزان / اسم تاريخی، از فرمان‌روايان گيلان.

    ق
    قارن / اسم تاريخی، از ملوک باستانی شمال.
    قاينا / قانع، متقاعد.
    قهران / اسم تاريخی.

    ک
    کادۊس / اسم تاريخی، از اقوام باستانی گيلان.
    کارکيا / اسم تاريخی، از القاب سلسله کيايی. [کيا، به معنی بزرگ و فرمان‌روا بود، کارکيا اضافه مقلوب به معنی کارفرما است که بعدها در گيلان به جای شاه به‌کار می‌رفته است.]
    کارن / =قارن.
    کاس‌آقا / پسر زاغ چشم.
    کاسان / نام دهکده‌ای ست.
    کاسک / اسم تاريخی.
    کاکۊ / اسم تاريخی، سلسله کاکوان يا کاکويه مأخوذ از آن است. اسم کوهی در اطراف سياهکل.
    کاکوان / اسم تاريخی، سلسله کاکوان.
    کاکۊشاه / اسم تاريخی.
    کاکۊی (کاکۊيه) / اسم تاريخی از سلسله کاکوان.
    کاکي / اسم تاريخی، از سرداران، پدر ماکان.
    کالنجار / اسم تاريخی، نام غريب‌شاه معروف.
    کالي / از شاهان.
    کاليجار / از القاب آل بويه.
    کامرۊ / اسم تاريخی، از بزرگان قرن پنجم هجری.
    کردويه / اسم تاريخی، از سرداران.
    کۊبار / باران کوه.
    کۊرتکين / اسم تاريخی، از سرداران.
    کۊرمۊش / » »
    کۊشيار / اسم تاريخی، کوشيار ديلمی، منجم معروف و صاحب آوزاه گيلانی.
    کۊشيج / اسم تاريخی، نام سلسله.
    کؤکبان / اسم تاريخی، از سرداران.
    کيا / اسم تاريخی، نام سلسله کيايی مأخوذ از اميرکيا است. [رجوع کنيد به کارکيا]
    کياشر / اسم تاريخی، از امرای موشايی يا کوشيج.
    کياملک / از مقتدرترين امرای سلسله هزاراسبی اشکوری بود.
    کيسۊم / نام محل.

    گ
    گشتام / اسم تاريخی، از سلسله پادوسبانان.
    گۊرگيل / اسم تاريخی، پسر گيلان‌شاه.
    گۊريگير / اسم تاريخی.
    گؤکيان / اسم تاريخی، از ديالمه.
    گۊلاز / افتخار، مباهات.
    گۊلاقا / نامی رایج برای مردان.
    گيل / قوم گيل.
    گيلاک / گيلک
    گيلان‌شاه / اسم تاريخی، از شاهان باستانی.
    گيلداد / اسم تاريخی.
    گيلک / از قوم گیلک.
    گيلۊ / گيل
    گيلٚوا / باد شمال شرقی.
    گيليده / اسم تاريخی، پدر بويه.
    گيل ٚ لۊ / گیل.

    ل
    لاهيج / نام لاهيجان مأخوذ از آن است.
    لياشير / اسم تاريخی، از سرداران.
    ليسار / از رودهای گيلان است در شمال گرگانرود جاری است.
    ليشا / اسم تاريخی، از سرداران.
    ليشام / اسم تاريخی، قرن سوم هجری.
    ليما / اسم کوهی در حوزه تنکابن.
    لۊنک / اسم مکان، اسم آبشار (نيمه راه سياهکل-ديلمان) [البته نام درست اين آبشار، نه لونک فارسی‌شده! بلکه لونِیْ Loney می‌باشد. (اینجا رو بخونید.)]

    م
    ماز / نام کوهی ميان گيلان و مازندران.
    مازيار / اسم تاريخی، سردار معروف و ملی.
    ماکان / اسم تاريخی، سردار معروف.
    ماکرد / اسم تاريخی.
    ماناد / اسم تاريخی، پسر جستان از سلسله جستانيان.
    ماناذر / اسم تاريخی.
    ماندار/ اسم تاريخی، از سرداران.
    مرتيا / اسم تاريخی، از سرداران.
    مرداويج / اسم تاريخی، از شاهان زياری.
    مرزبان / اسم تاريخی، از شاهان باستانی گيلان [در واقع تمام مناطق گيلک‌نشين، چه گيلان و چه مازندران]
    مرزۊیه/ پدر مهیار دیلمی.
    مشيز / اسم تاريخی، از سرداران.
    مؤتا / از شاهان باستانی گيلان. [سردار سپاه ديلم در مواجهه با هجوم اعراب به سرزمين کاسپی‌ها، که گرچه در آن جنگ کشته شد، اما عراب نيز موفق به فتح سرزمين گيلکان نشدند.]
    مهیار/ شاعر قرن چهارم هجری.

    ن
    نسپر / از انواع پرنده‌گان جنگلی خوش‌آواز
    نؤبۊله / ساقه جوان درخت.
    نؤبيل / از محله‌های رشت.
    نؤدار / اسم تاريخی، از سلسله پادوسبانان.
    نۊمۊد / برازنده، درخور، جلوه.
    نيما / نام کوهی در شمال (يوش مازندران)، نام کوچک علی اسفندياری (نيما يوشيج) [«نيما يوشيج» نامی کاملا گِلِکی است. نيما، نام کوهی است در مازندران و يوش نيز نام محل تولد نيما است که با پسوند نسبت «يج» به «يوشيج» (در فارسی: اهل يوشيج) تبديل شده است.]
    نيمأکه / بزرگ و ريش‌سفيد. [نيماکه، در گويش بيه‌پيش، شريک و مورد تعاون نيز معنی می‌دهد. نيماکه‌گی: تعاون. شرکت.]

    و
    وارش / باران.
    واشک / عقاب تالابی، ازپرندگان تابستانی.
    والای / تلاطم.
    وردان / اسم تاريخی، از سرداران.
    ورگ / گُرگ.
    ورنا / نام باستانی و کهن گيلان. [در اوستا از سرزمين کاسپی بدين نام ياد شده است.]
    وشمگير / از شاهان زياری. [صورت گيلکی اصيل اين اسم وُشوم‌گير است. وُشوم، همان بلدرچين فارسی است. وشوم‌گير، پادشاه معروف آل زيار علاقه فراوانی به شکار اين پرنده داشت.]
    ولکين / اسم تاريخی.
    ونداد / »
    ونداسفان / »
    وهادان / »
    وَهرَز / اسم تاريخی، فاتح يمن در زمان انوشيروان.
    وهسۊدان / از شاهان سلسله جستانی.

    ه
    هرای / فریاد و فغان.
    هرۊسندان / اسم تاريخی، از سلسله پادوسبانان.
    هزارٚسف / اسم تاريخی. [شباهت زيادی با هزاراسپ (دارنده هزاراسب)، لقب ضحاک دارد]
    هۊسم / اسم مکان، نام قديم رودسر.

    ی
    ياور / کمک و همراه در امر کشت و زرع و هر کار ديگر.
    ياجين / دندانه‌های اره و داس.
    یۊش / نام مکانی در مازندران.

  • دريای خزر و خليج عربی!

    بزرگ‌ترين درياچه جهان، درياچه‌ای که در شمال ايران قرار گرفته و در ميان پنج کشور ايران، ترکمنستان، آذربايجان، قزاقستان و روسيه محصور است، در تمام دنيا و در تمام گفتگوهای بين‌المللی، Caspian Sea يا همان دريای کاسپين خوانده می‌شود. اما در کشور ما ايران، با نام‌های مختلف ديگری ناميده می‌شود که معروف‌ترين‌شان دو نام خزر و مازندران است. نام خزر، ساليان سال است که در داخل ايران بر اين درياچه که از فرط بزرگی آن را دريا می‌خوانند، نهاده می‌شود و نام درياچه مازندران هم نامی تازه‌ساخت و البته عجيب است که گاه مورد استفاده قرار می‌گيرد. بگذريم از اين‌که کشورهای حاشيه‌ای اين دريا هم هريک به نسبت سياست‌های قومی و نژادی خود نام‌های ديگری بر آن می‌نهند.

    caspian
    کاسپين، از نام قوم باستانی ساکن در حاشيه جنوبی اين دريا (درياچه) گرفته شده است که کاسپی ناميده می‌شدند. مردمانی شجاع که رنگ ويژهٔ کاس (سبزآبی) که در چشمان و در آرامگاه‌ها و لعاب سفال مردم منطقهٔ جنوب دریای کاسپین به وفور می‌توان دید، در نام آنها ردی از خود به جا گذاشته. هنوز هم در زبان گيلکی، به چشمانی اين‌چنين «کاس» يا «کاس ٚ چيشم» گفته می‌شود. مردمان کاس در گسترهٔ وسیعی در شمال و غرب ایران می‌زیستند و نسبتی نزدیک با دوران برنز دارند.
    اما، نام «خزر»، از نام قومی ديگر گرفته شده که در حاشيه شمالی اين دريا می‌زيسته‌اند.
    حال سوال اين است، وقتی يک شرکت انتشاراتی اطلس‌های جغرافيايی، در يکی از طرح‌های کتاب جديد خود، و تنها در داخل پرانتز، نام «خليج عربی» را در مقابل نام «خليج فارس» اضافه کرد، رگ غيرت تمام ايرانيان به جوش آمد و کار به جاهای باريک کشيد. و می‌دانيم که ساليان سال است که عرب‌ها، نام خلیج عربی برای نام خلیج تبليغ می‌کنند.
    اما، وقتی تمام جهان، يک‌صدا نام درياچهٔ مذکور را «کاسپين» می‌خواند که نام يکی از اقوام شمال ايران و کاملا ايرانی است، ما ايرانی‌ها، در اقدامی عجيب، نام يک قوم غيرايرانی را بر درياچهٔ کاسپين می‌گذاريم و حتی کار بدان‌جا می‌کشد که خيلی‌ها با شنيدن نام «کاسپين» تصور می‌کنند که واژه‌ای انگليسی می‌شنوند!
    مساله ستیز با خزرها نیست. مساله این پدیدهٔ عجیب است که حتی در ترجمهٔ‌ متون غیرفارسی به فارسی هم هر جا کلمهٔ کاسپین بوده باشد، به خزر ترجمه و تغيير داده می‌شود. این کار به این می‌ماند که شما در متون غیرفارسی هر جا ساسانیان دیدید در ترجمهٔ فارسی بنویسید ایران یا هر جا هگمتانه دیدید در ترجمه بنویسید همدان. اینجا حتی مردم را از این آگاهی که در جاهای دیگر جهان به این دریا چه می‌گویند محروم می‌کنیم.
    اين دوگونه‌گی در عمل گرچه در بين ما ايرانيان سابقه‌دار است، اما به اين شدت، عجيب می‌نمايد. چنانکه، اين‌جا که ديگر نيازی به اعتراض دسته‌جمعی و پتيشن و طومار امضا نمودن و محکوم کردن فلان وزيرخارجه و بهمان سخنگو نيست، و همه حرف حق را قبول دارند، خودمان، به دست خود، در نفی هويت خويش کوشيده‌ايم.
    در چنين وضعيتی، شکايت به که بايد برد؟

    پی‌نوشت: مسعود، در وبلاگ انگليسی خود، خيلی پيش از من در يادداشتی به اين مسئله اشاره کرده است. (زیر پست مسعود کامنت قدیمی من با انگلیسی به شدت غلط مشهوده!)

    پی‌نوشت دوم: در نقشهٔ امپراتوری ترکان در نواحی اروپا، آسیا و آفریقا که در سال ۱۷۲۰ و در نورنبرگ منتشر شد نام دریای شمال به این زبانها آمده:

    ۱. دریای کاسپی یا هیرکانی
    ۲. دریای گیلان (روسی)
    ۳. دریای گیلان (پارسی)
    ۴. قلزم دنگیز (ترکی)
    ۵. بحر قلزم (عربی)
    ۶. سالیان و باکو (محلی)
    (منبع: گیله‌وا، ش۱۳۸، ص۲۰)

    در همین باره:
    نام دریای شمال ایران «کاسپی» است.
    بررسی تطبیقی رژیم حقوقی بزگترین دریاچه های جهان و دریای خزر /کسپین/نام های دریاچه خزر
    نام‌های دریای کاسپین (انگلیسی)
    تاریخ و نام دریای شمال ایران؛ گفت وگو با دکتر عنایت الله رضا.

  • پیشاشؤگب

    فارسی: چندی پيش دو وبلاگ با نامهای شورم و ورگ را به‌راه انداخته بودم تا در اولی به مسائل گوناگون پيرامونِ خلق خودم، يعنی گيلک بپردازم و در دومی به ادبيات گيلکی پرداخته شود.

    پس از به‌دست‌آوردن تجربه‌هايی چند، تصميم گرفتم که اين دو وبلاگ را در هم ادغام کنم، تا تمرکزم بر روی کار بيشتر شده و پايگاهی منسجم در اينترنت برای گيلکان به‌وجود آورده باشم.

    همانگونه که در عنوان سايت میخوانيد، اينجا، جایی برای «ادبيات و فرهنگ و غيره‌»ی گيلکهاست. دور از خودبینی و بی فروتنی بیهوده، به جرات میتوانم ادعا کنم که اينجا اولین و تنها پايگاه ادبيات و فرهنگ گيلکی در اينترنت است. [اين ادعا در سال ۲۰۰۵ مطرح شد. ولی خوشبختانه امروز فضای مجازی پر از منابع جالب و موثر گیلکی است. /توضیح ورگ در تاریخ مارس ۲۰۲۲] که اميدوارم تابه‌آخر اينظور نماند. اما تا آن روز، قرار بر اين است که اينجا تريبونی برای ادبيات و فرهنگ گيلکی باشد. شعر و داستان گيلکی. تازه‌های نشر و موسيقی گيلکی و ساير مسائل فرهنگی. و اما آن «غيره»، امکانی‌ست برای اینکه گهگاه به مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سياسی گيلکها نيز بپردازم.

    پس از امروز، ورگ، کار خود را آغاز میکند و بد نيست متن زير را به عنوان مانيفست ورگ به حساب آوريد:

    0) ورگ (/vərg/) واژه‌ای گيلکی‌ست، به معنی گرگ. همان حیوان وحشی و دوست‌نداشتنی! نامی‌ست برای من و این وبلاگ. پس آن را با «ولگ» به معنی برگ اشتباه نگيريد. ورگ بودن من به گرگی که علامت پان‌ترک‌هاست هیچ ربطی ندارد. ورگ واژه‌ای کهن و مشترک میان بسیاری زبانهای هندواروپایی‌ست. ریشه‌اش در نیای زبانهای هندواروپایی و به صورت /wer-/ است؛ یک پله پایینتر و در نیای زبان ژرمنی wargaz و به معنی یاغی و چموش بوده، و کمی بعدتر در زیرشاخه‌های زبان ژرمنی همچون انگلیسی باستان (wearh یا wearg یا werg)، انگلیسی میانه (wari یا weri)، ساکسون باستان (warg یا warag، نام یک گرگ دشمن و وحشی در یک قصه‌ی اسطوره‌ای)، هلندی باستان (warg)، هلندی میانه (werch یا warch)، هلندی (warg)، آلمانی بالای باستان (warg)، آلمانی بالای میانه (warc)، اسکاندیناوی باستان (vargr)، ایسلندی (vargur)، زبان مردم جزایر فارو (vargur)، سوئدی (varg)، دانمارکی (varg)، انگلیسی (warg)، فنلاندی (varas)، استؤنیایی (varas) و نیز در افسانه‌های اسکاندیناوی از خودش ردپا به جا گذاشته و حتا به کلمه‌ی هیرکانی هم رسیده و در زبان گیلکی با تلفظ /vərg/ به دست ما رسیده: گرگ، جانوری وحشی و در عین حال اجتماعی. رفت و برگشت بین انسان/گرگ، و به طور کلی رفت و برگشت بین انسان/حیوان و انسان/طبیعت چیزی‌ست که این روزها اغلب از آن گریزانند. انسانها دوست دارند در قلمرو انسان بودن باقی بمانند به جای اینکه گاه موجوداتی مثل سگ، اسب، گرگ یا درخت باشند. تازه اگر همین را توهین قلمداد نکنند! شاید به همین دلیل است که کمر به نابودی همه چیز بسته‌ایم. هرچه بیرون از قلمرو تنگ ما، توهین‌آمیز و شایسته‌ی خراب کردن است!

    1) ورگ يک سايت/وبلاگ شخصی نيست، اما توسط يک فرد اداره میشود. ورگ نشريه‌ای چندرسانه‌ای با سردبيری يک فرد است که منتشرکننده‌ی آثار خود و ديگران (شاید شما) در حوزه‌ی ادبيات و فرهنگ و مسائل مربوط به گيلکان خواهد بود و لاجرم سليقه و تفکر سردبير در گزينش و چينش اين آثار تاثير خواهد داشت.

    2) سردبير ورگ در کشور ايران زندگی میکند و ورگ به طور کامل در چارچوب قوانين جمهوری اسلامی ايران کار خواهد کرد.

    3) خوانندگان ورگ، گيلکان هستند و نیز آنهایی که تمايل به آشنايی با فرهنگ و هويت گيلک دارند.

    4) مطالب ورگ، ميانگينی از پژوهش و آفرينش است که در قالبی نيمه‌روشنفکری/نيمه‌عام و با رويکردی ژورناليستی منتشر خواهد شد.

    5) ورگ ناسیونالیست و پان نیست و برای سعادت مردمش، آرزوی هیچ دولت-ملت حاضر و غایبی را به دل ندارد. دولتها خود را ملت معرفی میکنند حال آنکه مرزهاشان ملتها را تکه-تکه میکند. به همین دلیل به جای کلمه‌ی ملت یا Nation که حسابی دستمالی‌شده است و نیز به جای کلمه‌ی قوم که توسط دولتها به گروه‌های ملی/قومی رنگارنگ درون مرزهاشان گفته میشود تا کلمه‌ی ملت برای دولت باقی بماند، تنها دو کلمه‌ی مردم و خلق در فارسی و گیلکی باقی میماند که اولی چندان بار قومی و ملی نداشته و به جمعیتی از آدمهای دارای تاریخ و زبان و فرهنگ و سرزمین مشترک برنمیگردد. بنابراین من از خلق (خلک) استفاده میکنم که از قضا در شعر برخی شاعران گیلک (شیون فومنی و محمدولی مظفری) هم استفاده شده است.

    برای تماس با ورگ از این آدرس استفاده کنید: nobodyvrg@gmail.com

    این متن در ۱۲ مارس ۲۰۱۵ ویرایش و تکمیل شد.
    این متن در ۲۲ مارس ۲۰۲۲ ویرایش شد.

    گیلکی: دامیشک دۊته وبلاگ راتؤدأبوم  شورم ؤ ورگˇ نؤمي کي اولي مئن می خلق یعنی گیلک ٚ مسائل أجي بنویسم ؤ دومي مئن گيلکي ادبیات أجي.

    باموته بؤنˇ پسی، تصمیم بیتم اي دۊ ته وبلاگ-ه تۊیٚمأکۊنم تا مي تمرکؤز مي کارˇ سر ویشترأبۊن ؤ یٚکته بقایده جیگه چأکۊنم اینترنتˇ مئن، گیلکؤن ئبه.

    هۊتؤ کي اي جیگه تیترˇ مئن خؤنده تينين، ئره «گیلکؤنˇ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ غیره» جیگه‌أ. فیس ؤ ئفاده أجي دۊر ؤ بي هأچي فۊرۊتني، یارنم بۊگؤم کي اينترنت ٚ مئن، ئره أول جیگه‌أ کي گیلکی ادبیات ؤ فرهنگˇ وأسي کار کؤنه ؤ خالی هینه. [اي ادعا سال ۲۰۰۵ مطرح بۊبؤ. ولي دسخۊش کي اي رۊزؤن اينترنت ٚ دل پۊر پۊر ٚ جالب ؤ کارا سربسؤنه. /ورگ ٚ واشکاف ۲۰۲۲ مارس ٚ مئن.] کي نأجه دأنم تا سراخره هیتؤ نۊمؤنه. أمما تا اۊ رۊز تا، قرار اینه کي ئره گيلکي أدبیات ؤ فرهنگ ئبه بۊبۊن یکته تيريبۊن. گیلکي شئر ؤ قصه، گیلکي نشر ؤ مۊزیک ٚ  تازه چئن ؤ باخي فرهنگي مسائل ؤ أمما اۊ «غیره» یکته امکانه تا گاگلف گیلکؤنˇ اجتماعی ؤ اقتصادي ؤ سیاسي مسائل ؤ مؤشکلؤن أجي بنویسم.

    پس ایمرۊ ورگ خۊش ٚ  کار-ه سرأگینه ؤ بد نئه اي وؤت-ه ورگ ٚ  مانیفست بگيرین:

    0) ورگ (/vərg/) یکته گیلکي کلمه‌أ گۊرگ ٚ  معني. هۊ وحشي ؤ خۊشندأشتني جؤنور! یٚکته نؤمه مئبه باني اي وبلاگ ئبه. پس اۊن-ه دار ٚ  ولگ ٚ همرأ اشتبا نگيرين. مي ورگ بؤن، پانتۊرکؤنˇ گۊرگˇ علامت-ه ربط ندأنه. ورگ یکته قدیمˇ کلمه ایسه کي خئلي هیندؤرۊپایي زوانؤنˇ مئن مؤشترکه. اینˇ بنه هیندؤرۊپایی زوانؤنˇ نتاجˇ مئن /wer-/ ایسه؛ یته پلله جیرتر ؤ ژرمني زوانˇ نتاجˇ مئن wargaz دبۊ کي يٚاغي ؤ چمۊش معني دأ ؤ أننی بأزۊن ژرمني زوانˇ خالؤنˇ مئن: دئبارˇ اینگیلیسي (wearh یا wearg یا werg) ؤ مئنه اینگیلیسي (wari یا weri) ؤ دئبارˇ ساکسؤن (warg یا warag، یکته اؤسانه مئنˇ دۊشمند ؤ وحشي ورگˇ نؤم) ؤ دئبارˇ هؤلندي (warg) ؤ مئنه هؤلندي (werch ىا warch) ؤ هؤلندي (warg) ؤ دئبارˇ جؤر آلماني (warg) ؤ مئنه جؤر آلماني (warc) ؤ دئبارˇ ئسکاندیناوي (vargr) ؤ ایسلندي (vargur) ؤ فارؤ مئنپۊشتأنˇ خلقˇ زوان (vargur) ؤ سؤئدي (varg) ؤ دانمارکي (varg) ؤ اینگیلیسي (warg) ؤ فنلاندي (varas) ؤ استؤنیایي (varas) ؤ باني اسکاندیناوي اؤسانأنˇ مئن خۊشˇ جي پاماله بنأ ؤ حتی فرسه به هیرکاني کلمه ؤ گیلکي زوانˇ مئن /vərg/ واگۊیه همرأ فرسه أمئه دس: ورگ، یٚکته وأشي جؤنور ؤ هم أني اجتماعي جؤنور. آدم/ورگˇ مئن شؤن-أمأن ؤ اصلا آدم/جؤنور ؤ آدم/طبیعتˇ مئن شؤن-أمأن یکچئه کي اي رۊزؤن ویشتري اۊن أجي بۊرۊجنن.  آدمؤن خۊش دأنن آدم بؤنˇ سامؤن بۊمؤنن تا اینکه گاگلف سک ؤ أسب ؤ ورگ یا دارˇ مۊرسؤن دۊبؤنچي بۊبۊن. تازه أگه هین-ه تؤهین نگیرن! شاید هینˇ وأسئه کي کمر دبستیم همه‌چي-ئه بیپا گۊدن ئبه. أمئه آدم بؤنˇ تسکˇ سامؤنˇ جي هرچي بیرین بۊمؤنه، تؤهینه ؤ خأ اۊن-ه بیپا گۊدن.

    1) ورگ یٚکته شخصي جیگه/وبلاگ نئه، أمما یک نفر فرد این-ه اداره کؤنه. ورگ یکته چنرسانه نشريه‌أ یک نفر ٚ سردبیري جي کي خۊش ؤ دیگرؤن (بلکی‌م شمه) کارؤن-ه گیلکؤنˇ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ باخي مسائل أجي نشر کؤنه؛ پس سردبیرˇ سلیقه ؤ فکر، اي کارؤنˇ دؤجئن ؤ دچئنˇ سر ماله نئنه.

    2) ورگˇ سردبیر ایرانˇ مئن نیشته ؤ ورگ  ايران ٚ اسلامي جؤمۊري زاکۊن-ه رعایت کؤنه.

    3) ورگˇ خؤندنکسؤن، گیلکؤنن ؤ اۊشؤني گه خأنن گیلکˇ فرهنگ ؤ هؤویت-ه بشناسن.

    4) ورگˇ مطالب، هامۊجش ؤ چأگۊدنˇ مئنه-أ گینه ؤ نیم‌رؤشنفکري/نیم‌مردۊمي ؤ ژۊرنالیستي کردٚکار ٚ  همرأ نشر بنه.

    5) ورگ ناسۊنالیست ؤ پان نئه ؤ خۊش ٚ مردۊم ٚ خۊشبختي وأسي، هیچ دۊبؤ ىا دنه‌بؤ دؤلت-ملت ٚ  ناجه-أ بدیل ندأنه. دؤلتؤن خۊشؤن-ه معرفي کؤنن ملت؛ ایسه چي؟ ایشؤن ٚ مرزه کي خلقؤن ؤ ملتؤن-ه تکس-تکس کؤنه. هینˇ وأسی ملت یا Nation کلمه جا کي پۊر شندره بۊبؤ باني قؤمˇ کلمه جا کي دؤلتؤن خۊشؤنˇ مرزؤنˇ مئنˇ ملتؤن-ه ايتؤ دۊخؤنن تا ملتˇ کلمه-أ بنئن خالي خۊشؤنئبه بۊمؤنه، خالي دۊ ته کلمهٔ مردۊم ؤ خلق، فارسي ؤ گیلکي مئن مؤنه کي أولي قؤمي ؤ ملي معني ندئنه ؤ نشأنه یک جرگه مردۊم-ه کي کسؤنأجي تاریخ ؤ زبؤن ؤ فرهنگ ؤ سامؤن دأنن مردۊم دۊخؤندن. پس مۊ خلق-ه کاراگينم کي أمئه شائرؤنˇ شئرˇ مئن (شئیون فؤمني ؤ مأمولي مظفري) ني بمأ دأنه.

    ورگˇ همره تماس بگيرین: nobodyvrg@gmail.com

    ای وؤت، 2015 مارس 12 دچینواچین ؤ کامل ببؤ.
    اي وؤت ۲۰۲۲ مارس دۊمرته تکميل بۊبؤ.

    English: “Varg” is a Gilaki word meaning “wolf”, the wild and disliked creature, which is me! Therefore, it should not be confused with “valg” -another Gilaki word- meaning “leaf”.
    Varg is not a personal website/weblog, but is directed individual.  Actually, Varg is a multimedia publication whose sole editor will publish his own works as well as the works of others in the realm of literature, culture, and issues related to the Gilaks. Inevitably, its editor’s taste and reflections will influence the selection and arrangement of the material.
    Varg is not a professional  journal  and may publish any material from any area relevant to the literature, culture and society of the Gilaks. Varg is also willing to publish the works and articles of others.
    Varg’s addressees are first and foremost the Gilaks themselves, and also those who are eager to become familiar with the Gilak culture and identity.
    Varg’s content is a combination of research and creation, which will be published according to an intellectual/general standard—with a journalistic approach.
    To contact Varg you can use the following email address: nobodyvrg@gmail.com