[soundcloud url=”https://api.soundcloud.com/tracks/162119352″ params=”auto_play=false&hide_related=false&show_comments=true&show_user=true&show_reposts=false&visual=true” width=”100%” height=”450″ iframe=”true” /]
برچسب: ۱۵۸۷
مأمولی کار
این متن سخنرانی من است در مراسم یادبود و رونمایی از آثار مأمولی مظفری (محمدولی مظفری) که پنجشنبه، پنجم تیر ماه ۱۳۹۳ در خانهی فرهنگ گیلان برگزار شد و به گمان خودم حرفهای مهمیست که همهی تلاشگران فرهنگ و ادبیات گیلکی باید بهش فکر کنند. چهار کتاب مجموعه آثار مأمولی را در پیشخوان ورگ (۱، ۲، ۳ و ۴) میتوانید ببینید.
مأمولی مظفری چره مؤهمه و چره خأ اینˇ کارؤنه خؤندن؟ این همه شائر و نویشتنکس و پژوهشگرˇ مئن کی گیلکی ادبیات و فرهنگˇ مئن فعالیت کأدرن، مأمولی مظفری اهمیت کؤره’؟
مأمولی شئرؤنˇ مئن، تمثیل دایم تکرار بنه. پیوند بوده خاله، خؤنه’سر، دامؤن و واجبومأداز و هوتؤ بگیرین بأین تا کرکˇلنگه منظومه که یکته تاریخه تمثیلˇ همره روایت کأدره که تو ندؤنی کؤره تمثیله و کؤره شائر رئالیستؤنˇ مورسؤن خالی نقل کأدره و کؤره ای تخیله گه تأ پیش بردهدره.
مأمولی، دوبیتی قالبه کی گیلکؤنˇ مئن پور طرفدار دأنه خو تمثیلؤنˇ همره جوری جهت دئنه گه دئه خالی او جور دوبیتی نیه گه بجارسرخؤندگی یا عشقوعاشقیئبه کفایت بکونه.
زمین و آسمؤن حتا ستاره/ بهجای ایمسال أمره خون بواره/ کی گولدؤنه بکأشتیم گول بچینیم/ پیسˇکلاج بیارد دؤنه دماره.
تمثیل بهکنار، هرجا گه مأمولی خو شئرؤنˇ مئن رئالیستی پیش شنه، بنه یکته قصهگو. جوری أمئبه نقل کؤنه که دئه بخیاله شئر و داستان تویمأبؤ. نوغؤندار و روباری و گالش و کبلهممصالح، خالی چنته نمونه ایسن ای قصهگویی و رئالیسمˇ جی گه اوشؤنˇ مئن مأمولی هم آدمؤن و اوشؤنˇ مئنˇ وضعیت و مناسباته گؤزارش کؤنه و همأنی خو شخصیتپردازی و تعلیق و دکشواکشˇ همره یکته چیرهدست نویشتنکسˇ مورسؤن، داستان روایت کأدره. ادامه خواندن “مأمولی کار”
هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش سوم و پایانی
بخش اول و دوم این مقاله را پیشتر خواندید. اکنون سومین بخش آن تقدیم شما میشود. با این یادآوری که این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا (۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸ و ۱۲۹) چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
تاسیس نهادهای تعلیم وتربیت و سواد آموزی در گیلان شرقی
پرسش ناگزیر در اینجا این است که نقش جنبش زیدیه در پویشهای فرهنگی شرق گیلان چه بوده است؟ آیا خواندن و نوشتن در گیلان با جنبش زیدیه ارتباطی داشته است؟ از چه زمانی نوشتن و آموزش آن به صورت نهادی و سیستماتیک در گیلان شکل گرفته است؟ آیا در آغاز، نوشتن به زبان فارسی بوده است؟ اگر به زبان فارسی نبوده به چه زبانی بوده است؟ تا جایی که نگارنده میداند برای نخستین بار است که این پرسشها در تاریخ فرهنگی گیلان طرح شده است. به عنوان نقطهی عزیمت، کوشش شده برای پاسخ به این پرسشها و توضیح فروض پیش گفته، زمینهای جهت بررسیهای گستردهتر فراهم شود. با این حال تا آن زمان این بررسی فشرده میتواند مفید باشد.
میدانیم که در ربع آخر قرن سوم هجری هنوز ایرانیان نوشتن به خط فارسی نوین را به تازگی آن هم در شهرهای بزرگ و حاکمنشین در نیمهی شرقی کشور و در میان معدودی از افراد طبقهی حاکم آغاز کرده بودند. سامانیان به ویژه در این مهم نقشی بزرگ ایفا کردند. اما چنان که میدانیم سامانیان در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر حاکمیت داشتند و ترویج زبان و به ویژه خط فارسی تنها در آن دیار به صورت پراکنده و نخست بیشتر در محافل شعر و ادب و نه حتا دربار این پادشاهان نیمهمستقل به کندی رواج مییافت. برخی معتقدند که رودکی (۲۴۴-۳۲۹هجری) اولین شاعر فارسیگوی و فارسینویس ایرانی بوده است که به زبان و خط فارسی نوین شعر گفته و نوشته است. او در سال ۲۴۴ هجری در روستای رودک در کشور تاجیکستان امروزی متولد شد یعنی تنها شش سال قبل از پیروزی زیدیه و قیام پیروزمند آن در طبرستان. بنابراین در دورهای که ناصر کبیر در سال۲۸۷ هجری در هوسم مستقر شد، رودکی ۴۳ سال داشت. بیشتر بررسیکنندگان بر آنند که رودکی در چهل سالهی دوم زندگی خود به خلق آثارش روی آورده است و از جمله در مدح «ماکان کاکی» (مرگ در ۳۲۹ هجری) سردار دیلمی نیز شعر سروده است. به گفتهی «ریچارد فرای» این رودکی بوده که برای نخستین بار در اشعارش به جای استفاده از خط پهلوی از خط فارسی استفاده کرده است (تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه۱۳۶۳، ص۱۲۷). حتا پژوهشهای جدید نشان داده است که فارسینویسی به صورت عام و همهگیر تنها از قرن ششم هجری متداول شده است و در این زمینه نقش اسماعیلیان را که همجوار سرزمین گیلان بودند، بسیار پررنگ دیدهاند. بنا به همین تحقیقها، شاهنامه و برخی از نوشتههای فارسی که پیش از این نوشته شدهاند نیز تنها صورت نادر نوشتههایی هستند که به خط فارسی نوین تحریر شده اند (کاظم استادی ۱۳۹۱). ادامه خواندن “هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش سوم و پایانی”
افسانههای زبان گیلکی
افسانهها همیشه قصههایی شیرین خواندنی یا شنیدنی نیستند؛ گاه باورهایی اشتباه هستند پیرامون چیزی که منجر به نتیجهگیریها و تصمیمهای اشتباه دربارهی آن چیز میشوند. این متن قرار است به برخی از این افسانهها دربارهی زبان گیلکی و به طور کلی زبانهایی که در یک کشور با یک زبان رسمی، «زبان قومی» یا «زبان مادری» نام میگیرند بپردازد و برای افسانهزدایی از این موضوع تلاش کند.
زبان گیلکی؟ نه خیر! گویش یا لهجه درست است.
زبانشناسی مدرن به طور تقریبی هیچ یک از این سه عنوان را به رسمیت نمیشناسد. در واقع زبانشناسی بیش از همه با مقولهای به نام «گونهی زبانی» سروکار دارد و این که ما به یک گونهی زبانی خاص چه عنوانی بدهیم بیشتر معلول شرایط اجتماعی و سیاسیست. به عنوان مثال زبانهای سوئدی و نروژی تفاوتهای واژگانی بسیار بسیار اندکی با هم دارند اما چون دو دولت مختلف بر این دو زبان حاکم است، هر دو زبان خوانده میشود در حالی که در زمان پهلوی اول، دولت حاکم به سختی میتوانست بپذیرد که ترکی گویش و لهجه نیست و زبان است!
در نتیجه، در اغلب جهان، این که یک گونهی زبانی لهجه یا گویش یا زبان نامیده شود امری سیاسیست و اغلب زبان رسمی کشور را زبان و باقی را گویش یا لهجه مینامند. و این نکته را فراموش نکنید که هربار حرف از لهجه یا گویش بودن گیلکی میشود، درواقع این بحث در نسبت با زبان فارسی مطرح شده است. درواقع بحث گویش یا لهجه بودن یک گونهی زبانی همواره در نسبت با زبانی دیگر مطرح میشود و در کشورهایی که چندین زبان دارند، در نسبت با زبان رسمی. ادامه خواندن “افسانههای زبان گیلکی”
هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش دوم
چندی پیش نخستین بخش از این مقاله را در اینجا خواندید. اکنون دومین بخش آن تقدیم شما میشود. با این یادآوری که این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
آغاز جنبش زیدیه در طبرستان و دیلم[*]
جنبش علویان زیدی در کنارهی دریای خزر در آغاز با جنبش علویان کوفه مرتبط بود و از آن تاثیر میگرفت. از این رو قیام سفید جامگان زیدیهی علوی (در مقابل سیاه جامگان طرفدار عباسیان) در طبرستان پس از کشته شدن یحیی رهبر قیام زیدیان در کوفه (در سال ۲۴۸ هجری) به دست عبدالله بن طاهری بیش از پیش بر انگیخته شد. درگذشت «قاسم ابن ابراهیم رسی» رهبر گروه زیدی قاسمیه در سال ۲۴۶ هجری وکشته شدن یحیی رهبر جدید در قیام زیدیان کوفه دو سال بعد از درگذشت رهبرگروه قاسمیه آن هم به دست یکی از طاهریان در کوفه میتوانست محرک و انگیزهای برای شورشیان زیدی ساکن در سواحل خزر باشد که در آستانهی سال ۲۵۰ هجری برشمارش افزوده شده بود. از این رو میتوان گفت که این بر انگیختگی بیش از همه با نام محمد بن عبدالله طاهری گره خورده بود که قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه بود و همین امر خشم زیدیان محلی در طبرستان را بیشتر تحریک میکرد. به ویژه این که او در کشتن یحیی بیش از عرف زمانه نفرت افکنی از خود بروز داد.[۸] محمد جریر طبری مولف تاریخ مشهور طبری که خود در آمل به دنیا آمده و دورهی نخستینِ تحصیل خود را در همین شهر گذرانده و معاصر تحولات قیام علویان بوده و منابع خبری او در بارهی این قیام بسیار موثق است، در خصوص نفرتی که محمد بن عبدالله طاهری با کشتن یحیی برانگیخته بود به تفصیل توضیح میدهد و از جمله مینویسد که او از جانب مستعین (خلیفهی عباسی) مامور سرکوبی قیام یحیی بن عمر علوی زیدی رهبر گروه زیدیه در کوفه شده بود و پس ازکشتن یحیی، دستور داد تا سر یحیی را بریده و «نزد مستعین برند و فتح را به دست خویش برای وی نوشت» (طبری، ج14،ص6132).
بدین ترتیب محمد بن عبدالله طاهری برادر حاکم وقت طاهری طبرستان از طرفی در طبرستان و گیلان به عنوان قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته میشد و از طرف دیگر خلیفهی عباسی به پاس سرکوب قیام زیدیان در کوفه و کشتن یحیی رهبر این قیام، املاک زیادی در طبرستان بدو بخشید که بخشی از آن در همسایگی سرزمین دیلم یعنی در رویان و چالوس و کلار (کلاردشت امروزی) قرار داشت. بنابراین در اثر ظلم و تعدی محمد بن عبدالله طاهری قاتل یحیی و محمد بن اوس و پسرش که حاکمان طاهری شرق طبرستان یعنی چالوس و رویان برگزیده شده بودند، مخالفتها با حکومت طاهریان تشدید شد: «محمد اوس پسر خود احمد را بچالوس بنشاند وکلار نیز بدو سپرد و خود برویان بنشست و ظلمی قوی، بنیاد نهاد که هرگز کسی نشان ندهد. بسالی در رویان سه خراج ستاندندی» (اولیاء الله آملی، بی تا، ص57). لازم است یادآوری کنیم که این زمان سلیمان بن عبدالله برادر محمد بن عبدالله طاهری، حاکم وقت طبرستان بود که برادرش قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته میشد.
طبری در بارهی دلیل قیام علویان طبرستان که بلافاصله پس از سرکوب قیام زیدیان به رهبری یحیی در سال ۲۴۸ هجری در کوفه اتفاق افتاد، به طور دقیق توضیح میدهد که: «جمعی از مردم طبرستان و دیگران به من گفته اند[۹] که سبب آن بود وقتی کشته شدن یحیی بن عمر [رهبر علویان زیدی در کوفه] به دست محمد بن عبدالله طاهری سر گرفت و یاران و سپاهیان وی پس از کشته شدن یحیی وارد کوفه شدند، مستعین[خلیفهی عباسی] از خالصجات سلطان در طبرستان تیولها بدو داد. از جمله این تیولها که بدو داد، تیولی بود مجاور دیلم نزدیک در مرز طبرستان یعنی کلار و سالوس(چالوس) و مقابل آن زمینی بود که مردم ناحیه را از آن فایدتها بود. جای هیزم گرفتنشان بود و چراگاه گوسفندان و محل رها کردن چهار پایان، هیچکس مالک آن نبود بلکه صحرایی بود که از زمینهایی بایر که جنگلها و درختان و علف داشت. چنانکه به من گفته اند، محمد بن عبدالله، برادر دبیر خویش، بشر بن هارون نصرانی را که وی را جابر میگفتند فرستاد که سر زمین مرا که تیول وی شده بود به تصرف آرد» (طبری، ج14 سال1385 ص6134، ابن اثیر ج10 صص4191-4194). ادامه خواندن “هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش دوم”
هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش یکم
توضیح ورگ: این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
طرح موضوع
آغاز تاریخ شکل گیری اولیه ی زندگی انسان در جلگه ی گیلان و به طریق اولی آغاز پویش های فرهنگی هنوز هم یکی از ابهاماتی است که تا کنون کمتر پژوهشی توانسته کورسویی به درون آن بتاباند. همین طور تاریخ شهر و شهرنشینی در گیلان به پیروی از همین ابهامات، به میزان زیادی ناشناخته مانده است. به استناد نوشته های نادقیق یونانیان، کلی گویی های بسیار گفته شده لیکن ما می دانیم که نوشته های یونانی هر چه از مبداء مدیترانه ی شرقی دورتر می شود و موضوعات جنبه ی محلی و خاص پیدا می کند از دقت آن ها کاسته شده و به کلیاتی نادقیق و افسانه سرایی سوق می یابد و مطالب منتشر شده بیشتر از شنیده هاست تا دیده های نویسندگان . به خصوص در باره ی تاریخ های محلی و به ویژه در خصوص گیلان می دانیم که داده ها و اطلاعات این نوشته ها بیشتر از هر جای دیگری متناقض و نادقیق است.
از طرف دیگر در متون و اسناد ایرانی حتا داده های اندک نیز در مورد جلگه ی گیلان و آغاز پیدایش سکونت، پویش های فرهنگی و یکجانشینی درآن تا کنون یافت نشده است. متاسفانه باستانشناسی در گیلان نیز به دلایلی نتوانسته به این موضوع مهم کمکی نماید و اصولا با این پیش فرض تا کنون کوششی جدی به عمل نیامده و یا اگر کاری شده تا جایی که می دانم هنوز به نظریه ای ختم نشده است. با این حال دقت در داده های جغرافیدانان و مورخان قرون نخستین اسلامی می تواند به این سیاه چاله ی تاریخی کورسویی هر چند اندک بتاباند. آنان با ارائه ی برخی گزارش های نسبتاً دقیق از تحولات و سکونت و فعالیت از میانه ی قرن سوم هجری ، امکان ارزیابی روند تاریخی تکامل تمدن حضَری و پویش های فرهنگی این نواحی را در پیش از قرون سوم وچهارم هجری قمری نیز تاحدودی فراهم کرده اند، مشروط بر آن که با اتکا به روش انتزاعی از حوزه ی تاریخ نویسی پوزیتیویستی و بیان صرف کدها، اندکی فراتر رویم و تحلیل منطقی عینیات و واقعیات را نیز با اتکا به روش علمی بکار گیریم.
در هر حال هم نوشته ها و هم نقشه های ترسیم شده مورخان و جغرافی نویسان قرون نخستین اسلامی به طور روشنی جغرافیای ذهنی این نویسندگان و در واقع دانش فضایی آنان را از مراکز تمدنی این ناحیه به خوبی نمایان ساخته است. با استفاده از همین منابع یکی از پرسش های اصلی که می خواهیم طرح کنیم این است که اولین شهرها یعنی اولین مراکز تمدنی در جلگه ی گیلان در کجا ظاهر شده اند و دلیل آن چه بوده است؟. این نوشته کوشش دارد با این پیش فرض نشان دهد که اولین شهر گیلانی با جنبش علویان زیدی و تحولات سیاسی و اقتصادی – اجتماعی حاصل از این جنبش در شرق گیلان به ظهور اولین شهر یعنی شهر «هوسم» منجر شده است.همچنین تا کنون پژوهشی در خصوص شکل گیری اولین هسته های فرهنگ و سواد آموزی و آموزش برای خواندن و نوشتن و در کل تعلیم وتربیت و آغاز پویش های فرهنگی در این ناحیه ارائه نشده است. آیا سواد آموزی و آموزش اولین نهادهای نوشتن و خواندن به عنوان یک مقوله ی مهم تمدن معنوی نیز با ظهور جنبش علویان زیدی مرتبط بوده است؟ اگر بتوان به این پرسش ها پاسخ دقیقی داد می توان راهی به سیاهچاله ی تاریخ گیلان در دوره ی باستان و به ویژه اوایل دوره ی اسلامی نیز گشود. این نوشته کوششی در همین راستاست. بی تردید این مقاله نباید کلام آخر تلقی شود زیرا برای دوره ای که این نوشته بدان اختصاص یافته هنوز داده های ما بسیار اندک است و بنابر این نوشته ی حاضر باید نقطه ی عزیمت در این راه به حساب آید.
اصول پذیرفته شده
پیش از این که به پاسخ دو پرسش اساسی این نوشته پرداخته شود نخست لازم است چند اصل و پیش فرض پذیرفته شده در بارهی آغاز سکونت و فعالیت در جلگهی گیلان برای این نوشته معرفی شوند. سرنوشت کلی نواحی گوناگون تاریخ سکونت و یکجانشینی و پویش های فرهنگی در جلگهی گیلان در آغاز تاریخ به باور ما بر اساس این پیش فرضها رقم خورده است:
1. تمدن حضَری و یکجانشینی به دلایل گوناگون در جلگهی گیلان بسیار دیرتر از مناطق پیرامونی آن به عنوان مثال دشت قزوین در جنوب، دشت گرگان در شرق دریای خزر و منطقهی قفقاز و آذربایجان در شمال غربی و حتا دیرتر از طبرستان (مازندران) پا گرفت. بنابراین تمدن حضَری و راه و رسم تولید خوراک و سکونت دائمی به گونه ای که بعدها در جلگهی گیلان رواج یافت، محصول بومی جلگهی گیلان نبوده و از مناطق پیشرفتهی پیرامونی به این سرزمین جلگه ای سرایت کرده است ( نقشهی 1) . ادامه خواندن “هبوط قدرت از کوهستان به جلگه/ بخش یکم”
زمین و مالکیت زمین در گیلان
متن سخنرانی پریروزم با عنوان «زمین و مالکیت زمین در گیلان» را در بیست و نهمین نشست از «یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ» که به همت سایت انسانشناسی و دکتر ناصر فکوهی برگزار میشود میتوانید در اینجا بخوانید. در ضمن میتوانید فایل صوتی این سخنرانی را (به همراه پرسشوپاسخ پایانی نشست) از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
همچنین میتوانید سخنرانی آقای ناصر عظیمی با موضوع «ریشههای تنوع فرهنگی در ایران؛ مطالعهی موردی گیلان» را از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
گیلان سرزمین سبزی و دریا و کوه و هوای مطلوب. این تصویریست که اغلب از گیلان میشناسید. کلیدواژهها و کلیدگزارههای شمال، ویلای شمال و «بریم شمال» از سینِما و تلویزیون گرفته تا گفتگوهای روزمره، همگی تداعیگر همین تصویرند.
اینها البته سوای کلیدواژهها و کلیدگزارههایی از جنس دیگرند که اغلب در باب جوک رشتی و شوخیهای قومی و از این دست تفریحهای طبقهی متوسطی دستبهدست میشوند.
اما تا جایی که به آن تصویر کارتپستالی از گیلان و شمال مربوط میشود باید به گفتن همین نکته بسنده کرد که برای انسان ایرانی، که البته بر اساس الگوی مرکزیاش تعریف میشود، همهی استانهای شمال کشور و همهی اقوام این منطقه از تالش و گیلک گرفته تا تبری و تورکمن، در یک عنوان مبهم و بیشکل و بیریخت اما خوشآبوهوا و قشنگ و دلپذیر به نام «شمالی» خلاصه میشوند. به همین دلیل من لاهیجانی و دوست تالشم و رفیق اهل ساری یا همزبان رامسریام همگی شمالی هستیم و شمال شاهکلید مفهومی سبز است و من کمتر کسی را میشناسم که میل به تصاحب و مالکیت بر بخشی از این سبزی را نداشته باشد. گویی این کلیت سبز و قابل تصاحب بوتهایست که همهی هویتهای مستقل قومی مردمان این سامان را در خود ذوب و بههمآمیخته است.
اما این سبزی، صفتیست برای موصوفی به نام زمین. بیشک برای یک تهرانی که ماشین و پول کافی برای «سفر شمال» ندارد یا برای یک گیلک روستایی که باغ مرکباتش سوخته یا چای و برنجش در مقابل سیل واردات شاسیبلندنشینهای ویلادار بهایی ندارد یا گیلک شهرنشینی که به جای سبزی مذکور باید هر روز صبح از میان سازههای کج و لوچ و زشت و متعرض شهرهای شمالی به محل کارش برود اگر که در استانی با نرخ بیکاری چیزی بین ۱۵ تا ۱۶/۵ درصد (با توجه به میانگین نرخ بیکاری بین ۱۲ و ۱۳درصد در کل کشور) کاری باشد، کارتپستال مذکور کارکرد خاصی ندارد گرچه جذابیت دارد. این سه هم اگر راهش را پیدا کنند میتوانند روزی ویلای شمالی داشته باشند و عشق و حالی. این روزها همه به دنبال راهش میگردند. اما بیشک، راه مذکور این نیست که مردم، خانه و محل زندگی خود را به مسافرانی که به تعارف و ریا در رسانهها «میهمان» خوانده میشوند اجاره دهند. این میهمان یکی از هزاران عنوان و واژهی دهانپرکنیست که به کار سربریدن با پنبه میآید. به تأسی از محمد مختاری، وقتی بیکارسازی کارگران، تعدیل و سرمایهدار، کارآفرین و سانسور، فیلتر و اخراج، پاکسازی بشود، مشتری برای مصرف منابع طبیعی چرا میهمان نباشد؟ ادامه خواندن “زمین و مالکیت زمین در گیلان”