چیزی حدود دو سال پیش، یادداشتی کوتاه در مجلهی خط مهر نوشتم دربارهی ادبیات گیلکی و در آن اشارهای به آغاز داستاننویسی به زبان گیلکی کردم. آن زمان هنوز ترکیب نویسندگان خط مهر تغییر حکیمفرموده نکرده بود و به جای فواید زیتون و زعفران و روشهای از بین بردن لک روی پارچههای رومبلی، سعی میکرد که عرصهی گفتوگویی باشد میان روشنفکران گیلان که متاسفانه گویی سعی ساقی بر روال دیگری بود و ره و رسم دیگری بر میخواری و مستی طلبیده بود؛ باری، برگردیم به آن یادداشت که نوشته و چاپ شد و چندی بعد محمد بشرا که متاسفانه هنوز فرصت دیدار از نزدیکش را پیدا نکردهام اما «ایلهجار» و «هرای»اش -و به ویژه این دومی- کتاب بالینیام محسوب میشوند؛ نامهی کوتاهی نوشت ماند در آرشیو تا کی و کجا دوباره فرصتی دست دهد.
متن نامه پیشم مانده بود تا شمارهی ۱۱۸ گیلهوا که بهانهای شد برای بیرون کشیدنش از آرشیو. بهانه را کمی بعدتر عرض میکنم اما پیش از آن، نامهی محمد بشرا را بخوانیم با این توضیح که از بابت تعارفات و القاب خطاب به خودم در نامه، بیتقصیرم و محض امانتداری دوباره نقلشان میکنم.
Continue reading
برچسب: ورگ (Page 3 of 3)
شبی تا سحر همنشینی با «یار موافق»، نشاندمان پای سریال قدیمی کوچک جنگلی (به کارگردانی بهروز افخمی) که گذشته از حسرت ساخته نشدن سریالهایی اینچنینی در دهههای بعدی؛ خواندههایم از دو کتاب سردار جنگل (ابراهیم فخرایی) و شوروی و نهضت جنگل (مصطفی شعاعیان) را دوباره ریخت روی دایره و به این نتایج رسیدم:
چندیست که متنی با عنوان «دفترچه تلفون یک رشتی» در سایتهای مختلف اجتماعی دست به دست میشود و موجبات انبساط خاطر خیلیها را فراهم میکند. با هم این متن را بخوانیم.
دفترچه تلفن یک رشتی:
اباس
ازغر
بينام
تاویز روغن
کل حسین
رزا کبابی
رمز کارد یارانه
زرا
سد جواد
علی مامان
فراد دایی
فرشاد لحاف دوج
کلثوم خالا دختر
حسن آقامو
ممود
مندلی
میدی نقاش
ناسر خالا پسر
نقی خده سابت
نقی ایرانسل
هامد داداش
عمه جان مرد
بخانه
زکان مار
قربعلی
باید پرسید در این کلمات چه چیز خندهداری هست؟
آیا رگههایی از طنز در این کلمات هست؟ از همانهاکه در شوخیها و جوکها و کمیکهای طنز معمول جهان سراغ داریم؟ البته که نیست.
پس چه چیز مایهی خنده میشود؟ و آیا برای همه مایهی خنده میشود یا تنها مایهی خندهی تیپ خاصیست؟ مثلا یک ایتالیایی زبان به اینها خواهد خندید. یا کسی که نداند گیلک و گیلان چیست؟
Continue reading
در نگارش اين مقاله، تلاش شده است که از نتايج تحقيقات و آرای دیگرانی که درباره تقویم باستانی مردمان استانهای گيلان و مازندران دست به تحقيق و گزارش زدهاند، جمعبندی به دست داده و مجموعهای مدون و یکدست زير عنوان
«تقویم گیلکی»تقویم دیلمی آماده شود که با رجوع به آن بتوان با این تقویم آشنایی کاربردی به دست آورد.
من پيش از آنکه جرات نگارش اين مقاله را به دست آورم، منابع زير را چندين و چندبار مرور کردهام:
دامون (نشريه)، مديرمسئول: پوراحمد جکتاجی.
فرهنگ گيل و ديلم (فارسی به گيلکی)، محمود پاينده لنگرودی.
گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی، جلد اول، مقالهای از محمدولی مظفری.
سومين کنگره تحقيقات ايرانی، جلد اول، مقالهای از عبدالرحمن عمادی.
گيلهوا، شماره ۲۲ و ۲۳، تير و مرداد ۱۳۷۳، مقالهای از عبدالرحمن عمادی.
گاهشماری باستانی مردمان مازندران و گيلان، نصراله هومند.
در ضمن، پس از گفتوگو با برخی از مردان و زنان مناطق کوهستانی، در مرداد ماه ۱۳۸۵ شمسی گفتوگويی نيز با جناب عبدالرحمن عمادی (محقق و نويسنده مطالب بسياری در باب گاه شماری دیلمی) داشتهام.
مقدمه و معرفی:
تقویم رايج، ميان مردم گيلکزبان کوهستانهای گيلان و غرب مازندران، از بن و ريشه وابسته به تقویم باستانی ايرانی (يزدگردی قديم) بوده است و سالشماری يزدگردی قديم، بنابر روايات ايرانی و همچنين براساس محاسبات نجومی، کهنترين سالشمار ايرانی محسوب میشود. گاهشماری باستانی گیلکزبانان، از دوران کهن تا زمان انتخاب يک روز کبيسه با نام ويشک (višak) و نگه داشتن آن، گاهشمار مورد استفاده مردم و حاکمان اين منطقه بوده و سالی «گردان» محسوب میشد. يعنی آغاز سال آن که در ابتدای اعتدال بهاری قرار داشت، در هر ۴/۱۳۱۵۰۶۸ سال، يک روز از مبداء (اعتدال بهاری) فاصله میگرفت. اين چرخش تا ۹۲۹ سال ادامه داشت و سرِ سال، ۲۲۵ روز از مبداء فاصله گرفت و به نيمه تابستان و زمان خرمن و برداشت فراوردههای کشاورزی و دامی رسيد. اين هنگام مناسبترين زمان برای پرداخت ماليات و خراج به حاکمان بود. از اين روی با انتخاب يک روز کبيسه به نگاهداشت سال مبادرت ورزيدند و انجام اين کار، نخستين تجربه و اقدام در انتخاب سال و مبداء خراجی در گاهشماریهای ايرانی است.
با توجه به آنچه که گفته شد، مردم کوهستان، وقتی که سر ِ سال (آغاز سال) باستانی به نيمههای تابستان رسيده بود، با انتخاب يک روز کبيسه در هر چهار سال با نام «ويشَک» سال را در همان جا که بود نگاه داشتند. و زمان اين اقدام، مبداء جديد سالشماری دیلمی گشت. که اين مبداء دقيقا برابر است با:
روز دوشنبه، هرمزد روز (اولين روز) از سال ۵۴۵۴ باستانی (يزدگردی قديم) و ۷۱۰۸۲ روز پيش از مبداء شمسی هجری. (چگونگی محاسبه و به دست آوردن دقيق اين زمان را آقای هومند در کتاب بسیار ارزشمند گاهشماری باستانی مردم مازندران و گيلان نشان دادهاند. این کتاب و محاسبات هومند مورد اعتمادترین و مبنای اساسی این مجموعهی گردآوری شده است)
جدولی که مشاهده میکنيد، جدول همزمانی گاهشماریهای مختلف و مقايسه مبداء آغاز هرکدام از آنهاست.
آقای عبدالرحمان عمادی، در گفتوگويی که با ايشان داشتهام گفتهاند که در گذشته، در مناطق کوهستانی، تنها تقويم مورد استفاده مردمان آنجا، همين تقويم دیلمی بوده است و تنها برای دانستن زمان درست ايام مذهبی، از روحانيان منطقه سوال میشده است. Continue reading
یادداشتی که میخوانید در یادنامهای که نشر ایلیا با عنوان «بدرود رفیق…» برای اباذر غلامی منتشر کرد چاپ شده. یادنامهای که در مراسم بزرگداشتش که هفتهی پیش از سوی خانهی فرهنگ گیلان برگزار شد، توزیع شد. به احتمال زیاد در نشریه گیلهوا هم چاپ خواهد شد. و متاسفانه بنا به دلایلی در هر دو اینها با حذف قسمتهایی.
بنابراین بد نیست که متن کامل و بدون حذف این یادداشت را در اینجا بخوانید.
وقتی کسی میمیرد، عزیزتر میشود. تنها انسانهایی که در بسط ِ انتزاع ِ شرارت نقشی مستقیم داشتند از این قاعده جدایند. گرچه هم آنها نیز ممکن است بر اثر شرارتهای دهشتناکتر آیندگان، برای خود «خدابیامرزی» جور کنند.
وقتی کسی میمیرد، برای ما که به نزدیکی نزدیکانش به او نیستیم، تصویرها نقش پررنگی دارند. هر قدر هم که خودمان را داغدیده و غمگین و حرماندیده نشان دهیم، باز از میان تمام خاطرات که حسهای مختلف را درگیر میکند، این تصاویر است که سهم ماست. و من چند تصویر از اباذر غلامی دارم که با کنار هم گذاشتنشان، اباذر غلامی که میشناختم ساخته میشود. پس با کنار هم چیدن این تصویرها، تلاش میکنم که بگویم چرا اباذر غلامی برایم عزیز بود و هست. Continue reading
«ترانه این طور آغاز می شود: (ای روزای بوشؤمای هیمهواچینئهرؤی) کلمهی «روی roy» واژهی تکیه یعنی آوای پایانی جمله است و معنای آن یعنی بله. این ترانه گیلکی زیبا به لهجهی مردم روستاهای نقرده و نبیدهکا از توابع کیاشهر و آستانه خوانده شد. تأثیر یک شخصیت هنری ممتاز اما خودبارآمده به نام «شوندی» در روستای نقرده در اجرای این ترانه بسیار دخیل بوده است. راجع به کارهای هنری شوندی سخن بهمیان خواهد آمد. اما مضمون ترانهی لیلی جان قصه جمعآوری هیزم بچههای روستاست.
هر بامدادان نوجوانان ده به صورت جمعی به جنگل میروند و هیزم مورد استفاده خانهی روستایی را بهعنوان ذخیره زمستانی جمعآوری میکنند و به منزل میآورند. دختری از دختران ده آن چه را بر وی گذشته برای دوستش تعریف میکند. البته نام دختر و حتی نام پسری که با او به سخن ایستاده بوده در اصل ترانه ناشناخته مانده است، ولی کل داستان چنین است:
گویا این دختر بعد از رفتن سایرین به جنگل، راهی میشود. وقتی به نقاط خلوت راه میرسد پسری به سن و سال خود را که گویا او هم از قافلهی یاران هر روزی خود جدا مانده بود در تعقیب خویش میبیند. دختر با مشاهدهی او قدمهایش را تند میکند و زمانی میرسد که میدود. پسر نیز در دو او را دنبال میکند. در این ترانه از پسر به نام «همساده ریکأی» (پسر همسایه) یاد می شود و دختر همه آنچه را که بر او گذشته برای دوستش لیلی بازگو می کند.
این دو در حال دویدن بودند که پسر کلوخی از گل خشکیده به طرف دختر پرت میکند که به وسط پشت او اصابت میکند. این محل اصابت را دختر با نام «ههپرکأی» یاد مینماید. ههپرکای نقطهای در وسط پشت است که دست انسان برای خاراندن آن نقطه نمیرسد و یک گودی کوچک دارد. بالاخره پسر به او میرسد. این دو دقیقاً در سنینی بودند که از آنها معاشقه بعید بود اما بهمحض رسیدن به دختر که از ضربت کلوخ خشکیده گل افتاده بود -و شاید هم علت سقوطش غیر از این بود- به طرف وی متمایل میشود. میبیند خاری بر پای دختر رفته و قسمتی از آن نمایان است. پسر به خاطر کمک، سر دختر را به زانوی خویش مینهد و با دست میخواهد خار را از پای او بیرون بکشد اما از عهدهاش برنمیآید و لاجرم با دندان این خار را بیرون میآورد و آنگاه نگاهی مشتاقانه به چهرهی رنگپریدهی دختر میپاشد و بوسهای از پیشانی او میگیرد.
در این ترانه دختر با ترسیم حالات خود از این واقعه در حقیقت رشد خویش را و اینکه به یک احوال دیگری رسیده است بیان میکند. کلام ترانهی لیلی جان واقعاً میتواند مبین بهترین و گویاترین شکل تغییرپذیری و آثار بلوغ باشد که در قالب جملات زیبای این ترانهی گیلکی بیان شده است. جمعآوری ترانهی لیلی جان برایم مشکلات زیادی بههمراه داشت و مدتی ناتمام بود تا این که با کمک آقای دکتر مهرگان که از هنرشناسان و موسیقیدانان زبده در زمینهی موسیقی سنتی به شمار میآیند کامل و برای اجرا و ضبط آماده گردید. در حقیقت زحمات بیدریغ ایشان در تکمیل این ترانه قابل تقدیر و امتنان است.»یادداشتهای پراکنده دربارهی موسیقی فولکلوریک گیلان. فریدون پوررضا. مرداد ۱۳۶۷
گیلکی، وؤی گیلکی!
گیلکی، می مارˇ زوان، می مارˇ مورسؤن، می سامؤنˇ مارؤنˇ مورسؤن، یکته مورغه مؤنه کی هأی اونˇ سرˇ مئنه بزئهبی، هأی اونˇ پره بچئهبی، هأی اونˇ باله واشکنئهبی و بازین هارهارهار و هیرهیرهیر خنده بودهبی و بوتهبی: اها! پرأگیر دئه. چره مننی؟
(تاتایی اصلˇ اندازه دئنئبه اونˇ سر کلیک بکونین)
این برنامهی ۳۰ دقیقهای گفتوگوییست بیشتر انتقادی با مدیرمسئول گیلهوا که میتوانید در دو قسمت زیر، آن را بشنوید. با این توضیح که موسیقی انتخاب شده در این برنامه از دو گروه A-HA و Kahtmayan است.
کل برنامه را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
کل برنامه را میتوانید با کیفیت بهتر از اینجا دانلود کنید.
(۱)
اساس خندهدار بودن بسیاری از جوکها، موقعیت پارادوکسیکال (متناقضنما) است. در داخل جوک موقعیتی رقم میخورد یا در قبال موقعیتی خاص، واکنشی پیش میآید که با عادت ذهنی ما تناقض دارد. نوعی از آشنازدایی که برعکس آشناییزدایی ادبی در داستان، به جای رخ دادن در جهان درونی داستان، به طور مستقیم در جهان واقعی رخ میدهد و به همین دلیل خندهی مخاطب را برمیانگیزد.
حال بسته به سطح آگاهی و تجربههای درونی و بیرونی فرد، گاه لیز خوردن روی یک پوست موز برای ذهن ایجاد تناقض و خنده میکند و گاه موقعیتهای پیچیده و زیرپوستی این نقش را ایفا میکنند. مانند تناقضهای عمیق -گاه زبانی- در جوکهای انگلیسی.
(۲)
اغلب در جوامعی با فرهنگ رو به زوال، همچون فرهنگ ایرانی -به رغم تمام ادعاهای مبنی بر هنر نزد ایرانیان است و بس!-، لودگی و با لوله به مغز کسی زدن و از متلکهای کوچه و بازار استفاده کردن برای خنداندن مخاطب بس است.
ترویج نوعی خاص از کمدی در سریالهای تلویزیونی که از سویی ذهن مخاطب را در سطح تناقضهای پوچ و بیمایه نگاه داشته و از سوی دیگر به صورت زیرپوستی به کار ترویج لمپنیسم و زورسالاری و تحقیر روشنفکری و نگاه عقلانی به جهان مشغول است؛ به آنجا ختم میشود که برای مثال، در نمایش عمومی فیلم «جدایی نادر از سیمین» وقتی در یکی از صحنههای پایانی، شهاب حسینی (بازیگر نقش مرد فقیر) در آشپزخانه پی به دروغ همسرش میبرد، دروغی که نشانهی سقوط خانواده در بنبستی تراژیک است، وقتی شهاب حسینی از روی درماندگی در چنین موقعیتی، شروع به زدن مشت و سیلی به سر و روی خودش میکند، سالن از خندهی تماشاگرانی که لابد مشتری پر و پا قرص سریالهای نود شبی هم هستند منفجر میشود.
صد دفأ بوتم نشو/ صد دفأ بوتم کیلیده جا ننی/ هر دفأ بشؤی، کیلیده جا بنأی/ آخ أگر تو شؤني بی/ آخ أگر اي در دوستهبؤني بو/ مأ شؤن دره… مأ شؤن دره…
فارسی: صد بار گفتم نرو/ صد بار گفتم کلید را جا نگذار/ هر بار رفتی کلید را جا گذاشتی/ آه اگر تو رفتنی بودی/ آه اگر این در بسته شدنی بود/ رفتنم میآید.. رفتنم میآید..
آهنگ ؤ گیتار آکؤستیک ؤ خؤندگی: آرش شفیعی ثابت
وؤت: ورگ
توضیح اضافه: این کار پس از چند جور دنگ و فنگ و در یک اتاق دربسته و با یک گیتار آکوستیک و یک گوشی موبایل ضبط شده و قرار است روزی -دستکم در آرزوی من و آرش- با یک گیتار الکتریک و گیتار بیس و درامز و ضبطی آبرومندتر ثبت شود. پس تا آن روز این نسخهی زیرزمینی را از ما قبول کنید.
حاشیهای بر داستان «حیکایت» مسعود پورهادی
داستان حیکایت(۱) بریدههایی از روایت راویان است. راویان روایتی که تا پایان داستان نمیدانیم چیست. همگی از چیزی حرف میزنند که معلوم نیست چیست.
نیها (لؤلهٰن)، بچه قورباغهها (گوزگازاکان)، کرجیبان، مسافران و شاهدان، همه راویان روایتی هستند که گویی یک روایت نیست. گویی هر کس روایت خود را دارد و تا اینجای داستان، ما با موضوعی طرفیم که در ادبیات امروز جهان بارها و بارها تکرار و پرداخته شده. همان چیزی که با دیدگاه پستمدرنیستی به ادبیات و روایت و واقعیت، طرفداران بیشتری پیدا کرده و نمونههای خوبی هم از این نوع روایت واقعیت موجود است. برای نمونه نگاه کنید به داستان «در مورد سینیور دلاپینا»(۲) از الیسیو دیهگو (۳) که در آن روایتهای متناقض از یک فرد آدمهای داستان و خواننده را دچار چنان سرگیجهای میکند که تا پایان داستان مشتاق دیدن چهرهی واقعی سینیور دلاپینا میمانیم. و لحظهی دیدار، انگار به ما میگوید که: واقعیتی وجود ندارد!
من اما میخواهم از دل داستان مسعود پورهادی، چیزی بیش از این بیرون بکشم. پس دوباره به متن بازمیگردیم.
نیهای نیزار، از ورود تجاوزگرانهی قایق به حریم خود روایت میکنند و زخمی که از این تجاوز بر پیکر برخیشان وارد میشود و دودی که از سیگار کرجیبانان آنان را آزرده. قورباغهها هم شاهد همهمهی نیزارند. کرجیبان و مسافران و شاهدان هم هر یک به روایت اتفاقی مینشینند که نیفتاده! میتوان همینجا به این همه روایت متنوع و متفاوت قناعت کرد و از اینکه هر واقعیتی نسبیست و همچون تمثیل فیلم در تاریکی مولانا، کشف واقعیت را به «هرگز» حواله کرد. اما… واقعیتی اتفاق افتاده. دو جنازه، همچون دو قطعه چوب خشک، بر ساحل رودخانه، واقعیتیست که موجهای رودخانه همچون سیلی به صورت نیزار، قورباغهها، کرجیبان، مسافران و شاهدان و خواننده مینوازند! Continue reading

نأ!
اؤجˇ هیتا آؤ-آؤ
چراغ وئنسانه
کلمهٰنˇ گورˇخؤله راتینی ره
کی
کند و کوندهیا
دوچارده.
مانگˇدیمأ ویگیران
-هأ هأندˇشر
کی سینزهبدر
سوفره واشاده.
شاقشاقک
بهرا دره
بلگی
چینا بوکونه
وؤتˇ ماندگیا.
اي بگوبشتؤ اينترنتˇ مئن ببؤ. قضیه اؤره سرأیته کی مسود پورهادی خو شئره بنأ خو وبلاگˇ مئن ؤ مو اونˇ جیر بنویشتم: تمؤمˇ مي تلاشه بودم کی فارسی وؤته رجوع نکونم. نبؤ! چن جا مجبورأبوم. سخته. پور سخته. چی شأنه گودن؟ چره هنی سخته؟
مسود پورهادی: نانم چره اولارسالانˇ “ارواح” أ زبانه دۊنۊسده ؤ دسفاکش نیئده!

ورگ: فیکر کؤنی ایتؤ شأنه اي زوؤنˇ همره رؤمان نویشتن؟
مسود پورهادی: چره نشأ؟ من نویشتنˇ وخت هیکی هوایا نارم. أگر لازم ببه کی موخاطبˇ هوایا بدأرم، خؤب، با می نویشتنأ دچینواچین (ویراستاری) بکونم.
ورگ: رضا براهنی گونه “رؤمانˇ زوؤن، زندگی زوؤنه؛ نأ ادبیاتˇ زوؤن. زندگی زوؤنأ نی او زندگی روایتˇ زوؤنه ؤ نأ اونˇ تؤصیفˇ زوؤن.” لوکاچ نی یک جا گونه “پیلˇ نویشتنکس روایت کؤنه ؤ کوجˇ دؤنه تؤصیف!” ایسه می سؤال اینه: اي زوؤن چنی زيندگی زوؤنه؟ بسچی کی شئرˇ مئن قایده تؤفیر دأنه.امما رؤمان ؤ داستؤن چی؟
مسود پورهادی: بیدین! من أیأ (آلمان) نأ کیتابی دأرم نأ پیتابی! وختی ایچیأ شورو کونم هأتؤ خؤره-خؤره أیه می دس. هأتؤ بامؤختأبؤم. أنکی دوروسته کی شئر ؤ داستان کس-کسˇ أرأ تؤفیر دأرده. أمی زبان ويشتر شئرˇ أرأ ورز بامؤ تا داستان ؤ حیکایتˇ أرأ. اول وأستی واز کودن بازون وأد! [وأد: اندازهگیری واحد]
ورگ: ايسه تی بیکیتابیه به رؤخ نوا کشئن مسود پورهادی جؤن! تی گب قبول. امما واز گودنه خؤرؤم نفأمسم. یعنی چی؟ کؤره جی خأ واز گودن کؤره؟ چوتؤ؟ تی منظوره مئبه رؤشنأکون.
مسود پورهادی: تا هأ چن سالˇ پیش أگر اي نفر گيلکی نویشتی، شئر بو یا کی ایتا کوجی داستان. خالی ایتا رؤمان اونم واگردان جه المانی أمأ دأریم، دئه هیچچی. من گم اول با نویشتن، بازون با محک زئن. من می بیکیتابیأ نخأستیم تره گولاز بدم. خأستیم بگم هنی کی من نیویسم خیلیان نفأمده، مره هنی زندهیه، تهرانیانˇ قؤلی: کاربؤردیه.
ورگ: راجه به بیکیتابی شوخی بودم. خأستم اننی واژه-بازی بکونم.
پس خؤندنکس چی بنه؟ نشأنه اي میؤنه یکته راغ یاتن کی نأ زنگیˇ زنگ ببون نأ رومیˇ روم؟ تازه راجه به هی واز گودنأ نی پور گب دأنم. قدیمˇ جی بوتن پورگو پوردرده. شاید لازمه راجه به واز گودن ؤ اینکه أمه واز کأدریم یا کارˇ دیگه گب بزنیم.
مسود پورهادی: أبرار! أ اضافه-باره “گیلهوا” أمی چانپسکؤل بنأ. من نانم نویشتنˇ وخت چن نفرˇ هوایا با بدارم ؤ می کاره بکونم. زبانˇ هوایأ با زبانشناس بدأره. خاننده هوایأ با مدرسه ؤ دانشگا بدأره. منی کی شائرمه با شئرˇهوایأ بدأرم، أشأن ایتا چان بار نیئده کی ایتا آدم ایتا لنگه زیبیلˇ میان دوکونه ساق ؤ سالم ببره بازارسر!
ورگ: دوروس گونی. ای همه بار اصلن آدمˇ زیبیلˇ مئن جا نگینه. وروره کارم دننه! امما اینم دؤنی گه کو زوؤنˇ همره نویشتهدری؟ اي زوؤنˇ وضعیت خاص ایسه یا نأ؟ اي زوؤن نأ مدرسه دأنه نأ دانشگا، نأ دفتر ؤ دستک ؤ نأ یکته مأقول زوانشناس! ائره خالی تویی ؤ تی خؤندنکس. هینˇ وأسی فیکر کؤنم معادلات اننی تؤفیر بدأرن. تی نظر چیسه؟
تقی گیلانی: من نمیدونم این عذاب خواندن گیلکی رو باید تحمل کنم یا حس بدی که از نخواندن نظرات شما به من سرایت می کنه! برای من خواندن نوشته های بالا، از خواندن فینگلیسی سختتر شده! امیدوارم ما رو بیشتر یه شهروند ایرانی بدانید و شریک در مناسبات با خود تا رشتی و اینکه حتماً به صرف چنین گذشتهای، خواننده گیلکی باشم و کلی هم از موسیقی نامرتبط و شکسته اش رنج ببرم!
ورگ: تقی جان؛ گیلکیخوانی مثل هر زبان دیگری نیاز به تمرین و مدارا داره. به هر حال واقعا اگر این قدر از نخوندن این نظرها حس بدی بهت دست میده که این برای من باعث خوشحالیه چون یه جورایی احساس میکنم لابد حرف به درد بخوری زدم که کسی دلش میخواد اونها رو بخونه. چرا تلاش نمیکنی برای کلنجار رفتن با متن؟ ببخش که من اصرار دارم این گفتوگوم با مسعود رو به گیلکی ادامه بدم. چون هم فرمش برام مهمه و هم محتواش.
مسود پورهادی: جناب گیلانی بدون تردید من شما را به عنوان یک شهروند ایرانی خواهم شناخت.از کنار این متن رنج، بدون عذاب وجدان عبور کن. من قادر به عبور نیستم.
أما ایتا متنˇدورون ایسأییمی کی خأیی-نخأیی دوتازبانییمی. أن أمی راس-راسی روزگاره. هر جور بنویسیم با واگردانیم. من گم واستی با هأ وضعیتˇ أرأ تا اؤیا کی شأ گیلکی نویشتن، بنویسیم. هأتؤ شأ جخترأشؤ گبانا بیاد أوردن، اونأ واتینادأن (سرایت دادن). یعنی خیلی چیزانه باره کی ناریمی، جه دیمˇ کنار بهدوش کشئن.
ورگ: تی گب دوروس. ولی ائ جخترأشؤ واژهٰنه حتمن خأ زوایتˇ مئن أردن؟ تو یک طرفˇ جی گونی “نویشتنکس نخأ خؤندنکس یا زوؤنˇ هوایه بدأره”بازین او طرفأ جی زوؤنˇ غمه خؤنی ؤ اونˇ مئن وامجدمج کؤنی ؤ خؤدتˇ قؤلی “زوؤنˇ مئن باستانشناسی کؤنی!” مئبه قضیه توشکه-بخؤردهٰ. شاید اینˇ وأسیه کی أمه خالی شئر ؤ داستانˇ سر گب زئهدریم ؤ فلسفی ؤ فیکری وؤتˇ سر کار نودیم تا او وؤتؤنˇ مئن اي باره کولأگیریم. هأ؟
مسود پورهادی: زبانانی کی سابقه ی نویشتن دارده،أ فرتأ به نویسنده فدأده کی اوشانˇ میان هیزار جور وامجدمج بکونه. ولی منˇ گیلک مثلن خایم ایتا حیماسی شئر بنیویسم، حیماسی یا لیریک یا… لحنˇ ره با کی پرپرهٰ بگیرم؟ هنˇ خانیه بوگوفتم أمی کار ویشتر باستانشناسانه شباهت بره. بلگیم ارواحاحضارکونان!
ورگ: امما رؤمان ؤ داستانˇ تکلیف چی بنه؟ نویشتنکس چی خأ بکونه؟ کو حبلالمتینه واکفه؟
مسود پورهادی: من به هیچ چیˇ پیشاپیش اعتقاد نارم. أما ایتا تازه دونیا میان، چیزانی أرأ سرˇکار پیدا کودندریم کی قبلˇ أما أشانˇ موضوع نبو. تئؤریان خاکستریئده؛ زندگی دار سبزه.
ورگ: البته داستان ؤ رؤمانˇ مسأله زیادم پیشاپیش نیه. این همه داستان کی بنویشته بنه ؤ یکته رؤمانی کی واگردؤنه ببؤ، ای مسألهٰ زنده واکؤنه کی زوؤنˇ همره خأ چی گودن؟
مسود پورهادی: من نانم تی منظور جه “أ زوانˇ همره خأ چی گودن؟” چیه. یعنی أ زبان گوذشتهٰنˇشینه اونˇ أرأ نشأ رؤمان نویشتن؟ اصلن أتؤ نیه. گؤلشیری “شازده احتجاب” کی ایرانˇ مؤدرنˇ ادبیاتˇ گولازه، أنˇ زبان معاصره؟ ابوتراب خسروی کاران چی؟
ورگ: نأ! می منظور ای نیه کی چؤن گیلکی قدیمˇ زوؤنه دئه نشأنه اونˇ همره رؤمان نویشتن. گیلکی ألئه زنده ایسه ؤ استفاده بنه ؤ اتفاقن هی نؤکته قضیهٰ پیچیده کؤنه. چون أمه دوته گیلکی دأنیم بخیاله. یکته ایمروزˇ گیلکی کی مألوم نیه چیسه ؤ قاطی-پاطیه ؤ یکته نی او گیلکی کی مثلن ای شئر ؤ داستؤنˇ مئن دره ؤ یک جورایی باستانشناسیببؤره.
ایسه می سؤال اینه کی چی خأ گودن؟ خأ ایمروزˇ گیلکیه دس ویتن ؤ سرهنویسی ؤ قدیمنویسی بکونیم؟ أگه اي کاره بکونیم أمه مؤخاطب چی بنه ؤ کی بنه؟ اي قدیمی گیلکی همره أگه رؤمان بنویسیم ؤ داستان، بازین اونˇ نسبت أمه امروزˇ زندگی ؤ (گیلکی) زوؤنˇ همره چی بنه؟ أگرأ نی امروزˇ زوؤنه دؤجین بکونیم ؤ اونˇ همره بنویسیم، اینˇ ناتوانی ؤ فارسیمآبی همره چی بکونیم؟
۱۵۸۴ سیا ما
مرتبط با این مطلب: گفتوگو با مسعود پورهادی دربارهی مجموعه داستان «شریرما جیجاکه ورزان»
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
«دکترین بازگشت به «اصالت فرهنگی خویش» برای مردمی که جامعهشان در بحران عمیق غوطهور است جذابیت و کشش فوقالعادهای دارد. سرچمشه و منشاء این شیفتگی را نباید صرفا در عِرق مردم به «اصلها» جستجو کرد بلکه باید متوجه بود که فرهنگ در جامعه بحرانزده مناسبترین عامل سازمانگر و هماهنگکننده در نبرد با بیعدالتیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.» (1)
شاید این نقل قول به نوعی روشنگر پیوند میان خواستههای ما و تلاشمان درمسیر آزادی و برابری باشد. مسیری که گیلکان را به عنوان ملتی با ویژگیها و مشکلات خاص خود درکنار دیگر ملتها قرار میدهد. برای پیمودن این مسیر، در نخستین گام باید مرزهای خود را با نیروهای دیگری که در راستای هویتخواهی گیلکان فعالیت میکنند روشن کنیم تا بتوانیم از ورطهی افراط یا تفریط اجتناب ورزیم. این یک واقعیت مسلم است که طیف فعالان هویتخواهی گیلک به ویژه در عرصهی فرهنگ، نیروهای مختلف با انگیزهها و مسیرهای متفاوتی را دربرمیگیرد. در اینجا تلاش میشود تا حد ممکن تصویری از جریانهای به ظاهر همسو با ما به دست داده شود؛
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
ما ملت گیلک هستیم
اصرار بر تکرار این عبارت به «لزوم نامیدن» برمیگردد. نامیدن درمقابل نامیده شدن، نوعی شورش بر سلطه است؛ نوعی کنشگریست. درواقع امر نمادین نامیدن برای یک ملت (ملت با مفهوم دوم در بخش پیشین)، ریشه در تلاش آن ملت برای «بودن» و «شدن» دارد. اصرار ملتها بر نامها به همین دلیل است. مانند اصرار ما بر نامهایی چون دریای کاسپین، کوه سماموس و نام درست شهرها و روستاهایمان (چون سوماسرا و دیلمان و…)
اينکه چرا برای ناميدن اين هويت قومی، از واژهی «گيلک» استفاده شده، تنها به خاطر اشتراک زبانیشان بوده است. چرا که زبان مشترک مردمان جلگهنشين گيلان و غرب مازندران گيلکی خوانده میشود و مردمان مرکز و شرق مازندران نيز زبان خود را با نام «گِلِکی» مینامند. (ایران کلباسی. گویش مردم کلاردشت) و مردمان کوهستان هر دو استان نيز همين زبان را، با همين نام به کار میبرند. گرچه همواره برای ناميدن مردمان اين ديار و زبانشان از نامهای ساختگی همچون ديلمی، شمالی، رشتی، مازنی، گيلانی، تاتی و… نيز استفاده شده است.
در استان گیلان، به جز منطقهی تالشنشین، همواره با عناوینی چون گیل، دیلم، گالش و… برخورد داشتهایم که البته این عناوین در مناطق غربی و مرکزی مازندران نیز کاربرد تاریخی داشته و دارند.
واقعیت امر این است که در میان مردم بومی جلگه و کوهستان گیلان و مازندران، هرگز عنوان «دیلمی» یا «دیلم» وجود خارجی نداشته، چه رسد به واژهی فارسی و غریب «دیلمستان»!
دیلمان، نام منطقهای کوچک از منطقهی وسیع کوهستانهای گیلان و مازندران است که معنی ویژهی خود را دارد و هرگز نام قوم، نژاد یا زبان نبوده است. Continue reading
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
ما گیلکیم!
به محض گفتن جملهی بالا ازسوی ما، ممکن است پاسخی اینچنین بشنویم: آه! افسوس. شما ناسیونالیستید!
اما این ملیت (Nationality) چیست؟ این ملیت بیچاره که هر جایی و در هر مقامی عنوانی به خود میگیرد: قومیت، ملیت، تیره و…
به نظر میرسد ما دو مفهوم با نام ملیت داریم که هر کدام از اینها هم در دو وجه بررسی میشوند.
یک مفهوم، مفهوم دولت-ملت (Nation-State) است که مفهومی کاملا مدرن بوده و از قرن 19 میلادی وارد فلسفه سیاسی شده است. در واقع با اوجگیری سرمایهداری در اروپا و با توجه به نیاز صنایع به بازارهای ملی، دولت-ملتها شکل گرفتند. دولت-ملت در تجربه جهانیاش بر پایهی ارتش منظم و کلاسیک، دیوانسالاری (بوروکراسی) کارآمد، سیستم اجرائی مدرن و شاخصههای فرهنگی چون زبان، موسیقی، تاریخ و مذهب –همگی با پسوند ملی- شکل میگیرد.
از بعد از قرارداد سال 1648 وست فالن (Peace of Westfalia) است که ما با مفهوم «حاکمیت ملی» مواجه میشویم. از این تاریخ است که جرقههای شکل گیری دولت-ملت (دولت مدرن) زده میشود. تا قبل از آن، دولت-امپراطوری، دولت-شهر و یا دولت-قبیله بوده است. (1)
«حاکمیت ملی» در مفهوم امروزین خود، دارای باری حقوقیست که بعد از مُشارکت آزادانهی مردم در انتخابات، قدرت سیاسی، موقتا ً به نهاد و یا شخصی تفویض میگردد که مظهر اراده و خواست مردم است. و او در یک جغرافیای مشخّص تبیینکننده، مُجری و راهبر روابط داخلی و خارجی آنان خواهد بود. (2)
«حاکمیت ملی» در بُعد داخلی، همانا اجرائی کردن شرکت، نظارت و کنترل شهروندان در اداره ی امور جامعه ی خویش است. و در بُعد خارجی، همکاری و تعامل متقابل با دیگر دول در عین برخورداری از استقلال رأی و عمل در عرصه های اقتصادی، دفاعی، پژوهشی و … خواهد بود. (3)
در ایران دوران قاجار تلاشهای عباس میرزا برای تشکیل ارتش کلاسیک، تلاشهای قائم مقام و امیرکبیر برای تشکیل بوروکراسی کارآمد و… همگی ناکام ماندند و تنها با قدرت گرفتن رضا پهلوی و پشتوانهی فکری برخی از روشنفکران از جمله حزب تجدد بود که پروژهی راهاندازی دولت-ملت ایران آغاز شد و اندک-اندک «ایران نوین» جای «ممالک محروسه ایران» را گرفت. زبان فارسی که پیشتر زبان رسمی اغلب دربارها بود، این بار «زبان ملی» شد و برای این ملی شدن، از هیچ تحقیر و سرکوبی بر علیه زبانهای قومی دیگر فروگذار نشد. لباس ملی جایگزین لباسهای قومی شد. عشایر کوچنده به زور یکجانشین و تا جای ممکن خلع سلاح شدند تا مقدمات تشکیل ارتش منظم و کلاسیک آماده شود. دین باستانی زرتشت، دین معاصر اسلام، مذهب شیعه اثنی عشری، نژاد آریایی و گذشتهی پرافتخار هخامنشیان و ساسانیان، همگی آجرهای برسازندهی دولت-ملت ایران بودند. پس اگر امروزه میبینیم که یک جوان رشتی با افتخار گردنبند فروهر (نشان زرتشتی) را به گردن میاندازد و به کورش کبیر افتخار میکند، در حالی که این دین و آن پادشاه هرگز به سرزمین کاسپی نفوذ نکردند، نباید تعجب کنیم. چون حاصل دههها تلاش فرهنگی، نظامی و سیاسی است. Continue reading
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
سخنی با خوانندهی این یادداشتها: پارههای گوناگون نوشتههایم به علاوهی حاشیهنویسیهایم از منابعی که خواندهام، به اضافهی گفتوگوهای گفتاری و نوشتاریام با دیگران طی این 5 سال، شکلدهندهی این مقالهاند که به به صورت سلسله یادداشتهای دنبالهدار در ورگ میخوانید.
پیش از خواندن، باید این را به خوانندهی متن یادآوری کنم که اینها وحی منزل نیست و تنها تلاشیست برای تحلیل وضعیت تاریخی و اجتماعی گیلکان و ارائهی افقی روشن از آیندهی آنان. هرگونه استفاده از موارد موجود در این یادداشتها در راستای اهداف و آرمانهای نژادباورانه، و یا توجیه کشتار و شکنجه و حبس انسانها و بیرون راندنشان از محل زندگیشان بسیار دور از باورمندی نویسندهی آن است و اگر این یادداشتها چنین باورهایی را به ذهن راه میدهند، همان بهتر که خواننده آنها را دور انداخته و نخوانده رها کند.
هویت امری تکبعدی و ایستا نیست. هویت چندوجهی و سیال است. یعنی شما ممکن است از نظر جنسیت، طبقه، نژاد، ملت، تیم فوتبال مورد علاقه و… هویتهای خاص خود را داشته باشید که به اعتبار این هویتها، مرد/زن، فئودال/بورژوا/پرولتاری، سیاه/زرد/اسلاو/سامی/و…، تورک/گیلک/ژرمن/ایتالیایی/و… و یا ملوانی/استقلالی/پرسپولیسی/و… باشید. اینها ساحتهای هویتی شما هستند. هریک جزئی از فردیت شمایند. در واقع، ماهیت هویت نوعی «کثرت در وحدت» است که با نگاه مکانیکی جور نخواهد بود.
مردمان ساکن در منطقهی جنوبی دریای کاسپین، به دلیل عدم انباشت سرمایه و فقدان عامل مذهب یکپارچه به عنوان عاملی تعیینکننده و در نتیجه فقدان تمرکز قدرت سیاسی و وجود حکومتهای محلی و ملوک الطوایفی و حیات مذهبی کاملا متفاوت از فلات ایران -در پیش و پس از اسلام- و نیز پیوستگی فرهنگی-اجتماعی -وحتی جغرافیایی- منطقه با صفحهی قفقاز -به جای فلات ایران-، همواره سرنوشتی مستقل از فلات ایران داشتند و تنها پس از یورش صفویه بوده که این سرنوشت تقریبا با سرنوشت ملتهای فلات ایران گره خورد. قرائت غالب مورخان عرب و فارس و یونانی از تاریخ ایران و در سایه قرار گرفتن خرده-قدرتهای محلی در مقابل امپراتوریهای حاکم بر فلات ایران، مسیر تاریخی-اجتماعی مردمان این سامان را همواره در هالهای از ابهام و به شدت تحت تاثیر قرائت مذکور قرار داده است.
برای دست يافتن به تعريفی روشن از گيلک و مفهوم «گيلک بودن»، میتوان سه محور زير را مشخص نمود: Continue reading
باور کنید میترسم از خوبی بعضی چیزها بنویسم و منتشرش کنم. از بس که چیزها و کسها و جاهای خوب را از ما میدزدند و میگیرند و میبندند. شدهایم مثل بزرگترهایی که از ترس ارباب، نامی از دختر زیباروی دمبختشان نمیبرند! تو گویی با نگفتن و اسمش را نبردن، از یادآوری به عزرائیل خودداری میکنیم. اما، ورگ نمیتواند بعد از ده سال، آن هم پس از دیدن این کارنامهی مفصل و درخشان دهسالهی این نهاد مردمی و غیردولتی ساکت بماند و چیزکی ننویسد. گرچه نیازی به دیدن این کارنامه هم نبود. سالهاست که در گروه گیلانشناسی (با همهی مشکلی که با این عنوانش دارم!) به اندازهی توانم و سوادم میآیم و میروم و گروه داستان گیلکی با آن یک دوشنبه در ماهش پنج سالیست که شده همهی شوق زندگیام.
غیردولتی میگویم و غیردولتی میشنوید. حدیث «ما را به خیر تو امید نیست، لطفا شر مرسان» است. یک چیزی هم همین جا در گوشی بگویم به شما که مبادا عزرائیل بشنود و بیاید سر وقت این خانهی ما و آن هم اینکه این خانه با همان ساختمان درب و داغان و با همین پول حق عضویت اعضایش یک جورهایی شده قلب تپندهی فرهنگ گیلان. آن موکتهای سبزش با آن صندلیهای سبزترش، چه نشستها و فیلمها و نقاشیها و موسیقیها و داستانها و شعرها و جر و بحثها و غمها و شادیهایی که به خود ندیده. باور نمیکنید؟ از استکانهای آبدارخانهی کوچکش بپرسید که حتی شستن آنها هم به عهدهی اعضاست.
این قدر سقف آرزوهامان کوتاه شده که به جای فکر کردن به سنتهای صد ساله، از ده سال امتداد و بیمرگی ذوق میکنیم؟ قبول! اما چه کنیم؟ اگر شما جای من بودید و این خانه پناهگاه همهی روزهای «فرهنگی»تان بود، چه میکردید؟ من که باید اینها را مینوشتم، شما را نمیدانم.
لاهیجان/ ۱۵۸۴، آول ما ۹
این متن گفتوگوییست که چندی پیش بین من، نازنین اسماعیلیپور و هومان تحریری انجام گرفت و در هفتمین شمارهی «سفید کمرنگ» (فصلنامهی دانشآموختگان مراکز سمپاد رشت) چاپ شد. با این توضیح که سبک نگارش و ویراستاری این متن متعلق به تحریریه سفید کمرنگ است، نه ورگ.
نوروزبل چه مراسمی است و پیشینه و نقش آن در فرهنگ گیلان چگونه است؟
نوروزبل به صورت خلاصه نوعی آئین خاص برای آغاز سالی است که در کوهستانهای گیلان (به خصوص کوهستانهای شرق گیلان) استفاده میشود؛ که این اسم از عینیت این آئین گرفته شده، نوروز که به معنای شروع سال نو و« بل» هم که در گیلکی به معنای شعله آتش است که با هم شعله نوروزی را میسازند. در واقع این خودکلید واژهای است که به ما توضیح میدهد این آئین در روزگاران قدیم چگونه برگزار میشدهاست.
چطور شد که تصمیم به احیای نوروزبل گرفتید و نوروزبل نسبت به بقیه آئینهایی که میشناسیم چه ویژگی دارد که میتوانیم از آن به عنوان یک آئین بومی نام ببریم؟
در ابتدا بگویم که من ترجیح میدهم که از کلمه بازبرگزاری استفاده کنم، نه احیاء.
اما در جواب سوالتان، این آئین حدود 2 تا 3 دهه است که برگزار نشدهاست. بنا به گزارش پوراحمد جکتاجی برگزاری نوروزبل در حدود 25 سال پیش و قبل از آن، در مناطق اطراف ملکوت دیلمان( محلی که 4 سال پیش بعد از مدتها در آن نوروزبل را برگزار کردیم) دیده شدهاست. البته قبل از آن هم در اشکورات توسط آقای عبدالرحمان عمادی( ایشان در اصل گالش اشکور هستند) گزارش شده است که گزارش آقای عمادی مربوط به دیدههای شخصی ایشان در کودکی(حدود 70 سال پیش) است.
حتی شعر گروم بل که در مراسم نوروزبل خوانده میشود را آقای عمادی از همان خاطراتشان نقل کردهاند.
اما چرایی این کار….این به همان دلیلی است که ما داریم روی زبان و فرهنگ گیلکی کار میکنیم. نوروزبل و تقویم گیلکی از پارامترهای مهم فرهنگی این قوم است. این مراسمی که برگزار میکنیم کمترین شباهت را به مراسمی که در گذشتهها برگزار میشدهاست، دارد. یکی از این تفاوتها این است که این مراسم دیگر برای ما فقط یک آئین نیست، یک جشن نیز هست.
شما از «گالش»ها اسم به میان آوردید. لطفا کمی توضیح دهید.
من وقتی در مورد گیلکها حرف میزنم به مرزهای سیاسی استان گیلان کار ندارم. در مورد مردمانی صحبت میکنم که از رضوان شهر تا چالوس و از جنوب تا طالقان و حتی در نواحی از جنوب البرز زندگی میکنند. ویژگی مشترک اینها تکلم به زبان گیلکی است با لهجههای گوناگون. ایران کلباسی در کتاب زبان شناسی خود گویش مردمان کلاردشت را نیز گیلکی ثبت میکند. خود من نیز در مناطق مختف مانند چالوس، اشکور و جور اشکور مازندران موارد زیادی را ثبت کردهام که مردم قدیمی منطقه از واژه گیلکی به عنوان زبان خودشان استفاده میکردند.
این مردم گیلک در گذشته بر اساس شیوه تولیدشان تقسیم بندی میشدند. با توجه به شواهدی که فعلا وجود دارد، تمدن مردم این منطقه از ارتفاعت و کوهها آغاز شده و جلگه تا زمانهای نه چندان دور قابل سکونت نبوده و تمدن چندانی نداشته است. بعدها با توجه به پیشرفت در نحوه زیستن و شیوههای تولید، اینها به 3 دسته تقسیم شدند.
دسته نخست که ما آنها را به نام «گالش» میشناسیم، کسانی هستند که دامدار اند و شیوه تولید آنها شبانی است و کوچ نشین اند. گالشها در ارتفاعات زندگی و ییلاق و قشلاق میکنند.
دسته دوم «کلایی»ها هستند که متاسفانه در گفتارها تا حد زیادی حذف و اکثرا با نام گالش ثبت شدهاند. کلاییها نیز در کوهپایهها زندگی میکنند اما برعکس گالشها یکجانشین و شیوه تولیدشان کشاورزی بوده است، اما کشاورزی دیم. این درواقع خط سیر پیشرفت در زندگی انسان است؛ از زندگی شبانی و کوچ نشینی یکجا نشین میشود و سپس دست به کشت و زرع میزنند که نیاز به تخصص بالاتری نسبت به دامداری دارد.
و اما دسته سوم که «گیله مردان» هستند، در جلگهها زندگی میکنند. در آن برهه زمانی که گیله مردان به جلگهها آمدند، آنقدر تخصص در انسانها بالا رفته بود که توانستند زمینهای جلگهای را زهکشی و جنگلها را صاف کنند و به کشت آبی دست بزنند. در واقع گیله مردها مانند کلاییها یکجا نشین بودند، اما شیوه تولیدشان بر اساس کشت آبی(یعنی تخصصی ترین نوع کشاورزی) و همینطور صیادی است.
اینها 3 دسته از قوم گیلک هستند که ویژگیهای مشترک زیاد و در کنار آن تفاوتهایی نیز با هم دارند.
هدف از نوشتن این یادداشت، ورود به بحثیست که عباس گلستانی با دو مقالهاش در گیلهوا (1) آغاز کرده است. متاسفانه تاکنون، کسی وارد گفتوگو نشده و یادداشت قابل اعتنایی در بازخورد نظرات عباس گلستانی در گیلهوا یا جای دیگر منتشر نشده است.
عباس گلستانی در دو مقالهی مفصل خود، روی دو موضوع «خطی که باید با آن گیلکی نوشت و تابوشکنی در این حوزه» و «لزوم تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار برای زبان گیلکی» درنگ کرده و البته در کنار این دو، مسألهی «آموزش زبان گیلکی» به صورت بسیار کمرنگ و گذرا مطرح شده است. به طور کلی این سه محور، محورهای اساسی بحث و نتیجهگیری اوست.
پس از خواندن بخشهای یکم و دوم این مقاله، بخش سوم و پایانی آن را بخوانید.
ایدهی فضای همگن
دوباره مسأله را میخوانیم و جزء به جزء روی میز میچینیم تا ببینیم چه میتوان کرد.
گزارهی 1/ زبان گیلکی شخصیتی دارد که تقریبا مشخص و روشن است. یعنی جغرافیای تاریخی و جغرافیای زبانی تقریبا روشنی دارد. میدانیم که مرزش با زبان تالشی در ماسال و رضوانشهر طیفی پیوسته است و از سوی دیگر در چالوس با زبان تبری مرزی طیفی دارد. این طیف پیوسته در درون خود نیز تغییراتی دارد که گویشهای مختلفی از این زبان را شکل میدهند اما به طور کلی گیلکی نامیده میشوند. دکتر نادر جهانگیری (زبانشناس) در گفتوگویی(7) به خوبی این طیف پیوسته و ایدهی گونههای زبانی را مطرح کرده است که به نوعی نقطهی پایانی بر بحث لوث و قدیمی «زبان یا لهجه بودن گیلکی» هم هست. Continue reading
[audio:https://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/02/bute-i-sho-numone.mp3|titles=بوته ای شؤ نمؤنه]
شؤ
شؤ
شؤیˇ استبداد
أخر گوذرنه
خؤ
خؤ
خؤیˇ بیچارهٰن
یکروزی پرنه Continue reading
هدف از نوشتن این یادداشت، ورود به بحثیست که عباس گلستانی با دو مقالهاش در گیلهوا (1) آغاز کرده است. متاسفانه تاکنون، کسی وارد گفتوگو نشده و یادداشت قابل اعتنایی در بازخورد نظرات عباس گلستانی در گیلهوا یا جای دیگر منتشر نشده است.
عباس گلستانی در دو مقالهی مفصل خود، روی دو موضوع «خطی که باید با آن گیلکی نوشت و تابوشکنی در این حوزه» و «لزوم تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار برای زبان گیلکی» درنگ کرده و البته در کنار این دو، مسألهی «آموزش زبان گیلکی» به صورت بسیار کمرنگ و گذرا مطرح شده است. به طور کلی این سه محور، محورهای اساسی بحث و نتیجهگیری اوست.
پس از انتشار بخش یکم این مقاله، اینک دومین بخش آمادهی خواندن است.
دربارهی خطی که در حال حاضر برای گیلکینویسی استفاده میشود
رسمالخطی که در حال حاضر به صورت جدی برای گیلکینویسی مورد استفاده قرار میگیرد، رسمالخطی است که در گیلهوا از آن استفاده میشود و گلستانی به اشتباه، هفت و هشت کوچک آن را با عددهای هفت و هشت فارسی یکی میگیرد تا نشان دهد که زبان گیلکی در این شیوهی نگارش تابع نظام نوشتاری فارسیست. در حالی که علامتهای هفت و هشت مذکور کارکرد و نقشی متفاوت از زبان فارسی دارند و این حرف درست مثل این است که بگوییم از امروز در زبان آلمانی حرف X، نشانهی und (حرف عطف و) است. ضمن اینکه علائمی چون «أ»، «ئ» و «ؤ» هم در نظام نوشتاری گیلکی هستند که به کل نقشی متفاوت از نقش خود در نظام نوشتاری فارسی ایفا میکنند.
بنابراین، زبان گیلکی در این نوع از نگارش به حدی از نظم نوشتاری ویژهی خود رسیده است.
در اینجا، گرچه با نظر گلستانی مبنی بر ناکارآمد بودن خط فعلی برای گیلکی موافقم، اما نه به دلایلی که او میآورد.
میتوان دلایلی دمدستیتر اما درستتری را آورد از جمله:
– ناتوانی این خط برای نشان دادن آواهای زبان –در عمل-؛ چه آواهای مشترک بین زبان فارسی و عربی و گیلکی و چه آواهای ویژهی زبان گیلکی
– رفت و آمد بیش از حد به بالا و پایین خط زمینه که همیشه نقطهی ضعفی برای خط میباشد.
– ایجاد مشکلات فراوان در تایپ و حروفچینی و ناسازگاری آن با تکنولوژی
– انزوا در دنیای دیجیتال
– داشتن حروف متعدد برای یک صامت خاص
هدف از نوشتن این یادداشت، ورود به بحثیست که عباس گلستانی با دو مقالهاش در گیلهوا (1) آغاز کرده است. متاسفانه تاکنون، کسی وارد گفتوگو نشده و یادداشت قابل اعتنایی در بازخورد نظرات عباس گلستانی در گیلهوا یا جای دیگر منتشر نشده است.
عباس گلستانی در دو مقالهی مفصل خود، روی دو موضوع «خطی که باید با آن گیلکی نوشت و تابوشکنی در این حوزه» و «لزوم تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار برای زبان گیلکی» درنگ کرده و البته در کنار این دو، مسألهی «آموزش زبان گیلکی» به صورت بسیار کمرنگ و گذرا مطرح شده است. به طور کلی این سه محور، محورهای اساسی بحث و نتیجهگیری اوست.
نقد روششناسی
روش طرح مسأله و تلاش برای حل و نتیجهگیری گلستانی خود جای بحث و نقد دارد. او دلایل و ادعاهایی را مطرح میکند که فارغ از قبول یا عدم قبول آنها از سوی خواننده، مثالها و مصداقهای نامناسبی برای آنها آورده میشود.
برای مثال، هر وقت که روی تاکید زیاد شاعران گیلکی (2) در استفاده از واژگان کهن و بلااستفاده در گیلکی معاصر دست میگذارد و زیادهروی در سرهنویسی را به نقد میکشد و میخواهد بگوید که بسیاری از واژگان گیلکی بر اثر تغییر مناسبات تولیدی جامعه و تحول در شیوهی زیستی، منسوخ شدهاند، که ادعایی بهجا و جالب هم هست، در مرحلهی مثال و مصداق، این واژگان را ردیف میکند:
تنأشؤن (گلاویز شدن)، توقایی (عشق)، چکره (ساق پا)، خنی (برای) و… Continue reading
چندی پیش و در روزهای تعطیلی ورگ، نویسندهی وبلاگ اسارهسو که در حوزهی مسائل مردمان استان مازندران تلاش میکند، نامهای برایم نوشت (البته از طریق ایمیل) و من نیز پاسخی نوشتم. بد نیست این گفتوگوی ایمیلی که به نوعی طرح مسأله نیز هست در ورگ منعکس شود. به همین دلیل متن دو نامه را با اندکی ویرایش منتشر میکنم.
./ نامهی اول
با سلام خدمت آقای ورگ عزیز
سوالاتی دارم که تصمیم گرفتم از شما بپرسم به این دلیل که: این مسیری است که شما قبلا طی کرده اید و شاید به این سولات برخورد کرده باشید و جواب آنها را یافته باشید.
به نظر من دوران دانشجویی دوران آرمانگرایی است، جوان با ورود به مرحله جدیدی از زندگی در پی ساختن آرمانشهر خود می گردد، بسته به پیش زمینه هایی که در مراحل مختلف زندگی بدست آورده است نوع این آرمانشهر متفتوت است. اما با به پایان رسیدن این دوران و گام گذاشتن در مراحل بعدی زندگی این آرمانگرایی تبدیل به واقعگرایی می گردد. مبارزان جوان که می خواهند دنیا را عوض کنند تبدیل به محافظه کاران دنیا دوست می شوند.
من فکر می کنم که دوران آرمانگرایی را پشت سر گذاشتم. آرمانشهر ذهن من متاثر دیالوگ ورگ بود. اما واقعیت جامعه ما در گیلان و مازندران چیز دیگری است.
من وقتی به افراد قومم مینگرم از این که برای حفظ هویت اینها اینقدر وقت و انرژی گذاشتم از خودم شرمنده میشوم.
نمی دانم شاید طبیعت سخت مبارزه مرا اینگونه کرده است. مبارزه برای هدف درست از مشخصههای انسان کامل است و فرد هر سختی را به جان می خرد. اما مبارزه برای یک هدف نادرست حماقت محض است.
من در مورد درستی یا نادرستی هدفم شک دارم. آرمانشهری که از طریق دیالوگ ورگ در ذهن من ساخته شده بود به نظرم ناممکن و در صورت ممکن بودن، بی فایده به نظر میرسد.
آرمانشهر ذهن من این بود:
در خانواده و در جامعه افراد به زبان مادری خود صحبت کنند، به تاریخ خود آگاه باشند، آداب و رسوم گذشته را حفظ کنند. در مدارس زبان و تاریخ و جغرافیای بومی تدریس شود. رسانهها …
1) این آرمانشهر بسیار دور از دسترس است.
در جامعه حرف زدن به زبان مادری نشانه بیسوادی، روستایی بودن، قدیمی، بیکلاسی و… است. به طوری که بسیاری از افراد جامعه این زبان را از دست داده اند(می فهمند اما قادر به تکلم به آن نیستند). کودکانی که امروزه به دنیا میآیند در شهر و حتی روستاها؛ والدین فارسزبان که هیچ، حتی والدین محلی زبان نیز با آنها فارسی صحبت می کنند. از صداو سیما و رسانه ها نیز بگذریم. هیچ ابزاری و یا بستری اجتماعی برای ساختن این آرمانشهر نداریم.
2) حتی در صورتی که این آرمانشهر ساخته شود ما به چه چیزی رسیدهایم؟ آیا در جامعهای که همه گیلکی یا مازنی صحبت میکنند و به تاریخ خود آگاهند و هویت خود را حفظ کرده اند :
هیچ دلالی دسترنج یک سال کشاورز را به جیب نمی زند؟
هیچ کارفرمایی حق کارگر خود را نمیخورد؟
هیچ بیکار و معتادی نخواهیم داشت؟
هیچ جنایتی رخ نمیدهد؟
زنان به جایگاه واقعی خود در اجتماع دست پیدا خواهند کرد؟
فساد اخلاقی در جامعه ریشهکن خواهد شد؟
سعادت دنیا و آخرت افراد تضمین میشود؟
و…
پس این مسیر در ساختن آن آرمانشهر مسیر اشتباهی است. آرمانشهر ما مثل وضع امروز اکراد سنی و اعراب و بلوچهاست. آنها همه به زبان مادری خود صحبت میکنند حتی لباس خود را نیزحفظ کرده اند اما جامعه ای سراسر نکبت و درگیر آداب و رسوم قبیلهای جاهلانهاند که تمام مشکلات فوق در آنها وجود دارد.
سوالات من به طور خلاصه:
آیا رسیدن به آن آرمانشهری که توصیف کردم ممکن است؟
در صورت ممکن بودن آیا آن آرمانشهر متضمن جامعه آرمانی است؟
آیا آرمانشهر ساخته ذهن من مطابق با آرمانشهر مد نظر شماست؟
فکر نمیکنید تمرکز بیش از حد بر بحث هویت نوعی بحث انحرافی در ساختن جامعه آرمانی باشد؟
قبول دارم که هویت و زبان مادری و آداب و رسوم چیزهای مهمیاند اما تبدیل شدن آنها به هدف غایی نوعی انحراف از پرداختن به اهداف اصلی است.
اگر به این مسائل پاسخ دهید کمک بسیار بزرگی به من میکنید.
با تشکر
./ نامهی دوم
سلام به رفیق نادیده اما گرامیام؛
دلیل این همه دیرکرد در پاسخ دادن به نامهات تنها و تنها این بود که نمیخواستم جوابی از روی رفع مسئولیت داده باشم و دلم میخواست این پاسخ به گفتوگوی میان من و تو دامن بزند.
تفکیک دو دورهی دانشجویی و پس از آن (کار و زندگی)، گرچه واقعیت دارد اما برای من پذیرفتنی نیست. در واقع این واقعیت را نه به عنوان یک قاعده، بلکه به عنوان یک آسیب میشناسم. آرمان و آرمانگرایی و کنش برای آرمان به نظر من نباید ویژهی دورهی سنی خاصی باشد و همین حالا من و بسیاری از رفقای من تلاش میکنیم که این قاعده را بشکنیم. چون فکر میکنیم خرج زندگی را در آوردن و در جامعهی طبقاتی به زیستن ادامه دادن تناقضی با مبارزه و تلاش در راه آرمان ندارد.
دغدغه و پرسشی که تو را به خود مشغول کرده، یک پرسش اساسیست که من فکر میکنم درگیری ذهن با آن، نشانهی خوبیست.
در سال 1383 هجری شمسی، با آغاز به انتشار نشریه دانشجویی نیناکی، کار و خط مشی این نشریه از سوی دو گروه زیر سوال بود. (آن زمان هنوز انگ و برچسب جداییطلبی و تجزیهخواهی پا به میان نگذاشته بود و سه گروه نشده بودند!) بخشی که از اساس زبان گیلکی و تمامی آنچه که به عنوان فرهنگ گیلکی معرفی میشد برایش چیزی خندهدار، بیکلاس و بیارزش و مایهی خفت و حقارت بود که خوب این تیپ، تیپ عامی و معمولی همه جای جامعه است که در دانشگاه هم بوده و هست. بخش دیگر اما دانشجویان فعال سیاسی و صنفی که معتقد بودند خط مشی نیناکی در واقع توانسوزی و تلاش بر سر موضوعی انحرافی و نادیده گرفتن اولویتهای صنفی و سیاسی دانشجویان است.
این بحث گروه دوم، همیشه و هنوز محل برای پرداختن دارد.
برای روشن شدن بخشی از وضعیت به ذکر سه بند و پس از آن اندکی به «دیالوگ ورگ» میپردازم.
بند یکم/ چه کسانی مشغول تلاش برای فرهنگ و هویت قومی هستند؟
این پرسش خیلی مهم است. چون مرزبندی ما را با آنانی که در کنارمان هستند و نیستند روشن میکند. آیا آنانی که نوستالژی زندگی روستایی را دارند و آرزومند بازگشت به دوران شیرین گذشتهاند و از زندگی شهری و هر آنچه که بوی مدرنیته و تقدسزدایی داشته باشد متنفرند، نیز همسنگر مایند؟ آیا آنانکه آرزومند بازگشت به مناسبات ارباب و رعیتیاند و تصویر شیرین مالکیت زمین پیش از اصلاحات ارضی انگیزه و رانهشان برای پول خرج کردن پای پژوهشها و مراسم سنتی و فرهنگیست، همسنگر مایند؟ آیا آنانی که همهی تضادهای اجتماعی را در سطح مسائل قومی و نژادی بررسی میکنند و گاه کار را به رفتار و افکار پان و یا نژادپرستانه میکشانند همسنگر مایند؟ آیا آنان که از دل هویتخواهی دست به برساختن «دیگری» میزنند که منشأ تمام شوربختیهای قوم است و بدین ترتیب رفتار ماخولیایی را که در ایرانپرستی و ستایش ایران باستان و کوروش کبیر و بد داشتن حملهی اعراب و مغولان به عنوان نقطهی عطف سقوط ارزشهای نیک باستانی، جاری و ساریست در ابعاد قومی نیز تشدید میکنند، همسنگر مایند؟
بند دوم/ دوست من، راه رفع یک-یک آن چیزها که نوشتهای مبارزهای جانکاه و نفسگیر به اندازهی طول عمر تاریخ جامعهی طبقاتی است که گاه در سطح تضادهایی چون حقوق سیاهان، حقوق زنان، حق تحصیل به زبان مادری، حفاظت از محیط زیست، مبارزه با استعمار، جنبشهای رهاییبخش ملتها و تلاشهای ملتها برای حفظ موجودیت و هویت خویش پی گرفته شده و گاه در سطح اساسیتر پیکار طبقاتی. بینتیجه هم نبوده که اگر تلاش تاریخی مردمانی بسیار نبود، سرمایهداری به عشق چشم و ابروی هیچ انسانی ساعت کار را به هشت ساعت تقلیل نمیداد و کار کودکان را ممنوع و دستمزد زنان را با مردان برابر نمیکرد و هیچ حکومتی به حقوق شهروندی مردمش احترام نمیگذاشت و شنود و تجسس و تفتیش عقاید دستکم در حرف ممنوع نمیشد. که همین حالا هم هر زمان از فشار مردمان کاسته میشود، بر فشار سنبهی آن طرف افزوده میشود. در هر حال، باید بدانیم که تلاش ما، بخشی از این مبارزه است و نه تمام آن و چیزی که به دنبالش هستیم، تنها بخشی از پاسخ ماست. یقین دارم که در جامعهای که انباشت هویت و تشخص ملی پا بگیرد، همهی مشکلات حل نخواهد شد و تضاد اساسی میان آنکه همه چیز را در انحصار خویش دارد و آنکه برای ادامهی زندگی ناچار به فروش نیروی کار و زمان فراغت خویش است از بین نخواهد رفت. اما به این نیز مؤمنم که دستکم این خود مرحلهای از بالا رفتن سطح آگاهی اجتماعی و توانا شدن در مقابله با غارت ثروتهای جمعی و از همه مهمتر بخشی از حرکت جهانی مبارزه با جهانیسازی و یکدست کردن همه چیز و همه کس است.
بند سوم/ هویت یک ساحت و بُعد منفرد و مجزا و صلب نیست. هویت هر فرد انسان، ساحتهای گوناگون، ابعاد متعدد و سیالیت دارد. یک فرد فرضی که انسانی سرخپوست، مرد، اهل شهر سیاتل، طرفدار تیم فوتبال بایرن مونیخ، نوازندهی پیانو، عاشق محیط زیست، همجنسگرا، مسیحی پروتستان و راننده اتوبوس است، به همین نسبت ساحتها و ابعاد هویتی گوناگون دارد: هویت سرخپوستی که حتی ممکن است ریشههای زبانی هم داشته باشد، هویت جنسیتی یک مرد، هویت شهری و تعلقی که به شهر سیاتل دارد، احساس تعلق به جمع هواداران تیم بایرن مونیخ، هویتی که از ساز پیانو و در ارتباط با موسیقی پیدا میکند، عضو حزب سبزها میشود، هویت جنسی همجنسخواهانه دارد و برای آن تلاش میکند، هویت مذهبی خاص خودش را دارد و هویت صنفی و طبقاتی یک راننده اتوبوس را هم با خود حمل میکند و ممکن است در اعتصاب رانندگان هم برای احقاق حق خود شرکت کند. تازه همهی اینها در طول زمان درگیر تغییر و تحول و تکامل خواهند بود. برخیشان بیواسطه و بدون حق انتخاب این فرد هستند (مرد بودن یا همجنسگرا بودن یا سرخپوست بودن) که عینیترند و برخی انتخاب شدهاند (مثل شغل و مذهب و…) و برخی زیربناییترند (مثل هویت طبقاتی و شغل که تعیینکنندهی بسیاری از ساز و کارهای هویتی خواهد بود).
دیالوگ ورگ؟
اما برسیم به آنچه که با عنوان «دیالوگ ورگ» نوشتهای و من سوالم این است که آیا منظورت از دیالوگ دقیقا مفهوم «گفتوگو» بوده یا آن چیزی را در ذهن داشتی که از دیسکورس به گفتمان واگرداندهاند؟
آرمانی که ورگ دنبال میکند که خوشبختانه این روزها این آرمان در دل بسیاری از کسان جوانه زده و میزند، جامعهای نیست که در آن همه گیلکی حرف بزنند یا همه لباسی خاص بپوشند. تلاش من، بر سر آفرینش در قالب زبانیست که به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم یکی از زبانهای زندهی فعلی دنیاست. گرچه در خطر انقراض. و دیگر تلاش برای انباشت هویت و رسیدن به یک «من ِ اجتماعی» که ریشههای عینی قومی و هویتی داشته باشد. ریشههای عینی آن موجود است که زبان گیلکی، جغرافیای تاریخی و طبیعی مشخص، جنگها و صلحها و کار و جشن و شادی و سوگ مشترک باشد. آن من ِ اجتماعی اما شکل نگرفته است و ریشههایش انکار میشود.
با توجه به دو بندی که نوشتم، کار ما، بخشی از مبارزهی انسان است برای به دست گرفتن هر آنچه که از او گرفته شده. زبان مادری، تشخص ملی و نگاه ویژهاش به جهان یکی از آنهاست. اما همه چیز نیست. به همین دلیل مهم است که لحظه به لحظه، تلاش برای رسیدن به این آرمان با تلاش دیگر انسانها در عرصههای مختلف مقایسه و بررسی شود تا اصالت و اولویت آن به حدی نرسد که بر فرض به دلیل اشتراک در هدف هویتخواهی، از کسانی که به بهانهی اعتراض به یک کاریکاتور، دانشجویان غیرتورک را مورد آزار و توهین قرار دادند حمایت شود.
تی خؤنابدؤن
لاهیجان
ورگ
پینوشت: نویسندهی وبلاگ اسارهسو در ایمیلی توضیح داد که منظورش از دیالوگ، مجموعه نوشتهها و کامنتهای سایت ورگ و جوی بود که این سایت در فضای مجازی ایجاد کرده است.

طرح روی جلد رمان ماهپری
نخستین رمان به زبان گیلکی. این نخستین جمله، نخستین فکر و نخستین عنوان و برچسبیست که به محض برخورد با کتاب «ماه پری» به ذهن اغلب ما خطور میکند.
ماهپری، ترجمهایست از Die Mondfee نوشتهی پیتر فرای (Peter Frei). احمد مرعشی (صاحب لغتنامه گیلکی) این رمان را سالها پیش از آلمانی به گیلکی برگردانده است و اکنون پس از سالها و پس از مرگ مترجم توسط نشر گیلکان چاپ و منتشر شده است.
این کتاب، پیشتر و در سال 1371 توسط همین مترجم به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده بود و ترجمهی گیلکی آن ماند تا در اواخر دههی هشتاد به بازار کتاب آید.
رمان ماهپری و نویسندهاش هیچیک چندان نامدار نیستند. تا جایی که حتی در دائرهالمعارف آنلاین ویکیپدیا، نه در ویکیپدیای انگلیسی و نه در ویکیپدیای آلمانی نامی از این کتاب و نویسندهاش دیده نمیشود. البته در سایت معروف آمازون توانستم به نسخههای قدیمی و در معرض فروش این کتاب برسم و یک تصویر خیلی کوچک از طرح جلد نسخه آلمانی آن را بیابم. طرح جلد این نسخه دورنگ سپید و سرخ با طرحی سیاه و سپید از چهرهی یک دختر ویتنامی و عنوان درشت Die Mondfee (پری مهتاب یا ماهپری) است. Continue reading
متن زیر، گفتوگوی ورگ با مسعود پورهادیست که برای نشریهی خط مهر آماده شده بود. متاسفانه این نشریه توقیف شد و این گفتوگو به سایت زمانه سپرده شد. پس از انتشارش در زمانه، به دلیل سانسور این سایت از سوی مخابرات، بسیاری از خوانندگان به جای متن گفتوگو با پیام مخابرات ایران مبنی بر نامناسب بودن سایت مذکور و توصیهی چند سایت بهداشتی به ایشان روبهرو شدند و این شد که متن گفتوگو در ورگ نقل میشود. البته مسعود پورهادی هم این گفتوگو را در وبلاگش آورده است.
پیشدرآمد: مسعود پورهادی، چندی پیش دوباره به آلمان بازگشت. در واقع نمیدانم برای آدمی مثل مسعود پورهادی باید از چه فعلی استفاده کنم. حدس میزنم خودش هم نداند. در گفتوگو این را یک جورهایی لو داده است. آیا به آلمان بازگشته؟ یا به آلمان رفته؟ چون چند سال پس از انقلاب بود که از ایران به آلمان رفته بود و پس از نزدیک به دو دهه زندگی در آلمان، در سال 1380 به ایران بازگشته بود. اما اکنون دوباره به جایی میرود/بازمیگردد که زادگاه فرزندانش است.
در یک پاراگراف میتوان گفت، مسعود پورهادی، متولد 1332 خمام و صاحب کتابهای «باد بامو دورشین باورد» (مجموعه شعر/1385)، «بررسی ویژگی ها و ساختار زبان گیلکی (گویش رشتی)» (1384، «گاهشماری گيلانی» (1385)، «زبان گیلکی» (1385) و شعرها و داستانها و مقالههای بسیار زیاد منتشر شده در نشریههای مختلف است. مسعود پورهادی در سالهای اخیر حضور فعال و پرارزشی در جلسههای ماهانهی گروه داستان گیلکی خانه فرهنگ گیلان داشته است.
او به تازگی مجموعه داستان گیلکیاش «شریر ما جیجاکه ورزان» (ورزاهای زخمی شهریور ماه) را از طریق اینترنت و در وبلاگش منتشر کرده است. انتشار این مجموعه داستان موجب شد تا به یاری ایمیل و چت گفتوگویی با او انجام دهم. Continue reading
گفتوگویی با عبدالرحمن عمادی دربارهی نوروزبل و تقویم مردمان کاسپین
عکس: نیما فرید مجتهدی
توضیح: عبدالرحمان عمادی، نویسنده و پژوهشگر؛ (متولد اول فروردین ۱۳۰۴ در یکی از روستاهای اشکور.
عمادی پس از تحصیل در مکتبخانه روستا، روانه رودسر، رشت و قزوین شد و تحصیلات متوسطه را در این شهرها گذراند. وی در زمان حکومت دکتر مصدق (۱۳۳۱) موفق به دریافت لیسانس قضایی از دانشگاه تهران شد.
«عبدالرحمان عمادی» همزمان با وکالت؛ به پژوهش در مباحث ایرانشناسی روی آورد که بخشی از مقالاتش طی نیم قرن گذشته در مجلات معتبر منتشر شدهاند.این گفتوگو در گیلهوا چاپ شده اما با اندکی تغییر و کم و زیاد. این اما متنیست که من و نیما به گیلهوا تحویل دادیم.
اول از بحث نوروزبل شروع کنیم. شما در جریان اتفاقات سه سال اخیر و برگزاری نوروزبل با پشتیبانی گیلهوا هستید؟
بله.
دربارهی نوروزبل به عنوان یک واقعهی تاریخی و پدیدهای که قابل بررسی است، آن چیزی که شما مطالعه کرده و خودتان از نوروزبل دریافت کردهاید رابرای مخاطبان گیلهوا بیان کنید.
نوروزبل در حقیقت یک جشنی است مربوط به تقویم خورشیدی مردم بسیار قدیم، از عهد کاسیان، پیش از عهد هخامنشیان، پیش از مادها و بر مبنای علمی است. نه اینکه گالشها فقط آتش روشن کنند. مبنای علمیاش هم از خورشید شروع میشود. ماهی که این کار را میکنند ماه مرداد است که در زرتشتی امرداد خوانده میشود و ماه شیر و خورشید است. یعنی برجی است که خانهی اختصاصی خورشید است. از هفت ستاره نجوم قدیم، یک ستاره که خداوند و فرمانروای روز بود خورشید است.
خانهی نجومی خورشید در نجوم قدیم Sunday است که میشود روز یکشنبه. ماه مرداد هم ماه شیر و خورشید است. همین شیر و خورشیدی که علامت پرچم ایران هم بوده است.
در این تقویم، اول نوروزما بر مبنای تقویم خورشیدی، از خورشید شروع میشود و درست هم هست چون تقویم در تمام اقوام متمدن و شهرنشین و دهقان از خورشید است. همانطور که میدانید چند گونه تقویم داریم. یک نوع تقویم قمری است که بر مبنای گردش ماه است و یک تقویم خورشیدی که بر مبنای گردش خورشید است که به طور نسبی عبارت است از 365 روز و یک چهارم روز. Continue reading
وقتی که ورگ را به دلایلی تعطیل کردم، مدیر سایت لاهیگ (امید ساعی) پیشنهاد گفتوگویی اینترنتی را به من داد و متنی که خواهید خواند، نتیجهی این گفتوگوست. مقدمهی سایت لاهیگ بر این گفتوگو را درز میگیرم چون بیشتر تعریف و تمجید و تحویل گرفتن و از این حرفهاست و به همان متن گفتوگو بسنده میکنم. تاریخ این گفتوگو اواخر تیر ماه 1389 در آخرین نفسهای سال 1583 گیلکی است.
• سایت ورگ با چه هدفی و از چه سالی شروع به کار کرد؟
از نؤروز ماه 1579 گیلکی (ماه آگوست سال 2005)؛ یعنی تقریباً پنج سال پیش. هدفش را در نخستین مطلبی که در ورگ با عنوان «پیشاشؤ گب» نوشتم توضیح دادهام. ورگ قرار بوده و هست که پايگاه ادبيات و فرهنگ و «غيره»ی گيلکها باشد. نوعی نشريه چندرسانهای با سردبيری يک فرد.
• سایت ورگ پس از 4 سال و 10 ماه و 10 روز فعالیت، تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام شده است. علت این تصمیم چه بود؟
اجازه بدهید درباره دلایل این تعطیلی چیزی نگویم. اینکه میگویم دلایل، به واقع چند دلیل دست به دست هم داده که ناچار به تعطیلی ورگ شوم. من به زمان اعتقاد عمیقی دارم. گذر زمان خیلی چیزها را روشن خواهد کرد. فعلاً دست به نقد، دلایل شخصی، از جمله مشکلات روحی و مالی و … را از من بپذیرید. Continue reading
اینکه ورگه تعطیلأ گودم، ناچاری بو. ورگˇ رفئقؤن، ورگˇ خانندهٰن، او روزؤن کی ورگ دَوَسته بو، مأ تنها ننأن. هر جیگه شؤم مأ پورسئن: ورگ چی ببؤ؟ چره دَوَستی؟ کئینه خأ ورگه وأ بکونی؟ هی بو که مو دؤنسم تسک و تنها نیم.
کار ندأنم.
الؤن، ای همه روز و ماهˇ پسی، هنده وگردسم. ورگˇ کندوج (Archive) خو جا سر هننأ. دومارته قراره کی ائره بنویسم، بنویسیم. گیلکی بخؤنیم و گیلکی بنویسیم.
گیجیکˇ مئن تینین اوجور ایواشکی وانیویسؤنه بخؤنین که یکته مئخه زئنه یکته نعله!
پیشخانˇ مئن هنده تینین تازه کتاب و تازه سی.دی و تازه مجللهٰنه بیاجین.
وبمجی مئنم هنده تینین بینین اینترنتˇ مئن، گیلکؤن چی کأ درن یا گیلکؤنˇ همره چی کأ درن!
ورگˇ کتابخانهم کی بهراهه. بشین بینین چی خوروم کتابؤن و خوروم مقالهٰنی اونˇ مئن دره.
خلاصه!
ورگه تنها ننین جغلؤن. ایسفره قراره ویشتر گیلکی بنویسیم و جدیتر کار بکونیم. قراره کسؤنˇ همره ویشتر ارتباط بدأریم. رشتی و لنگرودی و آسسؤنهیی و لاجؤنی و انزلیچی و رامسری و تونکابونی و فومنی و… هممهتیی خأ ایلهجار بکونیم.
ای میؤنه، خأن سحر اخوانˇ جی تشکر گودن که ورگˇ تازه لؤگؤ اینˇ کاره. ای لاکؤی بدجوری مأ شرمنده بوده خو خوروم کارؤنˇ همره. احمد اسماعیلزاده نی اوجور مأ بال بزئه کی ندؤنم چوتؤ شأنه اینأ جی تشکر گودن. (تازه! هندهم اینˇ همره کار دأنم.)
ورگˇ مالی موشکلاتم، اوشؤنˇ دسأ جی حل ببؤ کی نخأنن ایشؤنˇ نامه بأرم و خالی هینه بدؤنین گه مو یک نفر تنهایی، صدسال مننیسم ورگه هنده وأگیرؤنم. هیسه کی ای تش وأگیته، بأیین ای تشˇ دؤر گردˇکلأی بزنیم و نوگذاریم اینˇ ول دمیری.
سیاچادری لاکؤی هچمسه، واپرسئه: «مادر، برای بینندگان ما توضیح میدین انگیزهتون از اینکه با این لباس محلی قشنگتون قلهی اورست رو فتح کردین چی بوده و چه پیامی برای زنان مسلمان جهان دارین؟»
پیرˇزنأی راسسأ بؤ خو دوتته دسه خو کمر بزئه بوته: «آخخئی. مو بمأم جؤرا، چوچاق بچینم زأک!»
* Felan Bisar Republic of TV
مطلب زير در ستون وبموجی ماهنامهی گيلهوا و طی چند شماره چاپ شد.
وبمجی، ترکيبی از واژهی انگليسی web به معنی شبکه (اينترنت) و مصدر گيلکی «متن» به معنی گشتن، عنوان اين ستون است که هدفش معرفی سايتها و وبلاگهايی ست که به نوعی به زبان گيلکی يا هويت قومی گيلکان میپردازند. Continue reading
بیشک برای گفتوگو پيرامون زبان گيلکی مناسبتتر از کسی که دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبيات انگليسی وکارشناسی ارشد زبانشناسی از دانشگاه تهران و دکترای زبانشناسی اجتماعی از دانشگاه لندن (سال 1354) باشد، نمیتوان يافت. به ويژه اگر اين شخص، خود گيلک باشد و جالبتر آنکه تز دکترایاش «بررسی جنبههای اجتماعی و فرهنگی زبانها» باشد.
نادر جهانگيری (تولد:هجدهم دی ماه 1323)، پس از اينکه در سال 1359 به ايران بازگشت و به عنوان استاديار گروه زبانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به کار شد، بار ديگر در سا لهای 66 و 67 طی يک سال در دانشگاه برکلی امريکا به تحقيق و تدريس پرداخت. همچنين از سال 1999 تا 2002 ميلادی به دعوت دانشکدهی مطالعات خارجی دانشگاه توکيو، علاوه بر تدريس زبانشناسی در اين دانشگاه، در بخش مطالعات ايرانشناسی هم تدريس نمود. در همين مدت بود که ضمن تدريس در موسسهی تحقيقات افريقا و آسيا در ژاپن، کتاب سه جلدی «گويش و لغتنامهی گيلکی لاهيجانی» را به وسيلهی همين موسسه چاپ و منتشر نمود.
عضويت در انجمن زبانشناسی بريتانيای کبير و انجمن زبانشناسی امريکا و نيز معرفی ايشان به عنوان يکی از نخبگان جهان از کشور ايران در کتاب Who is who? سال 1998 ميلادی و نيز عضويت در آکادمی علوم نيويورک، در کنار آثاری از وی از جمله «آواشناسی اکوستيک»، «فلسفهی زبان» (ترجمه) و «زبان، بازتاب زمان، فرهنگ و انديشه» باعث شد که در تابستان 1386 خورشيدی، در شهر نوشهر، ميهمان ايشان شويم و به گفتوگو پيرامون زبان و زبان گيلکی بپردازيم.
شايد اين نخستين باری باشد که يک زبانشناس در گفتوگويی مفصل به بحث پيرامون زبان گيلکی میپردازد، به ويژه آنکه دکتر جهانگيری از موضع زبانشناسی مدرن وارد بحثی میشود که در نهايت به بيان ديدگاههايی جديد ختم میشود. به ويژه آنجا که در بحث کهنهی «زبان يا لهجه بودن گيلکی»، اصل اين پرسش را بیاعتبار مینماياند!
آنچه میخوانيد، ترجمهی فارسی و خلاصه شدهای از يک گفتوگوی چهار ساعته به زبان گيلکی با دکتر نادر جهانگيریست. Continue reading
نؤروزˇبل، مراسم آغاز سال نو ديلمی (گيلان باستان) روز پنجشنبه هفدهم مرداد ماه (ديروز) برابر با نوروز ما اول، در روستای ملکوت و با همکاری ماهنامهی گيلهوا و سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری استان گيلان برگزار شد. در سومين سال بازبرگزاری اين مراسم باستانی، جمعيت بيشتری نسبت به دو سال پيشتر گرد هم آمده بودند تا با موسيقی و برافروختن آتش به استقبال سال 1582 ديلمی بروند. اجرای موسيقی و مجریگری برنامه به عهدهی صفرعلی رمضانی بود که البته از هنرمندی هنرمندان ديگر نيز استفاده شد.
آنچه بهانهی نگارش اين يادداشت شد، نقد رفيق خوبم، صفرعلی رمضانیست با عنوان «نقش استاد احمد عاشورپور در تکامل موسيقی گيلان» که چندی پيش در سايت گالش منتشر شد که لينکاش را در همين وبمجی ورگ ديدهايد.
صفرعلی رمضانی در جای-جای نوشتهاش بر وجود نگاه منفی نسبت به نقد و منتقد افسوس خورده و از همينروست که که با اين اميد اينها را مینويسم که همانگونه که در کلام نقد را دوست دارد، در عمل هم نقد مرا که در واقع نقدیست بر نقد وی، با همان روحيه بخواند.
سواد موسيقی من چندان نيست که بخواهم وارد مسائل ويژهی اين فن شوم، اما نقد صفرعلی رمضانی آنجا که وارد موضوعاتی غير از موسيقی صرف میشود، مرا در نگاشتن اين يادداشت مصممتر میسازد.
پس اگر اجازه دهيد، به چند مورد عنوان شده در يادداشت اين رفيق عزيز اشاره کنم؛ Continue reading
«جيمجيرئیْ» (Jimjirey) نقل روزهای کودکیام است. بارها و بارها (که نمیدانم چند بار) از مادرم شنيدهاماش و خوابيدهام. و هرگز هم نفهميدم که چرا بايد چنين داستان تلخ و بد-انجامی بشود قصهی محبوب کودکیام.
باری؛ چندی پيش يوسف عليخانی از من خواسته بود که برای صفحهی فرهنگ و مردم روزنامهی جام جم قصهای فولکلور آماده کنم و من هم متن برگردان شده به فارسی قصه را برایاش فرستادم که نمیدانم از آن استفاده شد يا نه. ولی همان زمان هم به يوسف يادآور شدم که ترجمهی فارسی قصه به هيچ وجه نمیتواند رسايی زبان گيلکی را داشته باشد چه از لحاظ آهنگ قصه و چه به دليل مفاهيم پشت نامها. يا شايد هم من مترجم توانايی نيستم.
بعدتر اما، متن بازنويسی شدهی قصه را به زبان اصلی به هادی غلامدوست دادم تا شاید برای مجموعهی قصههای فولکلوری که مشغول گردآوریاش است به کار آيد.
اين همه صغرا و کبرا چيدم که بگويم متن حاضر همان متن است که چون به زبان اصلیست، بيشتر با آن حال میکنم.
«جشن باستانی نوروزِبَل، جشن آغاز سال ديلمی، امسال در دهستان «ملکوت»، از روستاهای گالشنشين و ييلاقی استان گيلان برگزار شد.»
برای رسيدن به «ملکوت»، مسيری کوهستانی و سخت اما زيبا در پيش داريم که اگر از لنگرود آغاز کنيم و رحيمآباد را پشتسر گذاريم، روستاهای طولِ لات (تول لات) و گرمابدشت و زياز و شَوَک و موتَلاکو و سياخولک، هر يک زيباتر از ديگری را میبينيم، تا به ملکوت برسيم.
ملکوت، متعلق به آن منطقه از البرز است که در ميان دو ديواره شمالی و جنوبی قرار گرفته است. ديواره شمالی که روی به کاسپيناش سرسبز و مرطوب است و ديواره جنوبی که خشک و کم درخت است. و ملکوت، اين ميانه قرار دارد و در ميان روستاهای اطرافش نيز از مرکزيت و بزرگی برخوردار است.
به نزديکیهای کجيد که میرسيم، ديگر از جاده اسفالت خبری نیست و جاده خاکی پردستانداز و خطرناک، خبر از انزوای اين منطقه میدهد. و همين مشکل جاده است، اولين مشکلی که اهالی ملکوت، با ديدن دوربينهایمان، با ما در ميان میگذارند.
در قهوهخانهای مینشينيم و دوربينهای فيلمبرداری و عکاسی را به راه میاندازيم و صحبت میکنيم. توضيح میدهيم که وابسته به ارگان و ادارهای نيستيم، اما سودای انعکاس و احيای يکی از رسمهایشان را داريم و به چای ميهمان میشويم و نگاهها مهربانتر میشود وقتی که درمیيابند که ما در خرابی جاده و مشکلات خطوط تلفن بیسيمی که هنوز يک ماه از احداثش نگذشته و به گل نشسته!!! نقشی نداريم. و دوست میشويم با هم. کوهنشين و جلگهنشين. به قول خودشان: ما از گيلان آمدهايم.
اينجا، کوههای سمام است و آنسوتر، قله سُماموس، سر بر سينه آسمان میکشد. اهالی از حفاریهای غيرقانونی میگويند و از قلعهکوتی که ديگر چيزی از آن نمانده. منطقهای باستانی است سُمام. يادگار قلعهها و شاهان و سرداران ديلمی است سُمام. و ملکوت، يکی از روستاهای اين منطقه.
ملکوت پايين، در زلزله خونبار سال 69 ويران شد و چند روستای ديگر نيز. و همه به ملکوت فعلی آمدند و ملکوتی جديد ساختند. خانهها گلی و چوبی. مردم گندم و جو میکارند و دام میدارند.
دهياری ملکوت، اتاقی به گروه چهارنفره ما داد و فرشی هم. ديگری پتويی داد برای شب و آن يکی دو بالش. پارچی آب يخ هم آن يکی داد. ميهمان شديم، به همين راحتی.
تحقيق و پرسوجو از مراسم نوروزِبَل و سال ديلمی ديگر بس بود و اينجا، همانجا بود که آن آتش نوروزی میخواست که بَل بگيرد!
گرچه آغاز سال ديلمی، به طور دقيق، هفدهم مرداد ماه است، اما مراسم نورزِبَل امسال در ملکوت، دو روز پيش از آغاز سال ديلمی و در 15 مرداد برگزار میشود و ما شب را در اتاق دهياری میخوابيم به اميد شعله فردا.
اينک فرداست. پانزدهم مرداد ماه. 29 اسفندارما 1579 ديلمی. حدود ساعت 18، اهالی محل دسته دسته به سمت يکی از تپههای اطراف ملکوت میروند و ماشين مخصوص حمل هيمه (هيزم) نيز هيمه را در محلهای مورد نظر خالی میکند.
قاطرها و اسبها، تزيين شده و سواران شاد، در دشت حرکت میکنند و گلهای گاو، از پايين دشت، به بالا میآيد. کمکمک جمعيت بيشتر میشود و اتوبوسی از اطاقور، عدهای را پياده میکند. چند ماشين آدم هم از دهات اطراف آمدهاند. اينجا که هستی، دومين ده بزرگ منطقه، موساکلايه را راحت میبينی که در درهای بيدار است.
ناگهان در جمعيت غوغا میافتد. دو سگ به جان هم افتادهاند. «سک ِ جنگ» را برای اولين بار میبينم. شور و هيجان اين جنگ، مردم را به سوت و دست زدن وامیدارد. سپس نوبت سوارکارهاست که در دشت جولان دهند.
در اين جمع، چهرههای آشنا میبينم: پوراحمد جکتاجی مدير مسئول گيلهوا، نادر زکیپور، بزرگ گيلکسرای لنگرودی، هوشنگ عباسی سردبير گيلهوا و…
آقای جکتاجی، در ميان حلقهای از اهالی مشغول صحبت است. آنسوتر، جزوههايی درباره نوروزبل در ميان مردم پخش شده. اين جزوهها را از رشت آوردهاند. زنها عقبتر و دورتر از محل هيمه ايستادهاند و مردها جلوتر و کمکم حلقهای گرد هيمه تشکيل میدهند.
دو تن از پيران منطقه با کلاه و شولای گالشی، هيمه آغشته به نفت را به آتش نوروزی میافروزند و مردم گرداگرد نوروزِبَل، «گردِکله» میزنند و به شادی و دستافشانی و «دسفيشه» (سوت) میپردازند و آنها که بلدند و به ياد دارند میخوانند و نابلدان و جوانترها تکرار میکنند:
گوروم گوروم، گوروم بَل
نؤروزما و نؤروزبل
نؤسال ببی سالِ سو
نؤ بدی، خؤنه واشو
حال نوبت جکتاجی است که از نوروزبل بگويد. و میگويد که آخرين باری که اين مراسم را از نزديک ديده، سال 1362 بوده و پيش از آنکه از خوشحالیاش از اينکه دوباره شاهد اين مراسم است بگويد، میتوانيم در چشمانش بخوانيم شادیاش را.
و نادر زکیپور، شعری میخواند به گيلکی، از نوروز میگويد و از بَل ِ نوروزی و آنان که حاضرند، گوش میدهند. و زکیپور فقط شعر را نمیخواند، شعر را نشان میدهد به جماعت: همان آتش که بل میگيرد.
مراسم که به پايان خود نزديک میشود، کوهنشين و جلگهنشين، آنان که از رشت و لاهيجان و لنگرود و… آمدهاند و آنان که از دهات اطراف آمدهاند و خود ملکوتيان، به روبوسی و عيدمبارکی و گرفتن عکس يادگاری مشغول میشوند و وعده میدهند به سال بعد و گردکلهای ديگر.

آتش، در باد ييلاقی به اين سو و آن سو میرود تا سال آينده که باز، اين مردم را گرد خود ببيند. همچون هنوز و هميشه.
عکس: نيما مجتهدی
اين ياداشت در شماره 90 گيلهوا (شهريور و مهر 1385 خورشيدی) نيز چاپ شد.
بزرگترين درياچه جهان، درياچهای که در شمال ايران قرار گرفته و در ميان پنج کشور ايران، ترکمنستان، آذربايجان، قزاقستان و روسيه محصور است، در تمام دنيا و در تمام گفتگوهای بينالمللی، Caspian Sea يا همان دريای کاسپين خوانده میشود. اما در کشور ما ايران، با نامهای مختلف ديگری ناميده میشود که معروفترينشان دو نام خزر و مازندران است. نام خزر، ساليان سال است که در داخل ايران بر اين درياچه که از فرط بزرگی آن را دريا میخوانند، نهاده میشود و نام درياچه مازندران هم نامی تازهساخت و البته عجيب است که گاه مورد استفاده قرار میگيرد. بگذريم از اينکه کشورهای حاشيهای اين دريا هم هريک به نسبت سياستهای قومی و نژادی خود نامهای ديگری بر آن مینهند.

کاسپين، از نام قوم باستانی ساکن در حاشيه جنوبی اين دريا (درياچه) گرفته شده است که کاسپی ناميده میشدند. مردمانی شجاع که رنگ ويژهٔ کاس (سبزآبی) که در چشمان و در آرامگاهها و لعاب سفال مردم منطقهٔ جنوب دریای کاسپین به وفور میتوان دید، در نام آنها ردی از خود به جا گذاشته. هنوز هم در زبان گيلکی، به چشمانی اينچنين «کاس» يا «کاس ٚ چيشم» گفته میشود. مردمان کاس در گسترهٔ وسیعی در شمال و غرب ایران میزیستند و نسبتی نزدیک با دوران برنز دارند.
اما، نام «خزر»، از نام قومی ديگر گرفته شده که در حاشيه شمالی اين دريا میزيستهاند.
حال سوال اين است، وقتی يک شرکت انتشاراتی اطلسهای جغرافيايی، در يکی از طرحهای کتاب جديد خود، و تنها در داخل پرانتز، نام «خليج عربی» را در مقابل نام «خليج فارس» اضافه کرد، رگ غيرت تمام ايرانيان به جوش آمد و کار به جاهای باريک کشيد. و میدانيم که ساليان سال است که عربها، نام خلیج عربی برای نام خلیج تبليغ میکنند.
اما، وقتی تمام جهان، يکصدا نام درياچهٔ مذکور را «کاسپين» میخواند که نام يکی از اقوام شمال ايران و کاملا ايرانی است، ما ايرانیها، در اقدامی عجيب، نام يک قوم غيرايرانی را بر درياچهٔ کاسپين میگذاريم و حتی کار بدانجا میکشد که خيلیها با شنيدن نام «کاسپين» تصور میکنند که واژهای انگليسی میشنوند!
مساله ستیز با خزرها نیست. مساله این پدیدهٔ عجیب است که حتی در ترجمهٔ متون غیرفارسی به فارسی هم هر جا کلمهٔ کاسپین بوده باشد، به خزر ترجمه و تغيير داده میشود. این کار به این میماند که شما در متون غیرفارسی هر جا ساسانیان دیدید در ترجمهٔ فارسی بنویسید ایران یا هر جا هگمتانه دیدید در ترجمه بنویسید همدان. اینجا حتی مردم را از این آگاهی که در جاهای دیگر جهان به این دریا چه میگویند محروم میکنیم.
اين دوگونهگی در عمل گرچه در بين ما ايرانيان سابقهدار است، اما به اين شدت، عجيب مینمايد. چنانکه، اينجا که ديگر نيازی به اعتراض دستهجمعی و پتيشن و طومار امضا نمودن و محکوم کردن فلان وزيرخارجه و بهمان سخنگو نيست، و همه حرف حق را قبول دارند، خودمان، به دست خود، در نفی هويت خويش کوشيدهايم.
در چنين وضعيتی، شکايت به که بايد برد؟
پینوشت: مسعود، در وبلاگ انگليسی خود، خيلی پيش از من در يادداشتی به اين مسئله اشاره کرده است. (زیر پست مسعود کامنت قدیمی من با انگلیسی به شدت غلط مشهوده!)
پینوشت دوم: در نقشهٔ امپراتوری ترکان در نواحی اروپا، آسیا و آفریقا که در سال ۱۷۲۰ و در نورنبرگ منتشر شد نام دریای شمال به این زبانها آمده:
۱. دریای کاسپی یا هیرکانی
۲. دریای گیلان (روسی)
۳. دریای گیلان (پارسی)
۴. قلزم دنگیز (ترکی)
۵. بحر قلزم (عربی)
۶. سالیان و باکو (محلی)
(منبع: گیلهوا، ش۱۳۸، ص۲۰)
در همین باره:
نام دریای شمال ایران «کاسپی» است.
بررسی تطبیقی رژیم حقوقی بزگترین دریاچه های جهان و دریای خزر /کسپین/نام های دریاچه خزر
نامهای دریای کاسپین (انگلیسی)
تاریخ و نام دریای شمال ایران؛ گفت وگو با دکتر عنایت الله رضا.
فارسی: چندی پيش دو وبلاگ با نامهای شورم و ورگ را بهراه انداخته بودم تا در اولی به مسائل گوناگون پيرامونِ خلق خودم، يعنی گيلک بپردازم و در دومی به ادبيات گيلکی پرداخته شود.
پس از بهدستآوردن تجربههايی چند، تصميم گرفتم که اين دو وبلاگ را در هم ادغام کنم، تا تمرکزم بر روی کار بيشتر شده و پايگاهی منسجم در اينترنت برای گيلکان بهوجود آورده باشم.
همانگونه که در عنوان سايت میخوانيد، اينجا، جایی برای «ادبيات و فرهنگ و غيره»ی گيلکهاست. دور از خودبینی و بی فروتنی بیهوده، به جرات میتوانم ادعا کنم که اينجا اولین و تنها پايگاه ادبيات و فرهنگ گيلکی در اينترنت است. [اين ادعا در سال ۲۰۰۵ مطرح شد. ولی خوشبختانه امروز فضای مجازی پر از منابع جالب و موثر گیلکی است. /توضیح ورگ در تاریخ مارس ۲۰۲۲] که اميدوارم تابهآخر اينظور نماند. اما تا آن روز، قرار بر اين است که اينجا تريبونی برای ادبيات و فرهنگ گيلکی باشد. شعر و داستان گيلکی. تازههای نشر و موسيقی گيلکی و ساير مسائل فرهنگی. و اما آن «غيره»، امکانیست برای اینکه گهگاه به مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سياسی گيلکها نيز بپردازم.
پس از امروز، ورگ، کار خود را آغاز میکند و بد نيست متن زير را به عنوان مانيفست ورگ به حساب آوريد:
0) ورگ (/vərg/) واژهای گيلکیست، به معنی گرگ. همان حیوان وحشی و دوستنداشتنی! نامیست برای من و این وبلاگ. پس آن را با «ولگ» به معنی برگ اشتباه نگيريد. ورگ بودن من به گرگی که علامت پانترکهاست هیچ ربطی ندارد. ورگ واژهای کهن و مشترک میان بسیاری زبانهای هندواروپاییست. ریشهاش در نیای زبانهای هندواروپایی و به صورت /wer-/ است؛ یک پله پایینتر و در نیای زبان ژرمنی wargaz و به معنی یاغی و چموش بوده، و کمی بعدتر در زیرشاخههای زبان ژرمنی همچون انگلیسی باستان (wearh یا wearg یا werg)، انگلیسی میانه (wari یا weri)، ساکسون باستان (warg یا warag، نام یک گرگ دشمن و وحشی در یک قصهی اسطورهای)، هلندی باستان (warg)، هلندی میانه (werch یا warch)، هلندی (warg)، آلمانی بالای باستان (warg)، آلمانی بالای میانه (warc)، اسکاندیناوی باستان (vargr)، ایسلندی (vargur)، زبان مردم جزایر فارو (vargur)، سوئدی (varg)، دانمارکی (varg)، انگلیسی (warg)، فنلاندی (varas)، استؤنیایی (varas) و نیز در افسانههای اسکاندیناوی از خودش ردپا به جا گذاشته و حتا به کلمهی هیرکانی هم رسیده و در زبان گیلکی با تلفظ /vərg/ به دست ما رسیده: گرگ، جانوری وحشی و در عین حال اجتماعی. رفت و برگشت بین انسان/گرگ، و به طور کلی رفت و برگشت بین انسان/حیوان و انسان/طبیعت چیزیست که این روزها اغلب از آن گریزانند. انسانها دوست دارند در قلمرو انسان بودن باقی بمانند به جای اینکه گاه موجوداتی مثل سگ، اسب، گرگ یا درخت باشند. تازه اگر همین را توهین قلمداد نکنند! شاید به همین دلیل است که کمر به نابودی همه چیز بستهایم. هرچه بیرون از قلمرو تنگ ما، توهینآمیز و شایستهی خراب کردن است!
1) ورگ يک سايت/وبلاگ شخصی نيست، اما توسط يک فرد اداره میشود. ورگ نشريهای چندرسانهای با سردبيری يک فرد است که منتشرکنندهی آثار خود و ديگران (شاید شما) در حوزهی ادبيات و فرهنگ و مسائل مربوط به گيلکان خواهد بود و لاجرم سليقه و تفکر سردبير در گزينش و چينش اين آثار تاثير خواهد داشت.
2) سردبير ورگ در کشور ايران زندگی میکند و ورگ به طور کامل در چارچوب قوانين جمهوری اسلامی ايران کار خواهد کرد.
3) خوانندگان ورگ، گيلکان هستند و نیز آنهایی که تمايل به آشنايی با فرهنگ و هويت گيلک دارند.
4) مطالب ورگ، ميانگينی از پژوهش و آفرينش است که در قالبی نيمهروشنفکری/نيمهعام و با رويکردی ژورناليستی منتشر خواهد شد.
5) ورگ ناسیونالیست و پان نیست و برای سعادت مردمش، آرزوی هیچ دولت-ملت حاضر و غایبی را به دل ندارد. دولتها خود را ملت معرفی میکنند حال آنکه مرزهاشان ملتها را تکه-تکه میکند. به همین دلیل به جای کلمهی ملت یا Nation که حسابی دستمالیشده است و نیز به جای کلمهی قوم که توسط دولتها به گروههای ملی/قومی رنگارنگ درون مرزهاشان گفته میشود تا کلمهی ملت برای دولت باقی بماند، تنها دو کلمهی مردم و خلق در فارسی و گیلکی باقی میماند که اولی چندان بار قومی و ملی نداشته و به جمعیتی از آدمهای دارای تاریخ و زبان و فرهنگ و سرزمین مشترک برنمیگردد. بنابراین من از خلق (خلک) استفاده میکنم که از قضا در شعر برخی شاعران گیلک (شیون فومنی و محمدولی مظفری) هم استفاده شده است.
برای تماس با ورگ از این آدرس استفاده کنید: nobodyvrg@gmail.com
این متن در ۱۲ مارس ۲۰۱۵ ویرایش و تکمیل شد.
این متن در ۲۲ مارس ۲۰۲۲ ویرایش شد.
گیلکی: دامیشک دۊته وبلاگ راتؤدأبوم شورم ؤ ورگˇ نؤمي کي اولي مئن می خلق یعنی گیلک ٚ مسائل أجي بنویسم ؤ دومي مئن گيلکي ادبیات أجي.
باموته بؤنˇ پسی، تصمیم بیتم اي دۊ ته وبلاگ-ه تۊیٚمأکۊنم تا مي تمرکؤز مي کارˇ سر ویشترأبۊن ؤ یٚکته بقایده جیگه چأکۊنم اینترنتˇ مئن، گیلکؤن ئبه.
هۊتؤ کي اي جیگه تیترˇ مئن خؤنده تينين، ئره «گیلکؤنˇ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ غیره» جیگهأ. فیس ؤ ئفاده أجي دۊر ؤ بي هأچي فۊرۊتني، یارنم بۊگؤم کي اينترنت ٚ مئن، ئره أول جیگهأ کي گیلکی ادبیات ؤ فرهنگˇ وأسي کار کؤنه ؤ خالی هینه. [اي ادعا سال ۲۰۰۵ مطرح بۊبؤ. ولي دسخۊش کي اي رۊزؤن اينترنت ٚ دل پۊر پۊر ٚ جالب ؤ کارا سربسؤنه. /ورگ ٚ واشکاف ۲۰۲۲ مارس ٚ مئن.] کي نأجه دأنم تا سراخره هیتؤ نۊمؤنه. أمما تا اۊ رۊز تا، قرار اینه کي ئره گيلکي أدبیات ؤ فرهنگ ئبه بۊبۊن یکته تيريبۊن. گیلکي شئر ؤ قصه، گیلکي نشر ؤ مۊزیک ٚ تازه چئن ؤ باخي فرهنگي مسائل ؤ أمما اۊ «غیره» یکته امکانه تا گاگلف گیلکؤنˇ اجتماعی ؤ اقتصادي ؤ سیاسي مسائل ؤ مؤشکلؤن أجي بنویسم.
پس ایمرۊ ورگ خۊش ٚ کار-ه سرأگینه ؤ بد نئه اي وؤت-ه ورگ ٚ مانیفست بگيرین:
0) ورگ (/vərg/) یکته گیلکي کلمهأ گۊرگ ٚ معني. هۊ وحشي ؤ خۊشندأشتني جؤنور! یٚکته نؤمه مئبه باني اي وبلاگ ئبه. پس اۊن-ه دار ٚ ولگ ٚ همرأ اشتبا نگيرين. مي ورگ بؤن، پانتۊرکؤنˇ گۊرگˇ علامت-ه ربط ندأنه. ورگ یکته قدیمˇ کلمه ایسه کي خئلي هیندؤرۊپایي زوانؤنˇ مئن مؤشترکه. اینˇ بنه هیندؤرۊپایی زوانؤنˇ نتاجˇ مئن /wer-/ ایسه؛ یته پلله جیرتر ؤ ژرمني زوانˇ نتاجˇ مئن wargaz دبۊ کي يٚاغي ؤ چمۊش معني دأ ؤ أننی بأزۊن ژرمني زوانˇ خالؤنˇ مئن: دئبارˇ اینگیلیسي (wearh یا wearg یا werg) ؤ مئنه اینگیلیسي (wari یا weri) ؤ دئبارˇ ساکسؤن (warg یا warag، یکته اؤسانه مئنˇ دۊشمند ؤ وحشي ورگˇ نؤم) ؤ دئبارˇ هؤلندي (warg) ؤ مئنه هؤلندي (werch ىا warch) ؤ هؤلندي (warg) ؤ دئبارˇ جؤر آلماني (warg) ؤ مئنه جؤر آلماني (warc) ؤ دئبارˇ ئسکاندیناوي (vargr) ؤ ایسلندي (vargur) ؤ فارؤ مئنپۊشتأنˇ خلقˇ زوان (vargur) ؤ سؤئدي (varg) ؤ دانمارکي (varg) ؤ اینگیلیسي (warg) ؤ فنلاندي (varas) ؤ استؤنیایي (varas) ؤ باني اسکاندیناوي اؤسانأنˇ مئن خۊشˇ جي پاماله بنأ ؤ حتی فرسه به هیرکاني کلمه ؤ گیلکي زوانˇ مئن /vərg/ واگۊیه همرأ فرسه أمئه دس: ورگ، یٚکته وأشي جؤنور ؤ هم أني اجتماعي جؤنور. آدم/ورگˇ مئن شؤن-أمأن ؤ اصلا آدم/جؤنور ؤ آدم/طبیعتˇ مئن شؤن-أمأن یکچئه کي اي رۊزؤن ویشتري اۊن أجي بۊرۊجنن. آدمؤن خۊش دأنن آدم بؤنˇ سامؤن بۊمؤنن تا اینکه گاگلف سک ؤ أسب ؤ ورگ یا دارˇ مۊرسؤن دۊبؤنچي بۊبۊن. تازه أگه هین-ه تؤهین نگیرن! شاید هینˇ وأسئه کي کمر دبستیم همهچي-ئه بیپا گۊدن ئبه. أمئه آدم بؤنˇ تسکˇ سامؤنˇ جي هرچي بیرین بۊمؤنه، تؤهینه ؤ خأ اۊن-ه بیپا گۊدن.
1) ورگ یٚکته شخصي جیگه/وبلاگ نئه، أمما یک نفر فرد این-ه اداره کؤنه. ورگ یکته چنرسانه نشريهأ یک نفر ٚ سردبیري جي کي خۊش ؤ دیگرؤن (بلکیم شمه) کارؤن-ه گیلکؤنˇ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ باخي مسائل أجي نشر کؤنه؛ پس سردبیرˇ سلیقه ؤ فکر، اي کارؤنˇ دؤجئن ؤ دچئنˇ سر ماله نئنه.
2) ورگˇ سردبیر ایرانˇ مئن نیشته ؤ ورگ ايران ٚ اسلامي جؤمۊري زاکۊن-ه رعایت کؤنه.
3) ورگˇ خؤندنکسؤن، گیلکؤنن ؤ اۊشؤني گه خأنن گیلکˇ فرهنگ ؤ هؤویت-ه بشناسن.
4) ورگˇ مطالب، هامۊجش ؤ چأگۊدنˇ مئنه-أ گینه ؤ نیمرؤشنفکري/نیممردۊمي ؤ ژۊرنالیستي کردٚکار ٚ همرأ نشر بنه.
5) ورگ ناسۊنالیست ؤ پان نئه ؤ خۊش ٚ مردۊم ٚ خۊشبختي وأسي، هیچ دۊبؤ ىا دنهبؤ دؤلت-ملت ٚ ناجه-أ بدیل ندأنه. دؤلتؤن خۊشؤن-ه معرفي کؤنن ملت؛ ایسه چي؟ ایشؤن ٚ مرزه کي خلقؤن ؤ ملتؤن-ه تکس-تکس کؤنه. هینˇ وأسی ملت یا Nation کلمه جا کي پۊر شندره بۊبؤ باني قؤمˇ کلمه جا کي دؤلتؤن خۊشؤنˇ مرزؤنˇ مئنˇ ملتؤن-ه ايتؤ دۊخؤنن تا ملتˇ کلمه-أ بنئن خالي خۊشؤنئبه بۊمؤنه، خالي دۊ ته کلمهٔ مردۊم ؤ خلق، فارسي ؤ گیلکي مئن مؤنه کي أولي قؤمي ؤ ملي معني ندئنه ؤ نشأنه یک جرگه مردۊم-ه کي کسؤنأجي تاریخ ؤ زبؤن ؤ فرهنگ ؤ سامؤن دأنن مردۊم دۊخؤندن. پس مۊ خلق-ه کاراگينم کي أمئه شائرؤنˇ شئرˇ مئن (شئیون فؤمني ؤ مأمولي مظفري) ني بمأ دأنه.
ورگˇ همره تماس بگيرین: nobodyvrg@gmail.com
ای وؤت، 2015 مارس 12 دچینواچین ؤ کامل ببؤ.
اي وؤت ۲۰۲۲ مارس دۊمرته تکميل بۊبؤ.
English: “Varg” is a Gilaki word meaning “wolf”, the wild and disliked creature, which is me! Therefore, it should not be confused with “valg” -another Gilaki word- meaning “leaf”.
Varg is not a personal website/weblog, but is directed individual. Actually, Varg is a multimedia publication whose sole editor will publish his own works as well as the works of others in the realm of literature, culture, and issues related to the Gilaks. Inevitably, its editor’s taste and reflections will influence the selection and arrangement of the material.
Varg is not a professional journal and may publish any material from any area relevant to the literature, culture and society of the Gilaks. Varg is also willing to publish the works and articles of others.
Varg’s addressees are first and foremost the Gilaks themselves, and also those who are eager to become familiar with the Gilak culture and identity.
Varg’s content is a combination of research and creation, which will be published according to an intellectual/general standard—with a journalistic approach.
To contact Varg you can use the following email address: nobodyvrg@gmail.com

















