برچسب: کۊرچ ما

  • بیانیهٔ سوم سازماندهی معماری کاسپین

    چن سوره کي اينترنت ٚ مئن یکته پٚيج رادکته سازماندهي معماري کاسپيٚن ٚ نؤمي کي خۊ هدف-ه بنأ گيلان ؤ مازندران ٚ معماري-ئه نجات دأن ؤ وازيوؤنئن (احیا).

    اي پؤرؤژه مئن تايسه چن ته وؤت ؤ فيلم بيرين بمأ کي اي پیج ٚمئن حتما بينين ولي ائره خأنم اۊن ٚ سۊيٚمي بيانيه-أ بنئم چۊن خئلي جالبه.

    اي بيانيه-أ کي اينٚ سرنؤم ايسسه «بیانیهٔ سوم سازماندهی معماری کاسپین» ائرأجي جيرأکشين.

  • چلنگر ٚ نشريه ارشيو

    چلنگر ىکته نشريه بۊ مأمدلي أفراشته سردبيري ؤ مؤديريت ٚ جي کي تينين اي نشريه ارشيو-ه ائره هأگيرين. فايل دخشارده (Zip) ايسسه ؤ تلگرام ٚ سئروئر ٚ مئن هننأ.

    اي ارشيو ٚ مئن چلنگر ٚ شۊمارأن سال أول ؤ دؤوؤم ؤ سوم ٚ شي دره. سال أول ؤ دؤوؤم ٚ ارشيو ٚ مئن اي شۊمارأن متأسفانه دننئه:

    ۸، ۱۱، ۱۲، ۲۰، ۲۴، ۲۵، ۲۹، ۳۱، ۳۲، ۳۶، ۴۱، ۴۲، ۴۴، ۵۰، ۵۱، ۵۲، ۵۳، ۵۷، ۵۸،۶۰، ۶۱، ۶۹، ۷۰، ۷۱، ۷۳، ۷۵، ۷۶، ۸۴، ۸۵، ۸۷، ۹۱، ۹۴، ۹۶، ۹۷، ۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۶، ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۲۰، ۱۲۳، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۲، ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۴۹، ۱۵۱، ۱۵۳، ۱۵۹، ۱۶۳، ۱۶۵، ۱۶۹، ۱۷۰، ۱۷۱، ۱۷۲، ۱۷۳، ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۰، ۱۸۱،۱۸۲، ۱۸۳، ۱۸۴، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۶

    سوؤمي سال ٚ جي خالي چار ؤ پئنج ٚ شۊمارأن دره.

    اي ارشيو تينه شيمه کۊمک ٚ جي کاملأبۊن. أگه نؤسخه‌يي دأنين کي اي ارشيو ٚ مئن دننئه خبر بدين.

  • واگردان؛ وانگردان

    یادداشتی از فرزین کارگر

    یکی از مهمترین مؤلفه های فرهنگی هر ملتی، زبان آن ملت می باشد. این مهم در کنار سایر مؤلفه ها مانند: لباس، موسیقی، فرهنگ غذایی و … برای هویت بخشی به آن ملت باید مورد توجه و اعتبار قرار گیرد. از آنجائی که زبان کاربردی ترین و مهمترین این موارد است پس احترام و اعتبار بخشی به آن باید در اولویت بیشتری قرار داشته باشد. تولیدات فرهنگی در حوزه زبان که می تواند باعث غنا و ارزش شود در مواردی مانند شعر و داستان و مقاله خلاصه می شود و هر چه این گزینه ها فاخرتر و باکیفیت تر ارائه شود به شکوفائی زبان آن ملت و بهتر شناخته شدن و دیده شدن آن زبان کمک می کند. وقتی شعر و داستان نوشته شده در هر زبان به رشد و شکوفائی لازم رسید و با توجه به ابزارهای پیشرفته موجود برای شناساندن قدرت زبانی هر ملت در حوزه شعر و داستان خواه ناخواه تمایل به ترجمه آن آثار به سایر زبان ها فراهم می گردد.

    (بیشتر…)
  • گيلکي شئر ٚ جاجيگه ؤ دگرسن، ايمرۊ چۊمفارس ٚ مئن

    اين متن پاسخیه که برای پرسشهای مهرداد پیله‌ور و مسعود پورهادی نوشتم. این دوستان این پرسشها رو پیرامون شعر گیلکی با من و چند نفر دیگر در میان گذاشتن و پاسخها رو در کانال تلگرامی گیله‌برازه منتشر میکنن. حالا میتونید متن کامل پرسشها و پاسخهای من رو در اینجا بخونید:



    مهرداد جؤن، تي سؤالات ٚ سر مي آؤجان-ه بنويشتم. گيلکي بنويشتم چۊن فيکر کؤنم گيلکي شائرؤن ؤ گيلکي نيويشتنکسؤن أجي کمترين انتظاري کي شأنه دأشتن اينه کي گيلکي همرأ نيويشتن ؤ خؤندن ؤ فيکر گۊدن ؤ همه ته أجي مؤهمتر گيلکي هأزئن-ه خۊشؤن أجي سرأگيرن تا بأزين فرسه ديگرؤن ٚ نؤبه.
    بنويشتم هأزئن؛ ائره نقد ٚ جا نيويسنم هأزئن. اين که چره نقد ٚ جا نيويسنم هأزئن، ائره مفصل تؤضيح بدأ دأنم: نقد ٚ جا گيلکي مئن چي شأنه گۊتن؟
    ايسه چره أول سر ايشؤن-ه گۊته‌درم چۊن اي وؤت[۱] ٚ مئن مي جوابؤن ٚ مئن حقسأی بۊدم کي گيلکي شئر ٚ فضا-ا هأزنم. ارزۊ دأنم اي وؤت، خۊش ٚ خؤندنکس-ه بيأجه.

    (بیشتر…)
  • بي حؤرمت پیر ٚزنأک

    توضيح کوتاهی دربارهٔ اين داستان: داستان کوتاه بي حؤرمت پيرزناک (Die unwürdige Greisin) اولین بار در سال ۱۹۴۹ در مجموعهٔ قصه های تقویم (Kalendergeschichten) چاپ شد. قصه ای که البته برشت ده سال پيشتر آن را در تبعيد نوشته بود. برخی بر این باورند که اين قصه برای صدمين تولد کارولین برشت، مادربزرگ برتولت برشت نوشته شده است. ساختار زبان و نثر اين قصه جوری است که مناسب چاپ در کتابهای مدارس باشد و به همين دليل ساده و قابل فهم است. اين قصه بعدها در دههٔ هفتاد ميلادی با اوج گرفتن جنبش مبارزات زنان دوباره معروف شد و حتی فيلمی هم بر اساس اين قصه ساخته شده است.
    اما آنچه اين قصه را از نظر تکنيک روایت مهم ميکند، اين است که قصه هيچ گره داستانی يا نقطهٔ اوج روایی نداشته و راوی نويسنده (دانای کل) در روايت غايب است. راوی اين قصه، نوهٔ پیرزن است که بدون درگیری مستقيم با ماجرا، با لحنی شوخ و کنجکاو، تنها از طريق مرور نامه های رد و بدل شده بين پدر و عمو و چيزهایی که از اینان شنيده، به روایت دو مرحله از زندگی مادربزرگش می پردازد.
    ديدگاه جامعه گرای برتولت برشت در اين قصه اثرخودش را گذاشته و اين فقط در حد اشاره به روابط مادربزرگ با سوسيال دموکرات ها (آن زمان هنوز سوسیال دموکراسی به معنی سازش با سرمايه و چشم دوختن به مجلس و کابينهٔ دولت بورژوایی نبود.) باقی نمانده؛ بلکه قصه اساسا در نقد و هجو نقشهای تعريف شدهٔ جنسيتی برای زنان (به عنوان مادر، دختر، همسر و…) و انتظارات عرفی جامعه از انسان سالمند شکل گرفته و از طرف ديگر به نقد مفهوم مالکيت خصوصی ميپردازد و اينکه در جامعهٔ بورژوایی، حرمت و ارزش انسانها چگونه و بر چه اساسی تعيين ميشود و اين معيارها چه نسبتی با رضايتمندی و سرخوشی واقعی انسانها دارند. حتی نوهٔ پیرزن (راوی) هم از آغاز تا پايان قصه در حال دگردیسی است و به نظر می رسد هرچه به پايان قصه نزديک ميشويم، نوه با مادربزرگ همدلتر شده و در واقع او نيز همچون مادربزرگش، مدرن ميشود.
    این قصه پیشتر در بهار ۱۳۸۶ در ضمیمهٔ شمارهٔ ۹۹ مجلهٔ گیله وا (ویژهٔ ادبيات داستانی گیلکی) چاپ شده بود که دوباره با ویرایش دقيقتر و بهتر تقدیم خوانندگان وبلاگ ورگ ميشود.

    بنویشتکس: برتؤلت برشت
    ترجۊمه: ساسان ورتوان

    (بیشتر…)
  • خط الراس طلایی

    معرفی شاه‌راه کوچ عمودی گالش‌های شرق گیلان (۱) (۲)

    نویسندگان: نیما فرید مجتهدی، میثم نوائیان، نائف وثوقی

    چکیده: ابعاد زندگی گالش‌ها، به عنوان یک گروه معیشتی در مناطق کوهستانی شرق گیلان، تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است. علیرغم نقش پررنگ ایشان در نظام اجتماعی منطقه از دوران کهن، نحوهٔ معیشت و زندگی جالب توجه، آئین و رسوم خاص‌… کمتر نوشتاری به معرفی جنبه‌های مختلف زندگی ایشان پرداخته است. هر از چندگاهی نوشتارها، یادداشت‌ها و به ندرت مقاله‌هایی در زمینهٔ گالش‌ها منتشر شده است. مردمانی که تحول‌های عمیق اجتماعی-اقتصادی و شیو‌هٔ معیشتی سختشان، سبب شده که به شدت در معرض زوال اجتماعی و فرهنگی قرار گیرند. این مردمان جزء اولین مردمانی هستند که تحت تاثیر تغییرها و تحول‌های رخ داده در جامعهٔ ایران، از دیار خود در مناطق سخت گذر کوهستانی دل کنده و به شهرهای کرانه‌های شمالی و جنوبی البرز پناه برده‌اند. علاوه بر مسائل انسانی نباید از رخداد مخاطره‌های طبیعی و تغییرهای محیطی به عنوان یک عامل موثر دیگر در مهاجرت این افراد غافل بود. در این نوشتار، یافته‌ای در زمینهٔ مسیرهای کوچ (جابجایی) گالش‌های منطقهٔ شرق گیلان معرفی می‌شود. دلیل این معرفی، اهمیت و گستردگی استفاده از این مسیر است. به طوری که این مسیر برخلاف دیگر مسیرهای کوچ که اغلب، مسیرهای دسترسی محلی هستند، و عموماً مورد استفاده گالش‌های همان منطقه قرار دارند، کانون اتصال چندین راه‌ مالرو است. این مسیر مناطق جلگه‌ای و کوهپایه‌های شرق گیلان در حوالی شهرهای سیاهکل، لاهیجان، لنگرود و املش را به مناطق ییلاقی (کوهستانی) دیلمان و رودبار متصل می‌سازد. کشیدگی یک خط‌ الراس از مجموعهٔ فلات گونه‌ی دیلمان به سمت شرق گیلان، که در ابتدا با جهتی شمالی-جنوبی و سپس غربی-شرقی گسترش یافته است، نقطهٔ اتصال مهمی را برای گالش‌های این مناطق فراهم آورده است. از جمله دیگر مساعدت‌های شرایط جغرافیای طبیعی در شکل‌گیری این شاه‌راه گالشی، وجود یک فضای مناسب میان خط‌ الراس جبههٔ شمال کوه‌های دیلمان، میان دو کوه شاه‌نشین و ناتش‌کوه در حوالی منطقهٔ نیاول دیلمان است. ویژگی‌های طبیعی و توپوگرافی فضای مساعدی جهت ورود به منطقهٔ به نسبه هموار دیلمان فراهم آورده است.  (بیشتر…)

  • واقعاً مردن!

    بهار امسال، گفتگويى با دوستان فصلنامهٔ قاف داشتم و در سومین شمارهٔ اين مجله چاپ شده که در این جا می‌خونید؛ دست به سبک نگارش و ویراستاری متن نزدم.

     

    گیلکی… احساس کردیم از او فاصله گرفته‌ایم. داریم می‌گذاریمش در صندوقچه خاطرات مغزمان و پشت ویترین شبکه‌ی استانی. اما ما نمی‌خواستیم. نمی‌خواستیم زبان گیلکی بمیرد. کلی علامت سؤال داشتیم و می‌خواستیم این دفعه نقطه‌ی پایان جمله را، اولِ راه چاره بگذاریم.
    پرونده‌ی زبان گیلکی را در «قاف» باز کردیم و باید جایگاه واقعی امروز زبان گیلکی در زندگی روزمره و مقدار عمق زخم فراموشی را ارزیابی می‌کردیم تا بگردیم در پی نوشدارو …گوشمان از خیلی حرف‌ها پر بود و می‌دانستیم این زخمْ داروهای بی‌اثر زیادی چشیده. کلیشه‌ها و حرف‌های تکراری را کنار گذاشتیم و در گفتگوها به دنبال حرف تازه‌ای بودیم. حرف تازه یعنی سؤال های نزدیک‌تر به زمان حال بپرسیم و جواب‌ها هم فقط جواب نباشند، دنبال ناگفته‌ها و کم‌گفته‌ها بودیم.
    …پای زبان مادری که وسط باشد، فرزندان دلسوزی را پیدا می‌کنیم که تلاش‌ها و تحقیق‌های زیادی کرده‌اند. به تیترهای پرونده که فکر می‌کردیم دیدیم قطعه‌ی پازل هر زبانی رسم‌الخط است. اسم رسم‌الخط زبان گیلکی را که آوردیم امین حسن‌پور را معرفی کردند و از فعالیت‌هایش گفتند. برای دیدن او باید به زادگاه و محل زندگی‌اش می رفتیم؛ به لاهیجان.
    می‌خواستیم برای مصاحبه در مورد رسم‌الخط زبان گیلکی سراغ کسی برویم که از دانشگاه گیلان مهندسی مکانیک در حرارت و سیالات خوانده و از حدود ١٢ سال پیش وبلاگ «وَرگ» را راه انداخته. وبلاگی که مدرسه‌ی زبانی گیلکی نامیده می‌شود و بعدها شخصِ حسن‌پور را با همین نامِ ورگ شناخته‌اند. می‌دانستیم با زبان مادری قصه می‌نویسد، روزنامه‌نویسی و ویراستاری می‌کند و واقعاً دغدغه‌ی زبان گیلکی دارد.
    … با یک دنیا علامت سؤال به سمت لاهیجان حرکت کردیم، بدون آنکه عکسی از حسن‌پور دیده باشیم و یا تاریخ تولدش (١٣۶٣) را بدانیم. ساعت سه عصر بود که با چشم‌های پف‌کرده و خستگیِ ناشی از روزهای کاری به سمت رشت و سپس لاهیجان حرکت کردیم. ساعت پنج قرار ملاقات داشتیم و من در ذهنم داشتم امین حسن‌پور را تجسم می‌کردم. به ما گفته بودند در زبان‌شناسی گیلکی آدم کاربلدی است. در خیالم مرد 60-50 ساله‌ی سپیدمویی را می‌دیدم که با جثه‌ای کوچک مقابلم نشسته و از پشت عینکش هنگام پرسیده‌شدن سؤال‌ها تماشایم می‌کند. راننده که انگار بیشتر از ما برای رسیدن عجله داشت خود را به هر مانع و سرعت‌گیری می‌کوبید تا رشته‌ی افکارمان را پاره کند. سه نفری به این فکر افتادیم سؤال‌ها را مرور کنیم تا آن‌جا سردرگم نباشیم، ولی خیلی زود در یکی از خیابان‌های لاهیجان بودیم و به دنبال خانه‌ای با درب کوچک خاکستری می‌گشتیم. نیم‌ساعت زودتر رسیدیم و برای این که خیلی هم زود نرویم، سرکوچه ایستادیم و سؤال ها را بالا و پایین کردیم، اما 10دقیقه ای بیش‌تر توان مقاومت نداشتیم و من زنگ در را زدم و خودم را به صدای پشت آیفون، تحت نام مصاحبه‌کننده‌ی «قاف» معرفی کردم. مردی در را باز کرد؛ نمی‌دانستم پسرش است یا یا یکی از اقوامش! مرد 30 تا 35 ساله‌ی قد‌بلند و شادابی ما را به داخل خانه‌ی کوچک و دنجی راهنمایی کرد. خود امین حسن پور بود!! (باید با آن پیرمرد عینکی خیالاتم وداع می‌گفتم.) روی یک مبل سه‌نفره نشستیم، چای دم گذاشت و مقابل‌مان نشست و بعد از احوالپرسی‌های رایج، ضبط‌کننده‌ی صدای گوشی‌ام را زدم که برویم سر اصل موضوع: زبان گیلکی. (بیشتر…)

  • هف نفر رقص کأدرن

    این قصه از لأنگستن هیۊز، اولین بار همین چند ماه پیش در شمارهٔ ششم و سیزدهم جون ۲۰۱۶ مجلهٔ نیویورکر چاپ شد و حالا شما ترجمهٔ گیلکی‌ش رو میخونید.
    این قصه ساختاری مدرن و روایتی ساده داره. روایتی ساده اما متورم از فشردگی تضادها و تناقضهای مختلف جامعهٔ آمریکای دههٔ ۶۰ میلادی. به بیان بهتر و اون طور که آرنولد رامپرساد، ویراستار مجموعه اشعار لأنگستن هیۊز و نویسندهٔ کتاب زندگی لأنگستن هیۊز در گفتگویی با نیویورکر بعد از چاپ این قصه گفته: پایانبندی قصه مخلوط قابل احتراقی از شهوت، مادی‌گرایی، فقر سیاه، وفور و غنای سفید، فرضیات نژادپرستانه دربارهٔ کنترل، بیان تا اندازهٔ زیادی بیهوده و در نتیجه خطرناک تفاخر به سیاه بودن، تجسمی از تمایلات جنسی مردانهٔ سیاه و یک مرکز فرماندهی و ناظر که همهٔ این چیزها رو به سخره میگیره رو گرد هم آورده.
    امیدوارم ترجمهٔ گیلکی این قصه از زبان انگلیسی به تجربه‌های مدرن قصه‌نویسی گیلکی کمک بکنه.

     

    طرح Noé Sendas جي
    طرح Noé Sendas جي

    (بیشتر…)

  • جمعیت تاریخی گیلان

    ناصر عظیمی

    طرح موضوع
    جمعیت تاریخی یک سرزمین نقش مهمی در تحولات تاریخی آن ایفا کرده است. در گذشته در شرایط پایین بودن تکنولوژی، عدد جمعیت به عنوان نیروی کار تولیدی و در نتیجه حجم و اندازهٔ تولید و نهایتاً مازاد اقتصادی و همچنین اندازهٔ نیروی نظامی و غیره اهمیتی به مراتب مهم‌تر از امروز داشته است. به ویژه این عامل در تاریخ گیلان بسیار پر اهمیت بود. زیرا می‌دانیم آباد کردن جنگل‌های انبوه بارانی در جلگهٔ گیلان و کشت برنج نیاز به نیروی کار فراوان داشت و بدون وجود نیروی کار فراوان امکان کشت این محصول به دشواری ممکن می‌شد. اندازهٔ جمعیتِ بیشتر در یک سرزمین همچنین می‌توانست به عنوان یک متغیر مستقل مولفهٔ مهمی در تحولات ساختاری اجتماعات موجود باشد و با تولید حجم مازاد زیاد‌تر، مولفه‌ای برای تشکیلات پیچیده‌تر و ایجاد خان‌سالاری‌ها و  نیز تشکیلات دولت موثر بوده باشد.
    دربارهٔ جمعیت تاریخی گیلان تاکنون هیچ مطالعه‌ای (به جز بررسی کوتاهی که نگارنده در کتاب «تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، نگاهی نو»  انجام داده) در دست نیست. از این رو در بررسی حاضر کوشش شده است تا به این پرسش پاسخ گفته شود که جمعیت در تاریخ قدیم گیلان در دو مقطع تاریخی که هیچ آماری از جمعیت در دست نیست چه تعداد بوده و چگونه در سطح این سرزمین کوچک توزیع جغرافیایی یافته بود؟ اما پیش از آن لازم است اهمیت شناخت جمعیت تاریخی در پژوهش‌های تاریخی مورد بحث فشرده باشد.
    (بیشتر…)

  • کاسعلي بمرد ولي خۊ آرزۊیأ به گيل نبرد!

    اۊ وختانا کي هنۊز ايرانˇ ميان أرباب رعیتي حاکم بۊ ايتا جه رعیتان بنامˇ کاسعلي ايتا تاوستان رۊز چن تا سۊکۊلاکۊلۊ، ايپچه جۊکۊل ؤ چن تا مؤرغانه اۊسانه رادکفه بشه أربابˇ خانه. وختي فارسه أربابˇ خانه ؤ دروازه’ بدرۊن شه… بأه! چي ديني! أرباب زيرشلوار ؤ زيرپيرأنˇ أمرأ ایوانˇ سر دراز بکشه ؤ چن تا بالش خۊ سرˇ جير بنه، خۊ دسأ خۊ گۊشˇ کۊن جنه ؤ ايتا مؤشرأفه تنگرˇ آب اۊنˇ بغل دس نأهأ دالبدال سردˇ آب خؤره ؤ بادزن حصيري أمرأ خۊدشأ باد زنه ؤ خؤره کئف کۊدأندره.

    کاسعلي حسرتˇ مره أربابأ فأندره ؤ خۊ ديلˇ جا آرزۊ کۊنه چقد خؤب بۊ اۊن هم بتانسته-بي أربابˇ مانستن جه خۊ زندگي لذت ببرده-بي ؤ ايپچه وختˇ استراحت بدأشته-بي؟ أ حسرت کاسعلي ديلˇ جا بمانست تا تابستان دوأرست ؤ زمستان جه راه فأرسه ؤ أولين ورف بوأرست.

    کاسعلي کي صؤب جه خاب ويريزه ؤ جه اؤتاق بيرۊن أیه دينه بأه! ايتا کمر ورف زمينˇ سر نيشته ؤ هنده وأرستندره. فؤراً خۊ لباسانأ کنه با ايتا زيرشلواري ؤ زيرپيرأن، شه أیوانˇ سر دراز کشه، چن تا بالش خۊ سرˇ جير نهه ؤ ايتا گؤله ميان ورفˇ آب دۊکۊنه خۊ بغل دس نهئه دالبدال ورفˇ آب خؤره ؤ بادزن حصيري أمرأ خۊدشأ باد زنه ؤ أداىˇ أربابا بيرۊن أوره.

    أنˇ زن گه: مردأى! مگر تۊرأبؤستي؟ أن چي کاري ايسه تۊ کۊدأندري؟
    کاسعلي اصلاً گب نزنه ؤ خۊ کارأ ادامه دهه تا کي هؤتؤیي چأفتنگ زنه ؤ خۊشکأبه… بعله… کاسعلي بمرد ولي خۊ آرزۊیأ به گيل نبرد!

    سۊکۊلاکۊلۊ: جوجه خروس
    جۊکۊل: برنج نارس
    جنه: تکیه می‌دهد
    گؤله: کوزه
    تنگر: تگرگ. یخ.
    مؤشرأفه: پارچ مسی

    سربس: گیله‌وا. ش۱۴. ص۴۵.

  • بهارˇ وؤسیسه لشکر

    حسین طوافی در شعرهای بلند گیلکی‌ش، بلاهایی سر این زبان می‌آورد که گاهی موجب خشم و گاهی تعجب شاعران سنتی‌تر گیلکی‌سرا می‌شود. اما همین زبان دشوار، دارد به کمک تخیل در شعر گیلکی می‌آید. خواننده‌ی شعر را مجبور می‌کند که با زبان شعر گلاویز شود. البته دنیای شعری حسین طوافی با تاریخ به یغمارفته‌ی گیلکان گره خورده و شاید وفور کلمه‌های آرکائیک و اصطلاح‌های نظامی و ارتشی کهن در دو شعر بلند اخیرش (همین شعر و شعر «اوشان دکشه دپیچسته جان») ریشه در همین آبشخور داشته باشد. اما به هر حال، نباید از کنار سختی این شعرها به سادگی گذشت. این شعرها دیگر برای علاقمندان به گیلان‌شناسی و ثبت و ضبط کنندگان واژه که به اشتباه شاعر یا خواننده‌ی شعر شده‌اند چیز دندان‌گیری ندارد. چون حسین طوافی بازیگوشی‌ها و ابداع‌های خودش را بر سر زبان می‌آورد. این بلایی‌ست که شاعر بر سر زبان می‌آورد.

    حسین طوافی

    آوانگاره:

    امی نتاج
    ببئه دارؤنن
    و زمت
    امی پیلˇمأرؤن
    کو کارکیا ببئه دسˇ جی
    تیتی بودیم
    کی امی دس
    دارهꞌ؟ (بیشتر…)

  • فراخوان برای ثبت‌نام در دوره‌ی ابتدایی آموزش زبان گیلکی

    سایت ورگ در پاییز و زمستان امسال برای نخستین بار دوره‌ی آموزش زبان گیلکی را در سطح ابتدایی به صورت اینترنتی برگزار می‌کند.
    این دوره برای افراد بالای ۱۵ سال بوده و در شانزده درس (به ازای هر هفته یک درس) به آموزش خواندن و نوشتن و مکالمه‌ و نیز آشنایی مقدماتی با دستور زبان گیلکی می‌پردازد.
    نحوه‌ی ارزیابی شما در پایان دوره نه بر اساس آزمونی پایانی، بلکه بر اساس عملکردتان طی دوره و چند و چون انجام فعالیت‌های تمرینی‌ خواهد بود.
    برای ثبت نام در این دوره، باید مبلغ ده هزار تومان به شماره حساب زیر واریز کرده و شماره‌ی فیش واریزی (یا کد پیگیری) را به همراه نام و نام خانوادگی (یا در صورت تمایل خودتان نام مستعار) خود به ایمیل ورگ (v6rg[at]v6rg.com) بفرستید تا پس از تایید، اطلاعات عضویت در دوره‌ی آموزشی زبان گیلکی برای شما ارسال شود.
    مهلت ثبت‌نام تا ۱۵ مهر ماه بوده تمام شده و تمدید نخواهد شد.
    شماره‌ی حساب: 0329746893005
    شماره‌ی کارت: 6037691138960604
    بانک صادرات ایران. به نام امین حسن‌پور. مبلغ ده هزار تومان.
    ایمیل: v6rg[at]v6rg.com

  • گیلکی زوان ۱-۴

    آن‌چه تحت عنوان «گیلکی زوان» در ورگ می‌خوانید، ترجمه‌ای‌ست از کتاب The Gilaki Language نوشته‌ی و.س. راستارگؤوا (В.С. РАСТОРГУЕВА)، آ.آ. کریمؤوا (А.А. КЕРИМОВА)، آ.ک. مأمدزاده (А.К. МАМЕДЗАДЕ)، ل.ای. پریئنکؤ (Л.А. ПИРЕИКО)، د.ای. ادئلمن (Д.И. ЕДЕЛьМАН) که توسط رؤنالد م. لاکوود (Ronald M. Lockwood) از روسی به انگلیسی ترجمه و توسط انتشارات دانشگاه اوپسالا (Uppsala) منتشر شده است و شما در ورگ ترجمه‌ی گیلکی آن را خواهید خواند. این بار قرار است برای نخستین بار به زبان گیلکی درباره‌ی گیلکی بخوانیم و این تلاش و آزمایشی‌ست در راستای به کار گیری این زبان در خدمت خودش. فکر و ابتکار ترجمه از نسخه‌ی انگلیسی کتاب متعلق به خانم دکتر تهمینه گیلانی، استادیار زبان و ادبیات انگلیسی بود که در همکاری مشترکی با ورگ پی گرفته خواهد شد.
    بی‌شک در این ترجمه‌ی مشترک، اشتباهات و زیاده‌روی‌ها و کم‌کاری‌های زیادی وجود دارد که تنها با راهنمایی‌ها و یادآوری‌ها و انتقادهای شما بر ما آشکار خواهد شد.
    این هم بخش یکم از فصل چهارم این کتاب. (فصل سوم را در این‌جا بخوانید)

    4: کلمه‌ چاکودن

    گیلکی زوانˇ مئن بنه‌ٰن[1] کسؤنˇ همره تویمأگودن و چربانئن[2]ˇ همره واژه چاکؤنن.

    4-1: بنهٰ تویم گودن[3]
    کلمه‌ٰنی کی بنه‌ٰنه تویم گودنˇ همره چاکوده بنه دو جوره: کسؤنأجی[4] و برازکش[5]. کسؤنأجی کلمه‌ٰنˇ مئن، کلمه فولوغؤن[6]ˇ ارزش کسؤنˇ همره برابره. بزن-بوکوب (bəzən-bukub)ˇ مورسؤن. (بزن «زئن»ˇ فعلˇ امری وجهه و بوکوب نی «کوبستن» (kobəstən)ˇ امری وجه.) یا دگردن-وگردن (dəgərdənvəgərdən)ˇ مورسؤن.
    برازکشˇ مئن، کلمه فولوغؤن کسؤنه بستگی دأنن: سبیل‌دراز (səbildəraz)، اژدم‌آب (aždəmåb). (بیشتر…)

  • عکس‌هایی از طبیعت چابکسر

    با سلام خدمت ورگ عزیز
    به عنوان مخاطب هر روزه سایت، گاهی دلم برای بخش «غیره» سایت شما تنگ می‌شود. گاهی باید رفت سراغ «غیره»ها. مخاطب دلش می‌گیرد از این همه یادداشت و مقاله.
    در روزهای آخر ماه مرداد سفری به مناطق کوهستانی چابکسر در منتهی‌الیه مرزهای سیاسی گیلان داشتم که در آن خشکی اواخر مرداد انتظار هر چه داشتم جز آن همه طراوت که بدون شک که نقش بی‌نظیر جغرافیای گیلان را به رخ آدمی می‌کشد!
    روند انتشار یادداشت‌ها در سایت از یک سو و کمتر شناخته شده بودن مناطق کوهستانی چابکسر به دلیل موقعیت دور از مرکز آن سبب شد که تعدادی عکس را خدمت شما ارائه کنم تا با قرارگیری در سایت، البته بنا به میل شما، شناخت‌نامه تصویری از آن باشد. باشد که مورد پسند قرار گیرد.

    نیما فرید مجتهدی

    نمائی از ارتفاعات حوضه آچی‌رود چابکسر است با مناطق چون تمشه کوه
    نمائی از ارتفاعات حوضه آچی‌رود چابکسر است با مناطق چون تمشه کوه

    (بیشتر…)

  • پرونده‌ی ویژه: جوک رشتی

    در این پرونده چهار مطلب گرد آمده که امیدوارم با نظرهای شما کامل شود. با ایمیل از محمد قائد و سهیلا وحدتی برای بازنشر یادداشت‌هاشان در ورگ با ویرایش دوباره -طبق اصول نگارشی مرسوم در ورگ- اجازه گرفتم و در کنار یادداشت قدیمی «بله گیلک بی‌غیرت است» که طی سال‌های گذشته پرخواننده‌ترین یادداشت ورگ بوده، یادداشتی جدید نوشته‌ام که به نوعی نشان‌دهنده‌ی تغییر برخی از دیدگاه‌های خودم درباره جوک رشتی و مسأله‌ی غیرت است که با مقایسه دو یادداشت به آن پی خواهید برد. این شما و این هم چهار یادداشت این پرونده:

    درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟/ سهیلا وحدتی
    بله، گیلک بی‌غیرت است!/ ورگ
    اکراد و الوار و غیره/ محمد قائد
    پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان/ ورگ
    روان‌کاوی ناموس و شعر «مادر مادرم» از ساقی قهرمان/ داریوش برادری
    ما به چی و چرا می‌خندیم؟/ ورگ
    جوک‌های نژادپرستانه در فضای مجازی و یک تکمله/ گروهی از دانشجویان انسان‌شناسی دانشکدهٔ علوم اجتماعی دانشگاه تهران

  • پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان

    (۱)
    اساس خنده‌دار بودن بسیاری از جوک‌ها، موقعیت پارادوکسیکال (متناقض‌نما) است. در داخل جوک موقعیتی رقم می‌خورد یا در قبال موقعیتی خاص، واکنشی پیش می‌آید که با عادت ذهنی ما تناقض دارد. نوعی از آشنازدایی که برعکس آشنایی‌زدایی ادبی در داستان، به جای رخ دادن در جهان درونی داستان، به طور مستقیم در جهان واقعی رخ می‌دهد و به همین دلیل خنده‌ی مخاطب را برمی‌انگیزد.
    حال بسته به سطح آگاهی و تجربه‌های درونی و بیرونی فرد، گاه لیز خوردن روی یک پوست موز برای ذهن ایجاد تناقض و خنده می‌کند و گاه موقعیت‌های پیچیده و زیرپوستی این نقش را ایفا می‌کنند. مانند تناقض‌های عمیق -گاه زبانی- در جوک‌های انگلیسی.

    (۲)
    اغلب در جوامعی با فرهنگ رو به زوال، هم‌چون فرهنگ ایرانی -به رغم تمام ادعاهای مبنی بر هنر نزد ایرانیان است و بس!-، لودگی و با لوله به مغز کسی زدن و از متلک‌های کوچه و بازار استفاده کردن برای خنداندن مخاطب بس است.
    ترویج نوعی خاص از کمدی در سریال‌های تلویزیونی که از سویی ذهن مخاطب را در سطح تناقض‌های پوچ و بی‌مایه نگاه داشته و از سوی دیگر به صورت زیرپوستی به کار ترویج لمپنیسم و زورسالاری و تحقیر روشنفکری و نگاه عقلانی به جهان مشغول است؛ به آن‌جا ختم می‌شود که برای مثال، در نمایش عمومی فیلم «جدایی نادر از سیمین» وقتی در یکی از صحنه‌های پایانی، شهاب حسینی (بازیگر نقش مرد فقیر) در آشپزخانه پی به دروغ همسرش می‌برد، دروغی که نشانه‌ی سقوط خانواده در بن‌بستی تراژیک است، وقتی شهاب حسینی از روی درماندگی در چنین موقعیتی، شروع به زدن مشت و سیلی به سر و روی خودش می‌کند، سالن از خنده‌ی تماشاگرانی که لابد مشتری پر و پا قرص سریال‌های نود شبی هم هستند منفجر می‌شود.

    (بیشتر…)

  • درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟

    «یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می‌بینه زنش لخت روی تخت خوابیده…»
    «یه روز یه رشتی در کمد را باز می‌کنه، می‌بینه حسن آقا…»

    چه چیزی درباره لطیفه‌های رشتی خنده‌آور است؟

    پژوهش درباره دلیل خنده‌دار بودن یک مطلب میدان‌های گوناگون روانشناسی، جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه، ادبیات و حتی علوم کامپیوتری را در بر می‌گیرد. براساس این پژوهش‌ها، به طور خلاصه می‌توان گفت که آن‌چه مطلب یا لطیفه‌ای را برای ما خنده‌دار می‌سازد یا حماقت کاراکتر لطیفه است، یا این‌که وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه‌پذیری و شناخت ما تناقض دارد. بدین ترتیب که تربیت اجتماعی ما یک سری انتظارات عمومی در ما ایجاد کرده که همه ما بر سر آن‌ها اتفاق نظر داریم. این تربیت اجتماعی بر اساس فرهنگ و سنت و عرف و مذهب و روابط اجتماعی‌ست که توسط همه ما به خوبی شناخته شده است و افزون برآن، توسط همه ما پذیرفته شده است. زمینه‌ی بیان یک لطیفه همین است که همه ما به پیش زمینه‌ی آن آگاهی داشته و این انتظارات عمومی را خیلی دقیق شناخته و پذیرفته‌ایم. بیان لطیفه در حقیقت بیان یک کنش یا واکنش ناهم‌خوان یا متناقض با این مجموعه از انتظارات عمومی ماست.

    هنگامی که ماجرایی تعریف می‌شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می‌کند، ما آن را بانمک و خنده دار می‌یابیم.

    بر این مبنا، می‌توان دید که در هر لطیفه خنده داری یک لایه پنهان فرهنگی وجود دارد که ناگفته می‌ماند زیرا که نیازی به بیان آن نیست و فقط کنش یا واکنش ناهمخوان و متناقض با آن است که در لطیفه بیان می‌شود. این لایه پنهان و ناگفته همان فرهنگی است که همه ما با آن کاملا آشنا هستیم و آن را به خوبی می‌شناسیم و در بطن این فرهنگ کاملا شناخته شده و پذیرفته شده ی ماست که می‌توانیم مسخره بودن و یا خنده آور بودن وضعیتی را که با آن ناهمخوان است، تشخیص دهیم و همه با هم بدان بخندیم. (بیشتر…)

  • اکراد و الوار و غیره

    حرف جُوک ِ قومی که پیش می‌آید معمولاً تلقی این است عده‌ای تهرونی ِ خودپسند بی‌کار و بی‌عار نشسته‌اند به سایر خلایق لنترانی می‌پرانند. اما به این سادگی نیست. وقتی طی دو قرن، سه هیئت حاکمه از شهرستون، و بلکه قعر در و دهات، به قدرت و ثروت رسیده‌ باشند تکلیف سایر شهروندان مهاجر هیشکی‌تبار (‌یعنی از زیر بوته در آمدهٔ‌) تهران روشن است.

    به رفیقی جوّاک می‌گویم برای شما که اهل کتابی خوبیّت ندارد لطیفه‌ی لندنی درباره‌ی اسکاتلندی را به نام اصفهونی، و متلک مسکونشین علیه اهالی اوکراین را به نام جوک ترکی دوبله کنی.

    کتاب معتبر نشانش می‌دهم: مضمون متلک به اهالی گیلان ریشه در حیرت مسافران عثمانی از شیوه‌ی زندگی مردم اروپا دارد، خصوصاً زنان خودمختار و شوهرانی بی‌خیال که عادت ندارند سر زن‌شان را ببُرند. و حتی به عصر برخورد فرهنگ‌ها طی جنگ‌های صلیبی در شرق مدیترانه‌ی هزار سال پیش برمی‌گردد و این‌که مسلمان‌ها می‌دیدند غربی‌ها ممنوعیتی برای حرف‌زدن و معاشرت زنان‌شان قائل نیستند و نزد آن‌ها محرم و نامحرم معنی ندارد.

    به بنّای مهابادی می‌گویم کارش در نصب کاشی بالای شومینه به قدری خوب است که من ِ لـُر هم می‌پسندم.  سخت دلخور می‌شود و ماله را زمین می‌گذارد: «ما لـُر نیسیم آقا.»

    با تته‌پته می‌کوشم توضیح بدهم منظورم آدم‌های طرف‌های خودم بود و قصد جسارت به ایشان نداشتم.  بی‌فایده است.  ظاهراً ربط ‌دادن کـُرد به لـُر، و این‌که کارش لـُرپسند باشد، اهانتی‌ست نابخشودنی. کار را نیمه‌تمام ول می‌کند و وقت رفتن حتی نگاهی به من نمی‌اندازد.
    (بیشتر…)

  • صد دفأ بوتم نشو!

    جیرأکشین (Download)

    صد دفأ بوتم نشو/ صد دفأ بوتم کیلیده جا ننی/ هر دفأ بشؤی، کیلیده جا بنأی/ آخ أگر تو شؤني بی/ آخ أگر اي در دوسته‌بؤني بو/ مأ شؤن دره… مأ شؤن دره…

    فارسی: صد بار گفتم نرو/ صد بار گفتم کلید را جا نگذار/ هر بار رفتی کلید را جا گذاشتی/ آه اگر تو رفتنی بودی/ آه اگر این در بسته شدنی بود/ رفتنم می‌آید.. رفتنم می‌آید..

    آهنگ ؤ گیتار آکؤستیک ؤ خؤندگی: آرش شفیعی ثابت

    وؤت: ورگ

     

    توضیح اضافه: این کار پس از چند جور دنگ و فنگ و در یک اتاق دربسته و با یک گیتار آکوستیک و یک گوشی موبایل ضبط شده و قرار است روزی -دست‌کم در آرزوی من و آرش- با یک گیتار الکتریک و گیتار بیس و درامز و ضبطی آبرومندتر ثبت شود. پس تا آن روز این نسخه‌ی زیرزمینی را از ما قبول کنید.

  • مصاحبه با عاشورپور، درباره: خودش، موسیقی، ترانه گیلکی و دامون

    م.پ. جکتاجی: بیست و هشت سال پیش از این، هنگامی که فقط یک سال از انقلاب اسلامی گذشته بود، نشریه ای با نام «دامون» انتشار می دادم. این نشریه که چهار صفحه آن به زبان فارسی و چهار صفحه به زبان گیلکی چاپ و هر دو هفته یک بار منتشر می شد، بر روی هم ۲۸ شماره انتشار یافت و پس از آن، به دلایلی تعطیل گردید.
    بعد از چاپ شماره دوم آن (مورخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۹) به قصد مصاحبه با عاشورپور که تازه به رشت منتقل شده بود، به ملاقاتش رفتم. عاشورپور فقط چند ماه بود که مدیریت سازمان دامپروری سپیدرود را برعهده گرفته بود. ملاقات ما در شرکت سپیدرود و در محیطی بسیار متشنج و سیاسی صورت گرفت. اوایل انقلاب بود و تب سیاست همه جا از جمله شرکت های دولتی و غیر دولتی و کارخانه ها را فرا گرفته بود و هر روز دامنه اعتصاب ها، اعتراض ها و درگیری ها در محیط های کار افزوده می شد. روز ملاقات اگرچه بسیار سخت و غیر متعارف گذشت، اما دوستی مان تا آخر عمر عاشورپور ادامه یافت. وقتی شماره اول و دوم دامون را نشانش دادم و زبان مصاحبه را گیلکی عنوان کردم، ذوق زده شد و دستش را به شانه ام زد و گفت: «چه بهتر جوان». جوان را با تأکید بسیار ادا کرد. این عبارت او را هرگز از یاد نمی برم. آن وقت من حدود ۳۲ سال داشتم و عاشورپور ۶۲ سال و برایم توفیق بسیار بزرگی بود که با عاشورپور، مرد آواز ایران، آواز خوان بزرگ گیلانیان مصاحبه ای  داشته باشم.
    دو روز بعد طبق قرار یکی از دوستانم- محمود اصلان- را با پرسش هایی پیش او فرستادم. آن چه در زیر می خوانید، چه مدخل فارسی، چه متن گفتگوی گیلکی، همه آن چیزی است که در شماره سوم دامون (مورخ اول تیر ۱۳۵۹) آمده است. آن طور که زنده یاد عاشورپور می گفت، این اولین مصاحبه با وی بوده است که در مطبوعات گیلان چاپ شد و نیز اولین مصاحبه او در مطبوعات ایران بعد از انقلاب اسلامی بود. با هم می خوانیم:

     

    عاشورپور مرد آواز گیلان، اینک میان ماست. چهار ماه است که میان ماست.
    او جوان رفت و پیر باز آمد. کاری که میان ما گیلک جماعت سخت شایع است. عجب دردی‌ست! بگذریم. باری عاشورپور، فریادگر شادی‌ها و غم‌ها و زشتی‌ها و زیبائی‌های سرزمین خویش -گیلان زمین- است. او را با مردم خود و مردم را با او الفتی دیرینه است. عاشورپور از مردم خود جدا نیست -شاید به ظاهر چنین بود اما در ضمیر چنین نه- هم از این روست که در جای-جای دل هر گیلک جای دارد.
    روی این اصل بر آن شدیم با او مصاحبه‌ای داشته باشیم. استقبال‌مان کرد و وقتی که زبان مصاحبه را گفتیم که گیلکی‌ست بیش‌تر استقبال کرد. اینک می‌توانید حاصل گفت و شنودمان را با مهندس احمد عاشورپور، آوازخوان آگاه و متعهد دیار خود به زبان خود بخوانید. باشد آنان که هرگز رنج خواندن زبان خود را به خود راه نداده‌اند و همیشه با بی‌تفاوتی و سهل‌انگاری از کنار آن گذشته‌اند، این بار ساعتی وقت خود را صرف این کارکنند، آخر عاشورپور آن‌چنان صمیمی و نازنین هست و بر گُرده موسیقی اصیل و مردمی گیلان حق دارد که برای شناختن او و  اندیشه‌اش لازم است که ساعتی نشست و این گفتگو را -که مخصوصاً به گیلکی آسان و ساده تهیه شده- خواند.  باشد که مقبول قبول افتد.

    (بیشتر…)

  • جؤردشت آری، جواهردشت خیر!

    نقدی بر کتاب جغرافیای تاریخی اشکورات با نگاهی گذرا به جواهردشت

    پیشگفتار:
    «بازیابی معانی و چگونگی نام‌گذاری واژه‌های جغرافیا کار پیچیده و دشواری است. توشه‌ای از دانش زبان‌شناسی، جغرافیا، تاریخ، جغرافیای تاریخی، دیرین‌شناسی، گیاه‌شناسی و جز این‌ها می‌خواهد. که بی‌تردید بایسته‌ی کاری گروهی است. بسیاری از این نام‌واژه‌ها از یک سو در بستر دگرگونی‌های زبانی رنگ باخته‌اند و یا در گذرگاه‌های گفتاری گونه‌گون شده و با گذشت سده‌ها و هزاره‌ها، بن‌مایه‌های خود را از دست داده‌اند و می‌توان گفت که لایه‌هایی از فراموشی و گمشدگی بر بدنه‌ی آن‌ها تنیده شده است و هم‌چنین از سوی دیگر توسط اهمال برخی دست اندرکاران و برخی افراد متصدی فرهنگی تغییر یافته‌اند. و ما نیز این واژه‌های نهان شده در لفاف زمانه را بر زبان می‌رانیم بی آن‌که از معانی آن چیزی بدانیم. با واکاوی این نام‌واژه‌ها می‌توانیم به برش‌های زیبای فرهنگ پیشینییان دست یابییم. از چگونگی نگاه و نگرش آنان به طبیعت و تاریخ و اسطوره، باورهای دینی و پیوندهای گوناگون فرهنگی آگاه شویم. بر ماست که در این راه از شیفتگی و ساده‌انگاری بپرهیزیم چون ره‌آوردی جز کژراهه ندارد.» (ایرج شجاعی‌فرد، گیله‌وا شماره ۲، صفحه‌ی ۱۵، با کمی تغییر)

    جؤردشت
    جؤردشت

    (بیشتر…)

  • دريای خزر و خليج عربی!

    بزرگ‌ترين درياچه جهان، درياچه‌ای که در شمال ايران قرار گرفته و در ميان پنج کشور ايران، ترکمنستان، آذربايجان، قزاقستان و روسيه محصور است، در تمام دنيا و در تمام گفتگوهای بين‌المللی، Caspian Sea يا همان دريای کاسپين خوانده می‌شود. اما در کشور ما ايران، با نام‌های مختلف ديگری ناميده می‌شود که معروف‌ترين‌شان دو نام خزر و مازندران است. نام خزر، ساليان سال است که در داخل ايران بر اين درياچه که از فرط بزرگی آن را دريا می‌خوانند، نهاده می‌شود و نام درياچه مازندران هم نامی تازه‌ساخت و البته عجيب است که گاه مورد استفاده قرار می‌گيرد. بگذريم از اين‌که کشورهای حاشيه‌ای اين دريا هم هريک به نسبت سياست‌های قومی و نژادی خود نام‌های ديگری بر آن می‌نهند.

    caspian
    کاسپين، از نام قوم باستانی ساکن در حاشيه جنوبی اين دريا (درياچه) گرفته شده است که کاسپی ناميده می‌شدند. مردمانی شجاع که رنگ ويژهٔ کاس (سبزآبی) که در چشمان و در آرامگاه‌ها و لعاب سفال مردم منطقهٔ جنوب دریای کاسپین به وفور می‌توان دید، در نام آنها ردی از خود به جا گذاشته. هنوز هم در زبان گيلکی، به چشمانی اين‌چنين «کاس» يا «کاس ٚ چيشم» گفته می‌شود. مردمان کاس در گسترهٔ وسیعی در شمال و غرب ایران می‌زیستند و نسبتی نزدیک با دوران برنز دارند.
    اما، نام «خزر»، از نام قومی ديگر گرفته شده که در حاشيه شمالی اين دريا می‌زيسته‌اند.
    حال سوال اين است، وقتی يک شرکت انتشاراتی اطلس‌های جغرافيايی، در يکی از طرح‌های کتاب جديد خود، و تنها در داخل پرانتز، نام «خليج عربی» را در مقابل نام «خليج فارس» اضافه کرد، رگ غيرت تمام ايرانيان به جوش آمد و کار به جاهای باريک کشيد. و می‌دانيم که ساليان سال است که عرب‌ها، نام خلیج عربی برای نام خلیج تبليغ می‌کنند.
    اما، وقتی تمام جهان، يک‌صدا نام درياچهٔ مذکور را «کاسپين» می‌خواند که نام يکی از اقوام شمال ايران و کاملا ايرانی است، ما ايرانی‌ها، در اقدامی عجيب، نام يک قوم غيرايرانی را بر درياچهٔ کاسپين می‌گذاريم و حتی کار بدان‌جا می‌کشد که خيلی‌ها با شنيدن نام «کاسپين» تصور می‌کنند که واژه‌ای انگليسی می‌شنوند!
    مساله ستیز با خزرها نیست. مساله این پدیدهٔ عجیب است که حتی در ترجمهٔ‌ متون غیرفارسی به فارسی هم هر جا کلمهٔ کاسپین بوده باشد، به خزر ترجمه و تغيير داده می‌شود. این کار به این می‌ماند که شما در متون غیرفارسی هر جا ساسانیان دیدید در ترجمهٔ فارسی بنویسید ایران یا هر جا هگمتانه دیدید در ترجمه بنویسید همدان. اینجا حتی مردم را از این آگاهی که در جاهای دیگر جهان به این دریا چه می‌گویند محروم می‌کنیم.
    اين دوگونه‌گی در عمل گرچه در بين ما ايرانيان سابقه‌دار است، اما به اين شدت، عجيب می‌نمايد. چنانکه، اين‌جا که ديگر نيازی به اعتراض دسته‌جمعی و پتيشن و طومار امضا نمودن و محکوم کردن فلان وزيرخارجه و بهمان سخنگو نيست، و همه حرف حق را قبول دارند، خودمان، به دست خود، در نفی هويت خويش کوشيده‌ايم.
    در چنين وضعيتی، شکايت به که بايد برد؟

    پی‌نوشت: مسعود، در وبلاگ انگليسی خود، خيلی پيش از من در يادداشتی به اين مسئله اشاره کرده است. (زیر پست مسعود کامنت قدیمی من با انگلیسی به شدت غلط مشهوده!)

    پی‌نوشت دوم: در نقشهٔ امپراتوری ترکان در نواحی اروپا، آسیا و آفریقا که در سال ۱۷۲۰ و در نورنبرگ منتشر شد نام دریای شمال به این زبانها آمده:

    ۱. دریای کاسپی یا هیرکانی
    ۲. دریای گیلان (روسی)
    ۳. دریای گیلان (پارسی)
    ۴. قلزم دنگیز (ترکی)
    ۵. بحر قلزم (عربی)
    ۶. سالیان و باکو (محلی)
    (منبع: گیله‌وا، ش۱۳۸، ص۲۰)

    در همین باره:
    نام دریای شمال ایران «کاسپی» است.
    بررسی تطبیقی رژیم حقوقی بزگترین دریاچه های جهان و دریای خزر /کسپین/نام های دریاچه خزر
    نام‌های دریای کاسپین (انگلیسی)
    تاریخ و نام دریای شمال ایران؛ گفت وگو با دکتر عنایت الله رضا.