نویسنده: ورگ

  • عاشقانه‌ترین ترانه‌ای که شنیده‌ام

    «ترانه این طور آغاز می شود: (ای روزای بوشؤمای هیمه‌واچینئه‌رؤی) کلمه‌ی «روی roy» واژه‌ی تکیه یعنی آوای پایانی جمله است و معنای آن یعنی بله. این ترانه گیلکی زیبا به لهجه‌ی مردم روستاهای نقرده و نبی‌دهکا از توابع کیاشهر و آستانه خوانده شد. تأثیر یک شخصیت هنری ممتاز اما خودبارآمده به نام «شوندی» در روستای نقرده در اجرای این ترانه بسیار دخیل بوده است. راجع به کارهای هنری شوندی سخن به‌میان خواهد آمد. اما مضمون ترانه‌ی لیلی جان قصه جمع‌آوری هیزم بچه‌های روستاست.
    هر بامدادان نوجوانان ده به صورت جمعی به جنگل می‌روند و هیزم مورد استفاده خانه‌ی روستایی را به‌عنوان ذخیره زمستانی جمع‌آوری می‌کنند و به منزل می‌آورند. دختری از دختران ده آن چه را بر وی گذشته برای دوستش تعریف می‌کند. البته نام دختر و حتی نام پسری که با او به سخن ایستاده بوده در اصل ترانه ناشناخته مانده است، ولی کل داستان چنین است:
    گویا این دختر بعد از رفتن سایرین به جنگل، راهی می‌شود. وقتی به نقاط خلوت راه می‌رسد پسری به سن و سال خود را که گویا او هم از قافله‌ی یاران هر روزی خود جدا مانده بود در تعقیب خویش می‌بیند. دختر با مشاهده‌ی او قدم‌هایش را تند می‌کند و زمانی می‌رسد که می‌دود. پسر نیز در دو او را دنبال می‌کند. در این ترانه از پسر به نام «همساده ریکأی» (پسر همسایه) یاد  می شود و دختر همه آن‌چه را که بر او گذشته برای دوستش لیلی بازگو می کند.
    این دو در حال دویدن بودند که پسر کلوخی از گل خشکیده به طرف دختر پرت  می‌کند که به وسط پشت او اصابت می‌کند. این محل اصابت را دختر با نام «هه‌پرکأی» یاد می‌نماید. هه‌پرکای نقطه‌ای در وسط پشت است که دست انسان برای خاراندن آن نقطه نمی‌رسد و یک گودی کوچک دارد. بالاخره پسر به او می‌رسد. این دو دقیقاً در سنینی بودند که از آن‌ها معاشقه بعید بود اما به‌محض رسیدن به دختر که از ضربت کلوخ خشکیده گل افتاده بود -و شاید هم علت سقوطش غیر از این بود- به طرف وی متمایل می‌شود. می‌بیند خاری بر پای دختر رفته و قسمتی از آن نمایان است. پسر به خاطر کمک، سر دختر را به زانوی خویش می‌نهد و با دست می‌خواهد خار را از پای او بیرون بکشد اما از عهده‌اش برنمی‌آید و لاجرم با دندان این خار را بیرون می‌آورد و آن‌گاه نگاهی مشتاقانه به چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی دختر می‌پاشد و بوسه‌ای از پیشانی او می‌گیرد.
    در این ترانه دختر با ترسیم حالات خود از این واقعه در حقیقت رشد خویش را و این‌که به یک احوال دیگری رسیده است بیان می‌کند. کلام ترانه‌ی لیلی جان واقعاً می‌تواند مبین بهترین و گویاترین شکل تغییرپذیری و آثار بلوغ باشد که در قالب جملات زیبای این ترانه‌ی گیلکی بیان شده است. جمع‌آوری ترانه‌ی لیلی جان برایم مشکلات زیادی به‌همراه داشت و مدتی ناتمام بود تا این که با کمک آقای دکتر مهرگان که از هنرشناسان و موسیقی‌دانان زبده در زمینه‌ی موسیقی سنتی به شمار می‌آیند کامل و برای اجرا و ضبط آماده گردید. در حقیقت زحمات بی‌دریغ ایشان در تکمیل این ترانه قابل تقدیر و امتنان است.»

    یادداشت‌های پراکنده درباره‌ی موسیقی فولکلوریک گیلان. فریدون پوررضا. مرداد ۱۳۶۷

    (بیشتر…)

  • رسم الخط زبان گیلكی بر سر یك‌راهی

    اگر ننویسیم. اگر نوشته نشویم از یادشان می رویم، از یادمان می رود، از یادها می رویم و هرگز مباد كه یك دنیا زیبایی و شكوه از یادها برود.بشر تمام پیشرفت هایش، پیدایش تمدن و  گسترش آن را مدیون خط است. به واسطه  خط و نگارش، احساسات و مفاهیم ثبت و ضبط گشته و منتقل می گردد. هر خطی كه بتواند این مهم را به خوبی به انجام رساند شایسته بقا، گسترش و پاسداشت است،در غیر اینصورت دلیلی عقلانی برای حفظ و ممارست بر آن وجود ندارد.
    تا ابداع اولین الفباها، بشر مراحل متفاوتی را برای ثبت اندیشه تجربه نمود. پر واضح است كه اگر الفبا در طول دوران تغییر نمی یافت و گذشتگانمان آن را كامل تر نمی كردند، خواندن و نوشتن برای نسل كنونی چقدر دشوار می شد.رسم الخط عربی كه به این صورت به دست ما رسیده، در ابتدا فاقد اعراب و نقطه و حروف كشیده – واو، الف، یا- بود. الفبای كنونی زبان فارسی، برگرفته از الفبای عربی است كه تغییراتی چند در آن اعمال شده (برای مثال چهار حرف پ، چ، ژ، گ، بدان افزوده گشته). هیچ زبانی بدون استثنا و نقاط ضعف و هیچ خطی بدون ایراد و اشكال نبوده، زبان و رسم الخط فارسی نیز از این امر مستثنی نیست. گذشتگان نسبت به این امر واقع بین بوده اند، خط در ایران قبل و بعد از اسلام به فراخور نیازهای زبان و زمانه دچار تحولات بسیاری گشته است. ما نیز باید واقع بین باشیم. نزدیك به دو قرن است كه شمار زیادی از ادبا و عالمان زبان فارسی به نواقص رسم الخط عربی پی برده و در پی تغییر یا تصحیح آن بوده اند كه از میان آنان می توان به فتحعلی آخوندزاده، میرزاملکم خان، احمد کسروی، دکتر نصرالله شیفته، دکتر پرویز ناتل خانلری، سعید نفیسی و… اشاره كرد، اما از آنجا كه بیماری برای جماعت بیمار به عادت مبدل شده، تلاش های آن بزرگان به جایی نرسید. (بیشتر…)

  • پیشینه طرح مساله خط گیلکی

    بحث در مورد خط گیلکی و دستور املای آن که مقوله ی بسیار اساسی در حوزه زبان و ادبیات گیلکی است،بحث تازه ای نیست. خوشبختانه سابقه نسبتا طولانی داردريالیعنی از زمانی که نخستین نشریه گیلکی زبان پا به عرصه مطبوعات گذاشت،بحث خط و کتابت گیلکی نیز به میان آمد.
    تا پیش از انتشار «دامون» که در دوره نزدیک به هم و به فاصله زمانی کوتاه در اوایل انقلاب منتشر شد ما هیچ نمونه بحث نظری درباره املای گیلکی نداشتیم.چه اصولا جز شعر،به مقوله نثر و نگارش داستان و مقاله به زبان گیلکی توجه نمی شد.با انتشار «دامون» که نشریه ای صد در صد با حال و هوای گیلان،بویژه ادبیات بومی آن بود،پای نثر گیلکی در زمینه گزارش،یادداشت،مقاله،داستان،مصاحبه،طنز و امثال آن نیز،همراه شود و نظم به میان کشیده شد.
    با انتشار دوره اول «دامون» که طی چهار شماره از اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ تا اواخر خرداد ماه همان سال منتشر شد،بحثی در حوزه زبان و خط گیلکی نیز مطرح گردید.بویژه چاپ مقاله در مورد خط با عنوان «گیلکی را با چه خطی بنویسیم؟» از راقم این سطور مندرج در شماره ۳ دامون (۲۸ خرداد ۱۳۵۸) در زمان خود سروصدای زیادی به همراه داشت و حتی یک بار با نگاه منفی در تریبون نماز جمعه از سوی رییس وقت رادیو تلویزیون گیلان پخش شد.
    دوره دوم «دامون» نسبتا طولانی تر بود و بر روی هم یک سال و سه ماه طول کشید(نخستین شماره اول خرداد ۱۳۵۹ و آخرین شماره –بیست و هشتمین- ۱۵ مرداد ۱۳۶۰) که از همان شماره اول بحث مربوط به خط گیلکی به تفصیل در آن مطرح شد و تا پنج شماره به طور مرتب دمبال گردید. (بیشتر…)

  • گیلکی

    گیلکی، وؤی گیلکی!
    گیلکی، می مارˇ زوان، می مارˇ مورسؤن، می سامؤنˇ مارؤنˇ مورسؤن، یکته مورغه مؤنه کی هأی اونˇ سرˇ مئنه بزئه‌بی، هأی اونˇ پره بچئه‌بی، هأی اونˇ باله واشکنئه‌بی و بازین هارهارهار و هیرهیرهیر خنده بوده‌بی و بوته‌بی: اها! پرأگیر دئه. چره مننی؟

    (تاتایی اصلˇ اندازه دئن‌ئبه اونˇ سر کلیک بکونین)

  • گفت‌وگو با حسن خوشدل، نوازنده، آهنگ‌ساز و خواننده‌ی گیلک

    متن زیر گفت‌وگویی‌ست که امین حق‌ره با حسن خوشدل (نوازنده، آهنگ‌ساز و خواننده‌ی گیلک) داشته و از شماره ۲۱ نشریه دادگر نقل می‌شود.

    رابطه ی صمیمانه‌ و مستمر من با حسن‌خوشدل، از روز خاک‌سپاری احمد عاشورپور آغاز شد. پیش‌تر اما روزی نبود که آهنگ‌هایش را گوش نگیرم و غبطه نخورم و حالی به حالی نشوم از زبان ساده و تلخ و دردِ عمیق نهفته در بندبند ترانه‌هایش. پس بهانه که جور شد، قرارمان را برای گفتگو درباره‌ی خودش و ترانه‌هایش گذاشتیم و بعدتر قرارهای‌مان ادامه‌دار شد تا به امروز. با آن‌که حالا حرف زدن و خواندن برای عموحسن سخت است، به لطف همراهی‌ صبورانه‌اش و اضافه شدن دوستان، کار دوباره‌خوانی و ضبط ترانه‌های شنیده و نشنیده‌اش هم در حال انجام است. از مجموعه‌ی گفتگوهای من با حسن خوشدل اما کتابی (وِرنیشین) آماده است که اگر شد و بخت یار بود همین نزدیکی‌ها منتشر خواهد شد.

    امین‌ حق‌ره: آقای خوشدل! سی سالی می شد که از شما، ترانه‌هاتان و صدای گارمانتان در حوزه‌ی موسیقی و ترانه‌ی گیلان خبری نبود. در همه‌ی این سالها اما آن‌چیزی که از شما همراهِ علاقه‌مندان به موسیقی گیلان بود، معدود ترانه‌هایی بود که خیلی پیش‌تر روی صفحه‌ی گرام، ضبط استودیویی شده بود و دیگر، ترانه‌هایی که بعدتر خصوصی اجراشان کردید و خانگی ضبط شدند و گاهاً بی آن‌که مردم خالقشان را بشناسند، سینه به سینه گشتند و زیاد هم شنیده شدند. ترانه‌هایی که علی‌رغم قدمت کوتاهشان، چون حرفشان، حرف مردم بود و بی‌تکلف و تعارف، از زندگی ساده و پرمشقتشان می‌گفتند، بدل شدند به هویت فرهنگی و سابقه‌ی تاریخی برای گیلک‌ها. به خصوص برای انزلی‌چی‌ها که اهلیتتان هم با ایشان مشترک است. حالا بفرمائید چه شد که بعد از این همه مدت، بازگشتید، آن‌هم با کلی شعر و ترانه؟!

    حسن خوشدل: امین‌جان! نبودن طولانی من در وادی موسیقی، بیشتر از این که مربوط باشد به شرایط خاص سیاسی و فرهنگی سالهای اولیه‌ی بعد انقلاب، بر می‌گردد به مسائل شخصی که از اواسط دهه‌‌ی پنجاه درگیرش بودم. من از همان سال‌ها، علی‌رغم میل باطنی، بیشتر به خاطر مسائل معیشتی و هم تعهداتی که نسبت به خانواده‌ام احساس می‌کردم، کار حرفه‌ای و رسمیِ ترانه را چه در بخش نوازندگی و آهنگسازی، و چه در بخش خوانندگی گذاشتم کنار. آن‌سال‌ها من مجبور به سکونت در انزلی بودم و در شهرستان هم امکانات ضبط درستِ ترانه بسیار محدود بود و هم هزینه‌هایش بسیار گزاف. حتمن می‌دانی! برای مثال، من همان اواخر، برای ضبط ترانه‌ها‌ی‌ «عبدو» و «حسن‌زنگی» مجبور شدم تقریبا‍ همه‌ی دار و ندارم را هزینه کنم و پای کار بریزم! البته در همه این سال‌ها برای خودم و توی خلوت، ترانه زیاد نوشتم و آهنگ زیاد ساختم. آمدن شما و رفقای جوانتان به بهانه‌ی جمع و جور کردن کتاب خاطرات و ثبت و ضبط و دوباره‌خوانی ترانه‌ها و بعدتر برگزاری مراسم سالگرد مرحوم عاشورپور که میزبانیش با «مالاتا» بود، هم انگیزه و شورِ کار کردن دوباره را برای مردمی که صادقانه دوستشان دارم، با همه‌ی سختی‌هایی که متوجه‌ام هست بیشتر کرد.

    (بیشتر…)

  • چار تا آجور

     

    دس تاودا، جالیباسی جا، خو شلوارأ اوساد، هول-هولکی خو پا جا فاکشه بوجؤر، دمپایی‌یأ را-دبؤ، لنگه-به-لنگه به‌پا گیفت، جه در بوشؤ بیرون. بغلی خانه زنگأ بزئه. جه چادرˇ دورون، قرصˇˇ دیمأ تاودأ بیرون، أنأ نیگا کودن دوبو. اوجور کی توند بامؤ بو. یوکؤ، سوستأ بؤ «ببخشید خانم، أ آجورانا، کی دیوارˇ سر سیمان بکوده؟»
    خو کلمأجی گازانأ تاودأ بیرون بگؤفته:
    «امی یاسین شمی مازیارأ، واورسئه!»
    خاستی بگه «أمه مازیار خوره بیجا بکوده با شمی یاسین» نگوفته، بگوفته «حالئه من زنده‌یم خانم!»
    زنای جه درˇ لا بگؤفته:
    «حسین! محسن آقا أمه زاکانأ تایید بکوده، ترأ جخترأ شؤ؟!»
    خو مره بگوفته «تا سگ خراب نداره، شال مرغا نگیره!»
    توند واگردس زناکˇ طرف بولند بگوفته:
    «تایید بکوده کی بکوده، مگه می زاکان، کویتا گونایا بکوده بید؟ أشانˇ آزار به کی برسه بو؟ شویید مدرسه، آمویید خانه، چی شویید کیتابخانه، کیتاب جی اَشانˇ دس نکفتی، أ آقا چی خاستی بگه، کویتا عیبا تانستی می زاکانˇ سر بنه؟ مگه آدم تانه ددار ای نفرأ سیا واسینه!»
    (بیشتر…)

  • سورخˇ وهار

    [audio:https://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/10/surx-e-vahar.mp3|titles=surx-e-vahar]

    ساز ؤ خؤندگی: فرشید قربانپور
    شئر: بهرام کریمی

    جیرأکشین (Download)

     

    درجیکه دنود، درجیکه دنود
    راشی مئن ایسأم جؤنˇ کؤر
    نأجه دأرمه کی دخؤني مأ: بیه جؤر

    یاد بأر مأ نیگار، سیوده‌رو کنار،
    او سورخˇ وهار، بوتی مأ:
    مي جؤنˇ ریکأی، سئه چوشمؤن سیکأی،
    کی بوته کی بأی ببي مأ؟

    درجیکه دوندی، تارکینأسرأدی،
    می دیلأ پرأدی، کؤری!
    تي گيسه تؤأدی، سئه شؤأ خؤأدی، می چومه آؤأدی کؤری!

    أخر مو ببوم اي روزی خودا
    أمه شیمی ور، مچه سر دوعا
    تأ برم می ور، جؤرˇ جؤرˇ جؤر
    اؤره کی ببی تو می أزلی کؤر

    درجیکه دنود، راشي مئن ایسأم
    اي همه آدم، مو تی جه بیپام
    درجیکه دنود، راشي مئن تنهام
    اي همه آدم، مو تی تنه خأم

    فارسی:
    پنجره رو نبند. من توی کوچه هستم دختر جون. آرزو دارم که صدام کنی و بگی: بیا بالا
    منو به یاد بیار. کنار سپید رود، توی اون بهار سرخ، به من گفتی: پسر عزیز، پرنده‌ی کوچک سیاه چشم، کی میشه بیای و شوهرم بشی؟
    اما تو پنجره رو می‌بندی، تاریکی رو پخش می‌کنی، دلم رو به باد می‌دی، دخترک! گیسوهات رو تکون می‌دی، شب سیاه رو به خواب می‌بری، چشمام رو پر آب می‌کنی، دخترک!
    اگر یه روز من خدا بشم، میام به خونه‌ی شما، در حالی که روی لب‌هام دعاست، تو رو می برم پیش خودم، اون بالای بالا. اون‌جایی که تو بشی دختر (همدم) همیشگی من.
    پنجره رو نبند، توی کوچه هستم. این همه آدم، من فقط برای تو بی‌قرارم. پنجره رو نبند،توی کوچه تنها هستم، این همه آدم، من فقط عاشق توم.

  • پرونده‌ی ویژه: جوک رشتی

    در این پرونده چهار مطلب گرد آمده که امیدوارم با نظرهای شما کامل شود. با ایمیل از محمد قائد و سهیلا وحدتی برای بازنشر یادداشت‌هاشان در ورگ با ویرایش دوباره -طبق اصول نگارشی مرسوم در ورگ- اجازه گرفتم و در کنار یادداشت قدیمی «بله گیلک بی‌غیرت است» که طی سال‌های گذشته پرخواننده‌ترین یادداشت ورگ بوده، یادداشتی جدید نوشته‌ام که به نوعی نشان‌دهنده‌ی تغییر برخی از دیدگاه‌های خودم درباره جوک رشتی و مسأله‌ی غیرت است که با مقایسه دو یادداشت به آن پی خواهید برد. این شما و این هم چهار یادداشت این پرونده:

    درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟/ سهیلا وحدتی
    بله، گیلک بی‌غیرت است!/ ورگ
    اکراد و الوار و غیره/ محمد قائد
    پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان/ ورگ
    روان‌کاوی ناموس و شعر «مادر مادرم» از ساقی قهرمان/ داریوش برادری
    ما به چی و چرا می‌خندیم؟/ ورگ
    جوک‌های نژادپرستانه در فضای مجازی و یک تکمله/ گروهی از دانشجویان انسان‌شناسی دانشکدهٔ علوم اجتماعی دانشگاه تهران

  • پراکنده‌نویسی‌هایی در باب بی‌غیرتی و جوک رشتی و گیلکان

    (۱)
    اساس خنده‌دار بودن بسیاری از جوک‌ها، موقعیت پارادوکسیکال (متناقض‌نما) است. در داخل جوک موقعیتی رقم می‌خورد یا در قبال موقعیتی خاص، واکنشی پیش می‌آید که با عادت ذهنی ما تناقض دارد. نوعی از آشنازدایی که برعکس آشنایی‌زدایی ادبی در داستان، به جای رخ دادن در جهان درونی داستان، به طور مستقیم در جهان واقعی رخ می‌دهد و به همین دلیل خنده‌ی مخاطب را برمی‌انگیزد.
    حال بسته به سطح آگاهی و تجربه‌های درونی و بیرونی فرد، گاه لیز خوردن روی یک پوست موز برای ذهن ایجاد تناقض و خنده می‌کند و گاه موقعیت‌های پیچیده و زیرپوستی این نقش را ایفا می‌کنند. مانند تناقض‌های عمیق -گاه زبانی- در جوک‌های انگلیسی.

    (۲)
    اغلب در جوامعی با فرهنگ رو به زوال، هم‌چون فرهنگ ایرانی -به رغم تمام ادعاهای مبنی بر هنر نزد ایرانیان است و بس!-، لودگی و با لوله به مغز کسی زدن و از متلک‌های کوچه و بازار استفاده کردن برای خنداندن مخاطب بس است.
    ترویج نوعی خاص از کمدی در سریال‌های تلویزیونی که از سویی ذهن مخاطب را در سطح تناقض‌های پوچ و بی‌مایه نگاه داشته و از سوی دیگر به صورت زیرپوستی به کار ترویج لمپنیسم و زورسالاری و تحقیر روشنفکری و نگاه عقلانی به جهان مشغول است؛ به آن‌جا ختم می‌شود که برای مثال، در نمایش عمومی فیلم «جدایی نادر از سیمین» وقتی در یکی از صحنه‌های پایانی، شهاب حسینی (بازیگر نقش مرد فقیر) در آشپزخانه پی به دروغ همسرش می‌برد، دروغی که نشانه‌ی سقوط خانواده در بن‌بستی تراژیک است، وقتی شهاب حسینی از روی درماندگی در چنین موقعیتی، شروع به زدن مشت و سیلی به سر و روی خودش می‌کند، سالن از خنده‌ی تماشاگرانی که لابد مشتری پر و پا قرص سریال‌های نود شبی هم هستند منفجر می‌شود.

    (بیشتر…)

  • درباره نقش ما در ترویج خشونت ناموسی: چرا به جوک رشتی می‌خندیم؟

    «یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می‌بینه زنش لخت روی تخت خوابیده…»
    «یه روز یه رشتی در کمد را باز می‌کنه، می‌بینه حسن آقا…»

    چه چیزی درباره لطیفه‌های رشتی خنده‌آور است؟

    پژوهش درباره دلیل خنده‌دار بودن یک مطلب میدان‌های گوناگون روانشناسی، جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه، ادبیات و حتی علوم کامپیوتری را در بر می‌گیرد. براساس این پژوهش‌ها، به طور خلاصه می‌توان گفت که آن‌چه مطلب یا لطیفه‌ای را برای ما خنده‌دار می‌سازد یا حماقت کاراکتر لطیفه است، یا این‌که وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه‌پذیری و شناخت ما تناقض دارد. بدین ترتیب که تربیت اجتماعی ما یک سری انتظارات عمومی در ما ایجاد کرده که همه ما بر سر آن‌ها اتفاق نظر داریم. این تربیت اجتماعی بر اساس فرهنگ و سنت و عرف و مذهب و روابط اجتماعی‌ست که توسط همه ما به خوبی شناخته شده است و افزون برآن، توسط همه ما پذیرفته شده است. زمینه‌ی بیان یک لطیفه همین است که همه ما به پیش زمینه‌ی آن آگاهی داشته و این انتظارات عمومی را خیلی دقیق شناخته و پذیرفته‌ایم. بیان لطیفه در حقیقت بیان یک کنش یا واکنش ناهم‌خوان یا متناقض با این مجموعه از انتظارات عمومی ماست.

    هنگامی که ماجرایی تعریف می‌شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می‌کند، ما آن را بانمک و خنده دار می‌یابیم.

    بر این مبنا، می‌توان دید که در هر لطیفه خنده داری یک لایه پنهان فرهنگی وجود دارد که ناگفته می‌ماند زیرا که نیازی به بیان آن نیست و فقط کنش یا واکنش ناهمخوان و متناقض با آن است که در لطیفه بیان می‌شود. این لایه پنهان و ناگفته همان فرهنگی است که همه ما با آن کاملا آشنا هستیم و آن را به خوبی می‌شناسیم و در بطن این فرهنگ کاملا شناخته شده و پذیرفته شده ی ماست که می‌توانیم مسخره بودن و یا خنده آور بودن وضعیتی را که با آن ناهمخوان است، تشخیص دهیم و همه با هم بدان بخندیم. (بیشتر…)

  • اکراد و الوار و غیره

    حرف جُوک ِ قومی که پیش می‌آید معمولاً تلقی این است عده‌ای تهرونی ِ خودپسند بی‌کار و بی‌عار نشسته‌اند به سایر خلایق لنترانی می‌پرانند. اما به این سادگی نیست. وقتی طی دو قرن، سه هیئت حاکمه از شهرستون، و بلکه قعر در و دهات، به قدرت و ثروت رسیده‌ باشند تکلیف سایر شهروندان مهاجر هیشکی‌تبار (‌یعنی از زیر بوته در آمدهٔ‌) تهران روشن است.

    به رفیقی جوّاک می‌گویم برای شما که اهل کتابی خوبیّت ندارد لطیفه‌ی لندنی درباره‌ی اسکاتلندی را به نام اصفهونی، و متلک مسکونشین علیه اهالی اوکراین را به نام جوک ترکی دوبله کنی.

    کتاب معتبر نشانش می‌دهم: مضمون متلک به اهالی گیلان ریشه در حیرت مسافران عثمانی از شیوه‌ی زندگی مردم اروپا دارد، خصوصاً زنان خودمختار و شوهرانی بی‌خیال که عادت ندارند سر زن‌شان را ببُرند. و حتی به عصر برخورد فرهنگ‌ها طی جنگ‌های صلیبی در شرق مدیترانه‌ی هزار سال پیش برمی‌گردد و این‌که مسلمان‌ها می‌دیدند غربی‌ها ممنوعیتی برای حرف‌زدن و معاشرت زنان‌شان قائل نیستند و نزد آن‌ها محرم و نامحرم معنی ندارد.

    به بنّای مهابادی می‌گویم کارش در نصب کاشی بالای شومینه به قدری خوب است که من ِ لـُر هم می‌پسندم.  سخت دلخور می‌شود و ماله را زمین می‌گذارد: «ما لـُر نیسیم آقا.»

    با تته‌پته می‌کوشم توضیح بدهم منظورم آدم‌های طرف‌های خودم بود و قصد جسارت به ایشان نداشتم.  بی‌فایده است.  ظاهراً ربط ‌دادن کـُرد به لـُر، و این‌که کارش لـُرپسند باشد، اهانتی‌ست نابخشودنی. کار را نیمه‌تمام ول می‌کند و وقت رفتن حتی نگاهی به من نمی‌اندازد.
    (بیشتر…)

  • صد دفأ بوتم نشو!

    جیرأکشین (Download)

    صد دفأ بوتم نشو/ صد دفأ بوتم کیلیده جا ننی/ هر دفأ بشؤی، کیلیده جا بنأی/ آخ أگر تو شؤني بی/ آخ أگر اي در دوسته‌بؤني بو/ مأ شؤن دره… مأ شؤن دره…

    فارسی: صد بار گفتم نرو/ صد بار گفتم کلید را جا نگذار/ هر بار رفتی کلید را جا گذاشتی/ آه اگر تو رفتنی بودی/ آه اگر این در بسته شدنی بود/ رفتنم می‌آید.. رفتنم می‌آید..

    آهنگ ؤ گیتار آکؤستیک ؤ خؤندگی: آرش شفیعی ثابت

    وؤت: ورگ

     

    توضیح اضافه: این کار پس از چند جور دنگ و فنگ و در یک اتاق دربسته و با یک گیتار آکوستیک و یک گوشی موبایل ضبط شده و قرار است روزی -دست‌کم در آرزوی من و آرش- با یک گیتار الکتریک و گیتار بیس و درامز و ضبطی آبرومندتر ثبت شود. پس تا آن روز این نسخه‌ی زیرزمینی را از ما قبول کنید.

  • بحران روایت

    حاشیه‌ای بر داستان «حیکایت» مسعود پورهادی

     

    داستان حیکایت(۱) بریده‌هایی از روایت راویان است. راویان روایتی که تا پایان داستان نمی‌دانیم چی‌ست. همگی از چیزی حرف می‌زنند که معلوم نیست چی‌ست.
    نی‌ها (لؤله‌ٰن)، بچه قورباغه‌ها (گوزگازاکان)، کرجی‌بان، مسافران و شاهدان، همه راویان روایتی هستند که گویی یک روایت نیست. گویی هر کس روایت خود را دارد و تا این‌جای داستان، ما با موضوعی طرفیم که در ادبیات امروز جهان بارها و بارها تکرار و پرداخته شده. همان چیزی که با دیدگاه پست‌مدرنیستی به ادبیات و روایت و واقعیت، طرفداران بیش‌تری پیدا کرده و نمونه‌های خوبی هم از این نوع روایت واقعیت موجود است. برای نمونه نگاه کنید به داستان «در مورد سینیور دلاپینا»(۲) از الیسیو دیه‌گو (۳) که در آن روایت‌های متناقض از یک فرد آدم‌های داستان و خواننده را دچار چنان سرگیجه‌ای می‌کند که تا پایان داستان مشتاق دیدن چهره‌ی واقعی سینیور دلاپینا می‌مانیم. و لحظه‌ی دیدار، انگار به ما می‌گوید که: واقعیتی وجود ندارد!
    من اما می‌خواهم از دل داستان مسعود پورهادی، چیزی بیش از این بیرون بکشم. پس دوباره به متن بازمی‌گردیم.
    نی‌های نیزار، از ورود تجاوزگرانه‌ی قایق به حریم خود روایت می‌کنند و زخمی که از این تجاوز بر پیکر برخی‌شان وارد می‌شود و دودی که از سیگار کرجی‌بانان آنان را آزرده. قورباغه‌ها هم شاهد همهمه‌ی نیزارند. کرجی‌بان و مسافران و شاهدان هم هر یک به روایت اتفاقی می‌نشینند که نیفتاده! می‌توان همین‌جا به این همه روایت متنوع و متفاوت قناعت کرد و از این‌که هر واقعیتی نسبی‌ست و همچون تمثیل فیلم در تاریکی مولانا، کشف واقعیت را به «هرگز» حواله کرد. اما… واقعیتی اتفاق افتاده. دو جنازه، همچون دو قطعه چوب خشک، بر ساحل رودخانه، واقعیتی‌ست که موج‌های رودخانه همچون سیلی به صورت نی‌زار، قورباغه‌ها، کرجی‌بان، مسافران و شاهدان و خواننده می‌نوازند! (بیشتر…)

  • زبان، رودخانه است.

    اشاره: این یادداشت که در روزنامه‌ی شرق منتشر شده، نه تنها بی‌ارتباط با حوزه‌ی کار ورگ -یعنی ادبیات و فرهنگ گیلکی- نیست بلکه خواندن آن به تمام کسانی که در زمینه‌ی زبان و ادبیات گیلکی فعالیت می‌کنند پیشنهاد می‌شود.

     

    ژیل دلوز (Gilles Deleuze) و فلیكس گتاری (Felix Guattari)، در فصل اول كتاب «هزار فلات» در بین سیل مهارناپذیر ایده‌ها و مثال‌هایی كه برای بسط مفهوم «ریزوم» ارایه می‌كنند، حین سیلان ریزوم‌وارشان از نقطه‌ای به نقطه دیگر، پاراگرافی را به مساله زبان اختصاص می‌دهند. در همان چند سطر، نویسندگان به كل برداشت‌های مبتنی بر عقل سلیم در باب زبان حمله می‌كنند و گستره وسیعی از مفروضات ما را زیر سوال می‌برند. خلاصه حرف‌هاشان این است كه زبان در خود وجود ندارد، آن‌چه هست مجموعه‌ای است نامنسجم و تكه‌تكه از لهجه‌ها، اصطلاحات، زبان‌های خاص و دیگر وجوه زبان. گوینده و شنونده ایده‌ال نیز وجود ندارد، زبان ذاتا امری ناهمگن است. چیزی به نام زبان مادری معنا ندارد، آن‌چه زبان مادری را شكل می‌دهد قدرتی است كه در این تكثر سیاسی بر زبانی خاص متكی است و آن را به مردم تحت سلطه‌اش تحمیل می‌كند. زبان مادری همان زبان مركزیت سیاسی است. زبان به واسطه انسجامش سرپا نمی‌ایستد، برعكس، آنچه زبان را قوام می‌بخشد، تكثر و عدم انسجام است. ثبات زبان با ثبات یك حباب قابل قیاس است. زبان از طریق شاخه‌ها و جریان‌های زیرزمینی است كه بسط می‌یابد و جاری می‌شود، از طریق نفوذ به هر شیب و هر خاك نرمی كه ذره‌ای اجاز‌ه رخنه به این جریان پرخروش را بدهد. زبان، رودی است كه راه خود را از دره باز می‌كند، قطاری است كه كرم‌وار بر سطح زمین در مسیر مارپیچ ریل‌ها پیش می‌رود و به همین دلیل است كه می‌توان زبان را شكست و خرد كرد و عناصرش را بیرون كشید. زبان چه بسا منعطف‌ترین پدیده هستی است، هزار بار آن را روی خود تا كنید و به حال اول بازگردانید، به هر نقطه‌ای و از هر ارتفاعی پرتش كنید و برش دارید. آسیب كه نمی‌بیند هیچ، با هر ضربه قوی‌تر می‌شود. زبان ریشه ندارد، در سطح جاری است. بنابراین شیوه ریزومی تحلیل زبان مركززدایی از آن و ادغام آن با ابعاد و حوزه‌های دیگر است. زبان هرگز نمی‌تواند در را به روی خود ببندد، مگر زمانی كه به كل از كار افتاده باشد. این انعطاف حیرت‌انگیز در یك صورت به سوی مرگ می‌رود، اینكه كسی پرتش نكند و تایش نكند و اجازه نفوذ به مناطق ممنوعه را از آن بگیرند. هر شكلی از سره‌سازی و ناب كردن زبان نزدیك كردن آن به مرگ و كشتن ظرفیت‌هایش است.

    (بیشتر…)

  • شمه نؤ سال موارک ببون.

    سال نو گیلکی، سال ۱۵۸۵ آغاز و جشن نوروزبل در برخی جاها به صورت خودجوش برگزار شد. مهم‌ترین جای برگزاری امسال، روستای ملکوت از توابع املش بود که در واقع به صورت کلاسیک به محل اصلی برگزاری نوروزبل در شش سال گذشته تبدیل شده و البته در جاهای دیگری هم در شهرها و روستاهای مختلف خبرهایی از برگزاری نوروزبل به ورگ رسیده است.

    ورگ تلاش می‌کند تا خبر، عکس و یا فیلم نوروزبل امسال در جاهای مختلف را در این صفحه منعکس کند و منتظر ارسال خبر و فیلم و عکس‌های شما هست.

     

    عکس‌ها و فیلم نوروزبل ۱۵۸۵ در روستای ملکوت

         

         

     

    فیلم برگزاری خانوادگی نوروزبل در تی‌تی‌کاروانسرای سیاهکل در اول نوروز ما (۱۷ مرداد)

    [jwplayer mediaid=”4242″]

     

    این هم از گرامی‌داشت نوروزبل توسط هوادارن تیم فوتبال داماش در ورزشگاه آزادی تهران

     

    خبری هم درباره‌ی برگزاری نوروزبل در چاف به ورگ رسیده که دو عکس زیر مربوط به همین ساحل‌ند:

       

     

  • نؤروزˇبل

    [audio:https://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/08/noruz6bal.mp3|titles=noruz6bal]

    رافا ایسأم مو ای جؤر کوکلاتˇ مئن
    أفتؤ دچئره پر، او جؤر شأ تی دیمه دئن

    او دیمه نیشتی تی جولأ گیلاس واره
    تو دؤنی چی وأ، مچهٰ؟ تی گیلاسه چئن.

    نؤروز بل، ببی بورز و بل تی تش
    نؤروز تش، فأرسؤن لاکؤ می کش!

     

    [جیرأکش]

    (این بالا توی دامنه‌ی کوه منتظرم، آفتاب داره بالشو جمع می‌کنه (غروب می‌کنه) و اون بالا می‌شه صورتت رو دید، اون گوشه نشستی و از گونه‌ت گیلاس می‌باره، تو می‌دونی این لب‌ها چی دل‌شون می‌خواد؟ چیدن گیلاس تو!، نوروزبل! آتشت بلند و افروخته باد، آتش نوروزی! اون دختر رو به آغوش من برسون)

  • داستان مشروطه

    منبع این یادداشت مدخل‌های مربوط به مشروطه در ویکی‌پدیا (دانش‌نامه‌ی آزاد اینترنتی) است.

     

    جُنبـِشِ مَشروطه، جنبش مشروطه‌خواهی، جنبـش مشروطیت، انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت مجموعه کوشش‌ها و رویدادهائی است که در دوره مظفرالدین شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب اولین قانون اساسی ایران شد.

    پیشینه و خواسته‌ها

    از اوائل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار نارضایتی مردم از ظلم وابستگان حکومت رو به رشد بود. تأسیس دارالفنون و آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. نوشته‌های روشنفکرانی مثل حاج زین‌العابدین مراغه‌ای و عبدالرحیم طالبوف و میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی و سید جمال الدین اسدآبادی و دیگران زمینه‌های مشروطه خواهی را فراهم آورد. سخنرانی‌های سیدجمال واعظ و ملک المتکلمین توده مردم مذهبی را با اندیشه آزادی و مشروطه آشنا می‌کرد. نشریاتی مانند حبل المتین و چهره‌نما و حکمت و کمی بعد ملانصرالدین که همه در خارج از ایران منتشر می‌شدند نیز در گسترش آزادی خواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند.

    کشته شدن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی که آشکارا انگیزه خود را قطع ریشه ظلم و نتیجه تعلیمات سیدجمال الدین دانسته بود، کوشش بیشتر در روند مشروطه خواهی را سبب شد.

    اگر چه از مدتی قبل شورش‌ها و اعتراضاتی در شهرهای ایران علیه مظالم حکومت رخ داده بود اما شروع جنبش را معمولاً از ماجرای گران شدن قند در تهران ذکر می‌کنند. علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دونفر سید را به جرم گران کردن قند به چوب بست. این کار که با تائید عین الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و هواداری از مشروطه و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و حتی عسگر گاریچی به میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد. عده‌ای از مردم و روحانیان به صورت اعتراض به حضرت عبدالعظیم رفتند. مظفرالدین شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالتخانه را داد. هنگامی که به وعده خود عمل نکرد علما از جمله سیدین سندین آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک می‌کنند و به عتبات عالیات خواهند رفت. عده ای هم در سفارت انگلیس متحصن شدند. عین الدوله با گسترش ناآرامیها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد. (بیشتر…)

  • پایایی زبان‌های بومی

    یكی از نشانه‌ها‌ی تاریخ، فرهنگ، آیین و حیات یك ملت و مهم‌ترین عناصر حفظ هر فرهنگ «زبان» است. زبان هر جامعه‌ نشانه‌ای انکار ناشدنی از فرهنگ آن جامعه را به همراه دارد.
    زبان فرهنگ است و فرهنگ‌ساز. زبان هر جامعه‌ای در فرهنگ افراد آن تنیده شده  است. مجموعه اصطلاحات، آرزوها، باورها  حتی عقایدی که از یک زبان تراوش می‌کند، نشانة فرهنگ آن جامعه است. فرهنگ، ارتباطی ارگانیک با اقلیم دارد و اقلیم خود را در تاروپود زبان حفظ می‌کند. البته شاید در بعضی از زبان‌ها اقلیم به وضوح قابل مشاهده نباشد. هرچه اقلیم در زبان نمایان‌تر باشد، به موازات آن فرهنگ نمود بیشتری دارد.
    وقتی از زبانی  صحبت می‌شود، به این معنی است كه این زبان  زنده‌ است و حیات دارد و چند میلیون نفر از آن استفاده می‌کنند. تردید نباید کرد که هنوز اكثریت مطلق مردم گیلان زبان گیلكی را می‌شناسند و در محافل غیررسمی با این زبان تکلم می‌کنند.
    زبان گیلكی یا زبان‌هایی چون تبری، تالشی و آذری در زندگی مردم این مناطق كاربرد دارد. این زبان‌ها در  خلأ وجود ندارند. اصولاً هیچ زبانی در خلأ وجود ندارد. زبان در جامعۀ انسانی و برای ایجاد ارتباط به کار برده می‌شود؛ بنابر این دارای معنی است. وقتی از معنی سخن گفته می‌شود، منظور اهمیت واژه یا کلمه‌ای است که به شکل زبان بروز می‌کند.
    معمولاً در زبان‌شناسی عامل معنی به عنوان یک ملاک قطعی در تعیین اینکه آیا یک صوت یا صدا دارای نقشی هست یا نه، در نظر گرفته می‌شود. آنچه به زبان فایده می‌بخشد و تنها علت وجود آن است، معنی است. اگر به سبب انتقال معنی و در نتیجه به دلیل فایده‌ای که مردم از استعمال زبان به دست می‌آورند، نبود، هیچ کس حاضر نمی‌شد چنین دستگاه پیچیده‌ای مرکب از عادات صوتی را به بازی بگیرد. (بیشتر…)

  • گیلکی، ادبیات ؤ رؤمان

     اي بگوبشتؤ اينترنتˇ مئن ببؤ. قضیه اؤره سرأیته کی مسود پورهادی خو شئره بنأ خو وبلاگˇ مئن ؤ مو اونˇ جیر بنویشتم: تمؤمˇ مي تلاشه بودم کی فارسی وؤته رجوع نکونم. نبؤ! چن جا مجبورأبوم. سخته. پور سخته. چی شأنه گودن؟ چره هنی سخته؟
    مسود پورهادی: نانم چره اولارسالانˇ “ارواح” أ زبانه دۊنۊسده ؤ دسفاکش نیئده!

     

    ورگ: فیکر کؤنی ایتؤ شأنه اي زوؤنˇ همره رؤمان نویشتن؟
    مسود پورهادی: چره نشأ؟ من نویشتنˇ وخت هیکی هوایا نارم. أگر لازم ببه کی موخاطبˇ هوایا بدأرم، خؤب، با می نویشتنأ دچینواچین (ویراستاری) بکونم.

    ورگ: رضا براهنی گونه “رؤمانˇ زوؤن، زندگی زوؤنه؛ نأ ادبیاتˇ زوؤن. زندگی زوؤنأ نی او زندگی روایتˇ زوؤنه ؤ نأ اونˇ تؤصیفˇ زوؤن.” لوکاچ نی یک جا گونه “پیلˇ نویشتنکس روایت کؤنه ؤ کوجˇ دؤنه تؤصیف!” ایسه می سؤال اینه: اي زوؤن چنی زيندگی زوؤنه؟ بسچی کی شئرˇ مئن قایده تؤفیر دأنه.امما رؤمان ؤ داستؤن چی؟
    مسود پورهادی: بیدین! من أیأ (آلمان) نأ کیتابی دأرم نأ پیتابی! وختی ایچیأ شورو کونم هأتؤ خؤره-خؤره أیه می دس. هأتؤ بامؤختأبؤم. أنکی دوروسته کی شئر ؤ داستان کس-کسˇ أرأ تؤفیر دأرده. أمی زبان ويشتر شئرˇ أرأ ورز بامؤ تا داستان ؤ حیکایتˇ أرأ. اول وأستی واز کودن بازون وأد! [وأد: اندازه‌گیری واحد]

    ورگ: ايسه تی بیکیتابیه به رؤخ نوا کشئن مسود پورهادی جؤن! تی گب قبول. امما واز گودنه خؤرؤم نفأمسم. یعنی چی؟ کؤره جی خأ واز گودن کؤره؟ چوتؤ؟ تی منظوره مئبه رؤشنأکون.
    مسود پورهادی: تا هأ چن سالˇ پیش أگر اي نفر گيلکی نویشتی، شئر بو یا کی ایتا کوجی داستان. خالی ایتا رؤمان اونم واگردان جه المانی أمأ دأریم، دئه هیچچی. من گم اول با نویشتن، بازون با محک زئن. من می بیکیتابیأ نخأستیم تره گولاز بدم. خأستیم بگم هنی کی من نیویسم خیلیان نفأمده، مره هنی زنده‌یه، تهرانیانˇ قؤلی: کاربؤردیه.

    ورگ: راجه به بیکیتابی شوخی بودم. خأستم اننی واژه-بازی بکونم.
    پس خؤندنکس چی بنه؟ نشأنه اي میؤنه یکته راغ یاتن کی نأ زنگیˇ زنگ ببون نأ رومیˇ روم؟ تازه راجه به هی واز گودنأ نی پور گب دأنم. قدیمˇ جی بوتن پورگو پوردرده. شاید لازمه راجه به واز گودن ؤ اینکه أمه واز کأدریم یا کارˇ دیگه گب بزنیم.
    مسود پورهادی: أبرار! أ اضافه-باره “گیله‌وا” أمی چانپسکؤل بنأ. من نانم نویشتنˇ وخت چن نفرˇ هوایا با بدارم ؤ می کاره بکونم. زبانˇ هوایأ با زبانشناس بدأره. خاننده هوایأ با مدرسه ؤ دانشگا بدأره. منی کی شائرمه با شئرˇهوایأ بدأرم، أشأن ایتا چان بار نیئده کی ایتا آدم ایتا لنگه زیبیلˇ میان دوکونه ساق ؤ سالم ببره بازارسر!

    ورگ: دوروس گونی. ای همه بار اصلن آدمˇ زیبیلˇ مئن جا نگینه. وروره کارم دننه! امما اینم دؤنی گه کو زوؤنˇ همره نویشته‌دری؟ اي زوؤنˇ وضعیت خاص ایسه یا نأ؟ اي زوؤن نأ مدرسه دأنه نأ دانشگا، نأ دفتر ؤ دستک ؤ نأ یکته مأقول زوانشناس! ائره خالی تویی ؤ تی خؤندنکس. هینˇ وأسی فیکر کؤنم معادلات اننی تؤفیر بدأرن. تی نظر چیسه؟
    تقی گیلانی: من نمیدونم این عذاب خواندن گیلکی رو باید تحمل کنم یا حس بدی که از نخواندن نظرات شما به من سرایت می کنه! برای من خواندن نوشته های بالا، از خواندن فینگلیسی سخت‌تر شده! امیدوارم ما رو بیش‌تر یه شهروند ایرانی بدانید و شریک در مناسبات با خود تا رشتی و این‌که حتماً به صرف چنین گذشته‌ای، خواننده گیلکی باشم و کلی هم از موسیقی نامرتبط و شکسته اش رنج ببرم!
    ورگ: تقی جان؛ گیلکی‌خوانی مثل هر زبان دیگری نیاز به تمرین و مدارا داره. به هر حال واقعا اگر این قدر از نخوندن این نظرها حس بدی بهت دست می‌ده که این برای من باعث خوشحالیه چون یه جورایی احساس می‌کنم لابد حرف به درد بخوری زدم که کسی دلش می‌خواد اون‌ها رو بخونه. چرا تلاش نمی‌کنی برای کلنجار رفتن با متن؟ ببخش که من اصرار دارم این گفت‌وگوم با مسعود رو به گیلکی ادامه بدم. چون هم فرمش برام مهمه و هم محتواش.
    مسود پورهادی: جناب گیلانی بدون تردید من شما را به عنوان یک شهروند ایرانی خواهم شناخت.از کنار این متن رنج، بدون عذاب وجدان عبور کن. من قادر به عبور نیستم.
    أما ایتا متنˇدورون ایسأییمی کی خأیی-نخأیی دوتازبانییمی. أن أمی راس-راسی روزگاره. هر جور بنویسیم با واگردانیم. من گم واستی با هأ وضعیتˇ أرأ تا اؤیا کی شأ گیلکی نویشتن، بنویسیم. هأتؤ شأ جخترأشؤ گبانا بیاد أوردن، اونأ واتینادأن (سرایت دادن). یعنی خیلی چیزانه باره کی ناریمی، جه دیمˇ کنار به‌دوش کشئن.

    ورگ: تی گب دوروس. ولی ائ جخترأشؤ واژه‌ٰنه حتمن خأ زوایتˇ مئن أردن؟ تو یک طرفˇ جی گونی “نویشتنکس نخأ خؤندنکس یا زوؤنˇ هوایه بدأره”بازین او طرفأ جی زوؤنˇ غمه خؤنی ؤ اونˇ مئن وامجدمج کؤنی ؤ خؤدتˇ قؤلی “زوؤنˇ مئن باستانشناسی کؤنی!” مئبه قضیه توشکه-بخؤردهٰ. شاید اینˇ وأسیه کی أمه خالی شئر ؤ داستانˇ سر گب زئه‌دریم ؤ فلسفی ؤ فیکری وؤتˇ سر کار نودیم تا او وؤتؤنˇ مئن اي باره کولأگیریم. هأ؟
    مسود پورهادی: زبانانی کی سابقه ی نویشتن دارده،أ فرتأ به نویسنده فدأده کی اوشانˇ میان هیزار جور وامجدمج بکونه. ولی منˇ گیلک مثلن خایم ایتا حیماسی شئر بنیویسم، حیماسی یا لیریک یا… لحنˇ ره با کی پرپرهٰ بگیرم؟ هنˇ خانیه بوگوفتم أمی کار ویشتر باستانشناسانه شباهت بره. بلگی‌م ارواح‌احضارکونان!

    ورگ: امما رؤمان ؤ داستانˇ تکلیف چی بنه؟ نویشتنکس چی خأ بکونه؟ کو حبل‌المتینه واکفه؟
    مسود پورهادی: من به هیچ چیˇ پیشاپیش اعتقاد نارم. أما ایتا تازه دونیا میان، چیزانی أرأ سرˇکار پیدا کودندریم کی قبلˇ أما أشانˇ موضوع نبو. تئؤریان خاکستریئده؛ زندگی دار سبزه.

    ورگ: البته داستان ؤ رؤمانˇ مسأله زیادم پیشاپیش نیه. این همه داستان کی بنویشته بنه ؤ یکته رؤمانی کی واگردؤنه ببؤ، ای مسألهٰ زنده واکؤنه کی زوؤنˇ همره خأ چی گودن؟
    مسود پورهادی: من نانم تی منظور جه “أ زوانˇ همره خأ چی گودن؟” چیه. یعنی أ زبان گوذشته‌ٰنˇشینه اونˇ أرأ نشأ رؤمان نویشتن؟ اصلن أتؤ نیه. گؤلشیری “شازده احتجاب” کی ایرانˇ مؤدرنˇ ادبیاتˇ گولازه، أنˇ زبان معاصره؟ ابوتراب خسروی کاران چی؟

    ورگ: نأ! می منظور ای نیه کی چؤن گیلکی قدیمˇ زوؤنه دئه نشأنه اونˇ همره رؤمان نویشتن. گیلکی ألئه زنده ایسه ؤ استفاده بنه ؤ اتفاقن هی نؤکته قضیهٰ پیچیده کؤنه. چون أمه دوته گیلکی دأنیم بخیاله. یکته ایمروزˇ گیلکی کی مألوم نیه چیسه ؤ قاطی-پاطیه ؤ یکته نی او گیلکی کی مثلن ای شئر ؤ داستؤنˇ مئن دره ؤ یک جورایی باستانشناسی‌ببؤره.
    ایسه می سؤال اینه کی چی خأ گودن؟ خأ ایمروزˇ گیلکیه دس ویتن ؤ سره‌نویسی ؤ قدیم‌نویسی بکونیم؟ أگه اي کاره بکونیم أمه مؤخاطب چی بنه ؤ کی بنه؟ اي قدیمی گیلکی همره أگه رؤمان بنویسیم ؤ داستان، بازین اونˇ نسبت أمه امروزˇ زندگی ؤ (گیلکی) زوؤنˇ همره چی بنه؟ أگرأ نی امروزˇ زوؤنه دؤجین بکونیم ؤ اونˇ همره بنویسیم، اینˇ ناتوانی ؤ فارسی‌مآبی همره چی بکونیم؟

    ۱۵۸۴ سیا ما

     

    مرتبط با این مطلب: گفت‌وگو با مسعود پورهادی درباره‌ی مجموعه داستان «شریرما جیجاکه ورزان»

    متن زیر گفت‌وگویی‌ست که بین من و مسعود پورهادی در فیسبوک در گرفت. بحث از دشواری خوانش شعر گیلکی مسعود آغاز شد و به رمان و وضعیت زبان گیلکی در مقابل ادبیات و وضعیت نویسنده‌ی گیلک در مقابل زبان و خواننده رسید. در بین بحث دوستی گیلک اما ناآشنا با زبان گیلکی وارد بحث شد که بد ندیدم آن قسمت را نیز تا حدی بیاورم. متن گفت‌وگو بنا به تصمیم دو طرف گفت‌وگو با نگارش لاتین پیشنهادی ورگ منتشر می‌شود.

     

  • خانه‌ی میرزا و بررسی یک امکان

    می گوییم معماری هنری کاربردی است. این یعنی در ارتباط با نیازهای روزمره‌ی مردم است و به همین دلیل بازتابی از روابط موجود و آینه‌ای از فرهنگ و سنن حاکم بر زندگی آدمیان است. معماری به اعتبار همین خصلت آینه گونه‌اش در بحث هویت جایگاه خاصی را به خود اختصاص می‌دهد. بسیاری از مردم وقتی حرف از هویت می‌شود، ناخودآگاه آن را به معماری مرتبط می‌کنند و ابراز نارضایتی از شهر و خانه‌ها و‌… شروع می‌شود. وقتی هم سخن از هویت منطقه‌ای به میان می‌آید پای معماری بومی یا محلی در میان است و ارتباط ان با هویت امروز.

    صحبت از رسالت معماری بود و در نوشته ی قبل به صورتی کلی به معماری بومی گیلان پرداختیم. بیایید گستره‌ی بحثمان را این بار به عمد محدود کنیم و روی یک بنای خاص تمرکز کنیم. معماری گیلان و پتانسیل‌های آن را با توجه به همین نمونه می توان تحلیل کرد. این بنای خاص یک «چیز» است که جهان را «می‌چیزد» و آن را بر حسب خود تعریف می‌کند یا آن را گردآوری می کند. هایدگر می‌گوید : «ما مخلوقاتی هستیم منوط به چیزها». و به این ترتیب احراز هویت به معنی دست‌یابی به جهان از خلال وقوف بر چیزها معنی می دهد. سکنی گزیدن، یعنی جهانی از چیزها را به خود اختصاص دادن. ساختن بنا به محیط اطراف آن معنا می‌دهد و آن را به زمینی که بنا بر آن مستقر شده و آسمانی که بنا را در بر می‌گیرد تقسیم می‌کند.«ساختمان‌ها زمین را در قالب دورنمای مسکون به جوار آدمی آورده و در همین حین همجواری‌اش با مسکن همسایه را زیر پهنه‌ی آسمان جای می‌دهند».

    در بحث ما «خانه‌ی میرزا» به عنوان یک نمونه خاص می‌تواند مثال خوبی باشد که با پرداختن به آن کمی درباره‌ی معماری «هویت‌مند» و «هویت‌بخش» دقیق‌تر شویم. این اثر به مثابه یک «چیز» که در عصر سنت ساخته شده و تا کنون مرکز توجه بوده و به عنوان عنصری که معنایی بیش‌تر از یک خانه‌ی مسکونی داشته و دارد مورد توجه قرار می‌گیرد. (بیشتر…)

  • یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلکان؛ بخش چهارم: شناخت وضعیت

    خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها می‌گذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که می‌توانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بی‌وطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.

    ۱۵۹۶ ديا ما

    «دکترین بازگشت به‌ «اصالت فرهنگی خویش» برای مردمی که‌ جامعه‌شان در بحران عمیق غوطه‌ور است جذابیت و کشش فوق‌العاده‌ای دارد. سرچمشه‌ و منشاء این شیفتگی را نباید صرفا در عِرق مردم به‌ «اصل‌ها» جستجو کرد بلکه‌ باید متوجه‌ بود که‌ فرهنگ در جامعه‌ بحران‌زده‌ مناسب‌ترین عامل سازمانگر و هماهنگ‌کننده‌ در نبرد با بی‌عدالتی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.» (1)

     

    شاید این نقل قول به نوعی روشنگر پیوند میان خواسته‌های ما و تلاش‌مان درمسیر آزادی و برابری باشد. مسیری که گیلکان را به عنوان ملتی با ویژگی‌ها و مشکلات خاص خود درکنار دیگر ملت‌ها قرار می‌دهد. برای پیمودن این مسیر، در نخستین گام باید مرزهای خود را با نیروهای دیگری که در راستای هویت‌خواهی گیلکان فعالیت می‌کنند روشن کنیم تا بتوانیم از ورطه‌ی افراط یا تفریط اجتناب ورزیم. این یک واقعیت مسلم است که طیف فعالان هویت‌خواهی گیلک به ویژه در عرصه‌ی فرهنگ، نیروهای مختلف با انگیزه‌ها و مسیرهای متفاوتی را دربرمی‌گیرد. در این‌جا تلاش می‌شود تا حد ممکن تصویری از جریان‌های به ظاهر هم‌سو با ما به دست داده شود؛

    (بیشتر…)

  • زیندگی

    زیندگی، عینˇ تی او ریؤه بمأ زولفؤنه مؤنه

    سر و سامؤن ندأره، می دیلˇ وئیلؤنه مؤنه

    زیندگی تی دسؤنه والیجه پو گوده ببه

    یا بدأری، کوهؤنˇ بادبزأ أبرؤنه مؤنه

    زیندگی تنهایی تاسیئنه، أمو هممه تنأیم

    ولگˇریزی‌ئه بدأری، پئیزˇ دامؤنه مؤنه

    دکته أرسو تی چیوشمه، شمه خؤنه دیوأ جی

    زیندگی دئه الؤنه عینˇ تی چیوشمؤنه مؤنه

    جارو، یته زیبیلأ جی منه خاکه هاروتن

    زیندگی عینˇ شمه خاک‌دبو أیوؤنه مؤنه

    شؤنه یکته دیأ جی، رج منه نأن زؤلفه تی شی

    زیندگی، عینˇ تی او ریؤه بمأ زولفؤنه مؤنه

    مأمولی مظفری

    جیرأکش (دانلود)

  • یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلکان؛ بخش سوم: ما گیلکیم!

    خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها می‌گذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که می‌توانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بی‌وطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.

    ۱۵۹۶ ديا ما

    ما ملت گیلک هستیم

    اصرار بر تکرار این عبارت به «لزوم نامیدن» برمی‌گردد. نامیدن درمقابل نامیده شدن، نوعی شورش بر سلطه است؛ نوعی کنش‌گری‌ست. درواقع امر نمادین نامیدن برای یک ملت (ملت با مفهوم دوم در بخش پیشین)، ریشه در تلاش آن ملت برای «بودن» و «شدن» دارد. اصرار ملت‌ها بر نام‌ها به همین دلیل است. مانند اصرار ما بر نام‌هایی چون دریای کاسپین، کوه سماموس و نام درست شهرها و روستاهای‌مان (چون سوماسرا و دیلمان و…)

    اين‌که چرا برای ناميدن اين هويت قومی، از واژه‌ی «گيلک» استفاده شده، تنها به خاطر اشتراک زبانی‌شان بوده است. چرا که زبان مشترک مردمان جلگه‌نشين گيلان و غرب مازندران گيلکی خوانده می‌شود و مردمان مرکز و شرق مازندران نيز زبان خود را با نام «گِلِکی» می‌نامند. (ایران کلباسی. گویش مردم کلاردشت) و مردمان کوهستان هر دو استان نيز همين زبان را، با همين نام به کار می‌برند. گرچه همواره برای ناميدن مردمان اين ديار و زبان‌شان از نام‌های ساختگی هم‌چون ديلمی، شمالی، رشتی، مازنی، گيلانی، تاتی و… نيز استفاده شده است.

    در استان گیلان، به جز منطقه‌ی تالش‌نشین، همواره با عناوینی چون گیل، دیلم، گالش و… برخورد داشته‌ایم که البته این عناوین در مناطق غربی و مرکزی مازندران نیز کاربرد تاریخی داشته و دارند.

    واقعیت امر این است که در میان مردم بومی جلگه و کوهستان گیلان و مازندران، هرگز عنوان «دیلمی» یا «دیلم» وجود خارجی نداشته، چه رسد به واژه‌ی فارسی و غریب «دیلمستان»!

    دیلمان، نام منطقه‌ای کوچک از منطقه‌ی وسیع کوهستان‌های گیلان و مازندران است که معنی ویژه‌ی خود را دارد و هرگز نام قوم، نژاد یا زبان نبوده است. (بیشتر…)

  • یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلکان؛ بخش دوم: ناسیونالیسم

    خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها می‌گذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که می‌توانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بی‌وطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.

    ۱۵۹۶ ديا ما

    ما گیلکیم!

    به محض گفتن جمله‌ی بالا ازسوی ما، ممکن است پاسخی این‌چنین بشنویم: آه! افسوس. شما ناسیونالیستید!

    اما این ملیت (Nationality) چیست؟ این ملیت بیچاره که هر جایی و در هر مقامی عنوانی به خود می‌گیرد: قومیت، ملیت، تیره و…
    به نظر می‌رسد ما دو مفهوم با نام ملیت داریم که هر کدام از این‌ها هم در دو وجه بررسی می‌شوند.
    یک مفهوم، مفهوم دولت-ملت (Nation-State) است که مفهومی کاملا مدرن بوده و از قرن 19 میلادی وارد فلسفه سیاسی شده است. در واقع با اوج‌گیری سرمایه‌داری در اروپا و با توجه به نیاز صنایع به بازارهای ملی، دولت-ملت‌ها شکل گرفتند. دولت-ملت در تجربه جهانی‌اش بر پایه‌ی ارتش منظم و کلاسیک، دیوانسالاری (بوروکراسی) کارآمد، سیستم اجرائی مدرن و شاخصه‌های فرهنگی چون زبان، موسیقی، تاریخ و مذهب –همگی با پسوند ملی- شکل می‌گیرد.

    از بعد از قرارداد سال 1648 وست فالن (Peace of Westfalia) است که ما با مفهوم «حاکمیت ملی» مواجه می‌شویم. از این تاریخ است که جرقه‌های شکل گیری دولت-ملت (دولت مدرن) زده می‌شود. تا قبل از آن، دولت-امپراطوری، دولت-شهر و یا دولت-قبیله بوده است. (1)

    «حاکمیت ملی» در مفهوم امروزین خود، دارای باری حقوقی‌ست که بعد از مُشارکت آزادانه‌ی مردم در انتخابات، قدرت سیاسی، موقتا ً به نهاد و یا شخصی تفویض می‌گردد که مظهر اراده و خواست مردم است. و او در یک جغرافیای مشخّص تبیین‌کننده، مُجری و راهبر روابط داخلی و خارجی آنان خواهد بود. (2)

    «حاکمیت ملی» در بُعد داخلی، همانا اجرائی کردن شرکت، نظارت و کنترل شهروندان در اداره ی امور جامعه ی خویش است. و در بُعد خارجی، همکاری و تعامل متقابل با دیگر دول در عین برخورداری از استقلال رأی و عمل در عرصه های اقتصادی، دفاعی، پژوهشی و … خواهد بود. (3)

    در ایران دوران قاجار تلاش‌های عباس میرزا برای تشکیل ارتش کلاسیک، تلاش‌های قائم مقام و امیرکبیر برای تشکیل بوروکراسی کارآمد و… همگی ناکام ماندند و تنها با قدرت گرفتن رضا پهلوی و پشتوانه‌ی فکری برخی از روشنفکران از جمله حزب تجدد بود که پروژه‌ی راه‌اندازی دولت-ملت ایران آغاز شد و اندک-اندک «ایران نوین» جای «ممالک محروسه ایران» را گرفت. زبان فارسی که پیش‌تر زبان رسمی اغلب دربارها بود، این بار «زبان ملی» شد و برای این ملی شدن، از هیچ تحقیر و سرکوبی بر علیه زبان‌های قومی دیگر فروگذار نشد. لباس ملی جایگزین لباس‌های قومی شد. عشایر کوچنده به زور یکجانشین و تا جای ممکن خلع سلاح شدند تا مقدمات تشکیل ارتش منظم و کلاسیک آماده شود. دین باستانی زرتشت، دین معاصر اسلام، مذهب شیعه اثنی عشری، نژاد آریایی و گذشته‌ی پرافتخار هخامنشیان و ساسانیان، همگی آجرهای برسازنده‌ی دولت-ملت ایران بودند. پس اگر امروزه می‌بینیم که یک جوان رشتی با افتخار گردنبند فروهر (نشان زرتشتی) را به گردن می‌اندازد و به کورش کبیر افتخار می‌کند، در حالی که این دین و آن پادشاه هرگز به سرزمین کاسپی نفوذ نکردند، نباید تعجب کنیم. چون حاصل دهه‌ها تلاش فرهنگی، نظامی و سیاسی است. (بیشتر…)

  • یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلکان؛ بخش یکم: هویت

    خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها می‌گذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که می‌توانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بی‌وطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.

    ۱۵۹۶ ديا ما

    سخنی با خواننده‌ی این یادداشت‌ها: پاره‌های گوناگون نوشته‌هایم به علاوه‌ی حاشیه‌نویسی‌هایم از منابعی که خوانده‌ام، به اضافه‌ی گفت‌وگوهای گفتاری و نوشتاری‌ام با دیگران طی این 5 سال، شکل‌دهنده‌ی این مقاله‌اند که به به صورت سلسله یادداشت‌های دنباله‌دار در ورگ می‌خوانید.

    پیش از خواندن، باید این را به خواننده‌ی متن یادآوری کنم که این‌ها وحی منزل نیست و تنها تلاشی‌ست برای تحلیل وضعیت تاریخی و اجتماعی گیلکان و ارائه‌ی افقی روشن از آینده‌ی آنان. هرگونه استفاده از موارد موجود در این یادداشت‌ها در راستای اهداف و آرمان‌های نژادباورانه، و یا توجیه کشتار و شکنجه و حبس انسان‌ها و بیرون راندن‌شان از محل زندگی‌شان بسیار دور از باورمندی نویسنده‌ی آن است و اگر این یادداشت‌ها چنین باورهایی را به ذهن راه می‌دهند، همان به‌تر که خواننده آن‌ها را دور انداخته و نخوانده رها کند.

    هویت امری تک‌بعدی و ایستا نیست. هویت چندوجهی و سیال است. یعنی شما ممکن است از نظر جنسیت، طبقه، نژاد، ملت، تیم فوتبال مورد علاقه و… هویت‌های خاص خود را داشته باشید که به اعتبار این هویت‌ها، مرد/زن، فئودال/بورژوا/پرولتاری، سیاه/زرد/اسلاو/سامی/و…، تورک/گیلک/ژرمن/ایتالیایی/و… و یا ملوانی/استقلالی/پرسپولیسی/و… باشید. این‌ها ساحت‌های هویتی شما هستند. هریک جزئی از فردیت شمایند. در واقع، ماهیت هویت نوعی «کثرت در وحدت» است که با نگاه مکانیکی جور نخواهد بود.

    مردمان ساکن در منطقه‌ی جنوبی دریای کاسپین، به دلیل عدم انباشت سرمایه و فقدان عامل مذهب یکپارچه به عنوان عاملی تعیین‌کننده و در نتیجه فقدان تمرکز قدرت سیاسی و وجود حکومت‌های محلی و ملوک الطوایفی و حیات مذهبی کاملا متفاوت از فلات ایران -در پیش و پس از اسلام- و نیز پیوستگی فرهنگی-اجتماعی -وحتی جغرافیایی- منطقه با صفحه‌ی قفقاز -به جای فلات ایران-، همواره سرنوشتی مستقل از فلات ایران داشتند و تنها پس از یورش صفویه بوده که این سرنوشت تقریبا با سرنوشت ملت‌های فلات ایران گره خورد. قرائت غالب مورخان عرب و فارس و یونانی از تاریخ ایران و در سایه قرار گرفتن خرده-قدرت‌های محلی در مقابل امپراتوری‌های حاکم بر فلات ایران، مسیر تاریخی-اجتماعی مردمان این سامان را همواره در هاله‌ای از ابهام و به شدت تحت تاثیر قرائت مذکور قرار داده است.

    برای دست يافتن به تعريفی روشن از گيلک و مفهوم «گيلک بودن»، می‌توان سه محور زير را مشخص نمود: (بیشتر…)

  • فردا کیتاب

    بوسؤخته سالˇ بج ایسیم پسر

    آب أمی ورأ دوار نوکود

    آسمانم أمی‌ره گریه نوکود.

    ساقه‌خوار أمی گلویأ گاز بیگیفت،

    هرچی وؤشه داشتیمی فوکود.

    تو ولی فردا کیتابأ خؤب بخان،

    آسمان و ابر و آفتاب تی‌شینه،

    ساقه‌خوارˇ نفسم تی دس دره.

    اباذر غلامی

  • به بهانه‌ی انتشار کارنامه‌ی ده‌ ساله‌ی خانه‌ی فرهنگ گیلان

    باور کنید می‌ترسم از خوبی بعضی چیزها بنویسم و منتشرش کنم. از بس که چیزها و کس‌ها و جاهای خوب را از ما می‌دزدند و می‌گیرند و می‌بندند. شده‌ایم مثل بزرگ‌ترهایی که از ترس ارباب، نامی از دختر زیباروی دم‌بخت‌شان نمی‌برند! تو گویی با نگفتن و اسمش را نبردن، از یادآوری به عزرائیل خودداری می‌کنیم. اما، ورگ نمی‌تواند بعد از ده سال، آن هم پس از دیدن این کارنامه‌ی مفصل و درخشان ده‌ساله‌ی این نهاد مردمی و غیردولتی ساکت بماند و چیزکی ننویسد. گرچه نیازی به دیدن این کارنامه هم نبود. سال‌هاست که در گروه گیلان‌شناسی (با همه‌ی مشکلی که با این عنوانش دارم!) به اندازه‌ی توانم و سوادم می‌آیم و می‌روم و گروه داستان گیلکی با آن یک دوشنبه در ماهش پنج سالی‌ست که شده همه‌ی شوق زندگی‌ام.

    غیردولتی می‌گویم و غیردولتی می‌شنوید. حدیث «ما را به خیر تو امید نیست، لطفا شر مرسان» است. یک چیزی هم همین جا در گوشی بگویم به شما که مبادا عزرائیل بشنود و بیاید سر وقت این خانه‌ی ما و آن هم این‌که این خانه با همان ساختمان درب و داغان و با همین پول حق عضویت اعضایش یک جورهایی شده قلب تپنده‌ی فرهنگ گیلان. آن موکت‌های سبزش با آن صندلی‌های سبزترش، چه نشست‌ها و فیلم‌ها و نقاشی‌ها و موسیقی‌ها و داستان‌ها و شعرها و جر و بحث‌ها و غم‌ها و شادی‌هایی که به خود ندیده. باور نمی‌کنید؟ از استکان‌های آبدارخانه‌ی کوچکش بپرسید که حتی شستن آن‌ها هم به عهده‌ی اعضاست.

    این قدر سقف آرزوهامان کوتاه شده که به جای فکر کردن به سنت‌های صد ساله، از ده سال امتداد و بی‌مرگی ذوق می‌کنیم؟ قبول! اما چه کنیم؟ اگر شما جای من بودید و این خانه پناهگاه همه‌ی روزهای «فرهنگی»تان بود، چه می‌کردید؟ من که باید این‌ها را می‌نوشتم، شما را نمی‌دانم.

    لاهیجان/ ۱۵۸۴، آول ما ۹

  • نوروزی که مال گیلک‌هاست

    این متن گفت‌وگویی‌ست که چندی پیش بین من،  نازنین اسماعیلی‌‌پور و هومان تحریری انجام گرفت و در هفتمین شماره‌ی «سفید کمرنگ» (فصل‌نامه‌ی دانش‌آموختگان مراکز سمپاد رشت) چاپ شد. با این توضیح که سبک نگارش و ویراستاری این متن متعلق به تحریریه‌ سفید کمرنگ است، نه ورگ.

     

    نوروزبل چه مراسمی است و پیشینه و نقش آن در فرهنگ گیلان چگونه است؟

    نوروزبل به صورت خلاصه نوعی آئین خاص برای آغاز سالی است که در کوهستان­های گیلان (به خصوص کوهستان­های شرق گیلان) استفاده می­شود؛ که این اسم از عینیت این آئین گرفته شده، نوروز که به معنای شروع سال نو و« بل» هم که در گیلکی به معنای شعله آتش است که با هم شعله نوروزی را می­سازند. در واقع این خودکلید واژه­ای است که به ما توضیح می­دهد این آئین در روزگاران قدیم چگونه برگزار می­شده­است.

    چطور شد که تصمیم به احیای نوروزبل گرفتید و نوروزبل نسبت به بقیه آئین­هایی که می­شناسیم چه ویژگی دارد که می­توانیم از آن به عنوان یک آئین بومی نام ببریم؟

    در ابتدا بگویم که من ترجیح می­دهم که از کلمه بازبرگزاری استفاده ­کنم، نه احیاء.

    اما در جواب سوالتان، این آئین حدود 2 تا 3 دهه است که برگزار نشده­است. بنا به گزارش پوراحمد جکتاجی برگزاری نوروزبل در حدود 25 سال پیش و قبل از آن، در مناطق اطراف ملکوت دیلمان( محلی که 4 سال پیش بعد از مدت­ها در آن نوروزبل را برگزار کردیم) دیده شده­است. البته قبل از آن هم در اشکورات توسط آقای عبدالرحمان عمادی( ایشان در اصل گالش اشکور  هستند) گزارش شده است که گزارش آقای عمادی مربوط به دیده­های شخصی ایشان در کودکی(حدود 70 سال پیش) است.

    حتی شعر گروم بل که در مراسم نوروزبل خوانده می­شود را آقای عمادی از همان خاطراتشان نقل کرده­اند.

    اما چرایی این کار….این به همان دلیلی است که ما  داریم روی زبان و فرهنگ گیلکی کار می­کنیم. نوروزبل و تقویم گیلکی از پارامترهای مهم فرهنگی این قوم است. این مراسمی که برگزار می­کنیم کمترین شباهت را به مراسمی که در گذشته­ها برگزار می­شده­است، دارد. یکی از این تفاوت­ها این است که این مراسم دیگر برای ما فقط یک آئین نیست، یک جشن نیز هست.

    شما از «گالش»­ها اسم به میان آوردید. لطفا کمی توضیح دهید.

    من وقتی در مورد گیلک­ها حرف می­زنم به مرزهای سیاسی استان گیلان کار ندارم. در مورد مردمانی صحبت می­کنم که از رضوان شهر تا چالوس و از جنوب تا طالقان و حتی در نواحی از جنوب البرز زندگی می­کنند. ویژگی مشترک این­ها تکلم به زبان گیلکی است با لهجه­های گوناگون. ایران کلباسی در کتاب زبان شناسی خود گویش مردمان کلاردشت را نیز گیلکی ثبت می­کند. خود من نیز در مناطق مختف مانند چالوس، اشکور و جور اشکور مازندران موارد زیادی را ثبت کرده­ام که مردم قدیمی منطقه از واژه گیلکی به عنوان زبان خودشان استفاده می­کردند.

    این مردم گیلک در گذشته بر اساس شیوه تولیدشان تقسیم بندی می­شدند. با توجه به شواهدی که فعلا وجود دارد، تمدن مردم این منطقه از ارتفاعت و کوه­ها آغاز شده و جلگه تا زمان­های نه چندان دور قابل سکونت نبوده و تمدن چندانی نداشته است. بعدها با توجه به پیشرفت در نحوه زیستن و شیوه­های تولید، این­ها به 3 دسته تقسیم شدند.

    دسته نخست که ما آن­ها را به نام «گالش» می­شناسیم، کسانی هستند که دام­دار اند و شیوه تولید آن­ها شبانی است و کوچ نشین اند. گالش­ها در ارتفاعات زندگی و ییلاق و قشلاق می­کنند.

    دسته دوم «کلایی»ها هستند که متاسفانه در گفتارها تا حد زیادی حذف و اکثرا با نام گالش ثبت شده­اند. کلایی­ها نیز در کوهپایه­ها زندگی می­کنند اما برعکس گالش­ها یکجانشین و شیوه تولیدشان کشاورزی بوده است، اما کشاورزی دیم. این درواقع خط سیر پیشرفت در زندگی انسان است؛ از زندگی شبانی و کوچ نشینی یکجا نشین می­شود و سپس دست به کشت و زرع می­زنند که نیاز به تخصص بالاتری نسبت به دامداری دارد.

    و اما دسته سوم که «گیله مردان» هستند، در جلگه­ها زندگی می­کنند. در آن­ برهه زمانی که گیله مردان به جلگه­ها آمدند، آنقدر تخصص در انسان­ها بالا رفته بود که توانستند زمین­های جلگه­ای را زهکشی و جنگل­ها را صاف کنند و به کشت آبی دست بزنند. در واقع گیله مردها مانند کلایی­ها یکجا نشین بودند، اما شیوه تولیدشان بر اساس کشت آبی(یعنی تخصصی ترین نوع کشاورزی) و همینطور صیادی است.

    این­ها 3 دسته از قوم گیلک هستند که ویژگی­های مشترک زیاد و در کنار آن تفاوت­هایی نیز با هم دارند.

    (بیشتر…)

  • بازگشت به فضاهای حاشیه‌ای

    معمولا وقتی از معماری در منطقه ی خودمان صحبت می کنیم، با یک مرزبندی سنتی-مدرن مواجهیم که معماری سنتی گیلان را در تقابل با معماری جدید آن نشان می دهد. معمولا سخن از میراث و داشته های معماری بومی و سنتی گیلان است و ناتوانی معماری مدرن در بهره گیری از این میراث. متهم اصلی این ماجرا معمار است. معماری که وظیفه اش طراحی است و برخلاف اوستا معمار سابق از پس کارش هم بر نمی آید.

    قرار است در این یادداشت به این تقابل بیشتر بپردازیم و درباره ی معماری مدرن و کم ارزش جلوه کردن اش در برابر معماری سنتی بحث کنیم. در واقع در این صفحات فرصتی فراهم شده تا درباره معماری و شهرسازی گیلان فکر کنیم. فکر کردن در این مورد می تواند بسیار خطرناک باشد. از آن رو که ناخودآگاه ما را به فضاهای بومی تجربه شده یا متعلق به گذشته می کشاند و می تواند به تقدیس آنها منجر شود. بنابراین همین جا درنگ می کنیم. بیایید از تجربه هایی که خواسته اند معماری سنتی گیلان را به روز کنند -همچون به‌کارگیری عناصر تزئینی معماری سنتی در ساختمان های جدید، بازسازی خانه میرزا به سبک گذشته، انتقال خانه های روستایی به موزه و …- بگذریم و از ابتدا مسأله را طرح کنیم.

    این یادداشت قصد دارد تا بدون ادعای حل مسأله، این موضوع را با توجه به موقعیت خاص جغرافیایی گیلان و با رویکرد انسانی به فضا طرح کند و در آن وارد شود.

    عصر سنت، زندگی در فضای طبیعی

    وقتی می گوییم «معماری گیلان»، ناخودآگاه جغرافیای خاصی را مد نظر قرار می دهیم. در عبارت یاد شده پیشاپیش پیداست که اصلی‌ترین شاخصه‌ی این معماری درگیری‌اش با جغرافیایی به نام «گیلان» است. تعیین این محدوده‌ی جغرافیایی مجالی دیگر می‌طلبد. اما انسان پیشامدرن زمانی در «اینجا» سکونت گزید و دست به «ساختن» زد. این ساختن سبب تعریف جهان اطرافش شد. آبادی او، چه دریا به عنوان لبه‌ای طبیعی محدودش می‌کرد، یا شیب کوه تعریفش می کرد، یا جلگه‌ای گود پذیرایش می‌شد، در هر حال با عناصر طبیعت محدود و در واقع تعریف می شد. منبع الهام، طبیعت بود و حاصل این ساختن (چه یک بنا یا یک مجموعه) همچون یک شیء در خدمت تعریف محیط بود. معماری سنتی گیلان در «فضایی مطلق» صورت می گرفت. فضایی که می توان آن را فضای طبیعی پیش از دستبرد انسان تعریف کرد.

    تمام آنچه از آن به عنوان «میراث معماری سنتی گیلان» نام می‌بریم حاصل درگیری ذهنی و عملی انسان با طبیعت است. از سازه‌های سنتی و انتخاب مصالح ساخت و شیوه‌های روبه‌رو شدن با باد و باران گرفته تا الگوی خانه ها و نوع ساختن گذرها و بازارها. حتی جزئی‌ترین تزئینات موجود در این معماری منبع الهامی طبیعی دارد.

    یک خانه‌ی روستایی بازسازی شده در موزه‌ی میراث روستایی
    یک خانه‌ی روستایی بازسازی شده در موزه‌ی میراث روستایی

    (بیشتر…)

  • وضعیت غیرکلاسیک، راه حل غیرکلاسیک می‌طلبد/ سوم

    هدف از نوشتن این یادداشت، ورود به بحثی‌ست که عباس گلستانی با دو مقاله‌اش در گیله‌وا (1) آغاز کرده است. متاسفانه تاکنون، کسی وارد گفت‌وگو نشده و یادداشت قابل اعتنایی در بازخورد نظرات عباس گلستانی در گیله‌وا یا جای دیگر منتشر نشده است.

    عباس گلستانی در دو مقاله‌ی مفصل خود، روی دو موضوع «خطی که باید با آن گیلکی نوشت و تابوشکنی در این حوزه» و «لزوم تعیین یک گویش به عنوان گویش معیار برای زبان گیلکی» درنگ کرده و البته در کنار این دو، مسأله‌ی «آموزش زبان گیلکی» به صورت بسیار کمرنگ و گذرا مطرح شده است. به طور کلی این سه محور، محورهای اساسی بحث و نتیجه‌گیری اوست.

    پس از خواندن بخش‌های یکم و دوم این مقاله، بخش سوم و پایانی آن را بخوانید.

     

    ایده‌ی فضای همگن

    دوباره مسأله را می‌خوانیم و جزء به جزء روی میز می‌چینیم تا ببینیم چه می‌توان کرد.

    گزاره‌ی 1/ زبان گیلکی شخصیتی دارد که تقریبا مشخص و روشن است. یعنی جغرافیای تاریخی و جغرافیای زبانی تقریبا روشنی دارد. می‌دانیم که مرزش با زبان تالشی در ماسال و رضوانشهر طیفی پیوسته است و از سوی دیگر در چالوس با زبان تبری مرزی طیفی دارد. این طیف پیوسته در درون خود نیز تغییراتی دارد که گویش‌های مختلفی از این زبان را شکل می‌دهند اما به طور کلی گیلکی نامیده می‌شوند. دکتر نادر جهانگیری (زبان‌شناس) در گفت‌وگویی(7) به خوبی این طیف پیوسته و ایده‌ی گونه‌های زبانی را مطرح کرده است که به نوعی نقطه‌ی پایانی بر بحث لوث و قدیمی «زبان یا لهجه بودن گیلکی» هم هست. (بیشتر…)