ماهي گؤ: ىأسˇ خؤنه’ در نزنیم
دئه نشيم “ماىي مشۊ” سر نزنيم
همرأ-همرأ رۊخؤنه’ سرجيرأبيم
تا بشيم درىا ميئن پر بزنيم!./ مأمولي مظفري
دۊرۊس أگه خأ بۊگؤم، ده سال ؤ ىک رۊز! ده سال ؤ ىک رۊزˇ پيش بۊ که پيشاشو گبه بنويشتم. هين. نأ پيش نأ پس، نأ شۊر نأ سس.
گيلکؤن ٚ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ غٚیره.
ماهي گؤ: ىأسˇ خؤنه’ در نزنیم
دئه نشيم “ماىي مشۊ” سر نزنيم
همرأ-همرأ رۊخؤنه’ سرجيرأبيم
تا بشيم درىا ميئن پر بزنيم!./ مأمولي مظفري
دۊرۊس أگه خأ بۊگؤم، ده سال ؤ ىک رۊز! ده سال ؤ ىک رۊزˇ پيش بۊ که پيشاشو گبه بنويشتم. هين. نأ پيش نأ پس، نأ شۊر نأ سس.
توجه: این پست نسخهٔ قدیمیتر پیشنهاد نگارشی گیلکی است و برای مطالعهٔ نسخهٔ نهایی و اصلاح شدهٔ آیین نگارش گیلکی، به اینجا بروید.
بالاخره ماهها تلاش، مشورت، مطالعه و همراهی بسیاری دوستان به نتیجه رسید و پیشنهادی برای گیلکینویسی به همراه صفحهکلید مناسب آن، برای استفاده در سیستمهای مختلف آماده شد. باید یادآوری کنم که این پروژه تنها یک پیشنهاد به همهٔ گیلکان و اهل قلم گیلک است وگرنه دنیای امروز بسیار گستردهتر و بسگانهتر از آن است که کسی یا گروهی نقش قیم و آقابالاسر دیگران را بازی کند؛ طراحان و کوشندگان این طرح نیز بدون چنین توهمی، بر اساس تجربهای نزدیک به یک دهه در حوزهٔ ادبیات و زبان گیلکی، این پیشنهاد را کارآمد و شدنی و سودمند میدانند و همهٔ گیلکان را به همراهی با آن فرا میخوانند.
مستندات این پیشنهاد و صفحهکلید مربوطه را به دو زبان گیلکی و فارسی، میتوانید در این پست ببینید.
بالاخره ماهها تلاش، مشورت، مطالعه و همراهی بسیاری دوستان به نتیجه رسید و پیشنهادی برای گیلکینویسی به همراه صفحهکلید مناسب آن، برای استفاده در سیستمهای مختلف آماده شد. باید یادآوری کنم که این پروژه تنها یک پیشنهاد به همهٔ گیلکان و اهل قلم گیلک است وگرنه دنیای امروز بسیار گستردهتر و بسگانهتر از آن است که کسی یا گروهی نقش قیم و آقابالاسر دیگران را بازی کند؛ طراحان و کوشندگان این طرح نیز بدون چنین توهمی، بر اساس تجربهای نزدیک به یک دهه در حوزهٔ ادبیات و زبان گیلکی، این پیشنهاد را کارآمد و شدنی و سودمند میدانند و همهٔ گیلکان را به همراهی با آن فرا میخوانند.
مستندات این پیشنهاد و صفحهکلید مربوطه را به دو زبان گیلکی و فارسی، میتوانید در این پست ببینید.
در میانهٔ قرن هشتم هجری، حکومتی به مرکزیت شهر لاهیجان توسط سادات کیایی تاسیس شد که تا دو و نیم قرن بر مناطق زیادی از شمال و تاحدودی مرکز ایران نیز استیلا داشت.
قلمرو این حکومت در کمترین حالت ناحیهٔ گیلان شرقی بیهپیش را از کرانههای سپیدرود تا چالوس و مناطق کوهستانی طارم و الموت و طالقان و… را شامل میشد (و البته لشتنشا در آن سوی سپیدرود هم همواره در ید قدرت اینان بود) و در اوج اقتدار این حکومت، کلیهٔ مناطق گیلان از غرب تا حدود آذربایجان و از مشرق تا ناتل و رستمدار در طبرستان و در جنوب هم قزوین و ساوجبلاغ و ری در سلطهٔ کیاییان لاهیجان بود.
این دوره، دوران اوج و شکوفایی شهر لاهیجان، به عنوان پایتخت این سامان و این دولت نیز محسوب میشد. گرچه در دورهٔ پیش از این هم لاهیجان به عنوان تختگاه حکومت ناصروندان شرق گیلان و البته قبلتر هم به عنوان مهمترین شهر این منطقه از اهمیت خاصی برخوردار بود اما دوران حکومت کیاییان نقطهٔ اوج این شهر به شمار میرفت.
دربار لاهیجان در این قرون، علاوه بر اینکه کانون قدرت سیاسی مهم منطقه محسوب میشد که در مناسبات قدرت با دربارهایی همچون دربار قزوین صفویان و دربار قسطنطنیهٔ عثمانی و دربار خاندان تزار در سنپطرزبورگ درتماس و کنش و واکنش بود، کانون تجمع فضلا و اندیشمندان و علما واطبا و مورخین و هنرمندان و موسیقیدانان بزرگی هم به شمار میرفت.
Continue reading
این متن پیشتر در سایتهای دیگری هم منتشر شده که دکتر عظیمی به دلیل نقصی که در نحوهی انتشارشان وجود داشت، متن را با تغییراتی جدید به ورگ برای انتشار دوباره سپرد، که میخوانید.
تحولات خاورمیانه، رواج خشونتهای مذهبی، کشتار و بردهگیری زنان و کودکان و موج نفرتپراکنیهای عقیدتی و مذهبی، سالهای سیاهی را برای منطقه رقم زده و همه چیز را دستخوش خشونتی بنیادگرایانه کرده و ارزشهای اومانیستی انسان مدرن را در خطر نابودی قرار داده. در چنین وضعیتی، چهرههای درخشانی چون میرزا کوچک جنگلی، برای اقوام و ملتهایی چون ما میتواند الهامبخش نوعی دیگر از زیستن و مبارزه و ساختن باشد؛ زیستن و مبارزه و ساختنی بهدور از مرگاندیشی و بردگی و ویرانی. دکتر ناصر عظیمی، در این متن تلاش کرده تا با برکشیدن دو چهرهی تاریخی و روبرو نهادنشان، دست روی اهمیت این مساله بگذارد. گرچه در بخشی از جزئیات این قیاس و چندوچون عملکرد کوچک جنگلی، باید گفت که این متن نظر و رای ورگ نیست اما در کلیت، صداییست که ورگ هم با آن همراه است و خوشحالم که ناصر عظیمی مثل همیشه ورگ را جایی مطمئن برای انتظار اندیشهاش دانسته. با هم این متن را بخوانیم.
یادداشتی برای نود و پنجمین سالگرد انقلاب جنگل
کوچکخان نیز به رسم زمانه و در شرایط استبدادِ مطلق قاجاری قدرت را از لولهی تفنگ نشانه رفته بود اما او برخلاف همرزمانش در کشتنِ حتا دشمنانش بس محافظه کار و حتا بیزار بود. این وجه از شخصیت کوچکخان همیشه مورد انتقاد بسیاری از همرزمانش هم در جناح راست جنگل و هم در جناح چپ آن قرار داشت و به خاطر آن برخی او را ترسو و غیرانقلابی مینامیدند. جالب است که همین وجه از سیمایش تا امروز چندان مورد توجه نبوده و برجستگی این خصیصهی انسانیِ یک انقلابیِ تفنگ به دوش را که بر خلاف معمول عدم خشونت را در متنِ مرگ و زندگی، جایگزین خشونت انقلابی کرده بود، چندان نمایانده نشده است. گویی ما نیز در ناخودآگاهمان برای شخصیت هایی در چنین موقعیتی، این گونه رفتارها را بر نمی تابیم!. اجازه میخواهم تا نمونه هایی ارائه کنیم که در کانتکست تاریخی زمانه و حتا در طول انقلابهای قرن بیستم کمتر معمول بوده است.
Continue reading
مفهوم نژاد یکی از مناقشهبرانگیزترین مفاهیم در جهان انسانیست که جنگها، آوارگیها و مرزبندیهای بسیاری را به جمعیتهای گوناگون تحمیل کرده است. تنها در قرن بیستم بود که این مفهومِ منتسب به زیستشناسی، در ترکیب با ایدئولوژی سیاسی، زمینه را برای شعلهور شدن آتش خونبارترین جنگ تاریخ بشر فراهم کرد؛ جنگی با بیش از شصت میلیون نفر تلفات انسانی. اما مفهوم نژاد از نظر علم زیستشناسی تا چه حد قابل اعتناست و چه نسبتی با مفاهیم علمی دیگر همچون سازگاری با محیط دارد؟ چه رابطهای میان نژاد و تنوع ژنتیکی در میان انسانها وجود دارد؟ به گفتهی زیستشناس تطوری آلن تمپلتون[1]، نژاد در میان شامپانزهها که نزدیکترین خویشاوندان تطوری ما هستند، وجود دارد اما این مفهوم را به سادگی در مورد انسان نمیتوان به کار برد. انسانشناسی زیستی آلن گودمن[2] معتقد است، درک بیاعتبار بودن نژاد از نظر انسانشناختی، همچون چرخش در نگرش انسان از زمین مسطح به زمین کروی، نیاز به تغییر دیدگاهی اساسی دارد زیرا آنچه به چشم میآید، فریبدهنده است. بدون شک تفاوتهای ظاهری آشکاری در میان جمعیتهای مختلف انسانی به چشم میخورد. اما در مورد این که آیا این تفاوتها را باید به عنوان نژادهای گوناگون بشر تلقی کرد تردیدهای جدی وجود دارد. امروزه انسانشناسان دلایل بسیاری دارند تا باورهای رایج در مورد نژاد (به عنوان مفهومی زیستشناختی) را به چالش بکشند و از همین رو به دلایل متفاوت، نژاد را بیشتر برساختهای فرهنگی میدانند تا واقعیتی زیستی. مفهوم سیاهپوست یا سفیدپوست بودن در طول زمان و مکان و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متغیر است و علاوه بر این معیاری مشخص و جهانشمول نیز برای تعیین نژاد وجود ندارد.
گفتن ندارد که چهرههای تاریخی برآمده از تاریخاند، و چهرههای گوناگون از تقاطع عوامل گوناگون تاریخ. در ایران چهرههای تاریخی کم نبودهاند- چه از گونهی خدمتگزار مردم چه از گونهای که ظاهراً به نام منجی کشور و منافع مردم برخاستهاند، اما در جمعبندی تاریخی واقعیت عمل آنان وارونهی آنی بوده است که خود نمایاندهاند یا مبلغانشان پیرامونشان افسانه بافتهاند، افسانههایی که در پرتو نور درخشان واقعیتها و تحلیلهای تاریخی پنبه میشوند، اما همواره این افسانهزدایی زمان میطلبد.
در دوران معاصر، در عصری که بر خلاف گذشتهای دور، هنگامی که مردم خود قهرمانان ملی خویش را خود بر میگزیدند، قلم تاریخ نویسی عمدتاً در دست صاحبان قدرتهای تبلیغاتی بوده است، خادمان به منافع مردم و کشور همواره شناسایی لازم را در اذهان مردم نمییابند، چه قدرت پروپاگاند ایدئولوژیک، که به نام تاریخنگاری به خورد مردمان داده میشود، آنچنان نیرومند است که توانایی تفکر و ارزیابی را از مردمان سلب میکند، اگرچه این گونه پروپاگاند همواره کارا نیست و اثر منفی خود را نمیتواند گذارد.
Continue reading
هیچ قومی از اقوام بشر به آسایس و سعادت نائل نمیگردد، به سیر شاهراه ترقی و تعالی موفق نمیشود، مگر به حقوق خود واقف گشته، کاملا ادراک کند که خدای متعال همهی آنها را آزاد آفریده، [و] بنده و ذلیل همدیگر نیستند. طوق بندگی یکدیگر را نباید بگردن بیندازند. همچنین به ابناء جنس خود حق ندارند حاکم مطلق و فعال مایرید باشند. تمام انبیاء اولیاء متقننین و بزرگان، جمیع فلاسفه و حکما و همهی سوسیالیستهای سابقه و حالیهی دنیا، کلیه غمخواران جنس بشر، هر کدام به نوبه خود در این عالم ظهور نمودند که همهی افراد انسان را از مزایای این حق مشروع طبیعیشان آگاه کنند.

با این کیفیت، یک دسته از اصناف مخلوق که بصورت انسان و بسیرت از هر درندهی بیرحمتر و قسیالقلبتراند به نام پادشاه، وزیر، حاکم، رئیس و امثال آنها جهت شهوترانی و آزار انسانی که به هر طریق غیر مشروع بود، به ابناء جنس خود مسلط شده، به جان و مال و عرض و ناموس و همهی هستی و ماحصل زندگی و جمیع قوائد حیاتی آنها دخالت کرده، راحت خود را در زحمت مردم، بقای خود را در فدای مردم، لذت و کامرانی خود را در رنج و ناتوانی مردم دانسته، بلکه بالاتر، خلقت خود را فوق خلقت سایرین تصور کرده و میکنند. نه به کتب آسمانی وقعی، و نه به قوانین و نصایح انسانی وقری، و نه به درماندگان مسکین و رنجبران بیچاره ترحمی. صفحات تاریخ فجایع عملیات آنها را به ما نشان داده، و شواهد حسی کافی است که چه کرده و میکنند. بیچاره مردم، همان مردمی که از اصول خلقت و از حقایق ودایع طبیعت بیخبرند مانند گوسفند خود را تسلیم این ستمکاران نموده، دم کاردهای برندهی این سلاخان بیرحم دست و پا زده، مطیع صرف، بلکه خود را بنده و بردهی آنها دانسته، در عالم ذهن و تصور خود خطور نداده که روزی ممکن است سلاسل عبودیت این عزیزان بیجهت از هم گسیخته و از زیر بار اسارت و بندگی این خدایان مصنوعی بتوان شانه خالی نمود. Continue reading
اشاره: در این مقاله به جغرافیای کوههای اشکور در شرق گیلان و غرب مازندران پرداخته شده است. هدف، ارائه تصویری منسجم و علمی از جغرافیای این منطقه و تبیین نقش ساختمان زمینشناسی و زمینریختشناسی ساختمانی در شکل ناهمواریها و مناظر جغرافیایی اشکور است. چون اشکور منطقهای کوهستانی است، بنابراین تکیه اصلی این مقاله بر جغرافیای کوهستانی و ناهمواریها استوار است. لازم به ذکر است در توصیف جغرافیای طبیعی منطقه، شاید اندکی از مرزهای سیاسی تحقیق فراتر رفته، که دلیل آن پیوستگی و گسترش پدیدههای طبیعی فارغ از مرزهای سیاسی است. به همین دلیل سعی شده برای جلوگیری از ناقص ماندن مطلب، بحث کامل ارائه گردد. از گستردن مطالب به مباحث تخصصی تا آنجا که نگارندگان توانایی داشته، پرهیز شده است و سعی بر این بوده مباحث به طور ساده بیان شود. در منطقه از لحاظ زمینشناختی، سنگهای متعلق به دوران دوم (مزوزوئیک) بخش اعظم رخنمونهای سنگی منطقه را میسازند. گسلها نقش مهمی در شکلگیری و جهت کشیدگی ناهمواریهای منطقه دارند. روند ناهمواریهای منطقه روندی شمالغربی-جنوبشرقی است. منطقه اشکور بدون شک پایتخت کوههای مرتفع گیلان است. تمامی کوههای بالای 3000 متر استان گیلان، به غیر از سه قله بغروداغ، مولوم و ارگنه، در این منطقه جغرافیایی قرار دارند. از ویژگیهای ناهمواریهای این منطقه، وجود تودههای کوهستانی منفردی است که با درههای عمیقی از یکدیگر جدا شدهاند. وجود این تودههای کوهستانی، نقش مهمی در مناظر و چشماندازهای جغرافیایی و بومشناختی منطقه دارند. وجود تنوع توپوگرافیک و همجنین تغییرهای شدید ارتفاعی، سبب تنوع زیستی در این منطقه شده است. به دلیل تغییرهای شدید وضعیت توپوگرافی، تنوع آبوهوایی و توان بومشناختی بالای منطقه و دور از دسترس بودن بخشهای کوهستانی آن، بسیاری از محدود ذخایر ژنتیکی و زیستی رشته کوه البرز در محدوده سیاسی استان گیلان، در این منطقه وجود دارند. از جمله ذخیرهگاههای جنگلی چون درختان زربینِ گرمابدشت و درختان ارس اشگرسر و وجود گونههای جانوری شاخصی چون کل و بز و… توزیع جغرافیایی سکونتگاههای انسانی نیز تابع وضعیت غالب چشماندازهای کوهستانی خشن منطقه است. معیشت مردمان این سرزمین در طی قرون متمادی در سیطرهی این جغرافیای خشن، اما پرنعمت قرار داشته است.
اشاره: هر پدیده غیرتاریخی، پدیدهای است غیرواقعی. هر پدیده غیرواقعی نه فقط ارزش توصیف و تبیین ندارد، بلکه میتواند تبیین فاعل شناسا را به بیراهه رهنمون شود. با اعتقاد به چنین اهمیتی برای تاریخ است که میتوان گفت: هر پدیده طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از بطن و متن تاریخ هستی یافته و نمیتوان آن را بدون ارتباط با زمان، شرایط و تاریخ مشخصی در پیدایش آن بهدرستی شناخت. به عبارت دیگر، نمیتوان به شناخت درست و دقیق پدیدهای نائل شد، بدون آنکه آن را در متن و کانتکست تاریخی آن بررسی کرد. جدا کردن پدیدههای طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از کانتکست تاریخی آن، راهی جز تفسیر و تبیین غیرواقعی ندارد. پیداست هر امر واقعی که مهر تاریخ بر آن خورده و در فرآیند تاریخی، دستخوش تغییرات زمان هم شده باشد، باز هم این اکسیر تاریخ است که داغ بر اسب واقعیت زده است. به عبارتی، هیچ امر واقعی نمیتواند خود را از ساحت تاریخی بیرون بکشد.
ارائه تزهای تاریخی گیلان از این منظر است که برای مورخین و پژوهشگران گیلان اهمیت پیدا میکند. نگارنده معتقد است که شناخت تاریخ گیلان فقط برای مورخین گیلانی نیست که مهم است، بلکه شناخت این تاریخ و بهویژه قواعد حاکم بر آن میتواند برای تمام مورخین ایرانی از اهمیت برخوردار باشد. معتقدم و آن را در جایی نیز گفته و نوشتهام که تاریخ محلی گیلان، تاریخ ویژهای در تمام فلات ایران است. این پهنه جغرافیایی تنها پهنهای است که از آغاز تاریخ تا سال 1001 هجری قمری بهصورت یک واحد سیاسی مستقل زیست داشته و در آن تحولات تاریخی ضمن متأثر شدن از تحولات تاریخی پیرامون خود، فرآیندی بهمانند یک واحد سیاسی مستقل طی کرده است، با ویژگیهای منحصر به فرد جغرافیایی و اقلیمی مشخص. از این رو شناخت قواعد آن، واجد ارزش کشف بسیاری از قواعد تاریخی است.
تزهایی که در اینجا برای تاریخ گیلان ارائه شده است، بهصورت گزارههایی فرضی به قواعدی نظر دارند که در پرتو آنها میتوان برشهای تاریخی گوناگون این پهنه از جغرافیای تاریخی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور را در ارتباط با متن و بطن شرایط مشخص تاریخی تبیین کرد. این گزارهها هرکدام میتوانند راهنمای پژوهشهای گستردهتر باشند؛ با این توضیح که از ابتدای پژوهش نباید بهعنوان حقایقی صلب و سخت، تلاش و پایبندی پژوهشگر را مصادره به مطلوب کرده باشد، بلکه این تزها تنها برای پژوهشگران میتواند جهت آزمودن واقعیتها و اسناد و شواهد تاریخی راهنمای پژوهش باشند. با استناد به نکاتی که در بالا آمد، اکنون تزهای تاریخی درباره تاریخ گیلان در زیر ارائه میشوند.
ظهر یکروز تابستان بود که به خدمتش رسیدم. تازه از آلمان برگشته بود. تا لطف میکرد و شربتی میآورد، به کتابهایش نگاهی انداختم. روبهرویم و در سمت چپ، کتابهای آلمانی و انگلیسی یکطرف اتاق را پر کرده بود. سمت راستم هم کتابهای فارسی بود. میان انگلیسیها واژه «امپریالیسم» برایم برجسته است و در سمت راستم مجموعهای از تاریخ و فرهنگ و ادب ایران. به نظرم اتاق کارش نمایی از شخصیت علمی و افق فکری اوست. استاد بازنشسته دانشگاه «اولدنبورگ» آلمان، متولد رشت و تحصیلکرده آلمان در علوم سیاسی و استاد صاحبکرسی آنجاست. با او به مناسبت 11آذرماه، سالمرگ «میرزاکوچکخان جنگلی» درباره اقتصاد سیاسی نهضتجنگل، مذاکرات کراسین و برخی موضوعات مطروحه گفتوگو کردیم.
مهدی بازرگانی
• شما اعتقاد دارید که ما به تاریخ کمتر نگاه اقتصادی داشتهایم. شما علاوهبر اینکه مورخ نهضتجنگل هستید، استاد اقتصاد کشورهای در حال رشد هم بودهاید. نگاه اقتصادی، شما را به سمت تحلیل چه نکاتی میبرد؟
در مرامنامه جنبش جنگل که در کنگره کما تصویب شد، نظریات بسیار روشنی درباره اقتصاد ایران ارایه میشود. به اعتقاد من هنوز هم این برنامه بسیار پیشرفتهتر است. ای کاش آن برنامه اقتصادی در ایران پیاده میشد. شما بخش اقتصادی برنامه کما را مطالعه بفرمایید، در این مرامنامه از حقوق محرومین صحبت شده است. Continue reading
آنچه درپی می خوانید ترجمه مقالهای است به قلم سعید حسینف Said Huseynov پژوهشگر جمهوری آذربایجان که به شیوهای محققانه به بررسی مخاطرات اکولوژیکی و زیستمحیطی دریای کاسپین پرداخته است. این مقاله را علیرضا (مهیار) فدائیپور به فارسی برگردانده است.
دریای کاسپین که دربردارنده حدود 18800 مایل مکعب آب و دارای مساحتی بالغ بر 143000 مایل مربع است، بزرگترین دریاچه کره زمین به حساب می آید. میزان شوری آبهای آن حدودا به اندازه 3/1 آبهای آزاد بوده، کاسپین در کنار دریاهای سیاه و آزوف در غربش و دریاچه آرال در شرقش بازمانده دریای باستانی پاراتتیس Paratethys Sea محسوب می گردد.
درحدود 65میلیون سال پیش دریای پاراتتیس به اقیانوس های اطلس و هند متصل بوده است 5میلیون سال قبل بر اثر تغییر و تحولات در پوسته زمین، دریای عظیمی شکل گرفت که کاسپین و دریاهای همسایه اش در ادامه همان تحولات شکل گرفتند. در بدو این شکل گیری، کاسپین همچنان به اقیانوس متصل بود اما از حدود 2میلیون سال پیش این اتصال با اقیانوس مسدود شده و در آخرین تغییر و تحولات زمین شناختی، اتصال کاسپین با دریای سیاه هم مسدود و نهایتا تبدیل به یک دریاچه شد.
کاسپین توسط 130 رودخانه مشروب می شود که مهمترینشان رود ولگاست که از سمت شمال وارد دریا می شود و حدودا 80درصد آب وارده به این دریاچه را تامین می کند باوجود شیرین بودن آب ولگا و سایر رودخانه های منتهی به کاسپین، آب این دریاچه بالاخص در سواحل جنوبی، همچنان شور است به دلیل محصور بودن کاسپین، آب آن تنها از طریق تبخیر امکان خروج از بستر آن را پیدا می کند و احتمالا همین امر، شوری آن را دامن می زند به علت همین اندازه و ابعاد عظیم، انزوای جغرافیایی و شوری آبهایش تبدیل به محیط پرورش جانداران غیرمعمولی شده است که مهمترینشان ماهیان خاویاری معروف آن می باشد که شامل 90درصد کل ذخایر ماهیان خاویاری جهان می گردد. این ذخایر ارزشمند دریایی درکنار اراضی حاصلخیز در اطراف آن موجب جذب متراکم سکونتگاهای انسانی در کناره های آن شده است ازاینرو دانشمندانی که به مطالعه اکوسیستم آن پرداخته اند به شدت بر حفاظت از آن در مقابل آلاینده های صنعتی و سایر تاثیرات زیانبار ناشی از سوء رفتار بشر تاکید داشته اند. Continue reading
بخش اول و دوم این مقاله را پیشتر خواندید. اکنون سومین بخش آن تقدیم شما میشود. با این یادآوری که این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا (۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸ و ۱۲۹) چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
تاسیس نهادهای تعلیم وتربیت و سواد آموزی در گیلان شرقی
پرسش ناگزیر در اینجا این است که نقش جنبش زیدیه در پویشهای فرهنگی شرق گیلان چه بوده است؟ آیا خواندن و نوشتن در گیلان با جنبش زیدیه ارتباطی داشته است؟ از چه زمانی نوشتن و آموزش آن به صورت نهادی و سیستماتیک در گیلان شکل گرفته است؟ آیا در آغاز، نوشتن به زبان فارسی بوده است؟ اگر به زبان فارسی نبوده به چه زبانی بوده است؟ تا جایی که نگارنده میداند برای نخستین بار است که این پرسشها در تاریخ فرهنگی گیلان طرح شده است. به عنوان نقطهی عزیمت، کوشش شده برای پاسخ به این پرسشها و توضیح فروض پیش گفته، زمینهای جهت بررسیهای گستردهتر فراهم شود. با این حال تا آن زمان این بررسی فشرده میتواند مفید باشد.
میدانیم که در ربع آخر قرن سوم هجری هنوز ایرانیان نوشتن به خط فارسی نوین را به تازگی آن هم در شهرهای بزرگ و حاکمنشین در نیمهی شرقی کشور و در میان معدودی از افراد طبقهی حاکم آغاز کرده بودند. سامانیان به ویژه در این مهم نقشی بزرگ ایفا کردند. اما چنان که میدانیم سامانیان در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر حاکمیت داشتند و ترویج زبان و به ویژه خط فارسی تنها در آن دیار به صورت پراکنده و نخست بیشتر در محافل شعر و ادب و نه حتا دربار این پادشاهان نیمهمستقل به کندی رواج مییافت. برخی معتقدند که رودکی (۲۴۴-۳۲۹هجری) اولین شاعر فارسیگوی و فارسینویس ایرانی بوده است که به زبان و خط فارسی نوین شعر گفته و نوشته است. او در سال ۲۴۴ هجری در روستای رودک در کشور تاجیکستان امروزی متولد شد یعنی تنها شش سال قبل از پیروزی زیدیه و قیام پیروزمند آن در طبرستان. بنابراین در دورهای که ناصر کبیر در سال۲۸۷ هجری در هوسم مستقر شد، رودکی ۴۳ سال داشت. بیشتر بررسیکنندگان بر آنند که رودکی در چهل سالهی دوم زندگی خود به خلق آثارش روی آورده است و از جمله در مدح «ماکان کاکی» (مرگ در ۳۲۹ هجری) سردار دیلمی نیز شعر سروده است. به گفتهی «ریچارد فرای» این رودکی بوده که برای نخستین بار در اشعارش به جای استفاده از خط پهلوی از خط فارسی استفاده کرده است (تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه۱۳۶۳، ص۱۲۷). حتا پژوهشهای جدید نشان داده است که فارسینویسی به صورت عام و همهگیر تنها از قرن ششم هجری متداول شده است و در این زمینه نقش اسماعیلیان را که همجوار سرزمین گیلان بودند، بسیار پررنگ دیدهاند. بنا به همین تحقیقها، شاهنامه و برخی از نوشتههای فارسی که پیش از این نوشته شدهاند نیز تنها صورت نادر نوشتههایی هستند که به خط فارسی نوین تحریر شده اند (کاظم استادی ۱۳۹۱). Continue reading
چندی پیش نخستین بخش از این مقاله را در اینجا خواندید. اکنون دومین بخش آن تقدیم شما میشود. با این یادآوری که این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
آغاز جنبش زیدیه در طبرستان و دیلم[*]
جنبش علویان زیدی در کنارهی دریای خزر در آغاز با جنبش علویان کوفه مرتبط بود و از آن تاثیر میگرفت. از این رو قیام سفید جامگان زیدیهی علوی (در مقابل سیاه جامگان طرفدار عباسیان) در طبرستان پس از کشته شدن یحیی رهبر قیام زیدیان در کوفه (در سال ۲۴۸ هجری) به دست عبدالله بن طاهری بیش از پیش بر انگیخته شد. درگذشت «قاسم ابن ابراهیم رسی» رهبر گروه زیدی قاسمیه در سال ۲۴۶ هجری وکشته شدن یحیی رهبر جدید در قیام زیدیان کوفه دو سال بعد از درگذشت رهبرگروه قاسمیه آن هم به دست یکی از طاهریان در کوفه میتوانست محرک و انگیزهای برای شورشیان زیدی ساکن در سواحل خزر باشد که در آستانهی سال ۲۵۰ هجری برشمارش افزوده شده بود. از این رو میتوان گفت که این بر انگیختگی بیش از همه با نام محمد بن عبدالله طاهری گره خورده بود که قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه بود و همین امر خشم زیدیان محلی در طبرستان را بیشتر تحریک میکرد. به ویژه این که او در کشتن یحیی بیش از عرف زمانه نفرت افکنی از خود بروز داد.[۸] محمد جریر طبری مولف تاریخ مشهور طبری که خود در آمل به دنیا آمده و دورهی نخستینِ تحصیل خود را در همین شهر گذرانده و معاصر تحولات قیام علویان بوده و منابع خبری او در بارهی این قیام بسیار موثق است، در خصوص نفرتی که محمد بن عبدالله طاهری با کشتن یحیی برانگیخته بود به تفصیل توضیح میدهد و از جمله مینویسد که او از جانب مستعین (خلیفهی عباسی) مامور سرکوبی قیام یحیی بن عمر علوی زیدی رهبر گروه زیدیه در کوفه شده بود و پس ازکشتن یحیی، دستور داد تا سر یحیی را بریده و «نزد مستعین برند و فتح را به دست خویش برای وی نوشت» (طبری، ج14،ص6132).
بدین ترتیب محمد بن عبدالله طاهری برادر حاکم وقت طاهری طبرستان از طرفی در طبرستان و گیلان به عنوان قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته میشد و از طرف دیگر خلیفهی عباسی به پاس سرکوب قیام زیدیان در کوفه و کشتن یحیی رهبر این قیام، املاک زیادی در طبرستان بدو بخشید که بخشی از آن در همسایگی سرزمین دیلم یعنی در رویان و چالوس و کلار (کلاردشت امروزی) قرار داشت. بنابراین در اثر ظلم و تعدی محمد بن عبدالله طاهری قاتل یحیی و محمد بن اوس و پسرش که حاکمان طاهری شرق طبرستان یعنی چالوس و رویان برگزیده شده بودند، مخالفتها با حکومت طاهریان تشدید شد: «محمد اوس پسر خود احمد را بچالوس بنشاند وکلار نیز بدو سپرد و خود برویان بنشست و ظلمی قوی، بنیاد نهاد که هرگز کسی نشان ندهد. بسالی در رویان سه خراج ستاندندی» (اولیاء الله آملی، بی تا، ص57). لازم است یادآوری کنیم که این زمان سلیمان بن عبدالله برادر محمد بن عبدالله طاهری، حاکم وقت طبرستان بود که برادرش قاتل یحیی رهبر زیدیان کوفه شناخته میشد.
طبری در بارهی دلیل قیام علویان طبرستان که بلافاصله پس از سرکوب قیام زیدیان به رهبری یحیی در سال ۲۴۸ هجری در کوفه اتفاق افتاد، به طور دقیق توضیح میدهد که: «جمعی از مردم طبرستان و دیگران به من گفته اند[۹] که سبب آن بود وقتی کشته شدن یحیی بن عمر [رهبر علویان زیدی در کوفه] به دست محمد بن عبدالله طاهری سر گرفت و یاران و سپاهیان وی پس از کشته شدن یحیی وارد کوفه شدند، مستعین[خلیفهی عباسی] از خالصجات سلطان در طبرستان تیولها بدو داد. از جمله این تیولها که بدو داد، تیولی بود مجاور دیلم نزدیک در مرز طبرستان یعنی کلار و سالوس(چالوس) و مقابل آن زمینی بود که مردم ناحیه را از آن فایدتها بود. جای هیزم گرفتنشان بود و چراگاه گوسفندان و محل رها کردن چهار پایان، هیچکس مالک آن نبود بلکه صحرایی بود که از زمینهایی بایر که جنگلها و درختان و علف داشت. چنانکه به من گفته اند، محمد بن عبدالله، برادر دبیر خویش، بشر بن هارون نصرانی را که وی را جابر میگفتند فرستاد که سر زمین مرا که تیول وی شده بود به تصرف آرد» (طبری، ج14 سال1385 ص6134، ابن اثیر ج10 صص4191-4194). Continue reading
توضیح ورگ: این مقاله پیشتر در چند شمارهی پیدرپی گیلهوا چاپ شده اما نسخهی وبلاگ ورگ، آخرین و کاملترین نسخهی این مقاله است که میخوانید.
طرح موضوع
آغاز تاریخ شکل گیری اولیه ی زندگی انسان در جلگه ی گیلان و به طریق اولی آغاز پویش های فرهنگی هنوز هم یکی از ابهاماتی است که تا کنون کمتر پژوهشی توانسته کورسویی به درون آن بتاباند. همین طور تاریخ شهر و شهرنشینی در گیلان به پیروی از همین ابهامات، به میزان زیادی ناشناخته مانده است. به استناد نوشته های نادقیق یونانیان، کلی گویی های بسیار گفته شده لیکن ما می دانیم که نوشته های یونانی هر چه از مبداء مدیترانه ی شرقی دورتر می شود و موضوعات جنبه ی محلی و خاص پیدا می کند از دقت آن ها کاسته شده و به کلیاتی نادقیق و افسانه سرایی سوق می یابد و مطالب منتشر شده بیشتر از شنیده هاست تا دیده های نویسندگان . به خصوص در باره ی تاریخ های محلی و به ویژه در خصوص گیلان می دانیم که داده ها و اطلاعات این نوشته ها بیشتر از هر جای دیگری متناقض و نادقیق است.
از طرف دیگر در متون و اسناد ایرانی حتا داده های اندک نیز در مورد جلگه ی گیلان و آغاز پیدایش سکونت، پویش های فرهنگی و یکجانشینی درآن تا کنون یافت نشده است. متاسفانه باستانشناسی در گیلان نیز به دلایلی نتوانسته به این موضوع مهم کمکی نماید و اصولا با این پیش فرض تا کنون کوششی جدی به عمل نیامده و یا اگر کاری شده تا جایی که می دانم هنوز به نظریه ای ختم نشده است. با این حال دقت در داده های جغرافیدانان و مورخان قرون نخستین اسلامی می تواند به این سیاه چاله ی تاریخی کورسویی هر چند اندک بتاباند. آنان با ارائه ی برخی گزارش های نسبتاً دقیق از تحولات و سکونت و فعالیت از میانه ی قرن سوم هجری ، امکان ارزیابی روند تاریخی تکامل تمدن حضَری و پویش های فرهنگی این نواحی را در پیش از قرون سوم وچهارم هجری قمری نیز تاحدودی فراهم کرده اند، مشروط بر آن که با اتکا به روش انتزاعی از حوزه ی تاریخ نویسی پوزیتیویستی و بیان صرف کدها، اندکی فراتر رویم و تحلیل منطقی عینیات و واقعیات را نیز با اتکا به روش علمی بکار گیریم.
در هر حال هم نوشته ها و هم نقشه های ترسیم شده مورخان و جغرافی نویسان قرون نخستین اسلامی به طور روشنی جغرافیای ذهنی این نویسندگان و در واقع دانش فضایی آنان را از مراکز تمدنی این ناحیه به خوبی نمایان ساخته است. با استفاده از همین منابع یکی از پرسش های اصلی که می خواهیم طرح کنیم این است که اولین شهرها یعنی اولین مراکز تمدنی در جلگه ی گیلان در کجا ظاهر شده اند و دلیل آن چه بوده است؟. این نوشته کوشش دارد با این پیش فرض نشان دهد که اولین شهر گیلانی با جنبش علویان زیدی و تحولات سیاسی و اقتصادی – اجتماعی حاصل از این جنبش در شرق گیلان به ظهور اولین شهر یعنی شهر «هوسم» منجر شده است.همچنین تا کنون پژوهشی در خصوص شکل گیری اولین هسته های فرهنگ و سواد آموزی و آموزش برای خواندن و نوشتن و در کل تعلیم وتربیت و آغاز پویش های فرهنگی در این ناحیه ارائه نشده است. آیا سواد آموزی و آموزش اولین نهادهای نوشتن و خواندن به عنوان یک مقوله ی مهم تمدن معنوی نیز با ظهور جنبش علویان زیدی مرتبط بوده است؟ اگر بتوان به این پرسش ها پاسخ دقیقی داد می توان راهی به سیاهچاله ی تاریخ گیلان در دوره ی باستان و به ویژه اوایل دوره ی اسلامی نیز گشود. این نوشته کوششی در همین راستاست. بی تردید این مقاله نباید کلام آخر تلقی شود زیرا برای دوره ای که این نوشته بدان اختصاص یافته هنوز داده های ما بسیار اندک است و بنابر این نوشته ی حاضر باید نقطه ی عزیمت در این راه به حساب آید.
اصول پذیرفته شده
پیش از این که به پاسخ دو پرسش اساسی این نوشته پرداخته شود نخست لازم است چند اصل و پیش فرض پذیرفته شده در بارهی آغاز سکونت و فعالیت در جلگهی گیلان برای این نوشته معرفی شوند. سرنوشت کلی نواحی گوناگون تاریخ سکونت و یکجانشینی و پویش های فرهنگی در جلگهی گیلان در آغاز تاریخ به باور ما بر اساس این پیش فرضها رقم خورده است:
1. تمدن حضَری و یکجانشینی به دلایل گوناگون در جلگهی گیلان بسیار دیرتر از مناطق پیرامونی آن به عنوان مثال دشت قزوین در جنوب، دشت گرگان در شرق دریای خزر و منطقهی قفقاز و آذربایجان در شمال غربی و حتا دیرتر از طبرستان (مازندران) پا گرفت. بنابراین تمدن حضَری و راه و رسم تولید خوراک و سکونت دائمی به گونه ای که بعدها در جلگهی گیلان رواج یافت، محصول بومی جلگهی گیلان نبوده و از مناطق پیشرفتهی پیرامونی به این سرزمین جلگه ای سرایت کرده است ( نقشهی 1) . Continue reading
متن سخنرانی پریروزم با عنوان «زمین و مالکیت زمین در گیلان» را در بیست و نهمین نشست از «یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ» که به همت سایت انسانشناسی و دکتر ناصر فکوهی برگزار میشود میتوانید در اینجا بخوانید. در ضمن میتوانید فایل صوتی این سخنرانی را (به همراه پرسشوپاسخ پایانی نشست) از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
همچنین میتوانید سخنرانی آقای ناصر عظیمی با موضوع «ریشههای تنوع فرهنگی در ایران؛ مطالعهی موردی گیلان» را از اینجا دریافت کنید یا بشنوید.
گیلان سرزمین سبزی و دریا و کوه و هوای مطلوب. این تصویریست که اغلب از گیلان میشناسید. کلیدواژهها و کلیدگزارههای شمال، ویلای شمال و «بریم شمال» از سینِما و تلویزیون گرفته تا گفتگوهای روزمره، همگی تداعیگر همین تصویرند.
اینها البته سوای کلیدواژهها و کلیدگزارههایی از جنس دیگرند که اغلب در باب جوک رشتی و شوخیهای قومی و از این دست تفریحهای طبقهی متوسطی دستبهدست میشوند.
اما تا جایی که به آن تصویر کارتپستالی از گیلان و شمال مربوط میشود باید به گفتن همین نکته بسنده کرد که برای انسان ایرانی، که البته بر اساس الگوی مرکزیاش تعریف میشود، همهی استانهای شمال کشور و همهی اقوام این منطقه از تالش و گیلک گرفته تا تبری و تورکمن، در یک عنوان مبهم و بیشکل و بیریخت اما خوشآبوهوا و قشنگ و دلپذیر به نام «شمالی» خلاصه میشوند. به همین دلیل من لاهیجانی و دوست تالشم و رفیق اهل ساری یا همزبان رامسریام همگی شمالی هستیم و شمال شاهکلید مفهومی سبز است و من کمتر کسی را میشناسم که میل به تصاحب و مالکیت بر بخشی از این سبزی را نداشته باشد. گویی این کلیت سبز و قابل تصاحب بوتهایست که همهی هویتهای مستقل قومی مردمان این سامان را در خود ذوب و بههمآمیخته است.
اما این سبزی، صفتیست برای موصوفی به نام زمین. بیشک برای یک تهرانی که ماشین و پول کافی برای «سفر شمال» ندارد یا برای یک گیلک روستایی که باغ مرکباتش سوخته یا چای و برنجش در مقابل سیل واردات شاسیبلندنشینهای ویلادار بهایی ندارد یا گیلک شهرنشینی که به جای سبزی مذکور باید هر روز صبح از میان سازههای کج و لوچ و زشت و متعرض شهرهای شمالی به محل کارش برود اگر که در استانی با نرخ بیکاری چیزی بین ۱۵ تا ۱۶/۵ درصد (با توجه به میانگین نرخ بیکاری بین ۱۲ و ۱۳درصد در کل کشور) کاری باشد، کارتپستال مذکور کارکرد خاصی ندارد گرچه جذابیت دارد. این سه هم اگر راهش را پیدا کنند میتوانند روزی ویلای شمالی داشته باشند و عشق و حالی. این روزها همه به دنبال راهش میگردند. اما بیشک، راه مذکور این نیست که مردم، خانه و محل زندگی خود را به مسافرانی که به تعارف و ریا در رسانهها «میهمان» خوانده میشوند اجاره دهند. این میهمان یکی از هزاران عنوان و واژهی دهانپرکنیست که به کار سربریدن با پنبه میآید. به تأسی از محمد مختاری، وقتی بیکارسازی کارگران، تعدیل و سرمایهدار، کارآفرین و سانسور، فیلتر و اخراج، پاکسازی بشود، مشتری برای مصرف منابع طبیعی چرا میهمان نباشد؟ Continue reading
اشاره
اگر از هر فرد گیلانی که در جلگههای کرانه جنوبی دریای کاسپین زندگی میکند در زمینه ویژگیهای آبوهوای گیلان سوال شود، بیتردید وقتی به توصیف فصل زمستان برسد، سری تکان خواهد داد و از «پیله برفی سالان» یاد خواهد کرد! برفهای سنگین در جلگه گیلان نه تنها در حافظه تاریخی مردم گیلان جای گرفته است و بخش مهمی از خاطرات مردم این سرزمین را به خود اختصاص داده است، بلکه تاثیر آن در ادبیات مردم این سامان نیز مشخص است (کتاب پیله برفی سال، طیاری، ۱۳۸۴)؛ در کتابهای بسیاری از پژوهشگرانی که درباره این سرزمین قلم زدهاند، در بخشی از مطالب، اشارهای هرچند کوتاه به مساله رخداد برفهای سنگین شده است عباسی (۱۳۸۶)، فخرایی (۱۳۵۵)، مشایخی (۱۳۸۵)، گنجی (۱۳۷۴). جلگهی گیلان در زمستان در مقایسه با بخش بزرگی از نیمهی شمالی کشور که دارای هوای سرد و خشک است، آبوهوای به نسبت معتدلی دارد. این اعتدال بدون تردید ماحصل وجود پهنهی آبی وسیعی چون دریای کاسپین است، با این حال هر از چندگاهی برفهای سنگینی را تجربه مینماید که مختص آبوهوای این بخش از کشور ماست. هرچند پس از رخداد برفهای سنگین در سالهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۶ که توسط مقامات استان به «بحران سفید» معرفی شد توجه بسیاری به مسالهی برفهای سنگین جلب گردید. اما طبق شواهد موجود و مطالعه حاضر رخداد این مخاطره هواشناسی مسبوق به سابقه است. پس از برفهای سنگین گیلان در زمستانهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۶ بسیاری، در زمینهی بیمانند بودن این رخدادها اظهار نظر نمودهاند. دلیل این امر را شاید بتوان عدم شناخت از سوابق آبوهواشناسی برف در گیلان و عمق اثرات انسانی ناشی از آن دانست. هرچند با توجه به سوابق آماری موجود از دلایل حجم بالای خسارات، میتوان شدت بارش، گسترش بیبرنامهریزی شهر و عدم توجه به معماری همساز با آبوهوا و همچنین عدم آمادگی برای مقابله با چنین بحرانهایی در سطح استان را ذکر نمود. برفهای سنگین گیلان در طول تاریخ سببساز تبعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و زیستمحیطی مختلفی گردیدند که گاه در منابع مکتوب میتوان به آن برخورد کرد. یخ زدن رودخانهها و ماندابهای گیلان یکی از این اثرات بوده است، «عابرین پیاده میتوانند چندین روز فاصلهی پیربازار تا انزلی را بر روی یخ رودخانه عبور کنند»، علاوه بر این در منابع از یخزدن مرداب انزلی و تمامی تالابها، آبگیرها و استخرهای دستساز جلگه گیلان همچون استخر لاهیجان اشاره شده است که تلفات فراوانی به حیاتوحش از جمله پرندگان مهاجر وارد کرد. نکتهی جالب اینکه در یک منبع به یخزدن رودخانهی سفیدرود اشاره شده است (اطلاعات، ۷۱۳۳، رابینو، ۱۳۷۴:۵۰). برفهای سنگین بارها خسارات شدیدی به محصول مرکبات مناطق شرقی گیلان و غرب مازندران وارد آورد (رابینو، ۱۳۷۴:۵۰ و مشایخی، ۱۳۸۵، ۲۳۶). برفها اثرات اقتصادی و سیاسی عمدهای نیز داشتند، «در زمستان ۱۳۴۲ برف انبوهی متجاوز از یک متر بارید که موجب از بین رفتن درختان پرتقال و میوه آنها شد. از این برف کمسابقه، کسان بسیاری که پرتقالها را پیشخرید کرده بودند، زیان دیدند و از بیم طلبکاران ناگزیر شدند که بگریزند» (مشایخی، ۱۳۸۵:۲۳۶ و سجادی، ۱۳۷۸:۴۰۶). «در سالهای ۱۳۲۸ و ۱۳۵۰ شمسی که در حدود ۲ متر برف بر زمین نشست و ضایعات بسیار بهبار آورد، به طوریکه ساکنین رشت برای تهیه مایحتاج زندگی به شدت در مضیقه افتادند و برای سرکشی به مغازهها و دفترهای کار خود از میان تونلهای برفی عبور میکردند» (فخرایی، ۱۳۵۲:۲۴). «به دلیل بارش ۴ دوره برف سنگین، جادهها حدودن به مدت یک ماه و نیم بسته بوده (بهخصوص جادهی رشت-قزوین) و در حدود ۴۰۰ کامیون و اتوبوس در مسیر جادهی رشت-قزوین در داخل برف گرفتار و بیشترین مشکل و انسداد جاده در قسمتهای کوهین، رودبار، منجیل و رستمآباد گزارش شده بود. انسداد راههای مواصلاتی به ویژه راه رشت-قزوین، موجب به وجود آمدن مشکلات عدیدهای برای مسافرین گردید. در گزارشها به کمی آذوقه و شدت سرما و نبود مکان برای اسکان، به کرات اشاره شده است: طبق اطلاع، یک مشت زن و مرد و بچه در بین راه با سرما و کمی آذوقه دست به گریبان هستند» (اطلاعات، ۷۱۴۸). «وضع عمومی مسافرین بسیار خراب است، عدهای از مسافرین به دلیل نبود جا و مکان در مسافرخانهها و منازل ناچار در طویلههای بین راه با وضع دشواری به سر میبرند. بعضی پولشان تمام شده، اگر کمک نشود، بسیاری از بین میروند» و «در اثر انسداد راه و عدم عبور و مرور و همچنین تعطیلی اغلب تجارتخانهها و بازار به علت شدت سرما و سنگینی برف، کمبود مواد غذایی، نفت، حتا هیزم و دیگر اقلام مورد نیاز را سبب گردیده بود و موجب گرانی ۵ تا ۷ برابر قیمتها شد» (اطلاعات، ۷۱۴۹). «در حدود ۱۰۰ خانه و ۳۰ دکان در نقاط مختلف رشت خراب گردیده، از جمله سقف ادارهی پیله و کیسهبافی، پرورشگاه یتیمان، بانک سپه، مهمانخانهی ایران، سینمای شرق متعلق به شهرداری، سقف تالار شهرداری، قسمتی از دبیرستان شاهپور و شاهدخت فروریخته است» (اطلاعات، ۷۱۴۰، ۷۱۴۸؛ کیهان، ۲۰۵۱). به طور حتم میزان خسارت چندین برابر موارد ذکر شده است.
این مقاله، نتیجهی مطالعهای در زمینهی تحلیل سازوکار رخداد برفهای سنگین گیلان است که در گروه تحقیقات ادارهی کل هواشناسی گیلان به انجام رسیده است. از یک سو، به دلیل اهمیت این پدیده در آبوهوای گیلان و به خصوص اینکه این پدیده از مخاطرات جوی استان گیلان محسوب میشود و از سویی دیگر با توجه به سوابق تاریخی بهدست آمده در این پژوهش که از ارزش بالای تاریخی برخوردار است، نتایج این پژوهش جهت آشنایی مخاطبان به صورت خیلی خلاصه ارائه گردیده است. لازم به ذکر است به جهت اینکه مخاطبان مقاله افرادی با گرایشهای علمی گوناگون هستند، سعی شده است با بیانی کیفی و غیرتخصصی علل رخداد برفهای سنگین جلگه گیلان برای خوانندگان تبیین گردد.
محدودهی مورد مطالعه
منطقهی مورد مطالعه، جلگهی مرکزی گیلان در کرانهی جنوبغربی دریای کاسپین است. در این مطالعه برفهای مناطق کوهستانی گیلان به دلیل تفاوت سازوکار شکلگیری و نقش کوهستان در افزایش رخداد برف صرف نظر شده است. بخش بزرگی از جلگهی مرکزی گیلان منطبق بر دلتای رودخانهی سفیدرود است. این جلگه از شمال به سواحل دریای کاسپین و از جنوب به رشته کوههای البرز و درهی سفیدرود منتهی میشود. جلگهی گیلان دارای آبوهوایی مرطوب با بارش قابل توجه ۱۳۵۹ میلیمتر نسبت به بارش فلات ایران است. این منطقه با میانگین رخداد روزهای برف برابر با هشت روز و میانگین ارتفاع برف شانزده سانتمیتر و با توجه به اعتدال دمایی از زمستانهای ملایمی نسبت به مناطق شمالی و شمالغربی همعرض برخوردار است. با این حال طبق آمار موجود در برخی سالها از برفهای سنگینی متاثر میگردد (جدول ۱ و ۲). طبق مطالعهی صورت گرفته در این پژوهش طی نیم قرن اخیر جلگهی گیلان یازده سال با برف سنگین را تجربه نموده است. در این یازده سال ۳۵ دوره بارش برف سنگین بالغ بر هشتاد روز شناسائی شد. دورههای برف سنگین به همراه سالهای رخداد و روزهای آن در جدول ذیل ارائه شده است. Continue reading
توجه: متن زیر رو سالها پیش نوشته بودم در نقد نگاه ناصر عظیمی در مورد نقش مارکسیسم لنینیسم در جنبش انقلابی جنگل و گرچه همچنان منتقد دیدگاههای این استاد عزیز هستم اما نه از دریچهٔ نقد زير. متني که در اينجا ميخونيد حالا و با فاصله و با درنگ و مطالعهٔ بيشتر از نظر من فاقد ارزش علمی و تاریخیه و البته نخستین تلنگر در این مورد رو مدیون خسرو شاکری هستم که نادانیم رو به یادم آورد. بنابراین از شما خواهش میکنم متن زیر رو با این آگاهی بخونید که نویسندهش گرچه همچنان منتقد دیدگاه ناصر عظیمیه اما از این نقد هیچ دفاعی نداره. این رو میذارم اینجا باقی بمونه شاید از نظر بررسی تحولات فکری خودم به درد کسی بخوره.
ورگ
این که به تاریخ میپردازیم و اینکه هر بار و در هر موقعیت و وضعیت تاریخی، به بازروایی آنچه گذشته دست میزنیم، نه از آن روست که گذشته چراغ راه آینده است، بلکه ریشه در نیاز ما به روایتی نو برای خوانش متن امروز دارد. وگرنه خیلی بیرحمانه میتوان ادعا کرد که «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزلهی یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، میرود تا برای همیشه ناپدید گردد» (تزهایی درباره مفهوم تاریخ. والتر بنیامین)
با این مقدمه، فارغ از گردآوری اطلاعات مکشوفهی جدید و کنار هم چیدن قطعات پازل گذشته برای رسیدن به تصویری روشنتر از آنچه گذشته، که در تاریخ شفاهی و نامهربان با سند و نوشته و مکتوب ما اهمیت ویژهی خود را دارد، خواندن متن امروز تنها در بافتی از تار و پود تاریخ ممکن است. و همین مسأله، تاریخ را به چیزی بیش از ثبت کرونولوژیک وقایع ارتقا میدهد. چیزی که در تاریخنویسی ما فراموششده و مطرود است.
این میانه، تلاشهایی همچون تلاش ناصر عظیمی در کشف رابطههای منطقی میان عوامل تاریخی، جغرافیایی و سیاسی و خطر کردن برای تحلیل و نتیجهگیری و ارائهی روایتی نو از تاریخ معاصر گیلان، شایستهی ایستادن به احترام است. و چه ایستادنی درخورتر از ایستادن به نقد و واشکافتن متنی که بافته شده؟
عظیمی دوبخشری در کتاب ارزشمند خود (جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل) که موضوع این نوشته است، و در ادامهی کار روشنفکرانه و روشننگرانهی خود که آغاز آن را میتوان کتاب ارزشمند و مهم دیگر او با عنوان «تاریخ تحولات اجتماعی-اقتصادی گیلان، نگاهی نو» (۱۳۸۱) دانست، دست به تحلیل و نقد و نتیجهگیری زده که بیشک نقد و نظرهای فراوانی را به خود متوجه خواهد کرد.
ما در این کتاب با تحلیلی روشن و نظاممند از جغرافیای سیاسی جنگل در سه دورهی مختلف روبهروییم که در ردگیری وقایع و برهمکنشهای میان نیروها نقشی مهم و تعیینکننده داشتند. در واقع مدل جغرافیای سیاسی ارائه شده در کتاب مهمترین اتفاقیست که در این کتاب رخ میدهد و البته چنانکه به آن خواهیم رسید، در سایهی تحلیل و نتیجهگیری دیگری قرار گرفته و از ارائهی روایتی نو ناتوان میماند.
منظور نتیجهگیری و تحلیلیست که نویسندهی کتاب در جای-جای متن، تلاش در رسیدن به آن را دارد. و آن نشان دادن اهمیت و پررنگی و تعیینکنندگی اثرات مخرب و مضر ورود شیوهی مبارزهی سیاسی لنینیستی به فرهنگ سیاسی ایران در نهضت جنگل و به طور کلی تاریخ معاصر ایران است.
Continue reading
کورقوقو
جیگه: لاجؤن، «سرچشمه» دیهاتˇ نسا (جنوب) طرف، شؤپرچالˇ غارˇ دؤرˇور.
زمت: ۱۳۹۱ ه.ش اسفند ماه، چمالیمدم.
تاتایی (عکس) نیما فرید مجتهدی جی.
با سلام خدمت ورگ عزیز
به عنوان مخاطب هر روزه سایت، گاهی دلم برای بخش «غیره» سایت شما تنگ میشود. گاهی باید رفت سراغ «غیره»ها. مخاطب دلش میگیرد از این همه یادداشت و مقاله.
در روزهای آخر ماه مرداد سفری به مناطق کوهستانی چابکسر در منتهیالیه مرزهای سیاسی گیلان داشتم که در آن خشکی اواخر مرداد انتظار هر چه داشتم جز آن همه طراوت که بدون شک که نقش بینظیر جغرافیای گیلان را به رخ آدمی میکشد!
روند انتشار یادداشتها در سایت از یک سو و کمتر شناخته شده بودن مناطق کوهستانی چابکسر به دلیل موقعیت دور از مرکز آن سبب شد که تعدادی عکس را خدمت شما ارائه کنم تا با قرارگیری در سایت، البته بنا به میل شما، شناختنامه تصویری از آن باشد. باشد که مورد پسند قرار گیرد.
نیما فرید مجتهدی
شبی تا سحر همنشینی با «یار موافق»، نشاندمان پای سریال قدیمی کوچک جنگلی (به کارگردانی بهروز افخمی) که گذشته از حسرت ساخته نشدن سریالهایی اینچنینی در دهههای بعدی؛ خواندههایم از دو کتاب سردار جنگل (ابراهیم فخرایی) و شوروی و نهضت جنگل (مصطفی شعاعیان) را دوباره ریخت روی دایره و به این نتایج رسیدم:
پیشینه احداث و بهرهبرداری موفق اولین راهآهن در ایران به سال ۱۸۸۶ میلادی با احداث خط راه آهن محمودآباد (سواحل جنوبی دریای کاسپین) به آمل برمیگردد. این طرح اگرچه در نظر بود تا تهران ادامه یابد، ولی با کارشکنیهای پیمانکارهای بلژیکی به شکست انجامید و خطوط آن، برچیده و برای احداث تلگراف استفاده شد. در سال ۱۸۸۸ (میلادی) و ۱۲۶۱ شمسی خط تراموایی بین تهران و شاه عبدالعظیم به طول ۸۷۰۰ متر کشیده شد. عرض این راه آهن یک متر بود و به وسیله مسیو بواتال فرانسوی اجرا شد و بعدها به یک بلژیکی واگذار شد.
در ۹ نوامبر ۱۸۹۰ ناصرالدین شاه قاجار پیماننامهای با روسیه تزاری امضا کرد که ایران را از ساخت راهآهن تا ده سال باز میداشت. این محدودیت در دسامبر ۱۸۹۹ برابر با شروط وام شست میلیون فرانکی روسیه با دستخط مظفرالدینشاه برای ده سال دیگر تمدید شد.
مسیر راه آهنی نیز از بندر انزلی و پیربازار به رشت وجود داشته که بعدها جمع آوری شدهاست. تنها بازمانده این مسیر یک لوکوموتیو بخار است که بر روی آخرین قطعه چندمتری ریل، هنوز در داخل محوطه سازمان بنادر انزلی خودنمایی میکند و تاریخ ۱۸۴۸ را بر روی خود دارد. ۱۲ کیلومتر ازین مسیر تا اواسط دوره رضا شاه همچنان مورد استفاده بودهاست. پس اولین و قدیمیترین راه آهن همان مسیر بندر انزلی به پیربازار و رشت است.
منبع: ویکیپدیای فارسی
منبع عکس لوکوموتیو: صفحهی تاریخ شفاهی انزلی در فیسبوک
شاید کمتر کسی از شما بداند که سرزمین گیلان رویش گاه چند نوع از مرغوبترین و کمیابترین زعفرانهای جهان است که از این بین متأسفانه زعفران گیلانی که از گونههای منحصر به فرد زعفران جهان میباشد، در خطر انقراض قرار دارد.
برای خواندن مقاله، آن را به صورت فایل پی.دی.اف از اینجا دریافت کنید.
پینوشت: گرچه این مقاله قدیمی است اما به نظرم با توجه به تحولات جدید در کشاورزی مدرن میتوان به زعفران به عنوان یک محصول اقتصادی در جلگهٔ کمزمین گیلان نگاه کرد.
در عربستان موفق شدهاند به صورت هواکِشت (ایروپونیک) در محیط کنترلشدهٔ کشاورزی عمودی با نور مصنوعی، کنترل هوشمند آب و بدون نیاز به خاک، در مدت ۱۰ روز به جای ۴۰ روز، زعفران پرورش دهند. این روش در مصرف آب نسبت به کشت سنتی زعفران در ایران ۹۷٪ صرفهجویی دارد. فراموش نکنیم که هلند با وسعت بسیار کم جزو پنج کشور برتر صادرکنندهٔ محصولات کشاورزی است. (این پینوشت در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ افزوده شد.)
«حسب الحکم، قریب سی هزار کس از بیهپس و بیهپیش در آن محل که زمستان شدید و برودت هوا و سرما به منزلهی سد سدید بود، [برای محاصره کوهستان و هدایت جانوران به سمت شاه] حاضر شدند و شاه عباس به اتفاق خان خانان [نماینده شاه سلیم، فرمانروای هندوستان] در جنگل رانکوه شکار دلپسند کرده، از جانوران مثل گاوکوهی و حشیررنگ و خوك و خرس و پلنگ و سایر حیوانات وحشی آن مقدار صید شد که محاسب و هم و قیاس از تعداد آن به عجز و قصور معترف گردید. در آن شکارگاه عرض کردند که دوهزار و هفتصد آدم از مومنان و مسلمانان از صدمت سرما و برودت هوا هلاك شدهاند. شاه عباس آن را وقعی ننهاد و بعد از استیفای حظوظ سیر و شکار در صحبت خان عالم، عازم ولایت مازندران بهشتنشان گشته، امرا و وزرای گیلانات و سایر رعایا و عجزه و بیچارگان، به اماکن و اوطان خود معاودت نمودند.»
/تاریخ گیلان. عبدالفتاح فومنی. توضیحات داخل قلاب [] از ورگ.
این نوشته که به صورت مقاله در اینجا تنظیم شده، فصلی از کتابی است که تحت عنوان «کشت برنج در جلگهی گیلان» در آیندهی نزدیک در مجموعهی گیلان شناسی توسط انتشارات ایلیا منتشر خواهد شد.
منبع این یادداشت مدخلهای مربوط به مشروطه در ویکیپدیا (دانشنامهی آزاد اینترنتی) است.
جُنبـِشِ مَشروطه، جنبش مشروطهخواهی، جنبـش مشروطیت، انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت مجموعه کوششها و رویدادهائی است که در دوره مظفرالدین شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب اولین قانون اساسی ایران شد.
از اوائل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار نارضایتی مردم از ظلم وابستگان حکومت رو به رشد بود. تأسیس دارالفنون و آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. نوشتههای روشنفکرانی مثل حاج زینالعابدین مراغهای و عبدالرحیم طالبوف و میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی و سید جمال الدین اسدآبادی و دیگران زمینههای مشروطه خواهی را فراهم آورد. سخنرانیهای سیدجمال واعظ و ملک المتکلمین توده مردم مذهبی را با اندیشه آزادی و مشروطه آشنا میکرد. نشریاتی مانند حبل المتین و چهرهنما و حکمت و کمی بعد ملانصرالدین که همه در خارج از ایران منتشر میشدند نیز در گسترش آزادی خواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند.
کشته شدن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی که آشکارا انگیزه خود را قطع ریشه ظلم و نتیجه تعلیمات سیدجمال الدین دانسته بود، کوشش بیشتر در روند مشروطه خواهی را سبب شد.
اگر چه از مدتی قبل شورشها و اعتراضاتی در شهرهای ایران علیه مظالم حکومت رخ داده بود اما شروع جنبش را معمولاً از ماجرای گران شدن قند در تهران ذکر میکنند. علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دونفر سید را به جرم گران کردن قند به چوب بست. این کار که با تائید عین الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و هواداری از مشروطه و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و حتی عسگر گاریچی به میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد. عدهای از مردم و روحانیان به صورت اعتراض به حضرت عبدالعظیم رفتند. مظفرالدین شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالتخانه را داد. هنگامی که به وعده خود عمل نکرد علما از جمله سیدین سندین آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک میکنند و به عتبات عالیات خواهند رفت. عده ای هم در سفارت انگلیس متحصن شدند. عین الدوله با گسترش ناآرامیها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد. Continue reading
تقدیم به پوراحمد جکتاجی؛
برای حس مشترکمان به فیروزکوه.
اشاره: نقش زمینشناسی و جغرافیای طبیعی در به وجود آمدن افسانهها و باورداشتهای مناطق کوهستان شرق گیلان و غرب مازندران از موارد مطالعاتی نویسندگان این یادداشت میباشد. سازندهای زمینشناسی، عوامل جغرافیایی، فرایندهای فرسایشی و عدم اطلاع از سازوکارهای این فرایندهای طبیعی در ایجاد اشکال سطح زمین، سبب شده، مردمی بومی در طی قرون متمادی برای وصف این اشکال در حد توان فکری به ارائه داستانها و افسانهها بپردازند. در کوه فیروزکوه در جنوبشرقی دیلمان این مسئله حتی سبب شده برخی ازسیاحان و پژوهشگران درباره اینکه در این کوه قلعهای وجود دارد، دچار اشتباه شوند.
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
«دکترین بازگشت به «اصالت فرهنگی خویش» برای مردمی که جامعهشان در بحران عمیق غوطهور است جذابیت و کشش فوقالعادهای دارد. سرچمشه و منشاء این شیفتگی را نباید صرفا در عِرق مردم به «اصلها» جستجو کرد بلکه باید متوجه بود که فرهنگ در جامعه بحرانزده مناسبترین عامل سازمانگر و هماهنگکننده در نبرد با بیعدالتیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.» (1)
شاید این نقل قول به نوعی روشنگر پیوند میان خواستههای ما و تلاشمان درمسیر آزادی و برابری باشد. مسیری که گیلکان را به عنوان ملتی با ویژگیها و مشکلات خاص خود درکنار دیگر ملتها قرار میدهد. برای پیمودن این مسیر، در نخستین گام باید مرزهای خود را با نیروهای دیگری که در راستای هویتخواهی گیلکان فعالیت میکنند روشن کنیم تا بتوانیم از ورطهی افراط یا تفریط اجتناب ورزیم. این یک واقعیت مسلم است که طیف فعالان هویتخواهی گیلک به ویژه در عرصهی فرهنگ، نیروهای مختلف با انگیزهها و مسیرهای متفاوتی را دربرمیگیرد. در اینجا تلاش میشود تا حد ممکن تصویری از جریانهای به ظاهر همسو با ما به دست داده شود؛
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
ما ملت گیلک هستیم
اصرار بر تکرار این عبارت به «لزوم نامیدن» برمیگردد. نامیدن درمقابل نامیده شدن، نوعی شورش بر سلطه است؛ نوعی کنشگریست. درواقع امر نمادین نامیدن برای یک ملت (ملت با مفهوم دوم در بخش پیشین)، ریشه در تلاش آن ملت برای «بودن» و «شدن» دارد. اصرار ملتها بر نامها به همین دلیل است. مانند اصرار ما بر نامهایی چون دریای کاسپین، کوه سماموس و نام درست شهرها و روستاهایمان (چون سوماسرا و دیلمان و…)
اينکه چرا برای ناميدن اين هويت قومی، از واژهی «گيلک» استفاده شده، تنها به خاطر اشتراک زبانیشان بوده است. چرا که زبان مشترک مردمان جلگهنشين گيلان و غرب مازندران گيلکی خوانده میشود و مردمان مرکز و شرق مازندران نيز زبان خود را با نام «گِلِکی» مینامند. (ایران کلباسی. گویش مردم کلاردشت) و مردمان کوهستان هر دو استان نيز همين زبان را، با همين نام به کار میبرند. گرچه همواره برای ناميدن مردمان اين ديار و زبانشان از نامهای ساختگی همچون ديلمی، شمالی، رشتی، مازنی، گيلانی، تاتی و… نيز استفاده شده است.
در استان گیلان، به جز منطقهی تالشنشین، همواره با عناوینی چون گیل، دیلم، گالش و… برخورد داشتهایم که البته این عناوین در مناطق غربی و مرکزی مازندران نیز کاربرد تاریخی داشته و دارند.
واقعیت امر این است که در میان مردم بومی جلگه و کوهستان گیلان و مازندران، هرگز عنوان «دیلمی» یا «دیلم» وجود خارجی نداشته، چه رسد به واژهی فارسی و غریب «دیلمستان»!
دیلمان، نام منطقهای کوچک از منطقهی وسیع کوهستانهای گیلان و مازندران است که معنی ویژهی خود را دارد و هرگز نام قوم، نژاد یا زبان نبوده است. Continue reading
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
ما گیلکیم!
به محض گفتن جملهی بالا ازسوی ما، ممکن است پاسخی اینچنین بشنویم: آه! افسوس. شما ناسیونالیستید!
اما این ملیت (Nationality) چیست؟ این ملیت بیچاره که هر جایی و در هر مقامی عنوانی به خود میگیرد: قومیت، ملیت، تیره و…
به نظر میرسد ما دو مفهوم با نام ملیت داریم که هر کدام از اینها هم در دو وجه بررسی میشوند.
یک مفهوم، مفهوم دولت-ملت (Nation-State) است که مفهومی کاملا مدرن بوده و از قرن 19 میلادی وارد فلسفه سیاسی شده است. در واقع با اوجگیری سرمایهداری در اروپا و با توجه به نیاز صنایع به بازارهای ملی، دولت-ملتها شکل گرفتند. دولت-ملت در تجربه جهانیاش بر پایهی ارتش منظم و کلاسیک، دیوانسالاری (بوروکراسی) کارآمد، سیستم اجرائی مدرن و شاخصههای فرهنگی چون زبان، موسیقی، تاریخ و مذهب –همگی با پسوند ملی- شکل میگیرد.
از بعد از قرارداد سال 1648 وست فالن (Peace of Westfalia) است که ما با مفهوم «حاکمیت ملی» مواجه میشویم. از این تاریخ است که جرقههای شکل گیری دولت-ملت (دولت مدرن) زده میشود. تا قبل از آن، دولت-امپراطوری، دولت-شهر و یا دولت-قبیله بوده است. (1)
«حاکمیت ملی» در مفهوم امروزین خود، دارای باری حقوقیست که بعد از مُشارکت آزادانهی مردم در انتخابات، قدرت سیاسی، موقتا ً به نهاد و یا شخصی تفویض میگردد که مظهر اراده و خواست مردم است. و او در یک جغرافیای مشخّص تبیینکننده، مُجری و راهبر روابط داخلی و خارجی آنان خواهد بود. (2)
«حاکمیت ملی» در بُعد داخلی، همانا اجرائی کردن شرکت، نظارت و کنترل شهروندان در اداره ی امور جامعه ی خویش است. و در بُعد خارجی، همکاری و تعامل متقابل با دیگر دول در عین برخورداری از استقلال رأی و عمل در عرصه های اقتصادی، دفاعی، پژوهشی و … خواهد بود. (3)
در ایران دوران قاجار تلاشهای عباس میرزا برای تشکیل ارتش کلاسیک، تلاشهای قائم مقام و امیرکبیر برای تشکیل بوروکراسی کارآمد و… همگی ناکام ماندند و تنها با قدرت گرفتن رضا پهلوی و پشتوانهی فکری برخی از روشنفکران از جمله حزب تجدد بود که پروژهی راهاندازی دولت-ملت ایران آغاز شد و اندک-اندک «ایران نوین» جای «ممالک محروسه ایران» را گرفت. زبان فارسی که پیشتر زبان رسمی اغلب دربارها بود، این بار «زبان ملی» شد و برای این ملی شدن، از هیچ تحقیر و سرکوبی بر علیه زبانهای قومی دیگر فروگذار نشد. لباس ملی جایگزین لباسهای قومی شد. عشایر کوچنده به زور یکجانشین و تا جای ممکن خلع سلاح شدند تا مقدمات تشکیل ارتش منظم و کلاسیک آماده شود. دین باستانی زرتشت، دین معاصر اسلام، مذهب شیعه اثنی عشری، نژاد آریایی و گذشتهی پرافتخار هخامنشیان و ساسانیان، همگی آجرهای برسازندهی دولت-ملت ایران بودند. پس اگر امروزه میبینیم که یک جوان رشتی با افتخار گردنبند فروهر (نشان زرتشتی) را به گردن میاندازد و به کورش کبیر افتخار میکند، در حالی که این دین و آن پادشاه هرگز به سرزمین کاسپی نفوذ نکردند، نباید تعجب کنیم. چون حاصل دههها تلاش فرهنگی، نظامی و سیاسی است. Continue reading
خوانندهٔ گرامی پیش از خواندن این مقاله باید توجه داشته باشد که از نوشتن آن سالها میگذرد و عقاید و افکار نویسندهٔ آن طی سالیان و تجربیات و مطالعات جدید تغییراتی کرده که میتوانید آن را در مقالات اینجا مرور کنید. هدف ازباقی گذاشتن مجموعه یادداشتهایی دربارهی گیلان این است که از سیر فکری نویسنده از ناسیونالیسم به سمت انترناسیونالیسم (که با بیوطنی و نفی حق و هویت ملی فرق دارد) باخبر باشید.
۱۵۹۶ ديا ما
سخنی با خوانندهی این یادداشتها: پارههای گوناگون نوشتههایم به علاوهی حاشیهنویسیهایم از منابعی که خواندهام، به اضافهی گفتوگوهای گفتاری و نوشتاریام با دیگران طی این 5 سال، شکلدهندهی این مقالهاند که به به صورت سلسله یادداشتهای دنبالهدار در ورگ میخوانید.
پیش از خواندن، باید این را به خوانندهی متن یادآوری کنم که اینها وحی منزل نیست و تنها تلاشیست برای تحلیل وضعیت تاریخی و اجتماعی گیلکان و ارائهی افقی روشن از آیندهی آنان. هرگونه استفاده از موارد موجود در این یادداشتها در راستای اهداف و آرمانهای نژادباورانه، و یا توجیه کشتار و شکنجه و حبس انسانها و بیرون راندنشان از محل زندگیشان بسیار دور از باورمندی نویسندهی آن است و اگر این یادداشتها چنین باورهایی را به ذهن راه میدهند، همان بهتر که خواننده آنها را دور انداخته و نخوانده رها کند.
هویت امری تکبعدی و ایستا نیست. هویت چندوجهی و سیال است. یعنی شما ممکن است از نظر جنسیت، طبقه، نژاد، ملت، تیم فوتبال مورد علاقه و… هویتهای خاص خود را داشته باشید که به اعتبار این هویتها، مرد/زن، فئودال/بورژوا/پرولتاری، سیاه/زرد/اسلاو/سامی/و…، تورک/گیلک/ژرمن/ایتالیایی/و… و یا ملوانی/استقلالی/پرسپولیسی/و… باشید. اینها ساحتهای هویتی شما هستند. هریک جزئی از فردیت شمایند. در واقع، ماهیت هویت نوعی «کثرت در وحدت» است که با نگاه مکانیکی جور نخواهد بود.
مردمان ساکن در منطقهی جنوبی دریای کاسپین، به دلیل عدم انباشت سرمایه و فقدان عامل مذهب یکپارچه به عنوان عاملی تعیینکننده و در نتیجه فقدان تمرکز قدرت سیاسی و وجود حکومتهای محلی و ملوک الطوایفی و حیات مذهبی کاملا متفاوت از فلات ایران -در پیش و پس از اسلام- و نیز پیوستگی فرهنگی-اجتماعی -وحتی جغرافیایی- منطقه با صفحهی قفقاز -به جای فلات ایران-، همواره سرنوشتی مستقل از فلات ایران داشتند و تنها پس از یورش صفویه بوده که این سرنوشت تقریبا با سرنوشت ملتهای فلات ایران گره خورد. قرائت غالب مورخان عرب و فارس و یونانی از تاریخ ایران و در سایه قرار گرفتن خرده-قدرتهای محلی در مقابل امپراتوریهای حاکم بر فلات ایران، مسیر تاریخی-اجتماعی مردمان این سامان را همواره در هالهای از ابهام و به شدت تحت تاثیر قرائت مذکور قرار داده است.
برای دست يافتن به تعريفی روشن از گيلک و مفهوم «گيلک بودن»، میتوان سه محور زير را مشخص نمود: Continue reading
اینکه ورگه تعطیلأ گودم، ناچاری بو. ورگˇ رفئقؤن، ورگˇ خانندهٰن، او روزؤن کی ورگ دَوَسته بو، مأ تنها ننأن. هر جیگه شؤم مأ پورسئن: ورگ چی ببؤ؟ چره دَوَستی؟ کئینه خأ ورگه وأ بکونی؟ هی بو که مو دؤنسم تسک و تنها نیم.
کار ندأنم.
الؤن، ای همه روز و ماهˇ پسی، هنده وگردسم. ورگˇ کندوج (Archive) خو جا سر هننأ. دومارته قراره کی ائره بنویسم، بنویسیم. گیلکی بخؤنیم و گیلکی بنویسیم.
گیجیکˇ مئن تینین اوجور ایواشکی وانیویسؤنه بخؤنین که یکته مئخه زئنه یکته نعله!
پیشخانˇ مئن هنده تینین تازه کتاب و تازه سی.دی و تازه مجللهٰنه بیاجین.
وبمجی مئنم هنده تینین بینین اینترنتˇ مئن، گیلکؤن چی کأ درن یا گیلکؤنˇ همره چی کأ درن!
ورگˇ کتابخانهم کی بهراهه. بشین بینین چی خوروم کتابؤن و خوروم مقالهٰنی اونˇ مئن دره.
خلاصه!
ورگه تنها ننین جغلؤن. ایسفره قراره ویشتر گیلکی بنویسیم و جدیتر کار بکونیم. قراره کسؤنˇ همره ویشتر ارتباط بدأریم. رشتی و لنگرودی و آسسؤنهیی و لاجؤنی و انزلیچی و رامسری و تونکابونی و فومنی و… هممهتیی خأ ایلهجار بکونیم.
ای میؤنه، خأن سحر اخوانˇ جی تشکر گودن که ورگˇ تازه لؤگؤ اینˇ کاره. ای لاکؤی بدجوری مأ شرمنده بوده خو خوروم کارؤنˇ همره. احمد اسماعیلزاده نی اوجور مأ بال بزئه کی ندؤنم چوتؤ شأنه اینأ جی تشکر گودن. (تازه! هندهم اینˇ همره کار دأنم.)
ورگˇ مالی موشکلاتم، اوشؤنˇ دسأ جی حل ببؤ کی نخأنن ایشؤنˇ نامه بأرم و خالی هینه بدؤنین گه مو یک نفر تنهایی، صدسال مننیسم ورگه هنده وأگیرؤنم. هیسه کی ای تش وأگیته، بأیین ای تشˇ دؤر گردˇکلأی بزنیم و نوگذاریم اینˇ ول دمیری.
روزی که «توره کامل» به عنوان سفیر دربار خان احمد کیایی، از لاهیجان به سمت رودسر رفته و سوار بر کشتی رهسپار بندر هشترخان (حاجی طرخان) و سپس مسکو شد، شاید هرگز گمان نمی برد که این سفر، می تواند آغازی برای یک پایان باشد. پایان حکومت خاندان کارکیایی لاهیجان و متعاقب آن، پایان استقلال و خودمختاری دیرین خطه گیلان. البته پیش از آن، سفر دیگری هم توسط خواجه حسام الدین لنگرودی ، وزیر خان احمد کیایی، به سوی عثمانی آغاز شده بود که آثار بمراتب شدیدتری در تسریع این سقوط و سرانجام بدفرجام برای کیاییان و گیلان داشت. به راستی علت این تحرکات دیپلماتیک خان احمد چه بود؟ سرزمین گیلان از دیرباز تا زمان جانشینان چنگیز خان، از هرگونه تجاوز و تعدی توسط نیروهای مختلف عرب و مغول و … در امان بود و اگرچه اسما جزء ایالات ایران به شمار می رفت، اما عملا دنیایی مستقل و ناشناخته و دست نیافتنی در گوشه شمالی ایران بود. سرزمینی مرطوب و مستتر در دل جنگلهای انبوه و محصور در میان کوههای سر برافراشته دیلمستان و طالشستان ، که از همه مهمتر جنگاوران دلیر دیلمی و گیلی در گردنه کوههاو انبوه جنگلها، انتظار هرگونه متجاوز و تعدی گری را می کشیدند و پاسخی در خورش می دادند. این سرزمین که از مغرب به آذرآبادگان و از مشرق به چالوس و از جنوب هم به الموت و قزوین و طالقان محدود می شد، اقلیمی مناسب حفظ استقلال و پایداری در برابر تجاوز بود که البته این مهم به مدد روحیه تهور و جنگندگی مردمان این سامان، امکان پذیر می بود. این روند تا زمان جانشینان چنگیز هم برقرار بود که در این دوره الجایتو، از سلاطین ایلخانی و نواده چنگیز، به سوی گیلان از چندین جهت لشکرکشی نمود و اگرچه در ابتدا موفق به فتح این ایالت شد، ولی بعد مدت کوتاهی با یورشهای وقت و بی وقت مردم گیلان ، مستاصل شده و از این دیار خارج شد و استقلال را به شرط خراجی به رسمیت شناخت.خراجی که بعد چندی دیگر پرداخت هم نشد و گیلانیان به درایت از رفتن به زیر سلطه مغولان رستند همانگونه که درمورد تیمور هم چنین شدو این خطه از یورش او در امان ماند.. به هرحال باز ملک گیلان ماند و فرمانروایان محلی مقتدر بیه پیش و بیه پس که این بار در قامت دو سلسله سادات کیایی لاهیجان و خاندان اسحاقی فومن، قدرتنمایی می نمودند.در واقع در تمامی این اعصار ، از ازمنه باستان و پیش از اسلام تا زمان صفویه، استقلال از فلات ایران، مهمترین فاکتور در محاسبات و مناسبات سیاسی و منازعات قدرت در درون اقلیم گیلان به شمار می رفت. Continue reading
دوست عزیز، ورگ؛
با توجه به علاقهای که به گنبد پیرمحله نشان میدادی و دغدغهای که نسبت به آن داری، همچنین عدم شناخت آن توسط خیلی از مخاطبان ورگ، بخشی از کتاب دکتر منوچهر ستوده [از آستارا تا استارباد] را که به معرفی این گنبد میپردازد بدون هیچ کم و کاستی به همراه عکسهایی که در دو نوبت از اين محل گرفتهام، تقدیم میکنم. امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد. عکسها در دو نوبت گرفته شده، به همین دلیل تفاوتهایی از نظر نور و… دارد.
دهکدهی پیرمحلهی رانکوه، ده کیلومتری رودسر است. از حسنسرا که هفت کیلومتری شرق رودسر است، جادهای به طرف جنوب میرود و از دهکدههای اسماعیلآباد (=بی بی نظیر)، سالمحله (= سالومه محله)، کیانپشته (=کیوان پشته) و احمدآباد میگذرد. نرسیده به دهکدهی رودمیانه، راه پیرمحله، از دست راست جاده جدا میشود و مستقیماً به پیرمحله میرود. این دهکده گیلکنشین و جمعیت آن به سی خانوار میرسد.
«وقتی داخل کشتزار همسايهی خود میشويد، میتوانيد با دست خود خوشهها را بچينيد و بخوريد، ولی حق داس زدن نداريد.»
(کتاب تثنيه، باب23)
با شتاب مینويسم:
زيستن در جهانی که آنجا مالکيت همهچيز و همهکس را به آغوش مرگبار خويش فرا میخواند، آسان نيست. بختک مالکيت –اينک- شادمانه میرقصد، ما آدميان را افسون میکند و در ذاتیترين خصايص انسانیمان، در بستری از وهن و وهم، بطئیترين ترديدها را میکارد. آنچه میرويد شايستهی چيدن و خوردن نيست؛ دريغا! داسی بايد.
فراسوی ازليتی بیآغاز، گيلان، سرزمين «داس»ها و «داره»های آويخته، در چنگک خونآلود آن بختک خندان، ابديت خود را میجويد. جوينده يابنده نيست: در اين سرگردانی، چشمانداز بیبازگشتی از طبيعت و روشنای گذرايی از تاريخ فراروی ما، گيلکان، پديدار میشود.
تراژدی اکنون، گم شدن در ژرفای اين چشمانداز بیبازگشت و روشنای مفاهيم است. ما، همه، از کارگزاران رسمی تا يکايک شهروندان مستقل، در دايرهی کوچکی از آرزوهای حقير و خواستهای پليد سرگردانيم. رويش انجيربن از خشت-خشت اين خاک…؛ افسوس! «گيلک» بداند بحران تازگی ندارد؛ هيچ چيز عجيب نيست! اين گيلان کوچک و تحقير شده، فقط، دوران نوينی از صدسال پويش شهرنشينی را تجربه میکند. «نوسازی» بار ديگر به شکلی ديکته میشود. چيزی میرويد و چيزی میميرد و مرگ برای بازماندگان هرگز دلنشين نيست. از اينجای تاريخ، رستگاری برای انسان و آرمانهایاش همراز جوانمرگیست. Continue reading
اشاره: عکسهايی که مشاهده میکنید، حاصل حدود چهار سال دقت و پژوهش در مورد کوه سماموس و درههای اطراف آن است. به این نکته توجه داشته باشید که کوه سماموس به صورت تودهای منفرد در شرق گیلان جلوهگر میباشد. این عکسها چکیدهای از چند هزار عکس از این کوه میباشد، اين عکسها جنبه زیباشناختی ندارند، بلکه تنها برای آشنایی از موقعیت کوه سماموس است که به مخاطبان ورگ تقدیم شده است. و توضیحات آن ساده و خلاصه میباشد که امیدوارم مورد استفادهی دوستان قرار گیرد.
[برای ديدن عکسها در اندازهی واقعی، رویشان کليک کنيد، در ضمن به دليل وجود عکس، بارگذاری صفحه ممکن است طول بکشد.] Continue reading
متنی که میخوانيد، چکيدهایست از مقالهای با همين عنوان به قلم رضا رضازاده لنگرودی که پيشتر در جلد دوم «گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی» (به کوشش م.پ.جکتاجی) چاپ شده است. نوشتههای درون [] از ورگ است.
مرداويج بن زيار بن وردانشاه گيلی، بنيادگذار سلسله زياری در سده چهارم هجری/دهم ميلادی. وی پايههای حکومتی را پی نهاد که فرمانروايانش ميان سالهای 316 تا 470 هجری/ 928 تا 1077 ميلادی بر بخشهايی از سرزمينهای گرگان، قومس، طبرستان، ديلم، گيلان، قزوين، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زياريان به همراه ديگر شاخههای ديلمی در غرب و شرق ايران به ياری گروهی از سلسلههای محلی کوچک و بزرگ ايرانی، حدود دو سده بر ايران فرمانروايی کردند. دو سدهای که به سان پلی عصر چيرهگی اعراب را به حکومت ترکان پيوند میداد، در تاريخ ايران جنبشهای استقلالخواهی اين حکومتهای محلی ارزشی ويژه دارد.
Continue reading
يادداشت زير، برگرفته از مقالهای به قلم دکتر علینقی منزوی است که در جلد دوم «گيلاننامه، مجموعه مقالات گيلانشناسی» در سال ۱۳۶۹ چاپ شد. با اين تذکر که نوشتههای داخل [] افزودههای ورگ، با استفاده از ساير منابع است.
کيا به معنی بزرگ و فرمانروا بود، کارکيا اضافهٔ مقلوب به معنی کارفرما است که بعدها در گيلان [و زبان گيلکی] به جای شاه به کار میرفته است (لغتنامهها). خاندانی که بدين نام نزديک به دو و نيم سده از ۷۶۰ تا ۹۹۹ در گيلان فرمانروا بودند از يک زندگی اقتصاد فئودالی برخوردار بوده، مانند بيشتر ايرانيان آن زمان دارای حميت ايرانیگری و پيرو عقايد گنوسيسم اسلامی بودند. اسلامشناسان امروز، عقايد اسلامی گوناگون خاور دجله تا سند را به عنوان «گنوسيسم اسلامی» خوانده در برابر «اسلام سنی» مینهند که اعتقاد مردم باختر فرات تا مديترانه و شمال افريقا بود. هنگام ظهور دين مقدس اسلام، هريک از اين دو قوم، اسلام را بر زمینهٔ باورهای پدران خود پذيرا شده بودند. و چون خليفهگان و فرمانروايان عرب از مردم گروه دوم بودند، «اسلام سنی» مذهب رسمی به شمار میرفت.
خاندان کارکيا گنوسيسم اسلامی خود را در شرايط زمان و مکان ويژهٔ خود به رنگ نيمهرافض «زيدیگری» و شعبه «جارودی» آن نگاه میداشتند. زيديان در همان حال که رافض خلاف روحانی عباسيان بودند، در فروع احکام مذهبی از امامان سنی تقليد میکردند و همين نرمش، برای ايشان مصونيتگونهای در دستگاه پيروزمند خلافت عباسی عرب فراهم میکرد، ولی در سدهٔ دهم، همين سنیزدگی زيديان موجب دلزدگی مردم ايران از ايشان و رو آوردن به صفويان شد.
Continue reading
بزرگترين درياچه جهان، درياچهای که در شمال ايران قرار گرفته و در ميان پنج کشور ايران، ترکمنستان، آذربايجان، قزاقستان و روسيه محصور است، در تمام دنيا و در تمام گفتگوهای بينالمللی، Caspian Sea يا همان دريای کاسپين خوانده میشود. اما در کشور ما ايران، با نامهای مختلف ديگری ناميده میشود که معروفترينشان دو نام خزر و مازندران است. نام خزر، ساليان سال است که در داخل ايران بر اين درياچه که از فرط بزرگی آن را دريا میخوانند، نهاده میشود و نام درياچه مازندران هم نامی تازهساخت و البته عجيب است که گاه مورد استفاده قرار میگيرد. بگذريم از اينکه کشورهای حاشيهای اين دريا هم هريک به نسبت سياستهای قومی و نژادی خود نامهای ديگری بر آن مینهند.

کاسپين، از نام قوم باستانی ساکن در حاشيه جنوبی اين دريا (درياچه) گرفته شده است که کاسپی ناميده میشدند. مردمانی شجاع که رنگ ويژهٔ کاس (سبزآبی) که در چشمان و در آرامگاهها و لعاب سفال مردم منطقهٔ جنوب دریای کاسپین به وفور میتوان دید، در نام آنها ردی از خود به جا گذاشته. هنوز هم در زبان گيلکی، به چشمانی اينچنين «کاس» يا «کاس ٚ چيشم» گفته میشود. مردمان کاس در گسترهٔ وسیعی در شمال و غرب ایران میزیستند و نسبتی نزدیک با دوران برنز دارند.
اما، نام «خزر»، از نام قومی ديگر گرفته شده که در حاشيه شمالی اين دريا میزيستهاند.
حال سوال اين است، وقتی يک شرکت انتشاراتی اطلسهای جغرافيايی، در يکی از طرحهای کتاب جديد خود، و تنها در داخل پرانتز، نام «خليج عربی» را در مقابل نام «خليج فارس» اضافه کرد، رگ غيرت تمام ايرانيان به جوش آمد و کار به جاهای باريک کشيد. و میدانيم که ساليان سال است که عربها، نام خلیج عربی برای نام خلیج تبليغ میکنند.
اما، وقتی تمام جهان، يکصدا نام درياچهٔ مذکور را «کاسپين» میخواند که نام يکی از اقوام شمال ايران و کاملا ايرانی است، ما ايرانیها، در اقدامی عجيب، نام يک قوم غيرايرانی را بر درياچهٔ کاسپين میگذاريم و حتی کار بدانجا میکشد که خيلیها با شنيدن نام «کاسپين» تصور میکنند که واژهای انگليسی میشنوند!
مساله ستیز با خزرها نیست. مساله این پدیدهٔ عجیب است که حتی در ترجمهٔ متون غیرفارسی به فارسی هم هر جا کلمهٔ کاسپین بوده باشد، به خزر ترجمه و تغيير داده میشود. این کار به این میماند که شما در متون غیرفارسی هر جا ساسانیان دیدید در ترجمهٔ فارسی بنویسید ایران یا هر جا هگمتانه دیدید در ترجمه بنویسید همدان. اینجا حتی مردم را از این آگاهی که در جاهای دیگر جهان به این دریا چه میگویند محروم میکنیم.
اين دوگونهگی در عمل گرچه در بين ما ايرانيان سابقهدار است، اما به اين شدت، عجيب مینمايد. چنانکه، اينجا که ديگر نيازی به اعتراض دستهجمعی و پتيشن و طومار امضا نمودن و محکوم کردن فلان وزيرخارجه و بهمان سخنگو نيست، و همه حرف حق را قبول دارند، خودمان، به دست خود، در نفی هويت خويش کوشيدهايم.
در چنين وضعيتی، شکايت به که بايد برد؟
پینوشت: مسعود، در وبلاگ انگليسی خود، خيلی پيش از من در يادداشتی به اين مسئله اشاره کرده است. (زیر پست مسعود کامنت قدیمی من با انگلیسی به شدت غلط مشهوده!)
پینوشت دوم: در نقشهٔ امپراتوری ترکان در نواحی اروپا، آسیا و آفریقا که در سال ۱۷۲۰ و در نورنبرگ منتشر شد نام دریای شمال به این زبانها آمده:
۱. دریای کاسپی یا هیرکانی
۲. دریای گیلان (روسی)
۳. دریای گیلان (پارسی)
۴. قلزم دنگیز (ترکی)
۵. بحر قلزم (عربی)
۶. سالیان و باکو (محلی)
(منبع: گیلهوا، ش۱۳۸، ص۲۰)
در همین باره:
نام دریای شمال ایران «کاسپی» است.
بررسی تطبیقی رژیم حقوقی بزگترین دریاچه های جهان و دریای خزر /کسپین/نام های دریاچه خزر
نامهای دریای کاسپین (انگلیسی)
تاریخ و نام دریای شمال ایران؛ گفت وگو با دکتر عنایت الله رضا.
فارسی: چندی پيش دو وبلاگ با نامهای شورم و ورگ را بهراه انداخته بودم تا در اولی به مسائل گوناگون پيرامونِ خلق خودم، يعنی گيلک بپردازم و در دومی به ادبيات گيلکی پرداخته شود.
پس از بهدستآوردن تجربههايی چند، تصميم گرفتم که اين دو وبلاگ را در هم ادغام کنم، تا تمرکزم بر روی کار بيشتر شده و پايگاهی منسجم در اينترنت برای گيلکان بهوجود آورده باشم.
همانگونه که در عنوان سايت میخوانيد، اينجا، جایی برای «ادبيات و فرهنگ و غيره»ی گيلکهاست. دور از خودبینی و بی فروتنی بیهوده، به جرات میتوانم ادعا کنم که اينجا اولین و تنها پايگاه ادبيات و فرهنگ گيلکی در اينترنت است. [اين ادعا در سال ۲۰۰۵ مطرح شد. ولی خوشبختانه امروز فضای مجازی پر از منابع جالب و موثر گیلکی است. /توضیح ورگ در تاریخ مارس ۲۰۲۲] که اميدوارم تابهآخر اينظور نماند. اما تا آن روز، قرار بر اين است که اينجا تريبونی برای ادبيات و فرهنگ گيلکی باشد. شعر و داستان گيلکی. تازههای نشر و موسيقی گيلکی و ساير مسائل فرهنگی. و اما آن «غيره»، امکانیست برای اینکه گهگاه به مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سياسی گيلکها نيز بپردازم.
پس از امروز، ورگ، کار خود را آغاز میکند و بد نيست متن زير را به عنوان مانيفست ورگ به حساب آوريد:
0) ورگ (/vərg/) واژهای گيلکیست، به معنی گرگ. همان حیوان وحشی و دوستنداشتنی! نامیست برای من و این وبلاگ. پس آن را با «ولگ» به معنی برگ اشتباه نگيريد. ورگ بودن من به گرگی که علامت پانترکهاست هیچ ربطی ندارد. ورگ واژهای کهن و مشترک میان بسیاری زبانهای هندواروپاییست. ریشهاش در نیای زبانهای هندواروپایی و به صورت /wer-/ است؛ یک پله پایینتر و در نیای زبان ژرمنی wargaz و به معنی یاغی و چموش بوده، و کمی بعدتر در زیرشاخههای زبان ژرمنی همچون انگلیسی باستان (wearh یا wearg یا werg)، انگلیسی میانه (wari یا weri)، ساکسون باستان (warg یا warag، نام یک گرگ دشمن و وحشی در یک قصهی اسطورهای)، هلندی باستان (warg)، هلندی میانه (werch یا warch)، هلندی (warg)، آلمانی بالای باستان (warg)، آلمانی بالای میانه (warc)، اسکاندیناوی باستان (vargr)، ایسلندی (vargur)، زبان مردم جزایر فارو (vargur)، سوئدی (varg)، دانمارکی (varg)، انگلیسی (warg)، فنلاندی (varas)، استؤنیایی (varas) و نیز در افسانههای اسکاندیناوی از خودش ردپا به جا گذاشته و حتا به کلمهی هیرکانی هم رسیده و در زبان گیلکی با تلفظ /vərg/ به دست ما رسیده: گرگ، جانوری وحشی و در عین حال اجتماعی. رفت و برگشت بین انسان/گرگ، و به طور کلی رفت و برگشت بین انسان/حیوان و انسان/طبیعت چیزیست که این روزها اغلب از آن گریزانند. انسانها دوست دارند در قلمرو انسان بودن باقی بمانند به جای اینکه گاه موجوداتی مثل سگ، اسب، گرگ یا درخت باشند. تازه اگر همین را توهین قلمداد نکنند! شاید به همین دلیل است که کمر به نابودی همه چیز بستهایم. هرچه بیرون از قلمرو تنگ ما، توهینآمیز و شایستهی خراب کردن است!
1) ورگ يک سايت/وبلاگ شخصی نيست، اما توسط يک فرد اداره میشود. ورگ نشريهای چندرسانهای با سردبيری يک فرد است که منتشرکنندهی آثار خود و ديگران (شاید شما) در حوزهی ادبيات و فرهنگ و مسائل مربوط به گيلکان خواهد بود و لاجرم سليقه و تفکر سردبير در گزينش و چينش اين آثار تاثير خواهد داشت.
2) سردبير ورگ در کشور ايران زندگی میکند و ورگ به طور کامل در چارچوب قوانين جمهوری اسلامی ايران کار خواهد کرد.
3) خوانندگان ورگ، گيلکان هستند و نیز آنهایی که تمايل به آشنايی با فرهنگ و هويت گيلک دارند.
4) مطالب ورگ، ميانگينی از پژوهش و آفرينش است که در قالبی نيمهروشنفکری/نيمهعام و با رويکردی ژورناليستی منتشر خواهد شد.
5) ورگ ناسیونالیست و پان نیست و برای سعادت مردمش، آرزوی هیچ دولت-ملت حاضر و غایبی را به دل ندارد. دولتها خود را ملت معرفی میکنند حال آنکه مرزهاشان ملتها را تکه-تکه میکند. به همین دلیل به جای کلمهی ملت یا Nation که حسابی دستمالیشده است و نیز به جای کلمهی قوم که توسط دولتها به گروههای ملی/قومی رنگارنگ درون مرزهاشان گفته میشود تا کلمهی ملت برای دولت باقی بماند، تنها دو کلمهی مردم و خلق در فارسی و گیلکی باقی میماند که اولی چندان بار قومی و ملی نداشته و به جمعیتی از آدمهای دارای تاریخ و زبان و فرهنگ و سرزمین مشترک برنمیگردد. بنابراین من از خلق (خلک) استفاده میکنم که از قضا در شعر برخی شاعران گیلک (شیون فومنی و محمدولی مظفری) هم استفاده شده است.
برای تماس با ورگ از این آدرس استفاده کنید: nobodyvrg@gmail.com
این متن در ۱۲ مارس ۲۰۱۵ ویرایش و تکمیل شد.
این متن در ۲۲ مارس ۲۰۲۲ ویرایش شد.
گیلکی: دامیشک دۊته وبلاگ راتؤدأبوم شورم ؤ ورگˇ نؤمي کي اولي مئن می خلق یعنی گیلک ٚ مسائل أجي بنویسم ؤ دومي مئن گيلکي ادبیات أجي.
باموته بؤنˇ پسی، تصمیم بیتم اي دۊ ته وبلاگ-ه تۊیٚمأکۊنم تا مي تمرکؤز مي کارˇ سر ویشترأبۊن ؤ یٚکته بقایده جیگه چأکۊنم اینترنتˇ مئن، گیلکؤن ئبه.
هۊتؤ کي اي جیگه تیترˇ مئن خؤنده تينين، ئره «گیلکؤنˇ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ غیره» جیگهأ. فیس ؤ ئفاده أجي دۊر ؤ بي هأچي فۊرۊتني، یارنم بۊگؤم کي اينترنت ٚ مئن، ئره أول جیگهأ کي گیلکی ادبیات ؤ فرهنگˇ وأسي کار کؤنه ؤ خالی هینه. [اي ادعا سال ۲۰۰۵ مطرح بۊبؤ. ولي دسخۊش کي اي رۊزؤن اينترنت ٚ دل پۊر پۊر ٚ جالب ؤ کارا سربسؤنه. /ورگ ٚ واشکاف ۲۰۲۲ مارس ٚ مئن.] کي نأجه دأنم تا سراخره هیتؤ نۊمؤنه. أمما تا اۊ رۊز تا، قرار اینه کي ئره گيلکي أدبیات ؤ فرهنگ ئبه بۊبۊن یکته تيريبۊن. گیلکي شئر ؤ قصه، گیلکي نشر ؤ مۊزیک ٚ تازه چئن ؤ باخي فرهنگي مسائل ؤ أمما اۊ «غیره» یکته امکانه تا گاگلف گیلکؤنˇ اجتماعی ؤ اقتصادي ؤ سیاسي مسائل ؤ مؤشکلؤن أجي بنویسم.
پس ایمرۊ ورگ خۊش ٚ کار-ه سرأگینه ؤ بد نئه اي وؤت-ه ورگ ٚ مانیفست بگيرین:
0) ورگ (/vərg/) یکته گیلکي کلمهأ گۊرگ ٚ معني. هۊ وحشي ؤ خۊشندأشتني جؤنور! یٚکته نؤمه مئبه باني اي وبلاگ ئبه. پس اۊن-ه دار ٚ ولگ ٚ همرأ اشتبا نگيرين. مي ورگ بؤن، پانتۊرکؤنˇ گۊرگˇ علامت-ه ربط ندأنه. ورگ یکته قدیمˇ کلمه ایسه کي خئلي هیندؤرۊپایي زوانؤنˇ مئن مؤشترکه. اینˇ بنه هیندؤرۊپایی زوانؤنˇ نتاجˇ مئن /wer-/ ایسه؛ یته پلله جیرتر ؤ ژرمني زوانˇ نتاجˇ مئن wargaz دبۊ کي يٚاغي ؤ چمۊش معني دأ ؤ أننی بأزۊن ژرمني زوانˇ خالؤنˇ مئن: دئبارˇ اینگیلیسي (wearh یا wearg یا werg) ؤ مئنه اینگیلیسي (wari یا weri) ؤ دئبارˇ ساکسؤن (warg یا warag، یکته اؤسانه مئنˇ دۊشمند ؤ وحشي ورگˇ نؤم) ؤ دئبارˇ هؤلندي (warg) ؤ مئنه هؤلندي (werch ىا warch) ؤ هؤلندي (warg) ؤ دئبارˇ جؤر آلماني (warg) ؤ مئنه جؤر آلماني (warc) ؤ دئبارˇ ئسکاندیناوي (vargr) ؤ ایسلندي (vargur) ؤ فارؤ مئنپۊشتأنˇ خلقˇ زوان (vargur) ؤ سؤئدي (varg) ؤ دانمارکي (varg) ؤ اینگیلیسي (warg) ؤ فنلاندي (varas) ؤ استؤنیایي (varas) ؤ باني اسکاندیناوي اؤسانأنˇ مئن خۊشˇ جي پاماله بنأ ؤ حتی فرسه به هیرکاني کلمه ؤ گیلکي زوانˇ مئن /vərg/ واگۊیه همرأ فرسه أمئه دس: ورگ، یٚکته وأشي جؤنور ؤ هم أني اجتماعي جؤنور. آدم/ورگˇ مئن شؤن-أمأن ؤ اصلا آدم/جؤنور ؤ آدم/طبیعتˇ مئن شؤن-أمأن یکچئه کي اي رۊزؤن ویشتري اۊن أجي بۊرۊجنن. آدمؤن خۊش دأنن آدم بؤنˇ سامؤن بۊمؤنن تا اینکه گاگلف سک ؤ أسب ؤ ورگ یا دارˇ مۊرسؤن دۊبؤنچي بۊبۊن. تازه أگه هین-ه تؤهین نگیرن! شاید هینˇ وأسئه کي کمر دبستیم همهچي-ئه بیپا گۊدن ئبه. أمئه آدم بؤنˇ تسکˇ سامؤنˇ جي هرچي بیرین بۊمؤنه، تؤهینه ؤ خأ اۊن-ه بیپا گۊدن.
1) ورگ یٚکته شخصي جیگه/وبلاگ نئه، أمما یک نفر فرد این-ه اداره کؤنه. ورگ یکته چنرسانه نشريهأ یک نفر ٚ سردبیري جي کي خۊش ؤ دیگرؤن (بلکیم شمه) کارؤن-ه گیلکؤنˇ أدبیات ؤ فرهنگ ؤ باخي مسائل أجي نشر کؤنه؛ پس سردبیرˇ سلیقه ؤ فکر، اي کارؤنˇ دؤجئن ؤ دچئنˇ سر ماله نئنه.
2) ورگˇ سردبیر ایرانˇ مئن نیشته ؤ ورگ ايران ٚ اسلامي جؤمۊري زاکۊن-ه رعایت کؤنه.
3) ورگˇ خؤندنکسؤن، گیلکؤنن ؤ اۊشؤني گه خأنن گیلکˇ فرهنگ ؤ هؤویت-ه بشناسن.
4) ورگˇ مطالب، هامۊجش ؤ چأگۊدنˇ مئنه-أ گینه ؤ نیمرؤشنفکري/نیممردۊمي ؤ ژۊرنالیستي کردٚکار ٚ همرأ نشر بنه.
5) ورگ ناسۊنالیست ؤ پان نئه ؤ خۊش ٚ مردۊم ٚ خۊشبختي وأسي، هیچ دۊبؤ ىا دنهبؤ دؤلت-ملت ٚ ناجه-أ بدیل ندأنه. دؤلتؤن خۊشؤن-ه معرفي کؤنن ملت؛ ایسه چي؟ ایشؤن ٚ مرزه کي خلقؤن ؤ ملتؤن-ه تکس-تکس کؤنه. هینˇ وأسی ملت یا Nation کلمه جا کي پۊر شندره بۊبؤ باني قؤمˇ کلمه جا کي دؤلتؤن خۊشؤنˇ مرزؤنˇ مئنˇ ملتؤن-ه ايتؤ دۊخؤنن تا ملتˇ کلمه-أ بنئن خالي خۊشؤنئبه بۊمؤنه، خالي دۊ ته کلمهٔ مردۊم ؤ خلق، فارسي ؤ گیلکي مئن مؤنه کي أولي قؤمي ؤ ملي معني ندئنه ؤ نشأنه یک جرگه مردۊم-ه کي کسؤنأجي تاریخ ؤ زبؤن ؤ فرهنگ ؤ سامؤن دأنن مردۊم دۊخؤندن. پس مۊ خلق-ه کاراگينم کي أمئه شائرؤنˇ شئرˇ مئن (شئیون فؤمني ؤ مأمولي مظفري) ني بمأ دأنه.
ورگˇ همره تماس بگيرین: nobodyvrg@gmail.com
ای وؤت، 2015 مارس 12 دچینواچین ؤ کامل ببؤ.
اي وؤت ۲۰۲۲ مارس دۊمرته تکميل بۊبؤ.
English: “Varg” is a Gilaki word meaning “wolf”, the wild and disliked creature, which is me! Therefore, it should not be confused with “valg” -another Gilaki word- meaning “leaf”.
Varg is not a personal website/weblog, but is directed individual. Actually, Varg is a multimedia publication whose sole editor will publish his own works as well as the works of others in the realm of literature, culture, and issues related to the Gilaks. Inevitably, its editor’s taste and reflections will influence the selection and arrangement of the material.
Varg is not a professional journal and may publish any material from any area relevant to the literature, culture and society of the Gilaks. Varg is also willing to publish the works and articles of others.
Varg’s addressees are first and foremost the Gilaks themselves, and also those who are eager to become familiar with the Gilak culture and identity.
Varg’s content is a combination of research and creation, which will be published according to an intellectual/general standard—with a journalistic approach.
To contact Varg you can use the following email address: nobodyvrg@gmail.com
© 2025 ورگ
Theme by Anders Noren — Up ↑